در پاییز سال ۱۳۵۷ و در کوران انقلاب که حکم لغو سانسور و توقیف کتابها توسط مهندس شریف امامی صادر شد، راسته کتابفروشان جلوی دانشگاه تهران حیات و جنب و جوش تازهای را بخود دید که هیچگاه سابقه نداشت. سراسر پیادهروهای هر دو سوی خیابان آکنده از کتابفروشان دستفروشی شد که کتابهای توقیف شده قبلی که اکنون با سرعت چاپ و منتشر میشدند (و یا قبلاً چاپ شده و مخفیانه توزیع میشدند) را به خوانندگان حریص و مشتاق عرضه میکردند. در لابلای این کتابفروشها و در همین راسته، همیشه دهها حلقه بحث و مناظره خیابانی بین پیروان اندیشهها و احزاب مختلف در جریان بود. به مرور و طی یکی- دو سال آینده، تمامی این کتابهای مشهور به «جلد سفید» و کتابفروشها و آن حلقههای مناظره از هم پاشیدند و هر یک به سوی سرنوشتی رفتند. تنها کتابفروشی که همچنان تا ۳۴ سال بعد در کار خود مداومت کرد و خاطره دستفروشان عصر انقلاب را زنده نگاه داشت، پیرزنی به نام کبری قدسی نظامآبادی بود که با نام «خاله» مشهور بود. […]
جعل اصطلاح آریایی در درخت زبانها و نقدی بر مقاله گاهشماری مغانی- مادی
در ماهنامه سرزمین من، نوشتهای با عنوان «زبان آریایی چیست» از آقای مهرداد ملکزاده منتشر شده که نمونه دیگری از تاریخسازیهای رایج است. ایشان در این شماره از مجله، همچون چند نوشته دیگر خود، با نگاهی توهمی- ایدئولوژیکی دست بکار دستکاری در مفاهیم شناخته شده بینالمللی برای مقاصد نژادپرستی آریاگرایانه و کورشپرستانه شده است. نگاهی توأم با بیان ادعاهای فاقد اسناد و شواهد تاریخی که نمونه دیگر آنرا در مقاله ذوقی «نوروز و گاهشماری مغانی- مادی» دیدیم. […]
ایرادهایی بر رویدادنگاریهای نوشیروان کیهانیزاده
آقای دکتر نوشیروان کیهانیزاده در سایتی که برای کرونولوژی تاریخ ایران و جهان راهاندازی کردهاند و محتوای آن مکرراً در نشریات یومیه منتشر شده، به تطبیق رویدادهای تاریخی با تقویم پرداختهاند. با اینکه نگاه میهندوستانه آقای کیهانیزاده و نیز سابقه درازمدت و درخشانی که در روزنامهنگاری داشتهاند، در جای خود شایان توجه و تقدیر فراوان است؛ اما تا آنجا که نگارنده نوشتههای مربوط به ایران باستان را در سایت ایشان بررسی کرده، میتوان گفت که این مطالب تا حد زیادی محصول ذوق و سلیقه ایشان است و دادهها و اسناد تاریخی از آنها پشتیبانی نمیکند. چنین مطالب و ادعاهایی میتواند در درازمدت منجر به آشفتگی در مطالعات تاریخی و نیز موجب گمراهی کسانی با اطلاعات تاریخی ناکافی شود که تصور میکنند نوشتههای ایشان متکی و مستند به اسناد معتبر تاریخی است.
از سوی دیگر، میهندوستی و آرزو برای پیشرفت و توانمندیهای کشور هنگامی ممکن و مقدور است که با نگاهی واقعگرایانه به دادههای تاریخی توجه شود و از آنها به عنوان تجربهای برای ساختن حال و آینده بهرهگیری شود. مسلم است که تاریخسازی و وانمود کردن قصههای خودساخته بجای مستندات تاریخی، نمیتواند منجر به سازندگی و اعتلای جامعه شود. آسیب گسترده و عظیمی که در سالهای اخیر از ناحیه ملیگرایان و در لباس دوستی به تاریخ و فرهنگ ایران وارد میشود، کمتر مشابهی در طول تاریخ داشته است.
در میهندوستی آقای کیهانیزاده که از تمام نوشتههای ایشان هویدا است، هیچ تردیدی نیست. اما این میهندوستی عملاً جای خود را به ناسیونالیسم و افراطگری داده است. چنانکه ایشان مکرراً و با افتخار از اصطلاح «ناسیونالیسم ایرانی» یاد میکنند و هرگونه تجاوز هخامنشیان و ساسانیان به سرزمینهای دیگران را با القاب و عناوینی همچون «اتحاد سرزمینها»، «ایجاد جامعه مشترکالمنافع»، «آزادسازی آسیای غربی»، «گسترش قلمرو میهن» و امثال اینها توجیه میکنند. تجاوز به دست هر کس که انجام شده باشد، زشت و غیرانسانی است؛ اما «توجیه تجاوز» آن هم از سوی یک روشنفکر ترقیخواه امروزی بسا ناپسندتر است. […]
۲۵۰۰ سال سواری حاکمان بر شانههای نحیف مردم رنجکشیده
تخت روان والی ولایت نورستان (ننگرهار) بر دوش مردم، روایتی زنده از سنگنگارههای هخامنشی تختجمشید
ظلم و بهرهکشی از مردم حتی در ظاهر خود نیز تغییری نکرده است. شباهتها بسا در جزئیات حیرت انگیزند، چنانکه ظلم در طول تاریخ تفاوت چندانی نکرده است. کلاه، لباس و فرشی که حاکمان زیر خود انداختهاند، و کلاه، دستار و دامن مردمی که در هر دو تصویر حامل تخت هستند.
تحریر بابلی کتیبه داریوش در بیستون
کتیبه داریوش در بیستون به سه زبان فارسی باستان، عیلامی و بابلی نگاشته شده و رونویسهای دیگری از آن به زبان آرامی در بابل و مصر پیدا شده است. این کتیبه سهزبانه که به فرمان داریوش یکم (بزرگ) هخامنشی نوشته شده، در بردارنده شرح قیامهایی است که در سال نخست پادشاهی او در سرزمینهای تابعه حکومت هخامنشی رخ داده و داریوش آنها را سرکوب کرده است. تحریر بابلی کتیبه بیستون- از دید ناظر- در سمت چپ سنگنگاره و بر دو طرف صخرهای به عرض متوسط ۳.۸ متر و ارتفاع متوسط ۳.۵ متر در ۱۱۲ سطر نوشته شده و ترجمه بندهای ۱ تا ۶۹ از مجموع ۷۶ بند تحریر فارسی باستان (از ابتدا تا پایان بند نوزدهم از ستون چهارم) را در بر میگیرد. یک بند پایانی ستون چهارم و نیز تمامی شش بند ستون پنجم تحریر فارسی باستان فاقد تحریر بابلی هستند. تحریر بابلی این کتیبه در قیاس با تحریرهای فارسی باستان و عیلامی، در برخی موارد دارای جزئیات بیشتری است و برای مثال، آمار کشتهشدگان و اسیران هر سرکوب در آن ثبت شده است. این آمار در نسخههای آرامی نیز دیده شده است.
به موجب این کتیبه، داریوش در سال نخست پادشاهی خود چندین قیام داخلی علیه حاکمیت هخامنشیان (و نه حمله خارجی) را با کشتن ۳۸.۰۰۰ تن از مادها (در دو نوبت) ۵.۵۰۰ تن از مروزیان، ۵۰.۰۰۰ تن از پارسیان (در چهار نوبت) و بسیاری مردمان دیگر، سرکوب کرده و در مجموع حدود ۱۲۰٫۰۰۰ نفر را کشته، ۲۸٫۰۰۰ نفر را به اسارت گرفته، گوش و بینی و زبان عدهای را بریده و چشمشان را از حدقه در آورده، تیر در ماتحت آنان فرو کرده و یا آنان را مطابق با شکنجههای داریوشی بر روی تیرهای تیز نشانده است. داریوش مکرراً تکرار میکند که: «ما همه آنان را کشتیم و هیچکس را زنده نگذاشتیم». چنین حجم عظیمی از کشتارها نشاندهنده اینست که قیامهایی که برای رهایی از سلطه هخامنشیان بر پا شده بود، شکل جنبشهای گسترده مردمی به خود گرفته بودهاند و میتوان اعمال داریوش را مصداقی از نسلکشی برای بقای حاکمیت دانست. […]
تحریف شاهنامه فردوسی برای مقاصد ناسیونالیستی
فردوسی نه ستایشگر کورکورانه ایران و پادشاهان ایران است و نه ستایشگر توران و پادشاهان توران. او ستایشگر نیکی و رفتارهای انسانی است، چه از سوی ایرانیان بوده باشد و چه از سوی تورانیان و دیگران. او نیکی را از سوی هر کس که بوده باشد، پنهان نمیکند و با شیواترین سرودهها بیان میدارد. و بدی را نیز از سوی هر کس که بوده باشد- حتی اگر از سوی محبوبترین قهرمان کتابش یا محبوبترین شاه ایران باشد- باز هم آنها را لاپوشانی نمیکند و با صدای بلند و با فاخرترین سرودهها به گوش همگان میرساند. او از بازگو کردن شکنجهگریهای پادشاهان ایران و گزارش قیامهای مردمی علیه پادشاهان باکی ندارد و به هیچ انگیزهای آن رویدادها را نادیده نمیگیرد.
اگر فردوسی در زمان ما میزیست، بیگمان از سوی آریاگرایان و کورشپرستان به دشمنی با ایران و فرهنگ ایران متهم میشد، چرا که مجموعه گزارشهای فردوسی از زشتکاریها و خشونتورزیها و تبهکاریهای برخی پادشاهان و پهلوانان ایران به اندازهای فراوان و متنوع است که هیچ منبع دیگری- اعم از ایرانی یا غیر ایرانی- به پای آن نمیرسد. گزارشهایی که عموماً نادیده گرفته میشوند و تحریف میگردند تا عامه مردم متوجه آنها نشوند.
اما این رویکرد انسانی فردوسی باب طبع نژادگرایان و ملیگرایان نیست و اینان میکوشند تا به هر طریق ممکن در ابیات فردوسی دست ببرند و یا اینکه ابیات مجعولی را بدو منسوب کنند تا بتوانند از شاهنامه و فردوسی برای مقاصد خود بهرهبرداری کنند. […]
کورش و اسکندر در شاهنامه فردوسی، در تفاوت اسکندر با کورش
فردوسی در شاهنامه در حالی از «زندزدی کیخسرو»، «کنیزبازی ایرج»، «شهرسوزیها و زن و بچه کشیهای کیکاووس»، «مردمکشیهای شاپور ذوالاکتاف»، «زنبارگیهای بهرام گور»، «مردمکشیها و شهرسوزیهای انوشیروان»، «شکنجهگریها و قساوتهای خسرو پرویز، پوراندخت، شاپور، بهرام و دیگران» و بسیاری از دیگر رفتارهای خشونتبار و ضد بشری یاد میکند که در مورد کورش مطلقاً سکوت کرده و اسکندر را شخصیت و پادشاهی خردمند، بیداردل، دورکننده بدیها، سازنده، آرام کننده کشور، شاهوار، با فر و فرهنگ، خوبچهر، خوبگفتار، دادگر، پیروزبخت، بخشنده و آشتیجو نامیده است. او همان خصالی را برای اسکندر قائل شده که قرآن برای ذوالقرنین قائل شده است. سخنان فردوسی در شاهنامه با آنچه در تداول امروز گفته و نوشته میشود و تبلیغ میگردد، بکلی متفاوت و متناقض است. آیا فردوسی درست گفته و مبلغین امروز نادرست میگویند و سخنان فردوسی را با تحریف بازگو میکنند یا برعکس؟ پاسخ این پرسش را چگونه میتوان داد و این دوگانگی را چگونه میتوان حل کرد؟ آیا میتوان فردوسی را بخاطر بیان واقعیتهایی از جنایتگریهای پادشاهان ایران، دشمن ایران قلمداد کرد؟ آیا دوستدار ایران کسی است که رنجهای تاریخی مردم ایران را برای توجیه اعمال حاکمان و پادشاهان نادیده بگیرد و آنان را به انسانها ترجیح دهد؟ دستکم فردوسی چنین نبوده و رنج مردم و ظلم شاهان را پردهپوشی نکرده است.
دو نسلکشی مستند به منابع دست اول در تاریخ ایران
تعدادی از این قتلعامها به اندازهای گسترده و سهمگین و سراسری بوده است که تبدیل به نسلکشی شدهاند. اگر بخواهیم از روی توجیه یا سادهانگاری، دادههای تاریخی از اجرای نسلکشی را اعتمادناپذیر و غرضورزانه بدانیم، دستکم در دو مورد از آنها جای هیچ چون و چرایی نیست؛ چرا که این دو نمونه از نسلکشی و جنایت در حق بشریت، گزارشی اول شخص است که در کتیبههای بازمانده از آنان ثبت شده است. یعنی اقدامکننده به نسلکشی، علاوه بر اینکه از زبان خود چنین واقعهای را با افتخار شرح داده و بر آن صحه گذارده است، که آن وقایع را در کتیبههایی ثبت کرده است. در نتیجه و برخلاف متون تاریخی، این گزارشها دچار تحریف و بازنویسیهای احتمالی و مکرر نشدهاند و نمیتوان آنها را بیاساس یا اتهام دانست. […]
جغرافیای کهن و سرزمینهای گمشده: کشفنامه نژاد پاک آریایی!
یکی از شاهکارهای این دسته از کتابها که اخیراً منتشر شده، کتاب «جغرافیای کهن و سرزمینهای گمشده» است. این کتاب را میتوان به راستی یک «کشفنامه بزرگ نژاد پاک آریایی» دانست و اکنون میتوان تاریخچه پیدایش نظریه استعماری «نژاد آریایی» را به قبل و بعد از انتشار این کتاب تقسیم کرد. چرا که تعداد و تنوع کشفهای انجام شده در این کتاب به اندازهای فراوان و گسترده است که نه فقط با نظریه نژاد آریایی، که اصولاً با تعداد کل کشفهای بشری در همه قرون و اعصار رقابت میکند. این کتاب با انگارههای ایدئولوژیکی ملیگرایانه و با تکیه بر نژادپرستی وهمی و رنگ پوست و مو و چشم نگاشته شده است. انگارههایی که در سده اخیر موجبات فجیعترین جنایات در قبال نسل بشر را فراهم آورد و همچنان در کشورهای عقبافتاده بر طبل آن کوبیده میشود. […]
تقویم مایا و انتساب خرافه پراکنیهای امروزی به آنان
مایاها از اقوام کهنی بودند که تمدن درخشانی را در نیمه هزاره دوم پیش از میلاد در آمریکای لاتین (مکزیک، نیکاراگوئه، گواتمالا، السالوادور و دیگر نواحی) بنیان نهادند. این تمدن با افول و فرازهایی به مدت سه هزار سال تا نیمه هزاره دوم بعد از میلاد به حیات خود ادامه داد و پس از کریستف کلمب و موج مهاجرت سفیدپوستان به قاره جدید به شُرف نابودی گرایید. مایاها تقویم دوگانه و پیچیدهای داشتند. آنان از ترکیب یک سال خورشیدی ۳۶۵ روزی و یک دوره ۲۶۰ روزی بهره میبردند. هر دوره ۲۶۰ روزی به سیزده روز تقسیم میشد. به این ترتیب، روزها با شمارههایی از یک تا سیزده شمارش میشدند و هر سیزده روز یک دوره کوتاه به حساب میآمد. مجموع این دورههای کوتاه نیز به بیست میرسید و در نتیجه، بیست دوره سیزده روزه مجموعاً تشکیل دوره بزرگتر ۲۶۰ روزی را میداد. این دوره بزرگ ۲۶۰ روزه «تزولکین» نامیده میشد. […]
کتابی مهم در نادرستی فرضیههای نژادی آریا، سامی و ترک
آقای پروفسور شاپور رواسانی پس از کتاب با ارزش و مهم «تمدن بزرگ شرق» (تهران ۱۳۷۰)، کتاب روشنگر دیگری نیز با عنوان «نادرستی فرضیههای نژادی آریا، سامی و ترک» (چاپ دوم، تهران، ۱۳۸۷) تألیف و منتشر کردهاند. این کتاب نیز که محتوا و مضامین آن با انبوهی از اسناد و منابع و پژوهشهای دانشمندان گوناگون پشتیبانی میشود، نشاندهنده این واقعیت کتمان شده است که «نژاد آریایی» چیزی بیش از خدعهای استعماری برای انشقاق میان مردم و سلطه بر آنان نبوده است. ایشان در بخشی از پیشگفتار کتاب آوردهاند: «طرح عمومی استعمار سرمایهداری برای تثبیت قدرت و ادامه غارت اقتصادی کشورهای مستعمره و مناطقی که مورد هجوم و تجاوز نظامی و اقتصادی استعمارگران اروپایی قرار داشتند و دارند، در زمینه فرهنگی بر تحقیر و تجزیه قومی و فرهنگی ساکنین این نواحی استوار بوده و هست. […]
نژاد و رایش سوم: کتابی دیگر در رد نظریه نژاد آریایی
کریستوفر هاتن مفاهیم اصلی درگیر در مطالعه نژادی در دوره رژیم نازی را بررسی کرده و پیوستگی و ناپیوستگیهای بین نازیسم و تنوعهای انسانی را بر پایه سنت غرب ردیابی می کند. او آورده است که نظریه نژادگرایانه نازی وابسته و متکی به افسانه «نژاد برتر آریایی» بوده است. مفهومی افسانهای که این نظریهپردازان آنرا توسعه دادند و کوشیدند تا در باورهای عامه و مباحث دانشگاهی توسعه یابد و ریشه بدواند. هاتن همچون لئون پولیاکوف از «آریایی» با عنوان «افسانه» یاد میکند. […]
کتاب اسطورهشناسی آسمان شبانه: تخیلاتی با منابع مجعول
آقای علیرضا افشاری تاکنون و به تناوب چند کتاب از آقای شروین وکیلی را به نگارنده دادهاند تا در باره آنها نقد و نظر بنویسم. آنچه در بدو امر و در مرور کلی نوشتههای ایشان جلب توجه مینمود، انتساب مطالب به مآخذ مجعول بود. مطالبی که ایشان به نقل از منبع بخصوصی آورده بودند، اما در آن منبع چنان مطالبی وجود نداشت. بدیهی است هنگامی که کتابی با چنین رویهای نوشته شود، قابل نقد و بررسی نخواهد بود و صرفاً میتوان پیرامون آن روشنگری کرد و نادرستی و دستکاری در نقلقولها را هویدا ساخت. مشخصه دیگر این کتابها، تلاش برای ساختن چهرهای غلوآمیز و تخیلی از کورش و هخامنشیان و سابقهتراشی برای نژاد موهوم آریایی است. به گمان نگارنده، اگر یک «هویت» وجود خارجی داشته باشد، باید آنرا «شناخت» و نه اینکه آنرا «ساخت». ساختن هویت بکار کسانی میآید که فاقد آن باشند. […]
تغییر نام کشور به دستور رضاشاه: همه باید کشور ما را ایران بنامند
اگر بگویند معاهدهای میان دو کشور بْهارَت و هلاس منعقد شده است، شنونده ایرانی چه تصوری از این دو کشور دارد؟ و یا اگر بگویند در کدام هنگام جنگی بین دویچلند و پولسکا اتفاق افتاد، چه جوابی میتوان بدان داد؟ و نیز اگر بگویند فرهنگ دو کشور نیهون و ژونغوآ تحت تأثیر متقابل یکدیگر بوده است، شنونده چه تصوری از این کشورها خواهد داشت؟
نامهای جغرافیایی و واحدهای سیاسی و شهرها و کشورها، در میان فرهنگها و تمدنها و زبانهای گوناگون متفاوت هستند و به شکلهای متنوعی در تاریخ و خاطره تاریخی و اسناد مکتوب آنان ثبت شده و شناخته میشود.
عمده کشورهای جهان دارای نامهای متنوع و متفاوتی در زبانهای دیگر هستند. هر اندازه کشور و تمدنی کهنسالتر و دارای پیشینه فرهنگی فراوانتر و کهنتری باشد، بر تنوع این نامها افزوده میگردد.
تغییر دادن نام کشورها موجب از دست رفتن سابقه تاریخی و فرهنگی آن کشور خواهد شد و آشفتگیها و گسست عمیقی را در هویت و مناسبات مشترک آنان به وجود خواهد آورد. از همین روی است که معمولاً کشورهای جهان از دیگران نمیخواهند تا آنان را با نام محلیای بشناسند که در بین خودشان متداول و شناخته شده است. چرا که از عواقب مخرب آن و تأثیر زیانباری که از قطع ارتباط امروز خود با هویت تاریخی خود ناشی میشود، بخوبی آگاه هستند. […]
روشنگریهای پژوهشگران در برابر آریاگرایی و باستانپردازی
دانشمندان و خردمندان هر سرزمینی، چراغ راه نسل امروز و نسلهای آینده هستند. توجه به سخنان و هشدارها و اندرزهای آنان که متکی به شناخت اجتماعی و تجربههای تاریخی است، میتواند جوامع بشری را از سیر باطلی که احیاناً در آن گرفتار هستند، برهاند. کسانی که با موجهایی از سخنان زیبا و اغواگرانه و مبلغ جهل همراهی میکنند، نسلهای آتی را فدای منافع امروزی خود میکنند. اما آنان که خطرات و دامهای پیش رو را تشخیص میدهند و با درک مسئولیت اجتماعی خود آنها را اعلام میدارند، منافع بالقوه شخصی را فدای سرافرازی و خوشبختی نسلهای آینده میکنند.
نگارنده با همه توان اندک خود و در سلسله نوشتههای «رنجهای بشری»، تا جایی که توانست به پدیده مخرب و ویرانگر و استعماری باستانستایی، آریاگرایی و کورشپرستی پرداخت. پدیدهای که به نظر میرسید دام تازهای برای فریفتن افکار عمومی و گسترش شکل تازهای از یک امامزاده قلابی باشد که برای بسط سلطهای نوین برقرار میشود.
در اینجا نمونههایی از تلاشهای خردمندانه برای مقابله و روشنگری در برابر این موج مخرب را میآورم که به گفته استاد جلیل دوستخواه «در میان جوانان کمتجربه و ناآگاه» متداول شده و آنان را قربانی خود کرده است. در این میان نمیتوان یادی از استاد زندهیاد پرویز رجبی نکرد که در زمان حیات خود تلاش وسیعی را برای مقابله با تحریف تاریخ به دست باستانپرستان انجام داد و رنج و شکنج فراوانی را متحمل شد. بیگمان، همه اینها و تعداد فراوانتر دیگر، آغاز راه دشوار مقابله و روشنگری در قبال شکل تازهای از سلطه بر مردم است. سلطهگرانی که میخواهند چاه عمیق تازهای بر سر راه مردمی بسازند که در حال تلاش برای بیرون آمدن از چاه دیگری هستند.
این گفتارهای آموزنده در حکم «چراغ راه» است. میتوان بدانها بیتوجه بود و آنها را با دمیدنی از روی تعصب و غفلت خاموش کرد و به چرخه مکرر تاریکیها و نابسامانیها فرصت تکرار داد؛ و میتوان بدانها توجه کرد و از این چرخه بیحاصل و ویرانگر به آیندهای روشن رهنمون شد. […]
نگاهی به چند معضل متداول در زمینه نامهای خاص و اسامی جغرافیایی
طریقه مواجهه و رفتار با اسامی یا نامهای خاص و بخصوص نامهای جغرافیایی، و چگونگی بکارگیری آنها در تداول جامعه ما از برخی معضلات و نابهنجاریها رنج میبرد. با اینکه هیچیک از نکاتی که نگارنده در اینجا میآورد، تازگی ندارند و علیالقاعده هر شخصی (و به خصوص هر پژوهندهای) میباید از آنها اطلاع داشته باشد، اما بیتوجهیهای رو به تزاید، نگارنده را بر آن داشت تا چند نکته کوتاه پیرامون آن بنویسد و برخی معضلات مهم را یادآور شود. ۱- نامهای خاص الزاماً معنا ندارند: نامهای خاص و از جمله نامهای جغرافیایی، الزاماً در زبان امروزی هر جامعهای و از جمله در زبان فارسی معنا ندارند. این نامها، از روزگاری کهن تا به امروز باز رسیدهاند و دست تاریخ و زبانشناسی تاریخی از آنها کوتاه است. معنای بسیاری از این نامها که بطور قطعی مشخص نیست بازمانده کدام زبان یا زبانهای باستانی هستند، در گذر زمان فراموش شده و از دست رفتهاند. نامهای خاص علاوه بر اینکه ممکن است قدمتی بسیار داشته باشند، در طول زمان دچار تلطیف و تحول شده و گاه با تغییراتی در شکل تلفظ یا کتابت آن، به زبان معیار هر دورهای نزدیک شده و سازگاری یافته است. تلاش برای معناگذاری هر نام خاصی با معیارهای لغوی و دستوری زبان فارسی، میتواند عملی نادرست و گمراه کننده باشد. چرا که بسیاری از نامهای خاص ریشه در زبانهای شناخته یا ناشناخته کهن دارند و شکل تغییر یافته و تلطیف شده آن به زمان تداول زبان فارسی رسیده است. بر همین اساس، آنچه امروزه در کتابچههای نامگذاری اطفال به عنوان معنای نامها نوشته میشوند، عمدتاً محصول ذوق و سلیقه گزارندگان آن است. […]
تجویز کتک زدن برده
در شریعت زرتشتی کتک زدن برده تنبل که «همچون گاو بخوابد و کار نکند» مجاز و مباح دانسته شده است. به موجب مفاد فقهی مندرج در متن زرتشتی «روایت پهلوی» چنانچه بردهای به صاحب خود بگوید بردگی ترا نمیکنم و چونان گاوی بخسبد و کار نکند، او را باید زد تا فرمانبردار شود و کار کند. اگر باز هم کار نکند، مرگارزان (مستحق اعدام) است.
انتخاب شوهر و وظایف زن در قبال شوهر
در فقه زرتشتی چنانچه پدر نخواهد با دختر خود ازدواج کند، دختر میباید منحصراً با مردی ازدواج کند که پدرش برای او معین کرده است. چنانچه در زمینه انتخاب شوهر اختلافی بین پدر و دختر وجود داشته باشد، نظر پدر ملاک عمل قرار میگیرد و دختر حق اعتراض ندارد. مگر آنکه سن او کمتر از ۹ سال باشد که در اینصورت پس از رسیدن به ۹ سالگی میتواند شوهر فعلی خود را با رضایت او تغییر دهد. […]
آوازخوانی زنان اسیر برای کورش و دیگر خوشگذرانیهای پادشاهان هخامنشی
هراکلیدوس چنین شرح داده که در حرمسرای پادشاه ۳۰۰ زن و انبوهی از کنیزکان (دخترهای برده کم سن و سال) زندگی میکردند که موظف بودند روزها بخوابند تا شبها بتوانند بیدار بمانند و بساط بزم و عیش شاه را فراهم کنند. دیکایارخ اضافه کرده که داریوش ۳۶۰ کنیز خود را حتی در جنگ نیز با خود میبرد تا خوشگذرانی در حضر و سفر فراهم باشد و باکی از این نداشت که این زنان به دست دشمن بیفتند. گزنفون از زنان آوازخوانی یاد میکند که در جنگ به غنیمت کورش در آمده بودند و موظف بودند شبها برای او آواز بخوانند و بزم بسازند. کتزیاس گفته است که لشکرکشی کمبوجیه به مصر بخاطر یک زن بود. زیرا او زنان مصری را بهترین زنان برای خلوت میدانست. کاری که کورش نیز تجربه آنرا داشت و دختری از آماسیس مصری را به زنی گرفته بود. […]
هخامنشیان و غارت و به آتش کشیدن معابد و کشتار مردم
به آتش کشیدن شهرها و معابد از روشهای معمول هر سپاه مهاجم و جانگشا است. چنانکه در گفتارهای پیشین (و از جمله در «کورش و به آتش کشیدن خانه مردم» و «شمشیر نمیکشم، مشعل آتش به دست میگیرم!») دیدیم، هخامنشیان نیز با این رویه بیگانه نبودند. در این زمینه آرنالدو مومیلیانو (مورخ فقید ایتالیایی) آورده است: «ایرانیان (منظور پارسیان/ هخامنشیان) به یونانیان نشان دادند که با معابد دشمنان خود چه میکنند. آنان معابد برانکیدیا را غارت کردند و عبادتگاه آکروپولیس را سوزاندند و کسانی را که به این معابد پناه برده بودند، از دم تیغ گذراندند». این کاری بود که بعدها موجب انتقامجویی اسکندر و غارت و به آتش کشیدن تختجمشید شد.
خویدوده در دین زرتشتی: ازدواج با محارم یا همخوابگی با محارم؟
در متون پهلوی و متون فقهی دین زرتشتی اصطلاحی به نام «خویدوده» دیده میشود که اغلب دانشمندان و پژوهشگران دین زرتشتی و مترجمان پهلوی آنرا به معنای «ازدواج با محارم/ ازدواج با نزدیکان» گرفتهاند. در باره خویدوده از جمله در کتابهای زرتشتی «روایت پهلوی»، «مینوی خرد»، «روایت آذرفرنبغ فرخزادان»، «ارداویرافنامه»، «دینکرد»، «دادستان دینی»، «روایات داراب هرمزد» و «زادسپرم» سخن رفته است. به موجب این متون، خویدوده پدر و دختر، خویدوه مادر و پسر، و خویدوده برادر و خواهر از شایستهترین و مهمترین دستورات دینی زرتشتی و بزرگترین ثوابها است که اجرای آن موجب رسیدن سریعتر به بهشت، و اختلال در اجرای آن جزو بزرگترین گناهان دانسته میشده است. […]
تأمین مخارج جهانگشاییهای کورش
مخارج یک سپاه مسلح صد هزارنفری در طول یک سال چقدر است؟ اگر به پول امروزه حساب کنیم و حداقل کلیه مخارج یک نفر در ماه را فقط صد هزار تومان در نظر بگیریم و هزینههای تسلیحاتی و لجستیکی را نیز کلاً نادیده بگیریم، چنین سپاهی در طول یکسال ۱۲۰.۰۰۰.۰۰۰.۰۰۰ تومان خرج در بر دارد.
پرسش اینجاست که کورش (و هر جهانگشا و متجاوز دیگری) مخارج سنگین جهانگشاییهای طولانیمدت و مداوم خود را از کدام محل تأمین میکرده است؟ چنین حملهها و تجاوزهایی که توسط سپاهی صدها هزار نفری یا دستکم دهها هزار نفری انجام میشده و ماهها و سالها بطول میانجامیده، از چه منبعی فراهم میشده است؟ خوراک و سلاح و مایحتاج سپاهیان و اسبان چگونه و از چه طریقی به دست میآمده است؟
نگارنده برای پاسخ به این سؤال، جز دو جواب به نظرش نمیرسد: ۱- از محل داراییهای مردم کشور خود. ۲- از محل غارت مردم کشورهای تصرف شده.
بیانصافی در قبال قاجاریان: پهلویان و ذبح قاجار به پای هخامنشیان
سقوط سلسله قاجاری و مغلوب شدن آنان موجب شد تا در زمان سلسله غالب پهلوی دست به تخطئه و بدنامی آنان بزنند و عصر قاجاری را با القائات گسترده، دورهای سراسر سیاه و ویرانگرانه قلمداد سازند. بدیهی است که در برخی از رفتارها و تصمیمات و سیاستهای ناپسند پادشاهان قاجار که عمدتاً ناشی از ناتوانی و ناآگاهی (و نه الزاماً سرسپردگی و خیانت) و نیز توطئههای درباری و دخالتهای بیگانگان بوده است، تردیدی وجود ندارد. اما این نباید موجب شود که برخی از ویژگیهای ممتاز و شایسته آنان به دست فراموشی سپرده شود. […]
سفره ناهار و شام پادشاهان هخامنشی
پیش از این گفته شد که دستمزد کارگران هخامنشی که بصورت جیره غذایی بوده، پانزده کیلو جو در ماه و جیره غذایی کارگران زنان و بردهها (که حقوقی برابر هم داشتند) ده کیلو جو در ماه بوده است. دستمزدی که فقط کفاف چند قرص نان جو برای خانواده هخامنشی را میکرده است.
اما پرسشی که پیش میآید، این است که در چنین وضعیتی، سفره ناهار و شام پادشاهان هخامنشی چگونه بوده است؟ این سؤال را والتر هینتس به نقل از پولیانوس و هراکلیدس و کتسیاس (مورخ و پزشک دربار هخامنشی) پاسخ داده است که به اختصار چنین است: بر روی ستونی فلزی در تختجمشید، فرمانهای کورش همراه با ملزومات سفره ناهار و شام شاهنشاه (و خاندان سلطنتی) ثبت شده است. این فهرست دربرگیرنده بیش از پنجاه قلم خوراکی و نوشیدنی است که حتی در صورت مازاد بر نیاز بودن، میبایست فراهم شده باشند: ۳۰.۰۰۰ کیلو آرد گندم، ۴۰۰ گوسفند، ۱۰۰ گاو، ۴۰۰ غاز چاق، ۳۰۰ قمری، ۶۰۰ بلدرچین، ۳۰۰ بره، ۵۰۰ خمره شراب، و نیز انواعی از مخلفات غذایی، سبزیجات، چاشنیها، بادام و عسل. گندم سفره شاهانه از آئولیس در غرب آناتولی (ترکیه امروزی)، آب نوشیدنی از رود خواسپس و شراب شاهانه از خالوبون در سوریه آورده میشد. […]
چگونگی اجرای حکم اعدام در زمان هخامنشی
اجرای حکم اعدام در زمان هخامنشی علاوه بر شکنجههای متداول داریوشی، به شکلهای متنوعی صورت میپذیرفت: گردن زدن، دار زدن، به صلیب کشیدن و سر را میان دو سنگ له کردن. احتمال میرود که قتل با روش به صلیب کشیدن از ابداعات هخامنشیان بوده باشد و توسط آنان به سرزمینهای دیگر راه یافته باشد. والتر هینتس روشهای اجرای احکام هخامنشیان را آکنده از قساوت و وحشتآفرینی دانسته است. اما بیرحمانهترین نوع اعدام به این ترتیب بود که محکوم را در فضای خالی میان دو تغار محبوس میکردند تا زنده زنده بگندد.
جیره غذایی بردههای هخامنشی به موجب الواح تختجمشید
پیش از این گفته شد که دستمزد یک کارگر هخامنشی به موجب لوحههای تختجمشید ۱۵ کیلو جو در ماه بوده است که گاهی مورد مرحمت شاهانه قرار میگرفتند و نیم کیلو جوی دیگر به آنان داده میشد. و نیز گفته شد که دستمزد زنان در حدود دو سوم مردان، یعنی ۱۰ کیلو جو در ماه بوده است. در نتیجه میتوان گفت که حقوق زنان هخامنشی با حقوق بردگان برابری میکرده است.
اما پرسشی که پیش میآید، این است که دستمزد یا جیره غذایی بردگان به چه میزان بوده است؟ لوحههای هخامنشی نشان میدهد که دستمزد یک برده برابر با دستمزد یک زن یعنی معادل با ۱۰ کیلو جو در ماه بوده است. والتر هینتس گفته است که این بردهها همچون اسیران جنگی فقط «وظیفه» داشتند و نه «حق». او در پاسخ به این سؤال که یک کارگر با دستمزدی تا این اندازه اندک چگونه گذران زندگی میکرده است، میگوید که آنان برای خود و خانواده خود کلبه سادهای از خشت و گل میساختند و در کنار آن پیاز و سبزی میکاشتند. او همچنین اضافه میکند: «پیداست که زندگی یک کارگر ساده در ایران باستان یک زندگی پررنج و نیاز بوده است.
کورش و تأمین مخارج دربار از محل نذورات مردمی
یکی دیگر از اعمالی که پس از تصرف بابل به دست کورش متداول شد، موظف کردن معابد و نیایشگاهها به تأمین مخارج دربار از قبل نذورات مردمی بود. سنت احترام به معابد (البته فقط معابد پر رونق و درآمدزا) که پیش از کورش و پس از او و حتی در زمان چنگیزخان مغول دیده شده است، عمدتاً به دلیل بهرهگیری از منافع مالی حاصل از آن بوده است. معابد موظف بودهاند که مرتباً و بنا به نیاز، بخشی از مایحتاج و هزینههای کمرشکن خاندان سلطنتی و تشریفات دربار را که همواره بر دوش مردم سنگینی میکرده است، تأمین کنند. در یک سند بازمانده از سال ۵۲۸ پیش از میلاد، معبد اِئانا موظف شده است تا برای یکی از مهمانیهای شاهانه در اسرع وقت ۲۰۰ بره شیرخوار و ۸۰ گاو چاق فراهم کند و تحویل رئیس تشریفات بدهد. چنین درخواستهایی معمولاً با کمبود منابع مالی معبد مواجه میشده و آنان ناچار بودهاند تا برای تأمین آن به راههای دیگری همچون وام گرفتن از رباخواران زیر نظر حکومت یا اجحاف به مردم روی بیاورند. علاوه بر این، معابد موظف بودند در هر زمان که دربار تقاضا کند، برده و کارگر و نیروی انسانی لازم را به خدمت گسیل کنند و حتی گلههای احشام سلطنتی را به خرج خود پرورش دهند و نگهداری کنند.
کورش و مصادره املاک به نفع نظامیان
یکی دیگر از اعمالی که پس از تصرف بابل به دست کورش متداول شد، مصادره املاک، مجتمعهای مسکونی، زمینهای زراعی و نیز منافع حاصل از آنها به نفع سرداران سپاه و خاندان سلطنتی بود. املاک مصادره شده به نفع نظامیان و سرداران سپاه متناسب با نوع خدمت و خوشخدمتیهایی بوده است که به حکومت میکردهاند. این املاک و زمینها گاه به اندازهای بزرگ بودهاند که در آنها استحکاماتی با برج و بارو ساخته میشد، پاسدارانی برای مراقبت از آنها گماشته میشدند و انبوهی از بردگان در آنجا به کار گرفته میشدند. گاه نیز متصرفین، این زمینها را تفکیک میکردند و در قطعات کوچکتر به صاحبان اصلی آن و مردم بابل اجاره میدادند. مردم علاوه بر آنکه موظف بودند اجارهبهای زمین را به موقع بپردازند، وظیفه داشتند تا در ازای هر خانواده یک سرباز در اختیار سپاه هخامنشی بگذارند. گزنفون نیز از مصادره خانههای بزرگان شهر توسط کورش و به نفع سردارانی که مجاهدت بیشتری کرده بودند، یاد کرده است.
هخامنشیان، امپراتوری جهانی بدون قانون
یکی از نشانههای مدنیت و تفاوت میان غارتگری و حکومت، وجود قوانین موضوعه و مدون کشوری اعم از قوانین مدنی و جزایی است. هخامنشیان فاقد چنین قانون یا قوانینی بودند و یا دستکم خبری از آن به روزگار حاضر نرسیده است. در زمان هخامنشیان، دستور پادشاه و خواست او جایگزین قانون بوده است و به هر ترتیبی که تمایل داشته و فرمان میداده، عمل میگردیده است. این در حالی است که بسیاری از حکومتهای عصر باستان دارای قوانین مصوب کشوری بودهاند. برای مثال، لوح قوانین مشهور حمورابی و قوانین متعاقب آن برای کشور بابل که پس از سلطه کوروش بر بابل تا حد زیادی بر باد رفت و قانون دیگری جایگزین آن نشد. […]
مهاجرت زرتشتیان به هند: آمیزهای از واقعیت و قلب واقعیت
متداول است که گفته میشود بهدینان (که از زمان ناصرالدین شاه نام خود را زرتشتی نهادهاند) در ۱۴۰۰ سال پیش و پس از سقوط سلسله ساسانی برای پاسداشت دین و آیین خود به هند کوچیدند. چنین ادعایی عمدتاً متکی به کتاب منظوم «قصه سَنجان» است. اما این کتاب نیز یکی دیگر از کتابهایی است که زرتشتیان هند جعل کردهاند. این اشعار را بهمن پسر کیقباد در سال ۱۶۰۱ میلادی سروده و به دوران گذشته منسوب کرده است.
زرتشتیان در سال ۱۱۳۴ هجری قمری (۱۷۲۲ میلادی) با قوای محمود بن میر ویس افغان متحد گشتند و به او در تسخیر شهرهای شیراز و اصفهان که پایتخت ایران بود، کمک نمودند. شکست بعدی محمود افغان موجب بدنامی زرتشتیان و ضرر و زیان به تجار زرتشتی شد. این تجار سپس تصمیم میگیرند برای رونق بخشیدن به کسب و کار خویش راهی هندوستان شوند. موج مهاجرت زرتشتیان به هند در سال ۱۱۵۴ هجری قمری (۱۷۴۱ میلادی) با مهاجرت سیاوش بن دینیار کرمانی آغاز شد و بزودی تجار دیگری نیز بدو پیوستند. آنانی که نرفتند و در ایران ماندند، بعدها دست همکاری با آغامحمدخان قاجار دادند تا بتواند لطفعلیخان- دلاور زند- را دستگیر و کور کند و به سلسله زندیه پایان بخشد. به پاس این همکاری که بخصوص با مساعدت یکی از زرتشتیان به نام ملاگشتاسپ کرمانی صورت پذیرفت، زرتشتیان دارای جایگاه و مرتبه خوبی در حکومت قاجار گردیدند. […]
شاپور ساسانی و به آتش کشیدن شهرها و اسارت مردم
شاپور یکم ساسانی در کتیبه مشهور خود بر دیوار کعبه زرتشت در نقشرستم آورده است: «در حران نبردی بزرگ بین ما و والرین قیصر روم در گرفت. ما آنان را بزدیم و قیصر را اسیر کردیم و او را به پارس بردیم. ما شهرهای سوریه و کیلیکیه و کاپادوکیه را در آتش سوزاندیم و ویران نمودیم و غارت کردیم. پس آنگاه به میمنت این پیروزی آتشکدهها نشاندیم و موبدان را مورد لطف و عنایت خود قرار دادیم».
در سنگنگاره غلبه شاپور یکم ساسانی بر کیلیکیه که در تنگ چوگان بیشاپور واقع است، سپاهیان سوارهنظام شاپور در پشت سر او ایستادهاند. مردی در زیر سُم اسب او لگدمال شده و مرد دیگری در حال تضرع و استغاثه است. دیگران در حال حمل و تسلیم غنائم جنگی به شاپور هستند. شاپور در کتیبه خود در نقشرستم از به آتش کشیدن خانه همین مردم یاد کرده است. […]
در تفاوت محافظهکاری با ملاحظهکاری و چند گفتار دیگر
«محافظهکار» به کسی گویند که منافع یا مصالح خود را در حفظ وضع موجود میبیند و میکوشد تا آن وضعیت را به هر نحو ممکن حفظ کند و تغییر و اصلاحی در آن رخ ندهد. اما «ملاحظهکار» به کسی گویند که اهل احتیاط و میانهروی و آهستهروی است و از خطر کردن امتناع دارد. نقطه مقابل محافظهکاری «اصلاحگری» است و نقطه مقابل ملاحظهکاری «افراطگری». اخیراً متداول شده که «ملاحظهکار» را به اشتباه «محافظهکار» خطاب میکنند که لازم است به تفاوت مهم بین این دو مفهوم توجه شود تا بجای یکدیگر بکار نروند.
استبداد اجتماعی: توجیه رنجهای بشری و حمایت مردمی از سلطهگری
سلطهگری در طول پنج هزار سال گذشته از بین نرفت و جای خود را به وضعیت زندگی مسالمتجویانهای که انسان قبلاً از آن برخوردار بود، نداد. یکی از عوامل دوام سلطهگری، حمایتهای مردمی از آن بوده است. این حمایتها شاید شامل تمامی مردم نمیشده، اما به اندازهای فراوان بوده است که بتواند نیرویی غالب و تأثیرگذار در جامعه باشد. انسان با اینکه خود قربانی سلطهگری و زیادهخواهی و تجاوزگری بوده، اما از آن حمایت نیز میکرده است. این حمایت، هم ناشی از ترس و احساس درونی انسان به قویپرستی بوده و هم ناشی از میل او به همکاری با سلطهگران (یا حمایت از خاطره تاریخی آنان) برای دستیابی به قدرت و ثروت بیشتر و پیریزی شکل تازهای از سلطه بر انسان. اینچنین است که هر اندازه یک شخصیت سلطهگر، خشنتر، متجاوزتر و بیرحمتر بوده باشد، در میان مردمان خود، محبوبتر و مشهورتر نیز هست و مایه مباهات و افتخارات افزونتر. و برعکس آن، هر اندازه شخصیت یا پادشاهی رویکرد مردمی بیشتری داشته یا اهل مدارا و مماشات بیشتری بوده (همچون یزدگرد بزهگر)، ناشناستر و منفورتر بوده است. در این میان، نقشی که تاریخنویسان و روحانیون وابسته به سلطهگران (اعم از موبدان زرتشتی و دیگران) در ایجاد و گسترش چنین باورهایی در ذهن مردم ایفا کردهاند، انکار شدنی نیست. […]
زن و نداشتن شخصیت حقوقی، اجازه تجاوز به زنان بیسرپرست
زن در دین زرتشتی عصر ساسانی فاقد شخصیت حقوقی است و چنین حقی در متون دینی و حقوقی زرتشتی از او سلب شده است. به عبارت دیگر، زن یک انسان دارای حق شناخته نمیشد، بلکه همچون دیگر کالاها و بردهها و داراییهای مرد، یکی از اموال و اجناس او به حساب میآمد. زن «شیئی» بشمار میرفت که همواره میبایست به کسی «تعلق» داشته باشد و شایستگی آنرا نداشت تا شخصاً سرپرستی خود را عهدهدار شود و صاحب اموالی باشد. او از هر لحاظ تحت سرپرستی و قیمومیت پدر یا شوهر بود و چنانچه شوهر و پدرش را از دست داده بود، همچون اطفال صغیر برای او قیمی معین میگردید. به موجب متون حقوقی زرتشتی (و از جمله «مادیان هزار دادستان»)، تمامی دسترنج زن که حاصل کار و فعالیت او باشد، متعلق به شوهر و یکی از دارایی او است و مرد میتواند به هر نحو دلخواه در آن تصرف کند و آنرا به مصرف برساند. همچنین هرگونه هدیهای که زن دریافت میکرده، متعلق به شوهر دانسته میشد. از آنجا که زن دارای شخصیت و هویت حقوقی به عنوان یک انسان نبوده، در نتیجه همچون بردگان نمیتوانسته حق مالکیت چیزی را و حتی شخص خودش را داشته باشد. […]
معرفی کتاب تاریخ سیاسی ایران باستان
پژوهشگر گرامی آقای محمود رضاقلی در نامهای که از روی لطف برای نگارنده فرستادند، خبر از تکمیل و نشر دیجیتال کتاب جدید خود به نام «تاریخ سیاسی ایران باستان- نقدی بر تاریخنگاری ایرانی و کوششی در تحلیل علمی تاریخ» دادند. نویسنده در این کتاب خواسته است تا در قبال موج گسترده تاریخسازیهای باستانگرا که در سده اخیر و برای مطامع استعماری آغاز شده و در طی جشنهای دو هزار و پانصد ساله به اوج خود رسید، دست به مقابله و روشنگری بزند. برای نگارنده جای خشنودی است که بسیاری از مطالبی که در «رنجهای بشری» نوشته بوده، مورد استناد و استفاده ایشان قرار گرفته است. […]
داریوش و سرکوب قیام پارسیان با قتل ۵۰۰۰۰ نفر از آنان
چنانکه پیش از این گفته شد، داریوش در سال نخست پادشاهی خود و به گفته خودش مجموعاً ۱۲۰.۰۰۰ نفر را قتلعام کرد و تعداد دیگری را به دست انواعی از شکنجهها سپرد و یا در تختجمشید آنان را بر روی تیرهای تیز نشاند. به همین ترتیب و به گفته شخص داریوش، اقوام گوناگونی (و از جمله مادها، ایونیان، خوزیان و سکاییان) به دلیل تلاش برای کسب استقلال از حکومت هخامنشی و حاکمیت بر سرنوشت خود و یا به دلیل اینکه اهورامزدا را نمیپرستیدند، سرکوب و شکنجه و قتلعام شدند.
اما این جنبشها اختصاص به اقوام غیر پارسی نداشته است و به موجب کتیبه داریوش در بیستون، پارسیان نیز دستکم دو بار علیه حکومت هخامنشی به پا خواستند. قیامها و جنبشهایی که به اندازهای گسترده بوده که سپاهیان داریوش نیز به آن ملحق شده بودند و رهبر آنان به نام «وَهیَزداتَه» برای مدت کوتاهی شاه پارسیان میشود. […]
بازار بردهفروشان تختجمشید
به موجب لوحههای هخامنشی در صفه مجاور تختجمشید محلی به نام «اووادئیچَیَه/ خوادایتشیه» (در عیلامی: «مَتِسیش») وجود داشته که یکی از بازارهای معتبر بردهفروشی در آنجا بوده است. اووادئیچیه مقر رئیس تشریفات تختجمشید و مرکز امور دیوانی و اداری تختجمشید بوده و نام آن با نام تختجمشید در نسبت با یکدیگر بکار رفته است. دستکم در چهار لوح هخامنشی فروش برده در اووادئیچیه ثبت شده است. قیمت متوسط یک برده در این بازار برابر با هشتاد گوسفند یا سه گاو و یا شش الاغ بوده است. در یکی از چهار لوحه از فروش یک زن برده با دو دخترش که یکی از آنها خردسال بوده، یاد شده است. زنان و دختران برده علاوه بر بیگاریهای معمول، برای بهرهکشی جنسی نیز اجاره داده میشدند و فرزندان حاصل از آن به فروش میرسیدند. روشی که در زمان کورش بزرگ نیز متداول بوده و بعدها برای تولید برده در دین زرتشتی تداوم پیدا کرد. […]
نسبت دستمزد مردان به زنان در عصر هخامنشی
به موجب لوحههای تختجمشید، نسبت متوسط دستمزد مردان به زنان حدود سه به دو بوده است. یعنی هر زن در شرایط برابر و برای کار یکسان، دو سوم مردان دستمزد میگرفته است. دستمزد زنان بطور حدود یک لیوان جو در روز بوده که میتوانستهاند با آن یک قرص نان بپزند.
اما به موجب لوحه شماره ۹۹ از الواح باروی تختجمشید، دریافته میشود که در مواردی این نسبت فاصله بیشتری مییافته است. به موجب این لوحه که به پرداخت دستمزد کارگران یا بردگان مقیم «اووادئیچَیَه» (مَتِصیش) تعلق دارد، صورت ثبت شده پرداخت غلات به شرح زیر است. […]
دو قرص نان جو در روز، دستمزد کارگر هخامنشی
تختجمشید سخن رفته است. در چنین سخنانی این نکته مهم نادیده گرفته میشود و یا پنهان میگردد که آن دستمزدها «چه» بوده و «چقدر» بوده است. و یا آنکه میزان دستمزد صاحبمنصبان و ردههای بالا را به عموم کارکنان تعمیم میدهند.
برای اینکه تصور بهتری از وضعیت دستمزدها در عصر هخامنشی داشته باشیم (که شاید بهتر باشد بدان «جیره» بگوییم تا «دستمزد»)، نگاهی عمومی و کوتاه به چگونگی پرداختها میکنیم و از تحلیل آن صرفنظر میکنیم. چرا که اطلاعات موجود در لوحهها آشکارتر از آن است که نیاز به تحلیلهای پیچیده و شرح و تفسیر داشته باشند. […]
الغای بردهداری و منافع بردهداران
تصور عمومی از برده، شامل اشخاص بینوا و گرسنه و ضعیف و بیماری میشود که زیر شلاق اربابان خود در حال حمل سنگهای غولپیکر هستند. جانشان ارزشی ندارد و در صورت مرگ به سادگی لای جرز دیوار دفن میشوند. اینها تصورات نادرستیاند که عمدتاً محصول روایتهای داستانی و فیلمهای پرهیجان هستند.
برده برای صاحب خود نه تنها بیارزش یا کماهمیت نبوده، که در حکم یک کالای ذیقیمت و گرانبها بوده که سلامت و کارآیی او- همچون هر کالای دیگر- در حکم سلامت اموال و داراییهای ارباب بشمار میآمده است. این نکته بخصوص هنگامی بهتر دانسته میشود که به قیمت یک برده توجه کنیم. به موجب متن پهلوی زرتشتی «مادیان هزار دادستان» قیمت یک برده مرد در زمان ساسانی بطور متوسط ۲۰۰۰ سکه نقره بوده است. با توجه به اینکه یک سکه نقره وزنی معادل چهار گرم داشته، و نیز با توجه به اینکه امروزه قیمت جهانی نقره در حدود یک دلار در هر گرم است، دانسته میشود که ارزش یک برده با قیمتهای امروزی چیزی در حدود ۸۰۰۰ دلار بوده است. […]
ماجرای اسپنوی و زندزدی و شوهرکشی در شاهنامه فردوسی
پیش از این نمونههایی از زندزدیهای شاهنامه را آوردیم و دیدیم که فردوسی با رویکردی واقعگرایانه، مضمون و محتوای منابع موجود را نقل کرده و رفتارهای زشت و زیبای ایرانیان و تورانیان را بدون سانسور و پردهپوشی به نظم کشیده است. بیگمان اگر فردوسی امروزه زنده بود و در حال سرایش شاهنامه، به دلیل چنین عملکردی به اتهام ایرانستیزی و دروغپردازی گرفتار میشد.
فردوسی آورده است که کیخسرو شیفته اسپنوی (دختر افراسیاب و همسر تژاو تورانی) میشود که زنی «ماهروی» و «سمنپیکر» و «مشکبوی» است. او چند جام زرین و پر از طلا و نقره را جایزه کسی میداند که تژاو را بکشد و زنش را برباید. در حملهای که به فرمان کیخسرو در میگیرد و پس از آنکه سپاهیان کیخسرو «همه مرز و بوم آتش اندر زدند»، اسپنوی و تژاو سوار بر یک اسب و با چشمانی گریان از مهلکه میگریزند. اما در نهایت، بیژن اسپنوی را گرفتار میکند و برای کیخسرو میبرد و گیو نیز تژاو را میکشد. […]
بالانخانه: معادلسازیهای فارسی مردم فراهان
در دهههای گذشته، برخلاف امروز، استفاده و بکارگیری واژههای بیگانه اسباب تفاخر و فخرفروشی نبود و مردم با رجوع به داشتههای فرهنگی و زبانی خود، معادلهایی برای واژههای جدید غربی میساختند و بکار میبردند. معادلهایی که معمولاً با استقبال عمومی مواجه میشد و تداول مییافت. از آن نمونه است: «دوربین»، «قطار»، «طیاره» و «بالانخانه». بالانخانه (به معنای محل بالیدن و بالا رفتن و اوجگیری) نامی بود که اهالی فراهان و سلطانآباد (اراک بعدی) به عنوان معادلی برای ایرپورت برگزیدند. اما بعدها فرهنگستان زبان واژه «فرودگاه» را برای آن انتخاب کرد و بالانخانه به مرور فراموش شد. […]
دانشمندان و حاکمان: تحریف در خدمت سلطهگری
«تحریف» و «سلطهگری» لازم و ملزوم یکدیگرند. سلطهگران برای بسط سلطه بر مردم نیاز به تحریف و بازنویسی تاریخ و فرهنگ و هویت آنان را دارند. ابزار اجرایی تحریف تاریخ که نظامهای استبدادی، استعمارگران و رسانههای استعماری بدان روی میآورند، اشخاص دونپایهای نیستند؛ بلکه شخصیتهای علمی و آکادمیک در حوزه تاریخ و باستانشناسی و زبانشناسی و دیگر علوم باستانی هستند. شخصیتهایی که مدارج دانشگاهی و پستهای اجرایی را به سرعت و با کسب امتیازها و رانتها و بورسها طی کرده و به زور تمجیدها و تبلیغات رسانههای وابسته دارای عناوین «برجسته» و «بزرگ» و «ماندگار» شدهاند. و نیز به زور همین تبلیغات، ترتیبی دادهاند که مخاطب با شنیدن نام آنان دچار هول و هراس شود و تصور کند هر چه آنان گفتهاند، احکامی بلاتغییر و بلاتردید هستند و میتوان با استناد به سخن آنان هر بحث و مجادلهای را پایان بخشید. […]
آذربایجان، اران و استالین
متداول است که گفته میشود «استالین نام آذربایجان را بر روی کشوری نهاد که قبلاً اران نامیده میشد». این سخن نادرستی است که از فرط تکرار شبیه به واقعیت شده است. نام «اَرّان» که به شکلهای گوناگون دیگری همچون «اَران/ آران/ الران/ رانی/ آلبانیا/ اُلوان/ اُغوان» در متون تاریخی ضبط شده، نه نام یک کشور یا استان یا شهر، که همچون «خراسان» نامی جغرافیایی است برای یک موقعیت جغرافیایی. نام اران نه تنها تعارضی با نام آذربایجان ندارد، که بخشی از آن به حساب میآمده است. چنانکه صاحب برهان قاطع آورده است: «اران ولایتی است از آذربایجان که گنجه و بردع از اعمال آنست». موقعیت جغرافیایی اران حدود و مرز معینی ندارد (چنانکه خراسان در مفهوم تاریخی خود ندارد) و به تقریب به نواحی قفقاز جنوبی و سرزمینهای غرب دریای کاسپی/ مازندران که امروزه جمهوریهای آذربایجان و ارمنستان و گرجستان و جمهوری خودمختار داغستان را در بر میگیرد، اطلاق میشده است. این سرزمینها در طول تاریخ دارای هویت سیاسی مشخص و مستقلی نبودهاند و متشکل از خاننشینهای ایرانی همچون خانات بردع، شروان، گنجه و دربند بودهاند. […]
چرا کورش پادشاهان مغلوب را نمیکشت؟
پیش از گفتیم که یکی از سجایای اخلاقی که به کورش بزرگ منسوب شده، بخشندگی او بوده است؛ و دیدیم که نمونهای از این بخشندگی چنین بوده که زنان اسیر را به سرداران خود میبخشیده است. اما یکی دیگر از صفات اخلاقی کورش که از آن بسیار یاد میشود و در مورد علت آن سکوت میشود، خودداری او از کشتن پادشاهانی است که پس از حمله و غلبه به شهرها و کشورها به اسارت او در میآمدهاند. پاسخ این پرسش که چرا کورش پادشاهان اسیر را نمیکشته است، در برخی منابع تاریخی و از جمله در یک متن تاریخی سنتی رومانیایی به نام «رویدادنگاری موکسالیه» آمده است.
به موجب این متن تاریخی «کورش پادشاهان را زنده نگاه میداشت تا بتواند آنها را در زندان تنبیه و شکنجه کند». در رویدادنگاری موکسالیه همچنین آمده است که «کورش گردونهای از طلا برای خود ساخته بود و بجای اسب، پادشاهان اسیر را به گردونه میبست تا آنرا بکشند و او را به گردش و تفرج در شهرهای خود ببرند. کورش پادشاهان اسیر را نمیکشت، بلکه بر پشت آنان زین میگذاشت و بر دهانشان افسار میبست تا بتواند هر روز آنان را خفت و خواری دهد. […]
اشتباهی متداول: تمایز ننهادن میان حتی و هیتی
حَتی با هیتی دو مفهوم جداگانه و متمایز هستند و آن دو را نمیباید با یکدیگر خلط کرد و بجای هم بکار برد. «حتی/ حتیان» (Hatti/ Hattians) نام زبان و سرزمین و مردمانی است که در هزاره سوم پیش از میلاد در آناتولی استقرار داشتهاند. خانواده زبان حتی تاکنون شناخته نشده است. اما «هیتی/ هیتیان» (Hittite/ Hittites) نام زبان و سرزمین و مردمانی دیگر است که در هزاره دوم پیش از میلاد در آناتولی میانه استقرار داشتند و در اواسط همین هزاره امپراتوریای را تشکیل دادند که مرکز و غرب آناتولی و بخشهایی از آسیای غربی را در بر میگرفت. سرزمین اصلی هیتیان که در شمال آناتولی میانه جای داشت «هاتوسا» (Hattusa) نامیده میشد. زبان هیتی برخلاف زبان حتی، جزو خانواده زبانهای هندواروپایی است. زبان حتی را یک زبان «پیشهیتیایی/ ماقبل هیتیایی» (Proto-Hittite) نیز نمینامند، چرا که این دو از یک خانواده زبانی نیستند. این اشتباه متداول به لغتنامه دهخدا و فرهنگ معین نیز راه یافته است.
نژاد آریایی: بررسی چگونگی پیدایش و گسترش یک نظریه نژادپرستانه
سالها پیش و در کتاب «مهاجرتهای آریاییان» کوشیدم تا با شواهد متعدد باستانشناسی، باستانزمینشناسی و نیز اسطورهشناسی و متون کهن، دلایلی در رد فرضیه مهاجرت آریاییان به ایران ارائه کنم. اما اکنون و با توجه به مجموعه شواهد موجود بر این باورم که بیش از آنکه لازم باشد در رد چنین فرضیهای سخن راند، لازم است تا نشان داده شود اصطلاح «نژاد آریایی» در اروپا و در میانههای سده نوزدهم میلادی و به مقاصد نژادپرستانه و بهرهگیریهای استعماری وضع شد و بر روی آن تبلیغات گستردهای انجام گرفت. با اینکه عمر این نظریه در میانههای سده بیستم به پایان رسید و اروپا و دانشمندان جهان از آن دست برداشتند، اما در میان عوام کشورهای شرقی و برای مقاصد استعماری زنده نگاه داشته شده و مورد سوءاستفاده قدرتهای استعماری و نفاقافکنان قرار میگیرد. «نژاد آریایی» اصطلاح و مفهومی است که بدون آنکه ایرانیان یا هندیان در ساخت آن نقشی داشته باشند، در اروپا و در ۱۵۰ سال گذشته وضع شد و به نام آن انسان را و از جمله ایرانیان و هندیان را به زنجیر کشیدند و قربانی کردند. این نامی است که بارها در ترکیب و همزیستی با ناسیونالیسم، فاشیسم و نازیسم موجبات رنج انسان و کشتار دستهجمعی نوع بشر در هر چهار قاره جهان را به همراه داشته است. […]
باستانشناسی شاهنامه ۷: دوره آهن، عصر کاوه و کیانیان
در این دوره انسان موفق به کشف آهن و بکارگیری آن میشود. پیدایش آهن به عنوان سختترین فلزی که انسان بدان دست یافته بود، موجب انقراض قطعی ابزارهای سنگی میشود که هنوز کم و بیش در دورههای مس و مفرغ تداول داشت. کشف آهن خود محصول توانایی انسان در دستیابی به حرارت ۱۵۰۰ درجه بوده است. با اینکه پیدایش آهن خود موجب پیدایش شیشه و شیشهگری و برخی حرف وابسته بدان میگردد، اما در مجموع تأثیر چندانی بر روی بهبود زندگی انسان و رفاه او نمیگذارد. بلکه موجبات ساخت ابزار جنگی سختتر را فراهم میکند. انسان در این دوره موفق میشود تا برای نخستین بار اسب را اهلی کند. اما اهلی کردن اسب برخلاف اهلی کردن حیوانات دیگر در دورههای قبل، کمکی به بهبود زندگی انسان نمیرساند، بلکه به دلیل استفاده روزافزون جنگاوران و غارتگران از آن، شرایط زندگی انسان را سختتر و ناامنتر میکند. […]
باستانشناسی شاهنامه ۶: دوره مفرغ، عصر ضحاک
دوره مفرغ یا برنز را عصر شهرنشینی نیز مینامند. این دوره پس از پایان طوفانها و بارندگیهای سیلآسایی که حدود ۵۰۰ سال به درازا انجامید و تقریباً تمامی دستاوردهای بشر در فلات ایران و سرزمینهای مجاور آنرا از میان برد، آغاز میشود. دوره مفرغ در جنوب غربی فلات ایران همزمان است با دوره عیلام قدیم و سلسلههای «اَوان»، «سیماش» و «سوکّلمَخ». در این دوره انسان پس از پایان بارندگیهایی که موجب به زیر آب رفتن سکونتگاههای قبلی و دشتها و زمینهای زراعی شده بود، مجدداً به سرزمینهای پیشین باز میگردد و سکونتگاههای خویش را احیاء میکند. در این دوره فلز قلع یا اَرزیز کشف میشود و ترکیب آن با مس موجب دستیابی انسان به آلیاژ تازهای میگردد که علاوه بر اینکه در قیاس با مس سختتر است و استحکام بیشتری دارد، از آن سریعتر و در دمایی پایینتر ذوب میشود. […]
باستانشناسی شاهنامه ۵: دوره مس، عصر جمشید
دوره مس یا کالولیتیک را با نامهای عصر اِنِئالیتیک، عصر سنگ و مس، و عصر پیش از شهرنشینی نیز میشناسند. در این دوره انسان موفق به کشف مس میشود و برای نخستین بار با یک فلز و چگونگی استخراج و بهرهبرداری از آن آشنا میگردد. او در آغاز مس را با چکشکاری به شکل دلخواه حالت میدهد و سپس فنآوری ریختهگری و ساخت قالب را ابداع میکند. کشف مس و فعالیتها و حرفههای متعدد مرتبط با آن موجب دگرگونی در نیروهای تولیدی جامعه میگردد. در همین دوره، چرخ به عنوان یکی از بزرگترین اختراعات بشری ساخته میشود. کشتیرانی رایج میگردد. پیشرفتهای متعددی در پزشکی روی میدهد که نمونهای از آن تراش دندان پوسیده با متههای سنگی یک میلیمتری و جراحی جمجمه برای معالجه ئیدروسِفالی است. […]
باستانشناسی شاهنامه ۴: دوره نوسنگی، عصر طهمورث
دوره نوسنگی را با نام عصر سنگ جدید و نیز بخصوص آغاز آنرا با نام انقلاب نوسنگی میشناسند. در دوره نوسنگی وضعیت آبوهوایی بهبود چشمگیری مییابد. قرارگاههای کوچک انسان در دوره میانسنگی توسعه مییابند و همراه با گسترش کشاورزی و اهلی شدن کامل حیواناتی همچون بز و گوسفند، تبدیل به سکونتگاههایی میشوند که میتوان نام آنها را خانه و روستا نهاد. پیدا شدن جمجمههایی از میش بدون شاخ از اهلی شدن گوسفند پیش از این دوره حکایت میکند. انسان به فنآوری سفال دستساز پی میبرد و همزمان با آن ظروفی همچون کاسه و سینی از جنس سنگ میسازد. پیکرکهای گلی به فراوانی ساخته میشوند. پیدا شدن تعداد زیادی دوک نخریسی سنگی نشان از آشنایی انسان با ریسندگی و در نتیجه بافت پوشاک دارد. حصیربافی و فرشبافی (و نه قالیبافی) رایج میشود. کشت گندم، جو و عدس متداول میگردد و تداوم آن، اهلی شدن این غلات را به همراه دارد. […]
باستانشناسی شاهنامه ۳: دوره میانسنگی، عصر هوشنگ
دوره میانسنگی را با نامهای دوره مزولیتیک، دوره فراپارینهسنگی و بر اساس شیوههای ابزارسازی، دوره زارزی/ زارزین نیز میشناسند. دوره میانسنگی را نباید به دوره پارینهسنگی میانی اشتباه گرفت. در دوره میانسنگی انسان با امکان ذخیره مواد غذایی گیاهی و جانوری آشنا میشود. در این دوره، کنترل مواد غذایی جانوری با شکار نکردن بچه حیوانات و مادههای آبستن آغاز میشود. سپس محافظت از آن حیوانات از بیم فرار نکردن، موجب آغاز روند اهلی شدن حیوانات میگردد. از دوره میانسنگی، نمونههایی از ساخت و بکارگیری داس شناخته شده است که خبر از آشنایی انسان با کشت و زرع میدهد. این داسها از جنس سنگ و نیز با استخوان شکاف داده شده و نصب دندانههای برنده ریز از جنس سنگ در میان آن و الحاق دسته چوبی بر انتهای آن ساخته میشدهاند. تعداد زیاد سنگسابهای پیدا شده، از رسیدن انسان به مرحله آمادهسازی غذا آگاهی میدهند. سه عامل: اهلی کردن حیوانات، آغاز کشاورزی و آمادهسازی غذا، موجب میشود تا انسان به زمین و سرزمین وابستگی و تعلق خاطر پیدا کند و به مرحله یکجانشینی برسد. […]
باستانشناسی شاهنامه ۲: دوران پارینهسنگی، عصر کیومرث
دوران پارینهسنگی که آنرا دوران کهنسنگی، عصر حجر، عصر غارنشینی و دوران پالئولیتیک نیز مینامند، خود به سه دوره کوچکتر تقسیم میشود. عمده منابع مطالعه بر روی انسان دوره پارینهسنگی زیرین، استخوان اندامها و ابزار سنگی است. این ابزارهای سنگی، بزرگ، خشن و زبرهتراش هستند و در همه جای جهان با یکدیگر شباهت دارند. در این دوره انسان آتش را میشناسد و به میزان محدود از آن بهره میبرد. از این دوره هیچگونه آثار هنری و نقاشی و نگارکند به دست نیامده و همچنین درباره چگونگی زندگی و روابط مشترک، مناسبات زن و مرد، اعتقادات و امثال آنها، اطلاعاتی در دست نیست. غذای انسان در این دوره و نیز تا حدودی در دورههای بعدی، عمدتاً جیره گیاهی بوده و در مواقع ناچاری به جیره جانوری روی میآورده است. […]
باستانشناسی شاهنامه ۱: پیشگفتار
ساکنان فلات ایران از مردمانی بودهاند که به تاریخ و سرگذشت پیشینیان دلبستگی داشته و آنرا حفظ کردهاند. هر چند که تاریخ در نگاه عمومی ایرانیان همواره شکل و پوستهای داستانی به خود میگرفته و گاه مغز فدای پوست میشده است؛ اما با این حال شواهد موجود نشاندهنده علاقه و توجه این مردم به گذشتههای دور و نیاکانی است و کوشیدهاند تا این گذشتهها را هر چند به شکل داستانی به خاطر بسپارند و پاس دارند. نگارنده بر این گمان است که بخشهای آغازین شاهنامه فردوسی از دیباچه و داستان کیومرث تا داستان فریدون، یک دوره روایی از داستان آفرینش و سیر تغییر و تطور و شکلگیری تمدن بشری است. این بخشی است که در تداول شاهنامهپژوهان با عنوان «بخش اساطیری شاهنامه» از آن یاد میشود. بررسی نگارنده نشان از آن دارد که نگاه واقعگرایانه فردوسی در سرایش این بخشها، اگر بیشتر از دیگر بخشها (و از جمله بخشهای تاریخی) نباشد، کمتر از آنها نیز نیست. […]
هخامنشیان وسرکوب خونین استقلالطلبان مصری
پیش از این به برخی از جنبشهای نواحی تحت سلطه هخامنشیان پرداختیم و از جمله از مقاومت و تلاش استقلالطلبانه مادها در برابر اشغال هخامنشیان و سرکوب بیرحمانه داریوش که به گفته خود او در تحریر بابلی کتیبه بیستون منجر به قتلعام ۳۸.۰۰۰ تن از آنان شد، یاد کردیم. نمونه دیگری از کوشش مردمان سرزمینهای زیر نفوذ هخامنشیان برای رهایی از سلطه آنان، مصر است. مصریان برای چندمین بار در سال ۴۶۰ پیش از میلاد به رهبری ایناروس قیام میکنند و همچون مادها به مرز پیروزی نزدیک میشوند. اما اردشیر یکم هخامنشی به سرعت نیروهای ضد شورش هخامنشی را به سرداری بگبوخشه به مصر اعزام میکند. […]
هخامنشیان و طرد زنان از سنگنگارهها و کتیبهها
میدانیم که در تختجمشید و دیگر آثار هخامنشی هیچ نقشی از زنان بر روی سنگنگارهها دیده نشده است. اما باید اضافه کرد که این مختص به سنگنگارهها نیست و حتی در کتیبههای سلطنتی هخامنشی نیز نامی از هیچ زنی برده نشده است. این در حالی است که پیش از عصر هخامنشیان و در زمان عیلامیان و لولوبیان و جز آنان، نقش زنان و نام زنان بر روی سنگنگارهها و کتیبهها دیده میشود. همچنین پس از عصر هخامنشیان و در زمان اشکانیان نیز نقش زنان و نام آنان بر روی سنگنگارهها و تندیسها و کتیبهها ثبت شده است. این شواهد نشان میدهد که زنان در ایران بیقدر و بیمنزلت نبودهاند، بلکه در دوره هخامنشیان از سیاست و اجتماع و نهادهای تصمیمگیری به کنار نهاده شده بودهاند و لاجرم نقش و نام آنان نیز حذف شده است.
شاهنامه فردوسی و نگاه به زنان در ایران باستان
وضعیت زنان در شاهنامه فردوسی به اندازه حقوق زنان در متون پهلوی زرتشتی اسفبار نیست. اما با این حال نشانگر چگونگی نگاه جامعه به زن است. این نگاه را فردوسی با رویکرد واقعگرایانه و متکی به منابع خود، به خوبی ثبت کرده است. از صفات نیک زنان در شاهنامه بسیار گفته و نوشتهاند، اما صفات دیگر معمولاً نادیده انگاشته میشوند، سانسور میگردند و یا با لطائفالحیلی توجیه میگردند. اما بیتهای زنستیزانه در شاهنامه بیش از آن است که همه آنها قابل توجیه و انکار باشند. توجیه و انکار آنها به منزله نادیده انگاشتن رنج های بشری و ظلم مضاعفی در حق زنان است. چنانکه ترتیب دادن و ترویج نقاشیهای تخیلی و رؤیایی و آرمانی از زنان هخامنشی، علاوه بر اینکه عملی خودفریبانه و دیگرفریبانه است، نمونه دیگری از همان ظلم مضاعف نیز بشمار میرود. چرا که هخامنشیان زنان را حتی لایق آن نمیدانستهاند که نقشی از آنان را بیاورند و یا نامی از آنان ببرند، و از سوی دیگر شواهد فراوانی از بیگاری کشیدن و بردگی و بهرهکشی جنسی از زنان در عصر هخامنشی وجود دارد که قبلاً به آنها پرداختهایم. […]
شاهنامه فردوسی و گزارش قیامهای مردمی و شکنجهگری در ایران باستان
فردوسی بر خلاف اغلب متون پهلوی زرتشتی که مروج و توجیهکننده سختگیریهای دینی و شکنجههای مذهبی هستند و جنبشهای مردمی را نشانههایی از دیوپرستی و اهریمنصفتی دانستهاند، به گزارشهایی واقعگرایانه از قیامهای مردمی علیه ساسانیان پرداخته است. او همچنین نمونههای فراوانی از انواع شکنجههای متداول در ایران باستان را نقل کرده است. شکنجههایی که نمونههای دیگر آنرا بر اساس کتیبههای هخامنشی و متون زرتشتی در دو گفتار «شکنجههای داریوشی» و «شکنجههای زرتشتی» آورده بودیم. این گزارشهای شاهنامه معمولاً و تعمداً نادیده انگاشته میشوند و یا انکار میگردند. پنهان کردن برخی از گزارشهای شاهنامه و سکوت در قبال آنها، به این معنا تواند بود که فردوسی نمیبایست آنها را ثبت کند. در حالیکه اگر شاهنامه را مظهر هویت ایرانی میدانیم، نادیده گرفتن بخشهایی از آن میتواند نادیده گرفتن و سانسور بخشهایی از هویت ایرانی قلمداد شود. سانسوری که در نهایت منجر به تضعیف شناخت و آگاهی و درس نگرفتن از رویدادهای گذشته و تکرار مکرر فجایع تاریخی شود. […]
شاهنامه فردوسی و گزارش قتل و غارت اعراب غسانی به دست شاپور ذوالاکتاف
فردوسی عاشق ایران است، اما این عشقی کورکورانه نیست تا موجب شود زشتکاریهای ایرانیان را نادیده انگارد و بر آن پرده بیفکند. او گزارشهای منابع را بدون اغماض در شاهنامه خویش آورده است و میداند که سانسور رویدادهای گذشته چیزی جز تباه کردن تجربهها و درسهای تاریخی و آسیب رساندن به نسلهای آینده را در پی نخواهد داشت. او آورده است که شاپور ذوالاکتاف با سپاه بیشمارش به مُلک «طایر غسانی» حمله میبرد و «همه بوم و بر» آن ملک را چنان غارت میکند که «خروش آمد از کودک و مرد و زن». شاپور پس از آنکه عده زیادی را میکشد و «گنجهای کهن» را تاراج میکند، «طایر» شاه غسانیان را در بند میکند و کتف او را به شکلی فجیعی از دستانش جدا میکند. سپس او را در برابر چشم دخترش سر میبرد و بدن بی سرش را به آتش میکشد: «به دژخیم فرمود تا گردنش/ زَنَد، به آتش اندر بسوزد تَنَش». به گزارش فردوسی، شاپور پس از این اعمال ملقب به «ذوالاکتاف» میشود. او آنگاه «مالکه» دختر همان شاه غسانیان را که بدو دلبسته بود، تصرف میکند و به «پارس» باز میگردد تا «جهانی همی برد پیشش نماز».
بیاد رحمان رجبی یزدانیفر
قلب مهربان استاد رحمان رجبی یزدانیفر (رحمن یزدانوویچ رجبوف) آکنده از عشق به انسان و مهر به ایران بود. چشمان بانفوذش خبر از هوش سرشار، اطلاعات عمیق و نگاه انسانگرایانهاش میداد. عمر پربار خود را در انزوا و بیسروصدا و بیادعا صرف پژوهش در فرهنگ ایرانزمین و زبان فارسی و باورهای مردمی کرد. مطالعات غنی او به عنوان یک شرقشناس تاجیک در کتابهای متعدد او و از جمله در «نوروز در کشکرود» (تهران ۱۳۸۴)، نگاه لطیف و دوستداشتنی او به انسان و رنجهای بشری در ترجمه او از کتاب روسی «مهمان شهرزاد» نوشته سیسیلیا دینرا (تهران ۱۳۷۹)، و احاطه او به زبان و ادبیات فارسی- تاجیکی در کتاب «فرهنگ فارسی فرارودی (تاجیکی)» هویداست. […]
کمتوجهی به نظام آوایی زبان فارسی
هویت یک زبان نه فقط متکی به مجموعه واژگان و قواعد دستوری آن، که متکی به نظام آوایی آن نیز هست. پاسداشت یک زبان علاوه بر لزوم حفظ دایره لغوی و دستوری، نیاز به حفظ نظام آوایی آن نیز دارد. عادت جدیدی که در میان فارسیزبانان (و عمدتاً گویشوران تهرانی و فرنگنشین) باب شده و برای نشان دادن سواد و کمالات خود، سعی میکنند لغات انگلیسی را به آوای اصلی و متداول در آن زبان تکلم کنند، نه تنها نشاندهنده هیچ سواد و کمالاتی نیست، که ناچیز شمردن و تحقیر نظام آوایی زبان فارسی و آسیب رساندن به آن است. […]
گزارش فردوسی از نسلکشی سپاه کیکاووس و سوزاندن و غارت شهرها
در بخشهای پیشین و با اتکای به منابع موجود، از قتلعام مردم و سوزاندن شهرها به دست کورش و شاپور و دیگر هخامنشیان و ساسانیان یاد کردیم و نشان دادیم که آنان در رفتارهای تجاوزگرانه و خشونتطلبانه، دستکمی از دیگران نداشتهاند. اینگونه رفتارهای ضد بشری علاوه بر کتیبههای پادشاهان و متون تاریخی، در شاهنامه فردوسی نیز گزارش شده است. فردوسی رنجهای بشری را برای خوشایند هیچ پادشاهی نادیده نمیانگارد و رفتارهای غیر انسانی را حتی اگر از سوی ایرانیان باشد، با صدای بلند بازگو میکند.
او آورده است که گیو (پهلوان و فرمانده سپاه ایران) از سوی کیکاووسشاه فرمان مییابد تا دو هزار سپاهی برگیرد و هر جای آبادی را که در مازندران میبیند، بسوزاند و هر پیر و جوانی را بکشد. گیو بنا به این فرمان به مازندران میرود و زن و مرد و کودک را قتلعام میکند و شهرها را غارت میکند و سپس آنها را به آتش میکشد: […]
شهرناز و ارنواز در تصرف ضحاک و فریدون
فردوسی نه آن است که رویدادهای مبتنی بر منابع را بنا به تعلقات و تعصبات نادیده انگارد و تحریف کند؛ بخشی را بازگو کند و دگر بخشها را نادیده انگارد. او ضمن اینکه از تصرف شهرناز و ارنواز (دو دختر جمشید) به دست ضحاک گزارش میدهد، از این نیز یاد میکند که فریدون در زمانی که مهمان ضحاک بوده، بطور همزمان با این دو خواهر خلوت و معاشقه میکند. کاری که موجب اعتراض ضحاک میشود و در نهایت به سرکوب او با «گرزه گاو سر» فریدون و تصرف دائمی شهرناز و ارنواز میانجامد. به گزارش شاهنامه فردوسی، نخستین چیزی که فریدون پس از نشستن بر تخت ضحاک خواسته بود، این بود که زنان حرمسرا را به حضورش بیاورند.
شاهنامه برای آموختن است و نه برای فخرفروشیهای بیحاصل و گاه مخرب. بیگمان خواست فردوسی نیز چنین نیست که بخشهایی از شاهنامه به نفع دیگر بخشها نادیده انگاشته شوند.
رنجنامه سه دختر به نام ماهآفرید در شاهنامه فردوسی
سرگذشت رنج انسان و به ویژه رنج زنان به روایت شاهنامه فردوسی از نکات مغفول مانده در مطالعات ایرانی است. زنانی که عمدتاً به کنیزی حرمسرای پادشاهان و ابزار هوسبازی آنان گمارده میشدند و فردوسی روایتگر راستین رنجهای آنان بوده است. برای نمونه میتوان از «ماهآفرید» یاد کرد که نام سه تن از زنان یاد شده در شاهنامه است […]
پیشگفتار کتاب سنگنگارههای صخرهای ایران
کتاب سنگنگارههای صخرهای ایران در برگیرنده مجموعه کامل ۷۵ مجلس نقشبرجسته تاریخی ایران است که بصورت منفرد و مستقل بر صخرههای کوهستانها حجاری شده و رویداد و خاطرهای تاریخی را عرضه میدارند. بنا به این تعریف، نگارکندهای پیشتاریخی و نیز آن دسته از نقوش روی سنگ که در حکم آثار ثانوی و آرایههای معماری هستند (مانند حجاریهای تختجمشید، نقوش منقور بر ستونها و نمای آرامگاههای صخرهای) شامل این مجموعه نشدهاند. آثار معرفی شده در این مجموعه با سنگنگارههای چهارگانه لولوبیان در سرپل ذُهاب که متعلق به هزاره سوم پیش از میلاد هستند، آغاز میگردد و پس از معرفی سنگنگارههای عیلامی، هخامنشی، اشکانی/ پارتی، الیمایی، ساسانی و قاجاری، با سنگنگاره ناصرالدینشاه قاجار که واپسین نمونه از این سنت کهنِ ثبت رویدادهای تاریخی است، به پایان میرسد. جالب توجه است که در فاصله میان عصر ساسانی تا عصر قاجاری، نمونهای از این نوع رویدادنگاری مبتنی بر سنگنگاره شناسایی نشده است و این سنت کهن پس از متجاوز از هزار سال فراموشی، در زمان پادشاهی فتحعلیشاه قاجار مجدداً احیاء میگردد و تا حدودی متداول میشود. […]
ادعای متداول صلح و شادی و دادگری در کتیبههای حمورابی و نبوکدنصر
منم حمورابی، شاهی که خدایان مرا برگزیدند تا برای مردم رفاه را به ارمغان آورم، تا عدالت و دادگری را در زمین گسترش دهم، تا ظلم و بدی را از بین ببرم، تا قوی نتواند بر ضعیف ظلم کند و زور بگوید. منم حمورابی، آن کسی که فراوانی و برکت را زیاد کند، آن کسی که بر چهار گوشه جهان گام میگذارد، آن کسی که بابل را بزرگ و باشکوه کرد، آن کسی که قلب خدای خود مردوک را متوجه خود کرد، آن کسی که نیایشگاه اسگیلا را آباد کرد، آن کسی که شهر اور را آبادان کرد، آن کسی که شهر اوروک را زیبا و با طراوت کرد. منم حمورابی، شاه چهارگوشه جهان، شاه بابل، شاه توانا، کسی که قانون و عدالت را در زمین برقرار کرد، کسی که به مردم آسایش بخشید. […]
فاجعه در یونان: رفتار هولناک داریوش با مردم ایونیه
هجوم سپاه پارسی داریوش به ایونیه، میلط و جزایر آنها، فاجعهای بود که تمامی مردم و ساکنان شهرها و و حتی زنان و کودکان را در بر گرفت. میلط از راه خشکی و دریا محاصره شد و زیر آتش ناشی از ادوات آتشافکن قرار گرفت. مردان کشته شدند و زنان و کودکان به بردگی گرفته شده و به شوش فرستاده شدند. شهرهای ایونیه و جزایر آن (همچون خیوس و سبوس) به دست هزاران سرباز هخامنشی افتادند و به آتش کشیده شدند. آنان تقریباً همه مردم را به اسارت و بردگی گرفتند و به شوش و دیگر مراکز هخامنشی فرستادند. پسران اسیر به غلامی و خواجهسرایی گمارده شدند و دختران اسیر به خدمت در حرمسرای داریوش وادار گردیدند.
مقایسه کورش هخامنشی با چنگیزخان مغول
در کتابهای درسی عموم کشورها کوشش میشود تا چهرهای کریه از متجاوزان بیگانه و چهرهای منزه از متجاوزان خودی نشان داده شود. در ایران عدهای به کورش مینازند و در مغولستان عدهای به چنگیزخان و در ازبکستان به تیمور لنگ. در جاهای دیگر نیز به آتیلا و نرون و دیگران. اما با این حال میتوان فارغ از تاریخسازیها و تبلیغات رایج، نگاهی اجمالی به کورش و چنگیزخان نمود و مقایسهای کوتاه میان آنان ترتیب داد. […]
کورش و به بردگی گرفتن مردم ماد
یکی دیگر از جنگهای کورش که منجر به نابودی تمدنی کهن شد، غلبه او بر مادها و تسخیر شهر هگمتانه (همدان/ اکباتان) بود. غلبهای که با مساعدت اشراف و فئودالها صورت پذیرفت و منجر به غارت هگمتانه و به بردگی کشیدن گروهی از مردم آن شد. او توانست با به اسارت گرفتن آمیتیس (دختر آخرین پادشاه ماد) و تهدید مبنی بر شکنجه او و فرزندانش، شاه را وادار به تسلیم کند و سپس با کشتن شوهر آمیتیس، او را به همسری خود در آورد. در نهایت نیز شاه نگونبخت و شکست خورده در بیابانی دورافتاده رها شد تا از گرسنگی و تشنگی جان بسپارد. […]
همه زنان متعلق به انوشیروان عادل
فرانتس آلتهایم و روت استیل آوردهاند که در زمان انوشیروان عادل (که با فتوای موبدان دست به نسلکشی سراسری مزدکیان زد) اصولاً همه زنان جامعه بطور پیشفرض متعلق به شاهنشاه بودهاند و زنان تنها با بخشش یا تفویض اختیار از جانب او به دیگران اعطا میشدند. او هرگونه تعدی را بیرحمانه به کیفر میرساند و جبری شدید و بیرحمانه برقرار کرده بود. در نتیجه مفاد بالا، شاه حق داشت هر زن دلخواهی را شخصاً تصاحب کند و به حرمسرای خود یا حرمسراهای اشراف و موبدان بفرستد و یا اینکه او را به هر کس که میل دارد، واگذار کند. […]
کورش و قتلعام مردم نینوا
چنانکه گفته شد، یکی از منابعی که برای وصف سجایای کورش به فراوانی بدان استناد میشود، کورشنامه (سیروپدی) نوشته گزنفون است. اما در این استنادها معمولاً به بازگویی بخشهای دلپسند آن اکتفا میشود و بقیه متن را نادیده میانگارند. گزنفون آورده است که کورش برای حمله و تسخیر شهر نینوا، روز عید را انتخاب کرد که مردم سرگرم جشن و شادی هستند. او به سپاهیان خود میگوید که خانههای مردم قابل احتراق است و ما میتوانیم با پشتیبانی خدا و با مشعلهای فراوانی که داریم، آنها را به آتش بکشیم تا ساکنان شهر در میان شعلههای آتش بسوزند. آنان در حالیکه بانگ جشن و شادی در شهر پیچیده بود، وارد شهر شدند و هر آنکس را که میدیدند به ضرب تیغ از پای در میآوردند. گزنفون نقل کرده که: «کورش به سواره نظام و سربازان خود فرمان داد هر کس را که در کوچهها یافتند، بکشند». […]
کورش و نابودی لیدی و به بردگی گرفتن آنان
یکی دیگر از تمدنهایی که به دست کورش بر افتاد و از بین رفت، تمدن کهن و درخشان لیدی بود. با اینکه اهالی لیدی در همان زمان کوشیدند تا از سلطه هخامنشیان رهایی یابند، اما این قیام که به رهبری پاکتیاس بر پا شد، به فرمان کورش و به خشنترین شکل ممکن سرکوب شد. کورش با اعزام سپاهی به فرماندهی مازارس دستور داد که تمامی قیامکنندگان را به بردگی بکشند و رهبر آنان را زنده به نزد او بفرستند. او همچنین دستور داد لیدیاییها را چنان خرد و منکوب سازند که راه هرگونه شورشی علیه سلطه پارسیان هخامنشی بسته شود. […]
کورش و نابودی تمدن عیلامی خوزیان
یکی دیگر از تمدنهای کهن ایرانزمین که به دست کورش بر افتاد و از میان رفت، فرهنگ و تمدن کهن و درخشان عیلامیان/ خوزیان بود. تمدنی که به مدت زمانی بس طولانی یعنی متجاوز از دو هزار سال در جنوبغربی فلات ایران تداوم داشت و آثار هنری و معماری فراوانی از آن برجای مانده است. این در حالی بود که پس از سلطه هخامنشیان بر این سرزمین چیزی جز کاخ سلطنتی آنان در شوش ساخته نشد. کاخی که بنا به اظهارات داریوش در کتیبه ششم او در شوش (DSf) پارسیان کمترین نقشی در ساخت آن نداشتند. […]
شکنجههای زرتشتی
شکنجههای زرتشتی نه تنها دستکمی از شکنجههای داریوشی نداشته، که بسا سهمگینتر از آنها بودهاند. و این برای دین و روحانیونی که استاد مرتضی راوندی در «تاریخ اجتماعی ایران» (جلد نهم) آنان را با چنین عباراتی توصیف کرده است، عجیب به نظر نمیرسد: «در هیچیک از مآخذ موجود اشارهای نشده است که جامعه روحانیان مصدر خدمات اجتماعی یا کارهای عامالمنفعه بوده و یا در صدد تخفیف آلام و رفع احتیاجات توده ستمدیده مردم برآمده باشند. موبدان تمام سعی خود را در راه مبارزه با کفر و جلوگیری از رشد افکار عمومی و توسعه ادیان دیگر بکار میبردند تا موجبات تضعیف یا نابودی قدرت ایشان فراهم نگردد. اسباب قدرت روحانیان فقط این نبود که از جانب دولت حق قضاوت داشتند و ثبت ولادت و عروسی و تطهیر و قربانی و تشییع جنازه و اصغای اعترافات گناهکاران و عفو و یا تعیین میزان کفاره جرایم و جز اینها با آنها بود؛ بلکه علت عمده اقتدار آنان، داشتن املاک و ضیاع و عقار و ثروت هنگفتی بود که از راه استثمار شدید کشاورزان، اخذ جرایم دینی، عشریه و صدقات عاید آنان میشد». موبدان زرتشتی برای سرکوب مخالفان و معترضان و پیروان ادیان دیگر دست به شکنجههایی میزدند که مطالعه آنها مو بر تن انسان راست میکند. شرح این مجازاتها را آرتور کریستنسن به تفصیل و با اتکای به منابعی که نقل کرده در کتاب «ایران در زمان ساسانیان» آورده است. […]
بهرهکشی از زنان و چگونگی بخشندگیهای کورش
زنان یکی از مظلومترین و ستمکشیدهترین اعضای جوامع انسانی بودهاند که قربانی جنگها و تجاوزهای متجاوزان و جهانگشایان میشدند. زنانی که شوهران یا پدران خود را از دست میدادند و به اسارت و بردگی گرفته میشدند. رفتار کورش با زنان نیز از این قاعده همیشگی تاریخ جنگها و تجاوزات بشری مستثنا نبوده است. یکی از منابعی که برای وصف سجایای کورش و بخصوص بخشندگیهای او بدان استناد میشود، کورشنامه گزنفون است. اما در این استنادها معمولاً به بازگویی بخشهای دلپسند آن اکتفا میشود و جزئیات این «بخشندگی» دقیقاً مشخص نمیشود. به موجب این متن، کورش پس از آنکه دختر زیبایی را که مادها همراه با خیمه و خوابگاه به او تقدیم کرده بودند، به حضور پذیرفت، به سراغ تقسیم زنان اسیر و غنائم جنگی ناشی از غارت ماد و سرزمینهای غربی ایران رفت. او یکی از زنان «تحت تملک» خود را که نوازندهای خوش الحان بود، به یکی از همدستان خود بخشید تا «اقامتگاه جنگیاش دلکشتر و روحپرورتر از خانهاش شود». […]
کاربرد تیرهای تیز تختجمشید: فرو کردن در ماتحت مخالفان و معترضان
ذکر تختجمشید در منابع تاریخی یونانی کمتر آمده است. یکی از این مورخان که تا اندازهای به تختجمشید پرداخته و به نوشتههای او استناد میشود، دیودور سیسیلی (سده یکم پیش از میلاد) است. اما گاه در این استنادها، تنها به نقل بخشهای دلپسند اکتفا میشود و بقیه آن نادیده انگاشته میشوند. دیودور آورده است که در کنار تختجمشید تعدادی تیرهای مفرغی به بلندای نُه متر/ بیست اَرَش نصب شده بود که حتی تماشای آنها موجب ترس و وحشت مردم میشد. کاربرد این تیرها این بود که مخالفان و معترضان و قیامکنندگان را بر روی آنها بنشانند و به عبارت دیگر تیر در ماتحت آنان فرو کنند (اصطلاح «به سیخ کشیدن» از همین جا آمده است). داریوش تعدادی از اشخاص مهمی را که به این روش شکنجه داده و به قتل رسانده، در کتیبه بیستون آورده است: نیدینتوبل و ۴۹ نفر دیگر، هیستاسپ با ۸۰ نفر دیگر، اَرَخه و همراهان او، وَهیَزداته و دهها تن از هواداران او، و عدهای دیگر همچون چیثرَتَخمه و فرورتیش. […]
ششم تیرماه: جشن نیلوفر
ششم تیرماه (خردادروز از تیرماه) به روایت ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه زمان جشن نیلوفر است. این منبع منحصربفرد بجز اشاره به زمان برگزاری جشن، شرحی در باره جزئیات و چگونگی و گستردگی این جشن نداده است. اما با توجه به شواهد دیگر به نظر میرسد که گل نیلوفر از نظر باورهای مردمی با خورشید و احیاناً با میترا/ مهر در پیوند بوده باشد. یکی از عوامل ایجاد چنین پیوندی به احتمال در این بوده که زمان شکوفایی سالانه گل نیلوفر (نیلوفر باغی) و نیز زمان شکوفایی روزانه آن با خورشید هماهنگ است. زمان گلدهی نیلوفر از اوایل تابستان آغاز میشود. یعنی زمانی که خورشید به بالاترین ارتفاع خود رسیده و روزها به بلندترین طول خود دست یافتهاند. زمان شکوفایی روزانه گل نیلوفر نیز همزمان با طلوع خورشید است و هر روز همراه با بردمیدن خورشید شکوفا میشود. این ویژگیها موجب شده بوده که نیلوفر و خورشید را از یک خاستگاه و در پیوند با یکدیگر به شمار آورند و گرامیداشت نیلوفر را گرامیداشت خورشید بدانند. بخصوص در زمانی که گاهشماری گاهنباری در ایران رواج داشته و آغاز تابستان آغاز سال نو به حساب میآمده است. […]
مجازات سنگین ارتداد و مرتد در دین زرتشتی
مقررات و شرایع دینی زرتشتی مجازات سختی را برای مرتدان و کسانی که از دین زرتشتی خارج میشدند، وضع کرده بود. در باره گناه و مجرمیت ارتداد (زَندَه/ زَندیک) در بسیاری از بخشهای اوستا و نیز در منابع دست اول پهلوی زرتشتی (و از جمله در مینوی خرد، شایست ناشایست و دینکرد) به کوتاهی یا به تفصیل سخن رفته است. مجازات ارتداد که در نوع خود یکی از سهمگینترین شکنجههای زرتشتی بوده، عبارت بوده از اینکه مجرم یا همان از دین برگشته را زندهزنده پوست بکنند و تمام اجزای بدنش را قطعهقطعه از هم جدا کنند. اینکار به گفته استاد هاشم رضی به وسیله متخصصان اداره جرائم زرتشتی اجرا میشده است. چنانکه همین کار را بر روی مانی پیامبر انجام دادند و او را به فجیعترین شکل ممکن زجرکش کردند.
هخامنشیان و تجاوز به زنان و مثله کردن آنان
قبلاً از تجاوز خشیارشا به زن و دختر ماسیست و سپس قتلعام همگی اعضای خانواده آنان به دست این شاه هخامنشی یاد کردیم. کتزیاس مورخ و پزشک رسمی دربار هخامنشی نمونههای فراوان دیگری را نیز نقل کرده است. او آورده که خشیارشای دوم به این دلیل به جانشینی پدرش اردشیر گمارده شد که تمامی هفده پسر دیگرش حرامزاده بودند و محصول همخوابگی او با فواحش و کنیزان و دختران اسیری که از سرزمینهای گوناگون به دربار گسیل شده بودند. او همچنین آورده است که دختری به نام رکسانا/ رخشان را پس از آنکه بدو تجاوز نمودند، بطور زنده قطعهقطعهاش کردند.
داریوش و به آتش کشیدن خانههای سکاییان
قبلاً از قتلعام سکاییان به دست داریوش و به جرم نپرستیدن اهورامزدا یاد کردیم. گزارشی که روایت بلاواسطه داریوش در کتیبه بیستون بود و خواسته بود که کسی کارهای او را که از روی «راستی» انجام شده، دروغ نپندارد. اما بجز این، کتزیاس نیز که مورخ و پزشک رسمی دربار هخامنشی بود، از افتخارات داریوششاه یاد کرده و آورده است که داریوش در حمله به سرزمین سکاییان غربی (کالسِدونیها) دستور داد تا خانهها و معابد آنان را ویران کنند و به آتش بکشند. او همچنین آورده است که باقیمانده آنان در زمان خشیارشا محاصره شدند و تا «آخرین نفر» قتلعام گردیدند. و چنین بود که نسل سکاییان کالسدونی از زمین برانداخته شد.
خشیارشا و تخریب نیایشگاهها و ممنوعیت ادیان
اجبار در پرستش اهورامزدا و ممنوعیت پرستش خدایان دیگر که در زمان داریوش هخامنشی به اوج خود رسیده بود (بنگرید به: «سرکوب سکاییان به گناه نپرستیدن اهورامزدا»)، در زمان پادشاهی پسرش خشیارشا نیز دوام یافت. خشیارشا در بند پنجم (سطرهای ۳۵ تا ۴۱) از کتیبه هشتم خود در تختجمشید (XPh) به صراحت خدایان دیگر را «دیو» و نیایشگاههای آنان را «دیوکده» مینامد. او به موجب همین کتیبه، دستور تخریب آن نیایشگاهها را صادر میکند و پرستش خدایانی غیر از اهورامزدا را ممنوع اعلام میدارد. این کتیبه به همین دلیل به «کتیبه دیوان» شهرت دارد و سند دست اول دیگری از میزان خفقان دینی در عصر هخامنشی دانسته میشود.
سفسطه مقایسه امروز با دوران باستان
رویدادهای امروز را نه تنها میتوان آگاهانه و منصفانه و واقعگرایانه با وقایع گذشته مقایسه کرد، که این وظیفه بدیهی هر تحلیلگر و پژوهندهای است که نخواهد تاریخ را تبدیل به ابزار سلطه سلطهگران کند. چنین مقایسهای نشان میدهد که رویدادهای معاصر تا حد زیادی چرخه تکرار شونده رویدادهای روزگاران گذشته هستند. نشان میدهد که رفتار حاکمان و رنجهای انسان در دوران باستان تفاوت بنیادینی با رفتار حاکمان جهان و رنجهای انسان امروز ندارد. نشان میدهد که شیوههای بهرهکشی حاکمان دیروز، نسخه کهن و مشابهی از شیوههای استعماری حاکمان جهان امروز است. مقایسه دادههای تاریخی نشان میدهد که بین سلطهگران دیروز و امروز تفاوتهای بنیادین و ماهوی دیده نمیشود. برای مثال، سلطهگران و جهانگشایان برای بسط قدرت خود نیاز به «خشونت» و به تبع آن نیاز به «توجیه خشونت» دارند. توجیه خشونت نیز به «ایدئولوژی» نیاز دارد. نمونه بارز چنین توجیه خشونتی را میتوان در منشور کورش و توجیهات اهورامزداپرستی داریوش دید و رد آنها را تا اندرزنامههای ارسطو به اسکندر، تا توجیهات دینی زرتشتی موبد کرتیر و اردشیر بابکان، تا قوانین مغول و تاتار، تا رویههای شاهان صفوی و تا مرامنامههای ناسیونالیستی حزب نازی و آریاگراییهای مبتنی بر فاشیسم آنان دنبال کرد. […]
گزارش شاهنامه فردوسی از تصرف زنان و دختران مردم توسط بهرام گور
ارج و ارزش سخن فردوسی علاوه بر تمام شگفتیها و زیباییهای گفتاری او، به نگاه واقعگرایانه و انسانی او نیز باز میگردد. شاهنامه فردوسی بسا بیش از آنکه در مدح و گزافهگویی پادشاهان باشد، متکی بر بیان زشتکاریها و تباهگریهای آنان است. یکی از این نمونهها، شرح زنبارگیها و عیش و عشرتهای بهرام شاه پنجم (بهرام گور) است که فردوسی به شیوایی آنها را به نظم کشیده است. او گزارش کرده که بهرام در یکی از شکارگاهها با پیرمردی به نام برزین روبرو میشود که سه دختر داشته است. بهرام با اینکه سیصد زن از حرمسرایش را به همراه آورده بوده است، اما از سه دختر پیرمرد دل نمیکند و هر سه آنان را برای شبی که در آنجا اقامت داشته، یکجا تصاحب میکند. در جای دیگری نیز فردوسی آورده است که بهرام گور به آسیاب و آسیابانی میرسد که چهار دختر داشته است. او هر چهار دختر آسیابان را نیز یکجا برای یک هفتهای که مقیم آنجا بوده تصاحب میکند. و همه اینها بجز آن چهارصد کنیز رومی است که برای انتخاب بهترینها به نزد بهرامشاه به ارمغان آورده بودهاند.
حمام، وضو و غسل در دین زرتشتی و مجازات شرعی آنها
یکی از گناهان و اعمال زشت آدمیان به موجب متون زرتشتی، حمام رفتن زیادی است. چرا که بهزعم آنان حمام رفتن موجب آلوده شدن آب و آتش و زمین میشده است. در این زمینه در متن زرتشتی پهلوی ارداویرافنامه آمده است که او کسی را در دوزخ میبیند که: «اوم دید رووانِ مردی که گُه اود نَسا اود ریمَنی خوردن دهند»، «دیدم روان مردی که گُه و مردار و چرک به خوردش میدادند». ارداویرف میپرسد که گناه این مرد چه بود که چنین کیفر گرانی را تحمل میکند؟ سروش و آذر از سوی اهورامزدا جواب میدهند: «این رووانِ اوی دُروَند مردم که او گرمابَگی واس شُد هند»، «این روان آن مردم دروندی است که بسا به گرمابه میرفتند». […]
کورش و نابودی تمدن مادها: مقاومت در برابر اشغال و سرکوبهای هخامنشی
حکومت مادها (مردمان غرب و مرکز ایران امروزی) یکی از کهنترین حکومتهای ایرانزمین است که سرسلسله آنان نه با زور و تجاوزگری، که به خواست و رای بزرگان برگزیده شده بود. این حکومت همراه با تمدن درخشان آن به دست سپاه پارسی کورش هخامنشی (که برخلاف مادها از روش زور و تجاوزگری بهره میبرد) برانداخته شد و از بین رفت. مادها به موجب کتیبه داریوش در بیستون (بند ۵، ۶، ۱۲ و ۱۳ از ستون دوم)، دستکم دو بار کوشیدند تا استقلال خود را باز یابند و از زیر سیطره هخامنشیان که کورش به آنان تحمیل کرده بود، رهایی یابند. اما در هر دو بار به فرمان داریوش سرکوب و قتلعام شدند. […]
سرکوب سکاییان و خوزیان به گناه نپرستیدن اهورامزدا، سندی از خفقان دینی در عصر هخامنشی
ظلمی بود در حق بشر که از او خواستند که از پرستش خدای خود به نفع خدای دیگران چشمپوشی کند و او را بخاطر باورهای دینیاش سرکوب کردند. چنانکه داریوش هخامنشی در کتیبه بیستون آورده است: «آن خوزیان بد پیمان بودند و اهورامزدا از سوی آنان ستوده نمیشد. من اهورامزدا را میستودم و با آنان چنان کردم که میل من بود».
برای پی بردن به میزان آزادیهای دینی در عصر هخامنشی یک سند معتبر و دست اول وجود دارد و آن کتیبه داریوش در بیستون و تحریر بابلی است. داریوش در ضمن شرح وقایع سالهای دوم و سوم پادشاهی خود (ستون پنجم کتیبه بیستون) به شرح سرکوب سکاییان میپردازد. او در بندهای چهارم تا ششم ستون پنجم گفته است که با سپاهیانش با سکا حمله برده و عده زیادی از سکاییان را «آنگونه که مرا کام بود»، کشته است. حال پرسش اینجاست که این سکاییان به کدامین گناه کشته شدند؟ داریوش خود پاسخ این پرسش را داده است. پاسخی که بهترین سند برای میزان آزادیهای دینی در عصر هخامنشیان است: «از آن رو که این سکاییان بیوفا/ خائن بودند و اهورامزدا را نمیپرستیدند. اما من اهورامزدا را میپرستیدم. پس به خواست اهورامزدا چنانکه کام من بود با آنان عمل کردم». و سپس یک نتیجهگیری اخلاقی نیز میکند: «کسی که اهورامزدا را بپرستد، چه در زندگی و چه پس از مرگ، رستگار خواهد شد». […]
وفاداری و نجابت هخامنشی: دختران کورش در حرمسرای داریوش
تصرف زنان و دختران پادشاهان مرده یا مغلوب از سنتهای دیرین سلطهگران و تسکینی برای خوی تجاوزگرانه آنان بوده است. یکی از این زنان، آتوسا دختر کورش است که سه بار توسط پادشاهان دست به دست میشود. در ابتداء برادرش کمبوجیه او را از آن خود میکند. پس از مرگ مشکوک کمبوجیه، به تصرف گئومات در میآید و پس از قتل گئومات به دست داریوش، به تصرف داریوش در میآید. با این حال داریوش به آتوسا قناعت نمیکند و دختر دیگر کورش و خواهر آتوسا، یعنی آریستونه را نیز به جمع زنان خود اضافه میکند. این نیز داریوش را کفایت نمیکند و به سراغ پرموش دختر بردیا و نوه کورش و نیز به سراغ فیدوما دختر هوتانه نیز میرود. این گروه چهار نفره، زنان رسمی و عقدی داریوششاه را تشکیل میدادند. زنانی که سه تن از آنان دختر یا نوه کورش بودند. دو تن با یکدیگر خواهر بودند و دختر دیگری که هووی دو دختر عمه خود بود. شواهد دیگری نیز حاکی از آنست که داریوش زنان بابلی را مجبور میکرد تا علناً به فحشا بپردازند.