منشأ بسیاری از ناملایمات رفتاری و ناهنجاریها و معضلات اجتماعی در «خوی غارتگری» نهفته است. سابقه طولانی بسیاری از جوامع بشری در «تجاوز» و «غارت» موجب شده تا این تمایلات به رفتار جمعی و سرشت عمومی راه پیدا کند و تبدیل به خوی و خصلت آنان شود. در این میان، برخی از جوامع کوشیدهاند تا این خوی نهفته و ویرانگر را با عزم جدی و مشارکت همگانی تا حد زیادی بهبود بخشند و به صفات انسانی باز گردند. اما برخی دیگر از جوامع هنوز موفق به اجرای چنین برنامهای نشدهاند. به این دلیل که یا نتوانستهاند و یا اصل وجود چنین معضلی را انکار کردهاند. بدیهی است که انکارکنندگان صورت مسئله، قادر به پیدا کردن راهحلی برای یک مسئله نخواهند بود. البته اطلاق عنوان «جامعه» یا «اجتماع» برای چنین مجموعهای از آدمها تا حد زیادی توأم با ارفاق است. چرا که اصولیترین لازمه پیدایش یک جامعه ابتدایی بشری، نوعی بیمه اولیه است که میتوان آنرا «گذشت موقت از منفعت شخصی و کوتاهمدت بخاطر منافع عمومی و بلندمدت» نامید. […]
یازدهم سپتامبر و قتلعام مردم تفلیس
ﯾﺎﺯﺩﻫﻢ ﺳﭙﺘﺎﻣﺒﺮ ۱۷۹۵ ﻣﯿﻼﺩﯼ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎ ﺑﯿﺴﺘﻢ ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ ۱۱۷۴ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪﯼ، ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ گرجستان ﯾﺎﺩﺁﻭﺭ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺧﻮﻧﯿﻨﯽ ﺍﺳﺖ: ﻫﺠﻮﻡ ﻭ ﺗﺠﺎﻭﺯ قشون ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺗﻔﻠﯿﺲ ﻭ ﻗﺘﻞﻋﺎﻡ ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬﺮ ﺍﻋﻢ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ و ﮐﻮﺩﮎ ﻭ ربودن زنان و ﺳﭙﺲ ﻏﺎﺭﺕ ﺷﻬﺮ و ﺑﻪ ﺁﺗﺶ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺁﻥ. ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ گرجستان ﻫﯿﭽﮕﻮﻧﻪ ﺗﻌﺪﯼ ﻭ ﺗﺠﺎﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ. حملات خونبار و فاجعهباری که از زمان خوارزمشاهیان تا صفویان و قاجاریان تداوم داشته است.
ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺕ ﺿﻤﻨﯽ ﻣﻮﺭﺧﺎﻥ ﻭ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﺳﯿﺎﺳﯿﻮﻥ ﻭ ﺧﻮﺷﻨﻮﺩﯼ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻋﻤﻮﻣﯽﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺭﺍ «به شکل ﻣﺸﺮﻭﻁ» ﻭ ﻧﻪ «به شکل مطلق» ﻧﻔﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، «ﻫﻔﺪﻩ ﺷﻬﺮ ﻗﻔﻘﺎﺯ» ﺑﻄﻮﺭ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺿﻤﯿﻤﻪ ﮔﺸﺖ.
ﺩﺭ ﯾﺎﺯﺩﻫﻢ و نیز در بیست و چهارم و بیست و ششم سپتامبر و سیزدهم نوامبر ﻫﺮ ﺳﺎﻝ، ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻔﻠﯿﺲ ﻭ گرجستان ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺁﻥ ایام ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺭﺍ در کلیساها و در کنار یادمانها و تابلوهای نقاشی تاریخیای که این واقعه را ثبت کردهاند، ﺯﻧﺪﻩ میدﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺍﺳﻤﯽ ﺩﺭ ﯾﺎﺩ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺪﺍﺷﺖ ﻗﺮﺑﺎﻧﯿﺎﻥ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﻣﯽﻧﻤﺎﯾﻨﺪ. ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻤﺘﺮﯾﻦ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﺧﺸﻢ ﻭ ﺩﺷﻤﻨﯽ ﻭ ﺑﺪﺯﺑﺎﻧﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ اﻣﺮﻭﺯ ﺑﮑﻨﻨﺪ.
شایسته بود ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ و نیز مردمان تمام کشورهایی که سابقه تجاوز و تعدی به کشورهای دیگر را دارند، ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺑﺸﺮﯾﺖ دﺭ اینگونه ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺷﺮﮐﺖ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ضمن محکوم کردن تجاوزگری، ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ناپسند و نکوهیده پیشینیان ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺍﺋﺖ ﻣﯽﺟﺴﺘﻨﺪ. […]
عاشقانههای باستانی
نامت را نمیدانم، و نیز نام دخترانت را/ تبارت را نمیدانم، و نیز قصه رنجهایت را/ اما میدانم زنی بودی چونان همه زنان به زنجیر کشیده شده جنگ/ با همان قصهها و غصههای مکرر تاریخ/ ترا ندیدم، اما چشمان تاریخ ترا در کنار تخت جمشید دیده است/ آنگاه که مردان آزادیخواه را بر تیرهای مفرغین مینشاندند/ آنگاه که به نام خدایان صدای استقلال خواهی را خفه میکردند/ در همان نزدیکی، در آن بازار مشهور بردهفروشان/ ترا در برابر چشمان دلالان و سرداران هخامنشی بر روی سکوی حراج بردند/ ترا ای زن سرزمین من و آن دو دختر کوچک و نازنین ترا/ ترا ندیدم، اما چون ترا بسیار دیدم/ میخواهند دیده نشوی، میخواهند فراموش شوی/ میخواهند سرگذشت تو با همه رنجها و عاشقانههای بر باد رفتهات قربانی شود/ ترا و دخترانت را فروختند به بهایی اندک/ و هنوز نیز میفروشند به بهایی اندکتر. […]