پستانهای گاو شیرده قبلی خشکیده است، ملیگرایی سلطهگرانه: (۲۹ اسفند ۱۳۸۹) نگران آیندهای هستم که چوبههای دار جدیدی به نام نژادگرایی و باستانستایی و کوروشپرستی بر پای شود. نشانههای این سوءاستفاده و نگرانی نه فقط در داخل، که به شکل زیرکانهای در برخی کشورهای با سابقه استعماری دیده میشود.
اگر دعوت برای سخنرانی در مراسم دولتی جشن نوروز را نپذیرفتم، علاوه بر دوریگزینی از دولتیان، بخاطر مخالفت با چنین پدیده نگرانکنندهای بود. آقای ایلار برمن- پژوهشگر شورای روابط خارجی آمریکا- پیشنهادی(+) مبنی بر تقویت و تأکید بر ناسیونالیسم (ملیگرایی) در ایران به عنوان یک «ایدئولوژی بسیار نیرومند» به دولت آمریکا داده است.
پرسشی که متعاقب نظرات آقای برمن در ذهنم ایجاد میشود این است که چرا قدرتهای بزرگ در یکی- دو قرن اخیر همواره به دنبال تثبیت نوعی ایدئولوژی در ایران بودهاند؟ چرا هنگاهی که موضوع ایران مطرح میشود، عملاً تبلیغ ایدئولوژیها جای دموکراسی و مردمسالاریِ محبوب غرب را میگیرند؟ چرا از قبل بجای اراده مردم تصمیم گرفته میشود و این تصمیم با تبلیغات وسیع رسانهای به مردم تحمیل میگردد؟ نظرات آقای برمن چه ارتباطی با گرایش جدید و شدید دولت ایران در تبلیغ ناسیونالیسم و کورشپرستی دارد؟ و در آخر اینکه، چرا ما ایرانیان از این چرخه مکرر تغییر ایدئولوژیها در یک قرن اخیر درس نمیگیریم؟
امیدوارم این نظرات آقای برمن، فقط نظر یک روحیهٔ استعماری و سلطهگر باشد و مغایر با نظر غالب دیگر همکاران خود.
دینپرستان و وطنپرستان: (۲۰ آبان ۱۳۸۹) در تاریخ دو هزار ساله اخیر جهان، هم دینپرستان و هم وطنپرستان دست به خشونت و آدمکشی زدهاند. اما دینباوران و مکتبگرایان افراطی تنها مخالفان خود را بین بردند و وطنپرستان افراطی و نژادگرایان بساط نسلکشی و قتلعام عمومی به راه انداختهاند.
ردهبندی اختصاصی دیویی برای چارتاقیها: (۱۰ تیر ۱۳۸۹) از اینکه کتابداران ارجمند کتابخانه ملی ایران، «چارتاقیها» را موضوعی دانستند که قابلیت ادغام با موضوع دیگری را ندارد و برای آن ردهبندی اختصاصی تعریف کردند، بسیار سپاسگزارم. اکنون- چنانکه به بنده اطلاع دادهاند- شماره ردهبندی دیویی ۷۲۰/۹۵۵ به چارتاقیها اختصاص دارد و هر کتابی در این زمینه با این شماره در کتابخانههای کشور کدگذاری و طبقهبندی میشود.
به چه حقی نوشتهای؟ (۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۹) پس از اینکه در نوشتهای(+) نوشتم که فلان نوشته، نوشته من نیست؛ بعضیها برایم نوشتند که به چه حقی نوشتهام که آن نوشته، نوشته من نیست.
دردهای همیشگی ما: (۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹) دردهای ما برقرار خواهد بود تا زمانی که از شخصیتهای دینی یا ملی یا سیاسی یا تاریخی، قهرمانهای مضحک خیالی میسازیم و آنها را به سرای نقدناپذیری و مطلقاندیشی سوق میدهیم. کسانی که ما را بر سر دار بردند و باز هم خواهند برد، بتهای مقدسی هستند که خودمان آنها را ساختیم و پرداختیم. با کوبیدن چوب توهین و تخریب بر سر هر کسی که قصد نقد آنها را داشت.
چراغ روشن: (۲۷ اسفند ۱۳۸۸) برای خوابآلودگان هیچ چیز عذابآورتر از یک چراغ روشن نیست.
پشهها: (۱۰ اسفند ۱۳۸۸) پشهها منتظرند بخوابی تا خونت را بمکند.
از چاله به چاه: (۲۸ بهمن ۱۳۸۸) کم تحملی در مقابل طرزفکر و نظر دیگران، تهمت زدن به دیگراندیشان و شعارهای مرگآور سر دادن، سه نشانه از رفتارهای معترضانی است که حتی در صورت پیروزی قادر به نابودی دیکتاتوری نیستند و فقط دیکتاتور جدیدی را بجای دیکتاتور قبلی مینشانند.
صدای انقلاب: (۱۸ بهمن ۱۳۸۸) در بهمن ۱۳۵۷ هر از گاهی از میان خیابانهای پرالتهاب به خانه میآمدم و رادیو را روشن میکردم. حدود ساعت ده صبح بامداد ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بود که برنامههای عادی رادیو قطع شد و مردی با صدایی آرام اما مصمم گفت: «اینجا تهران است، صدای راستین ملت ایران، صدای انقلاب!».
زبان پاک! (۱۱ بهمن ۱۳۸۸) داشتم کتاب «زبانشناسی و زبان فارسی» از زندهیاد پرویز ناتل خانلری را میخواندم. این تکهها از گفتارشان هنوز درسی برای امروز است:
«آوازه عیب و نقص فارسی از آن روز برخاست که گروهی، از جهل و تعصب، وجود لغات «عربی اصل» را در این زبان ناپسند شمردند و خواستند فارسی را پاک و خالص کنند. تا آنجا که از ایراندوستی بود بخشودنی و ستودنی است. اما قصه دوستی خاله خرسه را هم البته شنیدهاید… چه شد که علم و فن را رها کرده و در همین یک راه غیرت نشان میدهید؟ این غیرت دروغین از تنبلی برخاسته است… تحصیل علم و کسب هنر دشوار است و دیر میتوان از این راه شهرت یافت. اما سنگ لغت و زبان را به سینه زدن و به جای کلمهای معمول و متداول، که محتمل است اصل عربی داشته باشد، لفظی ساختگی و غالباً نادرست از خود در آوردن، کار آسانی است و از هر شاگرد مکتبی ساخته است. وقتی شوق خودنمائی با تنبلی و بیمایگی در آمیخت، چنین نتیجهای از آن حاصل میشود… امروز کار به جائی رسیده است که هر کس خواندن و نوشتن میداند اگر چه سر و کارش با ادبیات نیست، از روی تفنن لغت هم میسازد و در قواعد زبان فارسی تصرفی میکند…»
به اینجا که رسیدم یاد علامه دهخدا افتادم که در مقدمه لغتنامه نوشته است: «هر کس بگوید زبان فارسی باید خالص باشد، اول در قیافه او تفرس و نظر باید کرد. اگر آثار حُمق و گولی پیداست جای ترحم است و اگر پیدا نیست، بیهیچ شک و شبهه مزدور دشمنان ملیت و قومیت است.»
عکسهای آنتوان خان سوریوگین: (۲۲ مهر ۱۳۸۸) آنتوان خان سوریوگین برای علاقهمندان تاریخ قجری و اوضاع اجتماعی ایران در اواخر عصر قاجار و اوایل عصر پهلوی، نامی آشنا است. او گرجستانی تبار بود اما به سبب شغل دیپلماتیک پدر در سفارت روسیه، در تهران به دنیا آمد و در همین شهر ازدواج کرد و زندگی کرد و درگذشت. در همین شهر نیز به خاک سپرده شد. او یک عکاس مستندپرداز، چیرهدست و مردمگرا بود که لقب «خان» را از مظفرالدین میرزای ولیعهد دریافت کرده بود.
آنتوان خان هزاران عکسِ بسیار گویا و ماندگار از مردم و بناهای باستانی ایران گرفت که بخش اعظم آنها در دو واقعه از بین رفتهاند. واقعهٔ نخست، انفجار بمبی در کنار کارگاه او بود تا از او بخاطر همکاری با مشروطهطلبان انتقام بگیرند. در این رویداد اسفبار، بیشتر شیشههای عکس او از بین میرود. واقعهٔ دوم نیز عبارت بود از توقیف بازماندهٔ شیشههای عکاسی او در زمان رضاشاه و بخاطر جلوگیری از تبلیغ حکومت قجری. (مانند همان بلایی که قزاقان رضاشاه بر سر تابلوهای نقاشی مدرسه کمال الملک آوردند). این دو واقعه علاوه بر اینکه زیان روحی سهمگینی به سوریوگین وارد ساخت، آسیب بزرگی به تاریخ و فرهنگنگاری در ایران بود و نشان دیگری از اینکه مقام هنر و هنرمند تا چه اندازه در ایران ملعبه و بازیچهٔ دست سیاستورزان و اصحاب جهل و نادانی است.
آنچه از عکسهای آنتوان خان تا به امروز بازمانده است، در چند موزه و گالری بزرگ جهان نگاهداری میشود و هنوز هم غیرایرانیان بیش از ایرانیان با او آشنایی دارند. برخی از عکسهای سوریوگین در ایران چاپ و منتشر شدهاند.
کفتارها: (۲۱ مهر ۱۳۸۸) زوزه کفتارها هم گاهی میتواند مثل آوای پرستوهای مهاجر نوید بهار را بدهد.
قصه گرگ و مرغ پیرزن: (۲ مهر ۱۳۸۸) گرگی به مرغدونی پیرزنی میزنه. مرغی رو به دندون میگیره و میگریزه. پیرزن بنای داد و فغان میذاره که «آی ایهاالناس! این گرگه اومد و مرغ منو که پنج من گوشت لُخم داشت، ربود». گرگه نگاهی به مرغ میندازه. میبینه خیلی باشه نیم من گوشت بیشتر نداره. با خودش میگه «ولش کن. مرغ را پس میبرم. به بدنامیاش نمیارزه». میخواد مرغ رو پس ببره که روباهه سر میرسه و میپرسه «کجا میری؟» گرگه میگه که اینطور شده. روباهه میگه «بدش به من». گرگه مرغ رو به روباه میده و روباهه در جا مرغ رو لقمه چپش میکنه و میگه «حالا بذار بگن مرغ ما ده من گوشت داشت». (از قصههای مادربزرگ)
آذرخشهای زمین و آسمان: (۲۸ شهریور ۱۳۸۸) دیروز زمین میغرید و دیشب آسمان. آذرخشها در زمین و آسمان هنگامه میکردند و نخستین باران پاییزی باریدن گرفت. باران و آذرخشها و غرشهای زمینی و آسمانیِ دیروز، نویدبخش روزهای سرسبز آیندهاند. نویدبخش شکوفایی جوانههای سبز در سرزمینی خشکیده و مغموم. مژدهرسان روزهایی خوب و پر از دانههای آمادهٔ رویش. روزهایی سبز!
معنای دوگانه و متضاد سکوت: (۳ شهریور ۱۳۸۸) سکوت و خوددداری از موضعگیری در برابر رویدادهای خشونتبار اخیرِ کشور، بسته به اینکه از سوی چه کسی سر زده باشد؛ دو معنای کاملاً متفاوت و متضاد دارد. سکوت وابستگان حکومت و کسانی که عرفاً در دایره حکومتداران یا حامیان آنان جا دارند، در برخی مواقع میتواند معنای مخالفت و گاه اعتراض را بدهد. اما سکوت غیروابستگان به حکومت و کسانی که عرفاً در دایره غیرحکومتیها و مستقلان و یا منتقدان جا دارند، به حساب حمایت و رضایت گذاشته میشود. در یک جمله میتوان گفت که: سکوت موافقان معنای مخالفت می دهد و سکوت مخالفان معنای موافقت.
کفتارها: (۱۹ مرداد ۱۳۸۸) کفتارها جیغ میکشند و تیزی دندانهایشان را نشان میدهند. خیال میکنند که باتلاقها از چنگ و دندان میترسند. باتلاقها کفتارها را میبلعند. با همه ریسمانهای کهنه و تازهای که به آن چسبیدهاند و با همه کسانی که یک سر ریسمان را در دست گرفتهاند.
تو خُرد نمیشوی: (۱۰ مرداد ۱۳۸۸) هرگز تماشاچی صحنههایی نمیشوم که میخواهند شخصیت انسانها را خرد کنند و آنرا به نمایش همگانی بگذارند. انسان شریف است. اما انسانی که از روی ناچاری و بخاطر نزدیکانش شخصیت خود را خرد میکند، شریفتر است.
در تفاوت توهین با ریشخند: (۱۹ مرداد ۱۳۸۸) توهین با ریشخند فرق دارد. ریشخند از دیرباز یکی از ارزشهای بنیادین در روشنگری بوده است. اینرا از این رو یادآور شدم که بعضیها به تفاوت این دو توجه نمیکنند و ریشخند را به حساب توهین میگذارند. «ریشخند» یا پاسخ و نقد طنزگونه و توأم با هزل، همراه با «شک» و «انتقاد» سه عنصر کهن روشنگری و تفکر علمی هستند. نوشتههای عبید زاکانی و صادق هدایت، نمونههایی شاخص و معروف از ریشخند هستند. بینی بالاکشیدن کوشیار گیلی در میان سخنان ابوریحان بیرونی نیز نمونهای از ریشخند است. امروزه کشیدن کاریکاتور نیز یکی از روش های بهرهگیری از ریشخند در نقد سیاست و اجتماع است.
جای گلوله بر میز ارج: (۵ مرداد ۱۳۸۸) در اتاقم یک میز فلزی «ارج» وجود دارد که یادگاری از انقلاب ۱۳۵۷ بر آن نقش بسته است. آن یادگار، اثری از گلولههایی است که در آخرین روزهای پیش از پیروزی انقلاب از یک هلیکوپتر نظامی که در ارتفاع بسیار پایین پرواز میکرد، به سمت مردم و خانههای مردم شلیک شده بود. صدای شلیک، موجب نمیشد که مردم از خیابان به خانه روند؛ بلکه باعث میشد که خانهنشینان هم به خیابان آیند. من هم مانند همه مردم، پس از شنیدن نفیر گلولهها به خیابان رفتم. در جلوی نانوایی لواشی، نوجوانی تیر خورده بود. خون سرخ و گرم آن نوجوان بر آسفالت خیابان ریخته بود و جانش به همراه همه آرزوهایش، به کالبد جوانان دیگر پیوسته بود. او را به سرعت به بیمارستان برده بودند و بر گِرد خون او، سنگ و آجر چیده بودند. رهگذران از روی عادت سنتی خود، گاه سکههایی را بر خون او میانداختند و فاتحهای میخواندند. مردی از راه رسید. سکهها را برداشت و در جوی خیابان ریخت. او در جای سکهها و بر خون آن شهید مظلوم، کاغذی را گذاشت که با رنگ سرخ بر آن نوشته شده بود: «خون بر شمشیر پیروز است».
یک روز شادمانی در میان روزهای ملتهب: (۲۳ تیر ۱۳۸۸) امروز عروسی دخترم بود. امیدوارم نسلهای آینده در جامعهای زندگی کنند که آزادی، عدالت و شرف انسانی بیش از هر اعتقاد و مکتب دیگری ارجمند و گرامی باشند.
چقدر کوشیدهای؟ (۴ تیر ۱۳۸۸) مهم این نیست که به مقصد رسیدهای یا نه. مهم این است که برای رسیدن چقدر تلاش کردهای. مهم این نیست که بیراهه رفتهای و اشتباه کردهای. مهم اینست که چقدر برای تشخیص راههای درست و جبران اشتباهها کوشش کردهای.
بازوان متحد فرزندان عمو نوروز: (۲۷ خرداد ۱۳۸۸) رنجها و دردهای مشترک، انسانها را با یکدیگر پیوند میدهد. آنهم به هنگامی که پای آرمان و آرزویی مشترک نیز در میان باشد.
بامداد نخستین روز، همه در بُهت و غم و افسردگی بودند. نهال سیب سبزی که کاشته بودند، محصول دیگری داده بود. همه احساس تنهایی میکردند. خرد شده بودند. میگریستند. شهر خاموش بود. سکوت غریبی همه جا را فرا گرفته بود. ما چشمانمان را از یکدیگر پنهان میکردیم. از نگاههایمان که بهم میافتاد، خجالت میکشیدیم. چشمان همه از بیخوابی شب گذشته و از غصههای فروخفته، سرخ بود. از صدای هم شرم میکردیم و سخنی نمیگفتیم. پاهایمان لرزان بود. پشتمان خمیده.
چند ساعت بیش نگذشت تا فرزندان عمونوروز خود را بیابند و از کنار شعلههای پرسوز برخیزند. فرزندانی که در آغوش عمونوروز خفته بودند، یکدیگر را صدا کردند و رفتند تا بگویند «ما بیشماریم». سلاح فرزندان عمونوروز، دستهای خالیِ آنان بود. دستهایی که بیشتر و بیشتر میشدند و بازوان ستبری که به یکدیگر گره میخوردند. گامها استوار میشد و چشمها درخشان و پرامید.
ده، صد، هزار، صدها هزار بازوی درهم تنیده، با گامهایی پرتوان به گذرهای شهر آمد تا بگوید ما همچو همیشهٔ تاریخ پررنج و آشوب خود، یک جان واحدیم در چند پیکر. بازوانِ جوانان پرنشاط و پرنیروی امروز با بازوانِ خستهٔ آنانی که جوان سال ۵۷ بودند، در هم گره خورده بود. چه گره باشکوهی! همه آمده بودند تا بگویند: «ما بیشماریم».
نخ از نازکی: (۲۵ خرداد ۱۳۸۸) قدیمیها میگفتند: «نخ از نازکی پاره میشود و ظلم از کلفتی».
آرمانهای بزرگ: (۱۰ خرداد ۱۳۸۸) چقدر اندیشهها و آرمانهای بزرگ که قربانی کوتهاندیشان و پایمال منافع شخصی شده است.
فرق علم با ثروت: (۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۸) بزرگواری میگفت: ثروت را هر که دارد، میگوید ندارم؛ و علم را هر که ندارد، میگوید دارم.
دروغگویان و شعار راستی: (۲۷ فروردین ۱۳۸۸) دروغگویان بیشتر از هر کس شعار راستی سر میدهند تا سر خود را زیر برف آن پنهان کنند. اما غافلند که دمشان همیشه بیرون میماند.
ترجمه فرانسه یک مقاله مهم: (۲۵ فروردین ۱۳۸۸) خانم خدیجه نادری، گفتار کوتاه اما مهم این نگارنده به نام «پاسداشت گاهشماری ایرانی» را به زبان فرانسه ترجمه کرده و در مجله فرانسویزبان La Revue de Teheran منتشر کرده است.
در باره نشان پژوهشهای ایرانی: (۱۷ فروردین ۱۳۸۸) نشان بز در آرم وبسایت و کتابهای «پژوهشهای ایرانی» برگرفته از یک طرح روی سفال است که در تپه گیان نهاوند پیدا شده است. این تصویر که حدود شش تا هفت هزار سال قدمت دارد، نقش بزی را نشان میدهد که گردنبندی شبیه خورشید به گردن دارد و در حال جهیدن و پرش به جلو است.
بز نخستین حیوانی است که به دست انسان (و احتمالاً در غرب ایران) اهلی شده است. نقطه اعتدال پاییزی در آن زمان در صورت فلکی بز (جَدیْ) بوده و آغاز بارندگیها و فصل زراعیِ تازه به هنگامی فرا میرسیده که خورشید در صورت فلکی بز بوده است. بز حیوانی باهوش، زرنگ و چابک است و عملاً نقش رهبر و پیش قراول گله را به عهده دارد. بچههای دهات میدانند که بز و بزغاله یکی از صمیمیترین و نخستین دوستان آنان بودهاند.
نقش و نگار بز بیش از هر نقش دیگری بر روی سفالها و صخرهکندهای ایران بجای مانده است. حدود نود درصد کل نگارههای باستانی ایران، نقشی از بز را نشان میدهد و این فراوانی، تنها خاص حوزه فرهنگی ایران و سرزمینهای ایرانی است. به این دلیل میتوان فارغ از هرگونه گرایش قومی یا دینی یا دلبستگیهای گوناگون، نشان بز را نشان و نماد ایران و سرزمینهای ایرانی دانست و مردمان این سرزمین به این نقش بیشتر از هر نشان و نگاره دیگری توجه داشتهاند و تمام تاروپود زندگی آنان آکنده از این نشان ارجمند فرهنگ ایران بوده است.
دریغ و درد است که امروزه چنان با فرهنگ کهن و انسانیت بیگانه شدهایم که نام حیواناتی را به عنوان دشنام خطاب به یکدیگر میگوییم که پیشینیان ما آن نامها را بر روی خود و فرزندان خود و روستاها و دیگر نامجاهای خود میگذاشتهاند و به آن میبالیدهاند.