درآمدی بر شکلگیری مناسبات مدنی جوامع باستان و غلبه سلطهگری
نگاهی به گذشته و چشماندازی به آینده
بخش نخست: مناسبات مدنی و سیر تطور نظامهای اجتماعی
۴- دوره معاصر (عصر موتور)
اختراع موتور در اروپا و سپس گسترش سریع و روزافزون آن در تمامی فعالیتهای صنعتی و ترابری، جوامع انسانی را به سمت یک انقلاب صنعتیِ تمامعیار دیگر میبرد که از عصر نوسنگی (حدود ده هزار سال پیش) تا آن هنگام سابقه نداشت. نظامهای تولید و توزیع دچار تغییرات گسترده میشوند و روابط تولیدی و مناسبات اقتصادی- تجاری شکل جدیدی بخود میگیرند. زمینداری و فئودالیسم آهسته آهسته از بین میروند و جای خود را به سرمایهداری و نظامهای اقتصادی متکی به پول میدهند. بردهداری به شکل و شیوه دیرینش از بین میرود، اما نوع جدیدی از بردهداری شکل میگیرد که متکی بر استثمار کارگران و نیروی کار است. صاحبان برده درمییابند که آزاد کردن ظاهری بردگان و بهرهکشی مجدد از آنها در ازای دستمزدی اندک و بدون هیچگونه تضمین و وظیفه دیگر که قبلاً به عهده داشتند، میتواند سود سرشارتری را نصیبشان کند. اکنون عصری که آنرا در اینجا «عصر موتور» مینامیم، آغاز شده است.
قابلیتهای موتور بر مقدار و سرعت تولید و نیز بر سرعت توزیع میافزاید و از هزینه تمامشده میکاهد. در نتیجهٔ آن، دو نیاز جدید پدید میآید: نیاز به منابع اولیه برای مواد مصرفی کارخانجات، و نیاز به بازارهای جدید برای فروش محصولات. کشورهای صنعتی (یعنی کشورهایی که بهتر و بیشتر توانستهاند از موتور استفاده کنند) چشم به کشورها و سرزمینهای دیگر میدوزند. چرا که با توجه به نزدیکی و فاصله زمانی کوتاهتر کشورها به یکدیگر، میتوانند منابع اولیه خود را از آنجا تهیه کنند و محصول تولیدشده را نیز به خود آنان بفروشند. دستیابی به سلاحهای گرم و آتشین نیز آنان را در غلبه بر مردم بیدفاع یاری میرساند.
این کشورها برای رسیدن به این هدف، ابتدا به سنت معمولِ عصر آهن و دوران تاریخی روی می آورند. یعنی قشونکشی، کشورگشایی و تصرف کشورها به عنوان مستعمره. اما پس از جنگ جهانی اول راهکار آسانتر و کمخرجتری پیدا میکنند: حاکمیت غیرمستقیم بر کشورها با گماشتن حاکم دستنشانده. تصرف یا سلطه بر کشورها در این دوره- همچون دوره قبل- با نام و عنوانهایی عامهپسند مانند «آزادی کشورها»، «رهایی از ظلم» و یا به عنوان «پاسخ به درخواست کمک» انجام شده است. در مرحله بعدی و پس از جنگ جهانی دوم، راهکار بهتر و سهلالوصولتری فراهم میشود که عبارت است از «اعطای» استقلال ظاهری به کشورهای وابسته و در عین حال غارت منابع آنها با دو راهکار مجزا اما هماهنگ: نفوذ و تأثیرگذاریِ مستقیم یا غیرمستقیم بر حاکمان و تمامی نیروهای مؤثر بر جامعه، و کوشش برای «نیازمند کردن» کشورها به خود.
منافع قدرتهای بزرگ و احساس اطمینان به آینده، همواره ایجاب میکرده است که در کنار حاکمانی که با پشتیبانی آشکار یا پنهان آنان به حکومت رسیدهاند، تعدادی حاکم «بالقوه» و مخالف با حاکم فعلی نیز وجود داشته باشد تا در صورت لزوم، با استفاده از تحریک مردم و یا با اجرای کودتا به جای دیگری بر اوضاع مسلط شوند.
دومین راهکار سلطهگریِ قدرتهای بزرگ عبارت بوده است از «نیازمند نگاه داشتن کشورها» در تمامی جنبهها و بخصوص در زمینههای اقتصادی، علمی و صنعتی. چرا که کشور نیازمند- به مانند انسان محتاج- کشوری حرفشنو و مطیع خواهد بود و بدون نیاز به اعمال زور به وظایف خود عمل خواهد کرد. وظایفی که مهمترین آنها عبارت بوده است از تأمین منابع اولیه مورد نیاز صنایع قدرتهای بزرگ، خرید اضافه تولید بُنجل و مصرفی آنان، و ایجاد امکانات لازم برای بهرهگیری از موقعیت ژئوپولتیکی کشور.
نیروها و ابزار لازم برای نیازمند و وابسته نگاه داشتن کشورها به قدرتهای بزرگ و نظام سرمایهسالاری جهانی، بسته به ضریب هوش و شعور متوسط مردم متفاوت بوده است. اما بسیاری از آنها چندان پیچیده و ناآشنا نبودند: اکراه در فروش و واگذاری دانش و صنایع پایه و ممانعت از دستیابی به دانش و صنعت و پیشرفتهای بنیادین؛ ترویج مصرفگرایی و دشوارسازی فرایند تولید و فعالیتهای سازنده؛ کنترل افکار عمومی با بهرهگیری از رسانههای گروهی؛ دامن زدن به خرافهگرایی مذهبی، تعصب قومیتی و ایدئولوژی زدگی؛ طرح مسائل نژادپرستانه و اختلافافکنی و ترویج برتریطلبی میان اقوام و زبانها و ادیان؛ ایجاد جنگ زرگری برای سرگرم داشتن افکار عمومی پیرامون موضوعی بیاهمیت و به منظور غفلت از موضوعی مهمتر؛ اختلافافکنی میان کشورها و برپایی جنگها و نزاعهای داخلی و خارجیِ متناوب و مکرر به منظور مصرف سلاحها و تخریب شهرها، کارخانجات، صنایع سنگین و تمامی داراییهای کشور که میباید برای خرید و بازسازی آنها مجدداً به همان قدرتها روی آورد؛ تحریک مردم برای اجرای تغییرات سیاسی و جابجایی حاکمان مطابق با خواست قدرتها؛ و بسیاری روشهای دیگر.
پس از جنگ جهانی اول، عملاً «کشورهای مستقل» به معنا و مفهومی که در دوران تاریخی متداول بوده، وجود خارجی ندارد. بلکه چند کشور ابرقدرت با روحیه استعماری وجود دارد که کشورهای دیگر- آشکار یا پنهان- وابسته و گوش به فرمان آنها هستند. این کشورها، همتراز «ولایت»ها و «ایالت»های کشورهای مستقل در دوران تاریخی هستند که حاکمان آنها نیز- خواه نام پادشاه یا رئیسجمهور یا هر نام دیگری داشته باشند- چیزی بیش از «والی» آن ولایت نیستند. استقلال و اختیارات اجرایی یا قانونگذاری این حاکمان در محدودهای است که در تعارض با منافع قدرتهای بزرگ قرار نگیرد.
در چنین جوامعی، مفهوم «ملت» چیزی نیست جز تودههایی سرباز، بردهوار و بیشکل که میباید توسط حاکمانی که تحت نظر سرمایهداری بینالمللی فرمان میرانند، شکل داده شوند و در تمامی جزئیات زندگیِ اقتصادی، اجتماعی، دینی، فرهنگی و غیره، مطابق با میل و خواست آنان عمل کنند. ابزار اصلی حاکمان برای شکلدهی و خطدهی به افکار عمومی، پدیده نوینی است که «رسانههای گروهی» نامیده میشوند. رسانههای گروهی که در رأس آنها رادیو و تلویزیون قرار دارد، ابزار اِعمال قدرتِ تازهای است که در اختیار نیروهای قبلی که از عصر مفرغ تا دوران تاریخی وجود داشت، قرار میگیرد. حاکمان و قدرتهای بزرگ با این ابزار نوین و کارآمدِ تبلیغاتی، کنترل کامل رفتارهای جامعه، شیوه اندیشیدن، انتشار جهل و خرافه، مبارزه با شعور و ساقط کردن نیروی فکری جامعه، ترویج ابتذال و لودگی، جهتدهی هدفمند به اخبار، گسترش هراس و هر آن چیزی که لازم است به رفتار و افکار جامعه تحمیل شود را در دست میگیرند. اکنون حاکمان از یک سو و قدرتهای بزرگ از سویی دیگر، از ابزار تبلیغاتی جدیدی به نام «رسانههای گروهی» برای تقویت چهار نیروی اِعمال سلطهٔ خود یعنی «ثروت»، «سلاح»، «مذهب» و «تاریخ- ملیت» بهره میبرند. آنان همچنین دریافتهاند که در هر زمان مقتضی، یکی از این چهار نیروی سلطه بهرهٔ فراوانتر و قابلیت تأثیرگذاریِ بیشتری دارد.
در دوران معاصر، داراییهای عمومی مردم و مایملک آنان کماکان به مانند عصر آهن و دوران تاریخی، به تصرف درآمده و تنها بخش اندکی از آن و یا مقداری بیشتر به میزانی که مطابق خوشایند حاکمان رفتار شده باشد، با «منت» در اختیارشان قرار میگیرد. امکانات و فرصتهای استفاده از منابع عمومی و هرگونه فعالیت اقتصادی، تجاری یا آموزشی به گونهای تبعیضآمیز و در جهت بسط اقتدار، در اختیار اطرافیان و وفاداران حاکمان قرار میگیرد.
کوشش برای اعمال نفوذ و تسلط قدرتهای بزرگ بر ایران که از دوران صفویه و زندیه آغاز شده و بخصوص با درایت کریمخان زند ناکام مانده بود، در دوران ناصرالدینشاه قاجار و پس از قتل امیرکبیر اوج میگیرد و همزمان با پایان جنگ جهانی اول تکمیل میشود. در این مدت آنان میکوشند و موفق میشوند که سلطه همهجانبهای بر حاکمان ایران (که حتی ممکن است به ظاهر خود را مخالف آن قدرتها نشان بدهند) داشته باشند. این اِعمال سلطه، به واسطه اشخاصی بود که هر چند به ظاهر پست و مقامی نداشتند و نام آنان برای افکار عمومی ناشناخته بود، اما عملاً سررشته تمامی تصمیمهای مهم و حیاتی را در دست داشتهاند.
در دوران معاصر یا عصر موتور- همچون عصر آهن و دوران تاریخی- مفاهیم «مناسبات مدنی و نظامهای اجتماعی» که برای همزیستی مسالمتآمیز و برای دستیابی برابر به منافع متقابل و منابع و امکانات عمومی وضع شده بود، کماکان بیمعنا هستند و آنچه که عملاً وجود دارد، مناسبات قدرت و تقسیم منافعی است که قدرتهای بزرگ به واسطه عوامل پیدا و پنهان خود دنبال کردهاند. در این جوامع ممکن است برخی نهادهای مدنی به شکل احزاب، انجمنها، سندیکاها، مجالس و نهادهای گوناگون- تا اندازهای که با منافع بنیادین ساختار قدرت در تعارض نباشد- حق شکلگیری و حضور داشته باشند؛ اما همه آنها از دو حالت خارج نیستند: یا بیخطر و بلاتأثیر هستند و یا تحت حمایت مالی و معنویِ آشکار یا نهان حاکمان و برای پیشبرد مقاصد آنان.
بخش بعدی: مناسبات اجتماعی در زمان حال (دههای اخیر)