درآمدی بر شکلگیری مناسبات مدنی جوامع باستان و غلبه سلطهگری
نگاهی به گذشته و چشماندازی به آینده
بخش دوم: بنیانهای دوام سلطهگری
۱- کلیات
انسانها در حدود ده هزار سال پیش و بخاطر نیاز به همیاری یکدیگر به زندگی اجتماعی روی آوردند و قراردادهایی را برای تفاهم و زندگی مسالمتجویانه و نیز برای دستیابی برابر به منابع و امکانات عمومی وضع کردند. آنان توانستند با اتکای به این قراردادها به مدت چهار هزار سال در آسایش و احساس خوشبختی زندگی کنند. بدون اینکه کسی بر آنان حکم براند و یا به محصول و منابع آنان دستدرازی کنند.
از حدود ۵۵۰۰ سال پیش، نخستین نشانههای مصادره اموال عمومی و ایجاد «دارایی خصوصی» پدیدار میگردد و صاحبان «ثروت» برای حفظ و افزایش دارایی خود، سازوکاری را تدارک میبینند که بعدها نام «حکومت/ دولت/ نظام سیاسی» را بخود میگیرد. مالکان ثروتمند که تبدیل به «حاکم» شدهاند، مردان مسلح و کاهنان را به عنوان دو نیروی «سلاح» و «مذهب» به منظور اعمال سلطه افزونتر بر جامعه در خدمت خود میگیرند.
از حدود ۳۸۰۰ سال پیش، مالکانِ ثروتمند مغلوب مردان مسلح میشوند و «ثروت» در اختیار «سلاح» قرار میگیرد. از مجموعه مردان و دستههای مسلح، لشکرهای بزرگی پدید میآید که سرزمینی را «فتح» میکنند و نام آنرا «کشور» میگذارند. کشوری که سرکرده لشکرِ مسلح خود را «شاه» آن میخواند و تمامی منابع انسانی و طبیعی آنرا مایملک خود میداند. مایملکی که به خواست «خدای بزرگ» به او بخشیده شده است. او به مرور و علاوه بر دو نیروی ثروت و سلاح، از دو نیروی «مذهب» و «تاریخ- ملیت» نیز برای سلطه بر مردم بهره میبرد. اما در سدههای اخیر، قدرت او تحت نفوذ و اختیار چند کشوری که صاحب قدرتهای بزرگ جدید هستند، قرار میگیرد.
قراردادهای اجتماعی انسان که مطابق با نیازهای طبیعی او وضع شده بود، تبدیل به قوانینی میشود که سلطهگران با استفاده از چهار نیروی فرمانروایی برای تسلط بیشتر بر او وضع کرده بودند. انسان در طول این مدت طولانی از ۵۵۰۰ سال پیش تا به پادشاهیهای دوران معاصر نتوانست از زیر سلطه حاکمانی که خود را صاحب اختیار جان و مال و آینده و آخرت او میدانستند، خارج شود. معدود کوششهای آزادیبخش مردم و مصلحان اجتماعی به سرعت به شکست و نابودی میانجامید.
اکنون پرسش اینجاست که این سلطه و استبداد چه تأثیری بر رفتار شخصی و اجتماعی مردم برجای نهاد و آیا مسبب دوام و استمرار آن چه بوده است؟ قدرت مالی و نظامی و مذهبی حاکمان یا بیکفایتی مردم؟ آیا براستی مردم هر کشوری لیاقتی بیش از همان حکومتی که بر آنان فرمانروایی میکرده را نداشته، یا اینکه قادر به تأثیرگذاری بر آن نبودند؟ آیا مردم از حکومتها تأثیر میپذیرفتند و به رنگ آنان در میآمدند یا حکومتها از مردم؟
به نظر میرسد که هر دو دیدگاه درست باشد. «نیازمندی انسان» موجب شد که موقتاً نخستین حاکمان را تحمل کند و بر خواست آنان گردن نهد؛ اما «آرزوی امنیت» از سوی مردم، غلبه آنانرا تا مدتی دوام داد و بکارگیری چهار نیروی سلطه از سوی حاکمان موجب تأثیراتی در اندیشه و رفتار جامعه شد که دیگر نتوانستند تا هزاران سال خود را از زیر یوغ بندگی خارج سازند. تعمیق ناهنجاریهای به وجود آمده در جامعه، خود تبدیل به بنیانهای دوام نظام سلطه شد.
از سوی دیگر، آیا مسبب ویرانگریها و عقبماندگیهای سدههای اخیر چه بوده است؟ ناآگاهی و بیکفایتی مردم، و یا سلطه استعمارگران؟ برخی کسان گزینه اول را میپذیرند و معتقدند که چنانچه مردم دانا و باکفایت میبودند، تحت سلطه قدرتهای استعماری قرار نمیگرفتند. برخی دیگر- که پیروان نظریه اول آنانرا «داییجان ناپلئون» خطاب میکنند، گزینه دوم را میپذیرند و معتقدند ریشه تمامی مصائب و مشکلات در سلطه استعمار نهفته است.
به نظر میرسد که در این مورد نیز هر دو دیدگاه درست باشد. قدرتهای استعماری هیچگاه نتوانستهاند بر کشورهایی مسلط شوند که مردمانی با قوه تشخیص و تمیز و آشنا با منافع عمومی دارند؛ بلکه در این صورت راه همکاری و اشتراک منافع با آنان را در پیش گرفتهاند. از طرف دیگر، رویدادهای دوران معاصر آشکارتر از آن بوده است که نظریه «داییجان ناپلئونی» را یکسره توهم بینگاریم. در نتیجه میتوان گفت که سلطهگران با سوءاستفاده از ناآگاهی و ناتوانی مردم که ریشه در ضریب هوش پایین و درک متوسط عمومیِ ناشی از استبداد طولانیمدت داشته، بر کشور و منافع عمومی آنان مسلط شدند و سپس کوشش کردند تا با گسترش «جهل» بر ناآگاهی و ناتوانی آنان دامن بزنند.
در طول دوران تاریخی- تا آنجا که اطلاع داریم- مردم توانستهاند بر حکومتها تأثیر بگذارند و آنها را به رنگ خود در بیاورند و تا اندازهای خواستهای فرهنگی خود را به آنها بقبولانند؛ اما هرگز نتواستهاند آنان را سرنگون کنند و یا حتی از میزان سلطه آنان بکاهند. حکومتهای ایران در دوران تاریخی همواره توسط یک «لشکر مسلح» دیگر از پای در آمدهاند. چنانکه خود نیز به همین ترتیب به قدرت رسیده بودهاند.
تأثیر و تأثر متقابل مردم و حاکمان، و نقد رفتارها و کنشهای شخصی و اجتماعی آنان، موضوعی است که در ادامه به آن میپردازیم و کوشش میکنیم تا با شناختن معضلات و ناهنجاریهای عمومی و تاریخی، خاستگاههای اصلی آنرا در حد توان بشناسیم. چهار نیرویی که همواره اهرم فشار هزاران سالهٔ حاکمان بر جامعه بوده است، به مرور زمان موجب شکلگیری و گسترش و تثبیت رفتارهای نامتعارفی در جامعه شده که محصول آن، نابهنجاریها و عقبماندگیهایی است که همواره دچار آن بودهایم و راه خلاصی از آنها دستنیافتنی و یا سخت دشوار شده است. پیدا کردن این راهها شاید چندان ناممکن نباشد اگر با اهتمام همگانی بکوشیم تا تأثیرهای مخرب آن چهار نیروی سلطه بر جامعه را بشناسیم. شناخت عوامل بیماریزا و آنچه که موجب زیست توأم با تکثیر آن بوده است، میتواند سرآغاز و لازمهای برای مقابله با آنها و چشماندازی به سوی آینده باشد.
ادامه دارد