درآمدی بر شکلگیری مناسبات مدنی جوامع باستان و غلبه سلطهگری
نگاهی به گذشته و چشماندازی به آینده
بخش دوم: بنیانهای دوام سلطهگری
۱- نیروی ثروت و ناهنجاریهای ناشی از آن
زبان نیروی ثروت، زبانی وعدهدهنده و طمعورزانه است. حاکمانی که تمامی ثروت انسانی و طبیعی را به همراه تمامی منابع و امکانات و فرصتها، تحت اختیار و تملک خود گرفته بودند؛ کوشیدند تا از این اهرم فشار برای گسترش و استحکام قدرت خود استفاده کنند. آنچه که حاکمان را به این رفتار سوق داد و آنان را با این نیروی سلطه آشنا نمود، واکنش انسان «نیازمند» بود. بسیاری از انسانها نه تنها در برابر این سلطه غارتگرانه و تمامیتخواهانه بر داراییهای عمومی مقاومتی از خود نشان ندادند، که حتی بخاطر دستیابی به درآمد و امکانات افزونتر، خود را هر چه بیشتر مطیع و وفادار نشان دادند. عامل دیگری که موجب شد انسان مقاومتی از خود بروز ندهد، هنجارهای لازمهٔ زندگی کشاورزی و از جمله «نیاز به امنیت» بود. چرا که جوامع کشاورز- برخلاف بادیهنشینان و بیابانگردان- به دلیل دورهٔ چندین ماههٔ زراعی، نیاز به امنیت دارند.
این واکنش و استقبال عمومی که احتمالاً شگفتیِ نخستین حاکمان را به همراه داشته است، آنان را متوجه نیروی ثروت در اعمال سلطه میکند. از آن پس، توزیع اموال نه بر اساس مقدار کاری که هر کس انجام داده و مستحق آن است، که بر اساس «سرسپردگی/ چاپلوسی» و میزان وفاداری و انقیادی که شخص از خود بروز داده، انجام میشده است. کسانی که رفتاری خوشایند حاکمان و مطابق با منافع آنان از خود نشان میدادهاند، به درآمدهای بیشتری دست مییافتهاند و امکانات و فرصتهای بیشتری در اختیارشان قرار داده میشد. کسانی نیز که برخلاف میل و منافع حاکمان رفتار میکردهاند، از امکانات و داراییها محروم میشدهاند.
اکنون ثروت جامعه، تبدیل به نیرویی برای سلطه بر مردم و همراه کردن آنان با خواست حاکمان شده است. بیشتر مردم نه تنها مخالفتی با این روش تبعیضآمیز نمیکنند. که حتی برای مالاندوزی هر چه بیشتر، شروع به رقابت با یکدیگر برای جلب توجه حاکمان میکنند. سعی میکنند تا هر چه بیشتر موجبات خوشنودی و منافع فرمانروایان را فراهم کنند و خود را مطیعی وفادار و گوش به فرمان نشان بدهند.
اِعمال نیروی ثروت چه تأثیری بر جامعه و حاکمان گذاشت؟ انسان قبل از چیز در مییابد که برای دستیابی به درآمدِ بیشتر ناچار است مطابق میل حاکمان رفتار کند، هر چند که با آنان مخالف باشد. آگاهی از این موضوع موجب پیدایش معضل «دورویی/ شخصیت دوگانه» در جامعه شد که هیچگاه از میان نرفت و تبدیل به یکی از بنیادیترین خصوصیات اخلاقی و رفتاری مردم گردید. خصوصیتی که نشانههای آن حتی در ادبیات و معماری و تمامی اجزای زندگیِ شخصی و اجتماعی ریشه دوانده است. عموم مردم دارای دو شخصیت بیرونی (آشکار) و درونی (نهان) شدند که از هر کدام آن دو شخصیت، بنا به موقعیت و شرایط و منافع خود استفاده میکردند. با پیروی از شخصیت درونی خود، به کارهای پنهانی و گفتارهای مخالف با خواست حاکمان روی میآوردند؛ و با پیروی از شخصیت بیرونی خود، مطابق خوشایند آنان عمل میکردند، مدح و ستایش آنان را بر زبان میآوردند و در استحکام قدرت آنان میکوشیدند. چرا که میدانستند آشکار ساختنِ شخصیت واقعی و درونی، مغایر با دستیابی به منافع شخصی است. از سوی دیگر، دورویی/ شخصیت دوگانه امکانپذیر و عملی نمیگردد، مگر آنکه با «دروغگویی» همراه باشد.
حاتمبخشیها، اعطای مقامها، جایزهها و بذل و بخششهای حاکمان در مواجهه با کسانی که بیش از دیگران خوشخدمتی خود را نشان دادهاند، انسان را با «درآمدهای بادآورده» آشنا میسازد که محصول تواناییها و قابلیتهای فردی نیست. او متوجه میشود که برای دستیابی به درآمد بیشتر و امکانات بهتر، نیاز به فعالیت مطابق با «منافع عمومی» ندارد و «ترجیح منافع شخصی» و «بیتوجهی به منافع عمومی» بر آن ارجحیت دارد. چرا که چنین فعالیتهایی علاوه بر اینکه عملاً غیرممکن شده است، نیاز به وقت و بردباری بیشتری دارد. از طرف دیگر، «احساس ناامنی» به انسان فرمان میدهد که هر چه زودتر و بیشتر چینهدان خود را پر کند؛ چرا که هر لحظه ممکن است نظر حاکم برگردد و یا اینکه سرنگون شود. نیاز انسان به سرعت عمل او را وادار به کسب درآمد بادآورده از هر راه ممکن و حتی از راههای «دزدی/ اختلاس» و «خیانت» میکند. بخصوص که میبیند و درک میکند که رفتارهای مالی حاکمان نیز تفاوت چندانی با اختلاس ندارد. همه اینها در نهایت منجر به تفرقه و گسست اجتماعی و «نبود همبستگی» میگردد.
رفتارهای عجولانهٔ آدمی برای درآمد هر چه سریعتر و بیشتر از هر راه ممکن او را دچار «فردگرایی» و عجز از درک ارتباط منافع عمومی با منافع شخصی میکند. او علاوه بر اینکه نمیتواند با موفقیت کار جمعی و گروهی انجام دهد، به محیط پیرامون خود نیز بیتوجه است و ارزش بلندمدت آنرا درک نمیکند. تخریب محیط زیست، پراکندن زباله، کشتن حیوانات و هرگونه رفتار تخریبی دیگر که مستقیماً متوجه منافعش نگردد، برایش بیاهمیت است.
نظامهای استبدادی در ذات خود پرورشدهنده «احساس ناامنی» هستند. احساس ناامنی محصول تغییر و جابجایی متناوب و ناگهانی حاکمان بر اثر حملهٔ قوای تازه از راه رسیده و یا رقابتهای درون دربار بوده است. علاوه بر این، فرمانها و امیال ملوکانه و تصمیمگیریهای ناگهانی و مستبدانه که هر لحظه بر اراده و خواستی متفاوت تعلق میگرفته، مانعی بر سر راه برنامهریزیهای بلندمدت بوده که نیاز به احساس امنیت و پایداری سیاسی- اقتصادی داشتهاند. انسان از درک ارتباط «منافع عمومی» و تأثیر آن بر «منافع شخصی» عاجز نیست؛ اما میداند که این تأثیر در درازمدت و در یک جامعه امن و پایدار اتفاق میافتد و نه در جامعهای که در هر لحظه آن امکان تغییر و تحولات اساسی وجود دارد.
انسانهایی که دریافته بودند میتوانند با اعلام سرسپردگی و انقیاد، به درآمدها و امکانات و موقعیتهای بیشتر و بهتری دست یابند، و عملکردهای باب میل فرمانروایان میتواند سود و منافع شخصیِ بیشتری در قیاس با فعالیتهای سازنده و قابلیتهای فردی نصیبشان کند، اکنون در مییابند که برای دستیابی به این آمال نیازی به تخصص، مهارت و دانش ندارند. در مییابند که دانش و تواناییها و تخصصهای فردی نمیتواند به اندازه ابراز انقیاد و بدست آوردن عناوین و القاب حکومتی موجب پیشرفت و ترقی آنان گردد. در نتیجه، کوشش برای تحصیل علم و تخصص به اندازهای متروک میشود که اکثریت غالب جامعه ایرانی با علم بیگانه میشود و «علمگریزی» بیش از پیش فراگیر میشود. علمگریزی و عقبماندگی علمی، موجب فقر و ناتوانی عمومی زبانهای ایرانی در آثار علمی و بیان مفاهیم دانشی نیز میگردد. در چنین جوامعی همواره «عنوانگرایی» و به دست آوردن یک عنوان یا مقام و یا لقب، اهمیت به مراتب بیشتری در قیاس با نام و هویت شخصی و قابلیتهای فردی داشته است.
آیا استفادهای که حاکمان از نیروی ثروت کردند و بخاطر بسط سلطه و نفوذ خود جامعهای را به ویرانی کشیدند، موجبات استحکام و دوام قدرت و حاکمیت آنان را فراهم آورد؟ پاسخ این پرسش منفی است. در کشورهایی که امکان دستیابی به امتیازها، درآمدها و هرگونه امکانات بادآورده وجود داشته باشد، و یا ارتقا و تنزل پست و مقامهای ناگهانی و خلقالساعه امکانپذیر باشد؛ حاکم و حکومت نیز ساختاری متزلزل و ناپایدار دارد. آنان نیز به همان رویه ناگهانی و بادآورده به قدرت میرسند و یا از قدرت ساقط میشوند.
از طرف دیگر، همانگونه که منافع شخصیِ کوتاهمدت، موجب تباهی منافع عمومی درازمدت گردید، تبعیضی نیز که حاکمان میان مردمان لایق با اشخاص سرسپرده و چاپلوس برقرار کردند، موجب تضعیف و فروپاشیِ نهاییِ حکومت و قدرتشان گردید. چرا که حاکمان به مرور زمان و بر اثر خودشیفتگی و اطلاعات نادرست اطرافیانِ چاپلوس، از تمیز و تشخیص کسانی که واقعاً به آنان و یا به کشور وفادار بودهاند، عاجز شدند و خود قربانی و مغلوب «دورویی» و «شخصیتهای دوگانهای» شدند که محصول عملکرد خودشان بودهاند. آنان وفاداری را صرفاً در گفتار و ظاهر اشخاص جستجو میکردهاند و بدان اهمیت میدادهاند. اِعمال تبعیض و فرصتدادن به شخصیتهای متظاهر، همواره حاکمان را به نفع رقیب از تخت به زیر کشیده و هیچگاه موجب عبرت حاکمان بعدی نشده است.
خاستگاه چندین معضل رفتاری و دیرین ایرانیان یعنی: «سرسپردگی/ چاپلوسی»، «دورویی/ شخصیت دوگانه»، «دروغگویی»، تمایل به «درآمدهای بادآورده»، «ترجیح منافع شخصی»، «بیتوجهی به منافع عمومی»، «احساس ناامنی»، «فردگرایی»، «دزدی/ اختلاس»، «خیانت»، «نبود همبستگی»، «علمگریزی» و «عنوانگرایی»، در بهرهگیری حاکمان از «نیروی ثروت» نهفته است. توزیع ناعادلانه داراییها، امکانات و فرصتها.
ادامه دارد