در دهههای گذشته، برخلاف امروز، استفاده و بکارگیری واژههای بیگانه اسباب تفاخر و فخرفروشی نبود و مردم با رجوع به داشتههای فرهنگی و زبانی خود، معادلهایی برای واژههای جدید غربی میساختند و بکار میبردند. معادلهایی که معمولاً با استقبال عمومی مواجه میشد و تداول مییافت. از آن نمونه است: «دوربین»، «قطار»، «طیاره» و «بالانخانه». بالانخانه (به معنای محل بالیدن و بالا رفتن و اوجگیری) نامی بود که اهالی فراهان و سلطانآباد (اراک بعدی) به عنوان معادلی برای ایرپورت برگزیدند. اما بعدها فرهنگستان زبان واژه «فرودگاه» را برای آن انتخاب کرد و بالانخانه به مرور فراموش شد. […]
اشارات ضداستعماری در حکایات کهن: پینوکیو، دوآلپا و بز زنگولهها
نویسنده پینوکیو، پندهایی از تجارب تلخ و دامهای روزگار را در قالب تمثیلها و اشارههای زیبا و خردمندانه به کودکان میآموزد. او کسانی را پیش چشم بچهها میآورد که میخواهند با وعدههای زیبا و سخنان فریبگرانه، کاری کنند تا آنان به میل خود کارهای جدی و سازنده را رها کنند و به «رقصیدن» در «خیمه شب بازی» سودآور آنان روی بیاورند. و نیز برای اینکه از «بدکاران» در امان باشند، در «قفس» از آنان نگهداری شود. او از کسی یاد میکند که با سخنان زیبا و وعده رسیدن به «شهر شادیها» و ساختن «تاریخچه» قلابی برای آن شهر، بچهها را تبدیل به کرههایی میکند تا «حمال کالسکه» او شوند.
کارلو کولودی (نویسنده ایتالیایی پینوکیو در قرن نوزدهم میلادی) قصد داشته تا با اشارهای مختصر، پرده از جلوی چشم کودکان هشیار بردارد تا آنان پی به مکرها و دامهایی که بر سر راه زندگی انسانها هستند، ببرند. اما در جامعهای که متوسط ادراک عمومی اندک باشد، نه تنها چنین تمثیلهایی برای کودکان و حتی بزرگسالان به کار نخواهد آمد و قابل درک نخواهد بود؛ که حتی اگر به صراحت و با صدای بلند و با نشان دادن دم خروسهای فراوان، فریاد زده شود: آن شخص یا آن حزب یا آن رسانه با چنین تاریخسازیها و با چنان وعدهها و سخنان زیبا و پرچمهای فریبگرانهای که در دست گرفته، آهنگ آنرا دارد تا ما و شما را به کالسکه سوداگری و سلطهگری خود ببندد؛ باز هم قادر به درک و فهم آن نیستیم. بسیاری از مشکلات چنین جوامعی، برخاسته از همین زودباوریها، هیجانزدگیها، دلبستگیهای نسنجیده و عواقب ناشی از آنها است. […]
پیشگفتار کتاب فراهان نامه
فراهان دشت پهناوری متشکل از روستاهای فراوان در استان مرکزی است که در میان شهرهای اراک، تفرش، کمیجان و خُنداب جای دارد. حدود و ثغور فراهان را نمیتوان به دقت و قاطعیت تعیین کرد و حریم آن در زمانهای گوناگون دچار تغییر و تحولاتی شده است. اما آنچه قابل اعتناست، این است که نام فراهان بهرغم شهرت بسیار آن، هیچگاه نام شهر یا استانی نبوده و در تقیسمات کشوری جایی نداشته است. نام فراهان بیش از آنکه متکی بر نام شهری بزرگ یا تقسیمات کشوری باشد، متکی به مردم و نیز یادکردهای تاریخی و شخصیتهای مشهور سیاسی و فرهنگی و ادبی آن بوده است.
در دشت فراهان تعدادی نگارکندهای صخرهای پیشتاریخی و انبوهی از تپههای پیش از تاریخی وجود دارد که در هیچکدام آنها کاوشهای جامع باستانشناسی انجام نشده است. این تپهها و محوطههای استقراری که در مجاورت بسیاری از آبادیها دیده میشوند، در حاشیه یا در نزدیکی رودهای کوچک و بزرگی جای داشتهاند که امروزه بستر آنها به شکل خُشکرود یا رودهای فصلی و اتفاقی در محل دیده میشوند. رودهای دشت فراهان پس از سیراب کردن منطقه به دریاچه «مِیغان» (اکنون کویر میغان) در جنوبشرقی فراهان میریختهاند. […]
درخت توت و مالکیت عمومی آن
در فراهان (و لابد در بسیاری جاهای دیگر) رسم و باورداشتی بسیار زیبا و مبتنی بر توجه به انسان و محیط زیست وجود دارد که درخت توت را وقف عام میدانند. معتقدند که درخت توت از ازل متعلق به عموم مردم بوده و تا ابد از آنِ همهٔ مردم خواهد بود. معتقدند که میوه توت را هر کسی میتواند بچیند و بخورد و هیچکس نمیتواند مانع از توت خوردن دیگری شود. همچنین اعتقاد دارند که هیچکس حق ندارد به درخت توت آسیب بزند و یا شاخه آنرا بشکند. […]
شوغات خروسی که خون باباش رو میخواست
در فراهان به افسانههای رازآمیز که مادربزرگها بیان میکنند «شوغات» میگویند. متن زیر نمونه یکی از شوغاتهایی است که مادربزرگ در روزگار کودکی برای ما تعریف میکرد و ما در آن زمان پِی به نکتهها و رازورمزهای شگفتِ پنهانشده در آن نمیبردیم. مادربزرگِ زندهیادم گنجینهای بزرگ و بیهمتا از ادبیات شفاهی و آیینها و باورداشتهای کهن بود. ما با صدای گرم او که شوغاتهایی میگفت که مفاهیم آنها فراتر و جدیتر از یک قصه ساده بود، به بستر میرفتیم و غرق در رؤیاهای دور و درازی که او برایمان ترسیم میکرد، شب تیره را به صبح روشن پیوند میزدیم. […]
عروسی سنتی فراهان، یک تکنگاری مردمشناختی
در فراهان مانند جاهای دیگر، پسرها در حدود ۲۰ سالگی و دخترها در حدود ۱۵ سالگی ازدواج میکردند. اگر پسر به سن ۲۵ سال و دختر به سن ۲۰ سال میرسید و ازدواج نمیکردند، میگفتند فلان پسر «بزرگپسر» شده و یا فلان دختر «بزرگ دختر» شده است. بنابر این پدرها و مادرها سعی داشتند که که تا پسرها از ۲۲ سال و دخترها از ۱۸ سال بزرگتر نشدهاند، ازدواج کنند. بیشتر عروسیها در ماه آبان و آذر انجام میشد، زیرا که در این اوقات هم محصولات زراعی بدست میآمد و هم کارهای کشاورزی تمام شده بود و وقت کافی برای انجام تشریفات عروسی وجود داشت. […]
واژهنامه گویش فراهانی
زبانها، گویشها و واژگان محلیِ نواحی گوناگون، گنجینهای ممتاز از هویت فرهنگی مردم هستند. گنجینهای بیبدیل و تکرارنشدنی که امروزه به سرعت در حال نابودی و فراموشی هستند. برای حفظ این زبانها و گویشهای در حال اضمحلال که ریشه در تاریخ دیرین ملتی کهنسال دارند، کوشش درخوری به عمل نمیآید و برخلاف بناهای باستانی و دیگر یادمانهای ملموس، حساسیت و توجه چندانی بدانها نشان داده نمیشود. این در حالی است که سرعت نابودی زبانها و گویشها بسیار سریعتر از یادمانهای دیگر است و حتی بسیاری از مردمان محلی نیز بکارگیری لغات بومی را که مهمترین شناسه هویت و فرهنگ آنان است، موجب کسرشأن خود میدانند و تا بتوانند واژگان فارسی معیار و برخاسته از رسانههای گروهی را جانشین آنها میکنند. رسانههای گروهی نیز در تداول و شیوع چنین طرزفکری بیگناه و بیتقصیر نیستند. گردآوری اندوخته زبانی مردم میتواند به غنیکردن زبان فارسی و گویش معیار یاری رساند و روند واژهگزینی را بهبود بخشد. اگر زبان فارسی و عموماً زبانهای ایرانی فاقد لغتنامهای جامع و کامل هستند، به این دلیل بوده که هیچگاه اهتمامی جدی در گردآوری و طبقهبندی و مقایسه واژگان زبانهای ایرانی به عمل نیامده است. هر چند که بسیاری از علاقهمندان و پژوهشگران نواحی گوناگون لغتنامههای متنوعی از گویش محلی خود فراهم کرده و یا منتشر کردهاند، اما این کوششها هیچگاه متمرکز نشده و دستاوردهای آنان هیچگاه تلفیق و طبقهبندی نگردیده است. غنیسازی زبان فارسی و واژهگزینی برای مفاهیم بیگانه، تا زمانی که لغتهای محلی گردآوری و طبقهبندی نشده باشند، عملاً غیرممکن و بیحاصل است و به نتیجهای درخور نخواهد رسید. چرا که تعداد و تنوع واژگان زنده مانده در گنجینه گویشهای محلی بسیار بیشتر از واژگان موجود در فارسی معیار یا «فارسی تهرانی» است. […]
آتشکده پردغان: بازماندی در پیوند با مزدکیان فراهان
ابن فقیه همدانی در «مختصرالبلدان» (اوایل سده چهارم هجری) و حسن قمی در «تاریخ قم» (از اواخر سده چهارم هجری) آوردهاند که در روستای «فردجان» آتشکدهای بزرگ و کهن با باروهای بلند و قلعه مانند وجود داشته که در زمان حاکمیت حجاج بن یوسف و خلافت عبدالملک بن مروان (اواخر سده یکم هجری) به این روستا یورش آوردند و پس از تسخیر آبادی، درهای زرین آتشکده را کندند و برای کعبه به مکه فرستادند. در این منابع همچنین آمده است که آتشکده فردجان بار دیگر در سال ۲۸۸ هجری قمری به فرمان امیر قم به نام «بیرون ترکی» با منجنیق و عراده ویران و تباه شد و دیگر هیچگاه رونق نگرفت (نقل به مضمون از: ابن فقیه، ص ۷۵؛ قمی، فصل هفتم).
نام فردجان در تعدادی دیگر از متون جغرافیای تاریخی سدههای میانه آمده است. یاقوت حَمَوی در «معجم البلدان» (اوایل سده هفتم هجری) اشارهای کوتاه به قلعه فردجان کرده و ابن خلدون نیز قلعه فردجان را پناهگاه علاءالدوله کاکویه (حاکم غزنوی اصفهان که بعدها اعلان استقلال کرد) به هنگام حمله سپاه مسعود غزنوی میداند (ابن خلدون، ص ۵۴۳).
در تمامی منابع، جز توصیفی کلی از محل روستا، قلعه و آتشکده، هیچگونه نشانی دقیقی از محل آن داده نشده است. به ویژه که بسیاری از نامها در گذر زمان دچار تطور و تعریب شده و شکل اصلی آنها از دست رفته است. […]
خانه مادربزرگ
شبی زمستان بود، برف میبارید و باد کولاک میکرد. خروش برف و باد، یاد مرا به سالهای دور و به شبی پُر برف و به پنجرهای روشن میکشاند؛ یاد پنجره روشنِ خانه مادربزرگ. پنجرهای که از آن نورِ سرخ چراغ گردسوزی به بیرون پرتو افشان میشد و امیدِ خانه گرم و پُر مهر او را به یاد میآورد. ما، در را باز میکردیم و گام به سرای او مینهادیم؛ مادربزرگ را میدیدیم که زیر کرسی نشسته و گیسوان چون برفش را شانه میزد. از آمدن بچهها شادمان میشد. دستش را به زیر جاجیم میبُرد تا غوری دمکردههای آویشن و بابونه را از چاله کرسی بیرون بیاورد. کرسی مادربزرگ و تنور آن همچو همیشه گرم بود؛ مانند چشمان پُر از مهربانی و یکرنگی او. ما دستان یخزده خود را بهم میمالیدیم و به آن میدمیدیم. مادر بزرگ دستان ما را در میان دستانش میگرفت و میمالید.
ای کاش باز هم دستان او، دستان یخزده ما را پناه میبخشید. ای کاش باز هم چراغِ روشن خانه تو پناهگاه ما میبود؛ کاش باز هم چراغ تو روشن بود و دانههای برف و سوزِ سرما، از پرتوهای آن روشنایی و گرما میگرفت. […]