گفتگو و پرسش و پاسخ با آقای امید ایرانمهر، وبسایت تاریخ ایرانی: کورش برای برخی یک ابزار است.
۱- به راستی حقیقت کوروش چه بود؟ این حجم از تفاوت در توصیف یک شخصیت تاریخی از کجا نشأت میگیرد و چه تبعاتی دارد؟
تفاوت روایتها در باره کورش به دلیل تفاوت در نگرش بازگوکنندگان آن روایتها و تعلقات قلبی آنان است. پژوهشگران مستقل و واقعنگر (که تعدادشان اندک است) کوشش میکنند تا با بررسی و نقد اسناد و منابع تا جایی که ممکن است به واقعیتها نزدیک شوند. اختلافنظرها در بین این گروه بسیار جدی و فراوان است. دلیل این اختلافها از یکسو کمبود منابع و از سوی دیگر، تردید در فهم درست منابع مکتوب باستانی و کتیبهها است. اما در کنار این عده، کسان دیگری نیز هستند که نه کورش را میشناسند و نه میخواهند که بشناسند. کورش برای آنان فقط یک ابزار است. این عده (که تعدادشان در قیاس با پژوهشگران بسیار زیاد است) کوشش میکنند تا با تحریک احساسات عامه و با استفاده از روحیه قهرماندوستانهٔ آنان، از کورش برای پیشبرد مقاصد امروزی خود استفاده کنند. آنچه که این عده از کورش نقل میکنند و یا بدو منسوب میکنند، الزاماً ارتباطی با کورش ندارد و داستانها و تخیلات و قصههایی است که بتواند موجب بیدار کردن احساسات عامه و خلسه عاطفی آنان شود. در مقابل این عده، کسان دیگری نیز که با آنان منافع غیرمشترک دارند، سعی میکنند با واکنشی متقابل و معکوس، جلوی نفوذ و منافع آنان را بگیرند. در نتیجه، کورش برای این گروه بخودی خود اهمیتی ندارد و صرفاً ابزاری برای بسط نفوذ و منافع شخصی، و یا مقابله با بسط نفوذ دیگران است.
۲- روایتها از فردی که با نام کوروش بر ایران بزرگ حکومت کرد متفاوت است. آنچنان که گاه دو روایت هیچ پیوندی با یکدیگر ندارند. با توجه به مطالعاتی که درباره کوروش داشتهاید، از دیدگاه شما کوروش چه خصوصیاتی داشت. نکات مثبت و منفی شخصیت کوروشی که شما میشناسید کداماند؟
کورش یک پادشاه و شخصیت تاریخی است. پادشاه سرزمینی که بعدها ایران نامیده شد و در زمان خودش چنین نامی بکار نمیرفت و متداول نبود. (برای آگاهی بیشتر بنگرید به: «ایران چیست؟») کورش مانند هر شخصیت تاریخی دیگر قابل نقد و بررسی است. پژوهشگران کوشش میکنند تا با واقعیتهای مرتبط با کورش آشنا شوند. کاری که به دلیل کمبود و نقصان منابع بسیار دشوار و حتی غیرممکن است. در آثار و منابع ایرانی تقریباً هیچ یادی از کورش نشده است و ایرانیان تا این اواخر بکلی با او بیگانه بوده و او را نمیشناختهاند. این نشان میدهد که از نظر سابقه تاریخی، کورش در اندیشه ایرانیان یک قهرمان یا شخصیت برتر نبوده است. نام کورش حتی در اوستا، متون پهلوی و شاهنامه نیز نیامده است.
میگویند که از ویژگیهای شخصیت کورش اینست که به حیطه زندگی شخصی و دینی مردم کشورهای مغلوب وارد نمیشود. اما این رفتار در بین عموم جهانگشایان متداول بوده و فقط در صورتی بوده است که کسی در برابر آنها مقاومت نکند. کورش نیز همچون دیگر جهانگشایان، در اندیشه بسط قلمرو خود بوده و به چندین کشوری حمله و تجاوز میکند که بجز ماد، بقیه در حال جنگ و تعرض به او و قلمرو او نبودهاند. کورش سه تمدن درخشان ماد، لیدی و بابل را برای همیشه نابود میکند و پس از او از تمدن مشهور و کهنسال بینالنهرین اثری برجای نمیماند. تمامی سنتها و مکاتب فکری و علمی بابل- اعم از نجوم، ریاضیات و معماری- برای همیشه رخت برمیبندند و جز خاطرهای از آنها باقی نمیماند. با اینکه کورش در منشور خود از ارادت به ادیان و خدایان بابلی یاد میکند و حتی خود را پرستشگر مردوک مینامد، اما عملاً آنها نیز بزودی از میان میروند. ویژگی دیگر منسوب به کورش، خودداری از خشونت و کشتار است. اما او نیز همچون همعصران خود تا زمانی دست به خشونت نمییازیده که کسی در برابرش مقاومت نشان نداده باشد. مسلم است که جهانگشایی و حمله به کشورهای دیگر جز با جنگ و آدمکشی ممکن نمیشود. جنگ و جهانگشایی نیز نیاز به امکانات و منابع مالی دارد و این منابع (چنانکه در کتیبه «رویدادنامه نبونید و کورش» ثبت شده) از طریق غارت کشورها تأمین میشده است.
۳- دو وجه از شخصیت کوروش همواره مورد توجه فعالان سیاسی در طول تاریخ معاصر ایران بوده است. گروهی از کوروش تصویری مقتدر ارائه میدهند و او را نماد ایران متمدن و مقتدر دانستهاند. افرادی همچون محمدرضا شاه آخرین پادشاه سلسله پهلوی که در موضع قدرت قرار داشت و خود را ادامه دهنده راه کوروش میدانست. این یک تصویر است. تصویر دیگر را فعالان مدنی، سیاستمداران خارج از حکومتها از کوروش ارائه میدهند. تصویری که مبتنی بر منشور حقوق بشر است. تصویر رویایی از حکمرانی که اساس همه چیز را انسان قرار میدهد، به دین دیگران احترام میگذارد و حق و حقوق همگان را به رسمیت میشناسد. خاستگاه این تفسیرها کجاست و هر یک از این گروهها به چه قصدی به سراغ تفسیر مخصوص خود میروند؟
کورش دو شخصیت واقعی و افسانهای دارد. شخصیت واقعی آنست که محققان در پی دستیابی به آن هستند و با موفقیت چندانی نیز روبرو نمیشوند. شخصیت افسانهای آنست که داستانسرایان و سلطهگران آنقدر در پیرامون آن گفته و تکرار کردهاند که شبیه به واقعیت شده است. کورش یک شخصیت مبهم تاریخی است که مجموع اطلاعات قطعی تاریخی در پیرامون او از چند سطر فراتر نمیرود. آنچه که فعالان سیاسی از کورش بیان میکنند و خود را به او میچسبانند، چیزی بیش از نیرنگبازی و سوءاستفاده از تعلق خاطر مردم به قهرمانسازی نیست. در کشورهای عقبافتاده که سطح مطالعات و آگاهیهای متوسط عمومی اندک است، راه موفقیت سیاسیون و کسب محبوبیت، سوءاستفاده از یک شخصیت محبوب و در صورت لزوم، ساختن و پرداختن چنین شخصیتی است. این کاری است که قدرتهای بزرگ در یکی- دو سده اخیر در بسیاری از کشورهای تحت سلطه انجام دادند.
در ایران نیز قرار بود چنین روندی با بهرهگیری از دو نام تازه متداولشدهٔ کورش و آریا (که هر دوی این نامها را مردم بتازگی میشنیدند) به سرپرستی اردشیر ریپورتر (جاسوس و عامل مخفی بریتانیا در ایران) انجام شود اما به دلیل دستمالی شدن زیاد آن توسط هیتلر- که در آن زمان رقیب بریتانیا بود- برای مدتی به تعویق انداخته شد.
۴- برخی رجوع ایرانیان به کوروش در برهههای مختلف تاریخی را به تلاشی برای رهایی از موضع ضعف تعبیر میکنند. بدین معنا که هرگاه ایرانیان خود را در موقعیتی سخت و دشوار در مواجهه با دنیای اطراف میبینند به یادگارهای اسطورهای خود متوسل میشوند تا موضع خود را از این طریق که «ببینید ما چه بودیم و چه گذشتهای داریم» بهبود بخشند. از آن جمله دکتر مهرزاد بروجردی است که محبوبیت کوروش در میان ایرانیان را ناشی از وجود نوعی سرخوردگی در جامعه ایرانی میداند که با با یادآوری عظمت گذشته به فراموشی سپرده میشود و کوروش نیز ابزاری برای این یادآوری است. فکر میکنید این تحلیل تا چه حد مبتنی بر واقعیت است.
افکار عمومی ذاتاً به قهرمان و پهلوان و شخصیت برجسته علاقه دارد تا بتواند ناتوانیها، عقدهها و کمبودهای عاطفی خود را با آن جبران کند. میل دارد که اگر بخاطر کوتاهی و سهلانگاری چیزی برای افتخار کردن در جهان امروز ندارد، بتواند با چنگ انداختن به گذشتهای که در خیال خود آنرا میسازد و پرورش میدهد، جبران این شکست را بنماید. اما مشکل اینجاست که چنین رویهای نه تنها منجر به بهبود اوضاع نخواهد شد، که بخاطر چنین خودفریبیها هر چه بیشتر بر بیماری خود دامن میزند و راه سلطه را برای سلطهگرانی نوین هموار میسازد. این ویژگی عمومی ملتهایی است که سالیانی بس دراز تحت سلطه نظامهای استبدادی زندگی کرده و با آن خو گرفتهاند. در چنین کشورهایی گرایش نیرومندی وجود دارد که خاکستریها به سرعت تبدیل به سیاه و یا سفید شوند. بسیاری از قهرمانان تاریخی که در ذهن مردم و یا در متون تاریخی جا خوش کردهاند، چیزی بیش از محصول افراطها و تفریطهای مصلحتیِ صاحبان قدرت و ثروت و تاریخنویسان وابسته به آنان نیست. زندگی واقعی قهرمان تاریخی با آنچه که در روایتهای تاریخی آمده است، تفاوتهایی قابل ملاحظه دارد.
۵- برخی روحانیون معتقدند بازگشت به کوروش تلاشی مذبوحانه برای تولید آلترناتیو برای چهرهها و مفاهیم دینی است. این گروه از افراد معتقدند «کسانی تعمد دارند این مسائل را ترویج کنند و به هر قیمتی شده است آنها را جایگزین برخی از مفاهیم اسلامی کرده و یا با لعاب اسلامی برای آن نمادها به از میان بردن آداب و رسوم و فرهنگ اسلامی بپردازند.» رسول جعفریان چنین تلاشی را آزمودنِ آزموده دانسته و میگوید: «این تجربه یک بار دیگر هم در کشور ما رخ داده است. پس از مشروطه که از یک زاویه، مردم را در مجموعه نسبت به ارزشهای اسلامی بیتوجه کرد و پس از چند صد سال، آنان را در باره گذشتهشان به تردید انداخت، همین تجربه عملی شد. یعنی اینکه باستانگرایی آغاز شد؛ ولی از آنجایی که خودش فی حد نفسه ارزشی برای مطرح کردن نداشت، راه را برای هجوم غرب و تجدد فراهم کرد.» آیا چنین تحلیلی از دلایل بازگشت به کوروش میتواند تصویرگر واقعیت باشد؟
قدرتهای بزرگ الزاماً کورش را به منظور ساختن جایگزینی برای مفاهیم دینی بکار نگرفتهاند. آنان از هر عاملی که بتواند موجبات سلطه را فراهم کند، استفاده کردهاند. این عامل ممکن است خاستگاهی تاریخی یا قومی یا زبانی و یا حتی دینی داشته باشد. قدرتهای بزرگ از هر آن پدیدهای که بتواند موجب تحریک و تأیید افکار عمومی شود، استفاده کردهاند.
۶- با وجود روایات مثبتی که به نقل از مورخینی چون ریچارد فرای درباره کوروش وجود دارد، بعضاً دیده شده که منابع خارجی نیز تصویری ناخوشایند از کوروش ارائه دادهاند. همچون مقالهای که سال گذشته در مجله اشپیگل به چاپ رسیدو طی آن نویسنده مقاله؛ ماتیاس شولتس، کوروش را پادشاهی مستبد معرفی کرد که به کشورهای مختلف حمله می نمود، مخالفان خود را به طرز وحشیانهای شکنجه می داد و گوشها و بینی آنها را میبرید. نویسنده حتی ادعا کرده بود که در منشور کوروش هیچ مطلبی درباره حقوق بشر نوشته نشده است. نویسنده این مقاله در تلاش برای اثبات ادعاهای خود به نقل قولها و تحلیلهایی از دکتر کلاوس گالاس (باستان شناس سرشناس آلمانی) و پروفسور یوزف ویزهوفر (پژوهشگر و استاد تاریخ ایران باستان) و دکتر هانس پیتر شاودیگ (باستان شناس و پژوهشگر تاریخ مشرق زمین) استناد و سازمان ملل را به سهلانگاری در یافتن حقیقت منشور کوروش متهم کرده بود. انتشار چنین مطالبی در رسانههای خارجی به چه معناست؟ آیا احیای نام کوروش به عنوان پادشاهی عادل میتواند به ارتقای جایگاه ایران کمک کند و از همین است که کشورهای دیگر برای جلوگیری از آن به «جعل تاریخ» و رد «واضحات» دست میزنند. یا این مطالب ریشه در واقعیت دارد و تصویر مثبت از کوروش افسانهای بیش نیست؟
چنین نقد و بررسیها در زمینه دستیابی به واقعیتهای زندگی کورش بسیار گسترده و فراوان است. هیچکدام از آنها واقعیت محض یا کذب محض نیست و همگی کوششی برای دستیابی به واقعیتی است که فعلاً مبهم و دور از دسترس است. اما از آنجا که ما اهل مطالعه و کتابخوانی نیستیم، تا زمانی که چنین نظراتی در رسانههای عمومی منتشر نشود، از آن بیخبر میمانیم و تصور میکنیم که وجود خارجی ندارند. پژوهشگران میکوشند تا با بررسی اسناد تاریخی و حتی نقد آن اسناد، هر چه بیشتر به واقعیت نزدیک شوند. اما از آنجا که آن دسته دوم که از آنان یاد کردم (یعنی آنان که کورش را تبدیل به ابزاری برای سلطه و یا برای خلسه عاطفی خود کردهاند) تصور میکنند که محققان میباید در خدمت آنان باشند و آن چیزی را بگویند و بنویسند که باب میل آنان است، سخنان ناقدانه را تحمل نمیکنند. این گروه به دلیل اینکه اطلاعات و مطالعه کافی برای بحث و گفتگو ندارند، در چنین مواقعی شروع به فحاشی و تهمتزدن میکنند که مبادا مریدان خود را از دست بدهند و یا اینکه اختلالی در حالت خلسه و خماریاشان ایجاد شود.
آنچه که ماتیاس شولتس در هفتهنامه اشپیگل- چاپ آلمان- نوشت، کوششی برای مقابله با سیل ادعاهای ناصحیح منتسب شده به کورش است. هر چند که مقاله اشپیگل تبدیل به بهانهای تازه برای اعتراضهای بیپایان ایرانیان شد. به گمانم ما بیش از اندازه بهانهجو و حساس شدهایم و دائم به دنبال کشف توهین یا سخنانی که مطابق پیشفرضهای ذهنی ما نباشند، میگردیم. ما واکنشهای معمولاً نابجایی از خود بروز میدهیم که نه تنها تاکنون سودی در بر نداشته، بلکه موجب تحریک بیشتر محرکان هم شده است.
این حقِ همه مردمان و پژوهشگران است که بتوانند نظر و عقیده خود را آزادانه و بدون واهمه بازگو کنند. حتی اگر آن نظر، غرضورزانه بوده باشد و هیچ سند تاریخی نیز آنرا تأیید نکند، باز هم ذرهای از این حق کاسته نمیشود. کورش شخصیتی تاریخی است که مانند همه پدیدههای دیگر تاریخی، تمامی واقعیتهای پیرامون او دانسته نشده و راه هرگونه حدس و نظری همچنان گشوده است. به فرض هم که همه واقعیتها شناخته شده باشند، باز هم نمیتوان مانع بازگویی ادعایی جدید و متفاوت شد. ایجاد حریمی غیرقابل نقد و نفوذ در پیرامون کورش یا هر شخصیت دیگری، ذرهای قدر و قیمت او را افزایش نمیدهد و بلکه میکاهد.
امروزه در سراسر دنیای آزاد، تمامی رویدادها و شخصیتهای تاریخی، با صراحت و بیرحمانه به زیر تیغ نقد کشیده میشوند و حتی شخصیتها و پدیدههای مقدس نیز مصونیتی از آن ندارند. دنیای امروز برخلاف گذشته که تنها یک نظر و یک دیدگاه غالب حکومتی یا دینی در آن امکان عرضه مییافت، از چنین شیوهای استقبال می کند و آنرا در عمل به کار گرفته است. ما نیز اگر نمیخواهیم همانند آنان شویم، نه حق بازداشتن آنانرا داریم و نه توان این بازداشتن را. ایجاد محدودیت برای دیگران به جرم اینکه تنها حرفی زدهاند و نظری دادهاند، زیبنده مدافعان و مدعیان حقوق بشر و آزادی بیان نیست. این گونه رفتار، تصویری ناپسند از کمتحملی و جزماندیشی ما ایجاد میکند. تصویری که میتواند محرکی برای تکرار باشد.
هرگونه نقد و نظر بجا یا حتی نابجایی میتواند کمک بزرگی برای دستیابی به واقعیتهای تاریخی باشد. مسلم است که نظر ما معیار بجا بودن یا نابجا بودن نیست. اگر در فرهنگ ما چنین باوری وجود دارد که «دوست کسی است که عیب مرا بگوید» نمیباید تا این اندازه از شنیدن سخنانی بر خلاف میل خود، آشفته شویم و آنرا توطئهای علیه خود بدانیم. هر نقد و نظری- حتی غیر منصفانه- میتواند فرصتی ارزنده بشمار آید تا شاید در میان آن نکتهای برای توجه و نزدیک شدن بیشتر به واقعیتها و شناخت خود وجود داشته باشد.
از این دست گفتارها به فراوانی در بسیاری از کتابها و رسانههای گروهی جهان منتشر میشوند و دامن هر رویداد تاریخی را میگیرند. تا آنجا که من خبر دارم، هیچ ملتی اینچنین مانند ما برآشفته نمیشود و درصدد پاسخگوییهای احساساتی و مقابله با توهین و توطئه بر نمیآید. مثلاً ندیده و نشنیدهام که کسانی به اسکندرستیزی ایرانیان اعتراض کنند و همانند ما که در باره کورش به تورات و متون یونانی استناد میکنیم، آنان نیز برای درستی سخن خود به شخصیت دوستداشتنی و آرمانی اسکندر در شاهنامه فردوسی و اسکندرنامه نظامی استناد کنند.
بدیهی است که وقتی ما مناسبتی مجعول به نام روز جهانی کورش را راه میاندازیم و پس از چند سال فریب افکار عمومی به یونسکو نامه میدهیم که این روز جهانی خودساخته ما را به رسمیت بشناسید، وقتی ما در خیال خود منشور کورش را بر سردر سازمان ملل میچسبانیم، وقتی ما در آثار هنری خود، شاخههای گل را بجای نیزه به دست سربازان کورش میدهیم، وقتی متنی ساختگی را بجای متن اصلی منشور کورش در سخنرانیهای رسمی جهانی بازگو میکنیم، نویسنده اشپیگل هم حق دارد همان را موضوع ایراد و انتقاد و ریشخند قرار دهد.
ما هنوز درک درستی از فرهنگ و هویت تاریخی نداریم. نمیدانیم این هویت چیست و چگونه آسیب میبیند. از همین رو، بسیاری از کسانی که به این مفاهیم میپردازند، به دلیل ضعف آگاهیها و غرور بیجای ناشی از خودبزرگبینی و «خودهمهچیزدانی» بیش از آنچه یاریرسان باشند، آسیبرسانند. حتی درک درستی از یادمانهای کهن و شیوههای اعتراض (در مواقعی که واقعاً لازم است) وجود ندارد. به همین خاطر است که یکروز به «تاجیک شدن فردوسی و ابن سینا» اعتراض میشود و یکروز به «افغان شدن مولانا».
به گمان من آسیبی که از جانب بسیاری از مدعیان پاسداری از فرهنگ ایران به جان و روان این فرهنگ و کشور وارد میشود، بسیار بیشتر از ضربههای دیگران است. آسیبهایی ناشی از گسترشدادن اختلافات قومی، اعمال نژادپرستانه، حساسیتهای نابجا و مخرب برای حفاظت از یادمانهای باستانی و بسیاری فعالیتهای دیگر. کسانی که هر منتقد و هشداردهندهای را دشمن ایران خطاب میکنند و خود را عین ایران و یگانه وارث تمدن آن میدانند. همچنان که برخی اسلامگرایان نیز هر صدای منتقد و هشداردهندهای را دشمن اسلام میدانند و خود را عین اسلام و یگانه وارث آن میدانند.
تصور میکنم که چنین حساسیتهای نامعقول و نسنجیده در میان ما از چند عامل ناشی میشود. یکی اینکه گویا ما به هنگام اعتراض، احساس میکنیم که زنده هستیم و حضور داریم، چرا که از راههای سازنده کمتر میتوانیم عرض اندام کنیم. دوم اینکه، ما میکوشیم تا عقبماندگی و وضعیت اسفبار خود را نه با کوشش بیشتر برای گسترش دانش و دانایی، که با نازیدن صرف به گذشتهای پر افتخار جبران کنیم. سوم اینکه، امروزه بسیاری از فعالان سیاسی، به رغم هدف والایی که دارند، فرهنگ را سنگرگاه خود کردهاند. برای فرهنگ و یادمانهای باستانی هیچ چیز خطرناکتر و مخربتر از این نیست که ابزاری برای تسویه حسابها و مبارزات سیاسی شود. به ویژه در وضعیتی که در این میان، شمار فراوانی از اشخاص کم اطلاع اما پر مدعا که هر نظر مخالفی را به شدت و با توهین و پروندهسازی سرکوب میکنند، حضور داشته باشند.
اما در مورد احیای نام کورش و یا هر شخصیت دیگری باید گفت که چنین کاری نمیتواند منجر به ارتقای جایگاه ایران شود. اصولاً جایگاه کشورها را وضعیت تاریخی آنان نمیسازد، بلکه تواناییهای علمی، فنی و اقتصادی امروزین آنان میسازد. جایگاه کشورها بر اساس نیازمندیهای دیگران به آن کشور و نیز تأثیر سازنده و مفیدی که در جهان امروز دارد، سنجیده میشود. کشوری که کالایی فکری یا مادی برای عرضه به دنیای امروز نداشته باشد و صرفاً «گیرندهٔ همه چیز» باشد، کمترین جایگاهی در جهان نخواهد داشت، حتی اگر هزاران کورش واقعی با همان توصیفهای تخیلی داشته باشد.
اما در باره آقای ریچارد فرای عرض کنم که من از ایشان بهرغم زحماتی که برای شناخت و معرفی شفاهی فرهنگ ایران کشیده است، نظریهای نوین و کتابی پژوهشی- چه در مورد کورش و چه در زمینهای دیگر- ندیده و نخواندهام. تصور میکنم شهرت ایشان- مانند چند نمونهٔ مشابه دیگر- بیشتر بخاطر «خوش مشربی»، روابط نیکو و کوشش دائمی ایشان برای نزدیکی با دولتهای وقت در ایران و گرفتن امتیازات بوده است. برای نمونه هبه یک اثر تاریخی ثبتشده در فهرست آثار ملی و متعلق به ملت ایران. کاری که هم برای دهنده و هم برای گیرنده زشت و ناپسند بود. (همچنین بنگرید به: «ریچارد فرای، غولی که ایرانیان ساختند»).
۷- گذشته از تمامی مباحثی که مطرح شد، از دیدگاه شما چطور میتوان و باید با کوروش به عنوان پدیدهای تاریخی مواجه شد. به بیان بهتر به عنوان یک ایرانی در هزاره سوم از چه طریقی باید با کوروش (و کدام کوروش) مواجه شویم تا داشتن او در تاریخ سرزمینمان ارزشی افزوده برای آینده داشته باشد. نظر شما چیست؟
کورش مانند هر پدیده تاریخی دیگر نیازمند شناختن است. شناختی واقعگرایانه و نقادانه. برای شناخت گذشتههای دور هیچ شخصیت یا واقعهای اولویت ندارد و همگی از جایگاهی یکسان برخوردار هستند. به شناخت کورش همانقدر نیازمندیم که به شناخت تمامی دیگر شخصیتهای تاریخی. چه شخصیتهای نیکنامی (همچون مزدک و یزدگرد بزهگر) که نامشان در تاریخنامههای مجعول به بدی یاد شده و چه شخصیتهای بدنام و ویرانگری (همچون اردشیر بابکان و انوشیروان عادل) که نامشان در تاریخنامههای دستکاریشده به نیکی یاد شده. شناخت تاریخ میتواند ما را به «درسهای تاریخی» و «تجربه تاریخی» رهنمون سازد. اما خیالپردازی نه تنها ما را از شناخت دور میکند که موجب آسیبهای بیشتر و تکرار رویدادهای ناگوار گذشته میشود. ملتی که تاریخ خود را آنچنان که بوده است، بشناسد و از آن درس بگیرد، چشماندازی روشن در پیش رو دارد. اما ملتی که به تاریخ نه آنچنان که بوده، بلکه آنچنان که دوست دارد بوده باشد، نگاه کند؛ محکوم به روزگار و سرنوشتی تیره و تار و تکرار چرخهای عبث از وقایع ناگوار و رنجهای بیشمار است.
کورش هخامنشی و مصادره اسناد تاریخی
۳ بهمن ۱۳۹۰
چکیده: شخصیتی به نام کورش که امروزه کسانی کوشش کردهاند تا از او امامزادهای معصوم بسازند، ارتباطی با شخصیت واقعی و تاریخی کورش ندارد. شخصیت امروزی کورش محصول مصادره به مطلوب منابع تاریخی و ادعاها و سخنان مجعول منسوب به او است.
تاریخ و مطالعات باستانی دو کاربرد اصلی دارد: اقناع حس کنجکاوی و کسب تجربه از گذشتگان برای ساختن امروز و فردا. در هر دو مورد، لازم است تا به تاریخ و شواهد باستانی «همانگونه که بوده» توجه شود و نه «آنگونه که دوست داریم بوده باشند». قطعهقطعه کردن تاریخ بنا به ذوق و پسند شخصی و برداشتن تکههای مورد علاقه و نادیده انگاشتن تکههایی که بدان علاقه نداریم، نه به کار اقناع حس کنجکاوی میآید و نه به کار تجربه و آموختن از تاریخ. چرا که در هر دو مورد، بخشی از واقعیت نادیده گرفته شده است.
چنین اعمالی به کار دو گروه میآید: کسانی که به دنبال دستمایههایی برای دلخوشی و تخدیرهای ناشی از خلأهای عاطفی هستند، و نیز کسانی که تاریخ را ابزاری برای القای مفاهیمی به سود منافع خود و بهرهکشیهای ناشی از آن میدانند (همچون پانایرانیستها، پانترکیستها، پان عربیستها و دیگر انواع گرایشهایی که در نهایت به نژادپرستی و فاشیسم ختم شدهاند و یا خواهند شد). هر دوی این گروهها، نه تنها بخشی از تاریخ را نادیده میگیرند، که با افزودههای مجعول و ادعاهای ساختگی (همچون انبوهی از نقلقولهای دروغین منسوب به کورش)، خود یا هواداران خود را گمراه میسازند و راه دستیابی به واقعیتها و تجارب تاریخی را مسدود میکنند.
چنین است که هر گاه تاریخ را یکسونگرانه ببینیم و در دل ما باور به چیزی مطلقاً خوب و نقدناپذیر جوانه زند، فاشیسم و استبداد از همانجا شروع به رشد میکند.
این اشخاص به هنگامی که با روایت تاریخی خوشایندی مواجه میشوند، نه منبعی میخواهند و نه تردیدی در منابع به خود راه میدهند. اما به هنگامی که سخن مغایری را میشنوند از هیچگونه انکار و تردید در منابع خودداری نمیکنند. منابع را غرضورزانه، غیرمعتبر، دشمننگاری، غلط در ترجمه، تحریف در متن و امثال آن قلمداد میکنند و انواع و اقسام لطائفالحیل و شگردها را برای نادیده شدن و انکار آنها بکار میگیرند. آنان در کنار همه اینها، از هیچگونه اتهام و پروندهسازی برای کسانی که منابع تاریخی را منصفانه و واقعگرایانه و بدون دخل و تصرف نقل میکنند، کوتاهی نمیکنند و سعی میکنند تا ضعف خود را با روشهای ناکارآمد تخریبی جبران میکنند.
چه نیک میبود اگر ما آن اندازه که به فردوسی مینازیم، از او میآموختیم. چرا که او تاریخنگار منصف و شرافتمندی است که بیش از آنکه کشورها و اقوام و ادیان برایش مهم باشند، به انسانیت و شرف انسانی بها میدهد. قلب او برای ایران میتپد، اما نیکیها و دلاوریهای تورانیان را با صدای بلند و فاخرترین سرودهها بیان میکند و زشتکاریهای ایرانیان را نیز لاپوشانی نمیکند؛ حتی اگر جنگافروزیها و جنایتهای گشتاسپ و پیروان زرتشت باشد. از همین رو است که گشتاسپ اوستا، شخصیتی محبوب و ستودهشده، و گشتاسپ شاهنامه شخصیتی منفور و مذمتشده است.
چنین کارهایی در قبال بسیاری از شخصیتهای میهنی یا مذهبی و یا رویدادها و مکاتب گوناگون انجام شده است، اما نگارنده مثال را از کورش و روایتهای تاریخی و اسناد باستانی مرتبط با او میآورد که بدان تسلط بیشتری دارد.
در باره رفتارهای توأم با انسانیت و مهر و مدارای کورش بسیار گفته شده، اما در این میان این نکته مهم معمولاً مغفول واقع میشود که این یک اصل عمومی و بدون استثناء در تاریخ است که هیچ پادشاه یا سرداری نمیتوانسته و نمیتواند بدون قتلعامهای گسترده و بدون غارت داراییهای عمومی و خصوصی مردمان کشور خودش و نیز کشور مقابل، دست به کشورگشایی و جهانگشایی بزند. هیچ پادشاهی آن اندازه اموال شخصی نداشته تا بتواند مخارج دهها و صدها هزار سپاهی را برای ماهها و سالها فراهم کند.
محرک آن پادشاه و سرداران و سپاهیان برای جهانگشایی، فقط امید به پیروزی و غارت کشور مغلوب بوده است. چنانکه بسیاری از پادشاهان چنین اعمالی را با افتخار در کتیبههای خود آوردهاند: «در حران نبردی بزرگ بین ما و والرین قیصر روم در گرفت. ما آنان را بزدیم و قیصر را اسیر کردیم و او را به پارس بردیم. ما شهرهای سوریه و کیلیکیه و کاپادوکیه را در آتش سوزاندیم و ویران نمودیم و غارت کردیم. پس آنگاه به میمنت این پیروزی آتشکدهها نشاندیم و موبدان را مورد لطف و عنایت خود قرار دادیم» (از کتیبه شاپور یکم ساسانی بر دیوار کعبه زرتشت در نقشرستم).
عریان، سعید، راهنمای کتیبههای ایرانی میانه، تهران، ۱۳۸۲، صفحه ۷۰ تا ۷۳
آگاهیهای ما در باره کورش تا حد بسیار زیادی متکی به منابع یونانی است. چرا که در منابع ایرانی کسی به نام کورش وجود خارجی ندارد، تا چه رسد به شرح و توصیفی در باره او. مگر در حد یادکرد از نام او در آثار ابوریحان بیرونی و حمزه اصفهانی که حتی در همین حد نیز با سکوت فردوسی در شاهنامه روبرو شده است. فردوسی در حالی از افتخارات و کرامات اسکندر تعریف و تمجید کرده، که برخلاف ابوریحان و حمزه و ابنخلدون، حتی اشارهای به نام کورش نیز ننموده است. فردوسی از اسکندر با صفات نیکی همچون خردمند، بیداردل، دورکننده بدیها، سازنده، آرام کننده کشور، شاهوار، با فر و فرهنگ، خوبچهر، خوبگفتار، دادگر، پیروزبخت، بخشنده و آشتیجو یاد کرده است.
شاهنامه فردوسی، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، ۱۳۸۶، دفتر پنجم، صفحه ۵۲۳ به بعد.
عمده نقلقولهایی که از رفتار محبتآمیز کورش با کشورها و پادشاهان مغلوب بیان میشود، نه بر اساس منابع ایرانی، که برگرفته از گزارشهای مورخان یونانی و از جمله هرودوت و دیودور سیسیلی و کتزیاس است. اما در روایتهای همین مورخان، نکات دیگری نیز هست که تعمداً نادیده انگاشته میشوند.
به تاریخ هرودوت بیش از هر تاریخنامه دیگری استناد میشود و قسمتهای باب میل آن نقل میشود، اما بسیاری از بخشهای آن که باب میل نیستند، نادیده گرفته میشوند و در این مواقع او را مورخی مغرض و دشمن ایران مینامند. برای مثال، او آورده که پس از اینکه کرزوس (آخرین پادشاه لیدی) به شگردی از خرمن آتشی که کورش برای سوزاندنش برپا کرده بود، نجات یافت، از کورش پرسید «سربازان تو اکنون در شهر در حال انجام چه کاری هستند؟» کورش پاسخ داد «در حال غارت شهر و گنجینههای تو هستند».
Godley, A. D., The Histories, book I, Chapter 88, p. 40.
تواریخ هرودوت، کتاب اول، بند ۸۸
او همچنین آورده است که کورش به ملکه توموروس (شاه ماساژتها) دل بست و چون با مخالفت او روبرو شد، پسرش را (و به روایتی دیگر پسر و شوهرش را) به گروگان گرفت و سر او را در تشتی از خون برای مادر فرستاد. به گزارش هرودوت، ملکه توموروس قبلاً برای کورش پیغامی بدین مضمون فرستاده بود که «تو را نصیحت میکنم از این کار دست برداری. به فرمانروایی ملت خویش خرسند باش و فرمانروایی من بر ملت خویش را نیز روا دار. افسوس که به سخنم اعتنا نخواهی کرد، چون به کمترین چیزی که اعتنا داری، صلح و صفا است. از نبرد با من درگذر که پیروز نخواهی شد و این برای فرزند کمبوجیه ننگ است که از زنی شکست خورد». کورش به سخن توموروس بیاعتنا ماند و به حملهای روی آورد که مطابق با پیشبینی توموروس، به شکست و کشته شدنش انجامید.
مورخ دیگر یونانی که گزارشهایی در باره کورش آورده، کتزیاس است. کتزیاس کورش را پادشاهی اهل مدارا و جوانمردی میداند و روایتهای او نَقل و نُقل محافل است. او آورده است که کورش با کروزس با گذشت رفتار کرد و این را بسیار گفتهاند و شنیدهایم. اما همو چیزی دیگری نیز گفته است که آنرا نادیده انگاشتهایم. او در کنار گزارشش از مهربانی و گذشت کورش، همچنین آورده است که «کورش چشمان آتیس (پسر کرزوس و ولیعهد لیدی) را در برابر مادرش از حدقه در آورد و سپس او را سر برید. مادر آتیس از غصه این اتفاق خود را از بام به زیر افکند و خودکشی کرد».
کتزیاس پس از نقل رفتار محبتآمیز کورش با آستیاگ (آخرین پادشاه ماد) این را نیز آورده است که «کورش پس از تصرف ماد، اَسپیتاماس (شوهر آمیتیس و داماد آستیاگ) را کشت و زنش را تصرف کرد و به جمع زنان خود افزود».
او همچنین آورده است که «کورش چشمان پِتیساکاس (پیشکار خودش) را از حدقه در آورد و پوستش را زنده زنده کند و به صلیبش کشید. به این دلیل که پتیساکاس مأمور آوردن آستیاگ به دربار بود، اما او را در بیابان رها کرده بود و موجب خشم کورش شد که با آستیاگ با مهربانی و گذشت رفتار میکرد».
کتزیاس همچنین نقل میکند که «کورش قبل از حمله به ماساژتها، به سرزمین دِربیکسهای سکایی حمله برد و پس از قتلعام سی هزار نفر از دربیکسها و کشتن پادشاه آنان و دو پسرش، کشورشان را تصرف کرد».
تاریخ کتزیاس، خلاصه فوتیوس، ترجمه کامیاب خلیلی، تهران، ۱۳۸۰، بخشهای یک تا هفت، صفحه ۱۵ تا ۳۸
متداول است که عدهای به هنگام مواجهه با چنین روایتهایی، آنها را روایتهای مجعول و دروغ از سوی دشمنان ایران بدانند. البته که شاید چنین باشد، چرا که هیچ مورخ و متن تاریخیای، یکسره درست و مطابق با واقعیت نیست. اما مسئله اینجاست که ما برای بیان افتخارات کورش نیز دقیقاً متکی به همین منابع هستیم و در چنین مواقعی فراموش میکنیم که آن منابع مغرضانه و غیرمعتبر و دشمنانه بودهاند.
انگهای «غرضورزی» و «دشمنی با ایران» به پیشانی هر مورخی که بچسبد، به پیشانی کتزیاس- که روایتهای بالا را از قول او آوردم- نمیچسبد. چرا که کتزیاس مورخ دربار هخامنشیان و پزشک مخصوص اردشیر دوم هخامنشی و ملکه پروشات بود. اردشیر او را به سبب حذاقت و نیز علاقهای که به ایران و تاریخ هخامنشیان داشت، به عنوان مورخ و پزشک به دربار خود فراخوانده بود و اسناد رسمی بایگانیهای هخامنشی را در اختیار او نهاده بود. به همین دلیل، نوشتههای کتزیاس- برخلاف هرودوت- بر اساس روایتهای شفاهی و شایعهها نیست و متکی بر اسناد رسمی دست اولِ هخامنشیان است. علاقه کتزیاس به ایران موجب شد که در جنگی که کورش کوچک (برادر اردشیر) با همکاری یونانیان علیه ایران ترتیب داد، شرکت کند و در دفاع از هخامنشیان و مقابله با یونانیان به نبرد برخیزد.
اتهام دشمنی به کتزیاس در حالی انجام میشود که اتفاقاً گزارش آریستوبولوس- یعنی کسی که به راستی دشمن ایران و از سرداران مهاجم اسکندر بوده- را بدون تردید و بدون اینکه به هویت او اشاره کنیم، مکرراً نقل کردهایم. و آن عبارت است از آگاهی ما در باره اینکه بنای مشهور به «مادر سلیمان» آرامگاه احتمالی کورش است.
آگاهی ما از غارت تختجمشید به دست اسکندر و نیز سوزاندن تختجمشید به دست همو، متکی به گزارش دیودور سیسیلی است. او آورده است که «اسکندر بزرگترین دشمن تمام آسیا بود و تختجمشید ثروتمندترین شهر در زیر آفتاب بود. او اجازه داد تا سپاهیانش بجز خزانه و هدیش شاهی که به خودش اختصاص یافت، همه جا را غارت کنند و سپس بسوزانند. در خزانه تختجمشید که اسکندر شخصاً آنجا را غارت کرد و سپس به آتش کشید، ۱۲۰.۰۰۰ تالان (۳.۶۰۰.۰۰۰ کیلوگرم) طلا و نقره وجود داشت». اما همین دیودور در ادامه مطلبش، چیز دیگری هم نوشته است که عامداً و به نفع کورش نادیده گرفته شده است: «اینها بازمانده طلا و جواهراتی بود که کورش در طی مدت پادشاهی خود از غارت کشورها تصاحب کرده بود».
دیودور سیسیلی، ایران و شرق باستان در کتابخانه تاریخی، ترجمه حمید بیکس شورایی و اسماعیل سنگاری، تهران، ۱۳۸۴، صفحه ۷۲۴ و ۷۲۵
گزنفون نیز نویسنده دیگریست که مکرراً برای شرح و توصیف خصال برجسته و مردانگیها و بزرگواریهای کورش بدو استناد میشود. اما آشکارا و تعمداً بسیاری از گزارشهای او نادیده گرفته میشوند. برای مثال آنچه که او در فصل ششم از کتاب اول «کورشنامه/ سیروپدی» در مورد حمله ناگهانی به اشخاص بیسلاحی که در خواب بودند، آورده است. یا آنچه که او در فصل چهارم از کتاب اول آورده و گفته است که کورش با شمشیر به دنبال هموطنان ماد خود میافتاده و آنان را بیمحابا میکشته است. یا آنچه که در فصل ششم کتاب چهارم آورده که به هنگام تقسیم غنائم جنگی یا دریافت خراج، دختران زیبا به کورش تقدیم میشدهاند. یا آنچه که در فصل سوم کتاب سوم نقل شده که کورش و سپاهیانش به اندازهای از اهالی شهر را کشتند که «زنان شیون و زاری آغاز کردند و دیوانهوار به هر سو میگریختند. آنان اطفال خود را به آغوش گرفته بودند و از معدود کسانی که زنده مانده بودند، استغاثه میکردند که نگذارید ما تنها و بیپناه بمانیم». همه اینها و بسیاری مطالب دیگر مانند اینها، به هنگام انبوه نقلقولهای رایج از گزنفون نادیده انگاشته میشوند.
گزنفون، کورشنامه، ترجمه رضا مشایخی، تهران، ۱۳۸۶
برای نمونهای دیگر، میتوان به الواح هخامنشی کشف شده در بابل اشاره کرد. اینکه به موجب این الواح دانسته شده که کورش و کمبوجیه برخلاف دیگر پادشاهان به فعالیتهای اقتصادی در مؤسسه مالی اگیبی روی آورده بودند را مکرر خوانده و شنیدهایم، اما نخواستهایم توجه کنیم که سرمایه اینکار از محل غارت لیدی تأمین شده بود. همچنین این قسمت از همان الواح نادیده گرفته شدهاند که برخی از فعالیتهای مالی اگیبی که در گستره وسیعی از جهان آنروز نفوذ داشت، عبارت بود از: اعطای وام با بهره سی تا پنجاه درصد در ماه، خرید و فروش برده و اجاره دادن فاحشه.
Beitrage zur Assyriologie und Semitischen Sprachwissenschaft, Dritter band, heft 3, Leipzig, 1897.
ترجمه پنجاه لوح حقوقی و اداری از زمان پادشاهی کورش، مجموعه مقالات آشورولوژی و زبان شناسی، جلد سوم، دفتر سوم، لایپزیک، ۱۸۹۷
ادعا می شود که کورش در منشور مشهورش نکاتی دال بر برانداختن بردهداری یا برانداختن بهرهکشی از انسانها آورده است؛ هر چند چنین سخنی در منشور کورش نیامده است، اما اگر هم آمده بود، با کتیبههای دیگر عصر هخامنشی موافقت نداشت. برای مثال به موجب لوحه شماره ۲۵۲ از سال هشتم پادشاهی کورش در بابل، دختری به نام تابموتو به دلیل اینکه پدرش یک سکه طلا و ده سکه نقره به مؤسسه مالی یا رباخانه اگیبی بدهی داشت، به گرو گرفته شد تا زمانی که پدرش بدهی خود را تسویه کند (دخترانی که به گرو گرفته میشدند، برای بهرهکشی جنسی اجاره داده میشدند تا خسارت تأخیر را جبران کنند). (بنگرید به: «اسناد بابلی از عصر هخامنشیان»).
هیچیک از این نمونهها، تناقض در تاریخنامهها و اسناد تاریخی نیست. بلکه نگاه جامع و بدون جانبداری به رویدادها و اشخاص است. تناقضها در ذهن ماست که با مصادره و جعل منابع، شخصیتی معصوم و پیامبرگونه به نام کورش در اوهام و تخیلات خود ساختهایم که ارتباط چندانی با شخصیت واقعی کورش ندارد. شخصیت واقعیای که شواهد فراوانی از خشونتورزیها، غارتگریها، قتلعامها و زنبارگیهای او در دست است.
در پاسخ به کسانی که گاهی خرده میگیرند که «چرا یک روز از زیباییها و افتخارات مینویسی و روزی دیگر از زشتیها و حقارتها؟» باید این نکته بدیهی را تکرار کرد که هر پژوهشگری که بخواهد منصف باشد، نه به دنبال بیان صِرف زیباییهاست و نه به دنبال پیدا کردن زشتیها. او دنبال آنچه میگردد که واقعیت باشد و یا دستکم مطلبی را بیان کند که متکی بر شاهدی تاریخی باشد. اینکه گاهی زشت میگردد و گاهی زیبا، به او مربوط نمیشود، بلکه به اسناد تاریخی و شواهد باستانی مربوط میشود. اگر این نوشتهها برای عدهای عجیب به نظر میرسد، از آن رو است که برخی از ما عادت به یکسونگری و مطلقانگاری و مطلقاندیشی، و قهرمانسازی و دیوپروری داریم و نمیتوانیم پیوند عاطفی مناسبی با مطالبی که با رویکردی بدور از قهرمانسازیهای وهمی و بدون مصادره به مطلوب منابع نوشته میشوند، برقرار کنیم.
اقناع حس کنجکاوی و یا درس گرفتن از تاریخ، تنها و تنها با توجه به واقعیتهای راستین ممکن است. افتخار کردن به گذشته نیز تنها با تکیه به واقعیتها ممکن میشود و نه با اتکای به آنچه که پایه و اساسی ندارد و در حکم خودفریبی یا دیگرفریبی است.
افتخارات فرهنگ و تمدن ایران بیش از آنست که نیاز به تحریف واقعیتها باشد. کسانی که از روی حب و بغض، دیوارهای روستای نیاکانی ما را سیاه میکنند و یا کسانی که از روی شیفتگی بیجا، دیوارهای آنرا سراسر سفید میکنند، هیچکدام خادم میهن نیستند. خادمان میهن کسانی نیستند که با شعارهای توخالی و خودساخته دستاندر کار جعل و تاریخسازیاند، بلکه کسانی هستند که آستینهای خود را برای انجام کاری بالا زدهاند. دیوارهای روستای پرخاطره نیاکانی ما همانگونه که هست، دوستداشتنی و آموختنیست. با همان دیوارهای نیمریخته، با همان درختهای خشکیده و تازه جوانه زده، با همان کوچههای پر از گُل و گِل، با همان بزغالههایی که بوی پشگل میدهند و با همان عطر کاهگلهای باران خورده که دوستداشتنیترین بوی عالم است.
خیالپردازی و داستانسرایی در باره کورش
۱۹ مهر ۱۳۸۵
کشورهایی که دارای تاریخی نوپا و هویتی نوپدید بوده و پیشینه فرهنگی و ادبی چندانی ندارند، معمولاً برای جبران این کمبود در برابر فرهنگها و تمدنهای دیرپا و کهنسال و پر بار، به تاریخسازی و جعل اسناد و مصادره دارایی دیگران به نفع خود میپردازند.
اما در این میان، مردمان سرزمینهایی که تاریخ فرهنگ و تمدن آنان سر به هزارههایی میزند که از فرط دیرینگی و کهنسالی در مه و ابهام فرو رفته و بر بسیاری از تمدنهای جهان تأثیر نهادهاند، نیازی به چنین تاریخسازیها ندارند.
هویت فرهنگی و تاریخی ایرانی، نیازی به «ساختن» ندارد؛ بلکه نیازمند «شناختن» است. شناختی که ما بسیار از آن دور ماندهایم و برای جبران دوری و بیاطلاعی خود، به خیالپردازی و دستکاری در اسناد و واقعیتهای تاریخی روی آوردهایم. نیاکان ما بدون تحقیر اقوام و فرهنگهای دیگر، برای پیشرفت در دانش و فنآوری و دستیابی به جامعهای آرمانی کوشیدهاند؛ اما فرزندان امروز آنان علیرغم اینکه خود را شیفته و دلباخته پاسداشت دستاوردهای آنان معرفی مینمایند، عملاّ نه تنها کوششی شایسته برای شناخت و بهرهگیری از تجربه آنان و کوششی مضاعف برای پیشبرد بیشتر آرمان آنان به خرج نمیدهند، بلکه میکوشند تا کوتاهیهای خود را با داستانسازیهای نادرست جبران کنند و با تحقیر دیگران خود را بزرگ بشمارند. شیوههایی که آشکارا در تضاد با آموزههای نیاکان است.
امروزه واقعیتهای تاریخی فرهنگ ایران به دست کسان گوناگونی تحریف و تباه میشود. گروهی از اینان، آشکارا و از روی بدخواهی و به قصد بزرگ داشتن و تبلیغ هر آن مرام و مکتبی که صلاح و منفعت خود را در آن میبینند، با ناراستی به عناد و تحریف روی میآورند. اهداف و روشهای این گروه آشکارتر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد.
اما از سوی دیگر، واقعیتهای تاریخی ایران به دست کسان دیگری نیز جعل و دستکاری میشود که اتفاقاّ از دوستداران و دلسوزان فرهنگ ایران هستند و گمان میکنند که دادههای تاریخی به خودیخود جالب و مفید نیستند، بلکه هنگامی زیبا و باشکوه میشوند که به دلخواه شخصی و موافق با نیازهای روزمره (و احیاناّ سیاسی) آرایش داده شوند و به شکل دلخواه خود در آیند. برخی از این گروه، به درستی در برابر تخریب آثار باستانی بسیار حساس و نگران هستند؛ اما در برابر تخریب تاریخ و واقعیتهای فرهنگی نه تنها حساسیت و نگرانیای ندارند که حتی خود به آن دامن میزنند و پیشتاز آن نیز میشوند.
در اینجا به چند نمونه از اینگونه جعل و تحریفها میپردازم که عبارتند از: کتیبهای منسوب به کورش، روز جهانی کورش، منشور کورش در سر در سازمان ملل، وصیتنامه داریوش و نامههای یزدگرد سوم و عمر خطاب به یکدیگر.
نگارنده، این انتقاد دوستان را نیز روا میداند که شایسته نیست با پرداختن به چنین افسانهها و خیالپردازیهایی به آنها دامن زد؛ اما چون تأثیر این سخنان نادرست بر روی جوانان دوستدار فرهنگ و هویت تاریخی، موجب گمراهی و همچنین طعنه و ریشخند بدخواهانی شده است؛ لازم به نظر آمد تا به کوتاهی بدان پرداخته شود. این جوانان و دانشجویان، بارها برای مباحثه با بهانهجویانی که کوشش میکنند هویت تاریخی او را ناچیز و نادرست بشمارند، سراغ اسناد و مدارکی در زمینه ادعاهای یادشده بالا را گرفتند و من جز اینکه به آنان یادآور شوم که قربانی خیالپردازان و داستانسازان شدهاند و یادآوری اینکه پیش از اتکا به هر ادعایی، ابتدا درستی و اصالت آنرا تحقیق کنند، و تکرار فراوان هر سخن و ادعایی، به تنهایی دلیل درستی آن نتواند بود، سخن دیگری برای آنان نداشتم. بدین ترتیب، این جوانان نه تنها در برابر بهانهجویان پیرامون خود احساس ناتوانی میکردند، بلکه به هر آن واقعیت تاریخی دیگر نیز تردید میکردند.
به راستی گناه این احساس به عهده چه کسانی است؟ به عهده مغرضان و بهانهجویان، یا به گردن کسانی که در زیر پرچم ایراندوستی، به دستکاری در تاریخ و فرهنگ یک کشور بزرگ و کهنسال میپردازند و به دست خود و بدون هیچ کلنگ و تیشهای به نابودی آن همت میگمارند؟
کتیبهای منسوب به کورش که با عبارت «اینک که به یاری مزدا تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سر گذاشتهام» آغاز میشود، نمونهای بارز از چنین اقدامات و داستانسراییهای ویرانگر و دروغین است. این کتیبه ساختگی بخاطر متن به ظاهر زیبا و دلنشینی که دارد و برای کاربردی که در نیش و کنایههای سیاسی امروزی دارد، به گستردگی در نشریات گوناگون منتشر شده و جالب است که در هیچ کجا هم امضای کسی در پای آن نیست. هیچکس نیازی ندیده است تا توضیح دهد این متن توسط چه کسی به فارسی برگردان و گزارش شده است؟ واژگان از بینرفته یا آسیبدیده متن کدامها بودهاند؟ بر سر ترجمه کدام واژهها اختلاف نظر وجود دارد؟ چرا در میان آثار هیچیک از دانشمندان و پژوهشگرانی که عمری را بر سر شناخت و ترجمان کتیبهها و متون ایرانی نهادهاند، چنین متنی وجود ندارد؟ و چرا پیش از چند سال اخیر هیچکس با چنین متنی آشنا نبوده است؟ آیا این کتیبه، همان منشور معروف کورش است یا کتیبهای دیگر؟ اگر همان است، پس چگونه است که دهها ترجمه گوناگون که از منشور کورش به زبانهای گوناگون انجام شده و در این ۱۳۰ سال اخیر بارها و بارها منتشر شده است، هیچگونه شباهتی به این متن ندارند؟ و اگر متفاوت از منشور کورش است، این متن در اصل به چه زبانی و بر روی چه نوشته شده و اکنون در کجا نگاهداری میشود و متن آوانوشت آن به زبان اصلی کجاست و بدست چه کسی انجام شده است؟ تصور نمیکنم که کسی بخواهد ادعا کند که متن فارسی حاضر، عیناّ به قلم کورش است.
اینها نمونهای از پرسشهایی است که هیچگاه همراه با انتشار این متن به آنها پاسخ داده نشده و جالبتر اینکه بعضی از خوانندگان آن نیز از فرط شیفتگی به متن آن، نیازی به چنین پرسشهایی در خود ندیدهاند و در صورت نیاز به ارائه مدرک، سؤال کننده را به نشریه یا وبسایت دیگری حواله دادهاند، بدون اینکه در آن نشانی تازه نیز پاسخی برای این پرسشها به دست آید.
عبارت «به یاری مزدا» علاوه بر نادرستی، خود آشکارا ناقض رفتار کورش است که بر خلاف تمامی فاتحان دیگر، در اندیشه تحمیل خدای خود به دیگر مردمان نبوده و در متن منشور خود از خدایان مردم بابل یعنی «مردوک» و «نبو» یاد میکند و آنان را گرامی میدارد.
نکته دوم در این است که ما امروزه علاقه عجیبی به بازتاب توجه سازمانهای جهانی به فرهنگ خود پیدا کردهایم و چنانچه توجهی هم در کار نباشد، آنرا در خیال خود میتراشیم و صیقل میدهیم. انتشار اخباری شبیه اینکه «فلان عملیات عمرانی یا تخریبی موجب از دست رفتن فرصت ثبت جهانی یک اثر باستانی در فهرست یونسکو شد» به فراوانی در نشریات ما به دیده میآیند. گویی ارزش آثار باستانی ما تنها برای ثبت جهانی آن است و در غیر اینصورت ارزش دیگری ندارند. چنین شیوههای اعتراض به آسیبدیدگی بناهای باستانی، نمونهای از خود باختگی فرهنگی امروزین ما در برابر جامعه غرب است.
با چنین نگرشی است که وقتی سازمانی بینالمللی به یکی از مظاهر فرهنگی ما توجهی نشان میدهد، موجب توجه بیشتر ما نیز میشود و اگر توجهی نشان داده نشود، احساس کمبودی میکنیم که لازم میدانیم متعاقب آن به جعل و نسبت نادرست به آن سازمانها روی آوریم. نمونهای از آن اینکه در یکی- دو سال اخیر ناگهان موجی به راه افتاد که سازمان ملل متحد روز ۲۹ اکتبر/ ۷ آبان را «روز جهانی کورش» یا «روز جهانی حقوق بشر کورش» یا عبارتهایی شبیه این، نامیده است. انتشار چنین خبر مجعولی که نخستین بار توسط آقای نوشیروان کیهانزاده و در روزنامه شرق اتفاق افتاد، موجب شوقزدگی و دستپاچگی بسیاری از ما شد و بدون اینکه درستی آنرا بررسی کنیم، به بازگویی فراوان آن پرداختیم.
گویندگان و منتشر کنندگان چنین خبری نیز خود را بینیاز از آن دانستند که توضیح دهند در کدامین هنگام سازمان ملل چنین تصمیمی را گرفته است و چرا در هیچیک از اسناد و تقویمهای رسمی سازمان از چنین مناسبتی نامی برده نشده است و چرا جز عدهای از ایرانیان کس دیگری با چنین روز جهانی آشنا نیست؟ اینها پرسشهایی بودند که هیچگاه به آنها پرداخته نشد و برخی از خوانندگان نیز از شدت شیفتگی نیازی به چنین پرسشهایی را احساس نکرده و آنرا به دفعات بازنشر کردند.
در این میان بسیاری از نشریات و انجمنها، پس از اینکه از نادرستی چنین ادعایی باخبر شدند، آنرا از وبسایت خود حذف کردند و برخی دیگر، نام سازمان ملل را به عبارتهای نامفهوم و موهومی مانند «نهادهای بینالمللی»، «دوستداران حقوق بشر» و عبارتهایی شبیه به آن تغییر دادند و در باره زمان پیدایش چنین روزی نیز از عبارت مبهمتر و موهومتر «از دیرباز» اکتفا کردند. اگر تا این هنگام، انتشار چنین اخباری، ناشی از بیاطلاعی بود، اینک آشکارا تبدیل به عوامفریبی شده بود.
سومین نکته چنین است که همان ویژگی خودباختگی در برابر سازمانهای جهانی و به ویژه سازمان ملل، موجب شد که در چند سال اخیر عدهای دیگر مدعی شوند که منشور کورش بر سر در سازمان ملل متحد نصب شده است. در چنین ادعایی نیز نیازی به توضیح بیشتری نبوده است که این «سردر» کدامیک از درهای سازمان، کدامیک از ادارات آن و در کدام شهر یا کشور است؟ چه زمانی و به چه خط و زبانی نگاشته شده و چگونه است که هیچکس چنین سردر مزین به کتیبه کورش را ندیده و حتی عکسی هم از آن وجود ندارد؟
ای کاش ما بجای چنین سخنان خیالی و بیفایده و پر ضرر، به این میپرداختیم که چرا در غرفههای محصولات فرهنگی کشورهای گوناگون در مقر اصلی سازمان ملل در نیویورک، حتی کشورهایی مانند زامبیا و قطر و عراق و افغانستان نمایندگانی دارند و جای ایران در آن میان خالیست؟ در آنجا حتی برای گردشگرانی که به زبانهای «بنینی» و «سوماترایی» مراجعه میکنند، راهنمایانی وجود دارد، اما هیچ راهنمای فارسیزبانی در آنجا به چشم نمیخورد. متأسفانه بسیار دیده و شنیدهایم که حتی در اماکنی که راهنمایان فارسیزبان وجود دارند، برخی از هممیهنان ما بازهم به راهنمایان انگلیسیزبان مراجعه میکنند «چون زبان میدانند». از همینروی است که بنا به آمار مایکروسافت، نسخه فارسی ویندوز کمتر از همه دیگر زبانهای جهان توسط فارسیزبانان استفاده میشود چرا که «زبان میدانند». اینها نمونههایی کوچک از خودباختگی ما در برابر فرهنگ غرب و در عینحال شعار وطندوستی سر دادن است.
البته همانگونه که در چاپ پنجم کتاب «منشور کورش هخامنشی» آوردهام، نسخهبدلی از منشور کورش در ساختمان سازمان ملل متحد در نیویورک نگهداری میشود. این نسخه در فضای مابین تالار اصلی شورای امنیت و تالار قیومت جای دارد. مکانی که نمونهای از آثار فرهنگی کشورهای گوناگون در آنجا نگهداری میشود.
پیدایش متنی به نام «وصیتنامه داریوش بزرگ» و «نامههای یزدگرد سوم و عمر خطاب» به یکدیگر، دو نمونه دیگر از چنین دستکاریهای تاریخی است. این نامهها نیز بدون امضای پژوهشگر یا گزارنده آن هستند و مدعیان چنین نامههایی در پاسخ خواننده جستجوگر به دروغ بیان میدارند که متن اصلی آن در موزه لندن است. نامههایی که دانسته نیست به چه زبان و خطی نگاشته شدهاند و کی و در کجا پیدا شدهاند. کدامین کس آنها را آوانویسی و ترجمه کرده و بخشهای آسیبدیده یا نامفهوم آن کدام هستند. چرا عکسی از آنها حتی در کاتالوگهای موزه دیده نشده و چرا تا این اواخر کسی نامی از آنها نشنیده بود. تنها همین کافی است که پس از یونسکو و سازمان ملل و سردر آن، اکنون سر از موزهای در آوریم که حتی خودش نیز وجود خارجی ندارد.
به گمان این نگارنده، چنین شیوههایی در گفتارهای تاریخی هیچ تفاوتی با تخریب اثری باستانی و یا ساختن بنایی نوظهور و انتساب آن به دوران باستان ندارد.
همچنین بنگرید به: «کورشپرستی: چوبههای دار جدید و آینده نگران کننده».