اوژن فلاندن Eugene Flandin نقاش فرانسوی، در سال ۱۲۱۷ هجری شمسی (۱۸۴۰ میلادی) در زمان محمدشاه قاجار با همراهی معماری به نام پاسکال کوست Pascal Coste به ایران میآید. این سفر به سفارش فرهنگستان هنرهای فرانسه و برای تهیه گزارشها و تصویرهایی از آثار باستانی ایران انجام شده بود. آنان بخاطر «هماهنگیها و سفارشهای لازمه» در همه جا از حمایت دربار و حاکمان محلی برخوردار بودهاند. سفر فلاندن و کوست بیش از دو سال طول میکشد و محصول آن علاوه بر «گزارشی» در باره آثار باستانی ایران، کتابی چند جلدی به نام «سفر به ایران» Voyage en Perse است که در سال ۱۸۵۱ در پاریس منتشر میشود.
فلاندن پیش از سفر به ایران به مأموریت الجزایر رفته بود تا از «افتخارات ارتش فرانسه» در آنجا تصویرهایی تهیه کند و پس از سفر به ایران نیز به شهر تازه کشف شده نینوا در بینالنهرین میرود که حاصل آن انتشار کتابی در باره آثار تاریخی نینوا در پاریس بود.
فلاندن بهترین نگارگری است که آثار باستانی ایران را بگونهای دقیق و واقعگرایانه نقاشی و مستندسازی کرده و پس از او کسی نتوانسته است کار او را تکرار کند. طرحهای او به ویژه از بناها و سنگنگارههای تختجمشید در زمان نبود دوربین عکاسی، علاوه بر زیبایی و دقت، در برخی موارد به دلیل ثبت اندازههای بخشهای گوناگون، دارای ارزش استنادپذیری هستند. با این حال ناگفته نماند که فلاندن به دلیلی نامعلوم برخی از جزئیات آثار را در طراحیهای خود حذف میکرده و یا تغییراتی در آن اعمال میکرده است.
متن کامل کتاب «سفر به ایران» اوژن فلاندن، تنها یک بار به شیوه کپی از روی متن اصلی و در اندازه بسیار بزرگ ۵۰ در ۷۰ سانتیمتر در سال ۱۳۵۵ در ایران منتشر شد؛ اما گزیدههایی از طرحها و نقاشیهای آن، بارها و به شکلهای گوناگون چاپ شده است. سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح نیز آثار فلاندن را با حذف نام او از کتاب و نیز از زیر تکتک نقاشیها و افزودن عبارت «هرگونه طبع و تقلید بدون اخذ مجوز از سازمان جغرافیایی ممنوع است» منتشر کرده است.
اما از فلاندن سفرنامهای نیز بازمانده است که به نام «سفرنامه اوژن فلاندن به ایران» با ترجمه آقای حسین نورصادقی در تهران منتشر شده است (چاپ نخست ۱۳۲۴، چاپ سوم ۱۳۵۶). این سفرنامه که بیشتر دربردارنده خاطرات شخصی مؤلف است، آگاهیهای فراوانی از زندگانی روزمره، شیوه رفتار و نگاه فلاندن به مردمان ایران را نشان میدهد.
خاطرات اوژن فلاندن در سفرنامه، نشان میدهد که او بجز اینکه هنرمندی بزرگ و کوشا بوده، تا چه اندازه شخصیتی نابهنجار داشته است. جا به جای سفرنامه او آکنده است از مشاجره و فحاشی و توهین به مردم، شمشیرکشیدن به روی آنان، شلاقزدن ضعیفان، تجاوز به حریم خانهها و باغها، و اجبار مردم به پذیرایی از او و بجای آوردن سنت مهماننوازی در برابر اروپاییان. همه اینها با پشتیبانی افراد مسلحی انجام میشود که حکومت در اختیار او گذاشته است. او میگوید که ایرانیان بویی از مهماننوازی نبردهاند و مصمم است تا آنرا به ایشان یاد دهد (ص ۱۶۸).
او بنا به روایت خود، کوشش میکند تا در زنجان به زور و برخلاف خواست صاحبخانهای پیر و محترم که شب عروسی دخترش بوده است، اهالی خانه را از خانه بیرون کند و آنجا را برای اقامت خود تصرف کند. او میگوید: «اولین بار بود که میدیدم ایرانیان، رعایت احترامی که در مشرق زمین به اروپاییان رایج است را نمیکنند». مخالفت پیرمرد و اینکه او «به زبان خوش» خانه را ترک نمیکند، موجب درگیری فلاندن با او و تهدیدش به شکستن در خانه میشود. صاحبخانه به هیچعنوان زیربار این زورگویی و تجاوز آشکار نمیرود و فلاندن مجازات پیرمرد و اقوام او را از حاکم شهر خواستار میشود. سربازان سلیمانخان حاکم، «یاغیان نافرمان» را برهنه کرده و به تخته چوبی میبندند و جلوی چشم فلاندن به اندازهای آنان را شلاق میزنند که تمامی بدنشان خونآلود میشود و به ناله و التماس میافتند. پیرمرد از ترس جان خانوادهاش، خانه را خالی میکند و حتی شمعدان عروسی دخترش را به اروپاییان مهمان «هدیه» میدهد و فلاندن پیروزمندانه خانه او را اشغال میکند. او پس از پایان اقامت و در هنگام ترک آنجا، قدردانی شایستهای از میزبان خود میکند تا به او بفهماند: «خدا ترا مجازات کرد که چرا مهماننوازی نکردی». خانه پیرمرد با تمام اسباب و اثاثیهاش به آتش کشیده میشود (ص ۹۴ و ۹۵).
اینها نکاتی است که فلاندن خود با افتخار بر زبان آورده است. چه بسا رفتارهای دیگری از او سر زده که خود نیز آنها را بیان نکرده باشد و چه بسا دیگر مسافرانی که برای آموختن مهماننوازی به ایرانیانی که «به چشم حقارت به آنان مینگریستهاند» (ص ۹۵)، چنین کوششهایی کرده باشند اما بازگو نشده باشد.
فلاندن و همراهانش در راه همدان به کرمانشاه، به زور و بدون اجازه به باغی وارد میشوند تا مدتی در آن اقامت کنند و «به آسودگی بسر برند». تذکر اهالی روستا مبنی بر اینکه در این باغ جشنی زنانه برقرار است، موجب میشود تا با شلاق و شمشیر و کتکهای فراوان، مردم و صاحب باغ را به زور از باغ بیرون کنند و نه تنها آنجا را با زور تصرف کنند، بلکه اهالی را وادار نمایند که از آنان پذیرایی شایستهای نیز بنمایند. چرا که « این ایرانیان یاغی و نافرمانند و به ما هیچ احترام و اعتنایی نکرده بودند» (ص ۱۸۴ و ۱۸۵).
در نزدیکی گلپایگان، چاروادار بینوایی که اسبش بخاطر حمل بارهای فلاندن مرده بود و پولی در بساط نداشته تا اسب دیگری بخرد، به جرم ناتوانی از خرید اسب، به درختی بسته میشود و آنقدر شلاق میخورد و ناله میکند تا پولی را که برای روز مبادا کنار گذاشته بوده، برای خرید اسب به فلاندن تقدیم کند. اسب تازه خریداریشده نیز بخاطر سنگینی بیش از حد بارها بزودی سقوط میکند و میمیرد (ص ۱۷۳).
خاطرههای فلاندن نشان میدهد که گویا در آن زمان، هنوز ایرانیان غرور و عزت خود را از دست نداده بوده و در برابر چنین فرنگیانی احساس خود کوچکبینی نمیکردهاند. او از اینکه حتی به وقت پوشیدن لباس اروپایی، احترام زیادی نمیبیند، رنج میکشد و در جای دیگری، از منوچهرخان- حاکم «عادل» اصفهان- میخواهد تا تنی چند از گستاخان را گوشمال کند. منوچهرخان «که هرگونه احترامی را نسبت به فرنگیان روا میداشت»، مقصران بینوا را لخت میکند تا به چوب و شلاق بسته شوند؛ اما بدنهای آکنده از زخم و کبودی آنان نشان میدهد که «قبلاً سخت به دست فلاندن کتک خوردهاند» (ص ۲۴۴). همان فلاندنی که در جای دیگری میگوید: «ما خارجیها، آرامش و ملایمت را از هر چیزی بیشتر دوست میداریم» (ص ۱۷۴).
فلاندن در اواخر سفر خود و در صفحات پایانی کتاب، به چندی از صفات ایرانیان نیز اشاره میکند. از نظر او: «بعضی از صفات نیک ایرانیان با خارجیان مشابه است، ولی عیبهای آنان در ما نیست. ایرانیان عموماً عیاش، قمارباز، فاسق، رباخوار و شرابخوار هستند». از آنجا که هیچگاه ایرانیان (حتی در نزد بیانصافترین جهانگردان) به چنین صفاتی شهره نبودهاند، چنین به نظر میآید که گویا فلاندن صرفاً با چنین اشخاصی حشرونشر و همنشینی داشته و آنرا به تمام ایرانیان تعمیم داده است.
اوژن فلاندن در سال ۱۸۴۲ به دریافت نشان شوالیه لژیون دونور مفتخر میشود.