آنچه باید نوشته میشد، اما نشد! (۲۸ فروردین ۱۳۹۸) در چند سال اخیر، مطالب و موضوعات زیادی میبایست نوشته و منتشر میشدند که نشدند. واهمهای از تنگناها و تعدیهای رایج در یک محیط افراطی، عقبافتاده، متحجر، واپسگرا، رشدنیافته و رو به انحطاط در میان نیست؛ که شخصیت و اهمیت و میزان تأثیرگذاری هر کسی از نوع متعدیانش هویداست. آنچه موجب نگرانیست، ترکیب معضل قبلی با سوءاستفادههایی است که عدهای از قشریون و قومیون و دیگر انحصارطلبان از اینگونه مطالب میکنند. شرایط غامضی است که نه میتوان سکوت کرد و نه میتوان حرف زد. جوامعی که به آینه سنگ میزنند، جوامعی که جنایات تاریخی خود را کتمان یا توجیه کنند و مثل اغلب جوامع دیگر مسئولیت عمل خود را نپذیرند و احساس و ابراز شرمساری نکنند، سرنوشت تلخی پیش رو خواهند داشت. اهمیت این مطالب و مطالب دیگری که توقیف یا بایکوت شدند، هنگامی آشکار خواهد شد که بسیار دیر خواهد بود. جامعه ما جامعه بستهای است که گذشته خود را به تخیل، حال خود را به تقلب و آینده خود را به توهم سپرده است. […]
خاطرهها
۴۰) نوروز که نزدیک میشد، مادر یک لحظه قرار نداشت. خانه همیشه تمیزش را خانهتکانی میکرد. کرسی زغالی و بخاری نفتی را جمع میکرد و به زیرزمین میبرد. تمام خانه را خالی میکرد تا دیوارها از نو با رنگ و نیل نقاشی شوند. فرشها را در حیاط خانه و در کنار آن حوض و باغچه کوچک و تک درخت گلابی میشست. با گندم و عدس در چند ظرف زیبای سفالی سبزه میانداخت. وقتی کمی قد میکشیدند، روبان قرمزی بر کمر آنها میبست. برای بچهها لباسهای زیبا میدوخت و بر تنشان میکرد. سمنو و شیرینیهای خانگی میپخت و در ظرفهایی که یادگار مادربزرگ بود، میچید. آینه را برای چندمین بار دستمال میکشید و برق میانداخت تا مبادا کمترین لکهای روی آن باشد. همه چیز میبایست تمیز و براق باشد. در شمعدانها شمع مینشاند و گلابپاشها را پر از گلاب میکرد. خانه بوی مادر را میداد. مادر با لبخند مهربانش به استقبالمان میآمد و یک ظرف سبزه به دستمان میداد. امسال اولین نوروزی است که پدر تنهاست و سبزهای در دست مادر نیست. […]
آرامگاه تولستوی
این آرامگاه لئو تولستوی است. و تو چند جای دیگر سراغ داری که به این زیبایی و به این باشکوهی باشد؟ او نیازی به عظمتتراشیهای فرمایشی و فرمالیته نداشت. به این دلیل که او بزرگ بود و کسی به دنبال اثبات بزرگیاش نبود. به این دلیل که او انسان و صلح را دوست میداشت. […]
اصالتهای ماندگار: هنر مردم ایران
مجموعه کتابهای دوزبانه و مصور «اصالتهای ماندگار- هنرمندان برجسته و آثار برگزیده هنر ایرانی» (Iranian Folk Art) ایدهای است برای شناختن هنرهای اصیل مردم ایران و شناساندن آن به هنردوستانی که هنر ناب را قدر مینهند و بر صدر مینشانند. با این امید و آرزو که چنین تلاشهایی موجب معرفی بیشتر هنرهای بومی و رو به فراموشی این سرزمین و رونق افزونتر فعالیتهای خلاقانه هنرمندان و استادکاران ممتاز آن شود. […]
دانشنامه دانشآموز
«دانشنامه دانشآموز»، ایدهای است که در دست بررسی و تألیف و تدوین قرار دارد. این دانشنامه منبع و مرجعی علمی برای نوجوانان و دانشآموزان خواهد بود تا بتوانند پاسخ کنجکاویها و پرسشهای خود از جهان هستی و محیط پیرامونی را در آن بیابند و از بینش و دانشهای پایه و دانستنیهای بنیادینی که برای رشد علمی و آگاهی اجتماعی بدان نیاز دارند، برخوردار شوند.
در جهان ارتباطات کنونی، تأثیر سازنده یک دانشآموز دانشپژوه امروزی که دانشمند دانا و انساندوست فردا خواهد شد، به تمام مردم جامعه کوچک پیرامونی خود و نیز به جامعه بزرگ بشریت خواهد رسید. هیچ درد و رنجی در دنیای امروز نیست که به دیگران سرایت نکند و هیچ تلاش سازندهای نیست که نفع آن به همه مردم جامعه و به همه جهانیان نرسد. […]
عاشقانههای باستانی
نامت را نمیدانم، و نیز نام دخترانت را/ تبارت را نمیدانم، و نیز قصه رنجهایت را/ اما میدانم زنی بودی چونان همه زنان به زنجیر کشیده شده جنگ/ با همان قصهها و غصههای مکرر تاریخ/ ترا ندیدم، اما چشمان تاریخ ترا در کنار تختجمشید دیده است/ آنگاه که مردان آزادیخواه را بر تیرهای مفرغین مینشاندند/ آنگاه که به نام خدایان صدای استقلال خواهی را خفه میکردند/ در همان نزدیکی، در آن بازار مشهور بردهفروشان/ ترا در برابر چشمان دلالان و سربازان هخامنشی بر روی سکو بردند/ ترا ای زن سرزمین من و آن دو دختر کوچک و نازنین ترا/ ترا ندیدم، اما چون ترا بسیار دیدم/ میخواهند دیده نشوی، میخواهند فراموش شوی/ میخواهند سرگذشت تو با همه رنجها و عاشقانههای بر باد رفتهات قربانی شود/ ترا و دخترانت را فروختند به بهایی اندک/ و هنوز نیز میفروشند به بهایی اندکتر. […]
شروع تازه!
بناهای بلند، ستونهای استوار، درگاههای فراخ/ گنبد کیهان، آسمان پهناور، خورشید درخشان، ابرهای شتابان، زمین زاینده، زمان بیکرانه/ چشماندازهایی به فلک، روزنههایی به خورشید، دریچههایی به چهارسوی هستی، به پیوندگاههای زرین گنبد آبی با سبزهزارهای بیانتها […]
پیشگفتار کتاب فرهنگنامه ایران
کتاب «فرهنگنامه ایران» در ۸۴۸ صفحه با ۵.۰۰۰ مدخل ایرانشناسی و ۵۰۰ قطعه عکس اختصاصی منتشر شده است.
این کتاب آخرین و نهاییترین کتاب رضا مرادی غیاثآبادی و در بردارنده ماحصل پژوهشها و مطالعات اوست. آنچه از کتاب و مقاله و یا مصاحبه و سخنرانی که پیشتر از این مؤلف منتشر شده (و بسیاری از آنها با بازنگری و ویرایش جدید در این فرهنگنامه عرضه شدهاند)، در صورتی معتبرند و نظر نهاییتر دانسته میشوند که در تعارض با محتویات و نظرات ارائه گردیده در این کتاب نباشند.
فرهنگنامه ایران به هر پدیدهای میپردازد که با فرهنگ و تمدن ایران و پیرامون آن از کهنترین روزگاران تا اواسط عصر قاجار در پیوند است.
فرهنگنامه ایران گستره وسیعی از نامها و مفاهیم را به شکل مختصر و گاه مفصل در بر میگیرد. از آن جمله است: دورههای باستانشناسی، سکونتگاهها، آثار و بناهای باستانی، سنگنگارهها، خطها و زبانها، کتیبهها و متون کهن، متون ادبی و علمی، شخصیتهای تاریخی و اسطورهای، نامهای اوستا و شاهنامه، دانشوران، متفکران، هنرمندان، ادیبان و شاعران، جشنها و گردهماییهای مردمی، مناسبتهای تقویمی و باورهای کیهانی، هنرهای مردمی و صنایع دستی، موسیقی و خوشنویسی، اوزان و مقیاسها، تاریخنامهها و جغرافینامهها، تاریخنگاران و جغرافینویسان، شرقشناسان و سفرنامهنویسان.
فرهنگنامه ایران ارمغانی است از فرهنگ ایران و برای مردم ایران و پیرامون آن. توشهای از بیست سال پژوهش و سفر که در پنجاه سالگی مؤلف منتشر میشود. […]
مراسم رونمایی کتاب فرهنگنامه عکس ایران
مراسم رونمایی کتاب فرهنگنامه عکس ایران در روز بیستم اردیبهشتماه ۱۳۹۲ در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، تالار کارنامه نشر، با شرکت و همراهی گروهی از صاحبنظران و پژوهشگران ایرانشناسی، هنرمندان عکاس، روزنامهنگاران و دیگر علاقهمندانی که از روی لطف و مهر همیشگی در این مراسم حاضر شده بودند، برگزار شد.
در نشست رونمایی از این کتاب، تعدادی از صاحبنظران و از جمله آقایان ایرج افشار سیستانی (ایرانشناس) و داریوش مطلبی (کارشناس نشر و اطلاعرسانی)، به معرفی و بیان نظرات خود پیرامون این کتاب پرداختند که ضمن تشکر از لطف همه آنان، گزیدهای از سخنان ایشان را تا جایی که دوستان در اختیارم نهادند، در ادامه میآوردم. همچنین از زحمات کارکنان گرامی سرای اهل قلم، خانم نظربلند (مدیر جلسه) و آقای مهدی غفوری (هنرمند و پژوهشگر عکاسی) برای تقبل زحمات و علاقهمندیهای فراوان کمال تشکر را دارم. […]
بالانخانه: معادلسازیهای فارسی مردم فراهان
در دهههای گذشته، برخلاف امروز، استفاده و بکارگیری واژههای بیگانه اسباب تفاخر و فخرفروشی نبود و مردم با رجوع به داشتههای فرهنگی و زبانی خود، معادلهایی برای واژههای جدید غربی میساختند و بکار میبردند. معادلهایی که معمولاً با استقبال عمومی مواجه میشد و تداول مییافت. از آن نمونه است: «دوربین»، «قطار»، «طیاره» و «بالانخانه». بالانخانه (به معنای محل بالیدن و بالا رفتن و اوجگیری) نامی بود که اهالی فراهان و سلطانآباد (اراک بعدی) به عنوان معادلی برای ایرپورت برگزیدند. اما بعدها فرهنگستان زبان واژه «فرودگاه» را برای آن انتخاب کرد و بالانخانه به مرور فراموش شد. […]
بیاد رحمان رجبی یزدانیفر
قلب مهربان استاد رحمان رجبی یزدانیفر (رحمن یزدانوویچ رجبوف) آکنده از عشق به انسان و مهر به ایران بود. چشمان بانفوذش خبر از هوش سرشار، اطلاعات عمیق و نگاه انسانگرایانهاش میداد. عمر پربار خود را در انزوا و بیسروصدا و بیادعا صرف پژوهش در فرهنگ ایرانزمین و زبان فارسی و باورهای مردمی کرد. مطالعات غنی او به عنوان یک شرقشناس تاجیک در کتابهای متعدد او و از جمله در «نوروز در کشکرود» (تهران ۱۳۸۴)، نگاه لطیف و دوستداشتنی او به انسان و رنجهای بشری در ترجمه او از کتاب روسی «مهمان شهرزاد» نوشته سیسیلیا دینرا (تهران ۱۳۷۹)، و احاطه او به زبان و ادبیات فارسی- تاجیکی در کتاب «فرهنگ فارسی فرارودی (تاجیکی)» هویداست. […]
آرش کمانگیر
سروده آرش کمانگیر از زندهیاد سیاوش کسرایی، از باشکوهترین حماسههایی است که به زبان فارسی سروده شده است. این حماسه دلانگیز که پاکترین و شریفترین احساسات بشری و تعلقات انسانی را خود جای داده، در اسفندماه سال ۱۳۳۷ پدید آمد و تاکنون کمتر سرودی توانسته است اینچنین در جان و دل جوانان راه جوید و در طی نسلهای متمادی زنده و جاودان بماند. آرش کمانگیر با اینکه حماسهای باشکوه و سرشار از نابترین لحظههای از خودگذشتگی برای نوع بشر است، اما کمترین اشارهای به خشونتورزی و نژادپرستی و تحقیر دیگران در خود ندارد. آرش کمانگیر برای بسیاری از جوانان ایرانزمین تداعیکننده روزهایی پرخاطره و تکرارنشدنی است. هر کدام از آنان، آرش کمانگیر را با بخشی از روزگار جوانی و آرمانها و خاطرات خود وابسته و پیوسته میدانند. نگارنده در زمستان سال ۱۳۸۰ این سرود را به مناسبتی خوانده بود که اکنون فایل صوتی آنرا در اختیار علاقهمندان قرار میدهد. بیاد روزهای خوب و پرخاطرهای که در حدود سالهای ۱۳۵۸ در کوهستانهای دربند سپری شد. بیاد همه آن دوستانی که امروزه جز خاطرهای شیرین از آنان برجای نمانده است. دوستانی که در مه و ابهام کوهستانها و زمستانهای سرد و یخزده، آرش را همسُرایی میکردند. و تقدیم به دوست نازنینی که شور و اشتیاق او موجب انتشار این فایل صوتی قدیمی شد. […]
ایران رجبی را از دست داد
پیش از این، خبر درگذشت استاد بزرگوار را با این جمله کوتاه و تلخ به اطلاع دوستان رساندم که «استاد رجبی امید ما بود» و نتوانستم چیزی بر آن اضافه کنم. آن جمله، یک تعارف یا تملق معمول نبود. بلکه عین واقعیتی بود که بلافاصله در آن لحظه به ذهنم خطور کرد. احساس کردم در کورهراههای تاریک و مهیب تاریخ تنها ماندم و چراغی که پرتوافشان راههای تیره و سنگِ نشان گذرهای محوشده بود، به خاموشی گرایید. او هم امید ما بود و هم چراغ راه. به امید نهیبهای او بود که بیباکانه مینوشتم و پیش میرفتم. دلم خوش بود که کوتاهیها و کجرویها و گمگشتگیها را با نقد و اعتراضهای صریح و تند و آموزندهاش گوشزد میکند. دلم تنگ است برای نهیبها و هشدارهای او. […]
سمینار جایگاه سیستان در اخترشناسی جهان باستان
سمینار و کارگاه آموزشی «جایگاه سیستان در اخترشناسی جهان باستان».
دانشگاه زابل، رصدخانه ابوسعید سجزی
شنبه ۱۵ بهمن تا دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۰
با سخنرانی: دکتر محمد فرهاد رحیمی، دکتر بهرام خالصه، دکتر جمشید قنبری (رئیس انجمن نجوم ایران) و این نگارنده. […]
فیلم مستند سیر اختران در فرهنگ ایران
مراحل ساخت فیلم مستند بلند و ۲۱۰ دقیقهای «سیر اختران در فرهنگ ایران» به پایان رسید. این فیلم همراه با فیلم مستند «روشنان آسمانی» که سه سال پیش ساخته شد، تنها فیلمهای مستندی هستند که در زمینه اخترباستانیشناسی ایرانی ساخته شدهاند. این دو فیلم نخستینهای کوششهای جدی و پردامنه برای به تصویر کشیدن این یادمانهای بزرگ و فراموش شده تاریخ علم ایران هستند و به همت و پشتکار و علاقهمندی آقای محسن رمضانزاده ساخته شدهاند. کوشش پیگیرانه آقای رمضانزاده در وضعیتی که بسیاری از فیلمسازان و مخاطبان آنان گرایش به کارهای بیزحمت و کممایه و بعضاً سرگرمکننده دارند، در خور قدردانی و تحسین فراوان است. […]
پیشگفتار کتاب فراهاننامه
فراهان دشت پهناوری متشکل از روستاهای فراوان در استان مرکزی است که در میان شهرهای اراک، تفرش، کمیجان و خُنداب جای دارد. حدود و ثغور فراهان را نمیتوان به دقت و قاطعیت تعیین کرد و حریم آن در زمانهای گوناگون دچار تغییر و تحولاتی شده است. اما آنچه قابل اعتناست، این است که نام فراهان بهرغم شهرت بسیار آن، هیچگاه نام شهر یا استانی نبوده و در تقیسمات کشوری جایی نداشته است. نام فراهان بیش از آنکه متکی بر نام شهری بزرگ یا تقسیمات کشوری باشد، متکی به مردم و نیز یادکردهای تاریخی و شخصیتهای مشهور سیاسی و فرهنگی و ادبی آن بوده است.
در دشت فراهان تعدادی نگارکندهای صخرهای پیشتاریخی و انبوهی از تپههای پیش از تاریخی وجود دارد که در هیچکدام آنها کاوشهای جامع باستانشناسی انجام نشده است. این تپهها و محوطههای استقراری که در مجاورت بسیاری از آبادیها دیده میشوند، در حاشیه یا در نزدیکی رودهای کوچک و بزرگی جای داشتهاند که امروزه بستر آنها به شکل خُشکرود یا رودهای فصلی و اتفاقی در محل دیده میشوند. رودهای دشت فراهان پس از سیراب کردن منطقه به دریاچه «مِیغان» (اکنون کویر میغان) در جنوبشرقی فراهان میریختهاند.
به نظر میرسد که فراهان را در سدههای گذشته «کَرَه» یا «کَرَج» مینامیدند. این نامی است که مکرراً در سفرنامه «ابودُلَف» (سده چهارم هجری) بکار رفته است. […]
درخت توت و مالکیت عمومی آن
در فراهان (و لابد در بسیاری جاهای دیگر) رسم و باورداشتی بسیار زیبا و مبتنی بر توجه به انسان و محیط زیست وجود دارد که درخت توت را وقف عام میدانند. معتقدند که درخت توت از ازل متعلق به عموم مردم بوده و تا ابد از آنِ همهٔ مردم خواهد بود. معتقدند که میوه توت را هر کسی میتواند بچیند و بخورد و هیچکس نمیتواند مانع از توت خوردن دیگری شود. همچنین اعتقاد دارند که هیچکس حق ندارد به درخت توت آسیب بزند و یا شاخه آنرا بشکند. […]
شوغات خروسی که خون باباش رو میخواست
در فراهان به افسانههای رازآمیز که مادربزرگها بیان میکنند «شوغات» میگویند. متن زیر نمونه یکی از شوغاتهایی است که مادربزرگ در روزگار کودکی برای ما تعریف میکرد و ما در آن زمان پِی به نکتهها و رازورمزهای شگفتِ پنهانشده در آن نمیبردیم. مادربزرگِ زندهیادم گنجینهای بزرگ و بیهمتا از ادبیات شفاهی و آیینها و باورداشتهای کهن بود. ما با صدای گرم او که شوغاتهایی میگفت که مفاهیم آنها فراتر و جدیتر از یک قصه ساده بود، به بستر میرفتیم و غرق در رؤیاهای دور و درازی که او برایمان ترسیم میکرد، شب تیره را به صبح روشن پیوند میزدیم. […]
عروسی سنتی فراهان، یک تکنگاری مردمشناختی
در فراهان مانند جاهای دیگر، پسرها در حدود ۲۰ سالگی و دخترها در حدود ۱۵ سالگی ازدواج میکردند. اگر پسر به سن ۲۵ سال و دختر به سن ۲۰ سال میرسید و ازدواج نمیکردند، میگفتند فلان پسر «بزرگپسر» شده و یا فلان دختر «بزرگ دختر» شده است. بنابر این پدرها و مادرها سعی داشتند که که تا پسرها از ۲۲ سال و دخترها از ۱۸ سال بزرگتر نشدهاند، ازدواج کنند. بیشتر عروسیها در ماه آبان و آذر انجام میشد، زیرا که در این اوقات هم محصولات زراعی بدست میآمد و هم کارهای کشاورزی تمام شده بود و وقت کافی برای انجام تشریفات عروسی وجود داشت. […]
واژهنامه گویش فراهانی
زبانها، گویشها و واژگان محلیِ نواحی گوناگون، گنجینهای ممتاز از هویت فرهنگی مردم هستند. گنجینهای بیبدیل و تکرارنشدنی که امروزه به سرعت در حال نابودی و فراموشی هستند. برای حفظ این زبانها و گویشهای در حال اضمحال که ریشه در تاریخ دیرین ملتی کهنسال دارند، کوشش درخوری به عمل نمیآید و برخلاف بناهای باستانی و دیگر یادمانهای ملموس، حساسیت و توجه چندانی بدانها نشان داده نمیشود. این در حالی است که سرعت نابودی زبانها و گویشها بسیار سریعتر از یادمانهای دیگر است و حتی بسیاری از مردمان محلی نیز بکارگیری لغات بومی را که مهمترین شناسه هویت و فرهنگ آنان است، موجب کسرشأن خود میدانند و تا بتوانند واژگان فارسی معیار و برخواسته از رسانههای گروهی را جانشین آنها میکنند. رسانههای گروهی نیز در تداول و شیوع چنین طرزفکری بیگناه و بیتقصیر نیستند. گردآوری اندوخته زبانی مردم میتواند به غنیکردن زبان فارسی و گویش معیار یاری رساند و روند واژهگزینی را بهبود بخشد. اگر زبان فارسی و عموماً زبانهای ایرانی فاقد لغتنامهای جامع و کامل هستند، به این دلیل بوده که هیچگاه اهتمامی جدی در گردآوری و طبقهبندی و مقایسه واژگان زبانهای ایرانی به عمل نیامده است. هر چند که بسیاری از علاقهمندان و پژوهشگران نواحی گوناگون لغتنامههای متنوعی از گویش محلی خود فراهم کرده و یا منتشر کردهاند، اما این کوششها هیچگاه متمرکز نشده و دستاوردهای آنان هیچگاه تلفیق و طبقهبندی نگردیده است. غنیسازی زبان فارسی و واژهگزینی برای مفاهیم بیگانه، تا زمانی که لغتهای محلی گردآوری و طبقهبندی نشده باشند، عملاً غیرممکن و بیحاصل است و به نتیجهای درخور نخواهد رسید. چرا که تعداد و تنوع واژگان زنده مانده در گنجینه گویشهای محلی بسیار بیشتر از واژگان موجود در فارسی معیار یا «فارسی تهرانی» است. […]
گزارشی از شهابسنگ کشفشده در آزادور
در زمستان سال ۱۳۸۱ که برای بررسی نگارکندهای پیشتاریخی به یکی از درههای شمالی کوهستان جُغَتایْ در جنوب دشت جوین و روستای آزادوَر رفتهبودم، با قطعه شهابسنگی روبرو شدم که بر روی بوتهٔ خشکیدهای افتاده بود. سطح بالایی بوتهها همواره یکی از بهترین نقاط برای پیدا کردن شهاب سنگ است. چرا که تمایز و قابلیت تفکیک خوبی در قیاس با محیط مجاور دارد که آکنده از سنگ است و تشخیص یک شهابسنگ در میان آنها به سادگی ممکن نیست. محیطهای کویری و برفی نیز نمونهایی دیگر از محیطهای مناسب برای یافت شهابسنگ است. […]
دری و دینار: پیشنهاد دو نام برای واحد پول رسمی کشور
در روزهای اخیر موضوع حذف چند صفر از واحد پول رسمی کشور و احیاناً تغییر نام واحد پول مجدداً مطرح گردیده است.
نام ریال برای واحد پول رسمی کشور از واژه پرتغالی/ اسپانیایی رئال (Real) که معادل با واژه انگلیسی رویال (Royal) میباشد، گرفته شده است. این نام که یکبار در زمان محمدشاه قاجار و بار دیگر در سال ۱۳۰۸ و در زمان رضاشاه بجای «قران» واحد پول رسمی کشور شد، واژهای بود که استعمارگران اسپانیایی و پرتغالی در میان مستعمرات خود رواج داده بودند و در زمان نفوذ و حضور پرتغالیان در خلیج فارس، در منطقه خاورمیانه رایج گردیده بود. این نام هماکنون واحد پول رسمی کشور ایران و چندین کشور دیگر همچون عربستان سعودی، عمان، قطر، یمن و برزیل است.
با اینکه بیش از دویست سال از زمان محمدشاه و هشتاد سال از زمان رسمیت نام ریال در ایران میگذرد و این نام تاکنون بر روی میلیاردها قطعه اسکناس و سکه درج شده است، اما مردم به نحو حیرتانگیزی در قبال بکار بردن آن از خود مقاومت نشان داده و جز در اسناد رسمی و اداری از آن استفاده نکردند. نام ریال عملاً در گویش مردم ایران بکار نرفت و بنا به محرکی ناشناخته نتوانست جای سه نام قدیمیتر، یعنی «تومان/ تومن»، «قران» و «زار» (مخفف هزار) را بگیرد.
چنانچه قرار بر تغییر نام واحد پول کشور باشد، شایسته است که نام پول رسمی کشور دارای خاستگاه زبانی و تاریخی باشد و گزینش نامی غیر ایرانی یا نامی جدید و نوآورانه مناسب سابقه و جایگاه تاریخی آن نیست. چرا که ایران از نخستین کشورهای دارای پول، و از نخستین کشورهای پدیدآورنده پول سراسری بوده و لازم است تا نام پول با رویکرد به این پیشینه تاریخی برگزیده شود. شمشها و حلقههای نقرهای که با ۲۶۵۰ سال قدمت در تپه نوشیجان ملایر پیدا شده و هر کدام وزن و شناسه خاصی داشتهاند، نمونههایی از این نخستین پولها و ابزارهای واسط مبادلاتی هستند. […]
در تفاوت سلام و درود
گاه دیده میشود که «سلام» و «درود» را بجای یکدیگر بکار میبرند و بجای سلام دادن، درود میگویند. اما این دو واژه معنا و کاربردی متفاوت دارند و نمیتوان همواره آنها را معادل و همتراز با هم بر زبان آورد. سلام، نخستین خطابی است که در مواجهه دو شخص با یکدیگر بر زبان رانده میشود. این کلام را هر کس به هر کس میتواند بگوید و محدودیتی در بکارگیری آن وجود ندارد. سلام را میتوان به هنگام روبرو شدن با دشمنان و بدکاران و دُژاندیشان نیز بر زبان آورد و حتی از نظر فقهی، در مقام جواب واجب است. سلام به معنا و مفهوم «ابراز صلح و آشتی» در کشورهای فارسیزبان تداول دارد و در کشورهای عربیزبان عموماً کلمه «مرحبا» برای این منظور بکار برده میشود. اما درود، نه به صرف مواجهه دو شخص با یکدیگر، که به هنگامی بیان میشود که یکی از طرفین، کاری بزرگ یا پسندیده و شایسته انجام داده باشد و طرف دیگر در مقام بزرگداشت و قدردانی و آفرینگویی به او «درود» گوید. در نتیجه، گویندهٔ درود تنها یکی از طرفین است و برخلاف سلام نیاز به جواب متقابل ندارد. […]
پاسخی بر نقد نظریه رصدخانه نقشرستم/ کعبه زرتشت
در شهریور سال ۱۳۷۸ نگارنده طی یک کنفرانس مطبوعاتی در تالار ناصرخسرو دانشگاه تهران- که در بسیاری از نشریات وقت منتشر گردید- به تشریح نظریه جدید خود پیرامون ویژگیها و مشخصههای تقویمی و نجومی بنای مشهور به کعبه زرتشت در نقشرستم پرداخت. این نظریه سپس در پاییز همان سال در قالب کتابی با عنوان «رصدخانه خورشیدی نقشرستم» منتشر گردید. طبق این نظریه، پنجرهنماهای تعبیهشده در نمای بیرونی بنا و نیز سازه پلکانی شمال بنا در حکم آفتابسنجهایی هستند که زاویههای منبعث از آنها با تغییرات سالانه میل خورشید تناسبی آشکار و قابل مشاهده دارد. سپس موضوع نظریه نگارنده در کنگره بینالمللی «اوستا و تاریخ و فرهنگ آسیای مرکزی» که در سال ۲۰۰۱ در شهر دوشنبه پایتخت جمهوری تاجیکستان برگزار شد، ارائه گردید و به زبان روسی در مجموعه مقالات کنفرانس منتشر گردید. […]
آنروزها که سوسنگرد فقط یک نفر جمعیت داشت
سوسنگرد (با نام اصلی: «خفاجیه») زیر آتش توپخانهای که سه بار آنجا را اشغال کرد، تبدیل به ویرانهسرایی مغموم و متروک شده بود. خانهها و مغازههایی که تخلیه نشده بودند، نشان از حملهای غافلگیرکننده میداد. حملهای که موجب شده بود تا مردم رنجکشیده با بیم و هراس کودکان گریان و نالان و زخمی خود در آغوش بگیرند و با هر وسیله ممکن از زیر آتشها و از خانه و کاشانه خود دور شوند. خانهای در شهر نبود که خمپارهای بر بام آن فرود نیامده باشد و خیابانی نبود که داغ خمپارهای در دلش دیده نشود. رختخوابها همچنان گشوده بود و رختها بر بندها پهن بودند. دیگها بر روی اجاق مانده بودند و قوریها بر سماورها. آوار بام بر روی سفرهها فرو آمده بود. دفتر مشقهایی که هنوز مداد و پاککن بر روی آنها بود، در کنار اتاقها افتاده بودند. جامه رنگارنگ دخترکان از میان گنجه متلاشیشده به بیرون ریخته بود. بوی مرگ و نیستی در شهر پیچیده بود. نخلستانها سوخته بودند و پل کرخه از وسط به دو نیم شده بود. […]
پهنه شانههایم
این گفتار را خانم نرگس فراهانی پس از اینکه موضوع فیلم کوتاه و تأسفباری را برایش تعریف کردم، نوشته است. در این فیلم کوتاه، گروهی از کارگران افغانستان دیده میشدند که آنان را بزور اسلحه وادار کرده بودند تا به شکلی تحقیرآمیز، محکم و مکرر بر سر خود بکوبند. اسلحهبدستان بلندبلند میخندیدند و نمیدانستند آنانی که تحقیر میشدند، خودشان بودند. […]
آن صبح خنک تابستان
هنوز سپیده صبح در آن روستای دوستداشتنی سر نزده بود که بیدارم کردی. دلو آب را به چاه انداختی تا دست و رویی بشوییم. خروسها میخواندند و «ملیچها» در میان شاخ و برگ درختان غوغا کرده بودند. یک سر قطار گوسفندها در طویله بود و سر دیگرش درمیان گلهای که داشت از کوچههای آبادی بسوی صحرا میرفت. آوای زنگولههای ریز و درشت در هم آمیخته بود و با آوای ملیچها و خروسها و شاخههایی که در نسیم خنک بامدادی به رقص درآمده بودند، دلانگیزترین صداهای دنیا را به آسمان میبرد. آسمانی که رو به سرخی میرفت. آب دلو را بر دست هم ریختیم و به سراغ فتیرهای مادرت رفتیم که روی آنها یک عالمه «خاماتو» مالیده بود. از چانه تا نُک دماغ هر دوی ما خاماتویی شده بود. چقدر به هم میخندیدیم. […]
ترکان سلطانیه: آمیزهای از سنتهای کهن و صمیمیت بیپایان
روستای ویر (وییَر) در حدود ده کیلومتری جنوب شرقی سلطانیه است. در چند کیلومتری شرق این روستا، سازهای بزرگ قرار دارد که به تمامی در دل سنگهای سخت کوهستان کنده و تراشیده شده است. بر دیوارهای سنگی این بنا سنگنگارهای از یک اژدهای غولآسا و پر پیچوتاب دیده میشود. کاربری قطعی این بنا که نمونه مشابهی ندارد و بطور موقت معبد ویر نامیده شده، تاکنون آشکار نشده و همچنان در پس پردهٔ رازها و رمزهاست. سبکهای هنری و آرایههای بکار رفته در بنای ناشناختهٔ ویر نشان میدهد که به احتمال زیاد با گنبد سلطانیه همعصر است و به دوره ایلخانیان تعلق دارد. […]
برگزاری دوره آموزشی اخترباستانشناسی و بناهای تقویمی ایران
همزمان با هفته جهانی نجوم، یک دوره پنج روزه آموزشی برای آشنایی مقدماتی با اخترباستانشناسی در تالار کاخ سعدآباد برگزار میشود. این کارگاه از روز شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۸ آغاز میشود و در روز ۱۶ اردیبهشت پایان میپذیرد. ساعت برگزاری نشستها از ۹ بامداد به مدت چهار ساعت خواهد بود. […]
روشنان آسمانی: پایان ساخت فیلم مستند از بناهای تقویمی ایران
«روشنان آسمانی» یک فیلم مستند بلند و ۱۵۰ دقیقهای است که از بناهای تقویمی و نجومی ایران ساخته شده است. روز گذشته آقای محسن رمضانزاده- کارگردان این فیلم- خبر از پایان کوششهای دوساله خود برای ساخت این فیلم داد و نسخهای از فیلم نهایی را از روی لطف همیشگیاش برایم فرستاد. در «روشنان آسمانی» بیننده میتواند با نماهایی از بناهای تقویمی ایران و چگونگی طلوع خورشید در آنها آشنا شود و به یاری نقشههای متحرک و پویانماییهای بازسازیشده، تصور نسبتاً کاملی از چگونگی پیوند میان خورشید و بناهای تقویمی کسب کند. […]
برفهای تایگا: دروازهای به بهشت
«دوگاوه» یخ بسته بود. باور نمیکردی که آنقدر هوا سرد بشود که آن رود بزرگ هم یخ بزند. جنگلهای تایگا در زیر برف سنگین چنان غنوده بودند که انگاری پردههای نقاشی بودند. ذرهای باد نمیوزید و همه چیز منجمد شده بود. همه جا سفید بود. از یخهای دوگاوه تا کوره راهی که به میان جنگل میرفت، از درختان بلند و درهم تنیده تا آسمان همیشه ابری و همیشه گریان، همه سفید بودند. آخرین برف، دیشب باریده بود و حالا آسمان و ابرها داشتند کمی استراحت میکردند. کلبه کوچکی که در تابستان ساخته بودیم و از توی آن از خرگوشهای برفی عکس میگرفتیم، یکسره به زیر برف رفته بود و فقط نُک میله پرچمی که تو بر بام آن نصب کرده بودی، دیده میشد. همه چیز سفید بود و تنها چیز سیاهی که دیده میشد، چشمان تو بود که آنها هم آنچنان سیاه نبودند. به رنگ ابرهای بارانزا بودند. همان ابرهایی که در زیر بارشش، برهنه میشدی و شادمانه جست و خیز میکردی. چشمان ابریات، بازیگوشانه میخندیدند و میدرخشیدند.
گفتی تا کلبه مسابقه بدهیم. شروع کردی به دویدن. مثل همیشه از من زودتر رسیدی و بردی. تو همیشه میبردی و من همیشه میباختم. کنار کلبهای که زیر برف خفته بود، خود را بر زمین انداختی. نفسنفس میزدی و رنگ رخسارهات سرخ شده بود. از لای شال خزی که به گردن و چهرهات پیچانده بودی، بخار گرمی بیرون میزد.
بعد بلند شدی و نشستی. چند لحظه به کلبه نگاه کردی. شادمانیات به اندوه گرایید. چشمانت مرطوب شده بود. گفتی آیا میشود که بهار آینده بازهم بتوانم به داخل کلبه بروم؟ نمیدانستم چه جوابی بدهم. آیا بیماریات تا بهار آینده به تو مهلت میداد؟ رفتم بیل را آوردم. چه نیازی به بهار. دو ساعتی طول کشید تا راه کلبه باز شد و توانستی برای آخرین بار به درونش روی. وقتی تو شادمانه جست و خیز میکردی، من با خود فکر میکردم که اگر تو نباشی، دیگر به اینجا نخواهم آمد. […]
کیتارو، هیمالیا و تبت
اگر بر روی نقشه جغرافیایی، انگشتمان را بر روی فلات پامیر بگذاریم و از آنجا به سوی جنوب شرقی برویم، وارد رشته کوههای هیمالیا خواهیم شد. از منطقه خودمختار کشمیر خواهیم گذشت و به نپال و سیکیم و بوتان خواهیم رسید. در این کوهستانها و نیز در فلات تبت که در دامنه شمالی این کوهستانهای سر به فلک کشیده قرار دارد؛ گروهی از شریفترین، نجیبترین و بیآزارترین مردمان جهان زندگی میکنند. هر چند بسیاری از آنان پیرو دین بودایی هستند، اما پیروان متجاوز از سیصد دین و مذهب در صلح و دوستی و آرامش در آن زندگی میکنند. فقط در کشمیر به تنهایی، حدود ۲۵۰ دینِ رایج، شناسایی شده است.
تاریخ سراسر جنگ و آشوب جهان باستان و دنیای امروز، شواهد چندانی از چنین ناآرامیها در این منطقه سراغ ندارد. آنان نه به فکر کشورگشایی و غارت همسایگان بودند و نه در اندیشه تجاوز به حقوق یکدیگر. هرگز شعارهای راستی و رستگاری و صلح و حقوق بشر را سر ندادند، اما در عمل همواره بدان پایبند بودهاند. فرمانروایانشان چشم طمع به همسایگان نبستند و به نام آزادی و انسانیت، مردم بیپناه را تسلیم مرگ و نیستی نکردند. روستاهای آنان کمتر از هر گوشه جهان رنگ خشونت بخود دیده و خانهها و معابد آنان کمتر از هر جای دیگری به آتش کشیده شده است. […]
ستارهها و سیارهها
گفته بودی که میخواهی «یا سیارهای باشی که بر گرد ستارهای بچرخی و یا اینکه در فضای میانستارهای ناپدید شوی». اما حتماً میدانی که هیچکدام از سیارهها بر مداری ثابت بر گرد ستارهای نمیگردند. یا کمکم از او دور میشوند و یا آهسته به نزدیکش میخرامند. این بستگی به نسبت جرم سیاره و جاذبه ستاره […]
امیر رشتی و گنجشکهایش
امیر بچه رشت بود. با شهامت و شجاع و پاک و بیغلوغش و ساده و مهربان بود. مثل خیلیهای دیگر از رشتیها، مثل گلسرخی و میرزا کوچک. قدش نسبتاً کوتاه، اما درشتهیکل بود. صورتش گرد بود و ریشهای انبوهی سراسر صورتش را پوشانده بود. از زیر گردن تا زیر چشمهای درخشان و مهربانش.
پاییز سال ۱۳۶۱ من و او در بهداری دزلی بودیم. در چند کیلومتری مرز عراق. بهداری دزلی یعنی او و من و یک راننده آمبولانس که بچه روستاهای اصفهان بود. کس دیگری نبود. هر کدام ما بخاطر یک دوره چند ماهه که گذرانده بودیم، شده بودیم پزشک و جراح و داروساز و همه جور تخصص دیگر.
امیر از ما بزرگتر بود و تجربه و سابقه بیشتری داشت. ما هیچ کاری را بین خودمان تقسیم نکرده بودیم اما عملاً امیر را رئیس میدانستیم. رئیس سعی میکرد همه کارهای روزمره را از دست ما بگیرد و خودش انجام دهد. میگفت حالا شما دو تا خیلی جوان هستید و وقتش نیست شستوشو کنید و جارو بکشید. آشپزی هم با رئیس بود. اگر مراقب نبودیم، حتی لباسهایمان را هم میشست و بکلی خجالتمان میداد. […]
آن شب پر برف
برف سنگینی میبارید. کولاک غوغا میکرد. جاده کوهستانی، سخت و پر پیچ و خم بود. درختان بزرگ گردو در دره عمیق کنار راه در زیر برف سنگین خفته بودند. هر چه بالاتر میرفتیم، مه غلیظتر میشد و جاده صعبالعبورتر. چراغها و نورافکنها را روشن کرده بودم، اما هنوز باید خیلی آهسته میرفتم.
قرار نبود تو هم برای دیدن طلوع خورشید در این چارتاقی دورافتاده بیایی. اما در آخرین لحظهها گفته بودی که دوست داری بیایی. گفته بودم که سخت است و سرد. پیادهروی طولانی لازم است و شاید گرگ هم در کار باشد. اما تو باکی نداشتی.
تو به من غبطه میخوردی که هر لحظه که دلم بخواهد، میتوانم از گوشه پرده اتاقم دماوند را ببینم. میتوانم هر بامداد، نخستین تابش خورشید را بر اوج دماوند ببینم و از اولین کسانی باشم که روز برایش شروع شده است. اما من هم به بیباکی و خستگیناپذیری تو غبطه میخوردم که همیشه آماده کوبیدن راههایی است که هیچکس نکوبیده است. […]
دستهای تو
گفتی پدر هم رفت. گفتی دور هم جمع خواهیم شد. گفتی نمیخواهی مراسم معمول برگزار کنی. آمدیم به خانهات. آبی پوشیده بودی، آنطور که پدر دوست داشت. جعبه خالی و مخملیِ سازِ پدر را در دست گرفته بودی، آنطور که خودت دوست داشتی. گفتی ساز را در کنار پدر گذاشتی، گفتی ساز همراه پدر به ابدیت رفت. چشمانت سرخ بود. بوسیدمت. چشمان سرخت خیس شد.
گفتی بنشینیم. رفتی سر گنجه. جعبه کمانچه را برداشتی و آمدی. روی چارپایه نشستی. آستینهایت را بالا زدی. زانوانت میلرزیدند. کمانچه را بر ران چپ نهادی و کمان را به دست راست گرفتی. موهای حنایی دم اسب آمیرزا بر کمان کمانچهات برق میزد. زانوانت هنوز میلرزیدند. نیاز به دستی داشتی که شانههایت را مینواخت. حالا نفسهای تندت آرام شد. سرت را پایین آوردی و کمان را به سوی کمانچه بردی. آوای ساز، آهسته آهسته سراسر خانه را پر کرد. […]
نقدی بر کاربری تقویمی چارتاقیهای ایران
فصلنامه گلستان هنر در شماره یازدهم خود که در بهار امسال منتشر شده است، مقالهای با نام «مهرین اصفهان، آتشگاهی در باغ» از آقای یاغش کاظمی منتشر کرده که بخشی از این مقاله در نقد و رد کاربری تقویمی چارتاقیهای ایران است. چون تاکنون و پس از هفت سال از انتشار نظریه این نگارنده («نظام […]
در تفاوت اسطوره با خرافه
۱- اسطورهها دارای شخصیت هستند. شخصیتهایی ساخته و پرداخته ذهن مردمان جوامع باستان برای توجیه و توضیح سرگذشت و چگونگی آفرینش جهان و تمامی نیروها و پدیدههای مادی و معنوی در پیوند با جهان هستی.
۲- مصداق و معنای اصطلاحی اسطوره (Myth) با معنای واژگانی آن که در زبانهای گوناگون برابر با افسانه، قصه، دروغ، سخن بی پایه و غیره آمده است، ارتباطی ندارد.
۲- ناتوانی همیشگی انسان از درک و شناخت چگونگی آفرینش جهان و هدف از این آفرینش، خود موجب آفریدن اسطورهها برای توجیه چگونگی و روند آفرینش شده است. از همین روی، اسطورهها جهانبینی جوامع باستانی هستند. درک و تلقی انسان از چگونگی آفرینش و رویدادهای محیط پیرامون، و شیوه نگاه انسان به جهان در شخصیت اسطورهها متجلی شده است.
۳- اسطورهها در زمان زندگی نمیکنند. آنان خود پدیدآورنده زمان هستند. یا از ازل تا ابد بودهاند و خواهند بود و یا تولد آنان در زمانی بس بعید روی داده است. […]
اوژن فلاندن: هنرمندی بزرگ با شخصیتی غیرانسانی
اوژن فلاندن Eugene Flandin نقاش فرانسوی، در سال ۱۲۱۷ هجری شمسی (۱۸۴۰ میلادی) در زمان محمدشاه قاجار با همراهی معماری به نام پاسکال کوست Pascal Coste به ایران میآید. این سفر به سفارش فرهنگستان هنرهای فرانسه و برای تهیه گزارشها و تصویرهایی از آثار باستانی ایران انجام شده بود. آنان بخاطر «هماهنگیها و سفارشهای لازمه» در همه جا از حمایت دربار و حاکمان محلی برخوردار بودهاند. سفر فلاندن و کوست بیش از دو سال طول میکشد و محصول آن علاوه بر «گزارشی» در باره آثار باستانی ایران، کتابی چند جلدی به نام «سفر به ایران» Voyage en Perse است که در سال ۱۸۵۱ در پاریس منتشر میشود.
فلاندن پیش از سفر به ایران به مأموریت الجزایر رفته بود تا از «افتخارات ارتش فرانسه» در آنجا تصویرهایی تهیه کند و پس از سفر به ایران نیز به شهر تازه کشف شده نینوا در بینالنهرین میرود که حاصل آن انتشار کتابی در باره آثار تاریخی نینوا در پاریس بود.
فلاندن بهترین نگارگری است که آثار باستانی ایران را بگونهای دقیق و واقعگرایانه نقاشی و مستندسازی کرده و پس از او کسی نتوانسته است کار او را تکرار کند. طرحهای او به ویژه از بناها و سنگنگارههای تختجمشید در زمان نبود دوربین عکاسی، علاوه بر زیبایی و دقت، در برخی موارد به دلیل ثبت اندازههای بخشهای گوناگون، دارای ارزش استنادپذیری هستند. با این حال ناگفته نماند که فلاندن به دلیلی نامعلوم برخی از جزئیات آثار را در طراحیهای خود حذف میکرده و یا تغییراتی در آن اعمال میکرده است. […]
مکتب تاریخنگاری رجبی
بسیار سپاسگزارم که به من این افتخار داده شد تا به عنوان کوچکترین شاگرد استاد دکتر پرویز رجبی در آیین بزرگداشت مقام علمی استاد و نیز شصت و هشتمین زادروز فرخنده ایشان، سخن بگویم.
استاد رجبی، نمونهای ممتاز و کمیاب از یک «مورخ مستقل» است. مفهومی که بسا فراتر از بیطرف بودن، ارزندهترین ویژگی برای یک تاریخنگار دانسته میشود. آنگاه که ایشان قلمی را به دست میگیرد که همواره به حرمت آن سوگند میخورد، نه تنها از تمامی وابستگیها و مصلحتهای گوناگون روزگار دوری گزیده، بلکه تمامی دلبستگیهای شخصی خود را نیز به کناری نهاده و حتی در اعماق ذهن و اندیشه خود نیز مجالی به عاملهای سلب استقلال نمیدهد. […]
مدعی ترجمه سطر ۳۶ منشور کورش
نگارنده نیز در همان زمان طی پاسخی که در روزنامه همشهری (۲۹ مرداد ۱۳۷۹، صفحه ۱۱) پاسخ این ادعا را چنین داد که: «بنده به نسخههایی به زبانهای دیگری نیز رجوع نموده بودم و برخلاف ادعای ایشان، سطر ۳۶ را در ترجمه ریچارد پاول برگر (منبع زیر) که از نسخههای اساس ترجمه ایشان و ترجمه بنده بوده است. […]
متن کامل دفاعیات خسرو گلسرخی و کرامتالله دانشیان
مطبوعات روز پنجم بهمنماه سال ۱۳۵۲ خبر دادند که دو روز پیش خسرو گلسرخی و یارانش در یک دادگاه نظامی محاکمه شده و به همراه کرامتالله دانشیان به اعدام محکوم شده است. این حکم در بامداد روز ۲۹ بهمن همان سال در میدان تیر پارک جنگلی چیتگر، در راه تهران- کرج اجرا شد. از روند این محاکمه، فیلمی تهیه شده بود که یکبار بطور مستقیم و ناقص در حین برگزاری دادگاه، و یکبار دیگر بطور کامل در اواخر بهمنماه سال ۱۳۵۷ از تلویزیون ایران پخش شد. آرامگاه خسرو گلسرخی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا در جنوب تهران است. او و کرامت دانشیان مدتی پیش از تیرباران در زندان جمشیدیه (زندان ۳۳ یا زندان دژبان واقع در پادگان دژبان مرکز در خیابان فاطمی غربی) زندانی بودند. […]
زمین سوخته: جزیره مسموم و اقلیم ایران
جزیره «وُزروژدنیه» (Vozrozhdeniya) بزرگترین جزیره دریاچه خوارزم (آرال) است که در میان این دریاچه جای دارد. از پیوند عمیق و دیرینه این دریاچه و سرزمین خوارزم با سرزمینهای ایرانی و فرهنگ آن، در اوستا، متون پهلوی، کتیبههای هخامنشی و متون تاریخی، جغرافیایی و ادبیات فارسی به فراوانی سخن گفته شده و نیازی به بازگویی دوباره […]
فنون و منابع در ایران
امروزه در زمینه تألیف و انتشار کتابهایی با موضوع تاریخ علم در ایران، کوتاهیهای فراوانی به چشم میخورد. شمار کتابها و پژوهشهایی در زمینه تاریخ علم و دستاوردهای دانشی ایرانیان به اندازهای اندک است که برای جامعه ایران شایسته نیست.
انتشار کتاب «فنون و منابع در ایران» نشان میدهد که هنوز هم میتوان به مؤلفان، مترجمان و ناشرانی امید داشت تا موضوع تاریخ علم و فن را وجه همت و کوشش خود کنند. این کتاب توسط آقای پرویز محبی به زبان فرانسه تألیف و با ترجمه خانم آرام قریب به زبان فارسی برگردان شده است. ترجمه و انتشار این کتاب که در اصل رساله پایاننامه دکتری مؤلف آن بوده، با اجازه و یاری نویسنده انجام پذیرفته است. انتشار کتاب «فنون و منابع در ایران» محصول همکاری انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایران و انتشارات اختران بوده است. شمارگان ۱۶۵۰ نسخهای این کتاب، نشانه دیگری از روند رو به انحطاط علم و تاریخ علم در میهن ماست.
فصلها و محتویات کتاب، موضوعهای متنوعی را در بر میگیرد: چرخ و ارابه، چوب، زغال سنگ، نفت و بهرهبرداری از مشتقات آن، نظامهای آبرسانی و شبکههای توزیع، دستگاههای انتقال آب به سطوح بالاتر و چرخآبهای گوناگون، آسیاها و اقتصاد مبتنی بر آن، سازوکارهای متنوع روغنکشی و کاغذسازی با در نظرداشت عواقب زیستمحیطی آن، و به ویژه فصلی مهم و جالب در زمینه ساعت و ساعتسازی. تمامی جستارهای فوق با تصاویر، طرح و نقشه ابزارهای فنی همراه هستند. توجه به عواقب زیستمحیطی کارخانههای کاغذسازی در نزد دانشمندان ایران و کوشش برای برطرف ساختن آن، نشانهای دیگر از کوشش دیرینه ایرانیان برای پاسداشت محیط زیست بوده است. […]
خانه مادربزرگ
شبی زمستان بود، برف میبارید و باد کولاک میکرد. خروش برف و باد، یاد مرا به سالهای دور و به شبی پُر برف و به پنجرهای روشن میکشاند؛ یاد پنجره روشنِ خانه مادربزرگ. پنجرهای که از آن نورِ سرخ چراغ گردسوزی به بیرون پرتو افشان میشد و امیدِ خانه گرم و پُر مهر او را به یاد میآورد. ما، در را باز میکردیم و گام به سرای او مینهادیم؛ مادربزرگ را میدیدیم که زیر کرسی نشسته و گیسوان چون برفش را شانه میزد. از آمدن بچهها شادمان میشد. دستش را به زیر جاجیم میبُرد تا غوری دمکردههای آویشن و بابونه را از چاله کرسی بیرون بیاورد. کرسی مادربزرگ و تنور آن همچو همیشه گرم بود؛ مانند چشمان پُر از مهربانی و یکرنگی او. ما دستان یخزده خود را بهم میمالیدیم و به آن میدمیدیم. مادر بزرگ دستان ما را در میان دستانش میگرفت و میمالید.
ای کاش باز هم دستان او، دستان یخزده ما را پناه میبخشید. ای کاش باز هم چراغِ روشن خانه تو پناهگاه ما میبود؛ کاش باز هم چراغ تو روشن بود و دانههای برف و سوزِ سرما، از پرتوهای آن روشنایی و گرما میگرفت. […]
خاستگاه ایرانی پالاواییان و تامیلیان
چندی پیش نامهای از آقای آمالا سینگ، یکی از «پالاواییان» جنوب شبه قاره هند به دستم رسید. ایشان در نامه خود گفتهاند ما انجمنی هستیم که در زمینه مهاجرت احتمالی پالاواییان یا «تامیلیان» از ایران باستان به هندوستان و همچنین خاستگاه ایرانیِ پالاواییها تحقیق میکنیم. آنان بر این باورند که تاریخ گمشده و ریشه زبان تامیلی در سرزمین ایران نهفته است و حتی یکی از اعضای آنان به نام آقای دکتر لگاناتان، مدعی است که پیوندهایی را مابین زبان تامیلی و زبانهای ایرانی، سومری و عیلامی یافته است و حتی چنین میاندیشد که نام کشور سریلانکا بازماندهای از نام عیلام است. اعضای این انجمن ابراز علاقه کرده بودند که من با توجه به نکاتی که در کتاب «مهاجرت آریاییان و چگونگی آبوهوا و دریاهای باستانی ایران» در رد نظریه مهاجرت آریاییان از سرزمینهای شمالی، آوردهام؛ در این زمینه سخنانی برای آنان بازگو کنم. (گزیدهای از کتاب یادشده بالا به فارسی و انگلیسی در همان صفحه آمده و در گروه تاریخ تامیل نیز به نظرخواهی گذاشته شده است).
آقای سینگ همچنین گفتهاند که هدفشان شکستن افسانه هجوم آریاییان به هند و تقسیم مردمان آن سرزمین به دو تبار آریایی و پیشآریایی است. ایشان در پایان نامه خود گفتهاند که مطالعات آنان علاوه بر دستیابی به واقعیت، منجر به همبستگی و آشتی میان مردمان گوناگون خواهد شد. […]