بخش اول: نقدی بر استنباطهای نجومی آقای فریدون جنیدی و بکارگیری آنها در حذف بیتهای شاهنامه
این گفتار در صفحه ادبیات روزنامه اعتماد (سیام اردیبهشت و یکم خرداد ۱۳۸۷) منتشر شده است.
در صفحه ادبیات روزنامه اعتماد به تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۷، گفتاری از آقای فریدون جنیدی منتشر شده است که در بردارنده پارهای استنباطهای نجومی است. ایشان در این گفتار آوردهاند که ویرایشگر شاهنامه میباید در زمینههای گوناگونی همچون دینشناسی، ستارهشناسی، متون پهلوی، سپاهیگری و همه مسائل و رموز زندگی و فرهنگ ایرانیان آگاهی داشته باشد و چون این آگاهیها و تخصصها را در خود سراغ داشتهاند، در چند سال اخیر دستبهکار تهیه نسخهای از شاهنامه شدهاند.
این نگارنده تاکنون هیچ کتاب یا مقاله یا پژوهشی از ایشان که در زمینه ستارهشناسی باشد، ندیده است. همچنین تاکنون هیچ نمونهای از ترجمه متون پهلوی به همت ایشان دیده نشده است. به این ترتیب در رد یا تأیید، درستی یا نادرستی چنین ادعاهایی نمیتوان سخنی گفت مگر آنکه ایشان محصول چنین پژوهشهای تخصصی را پدید آورده باشد.
آقای جنیدی در این گفتار کوتاه نمونههایی را مثال زدهاند که چگونه برخی از بیتهای شاهنامه را با توجه به شناختی که خودشان از ستارهشناسی داشتهاند، الحاقی دانسته و آنها را از شاهنامه زدودهاند. نادرستی اظهارات نجومی ایشان این نگرانی را به وجود میآورد که بسیاری از بیتهای اصیل شاهنامه به دلیل تصورات اشتباه ایشان از شاهنامه حذف شده باشد.
ایشان بیت معروف «همان تیر و کیوان برابر شدهست، عطارد به برج دوپیکر شدهست» را از فردوسی نمیداند و دلایل و نکاتی که اقامه میکند چنین است:
۱- چون تیر نزدیکترین به خورشید و کیوان دورترین به خورشید است و ممکن نیست که این دو با یکدیگر برابر شوند. یعنی تصور کردهاند که منظور از برابری، رسیدن این دو به یکدیگر در فضا است. در حالیکه اصطلاح «برابری» در اینجا و در بسیاری از متون نجومی سده چهارم و پنجم هجری به معنای «مقارنه» که همان مجاورت دو جرم آسمانی از دید ناظر زمینی است، میباشد و ارتباطی با نزدیکی واقعی آن دو با یکدیگر ندارد.
۲- در همه جا «ستاره» برای «سیاره» و «گروه خورشیدی» برای «منظومه خورشیدی/ سامانه خورشیدی» بکار رفته است که دارای معانی متفاوت و متناقضی در ستارهشناسی هستند.
۳- کیوان را بزرگترین سیاره منظومه خورشیدی میداند. در حالیکه چه در دانش امروز و چه در دانش عصر فردوسی، بزرگترین سیاره منظومه خورشیدی به درستی همانا مشتری یا اورمزد دانسته میشده است.
۴- عطارد را یک نام عربی میداند، در حالیکه نام عربی عطارد «الزیبق» است. درست است که بسیاری از نامهای اجرام آسمانی ظاهری عربانه دارند. اما نامهایی غیر عربی هستند که توسط ایرانیان از روی تطور لغات ایرانی، سریانی و دیگر زبانهای غیرعربی متداول در بینالنهرین باستان وضع شده است.
۵- آوردهاند که بهرام هر ۲۴۰ سال یکبار به زمین نزدیک میشود، در حالیکه دوره تناوب هلالی بهرام یا مریخ ۷۸۰ روز یا ۲.۱۴ سال است که در نتیجه در هر دوره تناوبی خود به زمین نزدیک میشود. هیچیک از سیارات کهن منظومه خورشیدی دارای دوره تناوب ۲۴۰ ساله نیستند و طولانی ترین آنها که همانا کیوان یا زحل باشد، حدود ۳۰ سال است.
۶- سیاره کیوان را با اورمزد/ مشتری یکی انگاشتهاند و از عبارت «ستاره اورمزد یا کیوان» استفاده کردهاند، در حالیکه اورمزد همانا مشتری یا برجیس است. کیوان همواره و در همه متون و زمانها منتسب به زمان و زروان بوده است.
۷- آوردهاند که عطارد اختیاری از خود ندارد که به برج دوپیکر برود و نمیتواند بدان برود و اصلاً قدرت و توان و یارا ندارد که به برج دوپیکر برود. لازم است این نکته بسیار ابتدایی را نیز توضیح داد که یک سیاره در دوره تناوب خود از همه برجهای فلکی که دوپیکر یا جوزا نیز یکی از آنهاست، عبور میکند. این دوره تناوب برای عطارد برابر است با ۱۱۶ روز (حدود ۴ ماه).
یادآوری این نکته نیز بایسته است که در اختربینی ایرانی، دوپیکر یا جوزا، خانه شرف عطارد دانسته میشده است. چنانکه شیر یا اسد، خانه شرف خورشید بوده و نشان شیروخورشید از همان باور برگرفته شده است (برای نمونه بنگرید به «شرح ثمره بطلمیوس» از خواجه نصیر طوسی، اغلب صفحهها).
۸- آوردهاند که چون تیر به خورشید نزدیک است و با آن طلوع میکند، در هر برجی واقع است که خورشید در آن باشد و ممکن نیست به برج دوپیکر رفته باشد. در حالیکه تیر الزاماً همراه خورشید طلوع نمیکند و تا بیست درجه از آن فاصله میگیرد. به همین دلیل ممکن است که در برج مجاور به برج اقامتگاه خورشید باشد. همچنین ممکن است که خورشید نیز در برج دوپیکر باشد. گویا ایشان منکر امکان عبور خورشید از دوپیکر هستند.
البته بدیهی است که وجود احتمالی یک نادرستی علمی در یک اثر ادبی، به هیچوجه نشانه الحاقی بودن آن نیست. در قاعده متداول تصحیح متون، نادرستی روایت نشانه نادرستی سخن و نیز نادرستی سخن، نشانه نادرستی روایت نیست. از همین روی است که نمیتوان به مانند ایشان حکم داد که بیت مشهور «توانا بود هر که دانا بود، ز دانش دل پیر برنا بود» الحاقی است چرا که برنا در معنای شناختهشده آن از نظر ایشان (که کودک پنج تا ده ساله باشد) بکار نرفته است. بهتر می بود ایشان پیش از اینکه این بیت مشهور را بخاطر استنباط خود الحاقی و مجعول بدانند، توضیح میدادند که چگونه است در همه متون و لغتنامههای فارسی و پهلوی این واژه برابر با «جوان» دانسته شده است و نیز توضیح میدادند که آیا منظور فردوسی از واژه برنا در بیتهای زیر نیز کودک پنج تا دهساله بوده است؟: «چو بنشست بر تخت شاه اردشیر، از ایران برفتند برنا و پیر»، «پدر پیر گشته است و برنا تویی، بجنگ و بمردی توانا تویی»، «دو صد مرد برنا ز فرمانبران، ابا دسته نرگس و زعفران». آیا منظور ابوالحسن بیهقی در تاریخ بیهق که آورده است: «گفت ای برنا، مهر زن چند کردهای؟» نیز کودک پنج تا دهساله است؟
در زبان پهلوی نیز واژه «برنا» به معنای جوان و واژه «اَبرنا» در معنای بچه بکار رفته است. همچنین است واژه «پِرِنایو» در زبان اوستایی که معنای جوان را میدهد: «من نابُرنا هستم و نه بُرنا، آنگاه که من برنا شوم، زمین را چرخ کنم و آسمان را گردونه سازم» (زامیاد یشت، بخش ششم، بند ۴۳؛ همچنین بنگرید به یسنای ۶۲ بند ۲ و یسنای ۸ بند ۴).
آقای جنیدی در بخش دیگری از گفتار خود ضمن آوردن پارهای از متن اوستایی وندیداد که در آن اشارهای به دستمزد پزشکان شده است، نتیجهگیریای کردهاند که محصول تعمیم باورهای ایرانیان در مکان و زمانی خاص، به همه مکانها و زمانها و اشخاص دیگر بوده است. انگاری که تمامی مردمان سرزمینهای ایرانی در همه زمانها و در همه مکانها، دستورات وندیداد را بکار میبستهاند. هر چند که با این حال حتی نقلقول ایشان از وندیداد نیز نادرست و ساختگی است: «اگر دهقانی را درمان کردید، باید بهای یک گوسفند یا خود آن را بگیرید، درمان کدخدا یک خر، درمان حاکم شهر یک گاو، درمان پادشاه گردونه چهار اسبه، درمان زن پادشاه یک شتر ماده».
این نقل از وندیداد که در نتیجه آن بیت دیگری از شاهنامه فردوسی حذف شده است، مطابق با واقعیت نیست. تا آنجا که این نگارنده میداند، ایشان تاکنون متن اوستایی وندیداد و هیچ متن دیگر اوستایی را ترجمه نکردهاند تا بتوان اعتبار آنرا بررسی کرد و سپس بدان استناد نمود. در نتیجه لازم است تا به گزارشهای موجود وندیداد که به زبانهای گوناگون ترجمه شده استناد کرد که همگی بدون هیچ تفاوتی در مفهوم، دستمزدهای بالا را به شکل زیر آوردهاند: «دستمزد برای درمان مرد معمولی یک گاو نر ارزان یا معادل آن، درمان دهخدا یک گاو نر میانه، درمان شهربان یک گاو گران، درمان پادشاه یک گردونه چهاراسبه، درمان زن معمولی یک خر ماده، درمان زن دهخدا یک گاو ماده، درمان زن شهربان یک اسب ماده، درمان زن پادشاه یک شتر ماده» (وندیداد، فرگرد هفتم، بندهای ۴۱ تا ۴۳).
نکته نگرانکننده دیگری که از گفتار ایشان برمیآید چنین است که چون خود را «از توان فرهنگی زیادی برخوردار دانستهاند» و دانش خود را با دانش بیست و پنج استاد با بیست و پنج تخصص گوناگون برابر کردهاند، و کار خود را نیز «تنها ویرایش شاهنامه» میدانند، به خود اجازه دادهاند که نه تنها بیتهای به زعم خود الحاقی را از شاهنامه فردوسی بزدایند، بلکه در صورت نیاز واژهها را نیز عوض کنند و بیتها و واژههایی به تشخیص خود بدان بیفزایند: «در جایی که نویسندگان بیتی را نفهمیدهاند و واژهای را نادرست و نادرخور نوشتهاند، این واژه باید عوض شود. پس هم ویرایش و هم آرایش در کار است. آرایش یعنی زیباتر کردن چیزی با افزودن به آن، مانند آرایش عروس». شیوهای که هرگز هیچیک از مصححان متون کهن بکار نمیبرند و بخود اجازه نمیدهند که حتی یک حرف الفبا را به تشخیص شخصی خود و بدون توجه به نسخهبدلها به متن بیفزایند. خواننده چنین نسخهای که بسان «عروسی» ویراسته و آراسته شده است، علاوه بر حذفهای نابجا، میباید نگران افزودههای دلخواهانه ایشان نیز باشد.
نادرستیهایی از این قبیل که محصول استنباط شخصی ایشان و حذف و افزایش بیتهای شاهنامه از روی ذوق و سلیقه و بیتوجهی به اصول تصحیح انتقادی متون و خردهگیریهای نادرست به روش دیگر مصححان بوده، در سراسر این گفتار فراوان است. از این رو به نظر میآید که شاهنامه تهیه شده به کوشش ایشان نه یک تصحیح یا ویرایش علمی و انتقادی، بلکه تنها یک متن کتابتشده به روش کاتبان گذشته است که هر بیتی را از روی استنباط شخصی و بیتوجه به نسخهبدلها تغییر و تحریف کرده و ایبسا آنرا بکلی حذف کرده و یا به دلخواه و تشخیص شخصی بدان افزودهاند. آنچنان که از گفته دیگر ایشان در همان روزنامه و به تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۷ برمیآید، برای اینکار از نسخههای خطی بهره نگرفته و به استفاده از تصحیح دیگران از شاهنامه بسنده شده است. چنانچه ایشان در همه جا از چنین روشی پیروی کرده باشد، انتشار چنین متنی میتواند آسیبی جدی به ساختار شاهنامه و سخن فردوسی بزند.
بخش دوم: پاسخ آقای جنیدی به نقد نگارنده
پس از گذشت بیش از یکسال، آقای فریدون جنیدی پاسخی بر نقد نگارنده نوشتهاند. پاسخ آقای جنیدی که بر اشتباهات و نادرستیهای فاحشی متکی است، نشانه دیگریست از اینکه ایشان صلاحیت لازم برای دخالت دادن دانش اخترشناسی در تصحیح شاهنامه را ندارند و شاهنامه ایشان نیز ارتباطی به شاهنامه فردوسی ندارد و آسیبی جدی به آن خواهد زد. متن کامل پاسخ آقای جنیدی را در پایین و نقدی بر این پاسخ را در ادامه بخوانید:
آقای غیاث آبادی بر این سخن که بهرام (=مریخ) هر ۲۴۰ سال یک بار نزدیکترین فاصله با زمین را پیدا میکند، انگشت نهاده، گفتهاند: «دوره تناوب هلالی بهرام یا مریخ ۷۸۰ روز یا ۲.۱۴ سال است که در نتیجه، دوبار در دوره تناوبی خود به زمین نزدیک میشود. هیچ یک از سیارات منظومه خورشیدی دارای دوره تناوب ۲۴۰ ساله نیستند و طولانیترین آنها که همانا کیوان یا زحل باشد، حدود ۳۰ سال است.»
از این سخن چنین برمیآید که ایشان گمان بردهاند که چون بهرام (دوره تناوب) خود را در ۷۸۰ روز بگذراند و به جایگاه نخستین رسد، کره زمین هیچ حرکت نکرده و جابجا نشده است، تا در آن هنگام بهرام (دو بار!) به زمین نزدیک شود! در حالی که زمین نیز در چرخش خویش جابجا میشود و همین جابجایی موجب دورتر شدن (یا نزدیکتر شدن) به بهرام میشود و در این جابجایی؛ دو سیاره ۱۲۰ سال از یکدیگر دور میشوند و ۱۲۰ سال به یکدیگر نزدیک میشوند.
برداشت دیگری که از گفتار ایشان میشود، آن است که ایشان گمان بردهاند که زمین و بهرام هر دو بر روی یک سطح معین بر گِرد خورشید میگردند و در آن سطح همواره در یک زمان معین به هم نزدیک میشوند، در حالی که مدار گردش سیارات بر گِرد خورشید، در یک سطح نیست و همانند مدار الکترونهای یک اتم بر گِرد هسته است و موقعیت آنها نسبت به یکدیگر، همواره یکسان نمیماند.
نکتهای دیگر که از پایان این جمله ایشان استنباط میشود، آن است که ایشان گمان بردهاند که نزدیکتر شدن سیارات به یکدیگر با گردش آنان بر گِرد خورشید یکی است! آنجا که میگویند: «هیچ یک از سیارات منظومه خورشیدی دارای دوره تناوب ۲۴۰ ساله نیستند»!
از همه مهمتر آن که برپایه اطلاعاتی که وی از وبسایت خویش پخش میکند، چون در آخرین نزدیکی بهرام و زمین هنوز به اخذ مدرک «اختر! باستانشناسی؟» نائل نگشته بوده است، نسبت به اخبار آسمان و اختران آن، بیتفاوت بوده و نمیداند که در سال ۱۳۸۲، بهرام به نزدیکترین موقعیت خود با زمین رسید و در این باره در رسانهها، اخبار فراوان و عکسهای گوناگون در همه جهان پخش گردید!
نادرستی آشکار سخنان وی درباره گذر سیارات از برجهای آسمانی در این جمله رخ مینماید: «یک سیاره در دوره تناوب خود، از همه برجهای فلکی که دوپیکر یا جوزا نیز یکی از آنهاست، عبور میکند. این دوره تناوب برای عطارد برابر است با ۱۱۶ روز. به عبارت دیگر در هر ۴ ماه یک بار وارد برج دوپیکر میشود.»
پیش از پاسخ به این سخن، به ایشان پیشنهاد میکنم برای محاسبات نجومی بیمانند خویش، کمی نیز وقت بر روی ریاضیات بگذارد، زیرا که چهار ماه عنوان شده ایشان نادرست است و حاصل تقسیم ۳۶۵ روز بر ۱۱۶ روز برابر است با ۳.۱۴۶ و یکباره در محاسبه دوره تناوب یک سیاره نمیتوان چنین بخشش بزرگی کرد و ۳.۱۴ را به ۴ ارتقاء داد. چنان که محاسبه دوره تناوب بهرام را نیز به جای ۲.۱۳۷، ۲.۱۴ تعیین کرده است!
محاسبات شگفت ریاضی وی درباره (دوره تناوب بهرام) بیشتر به بازی کودکان و خنده و شوخی میماند. زیرا که در جمله یاد شده است که دوره تناوب بهرام ۷۸۰ روز یا ۲.۱۴ سال است و در این دو سال دو بار به زمین نزدیک میشود! ایشان نگفتهاند که یک اختر که در دو سال یک بار برگرد خورشید میچرخد، چگونه میتواند در هر سال دوبار به زمین نزدیک شود؟!
اما پاسخ به گفتار نجومی وی، که گمان دارد همه سیارات در دوره تناوب خود از همه برجهای دوازدهگانه میگذرند:
این سخن نشان میدهد که گوینده آن تجسم درستی از آسمان و اختران و برجهای دوازدهگانه ندارد و برای آگاهی خوانندگان میافزایم که همزمانی طلوع خورشید در هر یک از برجها، از دیدگاه زمینیان است و چون زمین برگرد خورشید میگردد، در هر ماه از دید زمینی، خورشید را همزمان با یکی از برجها میبینیم که آن برج هزاران میلیارد کیلومتر یا دهها و صدها سال نوری از خورشید فاصله دارد، و عطارد که نزدیک به خورشید است از چشم زمینیان همواره در برجی دیده میشود که خورشید در آن است (با چند روز فاصله در برخی مواقع)، و چون خورشید از دید زمینی در هر سال یک بار از دوپیکر میگذرد، پس عطارد نیز بیش از یک بار از این برج نمیگذرد و وی نمیتواند از پیش خود مجوز به عطارد بدهد که از منظومه شمسی خارج شده، در کهکشانها، سالی چهاربار از برجهای دوازدهگانه بگذرد و بازگردد! و اگر مقصود ایشان این است که عطارد، از دیدگاه زمینیان سالی چهار بار از دو پیکر میگذرد، مفهوم این سخن نیز آن است که عطارد از مدار خود که نزدیک به خورشید است بیرون آمده در میان منظومه شمسی، سالی چهار بار، دور از خورشید از برجها میگذرد و باز به مدار خود نزدیک به خورشید، بازمیگردد! که کودکان چنین داوری ها را ندارند!!
نویسنده به دنبال گفتار پیشین خود چنین آورده است : «در اختربینی ایرانی، دوپیکر یا جوزا، خانه شرف عطارد دانسته شده است، همچنان که شیر یا اسد خانه خورشید بوده و نشان شیر و خورشید از همان باور برگرفته شده است. (برای نمونه بنگرید به شرح ثمره بطلمیوس از خواجه نصیرالدین طوسی)»
نخست: این یک دروغ آشکار است زیرا که در شرح ثمره ۱۴ بار در رویههای ۱۰- ۳۴- ۳۷- ۴۰ (دوبار)- ۴۷- ۴۸ (دوبار)- ۶۱ (دوبار)- ۶۶- ۷۰- ۷۱ (دوبار) از عطارد نام برده شده و چنین سخن در هیچ یک از آنها نیامده است! تیر در تاریکی پرتاب کردن چنین است که نتیجه آن برخورد به خود است به عنوان نویسندهای که راست نمیگوید!
دوم این که: در شرح ثمره و دیگر کتاب های نجوم چون از برجی در ارتباط با یکی از سیارات یاد شده، همانا برجی است که خورشید در آن است. برای مثال:
«چون کوکبی گرم مزاج در تابستان گرمتر از معهود باشد [مانند مریخ در اسد در تابستان] و اگر در زمستان رسند سرما کمتر از معهود باشد و بر این قیاس در هر فصلی از باقی فصول [مانند زحل در جدی در زمستان] و شدت سرما» (همان، رویه ۳۹)
سخن آشکار است که چون در تابستان از اسد (برج شیر= امرداد ماه) یاد میشود مقصود خورشید در اسد یا امرداد ماه است که گرم است، همچنین چون از جدی (بز= بهمن ماه) سخن میرود، باز از خورشید در برج جدی و شدت سرما یاد میشود. بنابراین نمیشود که از عطارد در برج دوپیکر یاد شود، گرچه ممکن است که سیارات در گذر خود از دیدگاه زمینیان از میان برجی هم بگذرند، اما خودشان (چنان که وی گفته) هیچ گاه از منظومه شمسی و مدار خود خارج نمی شوند تا از برجها بگذرند.
گفتار پریشان نویسنده درباره سیارهها و برجها نشان میدهد که وی آگاهی از روش و جنبش ستارگان و ترکیب برجهای آسمان ندارد، پس این روشنگری لازم مینماید:
اگر از کره زمین خطی به مرکز خورشید رسم کنیم، و آن خط را تا کهکشان ادامه دهیم، آنگاه این خط را که مانند اهرم، یا عقربه ساعت است، به مرکزیت خورشید به دوران درآوریم، بازوی کوتاه خط همواره بر روی مدار زمین است و با زمین می چرخد و بازوی بزرگ روی کهکشان میچرخد و همراه با حرکت زمین در هر سی روز، از یک برج میگذرد و این دو دایره کوچک و بزرگ، هر دو هم سطحاند و بر روی دایره عظیمهای که از خورشید تا کهکشان از یکسو، و از خورشید تا زمین از دیگرسو کشیده شده، منطبق است، و توالی برجها در دوازده ماه همراه با طلوع خورشید، تنها از زمین دیده میشود، وگرنه خورشید، درست در مرکز دایرهای قرار دارد که برج ها پیرامون آن را تشکیل میدهند، و اگر بینندهای از جایی غیر از زمین در سطحی عمود بر سطح دایره خورشید و کهکشان یاد شده، به خورشید بنگرد، هیچ گاه خورشید را در هیچ برجی نمیبیند، و اینجاست که سخن دیگر ایشان درباره خانه شرف خورشید، کودکانه مینماید که: «شیر یا اسد خانه خورشید بوده و نشان شیر و خورشید از همان باور برگرفته شده است.»
خورشید جهانتاب در دید زمینیان، پادشاه آسمان و سلطان اختران، خورِِ درخشان خوانده میشود و شرف آن به حضور در یکی از برج ها نیست، و نویسنده ناآگاه نمیدانسته است که «ماه» را خانه شرف هست : «… خانه زهره است و شرف قمر» (همان، رویه ۲۵)
نویسنده ندانسته است که زهره (=ناهید) را بدان روی خانه شرف ماه دانستهاند که ماه، در دو روز پایانی (سی روزه یا بیست و نه روزه) در روشنی خورشید جهانتاب غرق شده و دیده نمیشود، و پس از دو روز، غروبگاه، با یک کمان باریک کنار ناهید (=زهره) نمایان میشود و چون همراه با زهره و گذر از مدار آن، دوباره دیده میشود بدان روی زهره را خانه شرف ماه خواندهاند، وگرنه خورشید، همواره تابان است و هیچ نیرو برتر از آن نیست که بدان شرف ببخشد، همچنان که دوپیکر نیز نمیتواند به تیر (=عطارد) شرف ببخشد، چون آن اختر همواره کنار خورشید است و فروغی که از خورشید میگیرد همواره یکسان است!
دیگر آن که ایراد گرفته است: «سیاره کیوان را با اورمزد یکی انگاشتهاند و از عبارت “کیوان یا اورمزد” استفاده کردهاند».
کودک! اگر کسی بگوید روز یا شب، آیا روز را با شب برابر دانسته است؟ همچنین « من یا تو » و « زمین یا آسمان»!! و به دنبال این داوری افزوده است : « کیوان همواره و در همه متون و زمانها منتسب به زمان و زروان بوده است»!
اگر مقصود نویسنده از «همه متون»، متون یونانی و عربی است، بایستی بداند که نه یونانیان و نه تازیان هیچ یک به مفهوم بلند «زروان» نرسیدهاند، تا کیوان را منتسب به آن کنند! نام بردن از ” زروان” ویژه فرهنگ ایران است، و در هیچ یک از متون ایرانی برجای مانده، که درباره کیوان سخن رفته است چنین داوری دیده نمیشود، از آن میان گفتار بندهش است درباره کیوان: «دوزخ به سردی چون کیوان است». (بندهش ترجمه مهرداد بهار، رویه ۱۳۲)
شایسته نگرش است که ایرانیان باستان دوزخ را سرد و تاریک میدانستهاند. و به همین روی در جای دیگر از آن چنین یاد شده است: «کیوان، شاهِ تاریکی است، مهر، خدای روشنی…» (همان، رویه ۶۰) و نیز: «کیوان که سپاهبد اپاختران است، بر (ضد) میخ میان آسمان (آمد)» – البته ایشان که اختر (!) باستانشناس (؟) است باید بداند که میخ میان آسمان ستاره قطبی است- اما جای پرسش است که چه چیز شما را وادار کرد که درباره کیوان یک چنین داوری نادرست کنید؟ تا دروغ شما این چنین آشکار شود!
همه سخنان پیشین، آشکارا، نادرستی گفتار شما را بازنمود، اما از دیدگاه سخن نیز یک بار دیگر به این بیت بنگریم:
همان تیر و کیوان برابر شده است / عطارد به برج دوپیکر شده است
یک: « همان » در این سخن چه را میرساند؟ کافی ست که گفته شود «تیر و کیوان».
دو: «برابر شده است» نادرست است زیرا که بایستی گفت «برابر شدهاند».
سه: تیر در مصرع نخست با کیوان برابر؟ میشود و در مصرع دوم به برج دوپیکر میرود؟ اگر گفتار درست میبود؛ بایستی چنین بیاید: تیر و کیوان برابر شده، و با هم به برج دوپیکر رفتند!
چهار: اظهار فضل وی درباره این که «برابر» در زبان فارسی همان «مقارنه» در زبان عربی است، نادرست است، زیرا که قران، یا مقارنه در زبان پهلوی «هم سوک» و در زبان فارسی «همسو» خوانده میشود.
پنج: عطارد یا تیر در هر سال یک ماه، همراه خورشید در برج دوپیکر دیده میشود، و همیشه چنین بوده و همواره نیز خواهد بود، و این گفتار افزوده به شاهنامه، چنین مینماید که عطارد فقط یک بار به برج دوپیکر رفته است، و حاصل آن نیز شکست ایرانیان از اعراب است.
شش: عطارد در کتاب های نجوم یونانی- عربی نماد دانایی (ذکاء و انقلاب، شرح ثمره، رویه ۳۴) است، نه نماد جنگ و پیکار، که شکست ایرانیان یا پیروزی اعراب به ورود آن به برج دوپیکر وابسته باشد.
پس از چاپ نقد وی، جوانی پژوهنده به نام “جلال حجتی فهیم” ، گفتاری در رد سخنان من منتشر کردند و در آن یادآور شدند… «آقای رضا مرادی غیاث آبادی مقالهای نوشتند که رد آشکار نظرات ایشان بود. در این مقاله غیاث آبادی به شیوایی ایرادات سخنان آقای جنیدی و فرضیات ایشان را گفتهاند.»
شما باز در مقدمه گفتار ایشان جایی برای اسائه ادب پیدا کردید و ضمن گفتار خویش افزودید: «دوران سخن سرایی غیرعلمی در باب مسائل پژوهشی گذشته است!» البته سخنان علمی (!) شما غیرعلمی بودن اندیشههای شما را آشکار کرد، اما برای آگاهی آقای جلال حجتی فهیم نیز بایستی افزود:
۱. برابر شدن تیر و کیوان را چه پیوند با پیشبینی شکست ایرانیان است؟
نقشهای که ایشان از همسویی زهره و مریخ کشیدهاند، هیچ سخن را بازنمینماید، زیرا که در پیشبینیهای اخترماران بایستی برپایه چگونگی حرکات اختران داوری کرد، به عنوان مثال بدین پیشبینی در کارنامه اردشیر بابکان بنگرید:
«اخترماران سردار، به پاسخ گفت که جدی (در نسخه سنجانا) و دوازدهان= دوازده برج (در نسخه آنتیا) فرو افتاده، و ستاره هرمزد ببالست آمد و از بهرام و ناهید به کُسته (ناحیه) هفتورنگ (دب اکبر) و شیراختر مرزند و به اورمزد یاری دهند و به همین روی، ایدون مینماید که پادشاهی نو به پیدایی آید.» [۱]
۲. همچنان که ایشان یادآور شدهاند، مقارنهای میان تیر و کیوان در سال های نبرد اعراب و ایرانیان دیده نشده است، اما ایشان کیوان یا زحل را در صورت فلکی کمان دیدهاند و گمان دارند که « کیوان با تیری که در صورت فلکی کماندار متصور میشود- مانند آنچه فردوسی می گوید (همان تیر و کیوان برابر شده است)- در یک راستا قرار گرفته است. ( در همان تاریخ ۲۰ ژوئن ۶۳۵ میلادی )»
درباره این داوری نیز این سخن را میافزایم:
الف: در هیچ یک از نوشتههای باستانی چه در ایران، چه در یونان و در میان اعراب به « تیر» در صورت فلکی کمان اشاره نشده است.
ب: از این صورت همواره با نام کمان، نیمسب، و قوس یاد شده است.
پ: در نگاره ترسیم شده ایشان، کیوان پشت سرِ کماندار دیده میشود نه روی تیر کماندار.
ت: کلیه گفتار ایشان بر روی روز ۲۰ ژوئن (هشتم یا نهم خرداد ماه) ۶۳۵ تکیه دارد، اما اگر نبرد درچنین روز رخ داده باشد، با اندکی اندیشه و تامل درمییابیم که میبایستی پیشبینی یاد شده مدتی پیش از روز نامبرده صورت گرفته باشد و در آن زمان هنوز کیوان به پشت سرِ برج کمان نرسیده بوده است! به ویژه تکیه ایشان بر روی همسویگی (مقارنه) بهرام و زهره است، که چون هر دو در مدار خویش برگرد خورشید میچرخند، چند روز پیش از روز یاد شده، قطعاً بسیار دور از یکدیگر بودهاند.
اکنون بایستی از آقای جلال حجتی فهیم پرسید که چگونه گفتار پریشان و غیر علمی آقای غیاثآبادی را «شیوا» تشخیص دادهاند!
و برای آگاهی آقای فهیم یادآور میشوم که شاهنامه بنداری (که ترجمه عربی شاهنامه است، و شاید از معتبرترین شاهنامههای موجود است، این بیت را ندارد، و از آنجا که شاهنامه بنداری اصفهانی در سال ۶۲۰ به عربی ترجمه شده است، بایستی پیبرد به این که، بیت یاد شده، پس از سال ۶۲۰ هجری قمری به شاهنامه افزوده شده است!
بنداری در این جا چنین آورده است :
«و اما من جانبنا فقد صار المیزان خالیاً و لسنا نری غیر العناء و الشقاء»
«و اما از سوی ما پس به راستی، برج ترازو تهی گشته است و نمی بینم جز تباهکاری و سنگدلی»
غیاث آبادی، در پایان گفتار از تخصص ویژه خود اخترباستانشناسی (؟!) که در همه جهان تنها مخصوص به نامبرده است، خارج شده، به مبحث واژه وارد شده، گفتار نویسنده را رد کرده است، که، «بُرنا» در زبان فارسی به معنی جوان است، نه کودک پنج تا ده ساله و به دنبال داوری خویش سه بیت از شاهنامه را مثال آورده، از آن میان:
چو بر تخت بنشست شاه اردشیر / از ایران برفتند برنا و پیر
این سخن نیز از افزودههای به شاهنامه است. به چهار دلیل: یک. چون اردشیر بر تخت نشست، «برنا و پیر» از ایران به کجا رفتند؟ اگر نزد اردشیر آمدند، ” از ایران برفتند” نادرخور می نماید. دو: کنش برفتند را «برنایان و پیران» باید، نه «برنا و پیر». سه: تاجگذاری و بر تخت نشستن شاهان، باحضور بزرگان کشور صورت می پذیرد، نه آن که پادشاه بر تخت نشیند، آنگاه بزرگان کشور به حضورش بروند. چهار: حضور پیران در تاجگذاری، درست مینماید. اما حضور برنایان (در معنی جوانان) در چنان آیین باشکوه، نادرخور است.
بیت دیگر:
دو صد مرد برنا، ز فرمانبران / ابا دسته نرگس و زعفران
این سخن نیز از گفتارهای افزوده به شاهنامه است زیرا که؛ یک: دسته نرگس را می توان برای بوی خوش به دست گرفتن، اما دسته زعفران را چگونه به دست گرفتند؟ مگر زعفران هم مثل گلهای دیگر، شاخهای دارد که بتوان آن را دسته کرد؟ دو: افزاینده ندانسته است که رسیدن نرگس، با زعفران در یک هنگام روی نمی دهد تا بتوان، آن هر دو را در یک زمان، با هم در دست بگیرند. سه: بوی زعفران تنها با پخته شدن و دم کشیدن آن بلند می شود.
بیت سوم:
پدر پیر گشته است و برنا تویی / به جنگ و بمردی توانا تویی
نیز از فردوسی نیست زیرا، یک: «برنا» با «سرنا» و «درنا» قافیه پیدا می کند، نه با «توانا». دو : مضمون مصرع دوم با گفتار درست فردوسی در داستان بهرام پورگشسب (چوبین) مخالف است، آنجا که بهرام در پاسخ هرمز، که ایراد گرفته بود، چرا مردان چهل ساله را برای جنگ برگزیدهای؟ میگوید:
دگر آنکه گفتی چهل ساله مرد / ز برنا فزونتر نجوید نبرد
آشکارا سن برنا را روشن می کند. زیرا که اگر چهل سالگان به اندازه برنایان (به گمان ایشان و و افزایندگان، جوانان) نبرد می جستند، ایرادی در میان نبود. گفتار هرمز نشان می دهد که چهل سالگان به اندازه کودکان زور و جنگاوری دارند.
اگر جناب ایشان (با آن که سال ها در بنیاد نیشابور و در انجمنهای پهلوی خوانی نشستند، و پهلوی نیاموختند) می توانستد به متون پهلوی مراجعه کنند، پاسخ خویش را درمی یافتند. آنجا که در «اندرز آتورپات مانسپندان» آمده است:
«چون تو را کودکی باشد، به برنایی به دبیرستان فرست.»[۲] و نیز در رساله «ریدک و خسرو قبادان» آنجا که ریدک می گوید: «پدرم در برنایی من بمرد…، و مادر به هنگام به دبیرستانم نهاد»[۳]
روشنتر از این سخن درباره معنی «برنا» نمی شود، از آنجا که ریدک همواره در شاهنامه به جای غلام و غلام بچه در متون دیگر فارسی آمده و مرز سنی بین ده تا پانزده ساله را دربرمی گیرد. ریدک در پانزده سالگی، از دوران برنایی خویش در زمان گذشته یاد می کند، اما برای اطمینان بیشتر خوانندگان می افزاید که در کارنامه اردشیر بابکان نیز از بازی چوگان برنایان (به زبان پهلوی اَپورناییکان) یاد شده به هنگام برنایی هرمز هفت ساله[۴] و از آنجا که هفت تا ده سالگان را توان بازی با جوانان نیست، بایستی پذیرفتن که همبازیان آن کودک هفت ساله میان پنج تا ده ساله بودهاند، و شایسته نگرش است که فردوسی نیز در این داستان، «اپورنای» پهلوی را به «کودک» ترجمه کرده است:
ابا کودکی چند و چوگان و گوی / به میدان شاه آمد آن نامجوی
آیا آقای غیاث آبادی صبر کردند؟ تا شاهنامه ویرایش شده از زیر چاپ بیرون آید؛ و همه گفتههای ایشان را خوانده، دست به نقد ببرند؟
سخن دیگر آنکه گفتهاند: «بهتر می بود ایشان پیش از اینکه این بیت مشهور را به خاطر استنباط خود الحاقی و مجعول بدانند…»
باز اگر صبر داشتند، و به شاهنامه ویرایش شده، می نگریستند، پی می بردند که نخستین بار مجتبی مینوی این بیت را الحاقی دانسته است، منتهی وی از دلیل واژهشناسی « برنا » آگاه نبوده و بیت را از آنجا که با دیگر ابیات پس و پیش پیوند نداشته افزوده به شمار آورده است و ایشان را رهنمون می شوم تا شاهنامه ویرایش شده را بخواند و از ریشههای اوستایی و پهلوی و نمونههای روشن آن در فرهنگ فارسی آگاه شود.
ایشان سخنی دیگر از بیهقی را مثال آوردهاند: «ای برنا؛ مهرِ زن چند کردهای؟» در این گفتار گوینده آشکارا، مخاطب خویش را برنا و کودک خطاب کرده است، با این حال معیار کار ما، سخن شاهنامه، و گفتار فردوسی و زبانهای فارسی و پهلوی و اوستا است، زیرا که در بسا از گفتارهای فارسی «برنا» را به علت نشناختن ریشههای آن در پهلوی و اوستا، جوان تصور کردهاند، چنان که جناب ایشان نیز چنین می اندیشند.
این داوری حکیمانه ایشان نیز در خور تأمل است: « البته بدیهی است که به فرض وجود یک نادرستی علمی، در یک اثر ادبی، به هیچ وجه نشانه الحاقی بودن آن نیست. در قاعده متداول تصحیح متون، نادرستی روایت نشانه نادرستی سخن و نیز نادرستی سخن، نشانه نادرستی روایت نیست!!»
این داوری سخت کودکانه است، چنان که در کتاب ریاضی خیام، یک معادله نادرست وارد کرده باشند، و مصحح آن بگوید، با آنکه این گفتار نادرست است، الحاقی نسیت، و از آن خیام است… چنین سخن، پایگاه دانشی خیام را سست می کند، و ایشان فراموش کردهاند که بزرگان سخن فارسی، فردوسی را خداوند سخن نامیدهاند. و از خداوند سخن سخت به دور است که واژهای نادرخور را در کارنامه خرد و اندیشه و فرهنگ و زندگانی ایران یا شاهنامه وارد کرده باشد.
ایراد لغوی دیگری که ایشان بر آن گفت و گو گرفتهاند آن است که چرا به جای سیاره، واژه ستاره را به کار گرفتهاند. پس بدین گفتار از کارنامه اردشیر بابکان بنگرید: «ستاره هرمزد به بالست آمد » (کارنامه اردشیر بابکان، همان، رویه ۲۷) و ستاره هرمزد، یا اورمزد در زبان پهلوی و فارسی، همان است که ایشان گمان دارند بایستی با نام “سیاره” از آن یاد کرد.
[۱]- کارنامه اردشیر بابکان، چاپ بهرام فرهوشی- ترجمه از روی متن پهلوی، رویههای ۲۴ و ۲۶
[۲]- متنهای پهلوی، دستور جاماسب جی منوچهر جی جاماسب آسانا، با مقدمهی بهرام گور انکلساریا با دیباچهای از ماهیار نوابی، رویه ۶۳
[۳] – همان، رویه ۲۵
[۴] – کارنامه اردشیر بابکان، ترجمه بهرام فرهوشی، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۵۴، رویه ۱۲
بخش سوم: نقد دیگری بر استنباطهای نجومی آقای فریدون جنیدی در تحریف شاهنامه فردوسی
پیشینه:
روزنامه اعتماد در ۲۳ اردیبهشت سال ۱۳۸۷ گفتاری از آقای فریدون جنیدی را منتشر کرد که در بردارندهٔ پارهای از استنباطهای نجومی بود. ایشان با توجه به استنباطهای خود، حکم به الحاقی دانستن بیتهایی از شاهنامه داده بودند.
اهمیت ممتاز شاهنامه فردوسی در فرهنگ و تمدن مردم و حساسیتی که هر کس در برابر تحریف و آسیبرسانی به آن در خود میبیند، موجب شد تا نگارنده نقدی پیرامون گفتار ایشان بنویسد که در همان روزنامه منتشر شد (بخش اول همین صفحه). در آن نقد، نمونههایی از استنباطهای نادرست ایشان که منجر به الحاقیدانستن دو سوم بیتهای شاهنامه (قریب چهل هزار بیت) از شاهنامه شده بود و نیز اینکه بخود اجازه دادهاند هر واژه دلخواهی را به سخن فردوسی بیفزایند، نشان داده شد.
پس از گذشت بیش از یکسال از آن نقد، پاسخی از طرف آقای فریدون جنیدی به دست نگارنده رسید که متن کامل آن در بخش دوم همین گفتار آمده است.
متنی که در ادامه میآید، نقد مجدد این نگارنده پیرامون پاسخ آقای فریدون جنیدی است. آقای جنیدی که در چند مصاحبه، دانش خود را برابر با دانش بیست و پنج استاد متخصص در بیست و پنج رشته مختلف میدانستند، اکنون در پیشگفتار شاهنامه خودساختهاشان، خود را تحت یاری و حمایت «جهان مینوی» (= امدادهای غیبی) نیز دانستهاند!
سرسخن:
۱- پیش از هر چیز نگارنده خوشنود است که آقای جنیدی در پاسخ خود از واکنشهای ناپسند پیشین تا اندازه زیادی دست برداشته و سعی کردهاند به بحث پیرامون موضوع نقد بپردازند. امیدوارم مریدان و مقلدان ایشان نیز از زشتگوییهای پیشین خود احتراز کنند. از شاهنامه سراسر حکمت و فرزانگی باید آموخت که هیچکس و حتی نابکاران شاهنامه، خود را پشت پرده پنهان نمیکنند، زبان زشت بکار نمیبرند و آشکارا مسئولیت گفتار و کردار خود را میپذیرند. چنین اعمالی، روش کسانی است که پاسخی شایسته در آستین ندارند و ناتوانی خود را در پشت نام مخفی، در پشت ناسزاگویی و در پشت تحریک احساسات مخاطبان پنهان میکنند. نگارنده اینگونه روشها را بکار نمیبرد، چرا که از شاهنامه و فردوسی آموختهایم چنین سخن نگوییم. دوم اینکه سخن متکی بر اسناد و دلایل کامل و کافی نیازی به مکملهای توهینآمیز ندارد. سوم هم اینکه، اقتضای طبیعتم چنین نیست.
۲- اکنون شاهنامهای که ایشان در سال گذشته وعدهٔ آنرا میدادند، منتشر شده و همان نادرستیها را در شاهنامه اعمال کردهاند. بدیهی است که هر کس حق دارد هر سخن و نظری را که درست تشخیص میدهد و یا حتی احتمال درستی آنرا میدهد، بازگو کند و منتشر نماید. اما گمان نمیکنم کسی این حق را داشته باشد تا با استنباطها و فرضیههای خود و بنا به صلاحدید شخصی، دست به تصرف دلخواهانه در گنجینه فرهنگی و ممتاز مردم بزند. به گمانم بهتر میبود که ایشان نظرات خود را در کتابی مستقل مینوشتند و منتشر میساختند و از آن نظرات برای الحاقی دانستن دو سوم متن شاهنامه (حدود چهل هزار بیت) استفاده نمیکردند و اینچنین به این کتاب ارجمند آسیب نمیزدند. این کتاب ملک شخصی ما نیست که به تشخیص شخصی، دو سوم آنرا دور بریزیم.
۳- نکته تأسفانگیز در این است که ایشان آنچنان شاهنامه را ملک شخصی خود تصور کردهاند که به خود اجازه دادهاند که نه فقط حدود چهل هزار بیت شاهنامه را دور بریزند، بلکه هر واژه و مفهوم دلخواهی را که دوست دارند به شاهنامه فردوسی اضافه کنند. بخشی از گفتار ایشان در روزنامه اعتماد را بخوانید: «آرایش یعنی زیباتر کردن چیزی با افزودن به آن، مانند آرایش عروس یا آرایش باغ در بهار، و پیرایش یعنی زیباتر کردن چیزی با کم کردن از آن، مانند پیرایش سر یا ریش. پس کار بزرگ شاهنامه پیرایش است که بایستی با آرایش نیز همراه شود». این نکته آنچنان موجبات دریغ و درد هر شخص دلسوز و نگران آثار قدما را فراهم میآورد که مسئله را فراتر از نقد یک نظریه میکند. چرا که شاهنامه فردوسی را با دخالت کسی که میخواهد بهزعم خود و با افزودن واژههایی دلخواه، آنرا زیباتر کند؛ در معرض نابودی و تباهی میبینند. معنای دقیقتر کاری ذوقی که آقای جنیدی کردهاند، این است که از جایگاهی فراتر از فردوسی به شاهنامه نگریستهاند و تصور کردهاند که فردوسی میبایست شاهنامه را به گونهای میسرود که ایشان پسند میکنند. آقای جنیدی در کمال منیّت و خودشیفتگی، افزودههای خود به شاهنامه را «جایزه فردوسی به خودم» نامیدهاند.
۴- ایشان بارها این سخن را تکرار کردهاند که «ویرایش این شاهنامه سی سال تمام (از ۲۳ تیر ۱۳۵۵ تا ۲۳ تیر ۱۳۸۵، بدون یک روز کم یا زیاد) به درازا انجامیده است». این روزها باب است که برخی اشخاص به تأسی از فردوسی، سابقهای سی ساله برای کار خود میتراشند. نگارنده در مدت سه سالی که از نزدیک با آقای جنیدی همکاری داشته (۱۳۷۳ تا ۱۳۷۶)، هرگز ندیده است که به چنین کاری مشغول باشند و حتی خودشان را به درستی فاقد صلاحیت برای ویرایش شاهنامه میدانستند. ایشان اینکار را در سال ۱۳۸۰ آغاز و پس از پنج سال در سال ۱۳۸۵ به پایان بردهاند.
۵- ایشان در این پاسخ فرمودهاند که این بنده سراپاتقصیر، سالها در نشستهای زبان پهلوی ایشان شرکت کرده و چیزی نیاموخته است. این سخن درست نیست و این کمترین حتی برای یک دقیقه در چنین مکتب تعلیماتی شرکت نکرده است. شرکت نکردن نیز دو دلیل داشت: نخست اینکه در آن سالها، چنین نشستی برگزار نمیشد و دیگر اینکه از نظر بنده، آگاهی ایشان از زبان پهلوی به اندازهای نیست که بتوانند زبان پهلوی را به دیگران بیاموزانند. ملاکِ دانستن یک زبان باستانی در این است که مدعی، متنی به آن زبان را ترجمه کرده باشد که ایشان تاکنون نکردهاند. البته این سخن ایشان درست است که بنده زبان پهلوی نمیدانم تا بتوانم به متون پهلوی مراجعه کنم؛ اما این ناتوانی بر ایشان نیز وارد است که نمیتوانند به متون پهلوی مراجعه کنند و همانند من و دیگر کسانی که پهلوی نمیدانند، به ترجمههای دیگران استناد میکنند. چنانکه در همین پاسخنامه خود نیز چهار بار به متون پهلوی ارجاع دادهاند، اما در هر چهار بار به ترجمههای دیگران استناد شده است.
۶- ایشان در پاسخ خود، به برخی از نقدهای نگارنده پاسخ دادهاند و در باره برخی دیگر سکوت کردهاند. امیدوارم این سکوت ناشی از پذیرفتن اشتباهها بوده باشد و نه ناشی از ناتوانی از گونهای فرافکنی و سرهمبندی که در پاسخ به دیگر نقدها نهفته است.
۷- متن پاسخ ایشان به نقد نگارنده به اندازهای از مقدمات دانش اخترشناسی به دور است که براستی برای کسی که حتی مقدمات بسیار ابتدایی نجوم را بداند، نیازی به توضیح نیست و پاسخش را در خود نهفته دارد؛ چرا که هر کس اندکی با نجوم آشنایی داشته باشد، پی به نادرستیهای فاحش و گاه مضحک آن میبرد. اما از آنجا که بیشتر پیگیران این گفتارها از میان دوستداران اخترشناسی نیستند، ناچارم تا توضیحاتی مختصر و به دور از اصطلاحات تخصصی بدهم.
دوره تناوب بهرام
۱- در نقد پیشین، نگارنده توضیح داده بود که دوره تناوب بهرام/ مریخ ۷۸۰ روز یا ۲.۱۴ سال است و نه ۲۴۰ سال که آقای جنیدی ادعا کرده بودند. ایشان پاسخ دادهاند که بنده «متوجه نبودهام که کره زمین هم حرکت میکند و اگر من حرکت زمین را در نظر داشتم، میفهمیدم که بهرام در ۱۲۰ سال از زمین دور میشود و در ۱۲۰ سال بعدی به زمین نزدیک میگردد». اتفاقاً حضرت ایشان متوجه نبودهاند که امروزه هیچکس کره زمین را ساکن فرض نمیکند و سخنی که بنده نقل کرده بودهام نیز با در نظرداشتِ همین نکته بوده است. از سوی دیگر، این سخن و دیگر سخنانی که در نقد نادرستیهای ادعاهای ایشان گفته بودم، برگرفته از دادههای دانش اخترشناسی است و نه فرضیهها و نظریههای بنده. اگر ایشان فکر میکنند که دوره تناوب بهرام نه ۲.۱۴ سال که ۲۴۰ سال است، بهتر است این نظریه بسیار نوآورانه خود را به مراجع اخترشناسی عرضه کنند و انقلابی بزرگ و حیرتانگیز در این دانش ایجاد کنند که از زمان کپلر و کپرنیک تاکنون سابقه نداشته است. چرا که این نظریه نقضکنندهٔ قانون سوم کپلر است.
۲- ایشان سپس در ادامه آوردهاند که گویا این بنده سراپا تقصیر «گمان برده است زمین و بهرام هر دو بر روی یک سطح معین بر گرد خورشید میگردند، در حالیکه مدار گردش سیارات در یک سطح نیست و همانند مدار الکترونهای یک اتم بر گرد هسته است». در این گفتار، منظور ایشان «صفحه مداری» بوده است اما چون اصطلاح درست آنرا نمیدانستهاند از واژه بیمعنای «سطح» استفاده کردهاند. اما با این حال باید عرض کنم که اتفاقاً همینطور هم هست و سیارات تقریباً بر روی یک صفحه مداری (یا به قول ایشان «سطح») به دور خورشید میگردند. مدار سیارات بیضوی شکل است و خورشید همواره در یکی از دو کانون آن واقع است. به همین دلیل نیز هست که حرکت ظاهری سیارات در آسمان در یک گذرگاه ثابت به نام «منطقهالبروج» دیده میشود. اگر چنانچه حرکت سیارات بهزعم ایشان مانند حرکت الکترونهای یک اتم میبود، میبایست سیارات را در همه جای آسمان از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب مشاهده میکردیم. (از دوستانی که چنین یادآوریهای ابتدایی و توضیح واضحات را میخوانند، صمیمانه پوزش میخواهم.)
۳- ایشان در ادامه آوردهاند که این حقیر گمان برده است «نزدیکتر شدن سیارات به یکدیگر با گردش آنان بر گرد خورشید یکی است». اتفاقاً بنده اصلاً و ابداً گمان نبردهام و به یقین چنین است. چرا که نزدیک شدن یا دور شدن سیارات به یکدیگر ناشی از حرکت انتقالی آنان در مداری بیضوی بر گرد خورشید است. پیشنهاد میکنم اگر ایشان کشف تازه دیگری در این زمینه کردهاند که نشان میدهد دوری یا نزدیکی سیارات به یکدیگر، عاملی بجز گردش بر گرد خورشید دارد، هر چه زودتر جزئیات این کشف را به مراجع علمی گزارش کنند؛ چرا که بی هیچ تردیدی، بزرگترین کشف این سده خواهد بود و قوانین اخترفیزیک را دگرگون خواهد ساخت.
۴- ایشان آوردهاند که من نمیدانستهام «یکی از همین دورههای ۲۴۰ ساله بهرام در سال ۱۳۸۲ بوده و اخبار فراوان نزدیک شدن بهرام به زمین در رسانهها منتشر میشد». در اینجا ایشان دو نکته بکلی متفاوت را با یکدیگر آمیختهاند. آنچه که ایشان در باره واقعه سال ۱۳۸۲ نقل کردهاند، مربوط به رکودگیری میزان نزدیکی بهرام/ مریخ به زمین در زمان «مقابلههای مطلوب» است و نه صرف نزدیکی آن. این رکوردگیریها در سالهای ۱۳۶۷ و ۱۳۸۲ با بازه زمانیِ کوتاه مدت و (نه ۲۴۰ ساله) انجام شده است. در این رویدادها قطر ظاهری بهرام در دامنهای حدود ۲۰ تا ۲۴ ثانیه قوسی تغییر میکند و فرصت مناسبی است برای مطالعه و مشاهده دقیقتر مریخ با تلسکوپ. مقابلههای مطلوبِ زمین و مریخ که در شهریورماه روی میدهند، دورهٔ زمانی ۱۵ تا ۱۷ ساله دارند. این واقعه با چشم غیرمسلح محسوس نیست و هیچ ارتباطی با مطالعات باستانی و شاهنامهپژوهی ندارد.
۵- ایشان به نقد من پیرامون دوره تناوب بهرام ایراد گرفتهاند که «اگر این اختر، در دو سال یکبار بر گرد خورشید میچرخد، چگونه میتواند در هر سال دو بار به زمین نزدیک شود؟» در این باره ابتدا باید عرض کنم که اختر به معنای ستاره است و آنرا برای سیارگان بکار نمیبرند. اگر میل دارند که واژهای به فارسی سره برای سیاره بکار بندند، آن واژه در متون فارسی و پهلوی «اَپاختر» است. امیدوارم حضرت ایشان این تذکر را جسارتی بر مقام شامخ پهلویدانی خود تلقی نفرمایند. اما از سوی دیگر، بنده در نقد خود چنین سخنی نگفتهام. ایشان سخن نادرستی را که من نگفتهام از قولم نقل کرده و سپس خودشان به آن اعتراض میکند. این شیوهٔ بحث، کار پسندیدهای نیست. بخصوص کسی که منتقد خود را دروغگو نامیده است، نباید خود دروغ بگوید. هر چند که همه عادت داریم سخن دروغ را از زبان کسانی بشنویم که بیشتر از همه دروغ را مذمت میکنند و راستی را پاس میدارند. اصولاً دروغگویان علاقه عجیبی به شعار دادن در ستایش راستی دارند.
آموزش جمع و تفریق و ضرب و تقسیم
۱- ایشان فرمودهاند که بهتر است کمی وقت بر روی آموختن ریاضیات بگذارم. البته منظور ایشان از ریاضیات، تنها چهار عمل اصلی بوده است. پیشنهاد ایشان بسیار بجا است و دانستنِ هر چه بیشتر ریاضیات برای تجزیه و تحلیلِ مبتنی بر منطق ریاضی، مفید و سودمند است. اما گمان نکنم شایسته باشد کسی این پیشنهاد را به دیگران بدهد که خود از عهده جمع و تفریق و چهار عمل اصلی برنمیآید. ایشان در اعتراض به گفته بنده که دوره تناوب ۱۱۶ روزه عطارد را برابر با چهار ماه گرد کرده بودم، گفتهاند که محاسبات من «به بازی کودکان و خنده و شوخی میماند» و افزودهاند که «حاصل تقسیم ۳۶۵ بر ۱۱۶ برابر میشود با ۳.۱۴» و من نباید ۳.۱۴ را به ۴ ماه گرد میکردم. یعنی حضرت استاد از شیوه تقسیم عادی اعداد در نظام دهگانی، برای روزها و ماههای سال که نظامی دیگر دارند، استفاده کردهاند و میگویند که ۱۱۶ روز، حدود ۳.۱۴ ماه است و نه حدود ۴ ماه. من جداً شرمنده میشوم که اینرا نیز بخواهم به خوانندگان توضیح بدهم. چرا که هر کودک کلاس ابتدایی میتواند در بازیهای کودکانهٔ خود اینرا حساب کند و از ایشان که سفارش به آموختن ریاضیات میفرمایند، عجیب است که حتی از جمع و تفریق ساده روزها و گردکردن اعداد نیز بر نمیآیند.
البته پیش از این نیز به میزان آگاهی ایشان از ریاضیات پی برده بودم. و آن هنگامی بود که در گفتگو با روزنامهای برای محاسبه هزاره فردوسی، بجای اینکه عدد مجهول را در معادله تبدیل تقویم قمری به خورشیدی قرار دهد و به سادگی نتیجه را استخراج کند، با شیوهای ابتدایی و با محاسبه انگشتی نقل میکردند که سال قمری ۱۱ روز از سال خورشیدی کمتر است و این ۱۱ روز در طول فلان قدر سال، برابر با چند روز میشود و سپس جمع روزها تقسیم بر ۳۶۵ روز و بعد تفریق از شمار سال قمری و هکذا.
گذر تیر/ عطارد از برج دوپیکر
۱- نگارنده در نقد خود به گفته ایشان که در ادعایی عجیب فرموده بودند «عطارد هیچگاه به برج دوپیکر نمیرود و نمیتواند که برود»، گفته بودم که عطارد نه تنها به مانند دیگر سیارگان به برج دوپیکر/ جوزا میرود که حتی دوپیکر در اختربینی ایرانی، خانه عطارد دانسته میشود. اکنون ایشان در پاسخ به این نقد گفتهاند که من «تجسم درستی از آسمان و اختران و برجها ندارم و نمیدانم که این حرکاتِ سیارات و برجها از دیدگاه ساکنان زمین است و اینها هر کدام هزاران میلیارد کیلومتر از خورشید فاصله دارند و عطارد نمیتواند سالی چهار بار از منظومه شمسی خارج شود و میان برجها بگردد و بازگردد و فقط سالی یکبار به دو پیکر میرود». در این باره نیز چند توضیح لازم است. نخست اینکه از ایشان خیلی ممنونم که این نکته مهم را به این کمترین آموختند. چون لابد تاکنون تصور میکردهام که واقعاً عطارد چهار بار در سال مدارش را ترک میکند و راه میافتد و به اقصای گیتی سفر میکند و باز میگردد. دوم اینکه باز هم ممنونم که دیگر از تعبیر مندرآوردی «گروه» برای منظومه خورشیدی/ شمسی استفاده نکردند. سوم اینکه باز هم ممنونم که برخلاف قبل منکر عبور عطارد از برج دو پیکر نشدهاند. چهارم هم اینکه این بنده سراپا تقصیر هرگز چنین سخنی نگفته بوده که عطارد چهار بار در سال از برج دو پیکر میگذرد. ایشان باز هم سخنی نادرست را به من منتسب کردهاند و سپس خودشان پاسخ آنرا دادهاند.
۲- فرمودهاند اینکه من گفتهام «برج دوپیکر یا جوزا خانه عطارد است، یک دروغ آشکار است» و افزودهاند که در هیچ کدام صفحات کتابی که دیدهاند، چنین سخنی نیامده است. عرض کنم که دانستن اینکه خانه سیارات کجاست و منازل شرف و سعد و حضیض آنان بر مبنای قواعد و باورهای اختربینی کدامست، از نخستین و ابتداییترین بدیهیات اختربینی است. یعنی اگر کسی بخواهد یک دوره اختربینی را بگذارند، این آگاهیها را در همان روزهای اول یاد میگیرد که مثلاً خانه خورشید در شیر/ اسد است و خانه عطارد در دوپیکر/ جوزا است. کسی که حتی یک کتاب مقدماتی اختربینی خوانده باشد، با این مقدمات آشنا شده است.
۳- آوردهاند که «در کتابهای نجوم، اگر از برجی در ارتباط با یکی از سیارات یاد شده باشد، برجی است که خورشید در آنست.» این ادعا بکلی نادرست و مخدوش است. حرکت ظاهری هر یک از سیارات و ماه و خورشید از دید ناظر زمینی وابسته به نظام و قواعد اختصاصی و نظریه گردش خودشان است. اصولاً علم کهن و معروف طالعبینی که بخشی از آن متکی به دانش و بخشی از آن وابسته به خرافه است، بر همین اصل استوار است که حرکات خورشید و ماه و سیارات را بطور مستقل و مجزا در برجها بررسی و مشاهده و ثبت میکند.
۴- ایشان در ادامه به «گفتار پریشان این کمترین خرده گرفتهاند که هیچ آگاهی از روش و جنبش ستارگان ندارم و لازم دانستهاند بنده را روشن نمایند». به همین خاطر گفتاری را آوردهاند که با این جمله آغاز میشود: «اگر از کره زمین خطی به مرکزیت خورشید رسم کنیم و آن خط را تا کهکشان ادامه دهیم…» این گفتار ایشان به اندازهای بیمعنا است که قابل شرح و بررسی نیست. بیمعنا بودن آن از همان نخستین جمله آغاز میشود و به توضیح همین جمله بسنده میکنم. نخست اینکه، خط مرکز ندارد، چون دایره نیست. اگر منظورشان از مرکز، میانگاه یا وسط بوده است، باید گفت که میانگاه هم ندارد، چون پارهخط نیست. بلکه پاره خطی که میان دو نقطه مشخص محدود شده باشد، میانگاه دارد. دوم اینکه، این پارهخط تا کدام کهکشان و کجای کدام کهکشان ادامه داده شود؟ اگر آن پارهخط به هر سویی از آسمان امتداد داده شود، بدون هیچ استثنایی، در راستای کهکشان و کهکشانهایی پرشمار است. سوم اینکه، پارهخطی که یکسویش زمین باشد و سوی دیگرش در هر کهکشان دلخواهی باشد، ممکن نیست که خورشید در میانه آن باشد. چرا که فاصله زمین با خورشید از فاصله خورشید با هر کهکشان دلخواهی بسیار بسیار کمتر است.
۵- فرمودهاند که سخن بنده «کودکانه است که شیر یا اسد خانه خورشید است». این سخن از کسی که مقدماتیترین آگاهیهای نجومی را ندارد، هیچ عجیب نیست.
۶- فرمودهاند که «خورشید جهانتاب در دید زمینیان پادشاه آسمان است و نویسنده ناآگاه نمیدانسته است که زهره هم خانه ماه است». در اینجا آقای جنیدی آشکاراتر از پیش به حربه فرافکنی و گمراهی خواننده روی میآورد. چرا که کجا بودن خانه ماه، موضوع بحث نبوده است تا بدان پرداخته شود. دوم اینکه، زهره و هیچیک از دیگر سیارات نمیتوانند خانه ماه باشد؛ چرا که خانهها تنها و تنها یکی از برج های دوازدهگانه هستند. گویا ایشان منظور نویسنده کتاب «شرح ثمره» را (که از طریق نقد نگارنده با آن آشنا شدهاند) متوجه نشدهاند. یادآور میشوم که مفهوم عبارت خواجه نصیر در کتاب یادشده بالا این است که برج گاو/ ثور، خانه زهره و خانه شرف ماه است.
۷- فرمودهاند که «نویسنده ناآگاه (یعنی این بنده کمترین) نمیدانسته است که به این خاطر زهره را خانه شرف ماه دانستهاند که ماه در دو روز پایانی دیده نمیشود و پس از دو روز با یک کمان باریک کنار زهره نمایان میشود». این گفتار جناب آقای جنیدی که زهره را خانه ماه مینامد و طلوع کمان ماه را در کنار زهره معرفی میکند، به راستی مایه حیرت و سرافکندگی است. جالب است که ایشان هنوز متن کتاب را درست نخوانده و نفهمیده، به تفسیر و تحلیل آنهم روی آوردهاند و لابد تفسیرهای خود را برای الحاقی دانستن بیتهای فردوسی هم بکار خواهند بست. ادعاهایی که ایشان مطرح میکنند، مایه خنده و تفریح دوستان اهل نجوم و خجالتزدگی من میشود که شاهنامهپژوهانتان چنین کسانی هستند. بنده جداً به ایشان پیشنهاد میکنم که هرگز به سمت و سوی بیانات نجومی و تفسیرهای اخترشناسانه نروند و عطایش را به لقایش ببخشند. اگر این استنباطها نُقل محافل دوستانه و کسب وجهه و عالمنمایی در میان عوام بود، باکی نبود و هیچکس اهمیتی بدان نمیداد. اما اکنون این استنباطهای سخیف برای زخمزدن به ساختار شاهنامه بکار میرود.
کیوان و اورمزد
۱- نگارنده در نقد خود ایراد گرفته بود که آقای جنیدی سیاره کیوان و اورمزد را یکی پنداشته است در حالیکه دو سیاره جداگانه هستند. ایشان در پاسخ گفتهاند که «کودک! اگر کسی بگوید روز یا شب، شب و روز را یکسان دانسته است؟» من در اینجا بار دیگر سخن ایشان را به نقل از روزنامه اعتماد نقل میکنم: «اکنون شما اهمیت ستاره اورمزد یا کیوان را که دورترین و بزرگترین است، میفهمید». از این جمله ایشان و عبارتهای دیگری که آوردهاند، آشکار است که دو سیاره اورمزد و کیوان را با هم یکی گرفتهاند و حتی عنوان ستاره بر آنها نهادهاند. البته جای شکرش باقیست که مفهوم چنین خطابی به این نگارنده، ناشی از این است که پی به اشتباه خود بردهاند و حال میکوشند تا با نهیب به کودکان، نادرستی سخن خود را جبران کنند. من در کودک بودن خود در این زمینهها هیچ تردیدی ندارم، اما بیگمانم که اطلاعات نجومی کودکانی که در کلاسهای آزاد نجوم شرکت میکنند، بسی بیشتر از اطلاعات آقای جنیدی است.
۲- آقای جنیدی منکر این سخن نگارنده شدهاند که در میان مردمان باستان و از جمله یونانیان، میان زروان/ زمان با سیاره کیوان پیوند وجود دارد. برای شاهد این سخن خود به همین اکتفا میکنم که نام سیاره کیوان/ زحل در زبان یونانی «کرونوس» است که معنای زمان را میدهد. این واژه هنوز در ترکیب «کرونومتر» به معنای «زمانسنج» زنده است و کاربرد دارد.
۳- در ادامه ایشان فرمودهاند که این کمترین که خود را «اختر! باستانشناس؟ مینامد، باید بداند که میخ میان آسمان ستاره قطبی است، چرا در باره کیوان چنین داوری نادرستی کردی تا دروغت این چنین آشکار شود؟» البته سراسر پاسخنامه ایشان به مانند همین نقل قول آکنده از علامت تعجب و سؤال است. استفاده مفرط از علامت تعجب به کسانی اختصاص دارد که خود نیز باور دارند از منطق و استدلال کافی بهره نبردهاند تا خواننده را مجاب کرده باشد و میکوشند تا با استفاده فراوان از علامت تعجب و علامت پرسش که با خطابهای تحقیرآمیز و سرکوبگرانه توأم است، خواننده را گمراه سازند و با خود همراه نمایند. اما غافل از اینکه چنین شیوههایی در بازارِ سیاستبازی و روزمرهگی کاربرد دارد و نه در بحثی علمی که خوانندگانش عوام نیستند.
اگر بگویم در همین عبارت کوتاهِ ایشان چهار نادرستی وجود دارد، شاید به باور نیاید؛ اما عرض میکنم. نخست اینکه نگارنده در هیچکجا خود را اخترباستانشناس ننامیده است. با اینکه نخستین کسی است که در ایران به این رشته میپردازد و اینگونه پژوهشها را در ایران بنیان نهاده است، اما هنوز تا اخترباستانشناس شدن فاصله زیادی دارد. دوم اینکه، در سال ۱۳۸۲ در کتاب «اوستای کهن» و چندین نوشته دیگر در باره اینهمانی میخ میان آسمان با ستاره قطبی نوشتهام و اکنون در این نقدها موضوع گفتار نبوده است تا نیاز به این هشدار و نهیب باشد. سوم اینکه، در این گفتار هیچ ارتباطی میان ستاره قطبی با سیاره کیوان وجود نداشت تا لازم باشد این دو به این شکل بیمعنا دنبال هم بیایند. چهارم اینکه داوریام در باره سیاره کیوان که برخلاف آقای جنیدی، عرض کردم که دورترین سیاره منظومه شمسی است، بزرگترین سیاره منظومه شمسی نیست و با زمان در پیوند است، درست بوده است و حضرت ایشان هنوز دلیل و شاهدی بر نادرستی سخن بنده ارائه نفرمودهاند. این سخن بنده نیز همچون دیگر سخنانی که تاکنون گفته شد، آگاهیهایی بسیار مقدماتی و پیش پا افتاده از دانش اخترشناسی است. اگر ایشان در این مورد نیز به مانند نمونههای قبلی به کشف تازهای نائل آمدهاند که برخلاف آن سه نکتهای است که در باره کیوان عرض کردم، میتوانند کشف خود را به مجامع علمی جهان عرض کنند و بیگمان باشند که بزرگترین کشف نجومی در این سده خواهد بود (البته در کنار چند کشف تازه دیگر که در بالا به آن پرداختیم). اگر حضرت ایشان اثبات بفرمایند که کیوان بزرگترین سیاره منظومه شمسی است، این بنده سراپا تقصیر آنقدر از این دستاورد بزرگ علمی خوشحال میشود که حاضر است بپذیرد به دروغ گفته است کیوان بزرگترین سیاره نیست.
خاتمه
سخنان نادرست و خیالاتی و استنباطهای آشفته در این پاسخنامهٔ آقای جنیدی بیش از آن است که بتوان همه آنها را بازگو کرد و اصرار بر بازنمودن همه نادرستیها، کاری بیفایده و هدردادن وقت است. اما فقط به چند نکته دیگر به اختصار اشاره میکنم:
۱- ایشان در ادامه به چند توضیح لغوی و ادبی نیز پرداختهاند که واژه «بُرنا» در زبان پهلوی به معنای کودک است و در نتیجه فلان بیت شاهنامه را باید خط زد و دور انداخت. در باره واژه برنا، در نقد پیشین خود دلایلی در رد آن آورده بودم و در اینجا به همین بسنده میکنم که اصرار ایشان در معنای واژه برنا در زبان پهلوی اگر هم درست باشد، ارتباط با شاهنامهای ندارد که نه یک متن پهلوی که سرودهای به زبان فارسی است. به عبارت دیگر چنانچه بخواهیم معانی و قواعد زبان پهلوی را به زبان فارسی تعمیم دهیم، میباید هر کجا که در شاهنامه فردوسی و دیگر متون ادبیات فارسی به واژه «ناهید» برخورد کنیم، آنرا الحاقی بدانیم و دور بیندازیم، چرا که در زبان پهلوی، ناهید را به معنای آلوده و «اَناهید» را به معنای پاکیزه میدانند.
۲- آقای جنیدی مدعی شدهاند که شاهد الحاقی بودن فلان بیت این است که شاهنامه بنداری چنین بیتی را ندارد. در این باره باید گفت که مسلم است شاهنامه بنداری بخاطر نثر بودن خود، هیچ بیتی را ندارد و از سوی دیگر شاهنامه بنداری، گزیدهای بسیار اندک از شاهنامه است و نبودن روایت یا مفهوم بیتی در آن به معنای الحاقی بودن آن بیت نمیتواند باشد.
۳- ایشان در این پاسخ نیز به مانند شبنامه دشنامآلودی که به واسطه آقای علی حیدری (دامپزشکی در اصفهان که از نام مستعار دکتر شاهین سپنتا و نام مخفی شاهین پارسی استفاده میکند) به اطراف و اکناف پخش کرده بودند، سخنی گفتهاند که گویا دانش اخترباستانشناسی ساخته و پرداخته این کمترین است و در سراسر جهان تنها مخصوص به اوست. البته اگر چنین بود، نه تنها مایه سرافکندگی، که اسباب افتخار بود. از ایشان که خود را استاد ۲۵ تخصص گوناگون میدانند (روزنامه اعتماد، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۷)، بعید است که حتی نام رشته اخترباستانشناسی به گوششان نخورده باشد. پیشنهاد میکنم ایشان در بخشی به همین نام در سایت پژوهشهای ایرانی، شماری از نشریات تخصصی این رشته (که همگی غیر ایرانی هستند) را ببینند و با مهمترین پژوهشگران این حوزه و از جمله این نگارنده آشنا شوند.
۴- ایشان این گفته نگارنده را نیز سخت کودکانه دانسته است که آورده بودم: «وجود یک نادرستی علمی در یک اثر ادبی، بههیچوجه نشانه الحاقی بودن آن نیست. در قاعده متداول تصحیح متون، نادرستی روایت نشانه نادرستی سخن و نادرستی سخن، نشانه نادرستی روایت نیست» (طبق معمول همراه با چند علامت تعجب در دنبال آن). و سپس افزودهاند که مثلاً «اگر در کتاب ریاضی خیام، یک معادله نادرست وارد کرده باشند و مصصح آنرا الحاقی نداند، پایگاه دانشی خیام را سست میکند و فردوسی هم ممکن نیست سخن نادرستی را وارد شاهنامه کرده باشد». سخنی که نقل کرده بودم، نه نظر شخصی خودم، که قاعده مشهور و شناخته شده در میان مصححان است. برخلاف ایرادی که آقای جنیدی گرفتهاند، باید گفت که اشتباهها و نادرستیها به فراوانی در متون کهن دیده میشوند. امروزه هیچکس بر این گمان نیست که آثار دانشمندان گذشته همگی درست و بدون اشتباه هستند. با اینکه بسیاری از نظرات علمی آنان رد شده و از درجه اعتبار علمی ساقط است، اما مقام علمی آنان هرگز ساقط نمیشود. علم با همین آزمون و خطاها پیش رفته و تا به امروز رسیده است. امروزه هیچیک از آثار دانشمندان گذشته اعتبار علمی کامل ندارد، اما بصیرت علمی آنان و کوشش آنان برای دستیابی به واقعیت تحسینبرانگیز است و هرگز کهنه نخواهد شد. اگر همگان چنین تصوری داشتند که هر سخن نادرستی، الحاقی دانسته شود؛ اکنون میباید تمام آثار و نوشتههای همگی دانشمندان اخترشناس و فلاسفه را دور میریختیم، چرا که همه آنان معتقد به گردش خورشید به دور زمین بودند. حتی جناب خیام. نادرستی سخن، نشانه نادرستی روایت نیست و به این دلیل نمیتوان بیتی را مجعول و الحاقی دانست. حتی ای بسا که ما از درک سخن درست ناتوان باشیم و سخن درستی را نادرست فرض کنیم.
۵- آقای جنیدی فرمودهاند که بهتر بود بنده صبر میکردم تا شاهنامه ایشان منتشر میشد و سپس به نقد میپرداختم. عرض کنم که البته هنوز برای اینکار دیر نشده است. اما کوشش بنده در آن زمان بر این بنیاد بود که بلکه ایشان از گزند به شاهنامه دوری گزینند و از آسیب رساندن به آن خودداری نمایند. ایشان چند کتاب دیگر نیز نوشتهاند که شرح اشتباههای آنها چند برابر اصل کتاب خواهد شد. اگر بنده به آن کتابها نپرداختم و تنها به شاهنامه واکنش نشان دادم، تنها به این انگیزه بود که شاهنامه، زمینی نیست که لگدمال بازیگوشیهای دلخواهانه و آسیب و تصرف این و آن شود. از سوی دیگر برای آشنایی با چنان شاهنامهٔ خودساختهای (که ارتباطی با شاهنامه فردوسی ندارد) نیاز به خواندن همهٔ آن نیست، چرا که مشت نمونهٔ خروار است و آشنایی با روش و منش ایشان برای آگاهی از کل کتاب کافیست. آنچه که تاکنون در این نقدها بدان پرداخته شده، تنها ناظر بر یکی- دو بیت از شاهنامه بوده است. وای به اینکه قرار بر نقد همه آن میبود.
۶- آقای جنیدی در ادامه پاسخ خود به نقد آقای جلال حجتی فهیم پرداختهاند. ایشان ابتدا این عبارت را از آقای فهیم نقل میکنند که «آقای رضا مرادی غیاث آبادی مقالهای نوشتند که رد آشکار نظرات ایشان بود. در این مقاله، غیاث آبادی به شیوایی ایرادات سخنان آقای جنیدی و فرضیات ایشان را گفتهاند. دوران سخنسرایی غیرعلمی در باب مسائل پژوهشی گذشته است». آقای جنیدی این نقلقول را «اسائه ادب» نسبت به خود دانسته و به آن اعتراض کرده است. واقعاً حیرتانگیز است کسی که سراسر پاسخ خود را آکنده از کلمات و تعابیر سخیف کرده است و حتی در نامهای دیگر، زشتترین خطابها را بکار برده، اکنون این گفتار ملایم آقای حجتی فهیم را اسائه ادب به خودش میداند.
۷- نگارنده بیگمان است که حتی معدود اشخاص احساساتی که در ابتدا دل به این شاهنامه بسته بودند، اکنون و با توجه به نقدهای مفصلی که پیرامون آن نوشته شده، و خاطرههایی که از آقای جنیدی مبنی بر خط زدن انبوهی از بیتها در یاد دارند، پروای خواندن و استناد به آنرا ندارند و در پیشگاه وجدان و واقعگرایی دچار تردید هستند که مبادا سخنان فردوسی را خوار دانسته و به یک سو نهاده باشند.
۸- در پایان و با توجه به نکات بالا، آرزو میکنم که دانش آقای جنیدی در بیست و دو رشته دیگری که خود را متخصص در آنها خواندهاند و از آن علوم برای ویرایش شاهنامه بهره گرفتهاند، به مانند میزان دانششان در اخترشناسی و ریاضیات و ادبیات فارسی نباشد و دستکم اطلاعاتی ابتدایی در آنها داشته باشند.