تدقیق در شاهنامه فردوسی نشان میدهد که جامعه ما از دیرباز از شیوع مهلک ناسیونالیسم، راسیسم و نژادپرستی رنج میبرده است. نشان میدهد که جوانانی پاک و توانا، اما سادهدل و زودباور چگونه قربانی مطامع تمامیتخواهان و قدرتطلبان میشدهاند. گسترش و تداوم مهارنشده و طولانیمدت نژادپرستی و برترانگاری موجب شده است تا افکار عمومی بنا به غریزه دیرین خویش، در هر سند و گزارش تاریخی یا داستانی، صرفاً به دنبال دستمایههایی برای کسب غرور پوچ و بهانههایی برای برترانگاری بگردند و در قبال رنجهایی که به نوع بشر و به فرزندان خویش وارد میآمده، بیتوجه باشند و بدان اعتنایی نکنند. نمونه بارز چنین جوانانی سهراب است. محصول ازدواج یکشبه رستم با تهمینه در شبی که مهمان شاه سمنگان بوده است. رستم فرزند و مادر را برای همیشه به حال خویش رها میکند و به ایران باز میگردد. سهراب در جامعه سمنگان پرورش مییابد و رشید و دلاور و جوانمرد و بالنده میگردد. روح او و تربیت او از دروغ و کژی و نابکاری و فریبگری چنان به دور است که حتی به وهمش نیز نمیرسد که عدهای به او دروغ میگویند و او را برای مقاصدی دیگر میفریبند. […]
چو ایران نباشد تن من مباد: تحریف شاهنامه فردوسی برای مقاصد ناسیونالیستی
فردوسی نه ستایشگر کورکورانه ایران و پادشاهان ایران است و نه ستایشگر توران و پادشاهان توران. او ستایشگر نیکی و رفتارهای انسانی است، چه از سوی ایرانیان بوده باشد و چه از سوی تورانیان و دیگران. او نیکی را از سوی هر کس که بوده باشد، پنهان نمیکند و با شیواترین سرودهها بیان میدارد. و بدی را نیز از سوی هر کس که بوده باشد- حتی اگر از سوی محبوبترین قهرمان کتابش یا محبوبترین شاه ایران باشد- باز هم آنها را لاپوشانی نمیکند و با صدای بلند و با فاخرترین سرودهها به گوش همگان میرساند. او از بازگو کردن شکنجهگریهای پادشاهان ایران و گزارش قیامهای مردمی علیه پادشاهان باکی ندارد و به هیچ انگیزهای آن رویدادها را نادیده نمیگیرد.
اگر فردوسی در زمان ما میزیست، بیگمان از سوی آریاگرایان و کورشپرستان به دشمنی با ایران و فرهنگ ایران متهم میشد، چرا که مجموعه گزارشهای فردوسی از زشتکاریها و خشونتورزیها و تبهکاریهای برخی پادشاهان و پهلوانان ایران به اندازهای فراوان و متنوع است که هیچ منبع دیگری- اعم از ایرانی یا غیر ایرانی- به پای آن نمیرسد. گزارشهایی که عموماً نادیده گرفته میشوند و تحریف میگردند تا عامه مردم متوجه آنها نشوند.
اما این رویکرد انسانی فردوسی باب طبع نژادگرایان و ملیگرایان نیست و اینان میکوشند تا به هر طریق ممکن در ابیات فردوسی دست ببرند و یا اینکه ابیات مجعولی را بدو منسوب کنند تا بتوانند از شاهنامه و فردوسی برای مقاصد خود بهرهبرداری کنند. […]
کورش و اسکندر در شاهنامه فردوسی، در تفاوت اسکندر با کورش
فردوسی در شاهنامه در حالی از «زندزدی کیخسرو»، «کنیزبازی ایرج»، «شهرسوزیها و زن و بچه کشیهای کیکاووس»، «مردمکشیهای شاپور ذوالاکتاف»، «زنبارگیهای بهرام گور»، «مردمکشیها و شهرسوزیهای انوشیروان»، «شکنجهگریها و قساوتهای خسرو پرویز، پوراندخت، شاپور، بهرام و دیگران» و بسیاری از دیگر رفتارهای خشونتبار و ضد بشری یاد میکند که در مورد کورش مطلقاً سکوت کرده و اسکندر را شخصیت و پادشاهی خردمند، بیداردل، دورکننده بدیها، سازنده، آرام کننده کشور، شاهوار، با فر و فرهنگ، خوبچهر، خوبگفتار، دادگر، پیروزبخت، بخشنده و آشتیجو نامیده است. او همان خصالی را برای اسکندر قائل شده که قرآن برای ذوالقرنین قائل شده است. سخنان فردوسی در شاهنامه با آنچه در تداول امروز گفته و نوشته میشود و تبلیغ میگردد، بکلی متفاوت و متناقض است. آیا فردوسی درست گفته و مبلغین امروز نادرست میگویند و سخنان فردوسی را با تحریف بازگو میکنند یا برعکس؟ پاسخ این پرسش را چگونه میتوان داد و این دوگانگی را چگونه میتوان حل کرد؟ آیا میتوان فردوسی را بخاطر بیان واقعیتهایی از جنایتگریهای پادشاهان ایران، دشمن ایران قلمداد کرد؟ آیا دوستدار ایران کسی است که رنجهای تاریخی مردم ایران را برای توجیه اعمال حاکمان و پادشاهان نادیده بگیرد و آنان را به انسانها ترجیح دهد؟ دستکم فردوسی چنین نبوده و رنج مردم و ظلم شاهان را پردهپوشی نکرده است.
ماجرای اسپنوی و زندزدی و شوهرکشی در شاهنامه فردوسی
پیش از این نمونههایی از زندزدیهای شاهنامه را آوردیم و دیدیم که فردوسی با رویکردی واقعگرایانه، مضمون و محتوای منابع موجود را نقل کرده و رفتارهای زشت و زیبای ایرانیان و تورانیان را بدون سانسور و پردهپوشی به نظم کشیده است. بیگمان اگر فردوسی امروزه زنده بود و در حال سرایش شاهنامه، به دلیل چنین عملکردی به اتهام ایرانستیزی و دروغپردازی گرفتار میشد.
فردوسی آورده است که کیخسرو شیفته اسپنوی (دختر افراسیاب و همسر تژاو تورانی) میشود که زنی «ماهروی» و «سمنپیکر» و «مشکبوی» است. او چند جام زرین و پر از طلا و نقره را جایزه کسی میداند که تژاو را بکشد و زنش را برباید. در حملهای که به فرمان کیخسرو در میگیرد و پس از آنکه سپاهیان کیخسرو «همه مرز و بوم آتش اندر زدند»، اسپنوی و تژاو سوار بر یک اسب و با چشمانی گریان از مهلکه میگریزند. اما در نهایت، بیژن اسپنوی را گرفتار میکند و برای کیخسرو میبرد و گیو نیز تژاو را میکشد. […]
باستانشناسی شاهنامه ۷: دوره آهن، عصر کاوه و کیانیان
در این دوره انسان موفق به کشف آهن و بکارگیری آن میشود. پیدایش آهن به عنوان سختترین فلزی که انسان بدان دست یافته بود، موجب انقراض قطعی ابزارهای سنگی میشود که هنوز کم و بیش در دورههای مس و مفرغ تداول داشت. کشف آهن خود محصول توانایی انسان در دستیابی به حرارت ۱۵۰۰ درجه بوده است. با اینکه پیدایش آهن خود موجب پیدایش شیشه و شیشهگری و برخی حرف وابسته بدان میگردد، اما در مجموع تأثیر چندانی بر روی بهبود زندگی انسان و رفاه او نمیگذارد. بلکه موجبات ساخت ابزار جنگی سختتر را فراهم میکند. انسان در این دوره موفق میشود تا برای نخستین بار اسب را اهلی کند. اما اهلی کردن اسب برخلاف اهلی کردن حیوانات دیگر در دورههای قبل، کمکی به بهبود زندگی انسان نمیرساند، بلکه به دلیل استفاده روزافزون جنگاوران و غارتگران از آن، شرایط زندگی انسان را سختتر و ناامنتر میکند. […]
باستانشناسی شاهنامه ۶: دوره مفرغ، عصر ضحاک
دوره مفرغ یا برنز را عصر شهرنشینی نیز مینامند. این دوره پس از پایان طوفانها و بارندگیهای سیلآسایی که حدود ۵۰۰ سال به درازا انجامید و تقریباً تمامی دستاوردهای بشر در فلات ایران و سرزمینهای مجاور آنرا از میان برد، آغاز میشود. دوره مفرغ در جنوب غربی فلات ایران همزمان است با دوره عیلام قدیم و سلسلههای «اَوان»، «سیماش» و «سوکّلمَخ». در این دوره انسان پس از پایان بارندگیهایی که موجب به زیر آب رفتن سکونتگاههای قبلی و دشتها و زمینهای زراعی شده بود، مجدداً به سرزمینهای پیشین باز میگردد و سکونتگاههای خویش را احیاء میکند. در این دوره فلز قلع یا اَرزیز کشف میشود و ترکیب آن با مس موجب دستیابی انسان به آلیاژ تازهای میگردد که علاوه بر اینکه در قیاس با مس سختتر است و استحکام بیشتری دارد، از آن سریعتر و در دمایی پایینتر ذوب میشود. […]
باستانشناسی شاهنامه ۵: دوره مس، عصر جمشید
دوره مس یا کالولیتیک را با نامهای عصر اِنِئالیتیک، عصر سنگ و مس، و عصر پیش از شهرنشینی نیز میشناسند. در این دوره انسان موفق به کشف مس میشود و برای نخستین بار با یک فلز و چگونگی استخراج و بهرهبرداری از آن آشنا میگردد. او در آغاز مس را با چکشکاری به شکل دلخواه حالت میدهد و سپس فنآوری ریختهگری و ساخت قالب را ابداع میکند. کشف مس و فعالیتها و حرفههای متعدد مرتبط با آن موجب دگرگونی در نیروهای تولیدی جامعه میگردد. در همین دوره، چرخ به عنوان یکی از بزرگترین اختراعات بشری ساخته میشود. کشتیرانی رایج میگردد. پیشرفتهای متعددی در پزشکی روی میدهد که نمونهای از آن تراش دندان پوسیده با متههای سنگی یک میلیمتری و جراحی جمجمه برای معالجه ئیدروسِفالی است. […]
باستانشناسی شاهنامه ۴: دوره نوسنگی، عصر طهمورث
دوره نوسنگی را با نام عصر سنگ جدید و نیز بخصوص آغاز آنرا با نام انقلاب نوسنگی میشناسند. در دوره نوسنگی وضعیت آبوهوایی بهبود چشمگیری مییابد. قرارگاههای کوچک انسان در دوره میانسنگی توسعه مییابند و همراه با گسترش کشاورزی و اهلی شدن کامل حیواناتی همچون بز و گوسفند، تبدیل به سکونتگاههایی میشوند که میتوان نام آنها را خانه و روستا نهاد. پیدا شدن جمجمههایی از میش بدون شاخ از اهلی شدن گوسفند پیش از این دوره حکایت میکند. انسان به فنآوری سفال دستساز پی میبرد و همزمان با آن ظروفی همچون کاسه و سینی از جنس سنگ میسازد. پیکرکهای گلی به فراوانی ساخته میشوند. پیدا شدن تعداد زیادی دوک نخریسی سنگی نشان از آشنایی انسان با ریسندگی و در نتیجه بافت پوشاک دارد. حصیربافی و فرشبافی (و نه قالیبافی) رایج میشود. کشت گندم، جو و عدس متداول میگردد و تداوم آن، اهلی شدن این غلات را به همراه دارد. […]
باستانشناسی شاهنامه ۳: دوره میانسنگی، عصر هوشنگ
دوره میانسنگی را با نامهای دوره مزولیتیک، دوره فراپارینهسنگی و بر اساس شیوههای ابزارسازی، دوره زارزی/ زارزین نیز میشناسند. دوره میانسنگی را نباید به دوره پارینهسنگی میانی اشتباه گرفت. در دوره میانسنگی انسان با امکان ذخیره مواد غذایی گیاهی و جانوری آشنا میشود. در این دوره، کنترل مواد غذایی جانوری با شکار نکردن بچه حیوانات و مادههای آبستن آغاز میشود. سپس محافظت از آن حیوانات از بیم فرار نکردن، موجب آغاز روند اهلی شدن حیوانات میگردد. از دوره میانسنگی، نمونههایی از ساخت و بکارگیری داس شناخته شده است که خبر از آشنایی انسان با کشت و زرع میدهد. این داسها از جنس سنگ و نیز با استخوان شکاف داده شده و نصب دندانههای برنده ریز از جنس سنگ در میان آن و الحاق دسته چوبی بر انتهای آن ساخته میشدهاند. تعداد زیاد سنگسابهای پیدا شده، از رسیدن انسان به مرحله آمادهسازی غذا آگاهی میدهند. سه عامل: اهلی کردن حیوانات، آغاز کشاورزی و آمادهسازی غذا، موجب میشود تا انسان به زمین و سرزمین وابستگی و تعلق خاطر پیدا کند و به مرحله یکجانشینی برسد. […]
باستانشناسی شاهنامه ۲: دوران پارینهسنگی، عصر کیومرث
دوران پارینهسنگی که آنرا دوران کهنسنگی، عصر حجر، عصر غارنشینی و دوران پالئولیتیک نیز مینامند، خود به سه دوره کوچکتر تقسیم میشود. عمده منابع مطالعه بر روی انسان دوره پارینهسنگی زیرین، استخوان اندامها و ابزار سنگی است. این ابزارهای سنگی، بزرگ، خشن و زبرهتراش هستند و در همه جای جهان با یکدیگر شباهت دارند. در این دوره انسان آتش را میشناسد و به میزان محدود از آن بهره میبرد. از این دوره هیچگونه آثار هنری و نقاشی و نگارکند به دست نیامده و همچنین درباره چگونگی زندگی و روابط مشترک، مناسبات زن و مرد، اعتقادات و امثال آنها، اطلاعاتی در دست نیست. غذای انسان در این دوره و نیز تا حدودی در دورههای بعدی، عمدتاً جیره گیاهی بوده و در مواقع ناچاری به جیره جانوری روی میآورده است. […]
باستانشناسی شاهنامه ۱: پیشگفتار
ساکنان فلات ایران از مردمانی بودهاند که به تاریخ و سرگذشت پیشینیان دلبستگی داشته و آنرا حفظ کردهاند. هر چند که تاریخ در نگاه عمومی ایرانیان همواره شکل و پوستهای داستانی به خود میگرفته و گاه مغز فدای پوست میشده است؛ اما با این حال شواهد موجود نشاندهنده علاقه و توجه این مردم به گذشتههای دور و نیاکانی است و کوشیدهاند تا این گذشتهها را هر چند به شکل داستانی به خاطر بسپارند و پاس دارند. نگارنده بر این گمان است که بخشهای آغازین شاهنامه فردوسی از دیباچه و داستان کیومرث تا داستان فریدون، یک دوره روایی از داستان آفرینش و سیر تغییر و تطور و شکلگیری تمدن بشری است. این بخشی است که در تداول شاهنامهپژوهان با عنوان «بخش اساطیری شاهنامه» از آن یاد میشود. بررسی نگارنده نشان از آن دارد که نگاه واقعگرایانه فردوسی در سرایش این بخشها، اگر بیشتر از دیگر بخشها (و از جمله بخشهای تاریخی) نباشد، کمتر از آنها نیز نیست. […]
شاهنامه فردوسی و نگاه به زنان در ایران باستان
وضعیت زنان در شاهنامه فردوسی به اندازه حقوق زنان در متون پهلوی زرتشتی اسفبار نیست. اما با این حال نشانگر چگونگی نگاه جامعه به زن است. این نگاه را فردوسی با رویکرد واقعگرایانه و متکی به منابع خود، به خوبی ثبت کرده است. از صفات نیک زنان در شاهنامه بسیار گفته و نوشتهاند، اما صفات دیگر معمولاً نادیده انگاشته میشوند، سانسور میگردند و یا با لطائفالحیلی توجیه میگردند. اما بیتهای زنستیزانه در شاهنامه بیش از آن است که همه آنها قابل توجیه و انکار باشند. توجیه و انکار آنها به منزله نادیده انگاشتن رنج های بشری و ظلم مضاعفی در حق زنان است. چنانکه ترتیب دادن و ترویج نقاشیهای تخیلی و رؤیایی و آرمانی از زنان هخامنشی، علاوه بر اینکه عملی خودفریبانه و دیگرفریبانه است، نمونه دیگری از همان ظلم مضاعف نیز بشمار میرود. چرا که هخامنشیان زنان را حتی لایق آن نمیدانستهاند که نقشی از آنان را بیاورند و یا نامی از آنان ببرند، و از سوی دیگر شواهد فراوانی از بیگاری کشیدن و بردگی و بهرهکشی جنسی از زنان در عصر هخامنشی وجود دارد که قبلاً به آنها پرداختهایم. […]
شاهنامه فردوسی و گزارش قیامهای مردمی و شکنجهگری در ایران باستان
فردوسی بر خلاف اغلب متون پهلوی زرتشتی که مروج و توجیهکننده سختگیریهای دینی و شکنجههای مذهبی هستند و جنبشهای مردمی را نشانههایی از دیوپرستی و اهریمنصفتی دانستهاند، به گزارشهایی واقعگرایانه از قیامهای مردمی علیه ساسانیان پرداخته است. او همچنین نمونههای فراوانی از انواع شکنجههای متداول در ایران باستان را نقل کرده است. شکنجههایی که نمونههای دیگر آنرا بر اساس کتیبههای هخامنشی و متون زرتشتی در دو گفتار «شکنجههای داریوشی» و «شکنجههای زرتشتی» آورده بودیم. این گزارشهای شاهنامه معمولاً و تعمداً نادیده انگاشته میشوند و یا انکار میگردند. پنهان کردن برخی از گزارشهای شاهنامه و سکوت در قبال آنها، به این معنا تواند بود که فردوسی نمیبایست آنها را ثبت کند. در حالیکه اگر شاهنامه را مظهر هویت ایرانی میدانیم، نادیده گرفتن بخشهایی از آن میتواند نادیده گرفتن و سانسور بخشهایی از هویت ایرانی قلمداد شود. سانسوری که در نهایت منجر به تضعیف شناخت و آگاهی و درس نگرفتن از رویدادهای گذشته و تکرار مکرر فجایع تاریخی شود. […]
شاهنامه فردوسی و گزارش قتل و غارت اعراب غسانی به دست شاپور ذوالاکتاف
فردوسی عاشق ایران است، اما این عشقی کورکورانه نیست تا موجب شود زشتکاریهای ایرانیان را نادیده انگارد و بر آن پرده بیفکند. او گزارشهای منابع را بدون اغماض در شاهنامه خویش آورده است و میداند که سانسور رویدادهای گذشته چیزی جز تباه کردن تجربهها و درسهای تاریخی و آسیب رساندن به نسلهای آینده را در پی نخواهد داشت. او آورده است که شاپور ذوالاکتاف با سپاه بیشمارش به مُلک «طایر غسانی» حمله میبرد و «همه بوم و بر» آن ملک را چنان غارت میکند که «خروش آمد از کودک و مرد و زن». شاپور پس از آنکه عده زیادی را میکشد و «گنجهای کهن» را تاراج میکند، «طایر» شاه غسانیان را در بند میکند و کتف او را به شکلی فجیعی از دستانش جدا میکند. سپس او را در برابر چشم دخترش سر میبرد و بدن بی سرش را به آتش میکشد: «به دژخیم فرمود تا گردنش/ زَنَد، به آتش اندر بسوزد تَنَش». به گزارش فردوسی، شاپور پس از این اعمال ملقب به «ذوالاکتاف» میشود. او آنگاه «مالکه» دختر همان شاه غسانیان را که بدو دلبسته بود، تصرف میکند و به «پارس» باز میگردد تا «جهانی همی برد پیشش نماز».
گزارش فردوسی از نسلکشی سپاه کیکاووس و سوزاندن و غارت شهرها
در بخشهای پیشین و با اتکای به منابع موجود، از قتلعام مردم و سوزاندن شهرها به دست کورش و شاپور و دیگر هخامنشیان و ساسانیان یاد کردیم و نشان دادیم که آنان در رفتارهای تجاوزگرانه و خشونتطلبانه، دستکمی از دیگران نداشتهاند. اینگونه رفتارهای ضد بشری علاوه بر کتیبههای پادشاهان و متون تاریخی، در شاهنامه فردوسی نیز گزارش شده است. فردوسی رنجهای بشری را برای خوشایند هیچ پادشاهی نادیده نمیانگارد و رفتارهای غیر انسانی را حتی اگر از سوی ایرانیان باشد، با صدای بلند بازگو میکند.
او آورده است که گیو (پهلوان و فرمانده سپاه ایران) از سوی کیکاووسشاه فرمان مییابد تا دو هزار سپاهی برگیرد و هر جای آبادی را که در مازندران میبیند، بسوزاند و هر پیر و جوانی را بکشد. گیو بنا به این فرمان به مازندران میرود و زن و مرد و کودک را قتلعام میکند و شهرها را غارت میکند و سپس آنها را به آتش میکشد: […]
شهرناز و ارنواز در تصرف ضحاک و فریدون
فردوسی نه آن است که رویدادهای مبتنی بر منابع را بنا به تعلقات و تعصبات نادیده انگارد و تحریف کند؛ بخشی را بازگو کند و دگر بخشها را نادیده انگارد. او ضمن اینکه از تصرف شهرناز و ارنواز (دو دختر جمشید) به دست ضحاک گزارش میدهد، از این نیز یاد میکند که فریدون در زمانی که مهمان ضحاک بوده، بطور همزمان با این دو خواهر خلوت و معاشقه میکند. کاری که موجب اعتراض ضحاک میشود و در نهایت به سرکوب او با «گرزه گاو سر» فریدون و تصرف دائمی شهرناز و ارنواز میانجامد. به گزارش شاهنامه فردوسی، نخستین چیزی که فریدون پس از نشستن بر تخت ضحاک خواسته بود، این بود که زنان حرمسرا را به حضورش بیاورند.
شاهنامه برای آموختن است و نه برای فخرفروشیهای بیحاصل و گاه مخرب. بیگمان خواست فردوسی نیز چنین نیست که بخشهایی از شاهنامه به نفع دیگر بخشها نادیده انگاشته شوند.
رنجنامه سه دختر به نام ماهآفرید در شاهنامه فردوسی
سرگذشت رنج انسان و به ویژه رنج زنان به روایت شاهنامه فردوسی از نکات مغفول مانده در مطالعات ایرانی است. زنانی که عمدتاً به کنیزی حرمسرای پادشاهان و ابزار هوسبازی آنان گمارده میشدند و فردوسی روایتگر راستین رنجهای آنان بوده است. برای نمونه میتوان از «ماهآفرید» یاد کرد که نام سه تن از زنان یاد شده در شاهنامه است […]
گزارش شاهنامه فردوسی از تصرف زنان و دختران مردم توسط بهرام گور
ارج و ارزش سخن فردوسی علاوه بر تمام شگفتیها و زیباییهای گفتاری او، به نگاه واقعگرایانه و انسانی او نیز باز میگردد. شاهنامه فردوسی بسا بیش از آنکه در مدح و گزافهگویی پادشاهان باشد، متکی بر بیان زشتکاریها و تباهگریهای آنان است. یکی از این نمونهها، شرح زنبارگیها و عیش و عشرتهای بهرام شاه پنجم (بهرام گور) است که فردوسی به شیوایی آنها را به نظم کشیده است. او گزارش کرده که بهرام در یکی از شکارگاهها با پیرمردی به نام برزین روبرو میشود که سه دختر داشته است. بهرام با اینکه سیصد زن از حرمسرایش را به همراه آورده بوده است، اما از سه دختر پیرمرد دل نمیکند و هر سه آنان را برای شبی که در آنجا اقامت داشته، یکجا تصاحب میکند. در جای دیگری نیز فردوسی آورده است که بهرام گور به آسیاب و آسیابانی میرسد که چهار دختر داشته است. او هر چهار دختر آسیابان را نیز یکجا برای یک هفتهای که مقیم آنجا بوده تصاحب میکند. و همه اینها بجز آن چهارصد کنیز رومی است که برای انتخاب بهترینها به نزد بهرامشاه به ارمغان آورده بودهاند.
گزارش فردوسی از نسلکشی انوشیروان عادل و سوزاندن شهرها و غارت مردم
به گزارش شاهنامه فردوسی، انوشیروان عادل بجز نسلکشی مزدکیان به قتلعامهای دیگری نیز دست یازید که از آن جمله است قتلعام بلوچیان و گیلانیان و سپس غارت اموال آنان و سوزاندن خانههایشان. فردوسی درد و رنج مردم و قتلعام گروهی زن و مرد و کودک را به دست لشکریان ساسانی انوشیروان با شیواترین سرودهها بیان کرده است: «ازیشان فراوان و اندک نماند، زن و مرد جنگى و کودک نماند». او همچنین آورده است که گستردگی نسلکشی بلوچها به اندازهای بوده که یک نفر بلوچ و حتی یک نفر چوپان بلوچ در هیچ کجا به دیده نمیآمد: «ببود ایمن از رنج ایشان جهان، بلوچى نماند آشکار و نِهان/ شبان هم نبودى پس گوسپند، به هامون و بر تیغ کوه بلند». […]
در تفاوت سلام و درود و چند نکته دیگر
گاه دیده میشود که «سلام» و «درود» را بجای یکدیگر بکار میبرند و بجای سلام دادن، درود میگویند. اما این دو واژه معنا و کاربردی متفاوت دارند و نمیتوان همواره آنها را معادل و همتراز با هم بر زبان آورد. سلام، نخستین خطابی است که در مواجهه دو شخص با یکدیگر بر زبان رانده میشود. جواب متقابل آن نیز در عرف جامعه لازم است. سلام به معنا و مفهوم «ابراز صلح و آشتی» در کشورهای فارسیزبان تداول دارد و در کشورهای عربیزبان عموماً کلمه «مرحبا» برای این منظور بکار برده میشود. اما درود، نه به صرف مواجهه دو شخص با یکدیگر، که به هنگامی بیان میشود که یکی از طرفین، کاری بزرگ یا پسندیده و شایسته انجام داده باشد و طرف دیگر در مقام بزرگداشت و قدردانی و آفرینگویی به او «درود» گوید. در نتیجه، گویندهٔ درود تنها یکی از طرفین است و برخلاف سلام نیاز به جواب متقابل ندارد. […]
شاهنامه خودساخته فریدون جنیدی
در صفحه ادبیات روزنامه اعتماد به تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۷، گفتاری از آقای فریدون جنیدی منتشر شده است که در بردارنده پارهای استنباطهای نجومی است. ایشان در این گفتار آوردهاند که ویرایشگر شاهنامه میباید در زمینههای گوناگونی همچون دینشناسی، ستارهشناسی، متون پهلوی، سپاهیگری و همه مسائل و رموز زندگی و فرهنگ ایرانیان آگاهی داشته باشد و چون این آگاهیها و تخصصها را در خود سراغ داشتهاند، در چند سال اخیر دستبهکار تهیه نسخهای از شاهنامه شدهاند.
این نگارنده تاکنون هیچ کتاب یا مقاله یا پژوهشی از ایشان که در زمینه ستارهشناسی باشد، ندیده است. همچنین تاکنون هیچ نمونهای از ترجمه متون پهلوی به همت ایشان دیده نشده است. به این ترتیب در رد یا تأیید، درستی یا نادرستی چنین ادعاهایی نمیتوان سخنی گفت مگر آنکه ایشان محصول چنین پژوهشهای تخصصی را پدید آورده باشد.
آقای جنیدی در این گفتار کوتاه نمونههایی را مثال زدهاند که چگونه برخی از بیتهای شاهنامه را با توجه به شناختی که خودشان از ستارهشناسی داشتهاند، الحاقی دانسته و آنها را از شاهنامه زدودهاند. نادرستی اظهارات نجومی ایشان این نگرانی را به وجود میآورد که بسیاری از بیتهای اصیل شاهنامه به دلیل تصورات اشتباه ایشان از شاهنامه حذف شده باشد. […]
خالکوبیهای توران در مقایسه با بیتهایی از شاهنامه فردوسی
کاوشهای چندین ساله گروههای باستانشناسی آلمان و موزه هرمیتاژ روسیه در آسیای میانه شرقی (جمهوری خودمختار تووا و شهرهای توران، پازیریک و ارژن)، منجر به پیدایی چندین نمونه از آثار خالکوبی بر روی بدن انسان شد. گزارشهای هیئتهای باستانشناسی نشان میدهد که این خالکوبیها بر روی بدن شاهان، شاهزادگان و پهلوانان یا سرداران انجام میشده و نمونههای آن، هم بر روی بدن مردان و هم بر روی بدن زنان دیده شده است. با توجه به طبقهبندی نقش خالها و گور منسوب به آنها، میتوان گمان داد که این خالکوبیها نه تنها برای زیب و زینت، بلکهای نشانهای از هویت صاحب نقش، پیوستگی خاندانی، و نیز وجه تمایز آنان با دیگر اعضای یک خاندان و خاندانهای دیگر بوده است. نقشهای خالکوبی شده بر روی بدن هر شخص- به مانند یک مُـهـر- وسیلهای برای شناخت و تشخیص هویت فرد بوده است.
نگاره زیر، قطعهای از پوست دست خالکوبی شده مردی صاحب منصب به اندازه ۲۸ در ۶۰ سانتیمتر است که از کورگان شماره ۲ پازیریک در کوهستانهای آلتایی به دست آمده است. قدمت این مومیایی خشک به سده پنجم پیش از میلاد میرسد. بر هر دو دست این مرد از مچ تا شانه، و نیز بر کتف و پای راست او شمار فراوانی از نقشهای پلنگ، گوزن، قوچ، ماهی و حیوانات اسطورهای خالکوبی شده است. قالی معروف پازیریک با نقشهایی مشابه با نگارکندهای درگاههای کاخ صد ستون در تخت جمشید نیز در همین ناحیه کشف شده بود. […]
نقدی بر مقاله زادروز فردوسی
مقالهای به نام «زادروز فردوسی» نوشته آقای دکتر علیرضا شاپور شهبازی در کتاب «نمیرم ازین پس که من زندهام» (دانشگاه تهران، ۱۳۷۴، صص ۲۷۳- ۲۸۱)، منتشر شده است. این کتاب دربردارنده مجموعه مقالههای کنگره جهانی بزرگداشت فردوسی (هزاره تدوین شاهنامه) بوده که در دیماه سال ۱۳۶۹ در دانشگاه تهران برگزار شده است. این مقاله پیش از آن نیز در شماره ۱۳۴ مجله خاورشناسی آلمان (ZDMG) به سال ۱۹۸۴؛ و نیز در شماره ۳-۱ دوره دوازدهمِ مجله «آینده» در فروردین- خرداد سال ۱۳۶۵ منتشر شده است. به اظهار مؤلف (در زیرنویس یکم همان مقاله)، کنگره فردوسی این متن را بااهمیت دیده و صلاح دانسته است که در آغاز خطابههای کنگره خوانده شود.
مؤلف مقاله در نوشته نُه صفحهای خود که نزدیک دو صفحه آن به موضوع روزِ زایش فردوسی اختصاص دارد، کوشیده است تا زادروز فردوسی را «بطور قاطع» در روز جمعه سوم دیماه سال ۳۰۸ یزدگردی برابر با روز جمعه سوم ژانویه سال ۹۴۰ میلادی تثبیت کند.
از آنجا که این مقاله با روش تحقیقی نادرست، محاسبههای اشتباه، سکوت در برابر نکتههای لازم به توضیح، و حتی با تصرف در متن شاهنامه به نگارش در آمده است؛ نقد و تحلیلی در باره آن به منظور جلوگیری از بهمریختگی بیشتر واقعیتهای شاهنامه و زندگی فردوسی، لازم به نظر میآید. […]
اول بهمن: زادروز فردوسی، همراه با هزارمین سالگرد سرایش شاهنامه
نگارنده در این گفتار روز اول بهمن را به عنوان روز تولد و زادروز فردوسی تعیین و پیشنهاد کرده است
در سراسر ماوراءالنهر یا سرزمینهای آسیای میانه، یعنی در جمهوریهای فعلی تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، قزاقستان و قرغیزستان؛ و نیز در بخشهایی از افغانستان و در میان همه اقوام، چه تاجیک و چه ازبک یا ترکمن، آیینی کهن و سنتی دیرینه وجود دارد که با نامهای گوناگونی و از جمله با نام «پیغمبر آشی» شناخته میشود.
در این آیین که از دیرباز در این نواحی رواج دارد؛ هنگامی که مرد یا زنی به سن شصت و سه سالگی میرسد، میگویند «فلانی به سال پیغمبرش رسید». به این مناسبت، نزدیکان آن شخص در بزرگداشت او جشن تولدی با مراسمی خاص بر پای میدارند. این مراسم ممکن است در نواحی گوناگون، اندک تفاوتهایی با یکدیگر داشته باشند.
در نواحی شهرسبز، کِشکرود و نَسَف در جنوب بخارا، هنگامی که شخصی به شصت و سومین سالروز تولد خود میرسد، نزدیکانش برای او جامهای نو و آراسته، به ویژه همراه با پیراهن سپیدِ بلند و تنبان سپید فراهم میسازند و با تشریفاتی بر او میپوشانند. پس از آن دستاری سپید بر سر و شانهاش میبندند و اگر زن باشد، چارقد سپیدی بر سرش میکنند. آنگاه از پنبه برای مردان ریش و سبیل انبوه و بزرگی درست کرده و بر چهره او مینشانند. حتی اگر او دارای ریش و سبیل هم باشد، باز هم میبایست به این شکل آذین شود. […]