Skip to content
 

شوغات خروسی که خون باباش رو می‌خواست، درخت توت و مالکیت عمومی آن

در فراهان به افسانه‌های رازآمیز که مادربزرگ‌ها بیان می‌کنند «شوغات» می‌گویند. متن زیر نمونه یکی از شوغات‌هایی است که مادربزرگ در روزگار کودکی برای ما تعریف می‌کرد و ما در آن زمان پِی به نکته‌ها و رازورمزهای شگفتِ پنهان‌شده در آن نمی‌بردیم. مادربزرگِ زنده‌یادم گنجینه‌ای بزرگ و بی‌همتا از ادبیات شفاهی و آیین‌ها و باورداشت‌های کهن بود. ما با صدای گرم او که شوغات‌هایی می‌گفت که مفاهیم آنها فراتر و جدی‌تر از یک قصه ساده بود، به بستر می‌رفتیم و غرق در رؤیاهای دور و درازی که او برایمان ترسیم می‌کرد، شب تیره را به صبح روشن پیوند می‌زدیم:

* * *

یک خروس بوده که با خروس‌های دیگه دعوا می‌کرده. یک روز خروس‌ها به او می‌گویند اگه تو زور داری برو و خون بابات رو بگیر. خروس به خونه میاد و به مادرش می‌گه کی بابای منو کشته و خورده؟ مادرش می‌گه پادشاه. خروس می‌گه یک نون بگذار توی سفره من تا «بِرُم خون بابامو بگیرُم». مادرش می‌گه بِشین سر جایت، ترا هم می‌کُشه و می‌خوره. خروس می‌گه نترس! زورش به من نمی‌رسه. مادرش یک نون می‌گذاره توی سفره و خروس آنرا می‌بنده به کمرش و حرکت می‌کنه.

مقداری که راه می‌ره، می‌بینه یک روباه کنار جاده نشسته. روباه می‌گه خروس کجا می‌ری؟ خروس می‌گه «میرُم خون بابامو بگیرُم». روباه می‌گه منو هم با خودت ببر. خروس می‌گه «بیا بِریم». روباه و خروس با هم می‌روند تا اینکه روباه می‌گه من خسته شدم. خروس می‌گه «بیا زیر پَرِ من». روباه می‌ره زیر پر خروس.

مقداری دیگه که راه می‌ره، می‌بینه یک گرگ کنار جاده نشسته. گرگ می‌گه خروس کجا می‌ری؟ خروس می‌گه «میرُم خون بابامو بگیرُم». گرگ می‌گه منو هم با هم خودت ببر. خروس می‌گه «بیا بِریم». گرگ و خروس با هم می‌روند تا اینکه گرگ می‌گه من خسته شدم. خروس می‌گه «بیا زیر پَرِ من». گرگ می‌ره زیر پر خروس.

مقداری دیگه که راه می‌ره، می‌بینه یک شیر کنار جاده نشسته. شیر می‌گه خروس کجا می‌ری؟ خروس می‌گه «میرُم خون بابامو بگیرُم». شیر می‌گه منو هم با خودت ببر. خروس می‌گه «بیا بِریم». شیر و خروس با هم می‌روند تا اینکه شیر می‌گه من خسته شدم. خروس می‌گه «بیا زیر پَرِ من». شیر می‌ره زیر پر خروس.

خروس می‌ره تا پشت شهری که پادشاه در اونجا بوده و می‌بینه یک زن نشسته لب جوی آب و داره لباس آب می‌کشه. خروس به زن می‌گه این دستمال منو هم بشور. زن می‌گه نمی‌شورم. خروس لج می‌کنه و نوکش را می‌زاره توی آب و تموم آب جوی را می‌کِشِه به نوکش و می‌ره.

می‌ره و می‌ره تا می‌رسه به خونه پادشاه و می‌پره لب پشت‌بم و می‌گه «غیغِله‌غوغو خون بابامو می‌خوام». غلامان شاه می‌روند و به شاه می‌گویند قبله عالم به سلامت باشد، یک خروس پریده لب پشت‌بام و می‌گه «غیغِله‌غوغو خون بابامو می‌خوام». شاه می‌گه بیندازیدش توی لانه مرغ و خروس‌ها، چون غریب است آنقدر نوک می‌زنند توی سرش تا بمیرد. خروس را می‌گیرند و می‌اندازند توی لانه مرغ و خروس‌ها. شب که می‌شه، خروس می‌گه «روباه بیا بیرون که وقتشه». روباه از زیر پر خروس میاد بیرون و هر چی مرغ و خروس بوده را می‌کشد. صبح که می‌آیند و درِ لانه مرغ و خروس‌ها را باز می‌کنند، روباه فرار می‌کنه و می‌ره.

خروس دوباره می‌پره لب پشت‌بام و می‌گه «غیغِله‌غوغو خون بابامو می‌خوام». می‌روند به شاه می‌گویند قبله عالم به سلامت باشد، یک روباه از لانه مرغ و خروس‌ها فرار کرد و هر چه مرغ و خروس بوده را کشته، خروس هم پریده لب پشت‌بام و می‌گه «غیغِله‌غوغو خون بابامو می‌خوام». شاه می‌گه بیندازیدش توی طویله گوسفندها تا بُزها با شاخ بزنند تا بمیرد. خروس را می‌اندازند توی طویله گوسفندها. شب که می‌شه، خروس می‌گه «گرگ بیا بیرون که وقتشه». گرگ از زیر پر خروس میاد بیرون و تمام گوسفندها را می‌کشد. صبح که می‌آیند و درِ طویله را باز می‌کنند، گرگ فرار می‌کنه و می‌ره.

خروس دوباره می‌پره لب پشت‌بام و می‌گه «غیغِله‌غوغو خون بابامو می‌خوام». می‌روند به شاه می‌گویند قبله عالم به سلامت باشد، یک گرگ از طویله گوسفندان فرار کرد و هر چه گوسفند بوده را کشته، خروس هم پریده لب پشت‌بام و می‌گه «غیغِله‌غوغو خون بابامو می‌خوام». شاه می‌گه بیندازیدش توی طویله شترها تا بماند زیر پای شترها و بمیرد. خروس را می‌اندازند توی طویله شترها. شب که می‌شه، خروس می‌گه «شیر بیا بیرون که وقتشه». شیر از زیر پر خروس می‌آید بیرون و تمام شترها را می‌کشد. صبح که می‌آیند و درِ طویله را باز می‌کنند، شیر فرار می‌کنه و می‌ره.

خروس دوباره می‌پره لب پشت‌بام و می‌گه «غیغِله‌غوغو خون بابامو می‌خوام». می‌روند به شاه می‌گویند قبله عالم به سلامت باشد، یک شیر از طویله شترها فرار کرد و هر چه شتر بوده را کشته، خروس هم پریده لب پشت‌بام و می‌گه «غیغِله‌غوغو خون بابامو می‌خوام». شاه می‌گه مقداری هیزم جمع کنید و خروس را آتش بزنید. مقداری هیزم جمع می‌کنند و خروس را می‌گذارند وسط هیزم‌ها و دور تا دور او را آتش می‌زنند. خروس هم آبی که به نوکش کشیده بود را وِل می‌کنه تا تموم هیزم‌ها و کوچه‌ها را آب می‌گیره.

خروس دوباره می‌پره لب پشت‌بام و می‌گه «غیغِله‌غوغو خون بابامو می‌خوام». می‌روند به شاه می‌گویند قبله عالم به سلامت باشد، خروس آبی از نوکش وِل کرده که تموم هیزم‌ها و کوچه‌ها را آب گرفته، خروس هم پریده لب پشت‌بام و می‌گه «غیغِله‌غوغو خون بابامو می‌خوام». شاه می‌گه ما زورمان به این خروس نمی‌رسه، بگذاریدش روی خزانه پول، نهایت یک شاهی به نوکش می‌گیره و می‌ره. خروس را می‌گذارند روی خزانه پول. خروس تمام پول‌ها را جمع می‌کنه زیر پَرِش و یک شاهی هم که تهِ خزانه مانده بوده را می‌گیره به نوکش و میاد از جلوی قصر پادشاه رد می‌شه. همه خوشحال می‌شوند و می‌گویند چقدر بخاطر یک شاهی ضرر دادیم. وقتی که می‌روند توی خزانه، می‌بینند خروس تمام پول‌ها را برده.

خروس پول‌ها را می‌بره و می‌ده به مادرش و می‌گه اینهم پول خون بابام.

درخت توت و مالکیت عمومی آن

۱۹ آبان ۱۳۹۰

در بسیاری از نواحی ایران، رسم و باورداشتی جالب و مبتنی بر توجه به انسان و محیط زیست وجود دارد که درخت توت را وقف عام می‌دانند. معتقدند که درخت توت از ازل متعلق به عموم مردم بوده و تا ابد از آنِ همهٔ مردم خواهد بود. معتقدند که میوه توت را هر کسی می‌تواند بچیند و بخورد و هیچکس نمی‌تواند مانع از توت خوردن دیگری شود. همچنین اعتقاد دارند که هیچکس حق ندارد به درخت توت آسیب بزند و یا شاخه آنرا بشکند.

در چنین وضعیتی که کسی نمی‌توانسته مالک درخت توت باشد، انتظار می‌رود که رغبتی هم به کاشت آن نبوده باشد. اما درست برعکس، نیاکان ما با همین دیدگاه و باورداشت انسانی، در گذرها و کوچه‌باغ‌ها و دو سوی جاده‌ها درخت توت می‌کاشته‌اند تا مسافران و عابران از آن بچینند و بخورند و دعایشان کنند.

درود به همهٔ آنان و باورداشت‌های زیبا و پسندیده‌اشان.

web analytics