Skip to content
 

آنروزها که سوسنگرد فقط یک نفر جمعیت داشت

سوسنگرد (با نام اصلی: «خفاجیه») زیر آتش توپخانه‌ای که سه بار آنجا را اشغال کرد، تبدیل به ویرانه‌سرایی مغموم و متروک شده بود. خانه‌ها و مغازه‌هایی که تخلیه نشده بودند، نشان از حمله‌ای غافلگیرکننده می‌داد. حمله‌ای که موجب شده بود تا مردم رنج‌کشیده با بیم و هراس کودکان گریان و نالان و زخمی خود در آغوش بگیرند و با هر وسیله ممکن از زیر آتش‌ها و از خانه و کاشانه خود دور شوند.

روزهای جنگ در سوسنگرد

بازار سوسنگرد، خرداد ۱۳۶۰، عکس از ر. م. غیاث آبادی

خانه‌ای در شهر نبود که خمپاره‌ای بر بام آن فرود نیامده باشد و خیابانی نبود که داغ خمپاره‌ای در دلش دیده نشود. رختخواب‌ها همچنان گشوده بود و رخت‌ها بر بندها پهن بودند. دیگ‌ها بر روی اجاق مانده بودند و قوری‌ها بر سماورها. آوار بام بر روی سفره‌ها فرو آمده بود. دفتر مشق‌هایی که هنوز مداد و پاک‌کن بر روی آنها بود، در کنار اتاق‌ها افتاده بودند. جامه رنگارنگ دخترکان از میان گنجه متلاشی‌شده به بیرون ریخته بود. بوی مرگ و نیستی در شهر پیچیده بود. نخلستان‌ها سوخته بودند و پل کرخه از وسط به دو نیم شده بود.

روزهای جنگ در سوسنگرد

سوسنگرد فقط یک نفر جمعیت داشت، خرداد ۱۳۶۰، عکس از ر. م. غیاث آبادی

سوسنگرد ظرف چند ماه که از آغاز جنگ می‌گذشت، سه بار اشغال شده و سه بار آزاد گردیده بود. جمعاً شش حمله سنگین و ده‌ها حمله پراکنده را بخود دیده بود. سوسنگرد بجز اولین حمله، خالی از سکنه بود و فقط یک نفر جمعیت داشت. پسری پانزده ساله که تمامی اعضای خانواده خود را در اولین تهاجم از دست داده بود. پسر هیچگاه شهر را ترک نکرد، حتی به هنگام اشغال. چشمان پسر با همه غم و درد و رنجی که کشیده بود، پر از امید بود و لبخندی مغموم بر لب و بر دل بزرگش داشت.

آن روزها که سوسنگرد فقط یک نفر جمعیت داشت

سوسنگرد فقط یک نفر جمعیت داشت، خرداد ۱۳۶۰، عکس از ر. م. غیاث آبادی

از آن روزها سی سال تمام می‌گذرد. از آنروزهایی که سوسنگرد فقط یک نفر جمعیت داشت. وقتی در آن روزهای تفتیده خرداد ۱۳۶۰ و در میان خمپاره‌ها و توپ‌هایی که هر گاه در گوشه‌ای از شهر فرود می‌آمد از آن پسر پرسیدم که چرا از سوسنگرد نرفتی؟ جوابم داد که: «اینجا خونه منه».

web analytics