کتاب اسطورهشناسی آسمان شبانه: تخیلاتی با منابع مجعول
آقای علیرضا افشاری تاکنون و به تناوب چند کتاب از آقای شروین وکیلی را به نگارنده دادهاند تا در باره آنها نقد و نظر بنویسم. آنچه در بدو امر و در مرور کلی نوشتههای ایشان جلب توجه مینمود، انتساب مطالب به مآخذ مجعول بود. مطالبی که ایشان به نقل از منبع بخصوصی آورده بودند، اما در آن منبع چنان مطالبی وجود نداشت. بدیهی است هنگامی که کتابی با چنین رویهای نوشته شود، قابل نقد و بررسی نخواهد بود و صرفاً میتوان پیرامون آن روشنگری کرد و نادرستی و دستکاری در نقلقولها را هویدا ساخت. مشخصه دیگر این کتابها، تلاش برای ساختن چهرهای غلوآمیز و تخیلی از کورش و هخامنشیان و سابقهتراشی برای نژاد موهوم آریایی است. به گمان نگارنده، اگر یک«هویت» وجود خارجی داشته باشد، باید آنرا «شناخت» و نه اینکه آنرا «ساخت». ساختن هویت بکار کسانی میآید که فاقد آن باشند.
یکی از کتابهای ایشان «تاریخ کورش هخامنشی» بود که نگارنده نیازی به نقد آن ندید. چرا که انبوه نقلقولهای مجعول و سخنان ذوقی در حدی بود که حتی خواننده عادی نیز متوجه آنها میشد و نیازی به روشنگری نبود. برای مثال، در صفحه ۱۶۸ همان کتاب، ایشان بخشی از کتیبه آشور بانیپال در پیشگفتار این نگارنده بر کتاب «منشور کورش هخامنشی» (چاپ نهم ۱۳۸۹) را نقل کرده، اما آنرا به راولینسون منسوب داشته بود. غافل از آنکه در آن کتاب راولینسون چنین کتیبهای بدین شکل و مضمون وجود ندارد.
اما کتاب آخر ایشان به نام «اسطورهشناسی آسمان شبانه» (تهران، ۱۳۹۱) به اندازهای دچار نقلقولهای مجعول و یا دستکاری در منابع شده است که سکوت در باره آن میتواند به گمراهی خواننده عامی بینجامد. چرا که اسم و ظاهر علمینمایانه آن میتواند چنین شائبهای ایجاد کند که مخاطب با کتابی نجومی که در حوزه علوم تجربی و ریاضی است، روبرو است و در چنین علومی جایی برای سخنان ذوقی باقی نمیماند. اما واقعیت آن است که این کتاب نه ارتباط مستقیمی با نجوم دارد و نه پیوندی با اسطورهها و اسطورهشناسی. نه به شرح و توصیف آسمان شبانه و قواعد مترتب بر آن پرداخته شده و نه از محاسبات و دادههای ابوریحان بیرونی (که نویسنده بیباکانه خود را شاگرد او خوانده است) استفاده چندانی شده است. در کتاب ایشان با اینکه «آثارالباقیه» ابوریحان بیرونی (همچون انبوهی از کتابهای فارسی و عربی و انگلیسی دیگر) به عنوان سیاهیلشکر در فهرست منابع ردیف شدهاند، اما در متن کتاب حتی یک استناد به این کتاب مهم نجومی و تقویمی ابوریحان نشده است. از دیگر اثر مهم نجومی ابوریحان یعنی «قانون مسعودی» نیز به سکوت گذشته است. تنها بخشی از کتاب که میتواند شائبه نجومی بودن آنرا به خواننده القا کند، چند عکس رنگی، بیارتباط با متن کتاب، بدون منبع و بعضاً دستکاری شده و مغلوطی است که به پایان کتاب افزوده شده است. برای مثال در صفحه ۴۸۷ عکسی از یک کهکشهان مارپیچی با عنوان «صورتهای فلکی» آمده است و یا در صفحه ۴۹۲ صورتهای فلکی خرچنگ و دوپیکر با یکدیگر اشتباه گرفته شدهاند.
اطلاعات و صلاحیت نجومی نویسنده را میتوان برای مثال با توجه به گفته ایشان در صفحه ۳۶۹ تشخیص داد: «دایرهالبروج امری کیهانی و پیکرهای برنشسته در آسمان است که مستقل از زمین و رخدادهای آن، با سرعتی مشخص حرکت میکند». ایشان علاوه بر اینکه مفهوم دایرهالبروج را با منطقهالبروج اشتباه گرفتهاند، توجه نداشتهاند که نه دایرهالبروج و نه منطقهالبروج «پیکرهای نشسته بر آسمان» نیستند، بلکه دایرهالبروج خط سیر مفروض سالانه خورشید (و نیز برجهای فلکی) در کره آسمانی از دید ناظر زمینی است و منطقهالبروج، کمربندی با مرکزیت دایرهالبروج و به قطر ۱۷ درجه که برجهای فلکی در آن جای دارند. علاوه بر این، دایرهالبروج نه تنها «سرعت مشخصی» ندارد، که اصولاً نه سرعت دارد و نه حرکت میکند. چنین سخنانی نگارنده را به یاد «استنباطهای نجومی آقای فریدون جنیدی و بکارگیری آنها در حذف بیتهای شاهنامه» و «اشتباهات تقویمی آقای شاپور شهبازی در تعیین زادروز فردوسی» میاندازد.
چکیده منظور و مقصود ایشان در این کتاب این است که هخامنشیان و بخصوص کورش، صاحب اول و آخر همه علوم و دانشها بودهاند و تمدنهای دیگر حتی از درک هفته و برجهای دوازدهگانه نیز عاجز بودهاند. هخامنشیان و آریاییان در سرای سراسر روشنایی و سپیدی بودهاند و دیگران در سرای سراسر تاریکی و سیاهی. چنین رویهای نه تنها کمکی به پیشبرد علم و آگاهی از تاریخ علم نمیکند، که گسترش دهنده جهل و قربانی کننده هویت فرهنگی مردم در قبال انگارههای ناسیونالیستی تمامیتخواهانه است.
این نگارنده قصد ندارد تا در اینجا به انبوه اغلاط موجود در کتاب بپردازد، بلکه صرفاً قصد دارد فقدان یا نادرستی و جعل منابع را نشان بدهد. از آنجا که برای چنان مقاصدی که نویسنده بدان تمایل داشته است، منابع علمی و تاریخی وجود ندارد، ناچار شده است تا برای القای مقصود خود به ساختن منابع مجعول روی بیاورد. در ادامه نمونههایی از بکارگیری این روش را میبینیم:
در صفحه ۳۶۹ به نقل از بارتون (Barton, T., Ancient Astrology, Routledge, 1994, p. 14) گفته شده: «در زمان داریوش دوم، نخستین بار اخترشناسان بابلی درخشش سرنوشت کوروش بزرگ را با زایچهاش مربوط دانستند». این در حالی است که نه در صفحه ۱۴ آن منبع و نه در هیچ صفحه دیگری از آن کتاب چنین عبارتی نیامده است. در آن کتاب تنها یکبار (صفحه ۹) نام کورش آمده است، آن هم در جملهای که به «بابل پیش از کورش» اشاره دارد و نه به شخص کورش.
در صفحه ۳۰ گفته شده: «نجوم مبتنی بر برجهای دوازدهگانه در حدود سالهای ۶۳۰ پ.م پدید میآید و به ویژه در دوران کوروش بزرگ تا داریوش بزرگ به ظهور دایرهالبروج میانجامد». نویسنده برای این ادعای خود منبعی معرفی نکرده است؛ اما گویا اصطلاح «نوبابلی» در کتاب واندرواردن را معادل با زمان سلطه کورش بر بابل گرفته است. علاوه بر این، ایشان به این نکته بدیهی توجه نداشتهاند که ابتدا مفهوم دایرهالبروج میباید به وجود آمده باشد تا بتوان آنرا به دوازده برج تقسیم کرد. چنانکه تا زمانی که مفهوم «دایره» دانسته نباشد، «رادیان» نیز معنا و مفهومی ندارد و نمیتواند به وجود آمده باشد. «متر» باید به وجود آمده باشد تا «سانتیمتر» معنا و مفهومی داشته باشد. چنین اشتباه فاحشی از سوی کسی که مفهوم دایرهالبروج را نمیداند (بنگرید به بالاتر) و با این حال دست به تألیف کتابی در باره آسمان شبانه می زند، کاملاً قابل انتظار است. اما با اینکه ایشان پیدایش برجهای دوازدهگانه را به سالهای ۶۳۰ قبل از میلاد (حدود نود سال پیش از حمله کورش به بایل) متعلق دانسته است؛ اما خود در صفحه ۱۱۵ همین کتاب، و در ادعایی متناقض، چنین لوح افتخاری را به گردن هخامنشیان میآویزد:
ایشان در صفحه ۱۱۵ ادعا میکند: «بارتون (همان، صفحه ۱۴) این نکته که هخامنشیان بنیانگذاران دوازده صورت فلکی و پهنای ۱۲ درجهایاشان در آسمان بودند، را تأیید کرده است». این عبارت علاوه بر اینکه اشتباه ترجمه شده و بجای «تقسیم دایرهالبروج به دوازده بخش ۳۰ درجهای»، «دوازده صورت فلکی و پهنای ۱۲ درجهای» آمده؛ اصولاً مؤلف آن کتاب (یعنی بارتون) چنین ادعایی نکرده که هخامنشیان بنیانگذار چنین نوآوریای بودهاند. گویا ایشان علاقه دارند زمانهای داده شده برای یک اتفاق را همواره به پادشاه وقت منتسب کنند. با چنین رویهای میتوان مثلاً محمود غزنوی را بنیانگذار شاهنامهسرایی دانست، قاجاریان را بنیانگذار مشروطهخواهی و مغولان را بنیانگذاران مکتب نجومی مراغه.
در صفحه ۳۲۶ به نقل از واندرواردن (پیدایش دانش نجوم، ترجمه همایون صنعتیزاده، کرمان، ۱۳۸۶، صفحه ۲۴۰ تا ۲۴۱) گفته شده: «واندرواردن بر همین مبنا استدلال کرده است که تکرار چند باره و انحصاری نام مردوک در لوح حقوق بشر کوروش بزرگ، نشانه یکتاپرستی و زرتشتی بودن اوست». چنین مطلبی نه تنها در کتاب واندرواردن نیامده که حتی اصطلاح «لوح حقوق بشر کوروش بزرگ» در هیچ کجای کتاب او بکار نرفته است. او نه فقط اشارهای به یکتاپرست بودن یا زرتشتی بودن کورش نکرده، که منکر وجود خدایان دیگر نیز نشده است. کاری که کورش نیز با یادکرد از خدایان دیگر در منشور خود، بدان صحه گذارده است.
نویسنده در همان صفحه، عبارتهای «کتیبه حقوق بشر» و نیز «کورش ناجی مردم بابل» را از قول واندرواردن آورده است. در حالیکه چنین عبارتها و توصیفهایی در آن کتاب بکار نرفتهاند.
در صفحه ۲۷۹ به نقل از سِن (Senn, Frank C., Christian Lituragy: Catholic and Evangelical, Fortress Press, 1997.) و بدون قید شماره صفحه آمده است: «این رسم (یعنی اعتقاد به خلقت جهان در هفت روز) در زمان حاکمیت کوروش بزرگ بر بابل یا کمی پیش از آن به منابع رسمی یهود راه یافته است». چنین مطلبی و نیز چنین یادکردی از کورش در هیچ کجای منبع فوقالاشاره نیامده است.
در صفحه ۱۵۲ آمده است: «این را با قاطعیت میدانیم که بابلیان تا پیش از ورود کوروش بزرگ به این شهر، حساب و کتاب درستی برای کبیسه کردن سالها نداشتند». ایشان ننوشتهاند که این «قاطعیت» از کجا سرچشمه میگیرد؟ آیا نقلقولی از دانشمندان دیگر است (که نیست) یا استنباط شخصی خودشان است؟ چنانچه حالت دوم باشد، گمان میرود که میزان آگاهیهای نجومی و تاریخی ایشان که در این کتاب نمود یافته، برای چنین استنباطها و نوآوریهای قاطعانه بسیار زود باشد.
در صفحه ۱۰۸ «نگارش نخستین کتیبههای نجومی دقیق در بابل» و «رواج گاهشماری خورشیدی» به «زمان پیدایش نخستین دولت جهانی توسط کوروش بزرگ» (و نیز داریوش بزرگ) منتسب شده است. اما نویسنده برای ادعای خود هیچ منبع و مرجعی معرفی نکرده و نیز مشخص نکرده که در اینصورت، تکلیف کتیبههای نجومی ماقبل کورش چه میشود و محاسبه و ثبت آنها را میباید به عهده چه کسانی گذاشت.
در صفحه ۸۹ آمده است: «ثبت حرکات سیارهها از دوران کوروش بزرگ (آن هم دقیقاً از سال ۵۳۶ قبل از میلاد) در بابل آغاز شده بود». اما در اینجا نیز نویسنده برای ادعای خود منبعی نداده و مشخصاً بازگو نکرده که در سال ۵۳۶ قبل از میلاد چه اتفاقی رخ داده است و تکلیف مجموعه الواح غنی بابلی که از هزاره دوم قبل از میلاد تا دوره نوبابلی برجای ماندهاند، چه میشود.
در صفحه ۸۴ و به نقل از بارتون (صفحه ۲۱ از منبع پیش گفته) ادعا شده که «بیشتر مورخان، ریاضیات یونانی را ابتدایی میدانند و یونانیان را در اخترشناسی نادان به حساب میآورند». چنین نقلقولی در هیچ کجای کتاب یاد شده وجود ندارد، بلکه در آن صفحه، از تأثیر و تأثر علمی بابل و یونان سخن رفته است.
در صفحه ۸۰ گفته شده: «اسناد هخامنشی نشان میدهد که تا زمان اردشیر دوم، بخش عمده ایزدان سیارهای کهن آریایی به دایره دین زرتشتی راه یافته بودند». اما گفته نشده که این «اسناد هخامنشی» و آن «ایزدان سیارهای کهن آریایی» دقیقاً چیستند و ذکر این ایزدان آریایی مشخصاً در کدام منبع و سند تاریخی آمده است؟
در صفحه ۹۴ ادعا شده که: «شواهدی در دست است که نشان میدهد رصدخانهای در نزدیکی شهر بُست که مرکز سیستان قدیم بوده، وجود داشته و در ضمن نصفالنهار مرجع از آن عبور میکرده است». اما گفته نشده که آن «شواهد موجود» چیست و در کدام منبع تاریخی آمده است؟ در صفحه ۱۷۹ نیز افزوده شده که «سنتی تاریخی این شهر را زادگاه زرتشت دانسته است». اما باز هم گفته نشده که آن «سنت تاریخی» دقیقاً چیست و در کدام سند تاریخی یادی از چنین باور و سنتی یاد شده است.
نویسنده همچنین در نقل بخشی از کتاب «بناهای تقویمی و نجومی ایران» از این نگارنده رعایت دقت را نکرده و از قول من آورده است که: «یکی از کهنترین مراکز اخترشناسی ایرانزمین که از نظر قدمت با بابل کوس برابری میزند، جایی است به نام قویقریلگان (قلعه گوسفندداران) که در میانه خط نیمروز واقع شده است». بنده نه از اصطلاح «کهنترین مرکز اخترشناسی ایرانزمین» یاد کردهام و نه پای نواختن کوس رقابت میان تمدنها نشستهام، و نه آن قلعه را در «میانه» خط نیمروز دانستهام.
در صفحه ۱۵۸ «گره خوردن نوروز و دین زرتشتی» با احتمال زیاد به عصر هخامنشی منسوب شده است. اما نویسنده هیچ شاهدی عرضه نکرده که اولاً نوروز با دین زرتشتی چه ارتباط و پیوندی دارد و چه اسنادی در باره آن در دست است؛ و ثانیاً آن اسناد چگونه به عصر هخامنشی مرتبط میشوند؟ ایشان همچنین در ادامه آوردهاند که: «روز ششم فروردین در تقویم ایرانی به نوروز بزرگ شهرت دارد و رخدادهای کیهانی فراوانی مانند زایش زرتشت و کیومرث و ظهور سوشیانس را در آن روز دانستهاند». اما ایشان در این باره سکوت کردهاند که منظور از «تقویم ایرانی» چیست و در کجای آن چنین روزی روز زایش زرتشت دانسته شده است؟ و اصولاً برای چنین ادعایی چه منبع تاریخی موجود است؟ دیگر اینکه، روز زایش زرتشت چگونه یک «رویداد کیهانی» به حساب میآید؟
چنین دستکاریها و نقلقولهای مجعول و ادعاهای بدون منبع در کتاب اسطورهشناسی آسمان شبانه بیش از آنست که حتی بتوان به کسری از آن پرداخت و تقریباً شامل کل محتوی کتاب میشود. اما این نگارنده فعلاً فرصت بیش از این را ندارد و شاید در آینده به بخشهای دیگری از آن بپردازد.
نویسنده کتاب با اینکه در همه جا دست به نادیده انگاشتن فرهنگها و تمدنهای دیگر میزند و هر افتخاری را از آن کورش و هخامنشیان و آریاییان میداند، اما در صفحه ۶۵ همان کتاب آورده است: «بابل به تنهایی یک تمدن مستقل و مجزا نبوده است؛ بلکه به همراه آشور و اوروک و اریدو و شوش و هگمتانه و انشان و دهها شهر دیگر، عضوی از مجموعه دولتشهرهای تمدن بزرگ ایرانی محسوب میشده است… که تا دوران کوروش بزرگ به یک دولت یگانه منسجم تبدیل نشد». با اینکه چنین عبارات مضحک و موهومی برای انگارههای ناسیونالیستی تمامیتخواهانه و نیز توجیه حمله کوروش به بابل ساخته و بافته شده، اما با این حال ایشان توضیح نداده که اگر چنین است، پس به چه دلیل میکوشد تا بابلیان را که علیالقاعده عضوی از تمدن ایرانی بودهاند، غرق جهل و تیرگی معرفی کند و کوروش را به عنوان کسی که دانش ایرانی را بدان سرزمین برد؟ آیا بهتر نبود که لااقل یک نمونه از الواح و محاسبات نجومی که متعلق به کورشِ در زمان ما قبل تصرف بابل باشد، به خواننده معرفی میشد تا دریافته شود کورش دقیقاً چه چیزی را که در سرزمین پدری خود موجود بوده با خود به بابل برده است؟
نویسنده در تکمیل ادعای فوق و در صفحات ۲۰۵ تا ۲۱۴، دست به ادعای شگرفتر و مضحکتری نیز میزند. او ضمن نام بردن از دهها دانشمند اخترشناس و ریاضیدان برجسته یونانی همچون: تالس، آناکساگوراس، متون، هیکاتایوس، اودوکسوس، آریستیلوس، ارشمیدس، اراتوستنس، هیپارخوس، تئودیسوس، استرابو، کلودیوس، بطلمیوس و بسیاری از دانشمندان پرآوازه دیگر که دانش بشری مدیون آنان است، مدعی میشود «در میان این دانشمندان، کسانی که سخنی نو در زمینه اخترشناسی داشته باشند، و چیزی بر علم افزوده باشند، بسیار بسیار اندکند، اگر نگوییم که وجود ندارند!» (صفحات ۲۱۳ و ۲۱۴). اما با این حال در چند سطر پایینتر، مدال افتخار را از سینه همین تعداد اندک باز میکند و همه آنان را یکسره به بیرون از دایره اخترشناسی پرتاب میکند: «در این دوره حتی یک نفر را نیز نداریم که چیزی تازه را به دایره دانش اخترشناسی افزوده باشد» (صفحه ۲۱۴). و نیز فرمایشات خود را چنین تکمیل میکند که: «شماری از اینان مبلغ باورهای دینی یا خرافههای اساطیری بودهاند» (صفحه ۲۱۴).
اما با این حال و از طرف دیگر، ایشان مدعی میشوند که هیچکدام این عده یونانی نبودهاند و ربطی به قومیت یا فرهنگ یا سرزمین یونان ندارند و فقط به زبان یونانی چیزی مینوشتهاند (صفحه ۲۱۳). آنان جزئی از تمدن ایرانی و شهروند دولت هخامنشی بودهاند که باورهای ایرانی و دستاوردهای اخترشناسی را به جهان یونانی معرفی کردهاند (صفحه ۲۱۴). مهمل و بیاساس بودن چنین ادعاهایی و چنین تحقیر شگرفی که جز محصول حس حقارت، نادانی، تعصب و ملیگرایی کور و ویرانگر نیست، نیازی به پاسخ و روشنگری ندارد؛ اما چه خوب میبود ایشان توضیح میدادند که اگر این دانشمندان، برآمده و نقل کننده دانش ایران هخامنشی بودهاند، پس چگونه بوده که دستاورد آنان بهزعم ایشان مشتی باورهای دینی و خرافهپردازی بوده است و نتوانستهاند چیزی بر دانش بشری بیفزایند؟ چه خوب میبود ایشان در کنار نام بردن از این دانشمندان یونانی، دستکم از یک دانشمند اخترشناس پارسی هخامنشی نیز نام میبرد تا خواننده بداند آن دانشمندان یونانی دقیقاً وامدار چه کسانی هستند و دانش خود را از کدام دانشمندان هخامنشی کسب کردهاند؟
بسا ناپسند و اشکآور و خندهآور است که کسی از مفاهیم ابتدایی نجومی بیاطلاع باشد و آنگاه بخواهد ستارگان درخشان دانش بشری و پیشگامان نجوم را به تصور خود از کرسی علمیاشان پایین بکشد. هیچکس با چنین تلاشهای بیهوده برای پایین کشیدن بزرگان بزرگ نمیشود، که خود را اسباب سرزنش اهل خرد میکند.
نویسنده محترم همه این سابقهتراشیهای مجعول و مصادره دستاوردهای تمدنهای دیگر را در حالی بیان میدارد که اصولاً از تاریخ نجوم ایران، انبوه بیشمار منجمان ایران و نیز دستاوردهای درخشان واقعی این سرزمین یا بیاطلاع بوده و یا نخواسته است که اشارهای به آنها بکند. ایشان بهرغم بحثهای دور و دراز در باره گاهشماری، نه فقط به کوشش بزرگ و شگفت ایرانیان برای دستیابی به طول سال متوسط آنهم با دقت یک ثانیه نپرداخته، که طول سال ایرانی فعلی را که عیناً آنرا بازماندهای از افتخارات کورش دانسته، با دقت یک چهارم روز (شش ساعت) آورده و اینچنین آن گاهشماری را و نیز مجموعه بزرگ دانشمندان تلاشگر در حد فاصل هخامنشیان تا عصر حاضر را منکوب کرده و نادیده گرفته است. با چنین روشی (یعنی سکوت در قبال دستاوردهای واقعی علمی ایرانیان و آبوتاب دادن به ادعاهای خیالی و ساختگی) عملاً واقعیتهایی مستند از کوشش علمی پربار، درخشان و دیرین مردمان فلات ایران پایمال انبوهی از مدعیات غلط و مجعول شده است. آیا چنین عملکردی به راستی برای گسترش علم و برای پاسداشت هویت تاریخی علمی ایران صورت پذیرفته است؟
نویسنده کتاب توانایی خوبی در مغلطه، بازی با کلمات و بیان سخنان غلط با شکل و ظاهر مستند و علمینمایانه که عوام غیرمتخصص متوجه آن نشوند، دارد. امید است ایشان با تغییر رویه فعلی خود، از قلم و توانایی خویش برای گسترش علم بهره برد و نه برای القای تصورات و انگیزههای احیاناً کورشپرستانه و آریاانگارانه خود به خواننده. نویسنده آگاه و آشنا با مسئولیت اجتماعی نمیتواند و نمیباید آلت دست روشها و منشهای سلطهگرایانه شود و حتی کتابی را که علیالقاعده میباید در حوزه دانش تجربی و ریاضی باشد، یکسره وقف چنین انگارهها و مقاصدی کند.
علم کاری با زشتی و زیبایی، پسندها و ناپسندها، تحقیر و تمامیتطلبی ندارد. بلکه با واقعیتها سروکار دارد. دستکاری در واقعیتها، ترویج علم نیست. ترویج خرافهپرستی و جهل است.
کتاب اسطورهشناسی آسمان شبانه: دستکاری در آثار ابوریحان بیرونی
پیش از این و در گفتار «کتاب اسطورهشناسی آسمان شبانه: تخیلاتی با منابع مجعول» به نمونههایی از انبوه دستکاری در منابع توسط نویسنده کتاب پرداختیم و نشان دادیم که ایشان خواسته است دانش نجوم را دستمایهای در خدمت ناسیونالیسم قرار دهد و با ادعاهای بدون منبع و یا با منابع کاذب و مجعول چهرهای غلوآمیز و تخیلی از کورش و هخامنشیان و سابقهتراشی برای نژاد موهوم آریایی دست یازد. اعمالی که در سالهای اخیر متداول شده و نمونه دیگری از آن، کتاب «جغرافیای کهن و سرزمینهای گمشده» بود. هر چند آقای شروین وکیلی- نویسنده آن کتاب- پاسخی بر ایرادهای نگارنده نوشتند، اما چنانکه دیدیم، ایشان نه تنها تلاشی برای اثبات منابع خود به عمل نیاوردند، که پاسخ خود را تبدیل به لفاظیهای بیحاصل نمودند و علاوه بر اصرار بر درستی منابع مجعولی که ذکر آنها رفت، مبلغی از نقلقولهای مجعول را نیز به این نگارنده منتسب کردند. این اعمال حاکی از آن بود که آقای وکیلی برخلاف آقای فرشیدراد دچار اشتباه نشدهاند، بلکه عالماً و عامداً قصد گمراهی خواننده را در سر داشتهاند و خواستهاند تصورات دلخواه خود را به عنوان واقعیتهایی مستند به خواننده عامی و سادهانگار بقبولانند. به عبارت دیگر، آقای فرشیدراد از منابع مجعول استفاده کرده بود و آقای وکیلی خود رأساً دست به جعل منابع زده است.
با اینکه این کتاب به دلیل دستکاری در منابع قابل نقد و بررسی نیست، اما از آنجا که نویسنده کتاب خود را بیباکانه شاگرد ابوریحان بیرونی خوانده است و مکرراً به کتاب ارزنده «التفهیم» استناد جسته و از آن نقلقول آورده است؛ و نیز از آنجا که آثار بیرونی جزو ذخیره علمی و هویت علمی ایرانیان است و دستکاری در آن یا درک نادرست آن میتواند به معنای تخریب و تباهی دادههای علمی پیشینیان بشمار آید، لازم دانسته شد تا در گفتاری مستقل به این موضوع پرداخته شود و دانسته شود که آیا این شاگرد خودخوانده بیرونی تا چه اندازه به سخنان استاد وفادار بوده و آنها را درک کرده است. بخصوص توجه به این نکته لازم است که کتاب التفهیم به زبان فارسی نوشته شده و نمیتوان آنرا به بهانه استنباطهای متفاوت مترجمان دستخوش تغییر مفهوم کرد. در این زمینه به ذکر چند نمونه اکتفا میشود:
در صفحه ۱۰۲ ضمن نقل نشانهای هفتگانهای که بیرونی برای سیارات قائل شده، گفتهاند که بیرونی این نشانها را «رومی» میداند. در حالیکه آنچه بیرونی آورده، نشانهای رومی نیست، بلکه او گفته که «کواکب را به رقمهای رومی کنند» و منظور او اینست که علاوه بر نشانهای فوق، از رقمهای رومی نیز برای نشان کردن کواکب استفاده میشده است. چنانکه هندیان نیز نخستین حرف از نام آنها را بکار میبرند (التفهیم، صفحه ۳۰۰).
در صفحه ۱۲۵ به نقل از بیرونی و ظاهراً برای تحقیرهای قومیتی (که در این کتاب مکرراً دیده میشود) ادعا شده که تازیان فقط سه برج از دوازده برج را تشخیص میدهند و ستاره ناطح را در پیشانی شیر قرار داده بودند. اما سخن بیرونی (چنانکه استاد جلال همایی نیز در پانویس آن شرح داده) نامگذاری متفاوت برجها است و نه تشخیص دادن یا ندادن آنها. همچنین بیرونی گفته است که ستاره ناطح از نظر تازیان بر پیشانی حمل/ بره است و نه بر پیشانی اسد/ شیر (التفهیم، صفحه ۱۰۳). شایسته نیست که سخن دانشمندی پرآوازه نادرست بیان شود و آنگاه آنرا برای نشان دادن بیدانشی دیگران بکار برد و دستمایه تحقیرها و مقاصد امروزی قرار داد.
در صفحه ۱۳۱ ادعا شده که بیرونی جدولی به دست داده است که طبق آن میتوان دانست فلان روز از فلان ماه از فلان سال در کدام روز هفته قرار میگیرد. ایشان همچنین افزودهاند که این جدول برای تقویمهای هندی و رومی و سریانی و عربی قمری و عبری شمسی- قمری هم کاربرد دارد. این ادعا ناشی از درک نادرست یا تحریف گفتار بیرونی است. آنچه بیرونی در جدول ارزنده خود آورده، صرفاً یک صفحه نمونه از تقویم خورشیدی ایرانی است که شش روز نخست ماه آبان را با معادلهای قمری و سریانی آن نشان میدهد و به هیچوجه برای ادعای ایشان کاربردی ندارد. چنانکه بیرونی خود به صراحت آورده است: «و اینجا پارهیی از ماه پارسی نبشتم تا مثال باشد بدانستن تقویم» (التفهیم، صفحه ۲۷۸). افزون بر این، گاهشماری قمری را نمیتوان همچون ایشان «عربی- قمری» نامید، چنانکه بیرونی نیز چنین سخنی نگفته است.
در صفحه ۱۵۹ ادعا شده که: «بیرونی در کتاب التفهیم دیدگاه فقیهان مسلمان که آغازگاه روز را سپیده بامدادی میدانستند، مردود دانسته است». این عبارت بکلی مغلطه و آشفته است. اول اینکه بیرونی چیزی را مردود ندانسته است، بلکه گفته است برای آغاز شبانهروز چهارگونه مبدأ در بین مردمان وجود دارد و آن چهار مبدأ را معرفی کرده است: ظهر، نیمه شب، طلوع خورشید و غروب خورشید. دوم اینکه بیرونی از لفظ «فقیهان» استفاده نکرده و این از ساختههای دلخواه آقای وکیلی است که به بیرونی منتسب داشته است. سوم اینکه بیرونی گفته: «مسلمانان آغاز شبانروز از فرو شدن آفتاب میگیرند» (التفهیم، صفحه ۶۹) و نه بقول ایشان «از سپیده بامدادی». چهارم اینکه مردمانی که طلوع خورشید را آغاز شبانروز به حساب میآوردند، اتفاقاً ایرانیان بودهاند و این دو نکته شهره عام و خاص است.
در صفحه ۱۷۹ به نقل از بیرونی و در عبارتی نامفهوم و بیمعنا ادعا شده که پارسیان ایده نخستین محاسبه قبهالارض را مطرح کردند. در حالیکه بیرونی به صراحت گفته است: «قبهالارض میانگاه طول است میان مشرق و مغرب به ربع مسکون اندر. و گهگاه گویند که او را عرض نیست تا بر خط استوا شود. و ندانم که این سخن و رای پارسیان است یا دیگران» (التفهیم، صفحه ۱۹۳). بیرونی در ادامه آورده است که: «از افریدون که از جباران پارسیان بوده است حکایت کنند که زمین را بخشش به سه قسم کرده است به میان سه فرزند» (التفهمیم، صفحه ۱۹۴).
در اینجا بد نیست اشارهای نیز به یکی از نقلقولهای مؤلف به کتاب «کاوش رصدخانه مراغه» از زندهیاد پرویز ورجاوند نمایم که این نیز برای حصول به مقصود دستکاری شده است.
در صفحه ۱۱۳ به نقل از ورجاوند از بشقابی یاد شده که نقش دوازده برج بر آن رسم شده است. در حالیکه آنچه ورجاوند آورده و شرح داده است، بشقابی از مجموعه مفرغهای لرستان است که بر آن یک نقش مرکزی، هشت صورت فلکی، و نقش خورشید و ماه رسم شده است (کاوش رصدخانه مراغه، صفحه ۳۴ تا ۳۷). این نقوش ارتباطی به دوازده برج ندارند و ورجاوند نیز چنین ادعایی را مطرح نکرده است.
از عبارتهای متعدد آقای وکیلی چنین بر میآید که گویا ایشان مکرراً مفهوم «صورت فلکی» و مفهوم «برج» (چه برجهای دوازدگانه و چه هجدهگانه کهنتر) را با یکدیگر اشتباه گرفته و برای مثال از عبارتهایی همچون «تمام دوازده صورت فلکی»، «الواح بابلی با هجده صورت فلکی»، «دوازده صورت فلکی با شماره و شکل درست» (صفحات ۱۱۲ و ۱۱۳) و «چرخش صورتهای فلکی در برجهای دوازدهگانه» (صفحه ۴۸۸) استفاده کردهاند و بین این دو تمایزی قائل نشدهاند. چنانکه باز هم همچون گذشته مفهوم «دایرهالبروج» و «منطقهالبروج» را با یکدیگر اشتباه گرفته و عبارتهایی همچون «نوار دایرهالبروج» (صفحه ۵۰۱) را بکار گرفتهاند و به این نکته ساده و بدیهی توجه نفرمودهاند که دایرهالبروج (برخلاف منطقهالبروج) نوار و پهنا ندارد و بر آن عرضی متصور نیست. برای بنده قابل تصور نیست که چگونه میتوان بدون درک و آشنایی با مفاهیم ابتدایی نجوم دست به تألیف کتابی زد.
به نظر میرسد که اصرارهای ایشان و مغلطههایی که برای عدد دوازده از خود در آوردهاند، برای این منظور بوده است که اولاً «برجهای دوازدهگانه را از ابداعات علمی هخامنشی» (صفحه ۳۶۷) جا بزنند؛ و ثانیاً به این منظور که آنرا به دم دورههای ۱۲۰۰۰ ساله بچسبانند و ادعا کنند: «زرتشت نخستین کسی بود که یک دستگاه فلسفی برای زمان و تاریخ پیشنهاد کرد و به سراسر تاریخ، همچون روندی معنادار و دارای آغاز و انجام اندیشید» (صفحه ۴۱۲). اما ایشان باز هم توضیح ندادهاند که این «دستگاه فلسفی برای زمان و تاریخ» دقیقاً چه معنایی دارد و از کجای گاثای زرتشت (به عنوان تنها اثر موجود احتمالی از زرتشت) چنان معنایی بر میآید؟
دستکاری در منابع به هر منظور و مقصودی که باشد، ناپسند است. و این دستکاری اگر در متون کهن که میراث و یادمانهای کهن مردمان به حساب میآید، انجام شود؛ بسا زشتی و قباحت بیشتری دارد و در حکم تلاش برای نابودی میراث مکتوب بشری دانسته میشود.
کتاب اسطورهشناسی آسمان شبانه: دستکاری در اثر واندروردن
ماه قمری ۲۷ یا ۲۸ روز است!
پیش از این و در دو گفتار «اسطورهشناسی آسمان شبانه: تخیلاتی با منابع مجعول» و «اسطورهشناسی آسمان شبانه: دستکاری در آثار ابوریحان بیرونی» به شرح دستکاریهای عامدانه آقای شروین وکیلی در منابع مورد استفاده خود پرداختیم.
چنانکه پیش از این گفته شد و مجدداً تکرار میکنم، نگارنده قصد نقد این کتاب را ندارد و در این مطالب به نشان دادن دستکاری در منابع اکتفا شد. اصولاً نقد این کتاب به دلیل جعل منابع غیرممکن است و از طرف دیگر و چنانکه دیدیم، نویسنده از ابتداییترین مفاهیم نجوم بیاطلاع بوده است: دایرهالبروج را با منطقهالبروج اشتباه گرفته، بین صورت فلکی با برج تمایزی قائل نشده، و از همه جالبتر اینکه در صفحه ۹۱ فرمودهاند: «ماه قمری ۲۷ یا ۲۸ روز است»! آیا کتابی که نامی نجومی بر خود داشته باشد و در آن گفته شود ماه قمری ۲۷ یا ۲۸ روز است، واقعاً و انصافاً قابل نقد است؟
اما در اینجا فرصت را مغتنم میدانم تا به بررسی استنادات ایشان به کتاب ارزشمند «پیدایش دانش نجوم» نوشته بارتل ل. واندروردن (ترجمه همایون صنعتیزاده) بپردازم تا علاوه بر دو ایرادی که قبلاً گرفته بودم، دانسته شود ایشان در نقلقولهای خود از این کتاب تا چه اندازه بدان وفادار بودهاند و تا چه اندازه محتوای آنرا برای مقاصد خود دستکاری نمودهاند.
در صفحه ۳۰ به نقل از واندروردن گفته شده: «نجوم منطقهالبروجی بر مبنای پیوند برجهای دوازدهگانه با سال خورشیدی استوار شده است. واندروردن این نوع از نجوم را دستاورد کاهنان زروانی و خاستگاهش را در سرزمین لرستان میداند». چنین ادعا و عبارتی (علاوه بر غلط مفهومی آن) در کتاب فوقالذکر نیامده و مؤلف ناچار بوده چنین نقلقولی را بدو منسوب کند تا به دنبال آن بتواند به تصورات خود رنگ باورپذیری بپوشاند.
در صفحه ۳۱ به نقل از واندروردن آمده است: «از دید وی این حالت اخیر (یعنی ظهور زایچهها و مداخله ستارگان در سرنوشت مردم) تنها در نظامی دینی که یگانهپرست بوده باشد، ممکن است». چنین عبارتی در کتاب فوقالذکر نیامده است.
در صفحه ۳۶ و به نقل از واندروردن به کتیبهای از سال بیست و یکم سلطنت عمیصدوقا (که منظورشان آمیزادوگا/ اَمّیصدوقَه بوده است) که بر اینهمانی ناهید بامدادی و ناهید شامگاهی دلالت میکند، اشاره شده و آنرا دلیل بر آن دانستهاند که «سومریان باستان به آسمان شبانه مینگریسته و در بارهاش کنجکاو بودهاند». این در حالی است که واندروردن به درستی آمیزادوگا را شاه بابل معرفی کرده است و نه شاه سومر. گویا آقای وکیلی قصد داشتهاند تا هر دستاورد قابل افتخاری از بابل پیش از کورش را نادیده بگیرند تا بتوانند (چنانکه در گفتارهای پیشین دیدیم)، هر آن افتخار علمی بابل را به کورش منسوب دارند. اما حتی چنین دستاورد مهم نجومی عصر باستان فقط میتواند از نظر ایشان ثابت کند که سومریان به آسمان شبانه نگاه میکردهاند!
تحقیر دانش سومری در صفحه ۴۰ نیز با نقلقولی دستکاری شده از واندروردن تکرار شده و آمده است که سومریان از حرکت منظم ستارگان بیاطلاع بودند و اصولاً دانشی در این زمینه نداشتند. در حالیکه واندروردن تنها به معرفی یک لوح بابلی پرداخته است و محتوای آن لوح را آموزش ریاضی دانسته است. او نه به سومری بودن این کتیبه اشارهای کرده و نه از بیدانشی سومریان یا بابلیان سخنی رانده است. با اینکه آقای وکیلی قدمت این لوح را به تأسی از واندروردن قرون یازدهم و دوازدهم قبل از میلاد معرفی کرده است، اما توجه ننمودهاند که در چنین زمانی، نزدیک به هزار سال از فروپاشی تمدن سومر گذشته بوده است. به عبارت دیگر به هنگام دستکاری بخشی از متن، متوجه تناقض آن با بخشهای دیگر آن نبودهاند.
در صفحه ۴۳ به نقل از واندروردن جدولی متکی بر یک اسطرلاب آشوری را آوردهاند که در آن چگونگی تعلق ستارگان به هر ماه اکدی را نشان میدهد. ایشان ضمن اینکه در برابر نام ستارگان، معانی دلخواه و نادرست خود را بدون توجه به متن افزودهاند، توجه ننمودهاند که منظور از «ماه» در این جدول، ماه به مفهوم «برج/ یک قسمت از ۱۲ قسمت سال خورشیدی» است و نه ماه به مفهوم «کره آسمانیاش». به عبارت دیگر، سهواً یا عمداً Moon را به جای Month بکار گرفتهاند. و به این اکتفا نکرده و در برابر آن یک «قمری» نیز افزودهاند و عملاً آنرا تبدیل به «ماه قمری» کردهاند. این اشتباه مجدداً و در صفحه ۴۴ و برای جدول اسطرلابی دیگری تکرار شده است.
در صفحه ۷۹ آمده است: «واندروردن بدون تأکید بر هفتتایی بودن اختران اوستایی، سابقه سیارههایی مانند تیر و ناهید و هورمزد را در اوستا جسته است». این سخن علاوه بر اینکه همچون بسیاری از دیگر عبارتهای ایشان آشفته و بیمعنی و بازی با کلمات است، در کتاب فوقالذکر نیامده است.
در صفحه ۸۶ تا ۸۸ بخشی از یک لوح بابلی به نقل از واندروردن نقل شده که هر چند در ضمن نقل آن رعایت امانت دقیق نشده، اما نکته جالب اینجاست که این متن از نظر ایشان سندی دانسته شده برای تحقیر دیگران و ابتدایی دانستن نجوم در بابل که بهزعم ایشان: «بابلیان تمایزی میان باران، سیل، رنگینکمان، ابر، هاله دور خورشید و حرکت ستارگان قائل نبودهاند»! در حالیکه واندروردن این لوح را تنها یک «رویدادنامه» (کرونولوژی) معرفی کرده است و نه یک لوح محاسباتی نجومی. این در حالی است که ایشان در چند سطر بعد، این رویدادنامه را با یک لوح نجومی مقایسه کرده و با افزودن بیدلیل نام هخامنشیان و کورش نتیجه گرفته است که «حالا با یک نظام ردهبندی شده روشن و منظم روبرو هستیم که مقیاسهایی پیچیده و کارآمد دارد و سنجش و کاربرد آن، به ابزارها و فنون محاسباتی پیچیده نیاز دارد». باز هم بازی با لغات و بیان عبارتهای شعارگونه که هیچ معنا و مفهوم مشخصی از آن بر نمیآید و البته طبق گذشته، بدون آنکه سندی نجومی از عصر کورش ماقبل تصرف بابل به دست دهد و معرفی کند.
در صفحه ۹۱ نیز مجدداً و پس از نقلقولی از واندروردن ادعا شده که: «کاربرد روشهای محاسباتی در نجوم، دستاوردی پارسی بوده که برای نخستین بار در دوران هخامنشی ظاهر شده است». اما باز هم از ذکر شواهد و اسنادی که نشان از وجود چنین روشهای محاسباتی «پارسی هخامنشی» که در ماقبل تصرف بابل باشد، خودداری شده و حتی به ذکر یک نمونه نیز بسنده نشده است.
در صفحه ۸۹ و به نقل از واندروردن ادعا شده که در عصر کمبوجیه معلوم شد که هر ۲۲۳ ماه قرانی با ۲۳۹ ماه هلالی و ۲۴۳ ماه اژدهایی برابر است. اما در کتاب فوقالذکر اولاً چنین «معلوم شدنی» به کمبوجیه نسبت داده نشده است، و ثانیاً از لفظ «تقریباً» در برابرگیریها استفاده شده است. ایشان خواستهاند تا با حذف لفظ «تقریباً» دقت محاسبه را برای انگارههای موهوم خود به حد اعلا برسانند و سپس با افزودن نام کمبوجیه، تمامی افتخار چنین کشفی را یکسره به گردن هخامنشیان بیاویزند.
در صفحه ۹۰ و ۱۱۹ به نقل از واندروردن ادعا شده سندی حقوقی از زمان داریوش بزرگ به دست آمده که نام نابوریمانو- منجم مشهور بابلی- در آن آمده است. در حالیکه واندروردن گفته است این سند از شخصی به نام نابو-ریمانی است که به دلیل شباهت نام، احتمال میرود که نابوریمانو باشد.
در صفحه ۱۰۰ و به نقل از واندروردن ادعا شده که: «نام پارسی سیارههای هفتگانه در ایرانزمین به دوره هخامنشی باز میگردد و در آن هنگام ابداع شده است». چنین عبارتی در آن کتاب نیامده و تلاش دیگری است از سوی آقای وکیلی برای آویختن مدالهای موهوم قلابی بر گردن هخامنشیان تا بتواند این قومی را که کمترین شواهد علمی از آنان در دست نیست، با مایملک دیگران بر سکوی دستاوردهای پرافتخار علمی بنشاند.
در صفحه ۱۵۴ ادعا شده: «تردیدی در این نیست که روش جدید کبیسه کردن، دستاوردی بوده که پارسیان به بابلیان معرفی کرده بودند… اما در دوره سلوکی خرافهپرستی یونانی جای آنرا گرفت». ایشان برای این ادعای خود هیچ دلیل و سندی معرفی نکردهاند و به نظر میرسد زاییده ذهن خودشان و برای مقاصد و انگارههای مجعولی باشد که پیشتر در بارهاش سخن راندیم.
در صفحه ۳۲۶ گفته شده: «واندروردن بر همین مبنا استدلال کرده است که تکرار چند باره و انحصاری نام مردوک در لوح حقوق بشر کوروش بزرگ، نشانه یکتاپرستی و زرتشتی بودن اوست». چنین مطلبی نه تنها در کتاب واندروردن نیامده که حتی اصطلاح «لوح حقوق بشر کوروش بزرگ» در هیچ کجای کتاب او بکار نرفته است. او نه فقط اشارهای به یکتاپرست بودن یا زرتشتی بودن کورش نکرده، که منکر وجود خدایان دیگر نیز نشده است. کاری که کورش نیز با یادکرد از خدایان دیگر در منشور خود، بدان صحه گذارده است.
در صفحه ۳۲۶ عبارتهای «کتیبه حقوق بشر» و نیز «کورش ناجی مردم بابل» از قول واندروردن آمده است. در حالیکه چنین عبارتها و توصیفهایی در آن کتاب بکار نرفتهاند.
بطور کلی میتوان گفت که تقریباً تمامی نقلقولهایی که به کتاب «پیدایش دانش نجوم» شده است، همراه با دستکاری و جعل هستند.
نگارنده از اینگونه کتابهایی که با سوءاستفاده از انواع علمها و از جمله نجوم به موهومات ناسیونالیستی میپردازند و از فرط افراط به فاشیسم هم رسیدهاند، بسیار دیده و شنیده است. اما انصافاً جعل و دروغپردازی تا این اندازه و اصرار بر آن را، نه دیده و نه شنیده بودم. به راستی که روی پیشکسوتان این راه بسا سفید شده است.
«و دروغ بسا سهمگین بود!» (اوستا، زامیادیشت).