این گفتار نگارنده در کتاب «نوروزنامه»، ۱۳۸۶، صفحه ۲۱۱ تا ۲۱۹، نیز منتشر شده است.
این نوشته، نخستین واکنش عمومی نگارنده در قبال تاریخسازی و جعل واقعیتهای تاریخی و باستانی است که در زمانی دبیری آقای احمد زیدآبادی بر گروه تاریخ روزنامه شرق و در روزهای ۳۰ مهر، ۱۶ آبان و ۱۷ آبان ۱۳۸۴ در آن روزنامه منتشر شد. مطلب زیر گزیدهای از آن سه گفتار نگارنده است که در اعتراض به اظهارنظرهای ناصحیح آقای امید عطائیفرد و چند تن دیگر نوشته شده بود.
روی سخن من در اینجا نه با آنان که آگاهانه به تحریف تاریخ ایران دست مییازند؛ بلکه با برخی دوستان عزیزی است که از عشق و مهر به میهن خود سرشارند، اما ناآگاهانه و با تعصبهای بیجا بیش از دیگران به پیشینه تاریخ و فرهنگ ایران صدمه میزنند. اینان که بیگمانم سرافرازی میهن خود را آرزو دارند؛ تصور میکنند که باورهای امروزی آنان باشکوهتر از واقعیتهای گذشته است.
تاریخ ایران باستان و سرگذشت فرهنگ و تمدن دیرینه آن، بمانند کتاب قطوری است که بسیاری از صفحات آن آشفته و مغشوش شده است. بسیاری از برگهای آن در مرور زمان، از بین رفته و یا آنرا از بین بردهاند. تاریخ ما، همچو تاریخ بسیاری از دیگر ملل کهنسال، همانند «جورچینی» است که قطعات آن پریشان و مفقود و مجعول گردیده است. بازیابی تاریخ راستین فرهنگ و تمدن ایران، پیدا کردن برگها و قطعات نابود شده و جعل شده آن، به روش علمی صحیح نیازمند بوده و لازمه تردیدناپذیر این روش علمی، باریکاندیشی، ژرفنگری، دوری از تعصب و پیشداوری و مراجعه به منابع موثق مکتوب یا یافتههای باستانشناختی است.
متأسفانه در سالهای اخیر و همزمان با توجه فراوان بسیاری از جوانان ایرانی به پیشینه و هویت تاریخی خود، روشی در میان برخی از دوستداران آیینهای ایرانی (که تحقیق را با داستانپردازی اشتباه گرفتهاند) شکل گرفته است که تاریخ ایران را نه با مبانی علمی، بلکه با شیوههای خیالپردازانه و ادعاهایی بدون منابع مستند، بازگو میکنند و آنرا به تحریف میکشند. از آنجا که چنین گفتارهایی معمولاً همراه با سخنان زیبا، لفاظی و بیانهای شعارآلود و اغراقآمیز همراه است؛ ناخودآگاه بر دل جوانان جستجوگر و مشتاق مینشیند و بمرور زمان، نه تنها ما را از دستیابی به واقعیت باز میدارد؛ بلکه بر دامنه ناآگاهیهای ما میافزاید. امروزه چنین سخنانی به سرعت در میان کسانی که آگاهی کمتری از تاریخ ایران دارند، در حال گسترش است و میتواند اندیشه جوانان علاقهمند را برای مدتی طولانی به گمراهی کشد. تاریخ و فرهنگ ایران بسیار پربارتر و غرورانگیزتر از آنست که نیازی به جعل عناصر ساختگی برای زیباتر ساختن آن داشته باشیم. این گروه معمولاً خود را بینیاز از پژوهشهای جدی دانشمندان ایرانشناس امروز ایران (که خوشبختانه فراوان نیز هستند) میدانند.
میدانیم که یک پژوهش علمی، پیش از هر چیز به منابع موثق نیازمند است. در حالیکه امروزه همچنان بسیاری از منابع دست اول و کهن ایرانی در سرزمین خود منتشر نشده و این دلیلی جز بیعلاقگی و بیتوجهی ما نسبت به آثار مهم پیشینیان خود ندارد. آثار ابوریحان بیرونی (در نجوم و ریاضیات)، عبدالرحمان خازنی (در مکانیک و ابزار اندازهگیری)، ابومعشر بلخی (در تقویم و گاهشماری)، رسالههای اخوان صفا (در دانشهای گوناگون) و بسیاری از آثار دانشمندان دیگر ایران، چه متن اصلی و چه ترجمه، هنوز در وطن خود منتشر نگردیده؛ در حالیکه بسیاری از آنها در کشورهای دیگر چاپ و نشر شدهاند.
شاید برای دوستداران فرهنگ ایرانی این نکته جالب و عجیب باشد که علیرغم سخنان و گفتارهای فراوان در باره کتاب «اوستا»، تاکنون متن اصلی و کامل این کتاب به خط اوستایی در ایران منتشر نشده است. در حالیکه بیش از یکصد سال از انتشار آن در آلمان و به همت « کارل گلدنر» میگذرد. این چگونه کتاب «مقدسی» است که هیچکدام ما و حتی زرتشیان نیز نسخهای کامل (خطی یا چاپی) از این کتاب دینی خود را در اختیار نداشتهاند و ندارند؟ چگونه ممکن است «گاتها»ی زرتشت کتاب دینی ما باشد و نه تنها متنی اصلی از آنرا در دست نداشته باشیم، بلکه حتی تا پیش از ترجمههای «آنکتیل دوپرون»، «دارمستتر» و «بارتولومه» حتی نام آنرا نیز نشنیده باشیم؟
بیش از پنجاه سال از تألیف و انتشار «فرهنگ واژههای شاهنامه» توسط «فریتس وولف» میگذرد. در این مدت ما نه تنها کاری به این اندازه انجام ندادهایم، بلکه حتی همان کتاب را نیز به فارسی ترجمه نکردهایم. عجیبتر اینکه حتی خود شاهنامه فردوسی تاکنون در ایران به شیوه علمی و انتقادی تألیف یا نشر نشده است. امروزه در حالی برخی از ما به سرهنویسی افراطی، دستکاری شیوه نگارش و حتی استفاده از الفبای لاتینی برای زبان فارسی روی آوردهایم که حتی از عهده درست خواندن یک صفحه از شاهنامه یا یک سطر بیهقی و بلعمی بر نمیآییم. ما به چه حقی میتوانیم بخود اجازه دهیم هر دخل و تصرفی که دوست میداریم در زبان و ادبیات اعمال کنیم؟ این خط و زبان در حال حاضر متعلق به یک جامعه زنده، پایدار، سرشار از توان و نیز متعلق به آنانی است که قرنها با همین خط و زبان دیوانها سروده، سفرنامهها نوشته، و منابع تاریخی بجا گذاشتهاند. حال ما چگونه میتوانیم حتی اجازه اندیشیدن به مایملک دیگران را در سر داشته باشیم؟
از سوی دیگر برخی کسان از روی ذوق شخصی و دلخواهانه هر بیتی از شاهنامه را که خوش نداشتهاند، با انگ «الحاقی» از آن زدودهاند و یا به تغییر و تحریفش کشیدهاند. کتابهای اوستا و شاهنامه و گزارشهای پیرامون آنها در روزگار ما شاید بیش از هر زمان دیگری به تحریف کشیده شدهاند تا مطابق علایق شخصی ما شوند. اگر در زمان ساسانیان نام زال و رستم و کورش و بسیاری دیگر را تنها به دلیل زرتشتی نبودن آنان از متن اوستا پاک کردند؛ امروزه ما میکوشیم «وندیداد» را از پیکر اوستا جدا سازیم، چرا که آنرا مطابق باورهای امروزی خود نمیدانیم. در حالیکه هر آنچه از گذشته باز رسیده باشد، چه زشت و چه زیبا، بخشی از واقعیت است و نمیتوان آنرا نادیده گرفت. با سکوت و منتشر نکردن کتابهایی مانند «دینکرد» نمیتوان آداب و رسومی که در آن زمان در میان برخی گروهها شایسته بوده و امروزه قباحت دارد را به انکار کشید.
امروزه برخی از ما در کمال حق ناشناسی دانشمندانی همچو «آبایف»، «تالستوف» و «دیاکونوف» (مؤلف تارخ ماد) را در حالی به بهانههای مختلف به باد سرزنش میگیریم که هنوز خود نتوانستهایم اثری در حد «تاریخ ماد» تألیف کنیم و هر آنچه کردهایم، رونویسی پر اشتباهی از همان کتاب است که هر جای آنرا خوش نداشتهایم به ضرب قیچی و در مغایرت با شرط امانت علمی، بریده و به کنار نهادهایم (سنتی که اخیراً بسیار متداول شده است). هیچیک از حدود دویست کتاب و مقاله آبایف به فارسی ترجمه نشده و در واقع خوانده نشده است. گزارش کشف اسطرلاب بدست تالستوف در خوارزم هیچگاه در ایران منتشر نشد. ما بجای تلاش برای قرائت کتیبه بیستون، آنرا هدف تیراندازیهای بازیگوشانه خود قرار دادیم. آری شوخی تلخ اما واقعیتی است اگر بگویم که جای تخریب ناشی از گلولهها به اندازه متن کتیبه برای آیندگان ارزش تاریخی دارد.
براستی وظیفه راستین دوستداران فرهنگ ایران چیست؟ ما با اندوختهای پربار از گذشته، برای آیندگان چه ارمغانی داریم؟ آیا میراث گذشته خود را تنها با شعرها و شعارهای ملیگرایانه و سخنان جنجالی و پر احساس و برپایی جشنها و مناسبتهای گوناگون با انبوهی از سخنرانیهای سطحی و عامیانه، میتوانیم پاس داریم؟ تا به کی باید هر ساله از فلسفه تکراری و تقلبی جشن نوروز و سفره هفتسین بگوییم و بنویسیم؟ چه زمانی هنگام پژوهشهای جدی و تازه فرا میرسد؟ شعارزدگی و تظاهر و حرفهای بیپایان تا به کی؟ یکبار در عصر ساسانیان با پیدایش دینی نوساخته و انتساب آن به زرتشت، تاریخ و فرهنگ کهن ایران را تحریف و نابود کردند. بنا به اظهارات شخص موبد کرتیر در کتیبه نقشرستم، پیروان همه ادیان ایرانی را از بین برده و نیایشگاههای آنانرا ویران و بجای آن آتشکدهها برساختند. کتاب مقدس اوستا (مجموعه نوشتههای همه ایرانیان از هر قوم و باور دینی) را بدلخواه خود تحریف و دستکاری کرده و آنرا کتاب دینی خود قلمداد کردند. آیا ما میخواهیم یکبار دیگر بمانند آنان، آیینهای ایرانی را بدلخواه خود تحریف کنیم؟ آیا میخواهیم جشنهای تیرگان، مهرگان، آبانگان، سده و بسیاری آیینهای دیگر را که متعلق به پیروان ادیانی بوده است که توسط زرتشتیان ساسانی قتلعام شده و معابدشان به ویرانی کشیده شده بود را در کمال ناجوانمردی، آیینهای زرتشتی بنامیم؟ آیا میخواهیم باز هم بدون هیچ منبع تاریخی و اسناد باستانشناسی، قدمت دین زرتشتی ساخته موبد کرتیر را بیش از هزار و هفتصد سال بدانیم و یاد وخاطره نیک زرتشت و پیروان راستین و بیآزار او را با آسیبهای زرتشتیان ساسانی پیوند زنیم؟
ایران، مترادف با هیچ قومیت، زبان و دینی نیست. ایران متعلق به همه ایرانیان از هر قوم و با هر زبان و دینی است. همه مردمان این سرزمین در طول تاریخ، آنرا پاس داشته و برای سربلندیاش کوشیدهاند. شایسته نیست هر یک از ما به تنهایی خود را صاحب اصلی آن بدانیم و خود را ایرانیتر از دیگران بنامیم.
بیایید بجای سخنانی که هیچ مدرکی آنرا پشتیبانی نمیکند، بدنبال گذشته راستین خود باشیم. چه خوشایندِ باورهای امروزین ما باشد یا نباشد. اینکه کتیبهای مجعول از قول کورش بنویسیم که در آن کورش از خداوندی «مزدا» یاد میکند، جز تخریب واقعیتها کاری نکردهایم. اینکه به دروغ سازمان ملل متحد را واضع روز جهانی کورش معرفی کنیم، جز فریفتن مردم هنری نکردهایم.
بیایید بجای اینکه متنی مجعول با عنوان «وصیتنامه داریوش» بسازیم، کتیبه تازه پیدا شده او در ایونیه را مورد توجه قرار دهیم.
بیایید بجای اینکه آتشدانهای هخامنشی را «سکوی پرتاب سفینه فضایی» و گوی بالدار را «فضانوردی در حال هدایت سفینه» بنامیم؛ بجای اینکه «پر سیمرغ» را فرستنده موجودات فضایی و «سیمرغ» را «بشقاب پرنده» بدانیم؛ بجای اینکه «موبایل» را نامی ایرانی با سابقه ده هزار سال بنامیم؛ بجای اینکه بگوییم قوانین کپلر از نظر دانشمندان جهان بیارزشند؛ بجای اینکه نگاره شکارچی عصر مزولیت (میانسنگی) را فضانورد ایرانی دهها هزار ساله بنامیم و خود را ریشخند جهانیان کنیم، به سازوکارهای کشف نشده ساخت تختجمشید بیندیشیم. به اینکه چگونه صدها ستون ۱۵ و ۲۲ متری، بدون هیچگونه هسته مرکزی و یا مواد نگهدارنده و صرفاً بربنیاد محاسبه نقطه ثقل، بر پا شده و برپا ماندهاند.
شایستهتر آنست که نمادها و رمزینههای موجود در مشهورترین نگاره ایران هخامنشی، یعنی نقش «گوی بالدار» را به روشی تطبیقی و قیاسی بازشناسیم و نه آنکه نام موهوم «فروهر» را بدون هیچگونه منبع و مدرکی و بدون اینکه حتی یکبار این نام در متون هخامنشی آمده باشد را بر روی آن بگذاریم و ناگوارتر آنکه استنتاجهایی شگفتانگیز و حیرتآور بر آن ضمیمه کنیم که مثلاً سه ردیف پرهای آن نشانه اندیشه، گفتار و کردار نیک است. در حالیکه تعداد پرها و دیگر جزئیات آن در نقاط مختلف به گونههای کاملاًمتفاوتی حجاری شده است. از سوی دیگر این نگاره در هیچیک از آثار زرتشتی ساسانی و حتی پس از آنان تا چند دهه اخیر دیده نشده و نشاندهنده این است که این نگاره ارتباطی با دین زرتشتی ندارد.
بیایید بجای اینکه قدمت گاهشماری ایرانی را چهارده هزار سال و دیرینگی زبان فارسی را هشت هزار سال عنوان کنیم، بجای اینکه مبدأهای قلابی و ساختگی با نامهای کردی، مادی، هرمزانی، زرتشتی و غیره برای تقویم ایرانی جعل کنیم؛ چند نسخه از هزاران نسخه خطی تقویمی فراموش شده را از کنج کتابخانهها بیرون آوریم و به تحقیق و انتشار آنها بپردازیم و بدانیم که پیشینیان ما چگونه طول سال و نظام کبیسهگیری آنرا محاسبه میکردهاند. چگونه توانسته بودند از حلقههای کیوان (زحل) آگاهی یابند و در متن پهلوی بندهش از آن یاد کنند؟ در عجبم که چگونه کسانی که کمترین آگاهی از نظامهای تقویمشناسی ایرانی ندارند، بخود اجازه میدهند که نه تنها در باره تقویم اظهار نظر کنند؛ بلکه دست به تغییر و دخل و تصرف در آن بزنند و هر گونه نام و عددی را که دوست دارند به آن اضافه کنند. براستی اینان تا این اندازه میدان را خالی، و تاریخ و دانش ایرانی را بیپناه فرض کردهاند؟
بیایید بجای اینکه زمان زندگی زرتشت را بیتوجه به سیر تحول جوامع بشری و مناسبات اجتماعی و روابط اقتصادی، بگونه غیر معقولی تا ۸۵۰۰ و گاه تا ۱۴۰۰۰ سال پیش، عقب ببریم؛ به این بیندیشیم که پیام زرتشت پس از نزدیک به سه هزار سال از زمان او هنوز نیز به اجرا در نیامده و تنها نام او بهانهای برای استفادههای نادرست ما بوده است. بیایید بجای اینکه با دلایل ساختگی و خیالی، زادگاه او را به شهر و روستای دوستداشته خود منسوب داریم؛ به این بیندیشیم که چگونه نام و خاطره او را دستاویز کشتارها، ستمها و ایجاد شدیدترین نظامهای طبقاتی در تاریخ ایران ساختند و به نام او چگونه مزدکیان عدالتجو و دوستدار برابری، و مانویان دوستدار اتحاد ملل را زنده پوست کنده و انباشته از کاه کردند. آیا براستی آنان به این نکته توجه نداشتهاند که هیچگاه و در هیچ زمانی (حتی در زمان افراطگریهای ساسانی) از زمان زایش یا زمان پیامبری زرتشت بعنوان مبدأ تقویم استفاده نکردهاند و کاربرد امروزی برخی کسان از این مبدأ، تنها قدمتی حدود ده ساله دارد و در هیچ منبع کهنتر از ده سال از آن یاد نشده است؟ تا کجا باید اندیشههای جوانان را به بازی گرفت؟ در کجای دنیا دیدهاید که ملتی، زمان سنتی پیامبر خود را هر روز به دلخواه این و آن تغییر دهند؟
ای کاش ما بجای چنین غلوهای بیفایده و پرضرر، به بخشهای براستی فراموش شده و توجه ناشده کهن خود میپرداختیم. به ابن رسته اصفهانی که در هزار و دویست سال پیش به موضوع چرخش زمین میپردازد و اینکه حرکت خورشید در واقع از حرکت زمین است. کسی که فاصله مریخ تا زمین را همچو دانش امروزی، معادل شصت میلیون کیلومتر ثبت کرد و متواضعانه بازگو کرد که آگاهیهای او از «متون قدیمه» اقتباس شده است و چنین آگاهیهایی در زمان او بسیار دیرینه بودهاند. ای کاش به «خازنی» میپرداختیم که چرا در دایرهالمعارف Concise Dictionary of Scietific Biography از او با عنوان «از بزرگترین سازندگان ابزارهای علمی در طول تاریخ بشر» یاد شده است. و ای کاش به «جوهری» دانشمند اهل فاراب میپرداختیم؛ نخستین انسان شناخته شده در جهان که در یکهزار و صد سال پیش کوشید تا با بالهای چوبی در آسمان پرواز کند و جان خود را بر سر این کار نهاد. و ای کاش به معمار گمنام تیسفون، سازنده بزرگترین گنبد گهوارهای دنیا با خیز ۲۵ متر، میپرداختیم که همچون بسیاری از دانشمندان، جان خود را بر سر حسادت پادشاهان ساسانی نهاد. چرا و به چه دلیل ما آنچه که شایسته توجه است را به فراموشی میسپاریم و به تاریخسازیهای غیر لازم و دروغین میپردازیم. چرا از نویسندگان کتابهای درسی و گردانندگان رادیو و تلویزیون نمیپرسیم که چرا و به چه دلیل دستاوردهای تاریخ علم در ایران را پنهان میکنند؟ چرا و به چه دلیل جوان و نوجوان ایرانی نباید از پیشینه دانش در میهن خود آگاهی داشته باشد؟
بسیاری از ما پژوهش روشمند و علمی با هدف گشودن گرههای تاریخ ایران را با فعالیتهای تبلیغاتی و غلوآمیز اشتباه گرفتهایم. آشکارسازی بخشهای گره خورده در تاریکی تاریخ ایران، محتاج شعارپردازی و جعل اسناد نیست؛ بلکه احتیاج به دقت علمی دارد. ما سخنانی بازگو کرده و مینویسیم که هیچ برهانی آنرا پشتیبانی نمیکند و فرزندان آینده ما در برابر دیگران قادر به دفاع از آن نخواهند بود و ای بسا به آنان بقبولانند که همه افتخارات ایران خیالی و ساخته پدران شما بوده است. فرزندان ما در برابر آنان چه پاسخی و مدرکی دارند؟
ما به دست خود در حال تخریب شدید فرهنگ پیشینیان هستیم. آیندگان ما این گناه را بر ما نمیبخشایند.