رفتار سیاسی حکومتها تابعی از رفتار اجتماعی مردم است؛
رفتار اجتماعی نتیجۀ بلوغ اجتماعی است.
سلطهگری در طول پنج هزار سال گذشته از بین نرفت و جای خود را به وضعیت زندگی مسالمتجویانهای که انسان قبلاً از آن برخوردار بود، نداد. یکی از عوامل دوام سلطهگری، حمایتهای مردمی از آن بوده است. این حمایتها شاید شامل تمامی مردم نمیشده، اما به اندازهای فراوان بوده است که بتواند نیرویی غالب و تأثیرگذار در جامعه باشد. انسان با اینکه خود قربانی سلطهگری و زیادهخواهی و تجاوزگری بوده، اما از آن حمایت نیز میکرده است. این حمایت، هم ناشی از ترس و احساس درونی انسان به قویپرستی بوده و هم ناشی از میل او به همکاری با سلطهگران (یا حمایت از خاطره تاریخی آنان) برای دستیابی به قدرت و ثروت بیشتر و پیریزی شکل تازهای از سلطه بر انسان. اینچنین است که هر اندازه یک شخصیت سلطهگر، خشنتر، متجاوزتر و بیرحمتر بوده باشد، در میان مردمان خود، محبوبتر و مشهورتر نیز هست و مایه مباهات و افتخارات افزونتر. و برعکس آن، هر اندازه شخصیت یا پادشاهی رویکرد مردمی بیشتری داشته یا اهل مدارا و مماشات بیشتری بوده (همچون یزدگرد بزهگر)، ناشناستر و منفورتر بوده است. در این میان، نقشی که تاریخنویسان و روحانیون وابسته به سلطهگران (اعم از موبدان زرتشتی و دیگران) در ایجاد و گسترش چنین باورهایی در ذهن مردم ایفا کردهاند، انکار شدنی نیست.
سلطهگری از میان جوامع بشری رخت بر نبست. چرا که سلطه بیشتر موجب محبوبیت بیشتر میشد. محبوبیتی که هم با میل قلبی مردم همراه بود و هم با القائات مورخان و کسانی که بر اذهان مردم تأثیر داشتند، تقویت میشد. اینچنین است که در مغربزمین (و حتی تا حدودی در مشرقزمین) اسکندر مقدونی تبدیل به قهرمانی برجسته و صاحب صفات و خصال والا میگردد. در ایران، انوشیروان و شاه عباس به چنین جایگاهی دست مییابند (که در چند دهه اخیر کورش هخامنشی نیز به جمع آنان افزوده شده است). در آسیای میانه شرقی، چنگیزخان تبدیل به قهرمانی ملی میگردد و در آسیای میانه غربی و اروپای شرقی به ترتیب تیمور لنگ و آتیلا را به چنین جایگاهی مینشانند.
در طول تاریخ و حتی در دوران معاصر، گروه کثیری از مردمان هر کشور یا منطقه، بهرغم مخالفت و کراهت ظاهری که از سلطه و تجاوزگری داشتهاند، اما در عمل هرگز با نفس سلطهگری مخالفت نکردهاند؛ بلکه صرفاً با سلطه دیگران مخالفت کرده و از سلطهگران خودی دفاع کردهاند. از تجاوز دیگران با عنوان قتل و غارت یاد کردند و از تجاوز خودیها با عنوان فتح و رشادت. برای نمونه، بسیاری از ایرانیان و تاریخنویسان ایرانی (چه در گذشته و چه در حال) از هجومهای بیرحمانه و ویرانگرانه هخامنشیان و ساسانیان به اقصی نقاط گیتی ابراز ناخشنودی نکردهاند. از حملات متعدد هخامنشیان و محمود غزنوی و نادرشاه به هند (به کشوری که حتی یکبار به ایران حمله نکرد) نه تنها متأسف نیستند، که نام غارتهای نادر را «جواهرات ملی ایران» نهادهاند. دیگران نیز اسکندر و چنگیز و تیمور و امثال آنها را به شکلهای مشابهی ستایش میکنند و مجسمههای آنان را در شهرهای خود نصب میکنند.
شگفت است که بسیاری از آدمیان از کسانی که برای او رنج و شکنج به ارمغان آوردند، بیزار نشدهاند و نمیشوند؛ بلکه از کسانی بیزار میشوند که قصد شکستن هاله تقدسمآبانه آنان را داشته باشند و یا با آنان از در مخالفت در آیند. این روحیه و رویکرد جوامعی است که میل درونی به «غارت» و انتظار برای دستیابی به چنین فرصتی، همچنان در خمیره بسیاری از اعضای آن زنده است و نفس میکشد. نمود بیرونی چنین تمایلاتی را میتوان به هنگام توجیه حملهها و خشونتورزیها، و نیز به هنگام بالیدن و تفاخر به مرزهای امپراتوریهای پهناور و ترسیم مباهاتگونه نقشههای جغرافیایی آن مشاهده کرد.
سلطهگری و تجاوزطلبی و ساقط کردن زندگی و هستی انسانها کماکان تداوم خواهد داشت تا زمانی که افکار عمومی صرفاً از «سلطهگری دیگران» بیزاری میجویند و با «سلطهگری خودیها» و نیز با «نفس سلطهگری» با هر اسمی و در هر شکلی مخالفت نمیکنند.
پادشاهی سلسله هخامنشیان حدود ۲۳۰ سال به درازا انجامید. از میزان دقیق قتلعامهای این دوره پرخشونت تاریخ شرق باستان بجز یک سال آن اطلاعی در دست نیست. تنها سالی که اطلاع نسبتاً دقیقی از کشتارها در دست است، سال نخست پادشاهی داریوش است که بنا به اظهارات شخص او در تحریر عیلامی و بابلی کتیبه بیستون و نیز نسخههای آرامی آن، مجموعاً حدود ۱۲۰.۰۰۰ نفر را قتلعام کرده است. قتلعامهایی که گاه همراه با شکنجههای سبعانه و یا غرق کردن در آب رودخانه بوده است.
به همین قیاس میتوان تخمین زد که چنانچه تعداد قتلعامهای فقط یک سال به این میزان بوده باشد، مجموع قتلعامها در سراسر دوره ۲۳۰ ساله و بخصوص در زمان پادشاهی کورش که متجاوز و متصرف اصلی سرزمینها و کشورهای دیگر بوده و شهرهایی را به آتش و به خاک و خون کشیده بوده، تا چه اندازه فراوانتر است. در کمترین تخمین ممکن میتوان از چند میلیون نفر کشته و چند برابر آن علیل و مجروح سخن راند، و چندین برابر اینها، زنان و کودکانی که به اسارت و بردگی گرفته شدند و خانوادههایی که متلاشی شدند و شهرها و تمدنهایی که غبار نابودی بر آنها نشست. اینکه تاکنون در سراسر ایران هخامنشی حتی یک شهر شناسایی نشده است، احتمالاً به دلیل همین قتلعامهای گسترده و نابودی زندگانی مردم بوده است.
اکنون عدهای از باستانپرستان تمامی این جنایات گسترده و متکی به انبوه منابع دست اول را نادیده میگیرند و رنجهای میلیونها انسان ستمکشیده را با لطائفالحیلی توجیه میکنند تا مبادا لکهای بر چهره کورش و داریوش بنشیند. این است نمونهای دیگر از فدا کردن رنجها و مصائب میلیونها انسان رنجکشیده تاریخ ایران به پای رنجآفرینان.
سهم مردم در پیدایش و دوام جباریت
۱۵ خرداد ۱۳۹۷
مانس اشپربر در کتاب «نقد و تحلیل جباریت» و در شرح رفتارهای هیتلر و استالین آورده است که برای بررسی جباریت یا خودکامگی نمیبایست فقط به شخص جبار و همدستان او پرداخت، بلکه میبایست خلق و خوی نهفته جباریت در میان آحاد جامعه را نیز مورد توجه قرار داد. او معتقد است که نظام جباریت نمیتواند بدون رضایت طیف گستردهای از تودهها مستقر شود و همواره از حمایت عده کثیری از مردمی که روحیه جباریت دارند، برخوردار است. اشپربر با تحلیلهای روانشناسانه نشان میدهد که مردم به مرور زمان از جبار فعلی دلزده میشوند و برای ارضای حس نفرتی که از آن شخص یا حکومت دارند، به تب اشتیاق ظهور یک منجی قدرتمند مبتلا میشوند. منجیای که بتواند در یک چشم بهم زدن کل مشکلات موجود را رفع و رجوع و حل و فصل کند. مردم با همین تلقی سادهاندیشانه به جبار دیگری دل میبندند و به او یاری میرسانند و او را جایگزین جبار قبلی میکنند. آنها آزادی و اختیار خود را در کف فرمان کسی قرار میدهند که به گواه تجارب تاریخی هرگز نمیتوانند آنرا پس بگیرند. مردم توجه نمیدارند که هاله درخشانی که جبار را در بر گرفته از پرتو مشعلهایی است که خودشان در دست گرفتهاند.
اشپربر، مانس، نقد و تحلیل جباریت، ترجمه کریم قصیم، تهران، انتشارات دماوند، ۱۳۶۳، نقل به مضمون از صفحات ۳۴، ۷۹، ۸۴ و ۸۶. دیده شده که این ترجمه ارزنده را با دستکاری و دستبرد در متن مؤلف و مقدمه مترجم و با اسم جدید «بررسی روانشناختی خودکامگی» منتشر کردهاند!
بیاعتنایی به رنج انسانها، بیاعتنایی به سرنوشت انسانها
۲۱ آذر ۱۳۹۱
کسانی که به رنجهای دیرین انسانها بیاعتنا هستند و بر ظلمهای تاریخی حاکمان و مذاهب سرپوش مینهند، نمیتوانند نوید دهنده روزگار بهتری برای مردم و نسلهای آینده باشند.
تأثیر و تأثر متقابل رنجهای بشری
۹ شهریور ۱۳۹۱
دود رنج و تحقیر هر انسانی که دیگران به رنج او بیتوجه باشند یا آنرا توجیه کنند، دیر یا زود، کم یا زیاد، به چشم همه مردم خواهد رفت و زنجیرهای از اصل دیالکتیکی تأثیر و تأثر متقابل و خشونتهای متباین را پدید میآورد.
ظلم انسان به خویشتن با توجیه ظلم سلطهگران
۶ فروردین ۱۳۹۱
ظلمی که انسان با توجیه ظلم سلطهگران به خودش میکند، غمانگیزتر و دردناکتر از دیگر ظلمهاست.
رنجش انسانها و رنجش حاکمان
۱ فروردین ۱۳۹۱
شگفت است که سخن گفتن از رنجهای انسانی در قبال ظلم حاکمان، بیش از آنکه موجب رنجش حاکمان شده باشد، موجب رنجش انسانها شده است.
دولت ناسالم حاصل جامعه ناسالم
۹ مرداد ۱۳۹۷
ظلم و فساد در هیئت حاکمه دوام نمیآورد مگر آنکه از دل جامعه ظالم، فاسد و فاقد آگاهی مدنی روئیده باشد. جامعه باکفایت نه تنها در عملکرد مدنی خود دولت بیکفایت را ساقط میکند، که اصولاً فرصت تصدی به آن نمیدهد. کفایت هر جامعهای همان دولتی است که داراست و دولتها برازنده ملتها هستند. ملتهایی که بیش از آنکه غارتگری و فرصتطلبی را از دولتها یاد بگیرند، به آنها یاد میدهند. دولتهایی که از دامان تربیت و پرورش ملتها برآمدهاند و در آغوش آنها شیر خوردهاند. در این میان، افراد سالم و دارای شعور مدنی نصیبی ندارند جز بینوایی، تنهایی و رنج دائمی.
استبداد محصول محیط استبدادپرور
۲۰ مرداد ۱۳۹۷
راه محو دائمی استبداد، مبارزه با رفتارهای استبدادپرور در جوامع است. استبداد در محیطی رشد میکند که شرایط رشد آن مهیاست. تلاش برای سرنگونی استبداد تا زمانی که رفتارهای استبدادپرور جامعه از بین نرفته است، فقط منجر به جایگزینی استبداد نوع جدید بجای استبداد نوع قدیم میشود.
همچنین بنگرید به:
قلم ستمپوش مورخان: استادان و دانشمندان در خدمت سلطهگری
جنبش جهانی ضد نژادپرستی و جهانگشایی، مرحلهای نوین در تاریخ بشری