ابراز تردید در فرضیه اثبات نشده مهاجرت آریاییان از سرزمینهای شمالی
برگرفته از کتاب «مهاجرتهای آریاییان و چگونگی آبوهوا و دریاهای باستانی ایران»، ۱۳۸۰، از همین نگارنده، با بازنگری.
مهاجرت آریاییان فرضیهای مبهم است که از سده نوزدهم میلادی مطرح گردیده و تاکنون بهرغم تکرار فراوان به اثبات نرسیده است. به موجب این فرضیه، مردمان امروزی ایران بازماندگان آریاییانی هستند که از سرزمینهای دوردستِ شمالی به سوی جنوب و سرزمین فعلی ایران کوچ کردهاند و مردمان بومی و تمدنهای این سرزمین را از بین برده و خود جایگزین آنان شدهاند.
به نظر میرسد که طرح این فرضیه بیش از آنکه متکی بر شواهد تاریخی باشد، متکی بر اهداف سیاسی و نژادپرستانه بوده است.
نگارنده با دلایلی که در ادامه میآورد، در وجود چنین مهاجرتی ابراز تردید کرده و بر این باور است که جدا کردن مردمان ساکن این سرزمین به دو تبار یا نژاد گوناگون و مستقل «آریایی» و «پیشآریایی/ بومی» پنداری است که شواهد و دلایل علمی از آن پشتیبانی نمیکند و صرفاً تصوری میباشد که بسیار فراگیر شده است.
با این حال منظور از تردید یا رد فرضیه مهاجرت آریاییان، رد امکان وقوع کوچها و مهاجرتهای کوچک و مقطعی در ایران نیست. جوامع بشری و گروههای انسانی به دلایل متعدد (و از جمله ناامنیها و تجاوزهای زیادهخواهان و سلطهجویان) همواره به نواحی دیگر نقل مکان کردهاند و خواهند کرد. منظور ما در اینجا ابراز تردید در فرضیه معروف مهاجرت بزرگ آریاییان به ایران بوده و منظور از ایران، نه تنها مرزهای فعلی آن، بلکه فلات ایران است. همچنین دامنه بررسی ما در اینجا پراکندگی و گسترش گونههای نخستین تبار بشری در دورانهای بسیار دیرین و از خاستگاههای آغازین خود نمیباشد.
۱- طرح مسئله
بیشتر منابع تاریخی، مردمان امروزه ایران را بازماندگان آریاییانی میدانند که از سرزمینهای دوردستِ شمالی به سوی جنوب و سرزمین فعلی و فلات ایران کوچ کردهاند و مردمان بومی و تمدنهای این سرزمین را از بین برده و خود جایگزین آنان شدهاند.
تاریخ این مهاجرتها با اختلافهای زیاد در دامنه وسیعی از حدود ۳۰۰۰ سال تا ۵۰۰۰ سال پیش؛ و خاستگاه اولیه این مهاجرتها نیز با اختلافهایی زیادتر، در گستره وسیعی از غرب و شمال و مرکز اروپا تا شرق آسیا، حوزه دریای بالتیک، شبهجزیره اسکاندیناوی، دشتهای شمال آسیای میانه و قفقاز، سیبری و حتی قطب شمال ذکر شده است. دامنه وسیع این اختلافها، خود نشاندهنده سستی نظریهها و کمبود دلایل و برهانهای اقامه شده برای آن است.
اغلب متون تاریخیِ معاصر، این خاستگاهها و این مهاجرت بزرگ را تنها با چند جمله و عبارت کوتاه و مبهم و غیر دقیق به پایان رسانده و این مبادی مهاجرت را دقیقاً معرفی نکرده و آنرا بطور کامل و کافی مورد بحث و تحلیل قرار ندادهاند. در این متون اغلب به رسم نقشهای با چند فلش بزرگ اکتفا شده است که از اقصی نقاط سیبری و از چپ و راست دریای کاسپین/ مازندران به میانه ایران کشیده شده است.
با اینکه برخی از دانشمندان از جمله لایبنیتس (Leibnitz)، توماس یانگ (Young)، ارنست رنان (Renan)، و داربو دوژو بنـویل (De jubainville)، بر مسیرهای مهاجرتی بر خلاف جهت این فلشها اعتقاد داشتند (مالوری، ص ۱۵ تا ۳۱)، اما این نکته مهم مورد توجه دانشمندان قرار نگرفت و حتی محققان ایرانی نیز به آن بیاعتنایی نشان دادند و از جمله همچنان صحبت از خاستگاهی بنام فرهنگ «اَندرونووو» (Andronovo) و «اَفَنَسیفو» (Afanasievo) در جنوب سیبری نمودند (مالوری، ص ۸۰).
از سوی دیگر میدانیم که مهاجرتهای انسانی و جابجایی تمدنها در طول تاریخ همواره به دلیل دستیابی به «شرایط بهتر برای زندگی» بوده است. در دوران باستان این «شرایط بهتر» بویژه عبارت از آب فراوانتر و خاک حاصلخیزتر بوده است. این فراوانی آب و مرغوبیت و حاصلخیزی خاک، موجب افزایش کمی و کیفی محصولات کشاورزی، فرآوردههای دامداری، و منابع گیاهی و جانوری میشده است.
اگر چنانچه بتوانیم دلایلی برای این گمان فراهم سازیم که در روزگار باستان ویژگیهای آبوهوایی و چشمانداز طبیعی در نجد ایران مناسبتر از روزگار فعلی بوده است؛ و از سوی دیگر مشخص شود که خصوصیات آبوهوایی در سرزمینهای شمالی ایران نامناسبتر از امروز و حتی روزگار باستان بوده است؛ میتوانیم چنین مهاجرت بزرگی به ایران امروزی را با تردید مواجه کنیم و حتی احتمال مهاجرتهایی از ایران به نقاط دیگر جهان را مطرح سازیم.
از آنجا که رشد و ازدیاد جمعیت همواره در زیستبومهای مناسب و سازگار با انسان رخ داده است، بعید به نظر میرسد که جوامع کهن، سرزمینِ با اقلیم مناسب و معتدل ایران را نادیده گرفته و در سرزمینهای همیشه سرد و یخبندان سیبری، روزگار بسر برده و پس از آن متوجه ایران شده باشند. از سوی دیگر با اینکه وامواژههای بسیاری بر اثر مهاجرتهایی از ایران به سرزمینهای دیگر، در مجموعه واژگان زبانهای دیگر راه یافته است؛ اما تاکنون هیچگونه نشانهای از وامواژههای ساکنان فرضیِ موسوم به «پیشآریایی» در فلات ایران شناخته نشده است.
ما در این گفتار به این فرضیه خواهیم پرداخت که ایرانیان یا آریاییان «به ایران» کوچ نکردند، بلکه آنان از جمله همان مردمان بومیِ ساکن در ایران هستند که «در ایران» و «از ایران» کوچ کردند و پراکنش یافتند.
۲- شواهد باستانزمینشناسی
الف- وضعیت آب و دریاهای باستانی:
آبوهوای کره زمین بخاطر نوسانهایی در حرکات و مدار چرخش آن با تغییرات و دگرگونیهایی مواجه میشود که نوسان در میزان تشعشعهای خورشیدی نیز در آن بیتاثیر نیست. از جمله عوامل دیگرِ تاثیرگذار در تغییرات آبوهوایی، میتوان از تبادلات انرژی حرارتی بین درون کره زمین و پوسته آن، و همچنین عبور زمین از میان ابرهای کیهانی نام برد (استروو، ص ۲۸۱؛ تئوبالد، ص ۱۱۶ تا ۱۱۸؛ احمدی، ص ۲۶۹). اما به نظر میرسد که فعالیت آتشفشانها و پخش غبار و خاکستر آتشفشانی در جو زمین، تأثیری بیشتر از عوامل دیگر داشته است (Robock, p. 128). گرد و غبار آتشفشانی، امواج کوتاه خورشیدی را منعکس میسازند و تشعشع امواج بلند زمین بدون هیچ اتلافی از آنها عبور میکند. مقادیر زیاد گردوغبار آتشفشانی میتواند درجه حرارت سطح زمین را تا حدود زیادی کاهش داده و منجر به ایجاد دورههای یخچالی شود (عساکره، عصر یخبندان کوچک، ص ۴۴ تا ۴۶).
این نوسانها یکی از مهمترین دلایل ایجاد دورههای متناوب سرد و گرم، یا یخبندان و بین یخبندان در کره زمین به حساب میآید. چهار دوران متأخر یخبندان یا یخچالی در کره زمین بنامهای «گونز»، «میندل»، «ریس» و «وورم» شناخته شدهاند که آخرین آنها یا وورم، خود به چهار دوره «وورم ۱» تا «وورم ۴» نامگذاری شده است (بربریان، ص ۵۸).
آخرین دوره یخبندان وورم یا وورم ۴، در حدود ۱۴.۰۰۰ سال پیش آغاز شده و در حدود ۱۰.۰۰۰ سال پیش پایان یافته است. در حالیکه از ۱۸.۰۰۰ تا ۱۴.۰۰۰ سال پیش یک مرحله بین یخچالی را سپری کرده است و یخبندان ماقبل آخر، قبل از ۱۸.۰۰۰ سال پیش بوده است (معتمد، ص ۵۴ و ۱۱۴). وجود گردههای گیاهی سردزی بنام آرتمیسیا از لایههای ماقبل ۱۲.۰۰۰ سال پیش، از جمله دلایل آبوهوای سرد وورم ۴ است (مجیدزاده، آغاز شهرنشینی در ایران، ص ۸۱ و ۸۳). بجز این یک دوره یخبندان میانیِ دیگر در فاصله ۸۵۰۰ تا ۷۵۰۰ سال پیش به وقوع پیوسته است (بربریان، ص ۵۹).
به دلیل اینکه محدوده بررسی ما را زمانهای پس از شکلگیری تمدن بشری تشکیل میدهد، از ذکر دورهها و زمانهای یخبندانهای کهنتر چشمپوشی میکنیم. همچنین تاریخ دقیق دورههای یخبندان و از جمله دوره آخر آن، در آثار مختلف با تغییراتی درج شده است که محدوده اندک این تغییرات تأثیری در بررسی ما نخواهد داشت.
دورههای یخبندان موجب ایجاد یخچالهای بزرگ و وسیع در قطبها و کوهستانهای مرتفع شده و در سرزمینهای عرضهای میانی و از جمله ایران به شکل دورههای بارانی و بینبارانی نمودار میشود. دورههای بارانی همزمان با دورههای بینیخچالی و دورههای بینبارانی همزمان با دورههای یخچالی دیده شدهاند.
رسوبهای چالههای داخلی نشان میدهد که ایران در دورههای گرم بین یخچالی شاهد بارندگیهای شدیدی بوده که موجب برقراری شرایط آبوهوای مرطوب و گسترش جنگلها در نجد ایران شده (احمدی، ص ۲۶۷ و ۲۸۶ و ۲۸۸) و در دورههای سرد یخچالی به استقبال شرایط آبوهوایی سرد وخشک میرفته است.
پس در ۱۰.۰۰۰ سال پیش، با پایان یافتن آخرین دوره یخبندان، شرایط آبوهوایی گرم و مرطوب در ایران آغاز میشود که در ۸۵۰۰ سال پیش به یک دوره سرد و خشکِ دیگر دچار آمده و در حدود ۷۵۰۰ سال پیش پایان میپذیرد. از این زمان تا به امروز روند گرم شدن دائمی زمین (بجز برخی یخبندانهای کوچک و کوتاه مدت) ادامه پیدا میکند.
شواهد باستانزمینشناسی نشان میدهد که از ۷۵۰۰ سال پیش با آغاز دوره گرم و مرطوب و عقبنشینی یخچالها به سوی شمال، به مرور بر میزان بارندگیها افزوده میشود. بطوریکه در حدود ۶۰۰۰ سال تا ۵۵۰۰ سال پیش به حداکثر خود که ۴ تا ۵ برابر میزان متوسط امروزی بوده است، میرسد (ماسون، ص ۲۰ تا ۴۴؛ بربریان، ص ۶۰؛ معتمد، ص ۷۱ تا ۸۵ و ۲۱۰ و ۲۳۱ و ۲۳۵؛ احمدی، ص ۲۸۹ و ۴۰۶؛ الدر، ص ۲۵). متعاقب آن آب دریاچههای داخلی بالا میآید و به بالاترین سطح خود میرسد و تمامی چالهها، کویرها، درهها و آبراههها پر از آب میشوند. این دورهای است که در اساطیر ملل مختلف با نامهای گوناگون و از جمله توفان عصر جمشید و توفان نوح یاد شده است.
افزایش بارندگی و طغیان رودخانهها یکبار دیگر در حدود ۴۵۰۰ سال پیش شدت میگیرد (بربریان، ص ۶۰؛ احمدی، ص ۲۲۴). اما بزودی بارندگیها پایان یافته و در حدود ۴۰۰۰ سال پیش خشکسالی و دوره گرم و خشک آغاز میشود که در ۳۸۰۰ سال پیش به اوج خود میرسد (معتمد، ص ۲۱۰) و همانطور که پس از این خواهیم دید، این زمان مصادف با جابجایی بزرگ تمدنها در فلات ایران و افول و خاموشی بسیاری از سکونتگاهها و شهرها و روستاهای باستانی ایران است.
شرایط مرطوب آبوهوایی که در فاصله ۷۵۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پیش در ایران حکمفرما بوده است را دلایل دیگری نیز پشتیبانی میکند:
– وجود درههای آبرفتی وسیع که نشان از وجود آب و نم بیشتر درگذشته است.
– وجود رسوبهای کم شورتر و سفرههای آب قدیمیترِ شیرین که شرایط بهتری را عنوان میکند.
– وجود آثار گیاهان نواحی معتدل نظیر بتولا و اپیسهآ.
– وجود تپههای عظیم ماسهای و پُرشدگیهای درهها به وسیله رسوبهای بادی که افزایش خشکی در زمانهای معاصر را نشان میدهد.
دورههای یخبندان موجب افزایش یخچالها در قطبها و در نتیجه پایین رفتن آب دریاهای آزاد میشود. اما سرمای هوا و نبود تبخیر آب، موجب بالا آمدن آب در دریاچههای داخلی میشده است. پس در دورههای یخچالی سطح آب در دریاهای آزاد پایین و در دریاچههای بسته داخلی بالا میرفته است. این تغییر سطح باعث میشده تا در دورههای سرد یخبندان، سطح خلیج فارس تا ۹۰ متر پایینتر برود و بخشهای وسیعی از آن خشک شود و در دورههای گرم بین یخبندان، سطح آن به اندازهای بالا بیاید که همچون ۶۰۰۰ سال پیش و همزمان با دوره گرم و پر بارانی که از آن نام بردیم، تا ۱۵۰ کیلومتر در داخل بینالنهرین و خوزستان پیشروی کند و رودهای کارون، کرخه، دجله و فرات بطور جداگانه به آن بریزند (معتمد، ص ۵۴ و ۲۱۱).
بنابر این در دورههای سرد یخبندان، نبود تبخیر آب و راه نیافتن به دریاهای آزاد، باعث بالا آمدن سطح آب دریاچههای داخلی میشده و در دورههای گرم بین یخبندان نیز بارشهای وسیع و بارانهای مداوم باز هم موجب بالا رفتن بیشتر سطح آب دریاچههای داخلی میشده است و تنها در دوره گرم و خشکی که از ۴۰۰۰ سال پیش آغاز شد، سطح آب دریاچهها فروکش کرد.
به این ترتیب سطح آب دریاچههای داخلی و از جمله دریای کاسپین/ مازندران و دریاچه هامون در دوران باستان بالاتر از امروز بوده است و علاوه بر آن وسیعتر نیز بودهاند (سودف، ص ۱۳۴؛ معتمد، ص ۱۲ و ۲۰۹؛ مفخم پایان، ص ۱۵۹ و ۱۶۸ و ۱۷۰ و ۴۴۷؛ عساکره، عصر یخبندان کوچک، ص ۴۴ تا ۴۶؛ عساکره، شواهد زیستشناختی تحولات اقلیمی، ص ۴۱ تا ۴۸).
برخی از محققان میزان افزایش سطح دریای مازندران را مورد بررسی قرار دادهاند: سیاهپوش، سطح دریای مازندران در آخرین دوره یخبندان را ۹۰ متر بالاتر از سطح امروزی میداند (سیاهپوش، ص ۱۲ و ۱۴۶). مفخم پایان سطح این دریا در سدههای نخستین میلادی یا دو هزار سال پیش را ۲۷ متر بالاتر از سطح امروزی آن میداند (مفخم پایان، ص ۵۵ و ۶۲) و از آنجا که امروزه سطح دریای مازندران ۲۷ متر پایینتر از سطح آبهای آزاد است، در آن زمان این دریا همسطح دریاهای آزاد بوده است. احمدی و فیضنیا و نیز معتمد اعتقاد دارند که چالههایی از جمله دشت ارژن در فارس، کویرهای ایران و از جمله کویر دامغان، دریاچه دائمی بودهاند (احمدی، ص ۲۸۸ و ۴۰۹؛ معتمد، ص ۱۸۳). همچنین معتمد به درستی در دوران پر باران یاد شده، شالیزارها و زمینهای هموار مازندران و گیلان را در زیر آب دریای کاسپین/ مازندران میداند (معتمد، ص ۱۸۳).
از سوی دیگر برخی محققان، آبِ دریای مازندران و دریاچه آرال (خوارزم) در دوران باستان و حتی آب دریاچه کویر چاجام دامغان را آبی شیرین توصیف کردهاند (ماسون، ص ۲۲؛ مفخم پایان، ص ۱۸۸؛ معتمد، ص ۱۹۰؛ انسیکلوپدیای شوروی تاجیک، جلد یکم، ص ۲۱۹)؛ و بالا رفتن درجه شوری آب دریاچه بختگان در فارس را عامل انقراض گونهای نرمتنِ بومی این دریاچه میدانند. بقایای صدفهای تو خالیِ این نرمتنان در بسترهای نمکیِ ناشی از عقبنشینی آبها پیدا شدهاند (تجلیپور، ص ۱۴ و ۱۰۴).
ب. وضعیت سطح زمین و ناهمواریها
تا اینجا به بررسی دلایلی پرداختیم که سطح آبها در دوران باستان بالاتر از حد امروزی خود بوده است؛ اما از سوی دیگر دلایلی وجود دارد که نشان میدهد سطح زمین در دوران باستان پایینتر از حد امروزی آن بوده است و این ویژگی نیز موجب افزایش و روان شدن آبها در آبراههها و گسترش پهنه دریاها و آبگیرها میشده است.
سطح زمین در آسیای میانه پس از آخرین دوره یخبندان بطور متوسط سالانه سه سانتیمتر طی عملیات کوهزایی بالا آمده است. این فعالیتهای کوهزایی که هنوز هم ادامه دارد و زلزلهها نشاندهنده آنست؛ موجب شده است که از ۷۵۰۰ سال پیش تا به امروز، سطح زمین آسیای میانه یا بخشهای شمالی فلات ایران، بیش از ۲۰۰ متر بالا بیاید (سیاهپوش، ص ۱۴ و ۱۴۹؛ احمدی، ص ۲۸۶). اما این موضوع شامل حال کف دریاچهها و از جمله دریای کاسپین/ مازندران نمیشده است و کف دریاچهها علیرغم بالا آمدن زمینهای مجاور، پایینتر رفته و فرو نشستهاند (سودف، ص ۱۳۷؛ مفخم پایان، ص ۴۵۷).
بجز این عامل مهم دیگری نیز موجب بالا آمدن کف زمین و بخصوص بستر رودخانهها میشده است. این عامل مهم حجم بسیار زیاد مواد معلق در آبِ رودخانهها و رسوب ناشی از آن است که این میزان برای رودخانه سپیدرود، ۶۰ میلیون تن در سال (احمدی، ص ۲۹۱) و برای رودخانه آمودریا (جیحون)، ۱۲۰ میلیون تن در سال برآورد شده است (مفخم پایان، ص ۱۲۱).
این رسوب حجیم که بیتردید در چند هزار سال پیش میزان سالیانهاش بسیار بیشتر از امروز بوده است، در طول هزاران سال موجب ایجاد شنهای وسیع صحرای قرهقوم در سوی شرق دریای مازندران شده است (ماسون، ص ۹۱). پهنای رود آمودریا امروزه حدود سه کیلومتر و در دوران باستان حدود ۱۲ کیلومتر بوده است. رسوبات رودخانهای همچنین موجب انباشته شدن حجم وسیعی از آوار کوهستانی در دریاچه بزرگ کویر مرکزی و بالا آمدن سطح آن شده است (هدین، ص ۶۰۸، به نقل از یوهانس).
در آن زمان به دلیل اینکه سطح صحرای قرهقوم پایینتر از سطح امروزی و سطح آبهای دریای کاسپین/ مازندران بالاتر از سطح امروزی آن بوده است، کرانه شرقی این دریا تا حدود مصب مرورود و رود تجن میرسیده و رودهای آمودریا (جیحون)، مرورود (مرغاب) و تجن (ادامه هریرود)، مستقیماً به آن میریختهاند (مفخم پایان، ص ۶۴ و ۱۲۰) و احتمالاً آب دریای مازندران با دریاچه آرال (خوارزم) که امروزه ۸۰ متر از سطح دریای مازندران بالاتر است، پیوسته بوده است.
گذرگاه پیشین و باستانی آمودریا به سوی دریای مازندران امروزه به شکل گودال و شورهزاری بنام «اونگوز» و نیز گذرگاه جدیدتر آن به نام «اوزبای»، همچنان در محل دیده میشود و در برخی از نقشهها و اطلسهای جغرافیایی و عکسهای ماهوارهای نشان داده شده است (Филиппов, pp. 138, 139; Butler, pp. 25, 31, 71).
بجز این حتی احتمال پیوسته بودن آب دریای مازندران با دریای سیاه از طریق خلیج آزوف و همچنین پیوسته بودن آن با اقیانوس منجمد شمالی که وجود شیرهای دریایی (فُک) نوع منجمد شمالی در دریای مازندران نشانه آنست، مطرح شده است (مفخم پایان، ص ۵۱ و ۵۵؛ Fagan, p. 125). این نظر از سوی نرمتنشناسان و با توجه به همگونگیِ نرمتنان دریای مازندران و دریاچه بختگان با آبهای آزاد دریاییِ شمالگان نیز مطرح است (تجلیپور، ص ۹۴ و ۱۱۷ و ۱۱۸، به نقل از کالتِنباخ.
قبلاً زمان پیوستگی دریای مازندران با آبهای دریاهای آزاد را به دورانی کهنتر و از جمله به دوران سوم زمینشناسی منسوب میدانستند؛ اما تحقیقات امروزی زمان این پیوستگی را به دورههای جدیدتر و حدود ۱۵.۰۰۰ سال پیش و حتی نزدیکتر از آن و دورههای متأخر بارانی متعلق میدانند (آقامحمدی، ص ۴۲).
گمان میرود که توسعه اقیانوس منجمد شمالی به سوی جنوب و همچنین به سوی دریای مازندران، وابسته به فرورفتگی پوسته زمین در اثر بارگذاری از طرف پوشش یخچالی و باربرداری در عهدهای بین یخبندان بوده باشد. تودههای بزرگ و سنگین پوشش یخچالی باعث فرو رفتن کرانههای شمالی اوراسیا گردیده، اما پس از آب شدن طبقات یخچالی در عهدهای بین یخبندان، بخشهای فرورفته قبلیِ پوسته زمین به یکباره تا سطح دریا صعود ننمود. در نتیجه آبهای دریاهای شمال به این مناطق قارهای آزاد شده از یخ، سرازیر گشتند. آب شدن تودههای بزرگ یخچالی در آغاز عهدهای بین یخبندان، علت عمده ازدیاد ریزش آب رودها به ویژه به حوضه دریای مازندران و پیشرویهای متناوب آن گردید (سودف، ص ۱۳۴ و ۱۳۵).
ارتباط دریای مازندران با اقیانوس منجمد شمالی مورد توجه برخی مورخان و جغرافیدانان قدیم نیز قرار گرفته است: استرابون، پومپونیوس، کورتیوس/ کنتکورس، پلینی و پلوتارک این ارتباط را در نوشتههای خود تأکید کردهاند.
در برخی از نقشههای جغرافیایی نیز ارتباط دریای مازندران با اقیانوس منجمد شمالی تأیید شده است. در قدیمیترین نقشهای که دریای کاسپین/ مازندران در آن نشان داده شده و متعلق به اطلسی در موزه بریتانیاست و در سده یازدهم میلادی/ پنجم هجری تهیه شده، دریای مازندران به صورت خلیجی است که آبهای خود را از اقیانوسی که سطح کره زمین را پوشانده است، میگیرد. و نیز در نقشه جغرافیایی موجود در کلیسای درفورد متعلق به سده سیزدهم میلادی/ هفتم هجری، دریای مازندران به شکل خلیجی از اقیانوس منجمد شمالی رسم شده است. این ارتباط با اقیانوس تا نقشههای سده چهاردهم میلادی ادامه پیدا میکند (مفخم پایان، ص ۵۹ و ۶۲، به نقل از Hommaire).
نقشههای دیگری نیز که دریای کاسپین/ مازندران را خلیجی از آبهای پیرامون زمین نشان میدهد و یا دستکم آنرا با «دریای محیط» مرتبط میدانند، بدست آمده است. برای نمونه میتوان از نقشههای ابنحوقل (سده چهارم هجری) در کتاب صورهالارض، نقشههای جیهانی (سده چهارم هجری) در اشکالالعالم و نقشههای کتاب صورهالارض (میرزامحمد، ص ۱۹۱) از مؤلفی ناشناس (و احتمالاً ابوزید بلخی) نام برد.
نمونههای دیگر نقشههای کهن که دریای مازندران را با آبهای آزاد در پیوند میداند، عبارتند از نقشه جهان از هکاتایوس میلِتوسی و متعلق به سال ۵۱۷ قبل از میلاد؛ دیگری نقشه جهان از اِراتُستِنِس متعلق به سده سوم قبل از میلاد؛ و نیز نقشهای که استرابون در سده یکم قبل از میلاد ترسیم کرده است (اسمیت، ص ۸۹ و ۱۲۰).
ج. وضعیت پوشش گیاهی
آبوهوای گرم و مرطوب سالهای میان ۷۵۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پیش، پوشش گیاهیِ غنی و جنگلهای متراکم و انبوهی را در سرزمین ایران و حتی در صحاری امروزیِ خشک و بیآب و علف ترتیب داده بوده است. در آن دوران گسترش جنگلها و عقبنشینی صحراهای گرم، سرزمین سبز و خرمی را شکل داده بود (احمدی، ص ۲۶۷ و ۴۰۶ و ۴۰۹؛ معتمد، ص ۶۹) و دشتهای شمال افغانستان امروزی از ساواناهای وسیع (جنگلهای تُنک) و علفزارهای مرطوب پوشیده بوده است (ماسون، ص ۲۱).
فراوانیِ دار و درخت در شمال افغانستان و بخصوص بخش غربی آن که بادغیس (در اوستا «وائیتی گَئِسَه») خوانده میشود، در متن پهلوی بندهش گزارش شده است: «واتگیسان جایی است پر از دار و پر از درخت» (بهار، بندهش، ص ۷۲؛ پورداود، ص یشتها، جلد دوم، ص ۲۲۵). این وضعیت اقلیمیِ شمال افغانستان در متون تاریخی عصرهای میانه نیز آمده است؛ مسعودی از بلخ زیبا با آب و درخت و چمنزارهای فراوان یاد میکند (مسعودی، مروجالذهب، ص ۲۱۳)؛ واعظ بلخی از صد هزار درخت بلخ نام میبرد (واعظ بلخی، ص ۴۸)؛ نظامیِ عروضی از قول شهریار سامانی آنجا را به جهت خرمی و سرسبزی از بهشت برتر میداند (نظامی عروضی، ص ۳۱)؛ و فریه سیاح، مراتع بادغیس را بهترین مراتع تمام آسیا میداند (بارتولد، ص ۸۶). امروزه بخشهای وسیعی از بادغیس و بلخ از صحاری خشک و شنهای روان تشکیل شده است. این شنهای روان و بیابانهای سوزان بویژه در پیرامون کرمان و سیستان با گستردگی هر چه بیشتر دیده میشوند؛ در حالیکه در متون تاریخی دو هزار سال پیش به جنگلها و چمنزارهایی در این نواحی اشاره شده است (تکمیل همایون، ص ۶۱).
در این زمان سرزمین ایران دارای مراتع بسیار غنی و زیستگاههای انبوه حیات وحش بوده است. در این منطقه برکهها، آبگیرها و تالابهای طبیعی با آب شیرین که محل زیست انواع آبزیان و پرندگان بوده و همچنین جنگلهای وسیع و نیزارهای متراکم وجود داشته است (ساریانیدی، ص ۱۲۷ و ۱۲۸).
محققان دیگری نیز با بررسی گردههای استپی ۵۵۰۰ ساله در ناحیه زاگرس و از جمله در دریاچه زِرِهوار (زریوار) در نزدیکی شهر مریوان در کردستان و دریاچه سرابنیلوفر در کرمانشاه، به جنگلهای وسیع بلوط و پسته در غرب ایران که نشانه حاکمیت اقلیم مرطوبتر بوده است، پی بردهاند (عساکره، شواهد زیستشناختی تحولات اقلیمی، ص ۴۱، به نقل از ژان تریکار؛ Smith, p. 87).
به این ترتیب و بنابر دادههای باستانزمینشناسی که در بخشهای پیشین گفته آمد؛ در فاصله ۷۵۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پیش، آبوهوای گرم و بارانی در سراسر فلات ایران حکمفرما بوده است که علاوه بر آن سطح زمین و رودها و همچنین مصب رودها پایینتر از امروز و سطح دریاچهها و آبگیرها بالاتر از سطح امروزی آنها بوده و در نتیجه همه چالههای داخلی، سرزمینهای پست کنار دریاچهها، درهها، کویرها و رودهای خشک امروزی از آب فراوان و شیرین برخوردار بودهاند و در سراسر ایران اقلیمی سرسبز با مراتع پهناور و فرآوردههای گیاهی و جانوری غنی وجود داشته و شرایط مناسبی برای زندگانی انسانی مهیا بوده است.
۳- شواهد باستانشناسی
شرایط آبوهوایی گرم و مرطوب در مابین ۷۵۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پیش را یافتهها و نشانههای باستانشناختی نیز تأیید میکند. از سویی بخش بزرگی از تپههای باستانی و سکونتگاههای کهن ایران از نظر زمانی به همین دوره ۳۵۰۰ ساله گرم و پر باران تعلق دارند و همه آنها در کنار کویرهای شورهزار، رودهای خشک و مناطق بیآب و علف پراکندهاند که این نشان از شرایط بهتر آبوهوایی در زمان شکلگیری و دوام آن تمدنها دارد.
استقرار این تمدنها در کنار چالهها و کویرهای خشک و نمکزار، نشانه وجود آب فراوان و شیرین در آنها بوده است و خشکرودهای امروزیِ مجاور تپهها، آب کافی و زلال اهالی شهر یا روستا را تأمین میکرده است. در این باره میتوان از جمله از سکونتگاههای زیر نام برد: تپه شهرسوخته در صحرایی کاملاً خشک در سیستان، گورستان شهداد کرمان در کنار کویر لوت (خشکترین و سوزانترین نقطه ایران)، تپه سیلک (سیاَلک) کاشان در کنار دشت کویر، تپه حصار در نزدیکی کویر چاجام دامغان، تپههای آنو (اَنَو) و جیتون و آلتینتپه در کنار صحرای ریگزار قرهقوم، تپه محمدآباد در کنار کویر قم، تپه زاغه در کنار صحرای بویین/ بویینزهرا، تپه قاسمآباد و دامین در کنار کویر جازموریان، تپه کُنارصندل و دیگر تپههای حوزه هلیلرود، و تپههای یازتپه و خاپوزتپه در مصب رودهای مرورود و تجن.
از سویی دیگر در کنار دریاهای امروزی نشانهای از تپههای باستانی به چشم نمیخورد. تپههای باستانی در جنوب با ساحل خلیج فارس فاصلهای چند صد کیلومتری دارند که نشان میدهد در دوران یخبندان که سطح دریاهای جنوب پایینتر از سطح فعلی بوده، پس از بالا آمدن آب دریا، سکونتگاههای انسانی به زیر آب رفته است (سیدسجادی، نگاهی به آثار باستانی بلوچستان، ص ۴۵، به نقل از اسمیت) و در دوران بینیخبندان که سطح دریاهای جنوب بالاتر و همچنین سطح زمین پایینتر بوده و رسوبهای ناشی از سه رود بزرگِ کارون، دجله و فرات کمتر جایگیر شده بودند، آب خلیجفارس تا نزدیکیهای تمدنهای آنروز در شوش و سومر میرسیده است.
کتیبههای سومری به روایت این نفوذ آبها به درون بینالنهرین پرداخته و از شهر باستانی «اریدو» به عنوان «شهری در کنار دریا» نام بردهاند.
سکونتگاههای باستانی در شمال و در کرانه دریای مازندران نیز با ساحل فاصلهای دهها کیلومتری دارند، که نشان میدهد در زمان رونق آن باششگاهها، سطح دریای کاسپین/ مازندران بالاتر از امروز بوده است. از جمله در غارهای هوتو و کمربند در نزدیکی بهشهر، بقایای استخوانهای شیر دریایی (فُک) به دست آمده است. توجه به وزن چند صد کیلوگرمی شیرهای دریایی و فاصله ۳۰ کیلومتری کرانه امروزی دریا تا دهانه غارها و نیز ارتفاع دهها متری غار نسبت به سطح زمین نشان میدهد که کرانه دریا و سطح آن در نزدیکی غارها واقع بوده و سطح سرزمینهای هموار گیلان و مازندران در زیر آب بوده است.
آزمایشهای بومشناسی باستانی که در دشت گرگان و در تورنگتپه بر مبنای زغال چوبهای کهن انجام شده (رواسانی، ص ۶۶)، ترتیب دورههای مرطوب و خشک در منطقه را تأیید کرده و از جمله از دوره پر باران ۵۵۰۰ تا ۳۸۰۰ سال پیش و از دوره خشک ۳۸۰۰ تا حدود ۲۶۰۰ سال پیش نام برده است.
باقیمانده سدهای باستانی و از جمله سد و بندهای ساخته شده بر روی درهها و آبراهههای کوه خواجه در سیستان نیز نشانه بارندگیهای بیشتر در زمان خود است (تیت، ص ۱۶۱). این بندها آب مصرفی لازم برای نیایشگاهها و دیگر ساختمانهای بالای کوه خواجه را تأمین میکردهاند. امروزه نه تنها آن آبراههها، بلکه حتی دریاچه هامون نیز تا حد زیادی خشک شده است. وضعیت خشکسالیهای کوتاه مدت اخیر در ایران نشان داد که حتی چند سال کمبود بارندگی میتواند به سرعت دریاچهها و آبگیرها و رودهای بزرگ را خشک، و چرخه حیات و محیط زیست را در آنها نابود کند. خشک شدن دریاچه ارژن در فارس و زایندهرود در اصفهان نمونهای از این پدیده نگران کننده بود.
نشانههای باستانشناختی، همچنین آثار رسوبهای ناشی از سیلهای فراوان در حدود ۵۵۰۰ سال پیش را تأیید میکند. به عنوان نمونه میتوان از حفاری قرهتپه در نزدیکی قمرود که با هدف ثبت دامنه دگرگونیها و تغییرات ناشی از طغیان آبها انجام شد، نام برد. بر این اساس در حدود ۵۵۰۰ سال پیش وقوع سیلهای مهیبی منجر به متروک و خالی از سکنه شدن کل منطقه قمرود و مهاجرت مردم به ناحیههای مرتفعتر مجاور شده است (کابلی، قمرود در بستر تاریخ، ص ۲۹۸).
علاوه بر اینها، وجود نگارههای روی سفال از غزال، فیل، گوزن، پرندگان وابسته به آب و آبزیان، و حتی لاکپشت، ماهی و خرچنگ، نشانه شرایط مطلوب آبوهوایی در زمان گسترش آن تمدنها بوده است. بجز نگارههای لاکپشت، حتی بقایای لاکپشتهایی که به مصرف غذایی رسیده بودهاند نیز در تپههای باستانی بدست آمده است. در این مورد توجه به نام «کَشَفرود» به معنای «رود لاکپشت» نیز خالی از فایده نیست. این نام بیگمان بجا مانده از روزگاری است که این رودِ نسبتاً خشک امروزیِ خراسان، آب فراوان و شیرین و لاکپشتهای بسیار داشته است.
در کاوشهای باستانشناسی همچنین به دفعات آثار و بقایای ماهیهای بزرگ و نیز صدف یا نرمتنان دوکفهای، بخصوص نوعی از آن که امروزه تنها در دریای کاسپین/ مازندران دیده میشود، به دست آمده است (مشکور، ص ۱۲۶). بقایای آبزیان شناسایی شده در تپههای باستانی از نوع سازگار با آب شیرین هستند و اصولاً با اینکه این تپههای باستانی در کنار شورهزارها و نمکزارهای وسیع قرار دارند، اما به دلیل اینکه نمک طعام در مقابل باران نمیتواند دوام بیاورد (قریب، عبدالکریم، ص ۲۳۴)، تاکنون اثری از نمک و شوره در لایههای کهن آنها به دست نیامده و استفاده از نمک نزد آنان شناخته نبوده است. حتی نام «نمک» در اوستای ایرانیان و ودای هندوان نیامده و این نامی جدید است (معین، مقدمه لغتنامه دهخدا، ص ۲۰۳).
آزمایشهای دیرینگردهشناسی و دیرینجانورشناسی نیز چهره بومشناسی منطقه را بسیار سرسبز و غنی توصیف کردهاند و چنین به نظر میرسد که تجارتگران اُبسیدیَن (سنگ شیشهایِ آتشفشانی که در ساخت ابزار سنگی استفاده میشد) در سرتاسر راههای طولانیِ تجاری زمان خود از خوراکیهای فراوان طبیعی بهره میبردهاند (رفیعفر، ص ۲۱، به نقل از Wright).
از این دوره در سرزمینهای آسیای میانه بقایای ببر و کرگدن پشمدار، حیوان بومی جنگل نیز بدست آمده است. استخوانهای گوزن قرمز، کرگدن، فیل، غزال و لاکپشت، در غارهای دیگر آسیای میانه و افغانستان پیدا شده است. از جمله این غارها میتوان از چهار غار: «آبرحمت» در شمال رود سیردریا/ سیحون، «آقکوپروک» در جنوب شهر بلخ و دامنههای کوه بابا در افغانستان، «آغزی کیچیک» در جنوب تاجیکستان و «شوغناو» در نزدیکی بخش علیایی رود یخسو در شمال آمودریا، نام برد.
۴- شواهد اسطورهشناسی و متون کهن
از نگاه اسطورهشناسی و متون کهن (که پیشتر به برخی از آنها اشاره شد) افسانه توفان یادگاری از دوران پر باران و مرطوب گذشته است. در متون پهلوی و از جمله بُندهش آمده است که «تیشتَر» بارانی بساخت که دریاها از او پدید آمدند و همه جای زمین را آب فرا گرفت و خشکیهای روی زمین بر اثر بالا آمدن آب به هفت پاره یا هفت کشور تقسیم شدند.
در وندیداد از دیوی بنام «مَهرَک اوشا» که در برخی نامههای پهلوی به «ملکوش» و در مینویخرد بنام «ملکوس» آمده (تفضلی، مینوی خرد، ص ۷۷)، نام برده شده که دیوی است مهیب که به مدت چند سال زمین را دچار باران و تگرگ و برف و باد و باران میکند.
به روایت وندیداد، اهورامزدا جمشید را از این آسیب آگاه میسازد و دستور ساخت جایگاهی بنام «وَر» را به جمشید میدهد تا هر یک از آفریدگان پاک آفریدگار، از مردم و مرغان و پرندگان و چارپایان و گیاهان و تخم گیاهان و آتش و هر آنچه زندگی مردمان را بکار آید را در آن جایگاه نگاه دارد و پس از سپری شدن هجوم این دیو و فرو نشستن توفان، از آن پناهگاه بدر آیند و جهان را دوباره آبادان سازند و از نیستی برهانند (دوستخواه، اوستا، جلد دوم، بخش وندیداد؛ بهار، بندهش، ص ۷۰).
این سرگذشت ایرانی به شکلهای گوناگونی روایت شده است. از جمله هندوان بر این اعتقادند که توفان بزرگ موجب گرفتاری «مانو» شد, اما «ویشنو» که خود را به شکل یک ماهی با شاخی بزرگ ساخته بود، کشتی او را راهنمایی کرد تا بتواند در «کوهستانهای شمالی» فرود آید. ویشنو خود قبلاً مانو را از توفان بزرگ آگاه کرده و به او فرمان مقابله داده بود. مانو به هفت دانشمند و یک جفت نر و ماده که از همه جانداران گیتی در کشتی داشت، فرمان داد تا از کشتی پیاده شوند و همراه با خشکیدن آبها در سرزمینها گسترده شوند. مانو تخم همه گیاهان را نیز با خود برداشته بود (یاحقی، ص ۳۰۰؛ جلالی نائینی، ص ۸۷ و ۸۸).
عبارت «کوهستانهای شمالی» در داستانهای هندیانی که در سرزمینهای پیرامون رود سند (هند) و پنجاب زندگی میکردند، اشاره آشکاری است به کوچ آنان از کوهستانهای پامیر و بدخشانِ در شمال آن سرزمین.
روایت دیگری از توفان بزرگ، داستان توفان نوح است که قدیمیترین روایت شناخته شده آن به سومریان تعلق دارد (کریمر، ص ۱۷۵ تا ۱۸۲)، و بعدها مورد اقتباس بابلیان و آشوریان قرار میگیرد (شییرا، ص ۱۹۱) و در کتاب عهد عتیق (تورات) هم تکرار میشود.
اینکه در سرگذشت توفان نوح، علت سیلها تنها باران ذکر شده و نه طغیان رودخانه، آنهم در سرزمینهایی که خود در کنار رودخانهها بودهاند، نشان میدهد که آن سیلاب منبعث از یک دگرگونی آبوهوایی نامعمول بوده است (یسار، ص ۱۲).
همانطور که پیش از این نیز گفته شد، به موجب کتیبههای سومری، شهر باستانی اریدو در کنار دریا جای داشته است در حالیکه امروزه در صحرایی خشک واقع شده و تا کرانه دریا یا خلیج فارس قریب ۲۵۰ کیلومتر فاصله دارد.
سرگذشت توفان بزرگ و سیلابها، همچنین در تاریخهای سنتی چینیان نیز آمده است. به موجب «کتابهای خیزران» در زمان «یو» (Yu)، مؤسس سلسله «شیا» یا نخستین سلسله، سیلابهای عظیمی سراسر امپراطوری را تا بلندترین تپهها در بر گرفت. «یو» با کمال شایستگی موفق به فرو نشاندن سیلابها در مدت سیزده سال میشود (فیتز، ص ۱۹).
شواهدی از وضعیت دریاهای باستانی در آثار ابوریحان بیرونی (همچون «تحدید نهایاتالاماکن») نیز به چشم میخورد. بیرونی هنگام شرح ساخته شدن آبراه سوئز، از دریایی به جای سرزمینهای سفلای مصر یاد میکند؛ دریایی که وجود آن در آثار هرودت نیز نقل شده است. او اعتقاد دارد که در دوران پادشاهی میانه مصر، این دریا بحدی گسترش داشته است که کشتیها نه تنها در شاخابههای نیل، بلکه بر روی دشتهای خشک امروزی نیز ره میسپردهاند و هنگام عزیمت به ممفیس از کنار اهرام میگذشتهاند (فرهوشی، ص ۵۴۰ تا ۵۴۲).
افسانهها و روایتهای شفاهیِ نقل شده از زبان مردمان مناطق کویریِ مرکزی ایران، وجود دریایی بزرگ در جای کویر خشک امروزی را تأیید میکند. نگارنده داستانهای متعددی در شهرهای دامغان، ساوه، کاشان، زواره، میبد، نائین، یزد و بردسکن شنیده است که در اغلب آنها به دریای بزرگ، جزیرههای متعدد، بندرگاه و لنگرگاه و حتی به فانوس دریایی اشاره شده است. در خاتمه این بخش، به دو نکته دیگر اشاره میشود:
۱- نخست، روایت فرگرد دوم وندیداد و پهناور شدن زمین و گسترش مردمان بخاطر افزونی جمعیت در زمان جمشید و به سوی نیمروز و به راه خورشید، که به گمان نگارنده سوی نیمروز یا جنوب در اینجا اشاره به سوی تابش خورشید گرم نیمروزی و گرم شدن هوا است و نه اشاره به سمت گسترش جوامع انسانی، که در اینباره تعبیر «به راه خورشید»، سمت و سوی پراکنش که از «شرق به غرب» است را بهتر روشن میسازد. این تعبیر «کوچ از شرق» در کتاب عهد عتیق نیز روایت شده است. البته برخی از کوچها نیز براستی از شمال به جنوب بوده است؛ مانند کوچهایی از کوهستانهای هندوکش و کوه بابا به سیستان، از البرز امروزی به نواحی جنوبی آن، و از زاگرس به خوزستان و دیگر نواحی جنوبی.
۲- و دیگر سرگذشت فریدون در شاهنامه فردوسی و تقسیم پادشاهی جهان بین سه پسرش ایرج و سلم و تور که اشارهای به مهاجرت ایرانیان از دل ایران به سوی سرزمینهای شرقی و غربی است. سلم و توری که بعدها و به موجب گزارشهای ایرانی به برادر کوچک خود تاختند. در شاهنامه و دیگر تواریخ سنتی ایران نیز هیچ اشارهای به مهاجرت ایرانیان از نواحی دیگر نشده است.
۵- نتیجهگیری
در نتیجه گفتارهای بالا مشخص میشود که در فاصله ۱۸.۰۰۰ تا ۱۴.۰۰۰ سال پیش، در کره زمین و از جمله در سرزمین ایران یک دوره بینیخبندان حاکم بوده که بیتردید منجر به تشکیل برخی از جوامع انسانی شده است. جوامعی که از نگاه علم امروزی ناشناخته و مجهول مانده است.
در فاصله ۱۴.۰۰۰ تا ۱۰.۰۰۰ سال پیش، آخرین دوره یخبندان روی داده که منجر به پناه گرفتن مردمان در غارها و روی آوردن به شکار برای امرار معاش شده است.
در فاصله ۱۰.۰۰۰ تا ۸۵۰۰ سال پیش و با پایان یافتن آخرین دوره یخبندان، شکلگیری نوین جوامع انسانی، بنیاد کشت و زرع و ساخت روستاها آغاز میشود. نمونههای این جوامع از جمله در تپه علیکُش دهلران، تپه گنجدره هرسین، تپه آسیاب کرمانشاه، تپه جارمو در کردستان عراق و تپه موندیگک در ساحلِ رود ارغنداب در جنوب افغانستان به دست آمده است.
از ۸۵۰۰ تا ۷۵۰۰ سال پیش، مجدداً یک دوره میانی یخبندان رخ میدهد و از ۷۵۰۰ تا نزدیکیهای ۴۰۰۰ سال پیش، آبوهوای گرم و مرطوب در فلات ایران حکمفرما میشود. در طی این دوره اخیر جوامع انسانی وتمدن بشری گسترشی وسیع مییابند.
در این دوره دریاها و دریاچههای داخلی و بخشهایی از حوضههای آبریز پر از آب میشوند. سطح دریاچهها بالا میآید و در همه رودها و درهها و چالههای داخلی و کویرها، آب فراوانی جاری میشود. سطح دریای کاسپین/ مازندران به اندازهای بالا میآید که بخشهای وسیعی از زمین هموار گیلان و مازندران و نیز صحرای قرهقوم در شرق دریا به زیر آب میرود و رودهای آمودریا، مرورود، تجن و بسیاری رودهای بزرگ و کوچک دیگر مستقیماً به آن میریزند. در کنار مصب این رودها، روستاهای متعددی بنیان مییابند که امروزه نشانههای آن در کنار این رودهای خشک شده و در کنار صحاری بی آب و علف باقی مانده است.
همزمان با همین دوره، در فلات ایران جنگلهای وسیع و مراتع پهناور و حیات وحش متنوع و غنی و آبوهوای معتدل و مناسب رخ مینماید و شرایط مناسبی برای زندگی انسان آماده میشود.
در این زمان، نه تنها در کناره دریای کاسپین/ مازندران و دیگر دریاچههای داخلی، بلکه در کنار بسیاری از کویرها و رودهای خشک امروزی که در آن زمان پر از آب بودهاند، روستاها و جوامع انسانی بنیاد میپذیرند.
اما این تمدنها در میانه این دوران و در حدود ۶۰۰۰ تا ۵۵۰۰ سال پیش به توفان و بارندگی بسیار بزرگ و گستردهای دچار میشوند که یاد آن در داستانها و اساطیر ملل مختلف باقی مانده است. این بارندگی شدید موجب کوچ مردمان به کوهستانها و نقاط مرتفع و نیز باعث ترک روستاها و اراضی کشاورزی شده است. آثار سیلابهای ناشی از این رویداد در لایههای همزمان تپههای باستانی در سراسر فلات ایران دیده میشود.
پس از توفان و تا ۴۰۰۰ سال پیش نیز شهرها و روستاهای فلات ایران مرحلههای مختلف پیشرفتهای مادی و فرهنگی را طی کرده و موفق به دستاوردهایی درخشان در گستره فرهنگ، صنعت و هنر زمان خود میشوند؛ و بر اثر مساعد بودن محیط زیست و گسترش کشاورزی و تولید غذا، روزبروز بر جمعیت آنان افزوده شده و همراه با خشک شدن برکهها و باتلاقهای باقیمانده از توفان و وسعت یافتن و فراوان شدن زمینهای مساعد برای کشت و ذرع، به مرور در ناحیههای حاصلخیز اطراف اقامتگاههای پیشین، پراکنش مییابند و سرزمین خود را گسترش و فراخی میبخشند. این رویدادی است که خاطره تاریخی آن در فرگرد دوم وندیداد بر جای مانده است.
این پراکنشها و مهاجرتهای در درون ایران، موجب میشود تا تمدنهای بزرگی در پهنه فلات ایران و نیز در سرزمینهای مجاور شکل بگیرد که برای نمونه میتوان از سکونتگاههای زیر نام برد: شهرسوخته در سیستان؛ شهداد، یحیی و ابلیس در کرمان؛ زاغه در دشت قزوین؛ شوش، چغامیش و چغاسبز در خوزستان؛ سیلک (سیاَلک) در کاشان؛ حصار در دامغان؛ موندیگک و نادعلی در جنوب افغانستان؛ آنو (اَنَو)، جیتون و آلتینتپه در جنوب ترکمنستان؛ موهنجودارو و هاراپا در ناحیه رود سند و پنجاب؛ گیان در نهاوند؛ تلباکون در جنوب تختجمشید، مارلیک در رودبار و قورغانتپه در نزدیکی رود وخش (وخشاب) در تاجیکستان.
باستانشناس شوروی خانم مدوِدسکایا با بررسیهای اندامشناسی و ابزارشناسی در منطقههای متعددی در سراسر ایران بزرگ، به درستی تغییرات فرهنگی و تمدنی عصر آهن را نتیجه منطقیِ فرایند تکامل عصر مفرغ میداند و نه تحولاتی ناشی از ورود اقوام دیگر به منطقه (Medvedskaya, p. 148). برخی محققان دیگر نه تنها اضمحلال تمدن هاراپا و موهنجودارو را نتیجه ورود قومی موسوم به آریاییان نمیدانند، بلکه حتی آریاییان را همان مردمان بومی و بوجود آورنده آن تمدنها قلمداد میکنند (غفوروف، ص ۹۴ و دیگر صفحات).
اما پس از این دوران طلایی و در حدود ۴۰۰۰ تا ۳۸۰۰ سال پیش خشکسالی و قحطی بزرگی به وقوع میپیوندد و دوره گرم و مرطوب جای خود را به دوره گرم و خشک میسپارد.
در این زمان سطح آبها به سرعت پایین میرود و دریاچهها و رودهای کوچکتر خشک میشوند و سکونتگاههای انسانی را با بحرانی بزرگ مواجه میسازد. بحرانی که با کمبود آب آغاز شده و به سرعت تبدیل به کمبود مواد غذایی، رکود و نابودی کشاورزی، گسترش بیابانها، نابودی مراتع، از بین رفتن زیستبوم طبیعی و عواقب بغرنج آن میشود.
این خشکسالی موجب میشود تا مردمان ساکن در فلات ایران، مردمانی که پس از توفان بزرگ از کوهستانها فرود آمده و سرزمینهای پیشین خود را دگر باره آباد ساخته بودند، باز هم دگرباره به دنبال یافتن سرزمینهای مناسبتر به جستجو و کوچهای دور و نزدیک بپردازند و بیگمان چنین رویدادهای نامطلوب طبیعی و کمبودهای نیازمندیهای انسانی، موجب اختلافها، درگیریها، جنگها و ویرانیها میشده است. درگیریهایی که وقوع آن مابین ساکنان واحهای کوچک و هنوز کم و بیش حاصلخیز، با تازه از راه رسیدگانِ جستجوگرِ آب و زمین، اجتناب ناپذیر است.
این پیامدها را کاوشهای باستانشناسی تقریباً در همه تپههای باستانی فلات ایران تایید کرده است: پایان دوره زندگی انسان در حدود ۴۰۰۰ سال پیش و همراه با لایهای از سوختگی و ویرانی. نابودی و سوختگیای که نه فرآیند مهاجرت آریاییان، بلکه نتیجه درگیریهایی بر سر منابع محدود نیازهای بشری بوده است و تا حدود ۳۵۰۰ سال پیش به طول میانجامد. صدها سالی که به جز معدودی تمدنهای جنوبغربی ایران و شهرهای بینالنهرین، به ندرت در تپههای باستانی آثار زندگی در این دوره را بدست میآوریم. این سالهای سکوت نسبی در سرگذشت ایران، شباهت زیادی به شرایط پادشاهی ضحاک و روی آوردن ایرانیان به او در شاهنامه فردوسی دارد. همچنین سرگذشت «کاوه آهنگر» و فریدون، شباهت فراوانی با کوچ «کاسیان عصر آهن» به بینالنهرین و حکومت پانصد ساله آنان در آن ناحیه دارد. به ویژه که دانسته شده است، اسب را کاسیان برای نخستین بار به بینالنهرین بردند؛ و در شاهنامه نیز نخستین کارکرد اسب، هنگامی است فریدون سوار بر آن به بارگاه ضحاک وارد میشود.
در پایان این دوره و همزمان با آغاز عصر آهن یعنی در حدود ۳۵۰۰ سال پیش، بهبود نسبی وضعیت آبوهوایی و سازش انسان با طبیعت، به تدریج آغاز میشود و زمینه را برای گسترش وشکوفایی تمدنهای نوین فراهم میسازد که در حدود ۲۸۰۰ سال پیش تا حدودی به شرایط مطلوب اقلیمیِ پیشین خود دست مییابد (رواسانی، ص ۶۶؛ احمدی، ص ۳۸۸ و ۵۱۲؛ معتمد، ص ۲۱۱ و ۲۱۲).
با توجه به نکات بالا مسئله کوچ آریاییان از شمال به سوی سرزمین فعلی ایران و آسیای میانه ممکن به نظر نمیرسد. آنچه بیشتر به ذهن نزدیک میآید، اینست که آریاییان همان ساکنان سرزمین ایران و مردمان بومیای هستند که از روزگاران دیرین در این سرزمینی که از هر حیث برای زندگانی مناسب بوده است، زیستهاند و آثار تمدن آنان به فراوانی در این سرزمین دیده شده و قبلاً در جای دیگری اثر حضور فرهنگی و زبانی آنان به دست نیامده است. این ساکنان بومی ایران، هنگام افزایش شدید بارندگی دست به مهاجرت به سوی زمینهای مرتفع میزدند؛ و هنگام کاهش شدید بارندگی به زمینهای پست و هموار پیشین باز میگشتند. اینان پس از توفان بزرگ دستکم دو بار از دل ایران به سوی نقاط دیگر مهاجرت کردهاند:
۱- یکبار پس از عقبنشینی دریاها و دریاچههای داخلی و خشک شدن باتلاقهای باقیمانده از توفان بزرگ، که از کوهستانهای مجاور به سوی جلگهها و دشتهای رسوبیِ هموار و حاصلخیز، کوچ کرده و فرود آمدند؛ که در نتیجه، این مهاجرتها کوچی «عمودی»، از ارتفاعات به سوی دشتها و وادیها بوده است. زمان آغاز این جابجاییها در میانه دوره گرم و مرطوب، و پس از پایان بارندگیهای شدیدِ موسوم به توفان عصر جمشید یا توفان نوح، و حدود ۵۵۰۰ سال پیش بوده است.
به عنوان نمونهای از اینگونه مهاجرتها میتوان از دو کوچ بزرگ نام برد: کوچ هندیان از پیرامون کوهستانهای هندوکش و از طریق گذرگاه خیبر در شرق، و گنداره (قندهار) در جنوب افغانستان به سرزمینهای تازه از آب برآمده پنجاب و پیرامون رود سند و ناری (سرزمین هند باستان و پاکستان امروزی) که یادمان تاریخی آن در متون کهن «ریگودا»ی هندوان باقی مانده است (بنگرید به بخش پیشین)؛ و کوچ عیلامیان و سومریان، که از کوهستانهای غربی و شمالی فلات ایران به سرزمینهای باتلاقیِ تازه خشک شده خوزستان و بینالنهرین انجام شده است.
در بخشهای کهن کتاب عهد عتیق یا تورات (سِفر پیدایش، باب یکم)، رویداد کوچ مردمان آشکارا مهاجرتی «از مشرق» به سوی زمینِ شِنعار، مورد توجه و اشاره قرار گرفته است (دانیل، ص ۱۰۱).
در این باره حتی فرضیههایی دائر بر مهاجرت فنیقیان از سواحل خلیج فارس به کرانه دریای مدیترانه مطرح است (موسکاتی، ص ۲۰). از سوی دیگر، سومریان شباهتهای فرهنگی فراوانی با ساکنان جنوب شرقی ایران، بلوچستان، افغانستان و دره سند داشتهاند. آثار هنری و معماری آنان گواهی میدهد که تمدن سومر و تمدن شرق ایران و غرب هندوستان با یکدیگر همانندیهایی داشته است (الدر، ص ۸۵).
۲- و بار دیگر مهاجرتهایی به هنگام خشکسالیِ مابین ۴۰۰۰ تا ۳۵۰۰ سال پیش که به دنبال ناحیههای مناسبتر، محل زندگانی خود را تغییر داده و از پی زیستگاههای بهتر، از فلات ایران یا به تعبیر سومریان، از سرزمین مادری خود (کریمر، ص ۱۶۶ و ۱۷۴) به سوی سرزمینهای دیگر متوجه شدند و سکونتگاههایی را که در ۵۵۰۰ سال پیش فراهم ساخته و مدت ۱۵۰۰ سال در آنها زندگی کرده بودند را بر اثر رویدادهای ناگوار اقلیمی ترک کردند. بیتردید اینگونه جابجاییها منجر به برخی درگیریها بین ساکنان واحهها با کوچندگان تازه از راه رسیده میشده است.
به عنوان نمونهای از این مهاجرتهای متأخر میتوان از کوچ ساکنان تمدنهای جنوب صحرای قرهقوم در ترکمنستان امروزی به نواحی مرغیانه و بلخ در شمال افغانستان، کوچ ساکنان تمدنهای دره سند به گجرات و بخشهای شرقی پنجاب، و کوچ کاسیان به بینالنهرین نام برد.
در این زمان زندگی در بیشتر سکونتگاههایی که پیش از این بطور نمونه از آنها نام بردیم، متوقف میشود و دیگر اثری از ادامه حیات در آنها به چشم نمیخورد.
در سرزمین پهناور فلات ایران، مردمان گوناگونی زندگی میکردهاند که به تأسی از نام سرزمین مسکونی خود «آریایی» نامیده میشدند و ممکن است پیش از آن با نام «کاسی/ کاشی/ کاسپی» شناخته میشدهاند. «همه مردمان ایرانِ امروزی»، فرزندان «همه آن مردمان کهن» هستند. اینان در طول زمان و همراه با تغییرات اقلیمی و آبوهوایی دست به کوچهای متعدد و پرشمارِ کوچک و بزرگی زدهاند که عمدتاً از بلندیهای کوهستان به همواریهای دشت و بالعکس بوده است. خاستگاه تاریخ ایرانیان را نمیتوان تنها به انگاره مهاجرتی که زمان نامشخص، مبدأ نامعلوم، مقصدی ناپیدا و مسیری ناشناخته دارد، منسوب دانست و تنها آنان را نیاکان ایرانیان امروزی شناخت.
در باورها و متون ایرانی «شمال» یا «اپاختر» پایگاه اهریمن است؛ جایگاه دیوان و نابکاران و درِ ورود به دوزخ است. ایرانیانی که همواره به سرزمین مادری و خاستگاه خود و وطن خود عشق ورزیدهاند و خاطره تاریخی آنرا حفظ کردهاند، اگر سرزمینهای شمالی خاستگاه آنان بود، در باره آن اینچنین سخن نمیراندند.
با توجه به همه شواهدی که تا اینجا بطور خلاصه گفته شد، به نظر میرسد که ایرانیان یا آریاییان «به ایران» کوچ نکردند؛ بلکه «در ایران» و «از ایران» کوچ کرده و به نقاط دیگر پراکنده شدهاند.
مؤخره چاپ سوم کتاب مهاجرتهای آریاییان
چاپ سوم این کتاب که بطور خلاصه به ابراز تردید در نظریه اثباتنشده (اما بسیار فراگیر شده) مهاجرت آریاییان از سرزمینهای شمالی میپردازد؛ در حالی منتشر میشود که در فاصله چاپ نخست آن در سال ۱۳۸۱ تا کنون، شواهد دیگری از رد این اعتقاد بدست آمده و برخی پژوهشگران به بیان دستاوردهای تازه و انتشار آن همت گماشتهاند.
از همه مهمتر انتشار ترجمه فارسی کتاب آقای جهانشاه درخشانی است که یکی از بهترین پژوهشها در این زمینه است.
درخشانی، جهانشاه، آریاییان، مردم کاشی، اَمَـرد، پارس و دیگر ایرانیان، (دو جلد) در: دانشنامه کاشان (جلد ۳و ۴)، تهران، ۱۳۸۲. لازم به یادآوری است که ترجمه فارسی نسبت به متن آلمانی آن، کاملتر و افزودههای فراوانی دارد.
در این کتاب که پیش از این به زبان آلمانی منتشر شده بود، مؤلف با تکیه بر انبوهی از شواهد گوناگون مکتوب و نگارین، و به ویژه شواهدی از گستره زبانشناسی و سیر تطور واژگان زبانهای شرقی، پندار مهاجرت آریاییان را یکسره مردود میشمارد. به گمان نگارنده انتشار این کتاب، فصل تازهای در مطالعات ایرانی را رقم خواهد زد و بیگمان پارهای نقصانها در ارائه شواهد باستانشناسی آن، بهیچوجه نقطهضعفی برای یک کار پژوهشی بزرگ بشمار نمیآیند و به مرور اصلاح و تکمیل خواهند شد.
Derakhshani, J., “Die Arier in den nahöstlischen Quellen”, Tehran, 1377.
مؤلف در بخش پایانی کتاب آورده است: «پس از مرور این شاهدها، این پرسش پیش میآید که آیا استدلالهای گذشته در باره «کوچ آریاییان به فلات ایران» میتواند در برابر انبوهی از شاهدهای مستقل که گویای حضور دیرین آنان در این پهنهاند، ایستایی کنند؟ و آیا اندیشمندانی که با هیچ دلیل و منطقی آماده برافکندن «فرضیه کوچ» نیستند، استدلالی جز پیروی از ذهنیات و حفظیات دیرپا دارند؟ آیا چنین استدلالی که «تاکنون به گونهای دیگر آموختهایم» در انجمنهای علمی پذیرفتنی است؟ و سرانجام اینکه باید پرسید، اصولاً گواهآوری و استدلال علمی باید چگونه و دارای چه ویژگی باشد، تا پیروان «فرضیه کوچ» را مجاب سازد، از این فرضیه اثبات نشده دست بردارند؟»
از سوی دیگر انتشار ترجمه فارسی کتاب پرارزش خانم یانا مدودسکایا است که پیش از این به بخشی از متن انگلیسی آن در بخش پنجم این کتاب استناد شده بود.
مدودسکایا، یانا، «ایران در عصر آهن ۱»، ترجمه علیاکبر وحدتی، تهران، ۱۳۸۳؛.
Medvedskaya, I, N, “Iran- Iron Age Ι”, Oxford, 1982.
مدودسکایا در پسگفتاری که برای چاپ فارسی آن نوشته و نتیجه آخرین پژوهشهای او است؛ بیشتر از گذشته به موضوع مهاجرت آریاییان پرداخته و در خاتمه چنین نتیجهگیری میکند که:
«به نظر میرسد که ظرف بیست سالی که از انتشار کتاب من به زبان انگلیسی میگذرد، فرضیه مهاجرت ایرانیان دارنده سفال خاکستری داغدار به قطعیت رد شده است. به جای این فرضیه، نظریه جدید ایرانیان دارنده سفال نخودی مطرح شد. از قرار معلوم باید نسل جدید باستانشناسان ایرانی در باره این نظریه تحقیق کنند. به نظر میرسد مرحله جدیدی در باستانشناسی ایران، راهحلهای متقاعد کنندهای در برابر مضلات قدیمی، پیش رو خواهد نهاد».
البته با اینکه مؤلف کتاب به صراحت فرضیه مهاجرت آریاییان را رد میکند، مترجم کتاب در مقدمه خود بدون هیچ توضیح و ارائه دلیلی، همچنان عصر آهن ۱ را «سرآغاز ورود قبایل ایرانی به فلات ایران» مینامد.
از جمله یافتههای تازهتر در این زمینه، عبارت است از کاوشهای گسترده و جدی آقای یوسف مجیدزاده در منطقه جنوب جیرفت و حوزه هلیلرود و به ویژه تپههای «کنار صندل». این منطقه به مدت چندین سال در معرض حفاریهای غیر قانونی و گسترده قرار داشت. ایشان موفق میشوند با عکاسی از آثار ضبط شده و سپس با انجام بررسیها و کاوشهای گسترده در منطقه، از شباهت شگفتانگیز آثار هنری جیرفت با آثار سومری پرده بردارند و در نهایت جیرفت را یکی از کهنترین تمدنهای شرق و خاستگاه سومریان معرفی نمایند.
ایشان همچنین پادشاهی «اَرَتَّـه» که در متون سومری از آن یاد شده است را همین نواحی حوزه هلیلرود و جیرفت معرفی میکند و حتی بناهای سومری اوروک را نیز آثار معماران و هنرمندان اَرَتَّــه میداند:
«اگر ما منطقه جغرافیایی جیرفت را به عنوان بخشی از قلمروی پادشاهی باستانی اَرَتَّ شناسایی کنیم، آنگاه پی خواهیم برد که چرا در دوران دوم سلسلههای قدیم اِنمِـرکار فرمانروای دولت- شهر اوروک در به خدمت گرفتن معماران و هنرمندان اَرَتَّ به منظور ساختن معابد خدایان بزرگ سومری و تزیین درون آنها اصرار میورزیده است. انسان در اینجا بیدرنگ از خود میپرسد که آیا سرانجام این اساتید بزرگ هنر و معماری از اَرَتَّ به اوروک رفتند و در آنجا خواستههای پادشاه اوروک را به انجام رساندند؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، چرا نباید بناهای باشکوه اوروک در این دوره را که از لحاظ کیفیت متفاوت و در سطحی بالاتر از آثار معماری همزمان در دیگر محوطههای باستانی در بینالنهرین قرار دارند کار دست معماران ، هنرمندان و صنعتگران اَرَتَّ به حساب نیاوریم؟»
مجیدزاده، یوسف، جیرفت، کهنترین تمدن شرق، تهران، ۱۳۸۲، ص ۸.
پژوهش تازه دیگر در زمینه وضعیت اقلیمی و آبو هوایی باستان از آن لانی تامسون است. این زمینشناس پس از حفاریهایی در هستههای یخی یخچالهای قله کیلیمانجارو در شمال تانزانیا به این نتیجه رسیده است که بزرگترین خشکسالی ۱۲۰۰۰ سال اخیر، در حدود ۴۲۰۰ سال پیش رخ داده است. تحقیقات تامسون، هاروی ویس را به این اعتقاد رسانده است که یک خشکسالی شدید در حدود ۴۰۰۰ سال پیش، به اندازهای طولانی و پایدار بوده است که تمدنهای موجود از مصر تا هند را نابود کرده است.
Grasman, D., “Scientific American”, Des., 2002. ~ Tomson, L., “Science”, Oct., 2002.
همچنین ترجمه کتاب روسی گومیلییوف، میتواند برای کسانی که تغییرات سطح آب دریای مازندران (کاسپی) و پپیشینه تمدنهای سواحل شمالی آن در دوران تاریخی را پیگیری میکنند؛ مفید باشد. هر چند مؤلف در این کتاب نظریه افزایش سطح آب دریا در دوران باستان را نمیپذیرد و گاه فرضیههایی متفاوت را ارائه میدهد؛ اما عمیقاً بر تأثیر رویدادهای اقلیمی بر تمدنهای متأثر از آن باور دارد و ناخشنودی خود را از بیتوجهی به این نکته بیان میدارد:
«آنچه برای من ارزش بسیار داشت، یعنی مشاهدهی منظره و عوارضِ زمین، از نظرِ باستانشناسان قابلِ توجه نبود؛ زیرا ایشان بر آن اند که این حرفها داستانپردازیی جغرافیایی است. فکری را هم که مربوط میشد به تغییرِ آبوهوا در دوران تاریخی خیالپردازیی عامیانهی علمینما لقب میدادند».
گومیلییوف، لف ن.، کشف خزرستان، ترجمه ایرج کابلی، تهران، ۱۳۸۲.
اثر مهم دیگر عبارت است از مجموعه مقالههای سمپوزیوم بینالمللی کواترنر. این مجموعه مقالهها از لحاظ بررسی وضعیت اقلیمی ایران، به ویژه در هزارههای پایانی کواترنر، و بررسی سازندها و نهشتههای کواترنری و پادگانههای رودخانهای، اثری ممتاز و صرفنظر نشدنی است. پژوهشگران در این مقالهها به تغییرات سطح و ساحل خلیج فارس و دریاچههایی همچون ارومیه و گاوخونی پرداخته و با روشهای تحقیقی جالبی به تغییرات و جزئیات افزایش سطح و دبی آب ورودی آنها در دوران گذشته پی بردهاند. مطالب مفید دیگری از جمله در زمینههای تجزیه و تحلیل مخروط افکنه پلایای بجستان در جنوب خراسان، تحولات کوهپایههای میشوداغ در شمالشرقی دریاچه ارومیه، دلتای سفیدرود و رسوبات کواترنری شمال کاشان و جنوب دریاچه نمک، در این کتاب آمده است که میتوان آنرا منبعی مهم برای پژوهشهای اقلیمشناسی باستانی دانست.
مجموعه مقالات نخستین سمپوزیوم بینالمللی کواترنر، شهریور ۱۳۷۳، دانشگاه تهران، گردآوری فرخ برزگر، مرکز انتشارات کمیسیون ملی یونسکو در ایران، تهران، ۱۳۷۴.
همچنین بنگرید به:
نژاد آریایی: بررسی چگونگی پیدایش و گسترش یک نظریه نژادپرستانه