تدقیق در شاهنامه فردوسی نشان میدهد که جامعه ما از دیرباز از شیوع مهلک ناسیونالیسم، راسیسم و نژادپرستی رنج میبرده است. نشان میدهد که جوانانی پاک و توانا، اما سادهدل و زودباور چگونه قربانی مطامع تمامیتخواهان و قدرتطلبان میشدهاند. گسترش و تداوم مهارنشده و طولانیمدت نژادپرستی و برترانگاری موجب شده است تا افکار عمومی بنا به غریزه دیرین خویش، در هر سند و گزارش تاریخی یا داستانی، صرفاً به دنبال دستمایههایی برای کسب غرور پوچ و بهانههایی برای برترانگاری بگردند و در قبال رنجهایی که به نوع بشر و به فرزندان خویش وارد میآمده، بیتوجه باشند و بدان اعتنایی نکنند.
نمونه بارز چنین جوانانی سهراب است. محصول ازدواج یکشبه رستم با تهمینه در شبی که مهمان شاه سمنگان بوده است. رستم فرزند و مادر را برای همیشه به حال خویش رها میکند و به ایران باز میگردد. سهراب در جامعه سمنگان پرورش مییابد و رشید و دلاور و جوانمرد و بالنده میگردد. روح او و تربیت او از دروغ و کژی و نابکاری و فریبگری چنان به دور است که حتی به وهمش نیز نمیرسد که عدهای به او دروغ میگویند و او را برای مقاصدی دیگر میفریبند.
تهمینه تا مدتها نام و هویت پدر را از سهراب مخفی میدارد و بعدها نیز او را به دور ماندن از پدر تشویق میکند. افراسیاب ترفندی میچیند تا سهراب را فریب دهد و او را تشویق کند که نادانسته پدر خویش را بکشد و آنگاه خود سهراب را به قتل برساند. هومان و بارمان ترتیبی میدهند تا به نیرنگ مانع شوند که سهراب پدر خویش را بشناسد. گردآفرید با ترفندهای زنانه احساسات سهراب و خصلت بیشائبه او را به بازی میگیرد و پس از آنکه مدتی او را از پی خویش میکشد و میفریبد، او را با سخنی نژادپرستانه تحقیر میکند و به ریشخند میکشد و میگریزد. همه در حال فریب دادن سهراب هستند تا جایی که آخرین نیرنگ به قیمت جان او تمام میشود: رستم با ناجوانمردی و دروغ و در حالی که از سهراب شکست خورده بود، او را میفریبد و خنجر به جانش مینشاند؛ چرا که نمیداند «سهراب پسرش است». گویی فریفتن و کشتن دیگران تا جایی بدون اشکال و مباح است که «پسر خودمان نباشند».
رستم به نیرنگ تیغ تیز بر پهلوی سهراب میزند و آن جوان دلاور و سادهدل و بیغل و غش را در غربت و تنهایی و در حالی که عدهای از فریبگران و خدعهپردازان سراسر زندگی و پیرامون او را اشغال کرده بودند و او را به راهی که خود میخواستند، میکشیدند، به قتل رساند. فردوسی در بیتهایی باشکوه رنجنامه «سهراب بیداردل» را به زیبایی تمام سروده است: «سبک تیغ تیز از میان برکشید/ بر پور (شیر) بیداردل بر درید».
سهراب نمونه بارزی از جوانان پاک اما سادهدلی است که گرفتار خدعه و نیرنگ چربزبانان و برتریطلبان و نژادپرستان و ملیگرایان و افراطیون مذهبی میشوند و نادانسته به راهی میروند تا منافع آنان را برآورده سازند و خود را و آینده جامعه خود را قربانی اهداف و مطامع آنان کنند.
آموزهای از فردوسی در داستان رستم و سهراب
۱۵ مرداد ۱۳۹۲
رستم با اینکه بزرگترین پهلوان ایران و شاهنامه است. اما فردوسی هیچ باکی ندارد تا با صراحت و صدای بلند و با شیواترین سرودهها بگوید که رستم نه در زور به پای سهراب میرسید و نه در مردانگی. او در شجاعت و جوانمردی از سهراب شکست خورد و با فریب و نیرنگ بر سهراب جوان غلبه کرد. اما مهمترین چیزی که میتوان از داستان رویارویی رستم و سهراب آموخت، نه چگونگی مبارزه آن دو تن، که چگونگی روایتگری فردوسی است. راوی صادق و راستگویی که اهل پنهانکاری نیست و واقعیت را فدای هیچ خوشایندی نمیکند. حتی فدای رستم شاهنامهاش.
همچنین بنگرید به:
گفتارهایی در باره تبعیض نژادی، وطندوستی، غرور ملی، و قربانی کردن انسان به پای کشور
چو ایران نباشد تن من مباد: تحریف شاهنامه فردوسی برای مقاصد ناسیونالیستی