یکی گفت که تو جانباز بودهای. دیگری گفت که معتاد بودهای. آن یکی هم گفت که تو روانی بودهای. چه فرقی میکند که تو کدامیک بوده باشی. فقط میدانم که تو هموطن ما بودی. تو هم آرزوی زندگی خوب و پیشرفت فرزندانت را داشتی. حتماً از خیلی درها بیرونت کرده بودند که به «خانه ملت» پناه بردی. مطمئنم که نه فقط نمایندگانِ تو در خانه ملت، که خودِ «ملت» هم ترا رانده بود و بیرون انداخته بود. فقط نمایندگان ملت نیستند که ترا ندیدند. ملت هم ترا ندید. ملتی که چنان در منجلاب سودجویی، فریبگری و خیانت غلتیده است که جز به منافع شخصی خود به هیچ چیز دیگر نمیتواند توجه کند و اگر هم گاهی توجه میکند، از روی ریا و سالوس است. تو دوست نداشتی که حداقل و حداکثر درآمدها هزار برابر اختلاف داشته باشند. دوست نداشتی که کودکی در مدرسهای درس بخواند که شاگردان پنج کلاس در یک کلاس مینشینند و یک معلم دارند، و کودک دیگری در مدرسهای درس بخواند که بیست میلیون تومان شهریه آن است. تو فکر نمیکردی روزی برسد که روزنامهای که با پول شهروندانی مثل تو منتشر میشود، بجای اینکه با تو صحبت کند و درد ترا بنویسد، با عیاشی مصاحبه کند که هر ماه پانزده میلیون تومان پول تو جیبی میگیرد. فکر نمیکردی که «رسانه ملیای» که متعلق به تو هم هست، جولانگاه سوداگران آزمندی شود که از بام تا شام، مردم را تشویق و تحریک به ثروت بادآورده میکند. به تو یاد داده بودند که: «لیس للانسان الی ما سعی»، نیست برای انسان جز آنچه برایش زحمت کشیده است.
تو میخواستی بتوانی برای فرزندت دوچرخهای بخری و فکر نمیکردی که پدران دیگری هم باشند که برای فرزندانشان هواپیما میخرند. به تو یاد داده بودند که در فکر همنوع باشی و حالا تو دیدی که انگار فقط تو در فکر همنوع بودی و دیگر همنوعانت فقط در فکر کیسه تو بودند. تو دیدی که شعار شرافت و انسانیت چقدر بر زبان بیشرفهای دشمن انسانیت جاریست. تو هر بار به کسی دل میبستی و امیدوار میشدی که شاید این یکی بهتر از قبلی باشد و شاید اوضاع بهتر شود. شاید آسمان کمی آبیتر شود. شاید لبخندها کمی بیشتر شود. اما فقط به حسرت قبلترها نشستی و به روزهایی که هر روزش بدتر از دیروزش بود. بله لبخندها بیشتر هم میشد، اما لبخند گرگهایی با دستان سپید که میخواستند در خانهات را برویشان بگشایی.
چرا خودت را آتش زدی؟ فکر کردی میتوانی با قربانی کردن خودت، مردمی خفته در گور را بیدار کنی؟ فکر کردی که جان خودت از چه چیز ارزش کمتری دارد؟ فکر میکردی خبر رنج تو خیلی دهان به دهان میگردد؟ فکر میکردی حالا روزنامهها در باره تو و میلیونها نفر مانند تو خواهند نوشت؟ فکر میکردی جان تو و سرنوشت فرزندانت برای کسی اهمیتی دارد؟
جان تو عزیزتر از آرمانهای مقدس مدعیان بود. جان یک انسان از هر چیزی که فکرش را بکنی، عزیزتر است. کسانی که آرمان خود را مهمتر از جان انسانها بدانند به هیچ شرافتی پایبند نیستند. حتی به همان آرمان خود. کسانی که جان انسانها را بیقدر میدانند، از هیچ خیانت دیگری رویگردان نیستند. نابودی یک انسان با نابودی یک کشور هیچ تفاوتی ندارد. کسانی که مرگ یک انسان برایشان اهمیت ندارد، مرگ دین و کشور و تاریخ و فرهنگ هم نمیتواند برایشان مهم باشد.
وقتی شعلههای آتشی را دیدم که ترا در بر گرفته بود، احساس میکردم که این فقط تو نیستی که داری در شعلههای آتش میسوزی. این تمام یک کشور است که دارد با همه تعلقات دینی و تاریخی و فرهنگیاش میسوزد.
همچنین بنگرید به:
ایران امروز و وضعیت غیرانسانیتر از عصر بردهداری
آینده کشور قربانی تضاد طبقاتی
برای بشیر چه فرقی میکند که اهل ایران باشد یا افغانستان؟