Skip to content
 

روشنگری‌های پژوهشگران در برابر آریاگرایی و باستان‌پردازی

دانشمندان و خردمندان هر سرزمینی، چراغ راه نسل امروز و نسل‌های آینده هستند. توجه به سخنان و هشدارها و اندرزهای آنان که متکی به شناخت اجتماعی و تجربه‌های تاریخی است، می‌تواند جوامع بشری را از سیر باطلی که احیاناً در آن گرفتار هستند، برهاند. کسانی که با موج‌هایی از سخنان زیبا و اغواگرانه و مبلغ جهل همراهی می‌کنند، نسل‌های آتی را فدای منافع امروزی خود می‌کنند. اما آنان که خطرات و دام‌های پیش رو را تشخیص می‌دهند و با درک مسئولیت اجتماعی خود آنها را اعلام می‌دارند، منافع بالقوه شخصی را فدای سرافرازی و خوشبختی نسل‌های آینده می‌کنند.

نگارنده با همه توان اندک خود و در سلسله نوشته‌های «باستان‌شناسی تقلب و رنج‌های بشری»، تا جایی که توانست به پدیده مخرب و ویرانگر و استعماری باستان‌ستایی، آریاگرایی و کورش‌پرستی پرداخت. پدیده‌ای که به نظر می‌رسید دام تازه‌ای برای فریفتن افکار عمومی و گسترش شکل تازه‌ای از یک امامزاده قلابی باشد که برای بسط‌ سلطه‌ای نوین برقرار می‌شود.

در اینجا نمونه‌هایی از تلاش‌های خردمندانه برای مقابله و روشنگری در برابر این موج مخرب را می‌آورم که به گفته آقای جلیل دوستخواه «در میان جوانان کم‌تجربه و ناآگاه» متداول شده و آنان را قربانی خود کرده است. در این میان نمی‌توان یادی از استاد زنده‌یاد پرویز رجبی نکرد که در زمان حیات خود تلاش وسیعی را برای مقابله با تحریف تاریخ به دست باستان‌پرستان انجام داد و رنج و شکنج فراوانی را متحمل شد. بی‌گمان، همه اینها و تعداد فراوان‌تر دیگر، آغاز راه دشوار مقابله و روشنگری در قبال شکل تازه‌ای از سلطه بر مردم است. سلطه‌گرانی که می‌خواهند چاه عمیق تازه‌ای بر سر راه مردمی بسازند که در حال تلاش برای بیرون آمدن از چاه دیگری هستند.

این گفتارهای آموزنده در حکم «چراغ راه» است. می‌توان بدان‌ها بی‌توجه بود و آنها را با دمیدنی از روی تعصب و غفلت خاموش کرد و به چرخه مکرر تاریکی‌ها و نابسامانی‌ها فرصت تکرار داد؛ و می‌توان بدان‌ها توجه کرد و از این چرخه بی‌حاصل و ویرانگر به آینده‌ای روشن رهنمون شد.

۱- آقای ناصر فکوهی در مصاحبه‌ای که با عنوان «دشمنان همسو، شووینیست‌های ملی‌گرا و قوم‌گرا» در وب‌سایت «انسان‌شناسی و فرهنگ» منتشر شده، این دو نوع شووینیست را دشمنانی با منافع مشترک دانسته و گفته‌اند: «گروهی مایلند همزیستی قومی و فرهنگی در پهنه متکثر و غنی ایرانی را که اصلی هزاران ساله است، به سود دیدگاه‌های امنیتی، شووینیستی و قوم‌پرستانه و کوته‌بینی‌های علمی و فرهنگی خود بکشانند». ایشان به درستی خاطرنشان کرده‌اند که چنین سخنان تمامیت‌خواهانه فارس‌گرایانه که رایج در میان رسانه‌ها (و حتی روشنفکران) ماست، اگر در یک کشور اروپایی گفته می‌شد، به دلیل برانگیختن نفرت‌های قومیتی قابل تعقیب بود: «اظهارات ملی‌گرایانه و تحقیرکننده زبان‌های محلی در کشورهای اروپایی قابل تعقیب است، زیرا نوعی برانگیختن نفرت نژادی تلقی می‌شود… ما با بی‌مسئولیتی و بی‌سوادی و سطحی‌نگری و محیطی آشوب‌زده روبرو هستیم که هر کس به خود اجازه می‌دهد زبان‌ها و فرهنگ‌های متنوع میلیون‌ها ایرانی را به مسخره بگیرد و توهین کند و ارگان‌ها و رسانه‌های رسمی کشور نیز بدون هیچ نوع مشکلی آنها را منتشر کرده و روشنفکران ما نیز خم به ابرو نیاورده و نژادپرستی‌های ابلهانه و ملی‌گرایانه‌اشان را که ده‌ها سال است دیگر در هیچ کشور مدرنی حتی عقب‌افتاده‌ترین متفکران نیز سخنی از آنها به میان نمی‌آورند، با افتخار در اینترنت و رسانه‌ها و روزنامه‌ها تکرار کنند… ایرانیان امروز متأسفانه از یک سو گرایش‌های به شدت ملی‌گرایانه و افراطی نشان می‌دهند و از سوی دیگر با رفتارهای نامناسب خود در حال تخریب میراث فرهنگی‌اشان هستند… تاریخ صد سال گذشته ایران نشان داده است که قدرت‌های بزرگ بارها و بارها از تکثر قومی ایران برای تفرقه‌افکنی و تضعیف دولت‌های مرکزی استفاده کرده‌اند… کسانی که به اسم دفاع از ملت و زبان فارسی، زبان‌های محلی و قومی و فرهنگ‌های ایرانی دیگر را تحقیر و تکذیب می‌کنند، برنامه‌اشان از میان بردن این فرهنگ‌ها از طریق یکسان‌سازی و آسیمیلاسیون فرهنگی است».

آقای فکوهی همچنین در گفتگوی دیگری با احسان خواجه‌ای که با عنوان «چرا مخالفت با اصل پانزده قانون اساسی؟» در وب‌سایت «انسان‌شناسی و فرهنگ» منتشر شده، به نکات مهم دیگری اشاره کرده‌اند: «پس از پایان جنگ، هنگام نوزایی نوعی پان‌ایرانیسم جدید در نزد گروهی از روشنفکران ایران بود که به همراه خود نوزایی قوم‌گرایی‌ها و ملی‌گرایی‌های قومی- منطقه‌ای (پان‌ترکیسم و سایر پان‌ها) را به همراه داشت. اصولا این دو رویکرد افراطی همواره در تاریخ ایران معاصر یکدیگر را تقویت و وجود یکدیگر را توجیه می‌کرده‌اند. البته پان‌ایرانیست‌ها در سال‌های اخیر زیر لوای دفاع از زبان فارسی و جو عمومی نژادپرستی که قدرت‌های بزرگ نیز آنرا در کشور تقویت می‌کنند تا بتوانند فشار بیشتری بر قدرت مرکزی بیاورند، بسیار تشویق شده‌اند. این گروه، بر خلاف قوم‌گرایان که پیشینه آنها به دلیل تجزیه‌طلبی و ایجاد تنش‌های قومی در تاریخ معاصر بیش از آن روشن است که بتوانند خود را تبرئه کنند، اغلب بدون استفاده از این عنوان (یعنی پان‌ایرانیست) خود را پشت نوعی ملی‌گرایی پنهان می‌کنند که در سال‌های اخیر حتی تلاش می‌کنند آنرا در هم‌سویی با باورهای دینی اسلامی نیز نشان بدهند تا بیشتر فضا برای خود مساعد کنند. اما در واقعیت قضیه، پان‌ایرانیست‌ها گرایشی هستند که از لحاظ سیاسی در ایران کمتر، اما در جهان بسیار شناخته شده‌اند. این گروه همان راست افراطی نوفاشیست است که امروزه در آمریکا و به ویژه در اروپا در احزاب راست افراطی، اسلام‌هراسی را تبلیغ می‌کند. متاسفانه در ایران این گروه‌ها توانسته‌اند در برخی از نهادها و به ویژه در بسیاری از رسانه‌ها، با عنوان دفاع از زبان فارسی و فرهنگ ایرانی راه یافته و با همین عنوان ایده‌های خود را گسترش دهند. وقتی این گروه از ایران بزرگ یا از ایران فرهنگی یا از اهمیت زبان فارسی سخن به میان می‌آورند، در واقع به هیچیک از این شعارها باور ندارند و از آنها به مثابه ابزاری استفاده می‌کنند تا از ایده‌های هژمونیک (سلطه‌گرانه) خود که بر برتری نژادی و باستان‌گرایی متمرکز است، دفاع کنند.

فرصت‌طلبان پان‌ایرانیست که در انتظار هر بهانه‌ای هستند تا به رؤیاهای باستان‌گرایی برگردند، امروزه زمامدار ماجرا شده‌اند و با انطباق دادن مباحث نژادپرستانه و ضد فرهنگی و سلطه‌جویانه خود با ادعای دفاع از ایران و ایرانی بودن، تلاش می‌کنند همان تزهای ملی‌گرایی افراطی اروپایی را به صورتی دیگر در اینجا پیاده کنند. پیوند خوردن این افراد با فساد اقتصادی از یک سو و با نولیبرالیسم بازار از طرف دیگر، معجون خطرناکی را ساخته است که به شدت تمام دستاوردهای ده‌ها سال مبارزه مردم ایران برای رسیدن به آزادی و استقلال و عدالت را تهدید می‌کند.

همه مردم جهان از نژادپرستی و افراط در ملی‌گرایی در دو جنگ بزرگ جهانی تجربه و درس گرفتند. ایجاد تنش میان مردم و فرهنگ‌های مختلف و شعارهای برتری‌جویانه در این دو جنگ جهانی، سبب کشته شدن میلیون‌ها انسان شد. تشکیل سازمان ملل و امضای تعهدات بیشمار بین‌المللی در آن جهت انجام گرفتند که دیگر هیچ دولت و یا ملتی بر اساس گفتمان‌ها و ادعاهای پوچ و مبالغه‌آمیز برتری ملی و بزرگ‌تر بودن و هوشمندتر بودن حرکت نکرده و کار را به اختلاف و درگیری و تنش نرساند. امروز وقتی می‌بینیم که در تریبون‌های رسمی کشور روشنفکران ما به راحتی از برتری نژادی و فرهنگی و سیاسی ایرانیان نسبت به سایر مردمان و کشورها و فرهنگ‌ها سخن می‌دارند، باید متوجه بود که این امر چیزی جز یک عقب‌گرد اجتماعی نیست. هیچ فرهنگی با تحقیر فرهنگ‌های دیگر بزرگی خودش را نشان نمی‌دهد. اینگونه شعارها را همه ملی‌گرایان افراطی در سراسر قرن بیستم مطرح کردند و میلیون‌ها تن را به کشتن دادند و برایشان سودی نداشت جز برجای گذاشتن ویرانه‌های بی‌پایان.

تجربه‌های تلخ گذشته موجب شده که امروزه در اروپا برای جلوگیری از خطر تکرار حوادث، با جدیت در برابر اینگونه شعارهای ملی‌گرایانه واکنش نشان می‌دهند و روشنفکران تلاش می‌کنند این افکار خطرناک را از مردم دور کنند. در حالی که در ایران هر روز تریبون جدید و مجله تازه‌ای را می‌گشایند که نژادپرستی و هژمونی‌طلبی را بیشتر تقویت کنند. تصور آنست که اینکار به انسجام ملی دامن می‌زند، در حالیکه اینکار در ایران بزرگترین خیانت به تاریخ و تجربه فرهنگی این کشور در سراسر عمر چند هزارساله آنست که همواره متنوع و چند فرهنگی بوده است. راز بقای ایرانی بودن در تحمل بالا و نرمش آن در ایجاد همسازی میان فرهنگ‌های گوناگون است و نه در بلند کردن صدایش علیه دیگر فرهنگ‌ها. مسئولیت این امر بسیار سنگین است.

امروزه کسانی که از طریق روابط مرید و مرادی و پیوندهای ناسالم در ردیف بزرگان اندیشه و خرد جای داده شده‌اند، به خودشان اجازه می‌دهند به هرگونه مایلند گفتمان‌های ضد ایرانی و نژادپرستانه خود را زیر لوای ایران‌دوستی و ایران‌خواهی در تندترین شعارها به بیان در آورند و هرگونه انتقاد نسبت به آنها با سخت‌ترین پاسخ‌های لشکری از اراذل و اوباش فکری و نوکیسگان فرهنگی پاسخ داده می‌شود.

ایران‌دوست‌هایی از این دست، تفاوت چندانی با سلفیست‌ها و شاهزادگان عرب که ادعای مبارزه با آنها را دارند، ندارند و در نهایت در خدمت قدرت‌های بزرگ هستند که با دامن زدن به این اختلافات در منطقه، در پی ایجاد ضمانتی برای فروش سلاح‌های خود و دستیابی به انرژی ارزان هستند.

تاریخ قرن بیستم با تمام تراژدی‌هایش در اختیار ماست که از این افراد ملی‌گرا و پان‌ایرانیست و از همه پان‌های قوم‌گرا و فاشیست‌های قومیت‌طلب (که بارها گفته‌ام و تکرار می‌کنم که دقیقاً دو روی یک سکه و مکمل و عامل اصلی وجودی یکدیگرند و نه ضد یکدیگر) فاصله بگیریم. ایران در تکثر فرهنگی آن تعریف و تبیین می‌شود و تداوم یافته است و دشمنان بزرگ آن پان‌ایرانیست‌ها و پان‌های قومی‌ای هستند که ماهیت، جنس و تحولی یکسان داشته و دارند».

۲- آقای جلیل دوستخواه در نامه‌ای که از روی لطف برای نگارنده فرستادند، خبر دادند که مقاله تازه ایشان با عنوان «بزرگْ بازگشت یا بزرگْ پیشرفت؟! ایرانِ‌‌باستان: آرمان ْشهر ‌یا ‌واقعیّتِ‌‌ مستندِ تاریخی؟» در فصلنامه نگاه نو (شماره ۹۵، پاییز ١٣۹١)، منتشر شده است. ایشان در بخشی از این مقاله آورده‌اند: «در سال‌های اخیر، بارها در رسانه‌های الکترونیک (در شبکه‌ی جهانی/ اینترنت) به نام انجمن بزرگْ بازگشت، برخورده‌ام و با آماج و آرمان آن آشنا شده و در پاره‌ای از سخنرانی‌هایم و نیز در برخی از گفتمان‌های فرهنگی و ایران‌شناختی در همایش‌ها و یا رسانه‌ها، اشاره‌هایی انتقادی بدان کرده‌ام. خود این عنوان، به خوبی بیانگر نگرش و سویه‌ی زیاده‌روانه‌ی روی‌ْکرد کاربران آن به پیشینه‌ی فرهنگ‌ ایرانی‌ست ‌و نیاز چندانی ‌به‌ روشنگری‌ی‌ بیشتر درباره‌ی ‌آن نمی‌بینم. گفتنی‌ست که چنین نگرش و گرایشی به ایران باستان، هواداران خود را در میان جوانان کم‌تجربه و ناآگاه از داده‌های تاریخ و دل‌ْآزرده از برخی‌‌ واقعیّت‌های زندگی‌ی اجتماعی‌ی کنونی، یافته‌ است که بازتاب‌هایِ آن را در نوشته‌ها و سروده‌هاشان، به ویژه در شبکه‌ی جهانی، می‌توان دید. باید گفت که گرایش به هر باوری و پیروی از آموزه‌ی هر کیشی و ره‌نمودها و فرمان‌های آن، حقّ طبیعی و مسلّم هرکس و هر گروهی است و جای هیچ‌گونه چون و چرایی ندارد و بازداری‌ی کسان از این‌ حقّ، پایمال کردن ‌‌آزادی‌ی ‌اندیشه ‌و وجدان‌ و باور و کُنِشی سخت ‌نکوهیده‌ و ضدّ‌انسانی‌ست.‌ امّا در گستره‌ی‌ زندگی‌ی تاریخی و فرهنگی‌ی یک ملّت، گفتمان فراگیرتری بایسته است که همه‌ی کیش‌ها و شیوه‌های باورمندی و نیایش و پرستش را از یک سو و دبستان‌های اندیشگی، فلسفی، ادبی و فرهنگی را با همه‌ی دیگرگونی‌ها و هم‌سویی‌ها یا ناهم‌سویی‌هاشان در بر داشته باشد و هم‌زیستی‌ی آشتی‌آمیز و بردباری و سازگاری و گرامی‌داشت دوسویه و در همان حال، حقّ هرگونه چون و چرا و نقد و بررسی‌ی باورهای دیگران، اصل بُنیادین آن باشد. در چنین گفتمانی، گذشته، آرمان‌شهر نیست‌ و همه‌ی‌ اندیشه‌ها و گفتارها و کردارها‌ با بیشترین‌ شناخت‌ و بهره‌گیری‌ از گذشته، رویْ‌آور به‌‌آینده‌ است». آقای دوستخواه در پایان مقاله خود به شیوایی آورده‌اند: «ایران و گذشته‌ی کهن فرهنگی‌اش، پرستنده و شیفته نمی‌خواهد؛ بلکه دوستدار و شناسنده‌ی‌ آگاه‌ و پژوهشگر همواره‌ شکّ‌وَرز و پرسنده‌ و جوینده‌ی عاقبت پابنده می‌خواهد».

۳- آقای نادر فتوره‌چی در مطلبی با عنوان «عصر طلایی نداشتن» که در روزنامه شرق منتشر شده، به «مالیخولیای عصر طلایی ایران باستان» اشاره می‌کند و در بخشی از گفتار خود می‌آورد: «به گمانم، تنها ارزش پرداختن به این منظومه ملال‌انگیز، در نشان‌ دادن فرآیند پروژه ملت‌سازی بر بستر نوعی مالیخولیای اجتماعی باشد. بیماری‌ای که اشکال سیاسی و حاد‌ش در تجربه جهانی به فاجعه فاشیسم و ناسیونالیسم افراطی رایش سوم، جنگ‌های جهانی، نسل‌کشی در یوگسلاوی، قتل عام قبیله‌ای در لیبریا و هزاران نمونه عینی دیگر از قساوت انسان علیه انسان به نام ملت و میهن منجر شد».

۴- آقای محمدعلی حسینی‌زاده در مقاله‌ای با عنوان «باستان‌گرایی ایرانی چگونه مشروعیتش را از دست داده است؟/ مسئله هویت در ایران معاصر» که در روزنامه بهار (۳۰ آذر ۱۳۹۱) منتشر شده، از جمله می‌نویسد: «باستان‌گرایان ایرانی به تاریخ ایران نگاهی گزینشی داشتند و بخش‌هایی از تاریخ و سنت‌های ملی باستانی ایرانی را برجسته کرده و بخش‌هایی دیگر را به حاشیه می‌راندند. در این راستا تاریخ اسطوره‌ای ایران و شاهان بزرگ ایرانی به‌خصوص شاهان هخامنشی برجسته می‌شد و به گونه‌ای غلوآمیز از فرهنگ و اعتقادات ایرانی قبل از اسلام ستایش می‌شد و تاریخ و فرهنگ اسلامی ایران همانند ضعف‌ها و کاستی‌های ایران باستان مورد غفلت قرار می‌گرفت. ویژگی دیگر این گفتمان این بود که پیوندی استوار با شاهنشاهی و نظام شاهی مستقر برقرار می‌کرد چندان‌که گویی راهی است برای فرار از بحران مشروعیت شاهنشاهی پهلوی و نه پاسخی به مسئله هویت ملی در ایران معاصر. این هر دو به تضعیف گفتمان باستان‌گرایی ایرانی و زوال نهایی آن انجامیدند. ستایش غلوآمیز از ایران قبل از اسلام و غفلت از ایران اسلامی گستره هویت‌بخشی گفتمان باستان‌گرایی ایرانی را محدود کرد و هویت برخاسته از آن را در تقابل با هویت اسلامی مردمان این سرزمین قرار داد. اگر قرار بود این گفتمان به تعمیق هویت ملی کمک کند نباید به جدال با هویت‌های دیگر برمی‌خاست بلکه باید بر فراز هویت‌های دیگر قرار گرفته و با ایجاد هویتی کلان نیروها و گروه‌های مختلف را زیر چتر هویتی خود می‌گرفت».

۵- آقای مسعود رفیعی طالقانی نیز در همین شماره روزنامه بهار و در ذیل گفتار «باستان‌گرایی همان ملی‌گرایی نیست» از جمله آورده‌اند: «در همین تاریخ معاصر خودمان ببینیم که چه کسانی و چرا به این گفتمان‌ها (ناسیونالیسم و ملی‌گرایی) متوسل شده‌اند و از آن استفاده یا سوءاستفاده کرده‌اند… واقعیت گفتمان پهلوی، باستان‌گرایی بود که نام ناسیونالیسم شاهی را با خود داشت. به این ترتیب، باستان‌گرایی به مثابه یک گفتمان، گریزگاهی بوده است برای سوداگران قدرت».

۶- آقای حسین وحیدی در ضمن سخنرانی خود که در خبرگزاری کتاب ایران منتشر شده، آورده‌اند: «اروپاییان واژه آریا را ساختند تا ایران را کنار بزنند و چنین وانمود کنند که ایرانی‌ها گروهی از آریایی‌ها بوده‌اند و سپس در این باره داستان‌ها بسازند. به هر حال ما پیش از این دستبرد اروپایی‌ها، واژه آریا را نداشته‌ایم و چنین چیزی در شاهنامه دیده نمی‌شود. شما در هیچ کجای شاهنامه به واژه «آریایی» برنمی‌خورید. دلیل آن هم روشن است، چون این واژه ساختگی است. بدبختانه دست‌های ناپیدایی تا توانسته‌اند در نادرست گویی درباره فرهنگ و تاریخ ایران کوشیده‌اند. یکی از این نادرست گویی‌ها همین واژه «آریایی» است که ۲۰۰ سال پیش اروپایی‌ها برای ما ساختند».

۷- آقای بهرام آجرلو در بخش‌هایی از مقاله «درآمدی بر باستان‌شناسی و سیاست» که در شماره سوم دوفصلنامه مطالعات باستان‌شناسی منتشر شده، آورده‌اند: «از همان آغاز، باستان‌شناسی برای سیاستمداران کاربرد سیاسی داشته است. سیاستمداران، باستان‌شناسی را برای تخریب و یا خلق تاریخ و هویت‌های کاذب ملی و قومی به کار گرفته‌اند. باستان‌شناسی را می‌توان در پشت پدیده‌های سیاسی، ناسیونالیسم، قوم‌گرایی، تجزیه‌طلبی، انترناسیونالیسم و یا فدرالیسم مشاهده کرد و هم اینکه باستان‌شناسی، مدارک تاریخی مورد نیاز سیاستمداران را برای اثبات حقانیت ایده‌های سیاسی ایشان فراهم کند. باستان‌شناسی و سیاست در تعامل با یکدیگرند. باستان‌شناس‌های ناسیونالیست و نژادپرست در خدمت حکومت‌های تمامیت‌خواه قرار گرفتند تا جامعه مشروعیت تاریخی آنها را بپذیرد… باستان‌شناسان و تاریخ‌دانان بسیاری، آگاهانه و یا ناآگاهانه، در راستای گرایش‌های سیاسی دولت مطبوع خود، یک وظیفه سیاسی را انجام می‌دهند… واپسین شاه ایران باستان‌شناسی ناسیونالیست را در ایران توسعه داد و در خیالات خویش تا آنجا پیش رفت که در کتاب مأموریتی برای وطنم، ادعا کرد که پدر وی اولین آریایی‌نژاد و پارسی نژاده‌ای است که در تاریخ ایران پس از سقوط سلسله ساسانی به دست اعراب به قدرت رسیده است».

۸- آقایان محمدعلی علیزاده و علی‌محمد طرفداری در بخش‌هایی از مقاله «تبارشناسی مبانی هویت ملی در تاریخ‌نگاری ملی‌گرایانه دوران قاجار و مشروطه» که در شماره هفتم فصلنامه مطالعات سیاسی دانشگاه آزاد (بهار ۱۳۸۹) منتشر شده، آورده‌اند: «در این مقطع تاریخی… نوع جدیدی از تاریخ‌نویسی از سوی منورالفکران دوران قاجار (همچون میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی و جلال‌الدین میرزا قاجار) شکل گرفت که می‌توان آنرا مکتب تاریخ‌نگاری ملی‌گرایانه و باستان‌گرایانه نام نهاد… آنان ایران باستان را نماد ملت و ملیت و هویت و دین و تمدن حقیقی ایران می‌دانند… عمده شاهان ایران باستان و اساساً ایرانیان باستان نماد هویت اصیل ایرانی، وطن‌پرستی، نوع‌دوستی، آزادی، آبادانی، نژاد و اخلاق برتر و عالی و نماد خدمت به ایران و ایرانی به‌شمار می‌آیند و شاهان و حکام دوران بعد از اسلام عمدتاً افرادی برخاسته از تمدنی پایین‌تر با نژادی حقیرتر معرفی می‌شوند که به دلیل بیگانه و تحمیلی بودن، به جای خدمت به تمدن و فرهنگ ایران، موجبات تباهی و اضمحلال شکوه آنرا فراهم آوردند». نویسندگان در ادامه گفتار خویش، نقل‌قولی از آقای علیرضا مناف‌زاده را نیز آورده‌اند که واقعیتی رنج‌آور و درخور تأمل است: «در میان روشنفکران ایرانی به ویژه تاریخ‌نگاران، بسیار کم‌اند کسانی که نگاهشان به گذشته این سرزمین و داوری‌اشان در باره شخصیت‌های تاریخی و سیاسی و فرهنگی آن آلوده به تعصب نباشد. بازنمودن این تعصب و به نقد کشیدن آن به سبب چیرگی گفتمان تاریخی میهن‌پرستانه و قوم‌ستایانه در ایران کاری است دشوار و دور از احتیاط. زیرا این گفتمان چنان در ذهنیت روشنفکران ایرانی و در نهانخانه ذهن و روان مردم درس‌خوانده جایگیر شده که هرگونه انتقاد جدی از آن اگر با سکوت و بی‌اعتنایی روبرو نشود، باری واکنش پرخاشگرانه و نابردبارانه بر می‌انگیزد. غالب پژوهش‌های تاریخی در این شصت- هفتاد سال، چه در زمینه تاریخ سیاسی و اجتماعی و چه در زمینه تاریخ ادب و فرهنگ ایرانی در چارچوب این گفتمان انجام گرفته و کمتر پژوهشگری را می‌توان سراغ کرد که پای از این چارچوب بیرون نهاده باشد. بیرون رفتن از این چارچوب کار دشواری است، زیرا مستلزم درهم شکستن تصویرهایی است که ما از خود، از گذشته خود و از ملت‌ها و قوم‌های دیگر در ذهن خویش داریم، به ویژه از قوم‌هایی که در گذشته بر ما تاخته‌اند و چیره شده‌اند و ما آنها را مسئول بسیاری از بدبختی‌ها و بیچارگی‌های امروزمان می‌دانیم». نویسندگان همچنین آورده‌اند: «نگاهی گذرا به میراث و اثرات مکتب تاریخ‌نگاری ملی‌گرایانه سده اخیر در ایران، عملاً نشان می‌دهد که این نوع نگاه به تاریخ و استفاده از آن، نه تنها موجبات وحدت و غرور ملی را فراهم نیاورده، بلکه بر عکس، موجب قوم‌گرایی شدید و بعضاً جدایی‌طلبانه در میان روشنفکران و فعالان سیاسی اقوام ایرانی و بروز جدایی و نفرت در میان ملت‌های منطقه خاورمیانه شده است».

۹- آقای علیرضا مناف‌زاده (که در بالاتر از ایشان یاد شد) در بخشی از کتاب تازه منتشر شده خود به زبان فرانسه و با عنوان «ساخت و پرداخت هویتی در ایران پس از انقلاب مشروطیت» آورده‌اند: «بازگشت به دوران تمدن ایران باستان و‌نژاد آریایی بخشی از گفتمان هویتی جدید بود. گویی خوانش ستایش‌آمیز از گذشته باشکوه مرهمی بود بر روی زخم‌های عقب‌ماندگی و تحقیر ناشی از آن».

۱۰- آقای حسین بشیریه در بخشی از مقاله «ایدئولوژی سیاسی و هویت اجتماعی در ایران» آورده‌اند: «هویت‏‌های خالص مفاهیمی‏ موهومند که اغلب به واسطه ایدئولوژی‏‌های کلی‏پراز عصر مدرن عنوان‏ شده‏ اند. به سخن دیگر، ایدئولوژی‏‌های مورد نظر در پی خالص‏‌سازی‏ هویت قومی، ملی، مذهبی، و غیره برآمده‏ اند؛ اما از چشم‏‌اندازی‏ غیرایدئولوژیک و یا از چشم‏‌انداز دیالکتیک تاریخی، هویت‏‌ها همواره ناخالص، مرکب، آمیخته، ناتمام، سیال، گذرا و در حال بازسازی هستند… در گفتمان هویت ملی، باید همه‌ تعلقات هویت‏‌بخش رنگ ببازند و یا بی‏‌معنا شوند و هویت همه اقوام مختلف ساکن در سرزمین‏ ایران بی‏‌اعتبار شود… مدرنیسم پهلوی در پرتو چنین گفتمان روشنفکرانه‏‌ای تکوین یافت‏ که پیش و پس از انقلاب مشروطه‏ در فضای ایران طنین‏‌انداز شده بود. یکی‏ از عناصر هسته‏‌ای گفتمان روشنفکری و مدرنیسم پهلوی، ناسیونالیسم‏ ایرانی یعنی کوشش برای برقراری هویت ملی ایرانی در سراسر جامعه پرتکثر ایران بود. در واقع از چشم‏‌اندازی وسیع‏تر، ناسیونالیسم ایرانی خود جزئی از طرح کلی‏‌تر تجدد و ترقی ایران به شمار می‏‌رفت که از جانب اکثریت‏ روشنفکران ایرانی در طی سال‏‌های جنگ جهانی نخست پگیری می‏‌شد. هدف بسیاری از این روشنفکران، احیای فرهنگ و زبان و هویت ایرانی به‏ مفهوم خاص آن بود. از این رو میراث فرهنگی ایران باستان و ادبیات فارسی‏ ستایش می‏‌شد و همچنین بر ریشه‌ آریایی نژاد ایرانی تأکید می‏‌ورزیدند… از این رو بر ضرورت گسترش زبان فارسی در سراسر کشور و در بین همه‌ اقوام ساکن‏ در ایران انگشت گذاشته می‏‌شد. آنچه از لحاظ تاریخی و فرهنگی غیر ایرانی به شمار می‏‌آمد، به طور رسمی نفی شد و قدرت دولتی برای پیشبرد گفتمان ناسیونالیستی جدید از هر سو به کار افتاد».

۱۱- آقای رضا ضیاء ابراهیمی، مؤلف کتاب آماده چاپ «ظهور ملی‌گرایی گمراه‌کننده: مسابقه و مدرنیته در ایران ۱۸۶۰ تا ۱۹۴۰ میلادی» در بخش‌هایی از مصاحبه‌ای با عنوان «ایران، ملی‌گرایی و افسانه هویت آریایی» آورده‌اند: «ملی‌گرایی گمراه کننده جنبه‌ای خاص از پدیده ملی‌گرایی ایرانی است که  روایتی غیرتاریخی و نژادپرستانه درباره ملت ایران ارائه می‌دهد. این جنبه از ملی‌گرایی به دنبال تهی کردن ایران از واقعیت وجودی‌ خود به عنوان سرزمینی اسلامی و شرقی با ترسیم چهره‌ای از ایران است که به عنوان عضوی از جامعه‌ اروپا، از بد حادثه درمنطقه خاورمیانه گرفتار شده است… در این نوع از ملی‌گرایی، آریایی‌گری از اساسی‌ترین جنبه‌های وجودی آن است… مفهوم بیولوژیکی و فرهنگی «نژاد» ایده‌ای اروپایی است که از اواخر قرن هجدهم تا نیمه اول قرن بیستم- پیش از آن که ابتدا به شکل علمی و سپس از نظر سیاسی اعتبارخود را از دست بدهد- رواج داشت. تفکر «نژاد آریایی» هم به همین ترتیب در مکتب اروپایی پدید آمد. روشن­فکران ملی‌گرای پیش­کسوت در ایران، به ویژه میرزا آقاخان کرمانی، به دلایل مختلف این فرضیه را پذیرفتند. از جمله به این دلیل که آریایی‌گری آسان‌ترین راه برای توضیح علت عقب‌ماندگی ایران از اروپا در زمینه‌های اقتصادی، اجتماعی و نظامی بود. در واقع، بازتصویری که از اسلام ارائه شد، چیزی محصول ذهن عرب‌های سامی بود؛ دینی که به باور ملی‌گرایان- با کمک منابع اروپایی آن­ها- با زور شمشیر بر ایرانیان آریایی تحمیل شده بود. به این ترتیب، برای علت پس­رفت ایران دلیل بسیار ساده و قابل هضمی وجود داشت که همانا از دست دادن خلوص نژادی و فرهنگی ایرانیان بود. این تفسیر بی‌دردسر از تاریخ، ایرانیان را از هرگونه مسئولیت یا حتی حضور در تاریخ خود تبرئه کرده و خیلی راحت ورود اسلام به ایران (یا به قول نژادپرستانه: «حمله اعراب») را دلیل عقب ماندگی کشور بیان می‌کند. نیازی به گفتن نیست که هرجنبه از این روایت درتضاد با واقعیت‌های تاریخی است (امروزه دانشمندان بر تداوم روال طبیعی زندگی در ایران قبل و بعد از اسلام و نبود شاهدی مبنی بر وجود گسست تاریخی میان دو دوره مورد اشاره اتفاق نظر دارند). با وجود این که مدت‌هاست آریایی‌گری در غرب، چه به عنوان یک فرضیه علمی و چه به عنوان یک جهان‌بینی سیاسی کنار گذاشته شده (به استثنای گروه به حاشیه‌ رانده شده‌ای از راست­گرا‌های افراطی)، راحتی و جذابیت این گفتمان باعث شده تا به جرأت بتوان گفت بخش بسیار بزرگی از جامعه ایران هنوز بر باور خود در زمینه برتری نژاد آریایی پایبند مانده‌اند…  میزان نفرت از عرب‌ها در ملی‌گرایی گمراه کننده ایرانی دست کمی از میزان نفرت از یهودیان در ملی‌گرایی رمانتیک آلمانی اواخر قرن نوزدهم میلادی ندارد… بسیاری از مقامات جمهوری اسلامی ثابت کرده‌اند که در انگیزش احساسات ملی‌گرایانه خیلی موفق عمل کرده‌اند و تخت‌جمشید و شاهنامه به همان اندازه دوران سلطنت پهلوی در نمایش نمادین ملی‌گرایی جمهوری اسلامی کاربرد داشته‌اند… هواداران ملی‌گرایی گمراه‌‌کننده به من ایمیل‌های بلندبالای توهین‌آمیزی با اتهامات همیشگی (عامل جمهوری اسلامی، نوکر انگلیس و تجزیه‌طلب یا هر سه مورد با هم) می‌فرستند. اما امیدوارم نتیجه کارم ایرانیان را تشویق کند تا اسطوره ملی‌گرایی گمراه کننده را مورد بازخواست قرار دهند تا بالاخره روزی فرا برسد که بتوانیم خود را از شر میراث نخ‌نما شده‌ آخوندزاده، کرمانی و متفکران نژادپرست اروپایی رها کنیم. هویت ما به هوایی تازه نیاز دارد، چرا که هنوز گرفتار مفاهیم نژادپرستانه‌، خفه‌کننده و مشکل‌آفرین از زمانی دیگر و مکانی دیگر است. تاریخ‌ ما به شدت تحریف شده و نیاز مبرمی به بازنویسی دارد».

۱۲- خانم لیلا پاپلی یزدی در گفتاری با عنوان «تعهد اجتماعی و باستان‌شناس معاصر» آورده‌اند: «باستان‌شناس معاصر باید برای تحقق آنچه از نظر او انسانی است بکوشد. در این راه حتی از جان خود بگذرد و برای موضوعاتی تلاش پژوهشی کند که دیگران با توجه به خطرات احتمالی از آن کنار می‌کشند. باستان‌شناس معاصر به برابری باور دارد. این برابری، جنسیتی، قومی و ساختاری است. برای او ناسیونالیسم معنا ندارد. فرض او این است که هرگاه قومیتی بزرگ شود و عرض اندام کند، دیگران را فراموش کرده است. ایشان در گفتار دیگری و با عنوان «موزه‌ها دروغگوترین راویان تاریخند» نوشته‌اند: «در جنگ جهانی دوم، باستان‌شناسان ناگاه به همکاری با فاشیسم و دست داشتن در قتل میلیون‌ها انسان متهم شدند. اسطوره آریایی، راهکار تبلیغاتی دیگری‌سازی دستگاه توتالیتاریسم هیتلری، به واقع از نگاه کوزینا باستان‌شناس کهنه‌کار آلمانی تغذیه شده بود… تقلیل انسان به ماده و تبدیلش به ابژه، باستان‌شناسی را به بیزینس فاشیستی- ناسیونالیستی تبدیل کرده بود… همیلاکیس در کتاب باستان‌شناسی و کاپیتالیسم، پیش فرض غریب و تکان دهنده‌ای را پیش می‌کشد: سیاست ممکن است کثیف باشد، اما باستان‌شناسی حتما بیزینس کثیفی است!… او هشدار می‌دهد که باستان‌شناسی می‌تواند قویا به منزله ابزاری سیاسی در راستای سرکوب و حتی حذف فیزیکی و خشونت ساختاری مورد سوء استفاده قرار بگیرد. ابزاری که روزی به شکل ناسیونالیسم و روزی ضد ناسیونالیسم خودنمایی می‌کند. باستان‌شناسی روزی ابزار پهلوی‌ها بود برای بازتعریف ایرانیان در شکل آریایی و ایستادگی در مقابل پان‌عربیسم جمال عبدالناصر و روزی تبدیل شد به عینیت شعار مبارزه علیه ۲۵۰۰ سال ستمشاهی و روزی نماد بر گردن کوروش… حس تحقیر جمعی در یک سرزمین عمدتاً با بیماری اجتماعی ناسیونالیسم همراه می‌شود. عتیقه‌جویی همراه با ملی‌گرایی (که دو زمینه بومی و تاریخی، و همچنین غیربومی و وارداتی دارد) باستان‌شناسی با رویکرد ملی‌گرایانه را در ایران شکل داد… تخت‌جمشید به ابژه بازتولیدکننده هویت ملی و پارسه باشکوه باستانی تغییر مفهوم داد. در کلیت، تحمیل ایران سیاسی معاصر بر داده‌های شناسایی شده در این حوزه جغرافیایی از‌‌ همان ابتدا، راه را بر ناسیونالیسم افراطی باز کرد. مواد فرهنگی چنان باز معنا شد که گویی این مرزهای سیاسی احکام ازلی هستند…  در دوره پهلوی دوم ناسیونالیسم برخاسته از مواد فرهنگی باستان‌شناختی به یک استراتژی سیاسی بدل شد. تاریخ متکثر ایرانی که در شکل اسطوره و داستان از نسلی به نسلی منتقل می‌شد به تاریخ رسمی آریاییان و پارسیان تقلیل یافت. بر همین اساس کودکان بلوچ، کرد، کرمانج، ترک، عرب، ترکمن، فارس و تات همگی در فضای آموزشی رسمی تاریخ یکسان‌سازی شده و فیلتر شده‌ای را می‌خوانند/ می‌خواندند که حداکثر تاریخ سیاسی یک قومیت ایرانی است و نه ایرانیان.  تقلیل گونه‌گونی تاریخ و حذف تکثر آن را می‌شود در راستای تصویر ایرانی به منزله آریایی و شاه به منزله پیروز/دادگر/ پدر و غیر ایرانی را به شکل دشمن/انیرانی بازخوانی کرد. واضح است که این خوانش تاریخی، خوانشی به شدت پروپاگاندیستی است که از راهکار سانسور و حذف قسمت بزرگی از مواد فرهنگی و تاریخ می‌گذرد… میراث فرهنگی در دولت نهم و دهم دوباره به سمت ناسیونالیسم افراطی سوق پیدا کرد. این ناسیونالیسم باز بر معنای اسطوره آریایی و حول دوره هخامنشی بازتولید شد و نسخه‌ای کاملا مشابه از ناسیونالیسم دوره پهلوی را ارائه کرد.  به نظر می‌رسد کلیت نگاه دولت‌های نهم و دهم به بحث میراث فرهنگی، نگاهی به شدت ناسیونالیستی بوده باشد، نمودهای این نگاه در آوردن منشور کوروش و به تبع آن فراموش شدن ده‌ها محوطه در خطر، انداختن چفیه به گردن نماد کوروش، طرح مکتب ایرانی و… است. نگاه ناسیونالیستی از آن رو که تقلیل تاریخ اقوام و اقلیت‌ها به یک تاریخ کلی و رسمی را در بر دارد خود می‌تواند مخرب میراث فرهنگی بومی تلقی شود… تقلیل تاریخ اقلیتهای قومی و مذهبی به تاریخ رسمی آریایی خود سبب شده بازتولید هویتی اقوام نیز در دست دولت قرار بگیرد. دولت با یکسان سازی آموزش و در دست داشتن رسانه این توانایی را دارد که تاریخ را از بالا به توده‌های اجتماعی تحمیل کند و در این میان عاملیت تخصصی باستان‌شناسان محذوف در نظر گرفته می‌شود… به جرات می‌توان گفت که هیچ پژوهش باستان‌شناختی مدونی دربارهٔ اپوزیسیون سیاسی، زنان، کودکان، تاریخ اسطوره‌شناختی، اقلیت‌های قومی و مذهبی تاریخی صورت نگرفته است. باستان‌شناسانی که تمایل به چنین موضوع‌های پژوهشی داشته‌اند در فرایندی تدریجی خود قربانی حذف شده‌اند تا در واقع تاریخ آریایی به حیات خود ادامه دهد».

۱۳- خانم سارا حامدی در مقاله‌ای با عنوان «ایران آریایی؛ تداوم و انحطاط» و در ضمن روشنگری و ابراز نگرانی از شیوع نژادپرستی آریاگرایانه به نکته مهمی اشاره کرده و یادآور شده‌اند: «عینک نژادپرستانه می‌تواند همسایه ما را که هر روز با ما معاشرت می‌کند به هیولایی تبدیل کند که در طی تاریخ باعث فلاکت ما شده است… روایتی از تاریخ که به ما می‌باوراند در کنار کسی زندگی می‌کنیم که مسئول تاریخی بدبختی ماست، به راحتی می‌تواند زمینه‌ساز جنایت باشد».

۱۴- آقای سیدحسن تقی‌زاده (۱۲۵۷- ۱۳۴۸ هجری شمسی) به درستی و با شجاعت، نظراتی را در نقد خویشتن و رد نژادپرستی آریاگرایانه ابراز داشته بود. تقی‌زاده از رجال سیاسی قرن اخیر ایران، از فعالان انقلاب مشروطه، شخصیت علمی و فرهنگی، نماینده مجلس شورای ملی، رئیس مجلس سنا، تقویم‌شناس و مؤسس تقویم فعلی هجری شمسی، روزنامه‌نگار و مدیر مجله کاوه، و از شخصیت‌های مؤثر و در عین حال پیچیده‌ای بود که تأثیر زیادی در تحولات چندین دهه پس از انقلاب مشروطه داشته است. نظرات تقی‌زاده بخصوص از جهت تبلیغ غرب‌گرایی و در عین حال ترویج نژادگرایی و فارسی‌گرایی و یکدست‌سازی‌های زبانی و فرهنگی، علاوه بر اینکه مشهور بودند، به سبب نفوذ سیاسی و موقعیت‌های اجرایی او «مؤثر» نیز بوده‌اند. به عبارت دیگر، تقی‌زاده ناسیونالیسم باستان‌گرا و تجدد غربی را در یک کاسه نهاده و چنین وانمود می‌کرد که گویی «ایرانیان آریایی» شعبه‌ای از اروپاییان هستند که لابد بر حسب اتفاق و تقدیر زمانه از قوم و خویش‌های اروپایی خود دور افتاده و همسایه اقوامی بی‌تمدن شده‌اند. او در اواخر عمر خود و پس از فجایعی که به دست آلمان نازی و به نام «نژاد پاک آریایی» انجام شد، همچون بسیاری از دیگر افراطیون، از عقاید پیشین خود دست کشید و راه همزیستی و مودت بین ایرانیان و دیگر اقوام شرق را دنبال کرد.

تقی‌زاده در آذرماه سال ۱۳۳۹ در باشگاه معلمان مهرگان و به دعوت محمد درخشش (رئیس باشگاه) دو سخنرانی ایراد کرد که متن آنها در همان زمان در مجله مهرگان منتشر شد. او در این سخنرانی‌ها به صراحت و روشنی و با ادله اجتماعی و شواهد تاریخی مبسوط به نقد و تبیین و تصحیح و رد اعتقادات پیشین خود پرداخت و همگی مردمان ستم‌کشیده خاورمیانه را به دوستی و همزیستی فرا خواند. متن این سخنرانی‌ها به دلیل انتشار در نشریه‌ای نه‌چندان مشهور و در تیراژ اندک، تأثیری را که از آن انتظار می‌رفت، برجا ننهاد و مدت‌ها بود که لزوم انتشار مجدد و توجه بیشتر بدان احساس می‌شد. این خطابه‌ها اکنون و در زمانه‌ای مناسب و لازم که تحریکات نژادپرستانه و نفرت‌پراکنی‌های قومی از همه‌سو به دیده می‌آید، در قالب کتاب «دو خطابه» منتشر شده‌اند.

تقی‌زاده که در زمان ریاست بر ایالت خراسان، در نامه‌‌هایی به تیمورتاش و دیگران، از برتری نژاد آریایی و نابرتری اقوام دیگر یاد کرده و خواستار دفع ترک‌زبانان از خراسان شده بود، اکنون و به درستی نژاد آریایی و آلتایی و سامی را «داستان‌هایی خطرناک و مضر» برای ایجاد دعواهای حیدری و نعمتی می‌داند که قرن‌ها دامنگیر ایرانیان بود. او در سخنان خود تأکید کرده که تمدن مطلوب ما، تنها با سوادآموزی و تحصیل اکثریت مردم و آموختن مبادی علوم و تقلید لباس و عادات و آداب غربی بدست نمی‌آید، بلکه می‌باید روح تمدن و رشد اجتماعی و آزادمنشی و آزادفکری و مخصوصاً خلاصی از تعصبات افراطی و یادگیری تساهل و متانت فکری را آموخت. چیزهایی که به گفته او «هنوز بدان‌ها نزدیک هم نشده‌ایم».

تقی‌زاده رسیدن به آمال تمدن را در چند شرط می‌بیند: بسط آزادی برای همه طبقات مردم و حق اظهارنظر در امور و شرکت در آنها، منسوخ شدن مالکیت زمین زراعی برای غیر زارعین، آزادی کامل و حقیقی مردم در اعمال حقوق سیاسی خود، تربیت دینی خالی از خرافات و موهومات، خودداری از مغشوش کردن تاریخ و تفسیر آن به نفع خود، و احتراز از شوونیزم (میهن‌پرستی افراطی و ستیزه‌جو) و بعضی ظواهر ملت‌پرستی کاذب که در بین ملل شرقی شدت یافته و غالباً مبنی بر خودپرستی و خودستایی است. او سه گروه را مانع پیشرفت کشور می‌داند: گروه اول، طبقه عوام و متعصب که به دیانت تظاهر می‌کنند، از روح دیانت حقیقی عاری هستند و غالباً دنیاپرست و طالب منافع خویش هستند. گروه دوم، ملت‌پرستان جاهل افراطی با مزاج غیرسالم که تمامی مفاخر بشر را به خود نسبت می‌دهند و صفات و کمالات ایرانی را منبع همه تمدن‌ها و علوم عالم می‌شمرند. اینان عذر جهل خود را در خط فارسی می‌دانند و لغات فارسی عربی‌الاصل را لغات خارجی می‌نامند و از دشمنی با عرب و ترک دم می زنند و خود را قوم و خویش آریایی فرنگی‌ها می‌شمارند. گروه سوم، فرنگی‌مآب‌های خودپرست و منفعت‌پرست و بی‌عقیده که جز تحصیل پول به هر وسیله ممکن و اخذ ظواهر زندگی فرنگی‌ها به هیچ چیز دلبستگی ندارند و از شهامت و استقلال نفس و عزت و فداکاری در راه خیر به وطن خود عاری هستند.

سید حسن تقی زاده در بخش‌های دیگری از سخنان خود به خرده‌گیری بر پیشینه ایرانیان نیز می‌پردازد تا دست صلح و دوستی بین مردمان شرق را با اعتراف بر زشتکاری‌های خودی شروع کرده باشد: «عدالت انوشیروانی» چنین بود که نجبا و اشراف و اعیان و موبدان و نظامیان را از مالیات معاف کرد و مالیات عامه را افزایش داد. عدالتی که مرهون ستایش موبدان زرتشتی بود. عدالتی که مزدکیان را برانداخت، سردار ایرانی را در لارستان زنده‌زنده پوست کند و یا چوب تیز در ماتحت مغضوبین فرو می‌کرد. او ادامه می‌دهد که ما نیز در کشمکش با اقوام مجاور تجاوزاتی به آنها کرده‌ایم. اگر یونانیان تحت لوای اسکندر به ایران صدمه زدند، ما هم قبل از آن به خاک یونان تاخته و از هیچگونه صدمه خودداری نکرده بودیم. اگر یونانیان و عرب‌ها سلطنت ایرانی را برانداختند، بزودی دولت‌های ایرانی پدیدار شدند، آنان قوم ایرانی را از میان نبردند و سعی در ریشه‌کن کردن ایرانیان نکردند. در صورتی که ایرانیان وقتی که سلطنت بومی مصر را برانداختند، تا دو هزار و پانصد سال بعد (یعنی تا عصر حاضر) دولت مستقل مصری در آن کشور ظاهر نشد. ولی امروزه هیچکس در مصر به بهانه این کینه با ایران ستیزه نمی‌کند.

کتاب «دو خطابه» کتابی خواندنی و آموزنده است که برای همه کسانی که رویدادهای قرن اخیر ایران را دنبال می‌کنند و نیز برای همه محققان علوم سیاسی و جامعه‌شناسانی که جویای اسناد تغییر مشرب رجال سیاسی و یا عواقب تحریکات نژادگرایانه و تاریخچه نفرت‌پراکنی و تجربه‌های تاریخی حاصل از آن هستند، کتابی لازم و صرفنظر نشدنی است.

تقی‌زاده، سیدحسن، دو خطابه، به کوشش رضا مختاری اصفهانی، از مجموعه رساله‌های ماندگار، دبیر مجموعه محمد جمالی، انتشارات پردیس دانش، تهران، ۱۳۹۴.

۱۵- نصرالله فلسفی در شصت سال پیش و در تذکری آموزنده نوشته است: «به تحریک احساسات شخصی یا ملی تاریخ ساختن و مردم بی‌خبر را با افتخارات دروغین بی‌اساس خوشدل و مغرور گردانیدن، به زیان ملیت و میهن ماست. زیرا ملتی که به افتخارات دیرین خود زیاده از حد حقیقت مغرور باشد، همیشه به گذشته می‌نگرد و به آینده توجه نمی‌کند… اگر از زندگانی مردان بزرگ تاریخ، تنها به بیان صفات نیکو و خدمات ایشان قناعت کنیم، و اشتباهات سیاسی، یا انحرافات اخلاقی و روحی آنان را به عمد ناگفته گذاریم، حقیقت را تحقیر کرده و تشخیص خواننده را به دروغ و فریب، از راه صواب منحرف ساخته‌ایم». (فلسفی، نصرالله، زندگانی شاه عباس اول، ۱۳۳۲، صفحات مقدمه).

همچنین بنگرید به:

کتابی مهم در نادرستی فرضیه‌های نژادی آریا، سامی و ترک
نژاد و رایش سوم: کتابی دیگر در رد نظریه نژاد آریایی
کتاب تاریخ سیاسی ایران باستان

web analytics