در کشورهایی که مردمانش بنا به رویه و سنت تاریخی عادت دارند که با میل و رغبت تحت سلطه و انقیاد یک قدرت غالب قرار گیرند که بجای او فکر کند و بجای او تصمیم بگیرد، نام و مفهوم «انسانگرایی» چندان شناختهشده و متداول نیست.
در چنین جوامعی، وابستگی به قدرتهای نظامی یا سیاسی میتواند موجبات دسترسی بیشتر به منافع شخصی و تصاحب «اموال و فرصتها» شود. در حالیکه عکس این رویه میتواند شهروند مستقل و آزادمنش و اخلاقگرا را از تمامی حقوق اجتماعی و انسانی خود و حتی از هستی خود ساقط کند. علاوه بر این، وابستگی به قدرتهای ایدئولوژیکی کاذب نیز میتواند علاوه بر منافع پیشین، شخص را به «آرامش ناشی از فکر نکردن و مسئولیت نداشتن» برساند. میتواند او را از زحمت اندیشیدن و توجه به رنجهای بشری آسوده خاطر سازد تا با پیوستن به جمع اکثریت غالب اما بیاطلاع، تمامی مسئولیت اعمال و رفتار خویش را به گردن کسانی اندازد که با دستورات ایدئولوژیکی خویش در تمامی کلیات و جزئیات زندگی شخصی و اجتماعی مردم اعمال نظر میکنند. دستوراتی که تبعیت از آنها موجب دسترسی بیشتر به منافع و امتیازها، و مخالفت با آنها و حتی تردید در آنها باز هم موجب اسقاط انسانها از هستی خود میشود.
با اینکه اصطلاح «انسانگرایی» عموماً به عنوان معادلی برای «اومانیسم» (Humanism) بکار میرود، اما الزاماً با آن مطابقت و همپوشانی کامل ندارد. چرا که اومانیسم در طول سدههای اخیر دارای معانی و مفاهیم متعدد و گاه متناقضی بوده و در برخی موارد تبدیل به ضد خود یعنی انسانستیزی شده است. از همین رو است که عدهای از محققان از اصطلاحات تازهای به نامهای «انسانگرایی ضد اومانیستی» یا «اومانیسم انسانستیز» یاد کردهاند.
انسانگرایی نه یک مکتب سیاسی یا مذهبی، که یک مکتب و نظام فکری برای چگونه اندیشیدن و عمل کردن است. این نظام فکری به کوتاهترین و سادهترین شکل ممکن عبارت است از اینکه: «حل مشکلات بشر در گرو علم، عقل و تجربه بشری است». انسانگرایان تلاش میکنند برای: اتکای به دانش تجربی و مشاهدات قابل اندازهگیری، بهرهگیری از عقل و استدلال، توجه به تجربه و تاریخ بشری، استناد به واقعیات محض و قوانین علمی جهان ملموس، به رسمیت شناخته شدن آزادی و اختیار بشری، تفکر آزاد و غیرتحمیلی، تحقیق آزاد و حق پرسشگری و شکورزی، تکثرگرایی و بها دادن به اختلافنظرها، تحمل دگراندیشان و توجه به نظرات و آرای آنان، حق دسترسی برابر به تریبونها و رسانههای عمومی، برابری و صلح و همزیستی میان انسانها و رفع هرگونه تبعیض و برتریطلبی و نژادپرستی، روشنگری در قبال تحمیق و تحریک تودهها و بهرهکشی از آنان.
انسانگرایی با بشردوستی (Humanitarianism/ Philanthropist) متفاوت است، چرا که انسانیت و بشردوستی مفاهیم کلیای هستند که بر نوعدوستی و اعمال خیریه و کمک به همنوع دلالت میکنند. اما انسانگرایی یک مکتب فکری و استتناجات و اقدامات عملی ناشی از آن است. نحوه تفکر افرادی که با رعایت آزادی فکری و اعتقادی به دنبال زندگی بهتر برای عموم انسانها بدون توسل به عقاید خرافی هستند.
با این حال انسانگرایان معمولاً بشردوست و اخلاقگرا نیز هستند، چرا که بر این باورند (و تحقیقات میدانی و آماری نیز چنین نشان داده) که افراطگرایان مذهبگرا (از نوع کاذب و نوظهور آن) و ملیگرا عاطفه کمتر و احساس مسئولیت ناچیزتری نسبت به دیگر انسانها دارند. چرا که افراطیون نوع اول هر اتفاق تلخی را مشیت و تقدیر و آزمایش الهی مینامند و از خود رفع مسئولیت میکنند و افراطیون نوع دوم یا ملیگرا نیز هر اتفاق تلخی را برای مردمانی به غیر از متعلقان به قوم و تبار و کشور خویش بیاهمیت و حتی رضایتبخش میدانند و از درک روابط و تأثیر و تأثر متقابل جوامع انسانی غافل هستند.
پیدایش اولیه انسانگرایی به دوران یونان باستان و به هنگام مقابله با مجمع خدایان یونانی، و در ایران به عصر مقابله با قدرت همهجانبه هخامنشیان و نیز موبدان زرتشتی عصر ساسانی باز میگردد.
انسانگرایان از جمله در این چند مقطع مهم تاریخی تلاش کردند تا از قدرت خدایان ساخته دست بشر و جهانگشایان و کاهنان و موبدانی که خود را سخنگو و ید قاهر خدایان مینامیدند، بکاهند و در جوامع رنجکشیده، جنگزده و غارتزده بشری چنین روشنگری کنند که: «امیدی به هیچ خدایی نیست، ما خود باید خودمان را نجات دهیم».
انسانگرایان ضمن مخالفت با نژادپرستی و تکثیر سلاحهای کشتارجمعی و جنگافروزی و تشویق مردم به جانفشانی و بهرهکشی نظامی از کودکان و نوجوانان، تلاش میکنند به افکار عمومی نشان دهند که بیشترین جنگها و خونریزیها و ویرانیها به دست «مدعیان رستگاری بشر» و به دست جهانگشایان و به نام مذاهب و خدایانی انجام شده که کشور و خدای خود را برترین کشورها و خدایان میدانستهاند و سپاه خود را آورنده آزادی و صلح و سعادت دنیوی و اخروی مینامیدهاند. جهانگشایان و جنگافروزانی که عادت داشتهاند برای گمراهی افکار عمومی و جذب نیروی مسلح آماده ایثارگری و جانفشانی، دفاع از قدرت و منافع و قلمرو سلطهگری خود را معادل با دفاع از دین و ملت و کشور و ناموس معرفی کنند.
انسانگرا بودن مغایرتی با اعتقاد داشتن و پیروی از دیگر مکاتب فلسفی، سیاسی و دینی ندارد. بلکه صرفاً تلاشی است برای اتکای انسان بر دانش و بینش و توانمندیهای خویش و روشنگری در قبال هر آنچه انسان را به بند میکشد و به سلطه خویش در میآورد. خواه یک نظام سیاسی استعماری باشد، خواه افراطگرایی مذهبی باشد، و خواه ناسیونالیسم قومگرا و نژادپرست که خطرناکترین نوع سلطهگری بخصوص در کشورهای رشدنیافته است.
روش آزادیخواهانه و آزاداندیشانه انسانگرایان و پرهیز آنان از تحریک احساسی تودهها و تحمیلهای سیاسی و ایدئولوژیکی، موجب شده است تا بسیاری از نهادهای تمامیتخواه و ستیزهجو، انسانگرایی را مانعی جدی برای مقاصد خود بدانند و تلاش کنند تا با هر روش ممکن و از جمله با تحریف اصول و مبانی انسانگرایی، آنانرا از سر راه خود بردارند.
انسانگرایی در خاورمیانه جنگزده امروز که همواره میدانگاه و جولانگاه افراطگری و جنگطلبی و بنیادگرایی و نژادگرایی و قومپرستی و مذاهب نوپدید خطرناک بوده و هست، یک نیاز فوری و حتمی است. پیش از آنکه دامنه خشونتها در میان این جوامع متعصب، زودباور و تحریکپذیر به اندازهای گسترش یابد که کسی را توان مقابله با آن نباشد.
انسانگرایی یک حزب یا مکتب سازمانی نیست و فاقد رهبر و تشکیلات متمرکز است. انسانگرایان از کسی دستور نمیگیرند و از جایی هدایت نمیگردند. جزئیات آرمانها و بنیادهای نظری انسانگرایی میتواند به تعداد انسانگرایان در سراسر جهان متنوع باشد. مفاد مندرج زیر تعدادی از اصول تاریخی و شناخته شده انسانگرایی هستند:
- انسانگرایی متکی به اخلاق است. انسانگرایی به ارزش، کرامت، استقلال فردی و حق ذاتی هر انسان برای داشتن بیشترین آزادی سازگار با حقوق دیگران تأکید میکند. انسانگرایان وظیفه دارند از نوع بشر و حتی از نسلهای آینده بدون هیچ تبعیضی حمایت کنند.
- انسانگرایی متکی به عقل است. انسانگرایان بر این باورند که راه حل مشکلات بشری در علم، عقل و تجربه بشری نهفته است و نه در خرافات.
- انسانگرایی حامی حقوق بشر است. آرمان انسانگرایی رشد و پیشرفت هر یک از اعضای جامعه بشری تا بیشترین حد ممکن است.
- انسانگرایی معتقد به آزادی سیاسی و مسئولیت اجتماعی ناشی از آن است. انسانگرایی به دنبال ایجاد جهانی بر اساس این ایده است که انسان نسبت به جامعه و نسبت به محیط طبیعی مسئولیت دارد.
- انسانگرایی با هر نوع تعصب و تحمیل مخالف است و هیچ تحمیلی را به رسمیت نمیشناسد. انسانگرایی خواهان آموزش و پرورش بدون هر نوع تلقین و تحمیل است.
- انسانگرایی پاسخی به نیاز گسترده به جایگزینی برای تعصب و افراطگری و جهانبینیهای تحمیلی است. انسانگرایی معتقد است دانش قابل اعتماد از طریق فرایند مداوم مشاهده، ارزیابی و تجدیدنظر حاصل میشود.
- انسانگرایی هنر و خلاقیت هنری را ارج مینهد و به اهمیت ادبیات، موسیقی، هنرهای تجسمی و نمایشی برای کمک به بشریت واقف است.
- انسانگرایی روشی است برای دستیابی به بهترین زندگی و روابط انسانی، و ابزاری اخلاقگرایانه و خردگرایانه برای پرداختن به چالشهای جهان ما و برای هر فرد در هر کجای دنیا.
- انسانگرایی از تکثرگرایی (Pluralism)، مدارا (Toleration) و آزاداندیشی (Free thought) دفاع میکنند.
- انسانگرایان از محققانی که به دلیل استقلال فکر و شخصیت آزاد و تبعیت نکردن از تحمیلها و توقعات اکثریت و قدرت غالب، سرکوب شدهاند، دفاع میکنند.
- انسانگرایی مخالف هر نوع تعصب و تمامیتخواهی است و هیچ مرام و منشی را بر پیروان خود تحمیل نمیکند.
پاسخی به علاقهمندان عضویت در انجمن انسانگرایی
در باره اومانیسم، لیبرالیسم و کمونیسم
12 اردیبهشت ۱۳۹۹- روز جهانی کارگر
در باره نحوه عضویت در انجمن انسانگرایی ایران پرسیدهاید. اما وظیفه انسانی حکم میکند تا با کسانی که به هر ترفندی میکوشند تا اعضاء و هوادارانشان را زیاد کنند، تفاوت داشته باشیم و بکوشیم تا واقعیتها را برای جوان کنجکاو و جستجوگر آگاهی بیان کنیم.
اومانیسم همچون لیبرالیسم و کمونیسم از وجوه نظری بسیار جذابی تشکیل شده است. در این باره در دو گفتار «انسانگرایی چیست و انسانگرایان چه میگویند؟» و «بیانیه تاریخنگاری انسانگرا» توضیح داده شده است. اما وقتی نتیجه عملی و حاصل عینی آن مکاتب را میبینیم، چیزی جز یوغها و زنجیرهای زیباتر و خوشآهنگتر برای انقیاد انسان نیست. امروزه درباره مکتبها و ایدههایی همچون فاشیسم، نازیسم و ناسیونالیسم به اندازه کافی روشنگری شده و ماهیت ضدبشری آنها تا حد زیادی برای عموم روشن شده است. اما بسیاری از ایدئولوژیهای دیگر کماکان در پرده ابهام باقی ماندهاند. مکاتبی که بهرغم ادعاها و شعارهای باشکوه و دوستداشتنی و چشماندازهای آرمانی خود، انسان را تحت نامهای دیگر به قیدهای بردگی و بهرهکشی گرفتهاند.
اومانیسم نام خود را از «انسان» میگیرد و از «اصالت انسان» سخن میگوید. اما در جهان امروز، فعالیت اغلب تشکلهای اومانیستی به عنوان یکی از بازوهای اجرایی نئولیبرالیسم، به نحوی است که کمترین آسیبی را به ساختارهای نئولیبرالیستی وارد نکند. برای مثال بر همه رفتارهای ضدبشری و جنگطلبانه نظامهای سرمایهداری و سلطهجویی چشم میپوشد، اما متمرکز میشود بر روی دفاع از آتئیسم و خداناباوری در کشورهای جهان سوم. فعالیتهایی که نه تنها کمترین خطر یا تهدیدی برای امپریالیسم و جهان سرمایهداری به همراه ندارد که منافع بیشماری نیز از آن حاصل میشود.
به این دلیل و دلایل متعدد دیگری بود که انجمن انسانگرایی ایران را که در سال ۱۳۹۴ تأسیس کرده بودم و در اواخر همان سال به عضویت اتحادیه بینالمللی اومانیست (IHEU) در آمده بود، بزودی و پس از اطلاع از واقعیتهای پنهان و چند مکاتبه و تذکر در باره انحراف اتحادیه از اهداف و برنامههای اصلی و انسانی خود، منحل کردیم و از عضویت اتحادیه بینالمللی اومانیست خارج شدیم.
اما لیبرالیسم نام خود را از «آزادی» و «آزادیخواهی» میگیرد. عبارات جذاب و دوستداشتنیای که اغلب در جای خود بکار نرفته و از آنها بسا سوءاستفادهها شده است. آزادی در مفاهیم لیبرالیستی هرگز به مفهوم آزادی نوع بشر از یوغهای بیگاری و بهرهکشی نبوده است، بلکه به مفهوم بازار آزاد و آزادیهای تجاری و غلبه سرمایه بر نیروی کار و کاهش هزینههای بهداشت عمومی و تحصیل رایگان و تحمیل سلطه طبقاتی و کسب آزادانه سود از هر راه ممکن ولو به قیمت نتایج اسفبارش برای انسان و محیط زیست بوده است. لیبرالیسم به فرادستان قدرتمند و ثروتمند، آزادی عمل و اختیار مطلق و امنیت کامل و امتیازات گسترده اعطاء میکند و فرودستان فقیر و رنجور را بجای آنها و به کمترین جرمی به زندان میفرستد و به زیر شلاق و تازیانه میکشد. سرمایهداری آزمند و مهارگسیخته، داراییها و منابع عمومی را غارت میکند و درصد اندکی از آنرا به عنوان خیریه و کمکهای بشردوستانه در سفره خالی مردم غارتزده میگذارد.
اما کمونیسم نام خود را از «اشتراک» میگیرد و مفهوم «زندگی اشتراکی توأم با عدالت و مساوات» را افاده میکند. کشاورز و کارگر را پرچم خود میکند و داس و چکش را. از عدالت و جامعه بیطبقه میگوید. از لغو مالکیت خصوصی بر ابزار کار و اشتراک کارگر در حاصل کار. اما آنچه در عمل و بهرغم حضور فعالانی دلسوز و شریف و حتی از جان گذشته اتفاق افتاده، هرگز نظریههای پیشرو مارکس نبوده، بلکه اعمال امثال استالین و پُل پوت و انور خوجه بوده است. خمرهای سرخ به رهبری پل پوت، چهل درصد کل جمعیت هشت میلیون نفری کامبوج را قتلعام کردند تا به تصور خود «آرمان کمونیسم» را پیاده کنند. جوامع کمونیستی شاید در عمل فاقد ارباب و سرمایهدار هستند، اما عملاً و در اغلب موارد، حکومتی جای آنها را میگیرد که از اربابان و بورژواها و فئودالهای سابق، هم بیرحمتر است و هم سودجوتر. در این جوامع، تمامی اتباع کشور به استثنای عده قلیلی از ارکان حزب کمونیست در زمره بردگان استثمار شدهای هستند که میباید به عنوان نیروی کار بیاختیار در خدمت حکومت باشند و برای پیشبرد اهداف حزبی آن بیگاری کنند. چه در نمونه سنتی و قدیمیاش که جامعه اینکا در آمریکای جنوبی بود و چه در نمونههای جدید قرن بیستمی آن.
گویی سرنوشت محتوم بشر است که عده قلیلی هر هدف والایی را به تباهی و انحطاط بکشند. آرمانهای بزرگ انساندوستانه و ترقیخواهانه وقتی در قالب احزاب و انجمنها و تشکلها به مرحله عملی و اجرایی میرسند، بر اثر روابط و مناسبات ناسالم و اعمال نفوذها و رقابتهای قدرتطلبانه و زدوبندهای متداول به سرعت به تباهی کشیده میشوند و به ضد خود تبدیل میگردند. اگر دستکم یکی از مکاتب مدعی دفاع از حقوق انسان و انسانیت و عدالت و آزادی، توانسته بود ایدهها و اهداف نظری خود را به عمل در آورد، اکنون وضعیت انسان در جوامع بشری به چنین فاجعهای نبود که شاهدش هستیم.
یادمان باشد دوست عزیز که زنجیرهای بردگی انسان کماکان محکم و برقرارند و فقط اسمها و شکلهای آنها جذابتر و فریبندهتر شدهاند.
جنایت به نام بشریت
۲۳ تیر ۱۳۹۷
تونی دیویس در صفحه ۱۷۸ کتاب «اومانیسم» (ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، چاپ پنجم، ۱۳۹۳) مینویسد: «تقریباً امکان ندارد به جنایتی فکر کنیم که به نام بشریت انجام نگرفته باشد».
اتحاد راست افراطی برای کوبیدن کمونیسم به مفهوم مطلق آن
۱۰ شهریور ۱۳۹۷
مبانی نظری آنچه با نامهای کمونیسم، سوسیالیسم، مارکسیسم، سوسیالدموکراسی، چپگرایی و امثال آنها شناخته میشود، تفاوتهای ماهوی فراوانی با یکدیگر و نیز با نحلههای گوناگون عملی آنها دارند. بین اصول نظری و تبیینی و بشردوستانه کارل مارکس و آنتونیو گرامشی تفاوتهای فراوانی با عملکردهای لنین و فیدل کاسترو و اعمال ضدبشری استالین و پل پوت و نیکلای چائوشسکو وجود دارد. همه اینها را نمیتوان به حکمی واحد داوری کرد. اتحاد بینظیر رسانههای مدافع سرمایهداری نولیبرال با فاشیستها، ناسیونالیستها، نئونازیها، نژادپرستها، آریاگراها و مذهبگراهای افراطی در کوبیدن کمونیسم و سوسیالیسم بطور مطلق و بدون در نظر داشتن ممیزات و وجوه متنوع نظری و عملی آنها، حاکی از آنست که میدانند مانع مشترکی در نیل به اهداف ضدبشری خود دارند و تمامی قوای خود را برای مقابله با آن بسیج کردهاند.
لازم به یادآوری است آنچه که در ایران امروز متداول شده و جناح موسوم به اصلاحطلب را با صفت احزاب چپ یا چپگرایان خطاب میکنند، اصطلاح بیاساسی است که کمترین ارتباطی با مفهوم سیاسی و تاریخی چپ ندارد و فقط شکل دیگری از راستگرایی حامی سرمایهداری کمپرادور- یا سرمایهداری دلالی و رانتخوار- است.