حس حقارت و خودکمبینی ما در قبال آمریکاییان مکرراً موجب بزرگ کردن و غول ساختنهای ناموجه از آنان شده است. این در حالی است که بسیاری از شخصیتهای علمی مهم و برجسته آمریکایی بطور کلی در ایران ناشناخته هستند. ریچارد نلسون فرای یکی از آخرین نمونههای غولسازیهای ناموجه است. او محقق متوسطی بود که با گردآوری و نگارش چند کتاب برای نوآموزان، خدماتی به تاریخ و فرهنگ ایران نمود. این مطالعات و فعالیتها تا جایی که به تحریک حس نژادپرستی و توجیه استعمار نپرداخته باشد، در جای خود ارزنده است و قابل تشکر و قدردانی.
اما از طرف دیگر اینرا نیز نمیبایست فراموش کرد که ریچارد فرای برخلاف تبلیغات گسترده و عجیب ماههای اخیر، حتی در کشور خود به عنوان دانشمند مشهور و صاحب نظریهای شناخته نمیشد. معدود آثار قلمی او نه دربردارنده تحقیقات مفصل و مهمی بود و نه ارائه کننده پیچیدگیهای غامض تاریخی. با اینکه مشهور است او دهها زبان امروزی و باستانی را میدانسته است، اما هیچکس حتی یک سطر از یک متن کهن را که ترجمه او بوده باشد، ندیده است. او بیشتر مردی خوشذوق و خوشمحضر و شیفته پرداختن به ایران بود و ارتزاق او از این طریق میسر میشد.
ریچارد فرای برخلاف خلق و خوی عموم دانشمندان، گرایش شگفت و عجیبی به سیاسیون و دستگاه قدرت و ثروت ایران داشت. او کاری با دانشگاههای ایران نداشت، اما همیشه برای سفرهای مکرر و بیپایان به ایران و ملاقات با دولتیان و مهمانیهای دولتی، چمدانی آماده داشت. در حدود شصت سال گذشته برای او تفاوتی نمیکرد که در ایران کدام حکومت و کدام دولت صاحب قدرت است. او به همه آنان نزدیک میشد و با همه آنان از نزدیک حشر و نشر داشت.
عدهای ریچارد فرای را جاسوس دانستهاند. نگارنده در این زمینه اطلاعی ندارد (جز آنچه فرای شخصاً بیان کرده و از جاسوسی از آلمان به نفع آمریکا خبر داده است) اما میداند که او خود را شاگرد و وارث آرتور اوپهام پوپ میدانست و جانشین او در مؤسسه آسیایی در شیراز و نیز در نیویورک بود. امروزه برای همگان روشن و آشکار است که آرتور اوپهام پوپ (که قبر او در کنار زایندهرود در اصفهان است)، یک قاچاقچی و دلال بزرگ عتیقه و سازنده اشیای شبهباستانی تقلبی در ایران بود که دهها سال با اعمال نفوذ در بین شخصیتهای برجسته حکومتی و صاحبان قدرت (و از جمله محمدعلی فروغی و پسرش محسن فروغی) اهداف و منافع خود را به پیش میبرد. به این ترتیب که در پوشش ستایش تاریخ و فرهنگ ایران و فریب ایرانیان از طریق چاپلوسی و تمجید و تحریک حس برتریطلبی آنان، اشیای اصیل باستانی را از ایران خارج میکرد و اشیای تقلبی را به ایران وارد مینمود. این نکاتی است که حتی از دید محققان مستقل آمریکایی نیز مخفی نمانده و برای مثال اسکار وایت موسکارلا در کتاب «جعل فرهنگ شرق نزدیک باستان» (+) به دقت و صراحت پرده از اعمال پوپ و گروه او برداشته است. (در سالهای اخیر چاپ و ترجمه جدیدی از کتاب ۱۵ جلدی «سیری در هنر ایران» گردآورده آرتور پوپ و فیلیس اکرمن توسط انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شد. به این چاپ جدید، عکس تعداد زیادی از اشیای تقلبی که اخیراً ساخته شدهاند، اضافه شده و کتاب عملاً تبدیل به کاتالوگ قاچاقچیان و تقلبیفروشان شده است +).
استاد مجتبی مینوی در کتاب «کابوسنامه فرای: تمرینی در فن تزویرشناسی» (استانبول، ۱۹۵۶) ریچارد فرای را متهم به سفارش جعل آثار خطی فارسی و فروش آنها به کتابخانهها و مؤسسات آمریکایی و امثال آنها کرده است.
برای ریچارد فرای علیالسویه بود که در میان رویدادهای سال ۸۸ و پس از آن به ایران بیاید و پابهپا و شانهبهشانه و بازو در بازوی رئیس جمهور وقت به اصفهان برود تا سند مالکیت و کلید خانهای را تحویل بگیرد که ملک مردم ایران بود. هیچکس و هیچ رسانهای بخاطر تصاحب اموال دیگران او را سرزنش نکرد و هیچکس و هیچ رسانهای از آقای احمدینژاد نپرسید که به چه حقی و به چه اجازهای اموال عمومی را به دیگران میبخشی؟ و در ازای چه چیز می بخشی؟ چرا که قدرت تبلیغاتی رسانههای حامی و درآمد حاصل از رپرتاژ آگهیهای «سودآور» همچون همیشه بر «حق مردم» میچربید.
از همه اینها گذشته، بر فرض که ریچارد فرای دانشمندی همطراز با صدها دانشمند برجسته ایرانشناسی در جهان بوده باشد، آنانی که هر ساله در سکوت و فراموشی مردهاند و میمیرند و کسی یادی از آنان نمیکند، آنگاه باید پرسید که آیا او و استادش که گفته میشود متخصصان تاریخ و فرهنگ ایران بودهاند، نمیدانستهاند که در فرهنگ ایران نمیتوان مردهای را در کنار رود و در جوار آب روان دفن کرد و این کاری بس زشت و نکوهیده است؟ آیا آنان نمیدانستهاند که طبق قوانین موضوعه کشور ایران، تدفین در شهرها صرفاً در گورستانهای عمومی امکانپذیر است و در هر جای دیگری ممنوع و غیرقانونی است؟
آیا آنان نمیدانستند یا میدانستند ولی معتقد به نادیده گرفتن فرهنگ مردم و قوانین کشور بودند؟ اگر نمیدانستند، چگونه متخصص ممتاز فرهنگ ایران بودهاند؟ و اگر میدانستند و مایل به نادیده انگاشتن آن بودند، باید پرسید که چرا ایرانیان میبایست فرهنگ و آداب و رسوم و اعتقادات و قوانینی را که میلیونها نفر بدان پایبندند، بخاطر این دو نفر نادیده بینگارند؟ چرا آنان خود را شخصیتهایی برتر از فرهنگ و فراتر از قانون میدانستند که همگان میبایست خواست آنان را در هر صورت برآورده سازند؟
از همه اینها گذشته، موج گسترده تبلیغاتی و رسانهای عوامفریبانه که در ماههای اخیر در ایران براه افتاد و عده بیشماری را دانسته یا نادانسته به کام خود کشید، چه مقصودی را دنبال میکرد و میکند؟ انبوه دروغها به چه منظور گفته شد؟ کدام سند در دست است که نشان دهد علامه دهخدا به او لقب «ایراندوست» اهداء کرده بود؟ مگر دهخدا مرجع صاحب لقب بود؟ و اصولاً در زمان حیات دهخدا او چند ساله بود و صاحب چه کارنامهای میتوانست باشد؟ چرا ناگهان چندین نفر وصی فرای شدند و همگی نیز بطور شفاهی و بدون وصیتنامه مکتوب؟ چرا هر کس وصیتنامه شفاهی متفاوت و متناقضی داشت؟ چرا به دروغ ادعا شد که دولت تاجیکستان در فکر انتقال فرای و تدفین او در تاجیکستان است؟ خبری که بلافاصله توسط تاجیکان تکذیب شد که «ما را به خیمهشببازی خود داخل نکنید».
چرا در آمریکا کسی برای مرگ فرای واکنشی نشان نداد و حتی در شهر یا دانشگاه منسوب به آن نیز تجلیلی نشد و مراسم بزرگداشتی برگزار نگردید؟ چرا حتی خانواده و ورثهاش کوچکترین اظهارنظری نکردند؟ چرا رسانههای آمریکایی چیزی نگفتند و ننوشتند؟ چرا همه چیز در آمریکا در سکوت و بیتفاوتی گذشت و در ایران در غوغا و جنجال سپری شد؟