برگرفته از کتاب «باستانشناسی شاهنامه و دو گفتار دیگر پیرامون فردوسی و شاهنامه»، ۱۳۹۸، از همین نگارنده.
پیشگفتار
ساکنان فلات ایران از مردمانی بودهاند که به تاریخ و سرگذشت پیشینیان دلبستگی داشته و آنرا حفظ کردهاند. هر چند که تاریخ در نگاه عمومی ایرانیان همواره شکل و پوستهای داستانی به خود میگرفته و گاه مغز فدای پوست میشده است؛ اما با این حال شواهد موجود نشاندهنده علاقه و توجه این مردم به گذشتههای دور و نیاکانی است که کوشیدهاند تا این گذشتهها را هر چند به شکل داستانی به خاطر بسپارند و پاس دارند.
نگارنده بر این گمان است که بخشهای آغازین شاهنامه فردوسی از دیباچه و داستان کیومرث تا داستان فریدون، یک دوره روایی از داستان آفرینش و سیر تغییر و تطور و شکلگیری تمدن بشری است. این بخشی است که در تداول شاهنامهپژوهان با عنوان «بخش اساطیری شاهنامه» از آن یاد میشود.
بررسی نگارنده نشان از آن دارد که نگاه واقعگرایانه فردوسی در سرایش این بخشها، اگر بیشتر از دیگر بخشها (و از جمله بخشهای تاریخی) نباشد، کمتر از آنها نیز نیست.
چنانکه میدانیم، متون کهن و مقدس بسیاری از جوامع و مدنیتهای باستان در بردارنده یک دوره از داستان و سرگذشت آفرینش است. با اینکه چنین سرگذشتی در اوستا وجود ندارد و به احتمال زیاد به دلیل ناهمخوانی با آموزههای خودساخته موبدان زرتشتی عصر ساسانی و سیاستهای دینی ساسانیان از اوستا حذف شده است؛ اما رد آن در شاهنامه فردوسی برجای مانده است. و این ظاهراً به این دلیل است که خداینامههای مأخذ شاهنامه فردوسی، از آنجا که نه در میان دستگاه دینی و رسمی حکومت ساسانی، که در میان جامعه مردمی و غیر زرتشتی و به ویژه در میان «دهقانان» رواج داشته و نگهداری میشدهاند، از این دستکاریها در امان مانده و باورهای کهن را حفظ کردهاند. بخش اندکی از این سرگذشتها در برخی از متون پهلوی و از جمله در بندهش آمده است که تفاوتهای قابل ملاحظهای با شاهنامه و با یافتههای باستانشناختی دارد. این متون زرتشتی که عمدتاً در سدههای نخستین هجری و در دستگاه خلافت عباسی تألیف شدهاند، تا حد زیادی تحت تأثیر باورداشتها و متون یهودی قرار داشتهاند. از جمله آنهاست اعتقاد به آفرینشهای ششگانه و تغییر تعداد هشتگانه گاهنبارها به شش گاهنبار. برای نمونهای دیگر از دستکاری در دادههای کهن و آشفتگی در متون پهلوی میتوان از پیدایش آهن به دست مشی و مشیانه (نخستین انسانها) یاد کرد.
با توجه به این نکات و نیز با توجه به وجود داستان آفرینش در شاهنامه فردوسی، میتوان پذیرفت که شاهنامه فردوسی (و در نتیجه خداینامههای مأخذ آن) کتاب کهن و سپند ایرانیان بوده است. کتابی که با اهتمام و دلبستگی عمومی ایرانیان و نیز با کوششهای گسترده شاهنامهنگاران و بانیانی همچون ابومنصور عبدالرزاق طوسی، ابوعلی بلخی، مسعودی مروزی، ابوالمؤید بلخی، ابنمقفع، ثعالبی مرغنی، دقیقی و به ویژه فردوسی طوسی، تا حد زیادی از گزند حوادث زمانه به دور مانده است.
فردوسی در زمان خود دست به کاری نسبتاً خطرناک و مغایر با افکار عمومی روز و سیاستهای جاری زده بود. و همین موجب شده بود تا شخص او و نام او از اجتماع و دربار رانده شود. برنامه توأمان تحقیر و سکوت در مورد او بالا میگیرد و حتی تا سالهای سال نام او در تذکرهها نمیآید. او به اندازهای طرد و تحقیر شده بود که شاعران وابسته به دستگاه حکومت غزنویان همچون فرخی، عنصری، عسجدی و معزی به صراحت زبان به طعن و سرزنش او میگشایند: «من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ/ از کجا آورد و بیهوده چرا گفت سمر؟» (معزی)، «نام تو نام همه شاهان بسترد و ببرد/ شاهنامه پس از این هیچ ندارد مقدار» (فرخی). آنان در مدح محمود میسرایند و در مذمت فردوسی میگویند. آنان از سوی محمود تبدیل به شاعران بزرگ و نامآور میشوند و صلهها میگیرند و دهانشان پر از سکههای زر میشود. چنانکه خاقانی برای عنصری میگوید: «شنیدم که از نقره زد دیگدان/ ز زر ساخت آلات خوان عنصری». و این در حالیست که فردوسی را به شاعری فراموش شده و بیمقدار و نیازمند بدل کرده بودند. چنانکه فردوسی خود میگوید: «الا ای بر آورده چرخ بلند/ چه داری به پیری مرا مستمند، چو بودم جوان برترم داشتی/ به پیری مرا خوار بگذاشتی».
او شاهنامه سرایی را در جوانی و به تشویق و تحریک بانویی که در مقدمه داستان بیژن و منیژه (نخستین داستان سروده شده شاهنامه) از او یاد کرده، و در تنهایی و مذمتگویی دیگران، آغاز میکند.
مقایسه داستان آفرینش در شاهنامه فردوسی با داستانهای آفرینش در متون کهن و مقدس جوامع دیگر، نشان میدهد که شاهنامه رویکرد و رویهای واقعگرایانهتر، خردورزانهتر و تا حد زیادی غیرتخیلی دارد. چنانکه نخستین گفتار فردوسی پس از مقدمه، در ستایش خرد است و او بارها و بارها این واژه را بکار میگیرد. شاهنامه از تأثیرات خدایان و ایزدان و مینویان و نیروهای آسمانی بری و بر کنار است و رویدادهای محیرالعقول در آن جایی ندارند. علاوه بر اینها، دو ویژگی ممتاز دیگر شاهنامه در این است که کتابی غیر دینی است و در آن به هیچ مذهبی اعتنا نشده است. در شاهنامه همچنین مردمان و جوامع و اقوام دیگر خوار و تحقیر نشدهاند و در آن نشانهای از برتریجوییهای نژادی یا قومیتی یا زبانی یا دینی به چشم نمیخورد. فردوسی هرگز بزرگی ایرانیان را به بهای خوار کردن مردمان دیگر نمیخواهد و نیز چشم بر زشتکاریها نمیبندند. چه از سوی ایرانیان باشد و چه از سوی غیر ایرانیان. چنانکه رفتارهای شایسته را از سوی هر کس که باشد، بیمحابا و پردهپوشی بر زبان میراند.
در داستان آفرینش و سیر تمدن شاهنامه فردوسی، جنگ و ستیزی میان خدایان و نیروهای آسمانی و زیرزمینی در نمیگیرد. شخصیتهای اسطورهای با تواناییهای خارقالعاده و فرا زمینی در آن جایی ندارند. هر چه هست، سرگذشتی از رشد فرهنگی و تمدنی و دستاوردهای زندگی انسان در گذر زمان است. سرگذشتی که در لفاف و پوستهای داستانی پیچیده شده است.
داستان آفرینش یا سرگذشت تمدن بشری در شاهنامه فردوسی از دیباچه آن آغاز میشود و داستانهای کیومرث، هوشنگ، طهمورث، جمشید، ضحاک و فریدون را در بر میگیرد. در عمده این بخشها (بجز اواخر آن) نام ایران بکار نمیرود و آشکارا دانسته میآید که فردوسی نه فقط سرگذشت انسان در ایران، که سرگذشت انسان بطور کلی را در نظر دارد و سپس به ایران میرسد. چنانکه از شخصیتهای آن داستانها با عنوان «شاه جهان» یاد میکند.
فردوسی در دیباچه شاهنامه و پیش از پرداختن به داستان تکامل انسان و سیر تمدن بشری، به ستایش خرد و آفرینش جهان پیش از انسان میپردازد. او از آفریدن: توانایی، آتش و آب و خاک، گنبد آسمان و برجهای دوازدگانه و سیارت هفتگانه، زمین و دریا و دشت و کوه و راغ، ابر و آب، خورشید و ماه، گیاهان و جانوران، و سرانجام از آفریدن مردم/ انسان یاد میکند. دانسته نیست که سخن سخت شیوای فردوسی در بیان داستان آفرینش تا چه اندازه متکی به منابع کهن است و تا چه اندازه با خرد و تواناییهای سخنوری او آرایش یافته است. اما از آنجا که باورداشتهای زروانی در شاهنامه فردوسی (و به ویژه در نزد زال و رستم و دیگر سیستانیان) بنیانی مستحکم دارند، به نظر میرسد که داستان آفرینش در شاهنامه بر اساس باورداشتهای کهن زروانی باشد. به ویژه یادکرد او از «کیوان» و «خداوند کیوان» (خداوند کیوان و گردان سپهر/ فروزنده ماه و ناهید و مهر) که از تعلقات زروانیای است که از اوستا حذف شده و در متون پهلوی زرتشتی نکوهیده شده است.
در ادامه به بررسی مختصر چگونگی زندگی انسان در داستانهای آغازین شاهنامه و مقایسه آنها با دستاوردها و دورههای باستانشناختی میپردازیم. این سلسله گفتارها قبلاً در چند نشست عمومی و نیز در چند برنامه رادیویی بیان شده بود و نگارنده همواره مترصد فرصتی بود تا آنها را تدوین و مکتوب کند.
دوران پارینهسنگی، عصر کیومرث، ۱.۰۰۰.۰۰۰ سال تا ۱۵.۰۰۰ سال پیش
دوران پارینهسنگی که آنرا دوران کهنسنگی، عصر حجر (Stone Age)، عصر غارنشینی و دوران پالئولیتیک (Paleolithic) نیز مینامند، خود به سه دوره کوچکتر تقسیم میشود (سالها و قدمتهای داده شده در سراسر این گفتار تقریبی و بر اساس زندگی انسان در فلات ایران هستند):
دوره پارینهسنگی زیرین، ۱.۰۰۰.۰۰۰ سال تا ۱۰۰.۰۰۰ سال پیش
دوره پارینهسنگی زیرین (Lower Paleolithic/ Old Paleolithic/ Old Stone Age) را بر اساس شیوه ابزارسازی، دوره آشولی/ آشولین (Acheulean) نیز مینامند. انسان این دوره، با نامهای انسان قائم/ راستقامت/ هومو اِرِکتوس (Homo erectus)، انسان کاروَرز (Homo ergaster) و انسانریخت (Anthropomorph) شناخته میشود.
عمده منابع مطالعه بر روی انسان دوره پارینهسنگی زیرین، استخوان اندامها و ابزار سنگی است. این ابزارهای سنگی، بزرگ، خشن و زبرهتراش هستند و در همه جای جهان با یکدیگر شباهت دارند. در این دوره انسان آتش را میشناسد و به میزان محدود از آن بهره میبرد. از این دوره هیچگونه آثار هنری و نقاشی و نگارکند به دست نیامده و همچنین درباره چگونگی زندگی و روابط مشترک، مناسبات زن و مرد، اعتقادات و امثال آنها اطلاعاتی در دست نیست. غذای انسان در این دوره و نیز تا حدودی در دورههای بعدی، عمدتاً جیره گیاهی بوده و در مواقع ناچاری به جیره جانوری روی میآورده است.
نمونه سکونتگاههای برجای مانده از زندگی انسان در دوره پارینهسنگی زیرین عبارتند از:
– قرارگاه لاهوتی در جنوب تاجیکستان. در این محوطه باستانی که ترانشهای به عمق ۴۰ متر و متشکل از ۴۸ لایه حفر شده است، آثار و شواهد زندگی انسان از ۱.۰۰۰.۰۰۰ سال تا ۳۰۰.۰۰۰ سال پیش به دست آمده است. این آثار تاکنون کهنترین نشانههای حضور انسان در فلات ایران است.
– قرارگاههای کَشَفرود در خراسان. در قرارگاههای آبرفت این رود مهم جغرافیای تاریخی ایران، نمونههایی از ابزارهای سنگی با قدمت ۸۰۰.۰۰۰ سال به دست آمده است.
– قرارگاههای کراسْنووُدْسْک در شبهجزیرهای به همین نام در شرق دریای کاسپی/ مازندران و در جمهوری ترکمنستان. در این قرارگاهها نمونههایی از ابزارهای سنگی با قدمت ۷۰۰.۰۰۰ سال شناسایی شده است.
– قرارگاههای فَرغانه در دشت فرغانه در شرق جمهوری ازبکستان. در این قرارگاهها نیز نمونههایی از ابزارهای سنگی با قدمت ۷۰۰.۰۰۰ سال پیدا شده است.
– قرارگاههای لَدیز در دره رودی به همین نام در جنوب بلوچستان. در این قرارگاهها نمونههایی از ابزارهای سنگی با قدمت ۵۰۰.۰۰۰ سال به دست آمده است.
– قرارگاههای نائور در کرانه کهن دریاچه نائور در نزدیکی شهر غزنین در افغانستان. در این قرارگاهها نمونههایی از ابزارهای سنگی با قدمت ۵۰۰.۰۰۰ سال شناسایی شده است.
– غار آزیخ در قرهباغ. در این غار بقایای زندگی انسان و از جمله قطعهای از استخوان یک زن با قدمت ۴۰۰.۰۰۰ سال به دست آمده است. این استخوان تاکنون کهنترین اندام انسانی است که در فلات ایران پیدا شده است. (برخی از مشخصههای استخوان زن در قیاس با مرد عبارت است از: جمجمه و زائده پسسری و دندان و جناغ کوچکتر، لگن بزرگتر و استخوان عانه برجستهتر).
– قرارگاه قراتاغ در حاشیه رودی به همین نام در جنوب تاجیکستان. در این محوطه باستانی آثار و شواهد زندگی انسان از ۲۰۰.۰۰۰ سال پیش به دست آمده است.
– قرارگاههای سهند در پیرامون جویبارهای دامنه قله سهند در آذربایجان. در این قرارگاههای باستانی آثار و شواهد زندگی انسان از ۱۰۰.۰۰۰ سال پیش پیدا شده است.
دوره پارینهسنگی میانی، ۱۰۰.۰۰۰ سال تا ۴۰.۰۰۰ سال پیش
دوره پارینهسنگی میانی (Middle Paleolithic/ Middle Stone Age) را بر اساس شیوه ابزارسازی، دوره موستری/ موسترین (Mousterien) نیز مینامند. انسان این دوره با نام انسان نئاندرتال (Neandertal) شناخته میشود.
در دوره پارینهسنگی میانی، تراش سنگها با دقت و جزئیات بیشتری انجام میگیرد و ابزارهای سنگی کوچکتری ساخته میشود. از این دوره بر خلاف دوره پارینهسنگی زیرین، اطلاعات و نشانههای محدودی در زمینه اعتقادات و ابراز احساسات انسان به دست آمده است. دفن اموات همراه با شاخ بز، شاخ آهو، گِل اُخرا و دسته گُل، نشانههایی از این اعتقادات و احساسات هستند. (نثار دسته گلهای فراوان بر مرده با توجه به پیدا شدن گرده و بذرهای گل در خاکهای پیرامونی و رسوب در سرندهای آبی تشخیص داده شده است.
نمونه سکونتگاههای برجای مانده از زندگی انسان در دوره پارینهسنگی میانی عبارتند از:
– غار شنیدار در کوههای بَرادوست در شرق کردستان عراق. در این غار اسکلتهای شش انسان بزرگسال با قدمت ۶۰.۰۰۰ تا ۴۵.۰۰۰ سال و یک نوزاد هشت تا نُه ماهه با قدمت ۷۰.۰۰۰ سال به دست آمده است. (سن نوزاد با توجه به رویش ۱۶ دندان شیری در فک تعیین شده است).
– غار تِشیکتاش در ناحیه بایسون و در حاشیه رود سُرخاندریا در تاجیکستان. در این غار اسکلت یک کودک هشت ساله با قدمت ۶۰.۰۰۰ سال پیدا شده است. در اطراف این کودک چند شاخ بز قرار داده بودهاند که کهنترین نمونه شناخته شده از رفتارهای اعتقادی انسان در فلات ایران است.
– غار آغزیکیچیک در حاشیه رود وخش در تاجیکستان. در این غار محوطهای سنگفرش پیدا شده است که شاخ بز کوهیای را در بالای آن نصب کرده بودهاند. برخی از آثاری که در این غار پیدا شده، عبارت است از: استخوانهای کودکی با قدمت ۵۰.۰۰۰ سال که او را همراه با شش جفت شاخ بز کوهی دفن کرده بودهاند. بقایای اجاق و لاکِ لاکپشتهایی که از آنها به عنوان ظرف استفاده میشده و لاکپشت را درون لاک خود میپختهاند. و بازماندههای استخوانهای اسب، پلنگ، خرس، کرگدن، کفتار و جانوران دیگر که نشان میدهد ساکنان آغزیکیچیک گوشت عموم جانوران را میخوردهاند.
– غار آبرحمت در کوهستانهای شمالی دشت فرغانه و شمال رود سیردریا در ازبکستان. در این غار متجاوز از ۳۰.۰۰۰ ابزار سنگی پیدا شده است.
– از دیگر نمونههای سکونتگاههای انسان در دوره پارینهسنگی میانی میتوان از این غارها و قرارگاهها نام برد: غارهای کُنجی، قُمری و اَرجَنه در خرمآباد لرستان، غار هومیان در کوهدشت لرستان، غار تمتمه در ارومیه، غار شکارچی در بیستون، غار لَخاسپور در خونیک، غارهای باباتاغ، شَختی و درهکور در پامیر بدخشان، غار سانقائو در پاکستان، اِشْکَفت گاوی در جنوب مردوشت، و قرارگاههای پراکنده در دلتای رود جاجرود در جنوب ورامین.
دوره پارینهسنگی زبرین/ بالایی، ۴۰.۰۰۰ تا ۱۵.۰۰۰ سال پیش
دوره پارینهسنگی زبرین/ بالایی (Upper Paleolithic/ Upper Stone Age) را بر اساس شیوه ابزارسازی، دوره بَرَدوستی/ بردوستین (Baradostian) نیز مینامند (نام بردوست در متون باستانشناسی از کوههای استقراری در کردستان عراق گرفته شده است). انسان این دوره با نامهای انسان کرومانیون (Cro-Magnon)، انسان هوشمند/ هوموساپینس (Homo sapiens) شناخته میشود. نسل فعلی بشر ادامه نسل انسان کرومانیون است و نئاندرتالها متعلق به شاخه دیگری از تبار انسانی هستند که در پایان دوره پارینهسنگی میانی منقرض شدهاند. دوره پارینهسنگی زبرین بر اساس شیوههای ابزارسازی به دو زیردوره سلوتری/ سلوترین (Sloutrean) از ۲۵.۰۰۰ تا ۲۰.۰۰۰ سال پیش و زیردوره ماگدالِنی/ ماگدالنین (Magdalenian) از ۲۰.۰۰۰ تا ۱۵.۰۰۰ سال پیش تقسیم میشود.
در دوره پارینهسنگی زبرین/ بالایی، تراش سنگها و نیز استخوانها با دقت و جزئیاتی چشمگیر انجام میگیرد و ابزارهایی سنگی در حد متههای ریز و سوزن ساخته میشود. از این دوره کهنترین نمونههای هنر بشری در قالب نقاشی بر روی دیواره غارها و صخرهها و نیز کندهکاری بر روی استخوان شناسایی شده است.
نمونه سکونتگاههای برجای مانده از زندگی انسان در دوره پارینهسنگی زبرین/ بالایی عبارتند از:
– غار شوغناو در حاشیه رود یخسو در تاجیکستان. در این غار آثار و شواهد زندگی انسان با قدمت ۳۰.۰۰۰ سال به دست آمده است.
– غارهای آقکوپروک در دامنه شمالی کوه بابا و در حاشیه بلخرود. در این غارهای نزدیک به یکدیگر آثار و شواهد زندگی انسان با قدمت ۲۰.۰۰۰ سال به دست آمده است.
– از دیگر نمونههای سکونتگاههای انسان در دوره پارینهسنگی زبرین/ بالایی میتوان از این غارها و قرارگاهها نام برد: غار قرهکمر در افغانستان، غارهای پاسنگر و یاخته در خرمآباد لرستان و غارهای هَلیلان در حاشیه رود سیمره.
مقایسه دوران پارینهسنگی با عصر کیومرث
نام کیومرث که در برخی نسخ شاهنامه به شکل «گیومرت» آمده است، در متون مانوی به شکل به شکل «گَهمُرد» و در برخی از متون ادبیات فارسی (همچون آثارالباقیه نوشته ابوریحان بیرونی) به شکل «گَلشاه» (به معنای «پادشاه کوه») ثبت شده است. با اینکه متداول است نام کیومرث را مقتبس از واژه اوستایی «گَیَهمَرِتَن» بدانند، اما ما در اینجا از ریشهشناسی لغوی که در مطالعات غیر زبانی منجر به گمراهیهایی میشود، دوری میجوییم. واژه «گَیَهمَرِتَن» از دو بخش «گَیَه» (به معنای «زنده») و «مَرِتَن» (به معنای «مردنی») تشکیل شده و در مجموع ظاهراً معنای «زنده مردنی» را میدهد که توصیفی از حال و روز انسان است. همچنین «گَیَه» از خانواده «گیا» به معنای «زن/ زندگیبخش» است. چنانکه «مَرِتَن» معنای «مرد/ مُردنی» را میدهد.
مشخصههای زندگی انسان در عصر کیومرث که در شاهنامه فردوسی آمده، عبارت است از: زندگی در کوه (کیومرث شد بر جهان کدخدای/ نخستین به کوه اندرون ساخت جای)، پوشاک از پوست حیوانات با تأکید بر پوست پلنگ (سر تخت و بختش بر آمد ز کوه/ پلنگینه پوشید خود با گروه)، خوراک و پوشاک طبیعی (ازو اندر آمد همی پرورش/ که پوشیدنی نو بُد و نو خورش)، و کشته شدن فرزندش سیامک به دست دیوی که با صفتهای «گرگ سترگ» و «دیو سیاه» توصیف شده است.
این مشخصهها مطابق است با چگونگی زندگی انسان در دوران پارینه سنگی (از روزگاران دیرین تا حدود ۱۵.۰۰۰ سال پیش). در این دوران انسان در غارها زندگی میکرده، پوشاکی از پوست حیوانات میپوشیده و از خوراکی که در طبیعت به دست میآورده، بهره میبرده است.
کشته شدن سیامک به دست دیو سیاه و تشبیه شده به گرگ، به احتمال اشارهای به نابودی نسل بشری در برابر سرما و یخبندانهای عصر چهارم یخبندان دارد که از حدود ۱۸.۰۰۰ سال پیش آغاز شده و در حدود ۱۴.۰۰۰ سال پیش پایان یافته است. (برای شرح بیشتر در زمینه وضعیت آبوهوایی در آن هنگام بنگرید به فصل دوم کتاب «مهاجرتهای آریاییان و چگونگی آبوهوا و دریاهای باستانی ایران» از همین نگارنده).
شواهد باستانشناختی از جمعیت اندک انسان در اواخر دوران پارینهسنگی حکایت دارد. جمعیتی که بر اثر موج سرما و یخبندانهای عصر چهارم از بین رفته بودهاند و تنها شمار اندکی موفق به مقاومت در برابر آن شده بودند. گرگ و سیاهی نیز که صفات آن دیو سیامککُش معرفی شدهاند، هر دو در باورهای عامه نماد سرما بودهاند و هستند. از جمله عوامل پیدایش چنین باورهایی میتوان از: فراوانتر و خطرناکتر شدن گرگها به هنگام سرما و زمستان، سیاهی شب سرد، زوزه گرگها در سیاهی شبهای سرد، شبشکار بودن گرگها و سیاه شدن اندام اشخاص سرمازده یاد کرد. از همین روی است که روایتها و افسانههای بیشماری از ارتباط میان گرگ و سرما در فرهنگ و باورداشتهای مردمان ایران و جهان دیده شده است. مرگ سیامک، به احتمال نشانه و نمادی از کاهش جمعیت بشری بر اثر سرما و زنده ماندن کیومرث نشان تداوم حیات بشری و مقاومت در برابر سرما و گریز از آن است.
با توجه به مقایسه دادههای باستانشناختی با رویدادهای شاهنامه فردوسی، به نظر میرسد که عصر کیومرث با دوره پارینهسنگی مطابقت دارد.
دوره میانسنگی، عصر هوشنگ، ۱۵.۰۰۰ سال تا ۱۰.۰۰۰ سال پیش
دوره میانسنگی را با نامهای دوره مزولیتیک (Mesolithic)، دوره فراپارینهسنگی (Epipaleolithic) و بر اساس شیوههای ابزارسازی، دوره زارزی/ زارزین (Zarzian) نیز میشناسند. دوره میانسنگی را نباید به دوره پارینهسنگی میانی اشتباه گرفت.
در دوره میانسنگی انسان با امکان ذخیره مواد غذایی گیاهی و جانوری آشنا میشود. در این دوره، کنترل مواد غذایی جانوری با شکار نکردن بچه حیوانات و مادههای آبستن آغاز میشود. سپس محافظت از آن حیوانات از بیم فرار نکردن، موجب آغاز روند اهلی شدن حیوانات میگردد.
از دوره میانسنگی، نمونههایی از ساخت و بکارگیری داس شناخته شده است که خبر از آشنایی انسان با کشت و زرع میدهد. این داسها از جنس سنگ و نیز با استخوان شکاف داده شده و نصب دندانههای برنده ریز از جنس سنگ در میان آن و الحاق دسته چوبی بر انتهای آن ساخته میشدهاند. تعداد زیاد سنگسابهای پیدا شده، از رسیدن انسان به مرحله آمادهسازی غذا آگاهی میدهند. سه عامل: اهلی کردن حیوانات، آغاز کشاورزی و آمادهسازی غذا، موجب میشود تا انسان به زمین و سرزمین وابستگی و تعلق خاطر پیدا کند و به مرحله یکجانشینی برسد.
در این دوره انسان موفق به ساخت ابزار سنگی بسیار ریز و تراشندهها و قلمهای حکاکی سنگی، و نیز سوزن و درفش از جنس استخوان میشود. ساخت ابزار سنگی با سنگ اُبسیدین (Obsidian) وارداتی (سنگ شیشه آتشفشانی) متداول میشود که نشان از آشنایی بشر با تجارت دارد.
زیورآلات زنانه از جنس سنگ و صدف و استخوانهای تراشخورده در گورهایی که در کف غارها حفر میشدهاند، پیدا شده است و حکایت از بهبود نسبی شرایط زندگی انسان دارد. جمعیت انسان که در پایان دوران پارینهسنگی به حداقل خود رسیده بود، اندکاندک فزونی میگیرد و بر جمعیت بشری افزوده میگردد.
نمونه سکونتگاههای برجای مانده از زندگی انسان در دوره میانسنگی عبارتند از:
– غارهای هوتو و کمربند در جنوب بهشهر. در غار کمربند اسکلت کامل یک دختر نوجوان ۱۲ ساله با قدمت ۱۲.۰۰۰ سال پیدا شده که کهنترین اسکلت کامل به دست آمده در فلات ایران است.
– غار خر (مَر خر) در بیستون. در این غار بزرگ نمونههایی از ابزارهای سنگی و آثار متعلق به دوره میانسنگی از عمق چهار متری کف غار به دست آمده است. بیشتر استخوانهای جانوران پیدا شده در این غار متعلق به بز و گوسفند بودهاند و این در قیاس با دوره گذشته، بر آغاز روند اهلی شدن حیوانات صحه میگذارد.
– قرارگاههای اوزبوی (مشهور به فرهنگ «کَلتِهمنار») در اطراف خشکرود اوزبوی در ترکمنستان میانی و در امتداد گذرگاه کهن رود آمودریا/ جیحون. در این قرارگاهها نخستین نمونههای خانهسازی در فلات ایران شناسایی شده است. این خانهها در واقع گودالهای کوچک و باریک و بلندی هستند که در زمین حفر شده و روی آنها با شاخ و برگ پوشانده میشده است. عامل نخستین ساخت چنین آلونکهایی، ایجاد مکانی برای اختفا و کمینگذاری برای شکار حیواناتی بوده است که برای نوشیدن آب به کنار رود اوزبوی میآمدهاند. در این قرارگاهها همچنین تعداد زیادی پیکانهای سنگی پیدا شده است.
– دیگر نمونههای سکونتگاههای این دوره عبارتند از: غار خونیک در بیرجند، غارهای جَبَل و دَمدَم چشمه در جنوب شرقی دریای کاسپی/ مازندران و در جمهوری ترکمنستان، غار کرفتو در نزدیکی سقز، غار زارزی در کردستان عراق (نام دیگر این دوره از نام همین غار گرفته شده است)، غارهای مار و اسب در شمال کابل در افغانستان و غار درهکور در پامیر بدخشان.
مقایسه دوره میانسنگی با عصر هوشنگ
مشخصههای زندگی انسان در عصر هوشنگ که در شاهنامه فردوسی آمده، عبارت است از: اشاره فردوسی به غلبه هوشنگ بر دیو سیاهِ گرگصفت که همان سرما و یخبندان باشد (بیازید چون شیر هوشنگ چنگ/ جهان کرد بر دیو نستوه تنگ، بسی رنج برد اندران روزگار/ به افسون و اندیشه بیشمار)، ساخت ابزار سنگیِ سخت همچون آهن (نخستین یکی گوهر آمد به چنگ/ به دانش ز آهن جدا کرد سنگ، سرِ مایه کرد آهن آبگون/ کزان سنگ خارا کشیدش برون)، روی آوردن به کشت و زرع (به جوی و به رود آب را راه کرد/ به فر کیی رنج کوتاه کرد، چراگاه مردم برو بر فزود/ پراکندن تخم و کشت و درود، ازان پیش کین کارها شد بسیچ/ نبُد خوردنیها جز از میوه هیچ)، اهلی کردن حیوانات (جدا کرد گاو و خر و گوسپند/ به ورز آورید آنچه بود سودمند)، یکجانشینی و وابستگی به سرزمین (برنجید پس هر کسی نان خویش/ بورزید و بشناخت سامان خویش)، و نیز در همه جا سخن از هوش و فرهنگ و مغز هوشنگ و مقاومت و چارهجویی او در برابر مصائب و دشواریهای روزگار (هر آنکس که بر سنگ آهن زدی/ ازو روشنایی پدید آمدی).
یادآور میشود که داستان کشف آتش در زمان هوشنگ از ساختههای جدیدتر است و افزوده به شاهنامه است که تحت تأثیر و با الهام از بیت بالا سروده شده است. این ابیات در برخی نسخههای متقدم شاهنامه و از جمله کهنترین آن (دستنویس فلورانس) وجود ندارد.
این مشخصهها مطابق است با چگونگی زندگی انسان در دوره میانسنگی (از ۱۵.۰۰۰ سال تا ۱۰.۰۰۰ سال پیش). در این دوره انسان بر دوره یخبندان غلبه میکند و آنرا پشت سر میگذارد، ابزار سنگی و تراشنده و اسکنههای سخت و ریزتراش میسازد، کشاورزی را آغاز میکند، به اهلی کردن حیوانات روی میآورد، یکجانشین میشود، و با هوشمندی خویش راهکارهای تازهای برای بهبود زندگانی خود فراهم میکند.
با توجه به مقایسه دادههای باستانشناختی با رویدادهای شاهنامه فردوسی، به نظر میرسد که عصر هوشنگ با دوره میانسنگی مطابقت دارد.
دوره نوسنگی، عصر طهمورث، ۱۰.۰۰۰ سال تا ۷.۰۰۰ سال پیش
دوره نوسنگی (Neolithic) را با نام عصر سنگ جدید (New Stone era) و نیز بخصوص آغاز آنرا با نام انقلاب نوسنگی (Neolithic Revolution) میشناسند.
در دوره نوسنگی وضعیت آبوهوایی بهبود چشمگیری مییابد. قرارگاههای کوچک انسان در دوره میانسنگی توسعه مییابند و همراه با گسترش کشاورزی و اهلی شدن کامل حیواناتی همچون بز و گوسفند، تبدیل به سکونتگاههایی میشوند که میتوان نام آنها را خانه و روستا نهاد. پیدا شدن جمجمههایی از میش بدون شاخ از اهلی شدن گوسفند پیش از این دوره حکایت میکند. انسان به فنآوری سفال دستساز پی میبرد و همزمان با آن ظروفی همچون کاسه و سینی از جنس سنگ میسازد. پیکرکهای گلی به فراوانی ساخته میشوند. پیدا شدن تعداد زیادی دوک نخریسی سنگی نشان از آشنایی انسان با ریسندگی و در نتیجه بافت پوشاک دارد. حصیربافی و فرشبافی (و نه قالیبافی) رایج میشود. کشت گندم، جو و عدس متداول میگردد و تداوم آن، اهلی شدن این غلات را به همراه دارد.
انسان عصر نوسنگی هنوز با خانواده به مفهوم بعدی آن آشنا نیست و احتمالاً تمامی افراد یک روستا در حکم یک خانواده بزرگ واحد هستند. هر چند که از چگونگی مناسبات زن و مرد اطلاعی در دست نیست، اما وجود انبارها و تنورها و اجاقهای مشترک، و نیز مکان متمرکزی برای نگهداری ابزار زراعی، بر زندگی اشتراکی آنان و نبود مالکیت خصوصی دلالت میکند.
زندگیِ به تمام معنا اجتماعی انسان در دوره نوسنگی به پیدایش لازمههای اجتنابناپذیر همزیستی منجر میشود که برخی از آنها عبارتند از: ظهور فرهنگ عمومی، قراردادهای اجتماعی و نظامهای همزیستی، و نیز باورداشتهای کیهانی و دینی مشترک اما بدون تمرکز.
در میانههای عصر نوسنگی، یعنی از حدود ۸.۵۰۰ تا ۷.۵۰۰ سال پیش، یک دوره نه چندان سخت یخبندان روی میدهد که آسیب فراگیر و گستردهای به روند زندگی بشر نمیزند.
نمونه سکونتگاههای برجای مانده از زندگی انسان در دوره نوسنگی عبارتند از:
– تپه علیکُش دهلران. در حفاریهای این روستای عصر نوسنگی نمونههایی از اتاقهای مربعشکل با ابعاد تقریبی دو متر دیده شده است. کف این اتاقها با گِل سبزرنگ و دیوارهای داخلی آن با گِل سرخرنگ اُخرا رنگآمیزی میشده است. ساکنان علیکش برای پوشاندن کف اتاقهای خود از حصیر بافته شده و قیر طبیعی بهره میبردهاند. با اینکه بقایای حصیر به دست نیامده، اما نقش بافت حصیر بر روی قیرهای اندود کف اتاقها مشاهده شده است. در تپه علیکش دکمههایی از جنس صدف و دندان گراز به دست آمده است. آنان اجساد مردگان را در داخل اتاق و بر شانه چپ و رو به سمت جنوب غربی (محل غروب خورشید در انقلاب زمستانی) دفن میکردهاند، اما بعدها این شیوه را ترک میکنند و مردگان را در بیرون خانه دفن میکنند.
– تپه سراب در جنوب کرمانشاه. در این تپه یکی از کهنترین و سالمترین نمونههای پیکرکهای گلی با قدمت ۹.۰۰۰ سال که زنی نشسته را نشان میدهد، به دست آمده است.
– تپه گنجدره در غرب هرسین. در این تپه یکی از کهنترین نمونههای تابوت گلی و نیز سفال دستساز با قدمت ۹.۵۰۰ سال پیدا شده است.
– قرهتپه قمرود در شمال قم. در این تپه یکی از کهنترین نمونههای بنای عمومی متشکل از اتاقی مربعشکل به ابعاد پنج متر شناخته شده است.
– دیگر نمونههای سکونتگاههای دوره نوسنگی عبارتند از: تپه تلباکون در نزدیکی تختجمشید، تپه زاغه در بویینزهرا و تپه سنگ چخماق در شاهرود.
مقایسه دوره نوسنگی با عصر طهمورث
مشخصههای زندگی انسان در عصر طهمورث که در شاهنامه فردوسی آمده، عبارت است از: آشنایی انسان با ریسندگی (پس از پشت میش و بره پشم و موی/ بُرید و به رشتن نهادند روی)، ابداع فرشبافی و گستردنیها (به کوشش از آن کرد پوشش بجای/ به گستردنی هم بُد او رهنمای)، گسترش اهلی شدن حیوانات (ز پویندگان هر که بُد نیک رو/ خورش کردشان سبزه و کاه و جو)، اهلی کردن پرندگان (چون این کرده شد ماکیان و خروس/ کجا بر خروشد گه زخم کوس)، پیدایش دستوری به نام شهرسپ (خَنیده به هر جای و شهرسپ نام/ نزد جز به نیکی بهر جای گام، همه راه نیکی نمودی به شاه/ همه راستی خواستی پایگاه)، حمله مجدد دیو سیاه (دمنده سیه دیوشان پیشرو/ همه به آسمان برکشیدند عَو)، آموختن خط از دیوان (نبشتن به خسرو بیاموختند/ دلش را چو خورشید بفروختند).
این مشخصهها مطابق است با چگونگی زندگی انسان در دوره نوسنگی (از ۱۰.۰۰۰ سال تا ۷.۰۰۰ سال پیش). در این دوره انسان با ریسندگی و فرشبافی آشنا میشود، کشاورزی و اهلی کردن تعدادی از حیوانات را تکمیل میکند، همراه با پیدایش زندگی روستایی، قراردادها و دستورات اجتماعی و آیینهای پذیرفته شده عمومی را وضع میکند، و تغییر و تحولات گستردهای در نحوه زندگی او رخ میهد.
اشاره فردوسی به حمله مجدد دیو سیاه به احتمال یادمان و اشارهای به همان دوره نه چندان سخت یخبندان در میانه عصر نوسنگی است (بنگرید به دیو سیاه در دوره پارینهسنگی). اما انتساب پیدایش خط به این دوره، حدود دو هزار سال کهنتر از یافتههای باستانشناختی است.
با توجه به مقایسه دادههای باستانشناختی با رویدادهای شاهنامه فردوسی، به نظر میرسد که عصر طهمورث (به استثنای داستان پیدایش خط) با دوره نوسنگی مطابقت دارد.
دوره مس، عصر جمشید، ۷.۰۰۰ سال تا ۶.۰۰۰ سال پیش
دوره مس یا کالولیتیک (Chalcolithic/ Copper Age) را با نامهای عصر اِنِئالیتیک (Eneolithic/ Æneolithic)، عصر سنگ و مس، و عصر پیش از شهرنشینی نیز میشناسند.
در این دوره انسان موفق به کشف مس میشود و برای نخستین بار با یک فلز و چگونگی استخراج و بهرهبرداری از آن آشنا میگردد. او در آغاز مس را با چکشکاری به شکل دلخواه حالت میدهد و سپس فنآوری ریختهگری و ساخت قالب را ابداع میکند. کشف مس و فعالیتها و حرفههای متعدد مرتبط با آن موجب دگرگونی در نیروهای تولیدی جامعه میگردد.
در همین دوره، چرخ به عنوان یکی از بزرگترین اختراعات بشری ساخته میشود. کشتیرانی رایج میگردد. پیشرفتهای متعددی در پزشکی روی میدهد که نمونهای از آن تراش دندان پوسیده با متههای سنگی یک میلیمتری و جراحی جمجمه برای معالجه ئیدروسِفالی است.
نظام زراعت آبی و حفر راهآبهها متداول میگردد. معماری و خانههای بزرگ اشتراکی مبتنی بر زنسالاری بنیاد میپذیرند (برای آگاهی بیشتر در زمینه نظام زنسالاری دوره مس بنگرید به کتاب «درآمدی بر شکلگیری مناسبات مدنی جوامع باستان و غلبه سلطهگری» از همین نگارنده). کشاورزی و تولید غذای فراوان گسترش مییابد و برای نخستین بار در سرگذشت بشری، موجب پیدایش مازاد محصول، و در نتیجه موجب تقسیم نیروی کار ناشی از پیشههای تخصصی و دگرگونی در روابط تولیدی میشود. اقتصاد مبتنی بر گاوداری رشد مییابد. نخستین نمونههای ابتدایی گاهشماری خورشیدی و قمری پایهگذاری میشوند. مبادلات تجاری سنگ لاجورد، فیروزه و درّ کوهی از شمال به جنوب و سنگ مس از جنوب به شمال تداول و گسترش مییابد.
رواج پوشاک و زیورآلات مرغوب، بزکسابها و عطرسابها، گسترش نگارگری بر روی آثار سفالین و انواع تولیدات هنری، از زندگی توأم با رفاه و آرامش حکایت میکند. آرامش و همزیستیای که پیدا نشدن نشانههای خشونتورزی و ابزار و ادوات جنگی، و نبود حکومت مرکزی و دین رسمی سراسری بر آن صحه میگذارند.
همزیستی توأم با رفاه در جامعه عصر مس موجب رشد جمعیت و بنیاد روستاهای کوچک اما پُرشمار در سراسر فلات ایران میشود و موجبات خوشبختی و آسایش همگانی را فراهم میسازد.
نمونه سکونتگاههای برجای مانده از زندگی انسان در دوره مس عبارتند از:
– دالماتپه در نقده. در این روستای باستانی نمونههایی از اتاقهای کوچکی که بر گرد یک حیاط مرکزی ساخته شدهاند، به دست آمده است. اجاق و انبار اشتراکی روستا در بیرون از اتاقها و در فضای عمومی جای داشتهاند. همین نقشه در تپه یحیی و تپه تل ابلیس در جنوب کرمان نیز دیده شده است.
– تپه حاجیفیروز در نقده. در این سکونتگاه عصر مس شواهدی از سوزاندن مردگان شناسایی شده است. این شواهد در قرهتپه شهریار نیز دیده شده است.
– تپه مهرگاره در بلوچستان پاکستان. در کاوشهای این تپه نمونهای از دندان پوسیده تراش داده شده با مته یک میلیمتری پیدا شده است.
– تپه چُغابَنوت در دزفول. در این محوطه باستانی یکی از کهنترین نمونههای خط در فلات ایران به دست آمده است. این آثار عبارتند از علائمی با نظم تعریف شده که با فشار ناخن بر روی گل ایجاد شدهاند.
– تپه موندیگک در ساحل ارغنداب در جنوب افغانستان. تپه موندیگک در بردارنده شمار فراوانی از پیکرکهای گلی عصر مس است.
– تپه آنو در نزدیکی شهر اشکآباد (در ایران با نام نادرست «عشقآباد») در ترکمنستان. در این سکونتگاه عصر مس انواعی از بناهای خشتی، ابزار سنگی بزرگ برای کشاورزی، اشیای آرایشی مسین، ابزار مسی قالبریزی شده، آوندهای سفالین دستساز، درفش، کارد و تعداد زیادی دوکهای سفالین مخروطیشکل بدست آمده است.
– تپه گئوکسیور در شمال کوپتداغ در ترکمنستان. در مجاورت این سکونتگاه، طولانیترین کانال آبرسانی باستانی فلات ایران به طول سه کیلومتر شناسایی شده است.
– نمونه سکونتگاههای دیگر دوره مس عبارتند از: تپه گیان نهاوند، تپه حصار دامغان، تپه سیلک کاشان، آلتینتپه و نمازگاتپه در جنوب شرقی دریای کاسپی/ مازندران و در جمهوری ترکمنستان،
مقایسه دوره مس با عصر جمشید
مشخصههای زندگی انسان در عصر جمشید که در شاهنامه فردوسی آمده، عبارت است از:
کشف فلز (به فر کئی نرم کرد آهنا/ چو خود و زره کرد و چون جوشنا)، پوشاک مرغوبتر (ز کتان و ابریشم و موی قَزّ/ قَصَب کرد پر مایه دیبا و خَزّ)، معماری و خانهسازی بهتر (چو گرمابه و کاخهای بلند/ چو ایوان که باشد پناه از گزند)، استفاده از گوهر و زیورافزار (ز خارا گُهر جست یک روزگار/ همی کرد ازو روشنی خواستار)، استفاده از بوی خوش و آرایش (دگر بویهای خوش آورد باز/ که دارند مردم به بویش نیاز)، پیدایش گاهشماری (سر سال نو هرمز فرودین/ بر آسوده از رنج تن، دل ز کین) کشتیسواری (گذر کرد ازان پس به کشتی در آب/ ز کشور به کشور بر آمد شتاب)، توسعه پزشکی (پزشکی و درمان هر دردمند/ در تندرستی و راه گزند)، تقسیم کار اجتماعی (ز هر پیشهور انجمن گرد کرد/ بدین اندرون نیز پنجاه خورد)، نبود حکومت و سرور (تن آزاد و آباد گیتی بروی/ بر آسوده از داور و گفتگوی، ز فرمان سر آزاده و ژندهپوش/ وز آواز بیغاره آسوده گوش)، زندگی اشتراکی و همزیستی همگانی و اطاعت از فرمان وجدان بجای دستورات حکومتی یا دینی (که تا هر کس اندازه خویش را/ ببیند بداند کم و بیش را).
این مشخصهها مطابق است با چگونگی زندگی انسان در دوره مس (از ۷.۰۰۰ سال تا ۶.۰۰۰ سال پیش). در این دوره انسان نخستین فلز را کشف میکند، خانههای مقاومتر و مناسبتر میسازد، از پوشاک مرغوبتر و انواع گوهر و زیورآلات و مواد آرایشی بهره میجوید، در گاهشماری و کشتیرانی و پزشکی به شیوهها و فنون جدید و پیشرفتهتری دست مییابد، آبیاری و کانالکشی را توسعه میدهد، پیشهها را به دلیل نیاز به نیروی کار تخصصی و نیز وجود مازاد محصول زراعی تقسیمبندی میکند، و هنوز خبری از حکومت و دین مرکزی و هر نوع سروری بر جوامع بشری وجود ندارد و انسان با در نظرداشت وجدان خویش متکی به تفاهمهای عمومی و قراردادهای اجتماعی است.
با توجه به مقایسه دادههای باستانشناختی با رویدادهای شاهنامه فردوسی، به نظر میرسد که عصر جمشید با دوره مس مطابقت دارد. این دوره از نظر شواهد ملموس باستانشناسی، درخشانترین دوره زندگی بشر است و به نظر میرسد که انسان در این دوره بیش از هر دوره دیگری احساس خوشبختی کرده باشد. در شاهنامه فردوسی نیز عصر جمشید (با توصیف «دارنده فرّه ایزدی») درخشانترین اعصار و روزگار طلایی زندگی انسان است
اما با این حال در پایان دوره مس یعنی در حدود ۶.۰۰۰ سال پیش یک دوره آبوهوایی مرطوب و پر باران با بارشهای سیلآسا پدید میآید که موجب نابودی تمامی سکونتگاهها و تمدنهای فلات ایران و تمامی دسترنج بشری میگردد (برای آگاهی بیشتر بنگرید به کتاب «مهاجرتهای آریاییان و چگونگی آبوهوا و دریاهای باستان ایران» از همین نگارنده). خاطره خوشبختی عصر جمشید و نیز تغییرات آبوهوایی آن زمان در فرگرد دوم وندیداد نیز ثبت شده است. خاطره مشابه با جمشید با نامهای «مانو»، «یو» و «نوح» در متون کهن هندیان، چینیان و یهودیان (به تأسی از سومریان و بابلیان) نیز بر جای مانده است.
دوره مفرغ، عصر ضحاک، ۵.۵۰۰ سال تا ۴.۰۰۰ سال پیش
دوره مفرغ یا برنز (Bronze Age) را عصر شهرنشینی نیز مینامند. این دوره پس از پایان طوفانها و بارندگیهای سیلآسایی که حدود ۵۰۰ سال به درازا انجامید و تقریباً تمامی دستاوردهای بشر در فلات ایران و سرزمینهای مجاور آنرا از میان برد، آغاز میشود. دوره مفرغ در جنوب غربی فلات ایران همزمان است با دوره عیلام قدیم و سلسلههای «اَوان»، «سیماش» و «سوکّلمَخ».
در این دوره انسان پس از پایان بارندگیهایی که موجب به زیر آب رفتن سکونتگاههای قبلی و دشتها و زمینهای زراعی شده بود، مجدداً به سرزمینهای پیشین باز میگردد و سکونتگاههای خویش را احیاء میکند. در این دوره فلز قلع یا اَرزیز کشف میشود و ترکیب آن با مس موجب دستیابی انسان به آلیاژ تازهای میگردد که علاوه بر اینکه در قیاس با مس سختتر است و استحکام بیشتری دارد، از آن سریعتر و در دمایی پایینتر ذوب میشود.
کشف قلع و ساخته شدن مفرغ که با توسعه کشاورزی و پیشههای تخصصی همراه بود، منجر به رسیدن انسان به مرحله شهرنشینی شد. رسیدن به این مرحله برای انسان اجتنابناپذیر بود، چرا که شرایط پیدایی آن فراهم شده بود: دگرگونی در نیروهای تولیدی جامعه و روابط تولیدی، گسترش مبادلات تجاری، و پیدایش مازاد محصول و دارایی خصوصی. کشف طلا، نقره و سرب نیز که در این دوره اتفاق افتاد، منجر به گسترش بیشتر دارایی خصوصی شد.
بسیاری از باورداشتهای کیهانی انسان در دورههای بعدی، ریشه در اعتقادات و حاجتخواهیهای از سر ناچاری انسان در این دوره دارد.
در این دوره همچنین خط هندسی/ ایرانی مقدم و خط عیلامی مقدم/ پیشعیلامی ابداع میشود. ابداعاتی که محصول بدیهی گسترش مناسبات تجاری و اقتصادی بود. این مناسبات تجاری منجر به شکلگیری نظام تولید برای مبادله بجای نظام تولید برای مصرف میشود و موجب میشود تا نخستین حکومتها و نظامهای سیاسی پا به عرصه وجود بگذارند. چرا که حکومت/ دولت، ابزار کنترل جامعه توسط دارندگان دارایی بیشتر بوده و پیدایش آن نتیجه اجتنابناپذیر نظام تولید برای مبادله بجای نظام تولید برای مصرف بوده است. این تغییرات، خود از افزایش ثروت جامعه و پیدایش مازاد محصول فراوان سرچشمه میگرفته که موجب سلطه بیشتر دارندگان دارایی بر ابزار و امکانات تولید میگردیده و کشمکش و برخوردهای طبقاتی را به همراه میآورده است.
دوره مفرغ با یک مرحله آبوهوایی مرطوب و حاصلخیز که برجای مانده از دوره طولانی بارندگیها بود، آغاز میشود و به مرور به سمت خشکسالی میرود. در نتیجه، آغاز این دوره همراه با فراوانی محصولات کشاورزی و رونق صنایع و بازرگانی، و اواخر آن همراه با رکود و کمبود بوده است. نگارههای روی سفال در آغاز این دوره در پیوند با آب و آبزیان هستند، اما در اواخر آن جای خود را به سفالهای خاکستریرنگ بدون نقاشی میدهند. گسترش خشکسالی موجب میشود تا جویبارهای فراوان آب در آغاز این دوره جای خود را به قناتهای آبرسانی بدهند که یکی از شگرفترین ابداعات بشر بود.
پایان این دوره همزمان با آغاز دوره گرم و خشک و خشکسالیهای گستردهای توأمان است که منجر به تخلیه و ترک کامل تمامی سکونتگاههای فلات ایران و مهاجرت گسترده به نواحی دیگر و از جمله به بینالنهرین میگردد. بخش گستردهای از بینالنهرین تا این هنگام در زیر آب و باتلاق بوده و فاقد سکونتگاههای انسانی بوده است. به عبارت دیگر، متروک شدن سکونتگاهها در فلات ایران همزمان است با بنیاد سکونتگاههای جدید در بینالنهرین و نیز در مصر سفلی.
مردمانی که یکبار بر اثر یخبندان و بار دیگر بر اثر سیلاب هستی و دستاوردهای خود را از دست داده بودند، اینک با یک خشکسالی وسیع و طولانی مواجه میشوند و برای سومین بار با نابودی مظاهر زندگی و تمدن خود روبرو میشوند.
نمونه سکونتگاههای برجای مانده از زندگی انسان در دوره مفرغ عبارتند از:
– تپه شهرسوخته در جنوب زابل. وسعت این شهر باستانی در آغاز شکلگیری خود در ۵.۲۰۰ سال پیش معادل با پنج هکتار بوده که این وسعت در زمان رونق و وضعیت مطلوب آبوهوایی یعنی در ۴.۵۰۰ سال پیش، به ۸۰ هکتار میرسد. وسعت این شهر در پایان عمر خود در حدود ۴.۰۰۰ سال پیش، تحت تأثیر روند رو به گسترش خشکسالی، مجدداً به پنج هکتار میرسد و بزودی برای همیشه تخلیه و متروک میگردد.
– تپههای دشت مرودشت و حوزه رود کُر در مرودشت. تعداد این سکونتگاهها که در حدود ۵.۰۰۰ سال پیش به ۸۰ تپه رسیده بود، در اواخر این دوره به ۲۰ تپه تنزل میکند و سپس تمامی آنها متروک میگردند.
– لایههای بالایی تپه حصار دامغان. در این لایهها نمونههای فراوانی از سفال خاکستریِ پایان عصر مفرغ به دست آمده است.
– لایههای بالایی نمازگاتپه در شرق دریای کاسپی/ مازندران در ترکمنستان. در این سکونتگاه عصر مس و مفرغ بازماندههایی از یک زیگورات پنج طبقه و خانههایی با سقف گنبدی به دست آمده است.
– سفالتپه در ساحل سُرخاندریا در جنوب تاجیکستان. در این محوطه نمونهای از سه ردیف دیوارهای دفاعی قطور شناسایی شده است.
– نمونه سکونتگاههای دیگر عصر مفرغ عبارتند از: چشمه علی شهرری، تورنگتپه گرگان، گورستان شهداد کرمان، تپه کوباچی در داغستان، توپراکقلعه در شرق دریاچه وان، سعیدقلعهتپه در قندهار، تپه دولتآباد در فاریاب در ساحل آمودریا و تپههای زمانبابا در پایانآب رود زرافشان در غرب بخارا.
مقایسه دوره مفرغ با عصر ضحاک
مشخصههای زندگی انسان در عصر ضحاک که در شاهنامه فردوسی آمده، دلالت بر برگشتن فرّ ایزدی از جمشید (چون این گفته شد فرّ یزدان از اوی/ بگشت و جهان شد پر از گفت و گوی) و روند فروپاشی جامعه دارد (ز گیتی سر شاه یزدانشناس/ ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس، هنر چون بپیوست با کردگار/ شکست اندر آورد و برگشت کار، به جمشید بر تیرهگون گشت روز/ همی کاست آن فر گیتی فروز).
این در حالی است که به گزارش شاهنامه و در همین زمان «گرانمایه مردی با هوش و داد» به نام مَرداس و سپس پسرش ضحاک در «دشت سواران نیزهگزار» (بینالنهرین) حکومت میکردهاند که توجه ایرانیان به تنگ آمده از جمشید (از آن پس بر آمد ز ایران خروش/ پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش) را به خود جلب نموده (یکایک از ایران بر آمد سپاه/ سوی تازیان برگرفتند راه) و حتی ضحاک را به پادشاهی خود بر میگزینند (سواران ایران همه شاه جوی/ نهادند یکسر به ضحاک روی، به شاهی برو آفرین خواندند/ وُرا شاه ایرانزمین خواندند). این ابیات شاهنامه، نخستین جایی است که نام ایران و ایرانیان در آن آمده و از ضحاک با عنوان شاه منتخب ایرانیان یاد شده است.
اما ضحاک آن کسی نبود که آنان میپنداشتند و فردوسی مشخصه زمان او را در دو بیت شیوا که از برجستهترین سرودههای شاهنامه است، آورده است: (نهان گشت آیین فرزانگان/ پراکنده گشت کام دیوانگان، هنر خوار شد جادویی ارجمند/ نهان راستی آشکارا گزند).
مشخصههای عصر ضحاک در شاهنامه مطابق است با چگونگی زندگی انسان در دوره مفرغ (از ۵.۵۰۰ سال تا ۴.۰۰۰ سال پیش) و به ویژه با حدود پایان این دوره. در دوره مفرغ، تغییرات ناهنجاریهای گستردهای در زندگی اجتماعی انسان رخ میدهد. همزیستی و زندگی اشتراکی و زنسالاری عصر مس جای خود را به پیدایش حکومتها و دارایی خصوصی و بردهداری و نظام مردسالاری عصر مفرغ میدهد. خشکسالیهایی که از حدود ۴.۵۰۰ سال پیش آغاز شده بودند، در حدود ۴.۰۰۰ سال پیش به اوج خود میرسند و موجب کوچ گسترده مردم از فلات ایران به نواحی دیگر و از جمله به بینالنهرین میشوند که به تازگی و با کوچ مردمانی از مناطق مرتفع شرق، غرب و شمال به مرحلهای از شکوفایی و پیدایش تمدنها رسیده بودند. مهاجرتهایی که به دلیل کمبود آب و مواد غذایی و از بین رفتن زندگی زراعی، به خشونت و درگیری نیز آمیخته میشده است. روی آوردن ایرانیان به ضحاک و به شاهی پذیرفتن او در شاهنامه میتواند روایتی از این مهاجرت بزرگ به منطقه چند قومی- چند زبانی بینالنهرین باشد.
با توجه به مقایسه دادههای باستانشناختی با رویدادهای شاهنامه فردوسی، به نظر میرسد که عصر ضحاک با دوره مفرغ و بخصوص با خشکسالیهای پایانی آن مطابقت دارد.
دوره آهن، عصر کاوه و کیانیان، ۳.۸۰۰ سال تا ۲.۷۰۰ سال پیش
دوره آهن (Iron Age) پس از یک دوره رکود ناشی از خشکسالی که اوج آن حدود دویست سال (از ۴.۰۰۰ سال تا ۳.۸۰۰ سال پیش) به طول انجامید، آغاز میشود. این دوره به سه زیردوره آهن ۱ (۳.۸۰۰ تا ۳.۳۰۰ سال پیش)، آهن ۲ (۳.۳۰۰ تا ۳.۰۰۰ سال پیش) و آهن ۳ (۳.۰۰۰ تا ۲.۷۰۰ سال پیش) تقسیم میشود.
در این دوره انسان موفق به کشف آهن و بکارگیری آن میشود. پیدایش آهن به عنوان سختترین فلزی که انسان بدان دست یافته بود، موجب انقراض قطعی ابزارهای سنگی میشود که هنوز کم و بیش در دورههای مس و مفرغ تداول داشت. کشف آهن خود محصول توانایی انسان در دستیابی به حرارت ۱۵۰۰ درجه بوده است. با اینکه پیدایش آهن خود موجب پیدایش شیشه و شیشهگری و برخی حرف وابسته بدان میگردد، اما در مجموع تأثیر چندانی بر روی بهبود زندگی انسان و رفاه او نمیگذارد. بلکه موجبات ساخت ابزار جنگی سختتر را فراهم میکند.
انسان در این دوره و در حدود ۳۵۰۰ سال پیش موفق میشود تا برای نخستین بار اسب را اهلی کند. اما اهلی کردن اسب برخلاف اهلی کردن حیوانات دیگر در دورههای قبل، کمکی به بهبود زندگی انسان نمیرساند، بلکه به دلیل استفاده روزافزون جنگاوران و غارتگران از آن، شرایط زندگی انسان را سختتر و ناامنتر میکند.
دوره آهن در شرایطی آغاز میگردد که عمده سکونتگاههای انسان بر اثر خشکسالی از میان رفته بودند و انسان مجدداً به شرایط زندگانی کوچنشینی روی آورده بوده است. این شرایط خشکسالی و کمبود مواد غذایی، به ناچار موجبات گسترش لشکرکشیها و جنگهای دائمی و بیپایان و حملات مداوم سرزمینها به یکدیگر را فراهم ساخته بود. لشکرکشیهایی که هر دو نوآوری تازه انسان، یعنی آهن و اسب، به تمامی در خدمت آن قرار گرفته بود. از این دوره برخلاف دورههای پیشین شواهد چندانی از سکونتگاههای انسانی مشاهده نشده است. سکونتگاههای اعصار پیشین اکنون جای خود را به گورستانهای بزرگ دادهاند.
نمونه سکونتگاهها و گورستانهای برجای مانده از زندگی انسان در دوره آهن عبارتند از: تپه حسنلو در نقده، تپه زیویه در سقز، گورستان قیطریه در تهران، گورستان چراغعلیتپه (مارلیک) در رودبار، گورستان کلورز در رودبار، گورستان صرم در کهک، گورستان بَردبال در ایلام، گورستان شورابه در هرسین و گورستان آقاولر در تالش.
مقایسه دوره آهن با عصر کاوه و کیانیان
مهمترین عامل قابل قیاس میان دادههای باستانشناسی عصر آهن فلات ایران با عصر کاوه و کیانیان در شاهنامه فردوسی، توقف سیر تکامل جامعه بشری است که در هر دو جا در این زمینه به سکوت گذشته است. تنها عامل قابل قیاس میتواند داستان کاوه آهنگر باشد.
در شاهنامه فردوسی، آهنگری به نام کاوه علیه ضحاک طغیان میکند و راه را برای غلبه فریدون بر ضحاک هموار میسازد. فریدون با اسب به بارگاه ضحاک وارد میشود (به اسب اندر آمد به کاخ بزرگ/ جهان ناسپرده جوان سترگ) و این نخستین باری در شاهنامه است که از اسب یاد شده است. فریدون پس از غلبه بر ضحاک شهر کوس را به پایتختی خود انتخاب میکند (کجا کز جهان کوس خوانی همی/ جز این نامش ندانی همی). این نام در نسخ گوناگون شاهنامه به شکلهای کوس و کوش و گوش آمده است.
این مشخصهها مطابق است با عصر آهن و غلبه کاسیان بر بینالنهرین. سرگذشت کاوه آهنگر در شاهنامه، به احتمال روایتی داستانگونه از کاسیان/ کاشیان زاگرسنشین است که به تازگی هم به آهن و هم به اسب دست یافته بودند و از آنها بهره میبردند. نام کاوه میتواند شکل تطوریافته نام کاسی/ کاشّو باشد و نشانهای از کشف آهن و آغاز عصر آهن در ثلث نخست هزاره دوم پیش از میلاد بشمار رود. غلبه فریدون بر ضحاک و ورود او با اسب به کاخ او میتواند روایتی از غلبه اَگوم دوم و دیگر کاسیان بر بابل باشد که در ۳۶۰۰ سال پیش اتفاق افتاد و برای نخستین بار آهن و اسب را با خود به بینالنهرین بردند. نام کوس (پایتخت فریدون) در شاهنامه فردوسی شاهد دیگری است که میتوان از آن برای طرح تطابق نام کاوه با نام کاسی و مقایسه رویدادهای عصر فریدون با کاسیان/ کاشیان بهره برد.
با توجه به مقایسه دادههای باستانشناختی با رویدادهای شاهنامه فردوسی، به نظر میرسد که عصر کاوه و کیانیان با دوره آهن مطابقت دارد.
اکنون عصر آهن پس از یک دوره طولانی ناهنجاریهای اجتماعی و خشکسالیهای متعاقب آن که مطابق با عصر ضحاک در شاهنامه است، آغاز شده است. کشتزارها وسیع و روستاهای آباد و زندگی توأم با همزیستی بشر به مرور و در طی یک روند بیش از هزار ساله جای خود را به میدانهای جنگ و جنگاوری میدهند. ساخت و استفاده از ابزارهای زراعی و دامی جای خود را به جوشن و خود و سپر و نیزه و گرز و شمشیر میدهند. آهن و اسب در خدمت لشکریان مسلح قرار میگیرد. معماری تدافعی و نظامی رایج میگردد و در شاهنامه نیز اثری از دستاوردهای تمدنی انسان به چشم نمیخورد. دوره پهلوانی و جنگهای بیپایان عصر آهن (عصر کیانیان شاهنامه) آغاز میگردد و تداوم مییابد.
نام کاوه آهنگر بعد از پیروزی برای همیشه از شاهنامه ناپدید میشود. چنانکه نامهای زال و خاندان رستم و کیخسرو ناپدید میشوند. و چنانکه بعدها نام اگوم کاسی و دیگر کاسیان در گزارشهای تاریخی ایرانیان به فراموشی سپرده میشود.