جغرافیای کهن و سرزمینهای گمشده: کشفنامه نژاد پاک آریایی!
چنانکه پیش از این و در گفتار «چقدر فاشیست هستیم» گفته شد، فاشیسم و برادرخوانده آن ناسیونالیسم، برای بسط قدرت و سلطه خود به نظریه خون و نژاد برتر، توسعه مفاهیم و تعلقات نژادی، و وجود سرزمین نژادی بزرگ و باشکوه در دوران باستان نیاز دارند. چنانکه به برترانگاری، تمامیتخواهی و تفرقهپراکنی میان مردم نیز نیاز دارند.
در سالهای اخیر و در ادامه روندی که در سده گذشته تداوم داشته است، انبوهی از کتابهایی که برای القای چنان موهوماتی به ذهن سادهاندیشان طراحی شده، نوشته و منتشر شدهاند. یکی از اینها کتاب «اسطورهشناسی آسمان شبانه» بود که قبلاً از آن یاد کردم. تعداد اینگونه کتابها بیش از آن است که بتوان همه آنها را بررسی و معرفی کرد. ولی نقصان اساسی این کتابها در این است که اگر در گذشتهها، چنین آثاری با دقت و زیرکی علمی و توسط دانشمندانی در خدمت استعمار نوشته میشدند و تا حد زیادی طرف توجه و باور عموم قرار میگرفتند، اکنون شکلی از بازیگوشی و سطحینگری بخود گرفته که بیشتر میتواند مایه سرگرمی و انبساط خاطر شوند.
یکی از شاهکارهای این دسته از کتابها که اخیراً منتشر شده، کتاب «جغرافیای کهن و سرزمینهای گمشده» نوشته آقای فرشاد فرشید راد (انتشارات سمرقند با همکاری کتابسرای بلخ، تهران، ۱۳۹۱) است. این کتاب را میتوان به راستی یک «کشفنامه بزرگ نژاد پاک آریایی» دانست و اکنون میتوان تاریخچه پیدایش نظریه استعماری «نژاد آریایی» را به قبل و بعد از انتشار این کتاب تقسیم کرد. چرا که تعداد و تنوع کشفهای انجام شده در این کتاب به اندازهای فراوان و گسترده است که نه فقط با نظریه نژاد آریایی، که اصولاً با تعداد کل کشفهای بشری در همه قرون و اعصار رقابت میکند.
این کتاب با انگارههای ایدئولوژیکی ملیگرایانه و با تکیه بر نژادپرستی وهمی و رنگ پوست و مو و چشم نگاشته شده است. انگارههایی که در سده اخیر موجبات فجیعترین جنایات در قبال نسل بشر را فراهم آورد و همچنان در کشورهای عقبافتاده بر طبل آن کوبیده میشود.
مهمترین اتکای نویسنده در این کتاب بر نجوم و جغرافیا است. دیوار نجوم فعلاً در سرزمین ما کوتاه است و هر کس میتواند مانند آقای شروین وکیلی که حتی مفهوم دایرهالبروج را نمیدانست و یا مثل آقای فرشیدراد که تصور میکند صورت فلکی دب اکبر یکبار در سال به دور ستاره قطبی میگردد (صفحه ۱۸۲)، دست به تألیف کتابی نجومی بزند. ایشان طرحی نیز از گردش دب اکبر به گرد ستاره قطبی کشیدهاند که در چهار سوی آن چهار فصل سال نقش بسته است و به این نکته بسیار ساده توجه نفرمودهاند که هر نوآموز آماتور نجوم و هر روستایی کشاورز و هر چوپان دامداری بخوبی میداند که دب اکبر یک بار در هر شبانه روز به دور ستاره قطبی میگردد و این گردش برای او به منزله یک ساعت طبیعی کیهانی است.
کتاب با مقدمهای خواندنی و دلنواز و شیرینگفتار از آقای هوشنگ طالع آغاز میشود. موهوماتی که در این سه صفحه مقدمه به قلم ایشان نوشته شده، به اندازهای خرافهپردازانه و بیاساس است که هر عاقلی را فوراً دیوانه و هر دیوانهای را فوراً عاقل میکند: «استقرار ایرانیان در ایرانویچ (نگارش غلط «ویچ» بجای «ویج/ وئجه» در همه جای کتاب تکرار شده است) به سال ۱۰۷۶۲ پیش از میلاد مسیح بوده است (یعنی نه ۱۰۷۶۱ و نه ۱۰۷۶۳). ایران ویچ بنگاه ایرانیان بود و در پایان دوری چهارم یخبندان دوران چهارم زمینشناسی بر اثر پایین آمدن ناگهانی لبه یخ تا عرض ۳۳ درجه شمالی، کیفیت زندگی را از دست میدهد. ایرانیان برای در امان ماندن از سرما، به زیر زمین پناه میبرند. ایرانیان به پیشوایی جم برای این منظور دو وَر میسازند، یکی برای انسانها و دیگری برای جانوران».
نویسنده کتاب در حدود ۳۰۰ تصویر در کتاب خود آورده است که جز چند تا از آنها هیچکدام به ایران و نجوم ایرانی ربطی ندارند. در بخشهای دیگر کتاب نیز با اینکه همه جهان را زیر سیطره آریاییان دانسته است، اما چندان اشارهای به دستاوردهای واقعی و افتخارآمیز نجومی ایرانیان نشده است. و این نکته عجیب که در کتاب آقای وکیلی نیز دیده میشد، مجدداً این سؤال را به وجود میآورد که روش سکوت در قبال دستاوردهای واقعی علمی ایرانیان و قربانی کردن واقعیتهایی مستند از کوشش علمی پربار، درخشان و دیرین مردمان فلات ایران به پای انبوهی از مدعیات غلط و مجعول، چگونه به منظور گسترش علم و برای پاسداشت هویت تاریخی علمی ایران صورت پذیرفته است؟
نویسنده کتاب- همچون آقای وکیلی- کوشیده است تا تاریخچهای قلابی برای دانش عصر هخامنشی بسازد و حتی آنرا مرکز دانش جهانی بنامد: «آنچه که معلوم است، حداقل ایران و هند در دورههای هخامنشی و ساسانی مرکز دانش جهان بودهاند» (صفحه ۴). بدون اینکه حتی برای یکبار به نمونهای از یک شاهد تاریخی اشاره کند و نشان دهد که این واقعیت از کجا «معلوم» شده است.
نویسنده همچون آقای وکیلی بر این ادعا سخن رانده که دانشمندان یونانی در اصل یونانی نبودند، بلکه فقط در آنجا «جمع» شده بودند و ضمناً «اجازه بزرگتر کردن جهان را نداشتند تا اسکندر همچنان جهانگشا بماند» (صفحه ۳). اما سندی عرضه نکرده تا خواننده بداند کی و در کجا چنین اجازهای از آنان سلب شده بوده است.
در ادامه فقط به ذکر نمونههایی از کشفیات ایشان میپردازم و از بحث در باره آنها خودداری میکنم. چرا که مهمل بودن و نژادپرستانه بودن آنها آشکارتر از آن است که نیازی به بحث و نقد و رد داشته باشد:
در صفحه ۱۸ کشف شده که «نشان شیر و خورشید از روزگاران بسیار کهن در این سرزمین نشان کشور ایران بوده است» و در صفحه ۱۹ نقشهای رسم شده تا ادعا شود از غرب آفریقا در ساحل اقیانوس اطلس تا میانه هندوستان قلمرو این شیر ایرانی و به تبع، کشور ایران است.
در صفحه ۲۰ کشف شده آریاییان/ ایرانیان اهل نقشهکشی و نقشهبرداری بودهاند. دلیل آن نیز این است که جزء «کش» در کلمه «کشور» معنای «کشیدن» میدهد.
در صفحه ۲۵ کشف شده که معادل غربی واژه ریاضیات از واژه یونانی Mathematike گرفته شده که آن نیز از Mathema گرفته شده و این ماتما همان واژه ایرانی مزدا است که معنای دانا و آگاه را میدهد.
در صفحه ۳۰ کشف شده که دانش آریاییان/ ایرانیان باستان بسیار دقیق بوده است و دو نیمه شمالی کره زمین از غرب آمریکا تا شرق آسیا را به صورت علمی ترسیم کرده بودند. اما ایشان نمونهای از چنین ترسیمی یا شاهدی تاریخی یا توصیفی از آنرا عرضه نکردهاند و فرمودهاند این متون از بین رفتهاند. حضرت آقای طالع نیز در مقدمه گرانسنگ خود فرمودهاند «چپاول بیفرهنگان و بیخردان» اینها را از بین برده است. حال با این از بین رفتنها، نویسنده محترم از کجا جزئیات آنرا به دقت دانسته است، توضیحی اصدار نفرمودهاند.
در صفحه ۳۰ به نکته مهمی اشاره شده است: «علم و دانش روز به روز پیشرفت میکند».
در صفحه ۳۶ و اغلب صفحات دیگر، مهمترین کشف نویسنده بروز یافته و آن اینکه ایرانویچ یا خاستگاه اصلی آریاییان در قطب شمال بوده است.
در صفحه ۳۸ کشف شده که کتاب هندی سیدهانتا «کهنترین دستنویس ستارهشناسی آریایی» بوده است. دلیلی برای این کشف عرضه نشده است. چنانکه برای هیچ کشف دیگری دلیلی عرضه نشده است.
در صفحه ۳۸ کشف شده که در دوران باستان، نیمروز دیگری (یعنی نصفالنهار مبدأ) در مکزیک وجود داشته که درست ۱۸۰ درجه با نیمروز اول که در سیستان است، فاصله دارد. این نصفالنهار از لسآنجلس میگذشته و وارد خاک آریایینشین مکزیک میشده است. با توجه به اینکه نصفالنهاری که از لس آنجلس میگذرد، وارد اقیانوس آرام میشود و کاری با مکزیک ندارد، نویسنده توضیح نداده که آیا مکزیک در دوران باستان اینطرفتر بوده یا لسآنجلس آنطرفتر؟ و یا اینکه آن نقب زیرزمینی آقای طالع از زیر بدان میرسیده است؟
در صفحه ۴۰ و ۴۱ کشف شده که منظور از اپاختر در متون ایرانی همین نصفالنهاری است که از لسآنجلس میگذشته است و در زمان خلفای عباسی معنی شمال به خود میگیرد.
در صفحه ۴۳ کشف شده که همه این کشفیات قبلاً در متن پهلوی بندهش کشف شده بودهاند و دیاگرام آنها نیز رسم شده بودهاند. اما نویسنده محترم نفرمودهاند که این فرمایشات و ترسیمات در کجای کتاب بندهش رسم شده و اصولاً «دیاگرام» چه ربطی به نقشه جغرافیایی دارد؟
در صفحه ۴۳ کشف شده که تمام قارهها و خشکیهای جهان که تا ۵۰۰ سال پیش ناشناخته بودند، در همین کتاب بندهش رسم شدهاند. از آنجا که ایشان به تأکید فرمودهاند که پس «ملاحظه کردید دانش جغرافیای آریایی را» باید عرض کنم که خیر متأسفانه ملاحظه نکردم، چرا که گفته نشد در کجای آن کتاب مستطاب بندهش چنین مطالبی و چنان «دیاگرامی» آمده است.
در صفحه ۱۵۲ ادعا شده که به موجب اوستا، کیومرث ناف ممالک آریایی و نژاد ممالک آریایی بوده است. چنین سخنی در هیچ جایی از اوستا نیامده و همچون بسیاری از ادعاهای دیگر جعل اسناد تاریخی است.
در صفحه ۴۵ کشف شده که فرودینگان در روز اول فروردین بوده است، اما برای آن سندی عرضه نشده است.
در صفحه ۵۱ و در کشفی نژادگرایانه ادعا شده بر طبق متون کهن جهانیان، در ایرانویچ مردمانی خردمند و زنان و مردان زیبای سفیدپوست با موهای طلایی وجود داشتند که در دانش به کمال رسیده بودند. اما ایشان هیچ یادی از نام و مشخصات آن «متون کهن مردمان جهان» و نیز چگونگی دانش و کمال ایشان نکردهاند. و نیز فرمودهاند این مردمان ساکن ایرانویچ تمام ثروت جهان را در کشور خود جمع کرده بودند و ساختمانهای شهر با طلا و جواهر ساخته شده بودند. ایشان البته در ضمن این قصه زیبای سیندرلا نفرمودهاند که آیا این آریاییان شریف و نجیب «تمام ثروت جهان» را با چپاول و غارت در کشور خود جمع کرده بودند و یا اینکه دیگر مردمان پستنژاد جهان همه دارایی خود را دو دستی تقدیم این نژاد برتر مو بور آریایی کرده بودند؟ و نیز نفرمودهاند که ایرانیان فعلی که اکثریت قریب به اتفاق آنان موی طلایی ندارند، جزو کدام نژاد پست هستند؟
در صفحه ۱۵۳ به موجب استناد به منبع مجعولی به نام «روایات حکمای چینی» کشف شده که در چین جزیرهای وجود داشته که محل سکنای انسانهای سفیدپوست با چشمان آبی و موهای زیبا بوده است. این انسانهای زیبا از آسمان فرود آمده بودند و هنر تمدن را به انسانهای بومی یاد داده بودند. سپس اضافه فرمودهاند که علوم زمینشناسی این موضوع را تأیید کرده است.
در صفحه ۷۳ کشف شده که آریاییان/ ایرانیان کاشف واقعی قطب شمال و قطب جنوب بودهاند. البته گفته نشده که اگر خاستگاه ایرانیان و سرزمین آنان در قطب شمال بوده، چه نیازی بوده تا دوباره آنرا کشف کنند؟ و نیز گفته نشده که چه دلیل و شاهدی برای کشف قطب جنوب در دست است؟
در صفحه ۸۹ کشف شده که تصویر خورشید مشهور بابلی در اصل نقشه قطب شمال و سرزمین آریاییان است که که توسط سومریان رسم شده است.
در صفحه ۹۰ کشف شده که نقش یک علامت بعلاوه (+) بر روی ظرف باستانی اروپایی نشان دهنده سرزمین آریاییان یا همان ایرانویچ است.
در صفحه ۱۰۱ به بعد ادعا شده که نقشههای جغرافیایی دقیق و اسرارآمیزی که در قرون وسطی در اروپا کشف شدند، متعلق به آریاییان بوده است. و ضمناً پروفسور آلبرت انیشتن نیز آنها را تأیید کرده است. (بیچاره انیشتن خبر ندارد که عدهای از ایرانیان چگونه او را ملعبه دروغپردازیهای خود کردهاند. از قصههای ساختگی و قلابی منسوب شده به آقای محمود حسابی تا دهها قصه عوامفریبانه دیگر).
در صفحه ۱۰۴ کشف شده که دریانورد و نقشهبردار مشهور عثمانی یعنی پیری رئیس، ایرانی بوده است و هر چه نقشه که طراحی و ترسیم کرده، ملک طلق آریاییان است. البته بدین نکته نیز توجه نشده که بسیاری از نقشههای منتسب به پیری رئیس قلابی هستند و ساخت کارخانه جعلکاری ترکیه.
در صفحه ۱۲۲ کشف شده که مردمان باستانی کشور پرو در آمریکای جنوبی ایرانی بودهاند. چرا که نام آنان «ویراکوچا» بوده و وسط این کلمه یک آوای «ایرا» وجود دارد.
در صفحه ۱۳۳ کشف شده که مردمان باستانی بولیوی در آمریکای جنوبی ایرانی و آریایی بودهاند. چرا که نام آنان «آرائوکا» و «ایراکوچا» بوده و اول این کلمه یک آوای «ایر» وجود دارد. در این صفحه همچنین کشف شده سرخپوستان ونزوئلا به یک غول سفیدپوست مو طلایی اعتقاد دارند و چنین عقیدهای در زیمبابوه آفریقا هم شناسایی شده است.
در همین صفحه کشف شده که نام اینکایی «تایتی کاکا» همان نام رود «دایتیا» اوستایی است و شهر «کوزکو» نیز همان ایرانویچ است. چون معنای ناف جهان را میدهد.
در صفحه ۲۶۷ کشف شده که نام کوه و شهر انادیر در آمریکای لاتین و نیز نام کوه و رود و شهر دارین در کشور پاناما از نام دارین (دارا/ داریوش) گرفته شده و منسوب به حکومت ایرانی است. چنانکه به فرمایش ایشان، نامهای کوبا و باکو هم برگفته از همین دارین هستند.
در صفحه ۲۶۶ کشف شده که کوروش اولین کسی بود که از رود تیگره گذشت. و ضمناً امروزه در ونزوئلا برج و بارویی به اسم تیگره و رودی به اسم تیگریتو وجود دارد.
در صفحه ۱۴۱ به بعد کشف شده که قاره آتلانتیس/ آتلانتیک همان سرزمین آریایی ایرانویچ بوده است.
در صفحه ۱۴۸ نیز کشف شده که ساکنان آتلانتیک یا همان خاستگاه آریاییان، همچون تولتکهای باستانی به دانش ساخت موتورهای جت و ماشینهای پرنده دست یافته بودند.
در صفحه ۱۶۶ کشف شده که یک مرد قد بلند و سفیدپوست موجب آشنایی سرخپوستان آمریکای جنوب با تمدن شد.
در همین صفحه کشف شده که یک کیهاننورد با لباس فضایی و با سفینه خود بر روی زمین فرود آمده و به مردم زمینی کشاورزی و شهرسازی و خط میخی آموزانده است.
در صفحه ۱۴۸ کشف شده که مایاها اعتقاد دارند مردی سفیدپوست در هزاران سال قبل به سرزمین آنان آمده و بر آنان حکومت کرده است.
در صفحه ۱۵۹ تصویری از یک ماکت هواپیما که متعلق به مایاهای آریایی بوده، آمده است و ادعا شده در آزمایشات (کدام آزمایشها؟) معلوم گردیده این هواپیما قابلیت پرواز دارد.
در صفحه ۱۶۰ تصویر تعدادی اشیاء و قطعات فلزی آمده و گفته شده با دقت سه هزارم میلیمتر ساخته شدهاند. سپس فرمودهاند که دانشمندان (کدام دانشمندان؟) قدمت این قطعات را ۳۱۸۰۰۰ سال پیش میدانند.
در صفحه ۱۵۷ و ۱۶۶ به بعد گفته شده دانشمندان نمیتوانند پاسخ معماهای باستانی را بدهند چون فقط در یک رشته تخصص دارند و باستانشناسان بر مبنای کاسه و کوزه تمدن بشری را ده هزار سال میدانند. اما ما (یعنی نویسنده کتاب) از شواهد زیستشناسی، نجومی، زمینشناسی، جغرافیایی و تاریخ کمک میگیریم و تمدن بشر را دهها هزار سال دیگر به عقب میبریم.
در صفحه ۱۶۹ کشف شده که بهشت یهودیان همان ایرانویچ آریاییان است.
در همین صفحه کشف شده که آنچه قرنهاست فکر دانشمندان جهان را مشغول کرده، حاکی از بیخردی آنان است.
از صفحه ۱۷۲ به بعد کشف شده که بومیان آفریقا، بومیان آمریکا، اسکاتلند، ارمنستان، دانمارک، فنلاند و بسیاری جاهای دیگر آریایی بودهاند. چرا که در آثار هنری آنان نشان صلیب شکسته (آرم بعدی نازیها) پیدا شده و در نتیجه آریایی بودهاند.
در صفحه ۱۸۷ کشف شده که خط سیر آریاییان در زمان مهاجرت بر روی خط نیمروز بوده است (لابد به ستون یک و از جلو نظام)؛ و اینها وقتی به مرکز جهان رسیدند، از آنجا به همه جا پخش شدند.
در صفحه ۱۸۸ کشف شده که نشان چلیپا یا صلیب شکسته، پلان سرزمین مرکزی جهان یا همان ایرانویچ آریاییان است.
در صفحه ۱۹۹ کشف شده که ایرانیان باستان یک رصدخانه در قطب شمال ساخته بودند. در صفحه ۳۲۱ نیز این کشف چنین تکمیل شده که این آریاییان ساکن ایرانویچ اولین منجمین جهان بودند و دایرهالبروج را شناخته بودند و صورتهای فلکی آنرا رصد میکردند. اما جناب ایشان گویا توجه نفرمودهاند که در عرض جغرافیایی نود درجه، اصلاً برج های فلکی به درستی دیده نمیشوند و قابل تشخیص و رصد نیستند.
ایشان در صفحه ۳۲۳ نقشهای ترسیم کردهاند که برجهای دوازدهگانه چنین و چنان به دور ستاره آلفای دب اصغر میچرخیدهاند. در حالیکه در زمان مورد نظر ایشان اصولاً چنین ستارهای که اکنون قطب شمال سماوی است، در چنین راستایی وجود نداشته است.
در صفحه ۳۲۱ کشف شده که گنگ دژ همان رصدخانه ایرانی در قطب شمال بوده است.
در صفحه ۲۱۰ کشف شده که در شهرسوخته آپارتمانسازی وجود داشته و آپارتمانسازی بعدی اینکاها شبیه آنها است.
در صفحه ۲۱۳ به بعد مطابقت قبیله سرخپوست زونی در آمریکا با مردم سیستان کشف شده است. به این دلیل بسیار مهم که مردان هر دو جا دستار به سر میبندند و زنان هر دو جا کوزه بر سر مینهند.
در صفحه ۲۶۳ سخن از این کشف مهم رفته است که آمریکاییان همان پارسیان هخامنشی هستند که بعد از شکست از اسکندر به آمریکا رفتند.
در صفحه ۲۷۱ کشف شده که داستان جزیره خضراء از علامه محمد باقر مجلسی دلالت بر شناسایی قاره آمریکا و مهاجرت شیعیان بدانجا میکند. که رفتند و اذان دادند و برای تعجیل فرج امام زمان دعا کردند.
در کتاب ایشان مکرراً سخنانی از نژادپرستان آریاییگرای غربی (همچون هلنا بلاواتسکی) و نیز سخنانی از حقهبازانی همچون اریک فون دانیکن نقل شده و بدان استناد شده است. ترکیبی حیرتآور از همجوشی نژادپرستی، شبهعلم، عوامفریبی و خیالپردازیهای آریاییگرایانه.
آنچه نوشته شد، محصول تورقی گذرا در این کتاب بود. این سرزمین تا زمانی که چنین دوستان و عاشقان سینهچاکی داشته باشد، نیازی به دشمن ندارد. اگر تا دهها سال پیش نظریههایی به ظاهر دانشی برای توجیه نژاد آریایی و انگارههای ناسیونالیسیتی تمامیتخواهانه وضع میشد، اکنون با انتشار چنین کتابهایی میتوان گفت که ناسیونالیسم نژادپرست آریایی با همه موهومات متعلق به آن به نهایت ابتذال و لودگی رسیده و پایان عمر خود را نوید میدهد.
البته گمان دارم که ایشان مطالب نژادپرستانه کتاب خود را عامداً و عالماً برای مقاصد و انگارههای نژادپرستی ناسیونالیستی و فاشیستی ننوشتهاند؛ بلکه خود نادانسته از چنان منابعی استفاده کرده و بدون اینکه سوءنیتی داشته باشند، به دام چنین اشخاصی افتادهاند.