Skip to content
 

جامعه نخبه‌کُشِ سِفله‌پرور

«آب‌وهوای فارس عجب سفله‌پرور است» (حافظ)

قتل‌های تلخ و غم‌انگیز غیاث‌الدین جمشید کاشانی، ابن مُقله، میرعماد، گوهرشاد خاتون، ابن مقفع و سهروردی تنها چند مثال از نمونه‌های فراوان شکنجه، قتل و سوزاندن دانشمندان، هنرمندان، خردمندان و سوختن فرصت‌های پیشرفت و بالندگی در تاریخ ایران بوده است. این عده که جان خود را بر سر دانش و هنر و خردورزی و سرافرازی و بالندگی جامعه نهادند، به اندازه‌ای فراوان هستند که می‌توان مدت‌های مدیدی پیرامون آنان نوشت و فهرستی طولانی از آنان به دست داد. مانی و مزدک و به‌آفرید خراسانی و قائم‌مقام فراهانی و امیرکبیر، فقط چند تن از مشهورترین‌های این فهرست هستند.

اما در کنار این گروه کثیر کشته شده‌ها، کسان دیگری نیز به فراوانی وجود دارند که هر چند مقتول نشدند، اما بدان‌ها بسی سخت گرفته شد، آواره و دربدرشان کردند، اموالشان را مصادره نمودند، به زندان و سیاهچال و نقص عضو دچار شدند، به توهین و تخریب و بدنامی گرفتار آمدند، فرصت‌ها و موقعیت‌هایشان تباه شد، بایکوت و بی‌پناه شدند و گاه از غصه دق‌مرگ گردیدند. این عده به اندازه‌ای هستند که می‌توان گفت شامل حال بسیاری از دانشمندان و هنرمندان و ادیبان و فرهیختگان جامعه ایرانی می‌شود. از بزرگمهر و ناصرخسرو و خازنی گرفته تا به فردوسی و حافظ اصفهانی و ملاصدرا.

این وقایع نشان می‌دهد که جامعه ما جامعه‌ای است که دانش و هنر و خرد، یا دانشمند و هنرمند و خردمند را در خمیره خود نابود می‌کند. جامعه‌ای که نخبگان و نجات‌بخشان خود را می‌کُشد، اما خود را شایسته روزگار و سرنوشت بهتری می‌داند. جامعه‌ای که پهلوانان راستین خویش را قربانی و پایمال پهلوان‌پنبه‌ها می‌کند. جامعه‌ای که بزرگان خود را نمی‌شناسد و نمی‌تواند که بشناسد.

جامعه‌ای که نتوانست حاکم بر سرنوشت حال و آینده خویش شود و میدان را برای تاخت و تاز سلطه‌گران باز و فراخ نهاد. جامعه‌ای که چنین فرصتی را در اختیار استعمارگران می‌نهد تا از آن سوی دنیا برایش شخصیت‌ها و تواریخ و مذاهب و کالاهای فکری نوین بیاورند. تا بتوانند واقعیت‌های پرافتخار و پهلوانان راستینی را که به او قدرت و توانایی می‌بخشیده، از آنان بگیرند و عروسک‌های پوشالی و مخدرهای نشئگی‌آور را بر جای آنان بنهند. جامعه زنده و آگاه را نمی‌توان چنین به بازی گرفت و فریفت.

درست است که چنین نخبه‌کشی‌هایی عمدتاً در محیط دربار رخ داده است، اما تنها منحصر به دربار نبوده و محیط دربار نیز ساختار و بافتی جدای از متوسط معمول و متداول جامعه ندارد. حکومت‌ها و دربارهای هر جامعه‌ای، چکیده و ماحصلی از همان جامعه و رفتارها و توانایی‌ها و قابلیت‌های آن هستند. این واقعیت دردناک را نمی‌توان و نباید نادیده انگاشت که نخبه‌کشی تا این حدی که در جامعه ما متداول بوده، در میان جوامع دیگر همچون یونان و روم و مصر و چین و هند و عثمانی دیده نشده است.

جامعه امروزی ما نیز این نگین‌های درخشان تاریخ علم و هنر را به دور انداخته است. آثار بازمانده بسیاری از آنان در ایران چاپ و منتشر نشده است. چرا که کسی آنان را نمی‌شناسد و نمی‌خواهد که بشناسد؛ اما به واسطه تلاش دیگران متوجه اهمیت و جایگاه آنان شده و میل دارد سند شش‌دانگ مالکیت آنان و دستاوردهای آنان را به نام خودش صادر کند تا عقده‌های ناشی از کم‌کاری و کم‌توانی و عقب‌ماندگی خود را به واسطه نام و خاطره آنان تسکین دهد.

جامعه ما، جامعه‌ای احساساتی، زودباور، ساده‌دل، تحریک‌پذیر، ناتوان، کم‌قابلیت، خرافه‌دوست، خرافه‌پرور و شیفته دروغ و دروغ‌پرستی است. شیفته و دلبسته کسی است که از او به‌رغم همه ناتوانی‌ها و تنبلی‌ها و نمره‌های مردودی‌اش تعریف و تمجید کند و ستاره‌های طلایی بر کارنامه‌اش و بر پیشانی‌اش بچسباند. به او دروغ‌های زیبا بگوید تا در خیالش بر فراز ابرهای رشد و ترقی و بالندگی به پرواز درآید و خود را برترین و باهوش‌ترین و بزرگ‌ترین ملت جهان بینگارد. هر کس که چنین رفتار اغواگرانه‌ای با این جامعه داشته است، توانسته تا با کسب شهرت و ثروت و محبوبیت و موقعیت، حال و آینده خود را به قیمت فریفتن و گمراهی او بیمه کند.

جامعه‌ای که به حرف زدن بیش از عمل کردن علاقه دارد و به تفریح و سرگرمی بیش از کار و جدیت دلبستگی نشان می‌دهد. از واقعیت‌های تلخ گریزان است و دل به دروغ‌های زیبا و وعده‌های پوشالی این و آن می‌بندد تا خاطر خود را و احساس شکست و ناتوانی خود را با شیره‌ای تسکین بخشد. شیره‌هایی از سوی کسانی که گاه‌بگاهی از درون قوطی‌های شعبده و طبله‌های مارگیری بیرون می‌آیند و خلقی را کف‌زنان و هوراکِشان بر اطراف خود گرد می‌آورند.

جامعه‌ای که دلخوش داشتن به گذشته‌ای پُربار اما عمدتاً ساختگی را بیشتر می‌پسندد تا آستین بالا زدن برای بهبود حال و ساختن آینده‌ای بهتر برای فرزندان خود را. جامعه‌ای متشکل از خیال و سراب که گذشته‌اش را به دست خیالات دل‌انگیز و آینده‌اش را به دست سراب‌ها و نجات‌بخش‌های موهومی می‌سپارد که تمامی خواست‌ها و آرزوها و تمنیات دست‌نیافتنی خود را بر دوش او بار کرده است. کسی که بزودی از اوج رفعت به حضیض ذلت می‌نشیند. جامعه‌ای که به تحقیر خود در برابر غربیان و به تحقیر همسایگان در برابر خود بیشتر علاقه دارد تا به مماشات و معاشرت و مشارکت با آنان. چرا که می‌داند دیگران اهل عمل هستند و عملگرایی و حرّافی نمی‌توانند وجه اشتراک یکسان و افق مشترکی برای همکاری باشد.

هیچ جامعه‌ای به اندازه ما حرف‌های زیبا نزده است؛ ادبیات منظوم و منثور فارسی لبریز از سخنان زیبا و اندرزهای حکیمانه است. هزاران کتاب و کتابخانه آکنده و لبالب از این پندها و اندرزها است. اما با این حال، نتیجه عملی همگی آنها چیزی در حدود صفر بوده است. شاید هیچ جامعه‌ای به اندازه جامعه شهرنشین ما از کار و فعالیت غفلت نکرده و عمر را به سرخوشی و سرگرمی و لب جوی نشینی و گوشه آفتاب دراز شدن و بزم ساختن و دستی بر جام و بر زلف یار بردن، و اخیراً به پای دود و دم و منقل و غلیان نشستن، نگذرانده است. جامعه حراف و بی‌عملی که همواره از کمبود نشاط و فرصت‌های شادی‌بخش در زندگی خویش گله دارد.

حال که دنیای امروز جوامع ناتوان را جدی نمی‌گیرد، او ترجیح می‌دهد تا برای جلب توجه و ابراز وجود، به سرخوشی‌های زودگذر، و یا به به توهین‌یابی و مظلوم‌نمایی و «پدر من بود فاضل» بپردازد. به هر بهانه واهیِ خوشحال کننده یا غم‌انگیزانه به خیابان‌ها بریزد و با رفتارهای جنون‌آمیز و با تجاوز به حقوق و آزادی‌های دیگران شادی و سرمستی‌اش را، و یا مشت و چنگ و دندانش را نشان دهد و امضا و طومار جمع کند که مثلاً دیگران به چه حقی عکس فلان دانشمند یا هنرمند را روی پول یا تمبر خود چسبانده‌اند و یا به چه اجازه‌ای برایش آیین‌های گرامیداشت برگزار کرده‌اند. اما برایش اهمیتی ندارد که خودش حتی اندکی از آثار و دستاوردهای همان دانشمند یا هنرمند را ندیده و نخوانده است. چرا که هیچگاه این آثار در کشورش چاپ و منتشر نشده‌اند. چرا که جامعه ما به تفریح و ابزارهای تفریحی بیش از آموختن و ابزارهای آموزشی و آزمودنی علاقه دارد. و چنین است که تیراژ یک فیلم بُنجل سر به میلیون‌ها نسخه می‌زند و تیراژ یک کتاب علمی عموماً به صفر می‌رسد و چاپ آن منقطع می‌شود. چنین دفاع‌هایی از شخصیت‌های فرهیخته و جان‌باخته روزگاران گذشته که آثارشان همچون خودشان در حال نابودی و پوسیدگیست، هرگز دفاع از آن شخصیت نیست، بلکه تلاشی است برای تمدد اعصاب و سرپوش نهادن بر ناتوانی‌ها و تحقیرها و عقب‌افتادگی‌های حیرت‌انگیز فعلی. او می‌خواهد حال که هیچ چیز ندارد، لااقل صاحب خاطره‌های خوش و مالک چیزهایی در گذشته‌های دور باشد.

آری این درست است که ما حال و گذشته‌ای درخشان و سرشار از دانش و فرهنگ و هنر داشته‌ایم. اما این دستاورد غنی متعلق به عموم آحاد جامعه نبوده و برآیند قابلیت‌ها و توانایی‌های آنان نیست. بلکه متعلق به عده‌ای انگشت‌شمار و ماحصل کوشش‌های اقلیتی بس ضعیف و کوچک بوده است. اقلیتی که عمدتاً به پای اکثریت خرافه‌پرست و دروغ‌پرست سوخته است و سپس همان اکثریت، افتخارات و ماحصل کوشش‌های او را چونان مدالی بر گردن خود آویخته و شناسنامه مالکیتش را به نام خود صادر و ممهور کرده است. محصولات و دستاوردهای فکری فرهیختگان را نمی‌توان برآیند توانایی‌های جامعه‌ای دانست که همواره در نابودی جان و حیثیت و آثار همان فرهیختگان و نخبگان ید طولایی داشته است.

ما دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم، اسباب تکدر خاطرمان را فراهم بکند یا نکند، ناچاریم دیر یا زود بپذیریم که جامعه ما جامعه‌ای نخبه‌کُش و سِفله‌پرور است. جامعه‌ای که هر عوام‌فریبِ دروغ‌پرداز و خرافه‌ساز و نشئگی‌پردازی می‌تواند به محبوبیت مردمی و آینده شغلی خود اطمینان وافر داشته باشد و هر خردمند آگاهِ واقع‌نگری حتی از فردای خود سخت بیمناک باشد. جامعه‌ای که برخلاف توصیف‌های شعرایش، بی‌مایگان و بی‌هنران در آن قدر بینند و بر صدر نشینند، و پُرمایگان و پُرهنران یا کشته شوند و یا طرد گردند. این خصوصیت شاخص و غیرقابل انکار جامعه ما دستکم در ۲۵۰۰ سال گذشته (بجر برخی دوره‌های کوتاه مدت) است.

این وضعیت جامعه‌ای است که احتمالاً هم‌اکنون و با خواندن همین یادداشت کوتاه آماده شده تا سنگ‌های تازه‌ای را از زمین برگیرد.

همچنین بنگرید به:

ایران در عصر وقاحت!
گفتارهایی در نقد باورهای اجتماعی
درآمدی بر شکل‌گیری مناسبات مدنی جوامع باستان و غلبه سلطه‌گری

web analytics