Skip to content
 

مشخصه‌ها و نشانه‌های جوامع دارای خوی غارتگری، ایران در عصر وقاحت، و چند گفتار دیگر در نقد اجتماعی

مردم اسم دیگر هرج‌ومرج است! (زیگفرید کراکائر)

آرزو دارم نسل آینده هرگز واجد صفات یاد شده در این گفتار نباشند و جامعه جدید و شایسته‌ای برای خود بسازند.

سه شکل از قدرت در تاریخ آسیای غربی

۱۶ فروردین ۱۳۹۲

در تاریخ پنج هزار سال گذشته آسیای غربی تا به امروز، معمولاً بیش از سه شکل از قدرت وجود نداشته است: یا قدرت متمرکز در دست یک خودکامه، یا قدرت متکثر در دست چند خودکامه رقیب، و یا نبود قدرت مرکزی و گسترش آزادی‌ها و اختیارات عامه مردم. در حالت اول، یک نفر دیگران را می‌کشته است، در حالت دوم، چند نفر دیگران را می‌کشته‌اند، و در حالت سوم، همه همدیگر را می‌کشته‌اند. این سرنوشت محتوم جوامعی است که به حقوق و آزادی‌های دیگران پایبند نیستند و تک‌تک افرادش در ذات خود یک خودکامه بالقوه و منتظر فرصت هستند.

مشخصه‌ها و نشانه‌های جوامع دارای خوی غارتگری

۳ دی ۱۳۹۳

منشأ بسیاری از ناملایمات رفتاری و ناهنجاری‌ها و معضلات اجتماعی در «خوی غارتگری» نهفته است. سابقه طولانی بسیاری از جوامع بشری در «تجاوز» و «غارت» موجب شده تا این تمایلات به رفتار جمعی و سرشت عمومی راه پیدا کند و تبدیل به خوی و خصلت آنان شود. در این میان، برخی از جوامع کوشیده‌اند تا این خوی نهفته و ویرانگر را با عزم جدی و مشارکت همگانی تا حد زیادی بهبود بخشند و به صفات انسانی باز گردند. اما برخی دیگر از جوامع هنوز موفق به اجرای چنین برنامه‌ای نشده‌اند. به این دلیل که یا نتوانسته‌اند و یا اصل وجود چنین معضلی را انکار کرده‌اند. بدیهی است که انکارکنندگان صورت مسئله، قادر به پیدا کردن راه‌حلی برای یک مسئله نخواهند بود. البته اطلاق عنوان «جامعه» یا «اجتماع» برای چنین مجموعه‌ای از آدم‌ها تا حد زیادی توأم با ارفاق است. چرا که اصولی‌ترین لازمه پیدایش یک جامعه ابتدایی بشری، نوعی بیمه اولیه است که می‌توان آنرا «گذشت موقت از منفعت شخصی و کوتاه‌مدت بخاطر منافع عمومی و بلندمدت» نامید (بنگرید به کتاب «درآمدی بر شکل‌گیری مناسبات مدنی جوامع باستان و غلبه سلطه‌گری»).

خوی غارتگری از سابقه دیرین جوامع غیرمولد در حمله به جوامع مولد و غارت آن کشور یا شهر یا روستا نشأت می‌گیرد. این حملات که برای مدت‌های مدید و طی نسل‌های طولانی ادامه داشته، موجب شده تا جوامع غارتگر و متجاوز عادت کنند هر گاه فرصت و امکان لازم را بدست آوردند، با تمسک به انواعی از توجیهات عرفی و مذهبی و تاریخی و اخلاقی، به جوامع دیگر که قدرت دفاعی کافی ندارند، حمله کنند و اموال و زنان آنجا را به دست غارت و چپاول و اسارت بسپارند و سپس به افتخار این پیروزی باشکوه، بازمانده‌های شهر مغلوب را برای تفریح و شادمانی به آتش بکشند و با شمشیرهای برافراشته و رقص با نیزه و قمه بر فراز ویرانه‌های سوخته و بر گرد چارپایان به سیخ کشیده بر آتش، به شادمانی و پایکوبی و هلهله‌کشی و جیغ‌کشی و شکرگزاری و برگزاری جشن پیروزی بپردازند.

اعضای جوامع یا کولونی‌های دارای خوی غارتگری و تجاوزگری عموماً قادر به تشخیص حریم و حدود و حقوق خود و دیگران نیستند و در نتیجه نه تنها رعایت حدود خود و حریم دیگران را نمی‌کنند، که در اغلب مواقع اصولاً توانایی ادراک آنرا نیز ندارند.

نشانه‌های پی بردن به وجود خوی غارتگری در جوامع بشری- بجز برخی مناسبات پیچیده در روابط سیاسی و اقتصادی- چندان دشوار نیست و به سادگی و با اندکی توجه در زندگی روزمره قابل مشاهده و تشخیص است. نشانه‌ها و مشخصه‌هایی همچون:

  • فساد مالی و اختلاس‌ها و رشوه‌ها و امتیازها و رانت‌های گسترده در بین حلقه‌های کوچک.
  • وجود مسئولانی که پست و مقام خویش را به چشم فرصتی موقت و زودگذر برای غارت منابع عمومی می‌نگرند.
  • مترصد فرصت بودن برای دست یازیدن به غارت و تصاحب اموال و فرصت‌ها و امکانات و موقعیت‌های دیگران.
  • مترصد فرصت بودن برای غارت منابع عمومی و خروج از کشور.
  • تملق و چاپلوسی اقویا و پایمال کردن ضعفا.
  • فراوانی انواع جرم و جنایت، قتل، ضرب‌وجرح، چاقوکشی، نزاع، و در نتیجه پیدایش قوای انتظامی پرشمار و دستگاه‌های قضایی عریض و طویل با ساختمان‌های بزرگ و پرونده‌های انبوه و زندان‌های وسیع.
  • تمایل عمومی به تصاحب مال مفت و جایزه و قرعه‌کشی و غارت اموال عمومی و دارایی‌های دیگران.
  • نداشتن وجدان کاری و مسئولیت شغلی و انجام دادن هر کار و مسئولیتی به بدترین شکل ممکن.
  • فراوانی تقلب و فریبگری و حقه‌بازی (تقلب در تاریخ، در مذهب، در سیاست، در انتخابات، در علم، در اقتصاد، در تجارت، در مایحتاج اولیه و کالاهای مرتبط با جان و امنیت مردم و حتی در غیرانسانی‌ترین شکل آن یعنی تقلب در داروی بیماران و شیرخشک نوزادان).
  • فراوانی جعل اسناد و مدارک و منصب‌ها و مجوزها.
  • فراوانی مراکز و مدارک و مقالات تحصیلی فرمالیته و بی‌اعتبار.
  • وحشیگری و جنون در رانندگی و موتورسواری همراه با سرعت و صداهای ناهنجار (که خوی نهفته غارتگری و جهانگشایی بواسطه تاخت‌وتاز و شیهه کشیدن اسب را در ضمیر ناخودآگاه بیدار می‌کند).
  • وجود رفتارهای مشابه با میدان جنگ در مراسم عمومی و مسابقات ورزشی و سوگواری و عزاداری و عروسی (همچون بُروز انواع و اقسام جیغ‌ها و سروصداها و عربده‌ها و هلهله‌های جنون‌آمیز، ویراژ دادن‌های مرگبار، راه بند آوردن‌ها، و انواعی از ظهورهای عصبی دیگر).
  • وجود جشن‌های مرتبط با آتش همراه با رقص و پایکوبی در کنار آتش.
  • علاقه مفرط به تفریح و سرگرمی و خوشگذرانی و نیز تماشای صحنه‌های خشن و مراسم اعدام و فیلم‌های مرکب از خشونت و سکس و لطیفه‌های مستهجن.
  • علاقه و افتخار به جانوران درنده و خونریز اعم از شیر و پلنگ و ببر و گرگ و حتی خروس جنگی.
  • زباله‌پراکنی رایج و عادی در محیط زندگی و آلوده کردن زمین و زیست‌بوم (چنانکه غارتگران نیز تعلق خاطری به زمین و سرزمین نداشته‌اند).
  • ناتوانی در رعایت نوبت و صف و حتی خطوط خیابان.
  • ناتوانی در برنامه‌ریزی و اجرای اهداف بلندمدت.
  • ناتوانی در فعالیت‌های گروهی و سازمان یافته.
  • عمر کوتاه رسانه‌ها، نشریات، انجمن‌ها و دیگر نهادهای مدنی.
  • شیوع حیرت‌انگیز اعتیاد به مواد مخدر، دخانیات، مشروبات الکلی و انواع مواد روانگردان.
  • شیوع نژادپرستی، برترانگاری، مذهب‌گرایی رادیکال، ملی‌گرایی، احساس غرور و برتری در ظاهر و احساس سرشکستگی و حقارت در باطن.
  • بیزاری از اظهارنظر مخالف و سخن متفاوت و لگدمال کردن فوری هر نوع ابراز عقیده و صدای مخالف حتی از سوی مدعیان مدرنیته و حقوق بشر و آزادی بیان.
  • شیوع گسترده سرکوبگری، فحاشی، عربده‌کشی، بددهنی، بدگویی، هتک حیثیت، اتهام‌زنی، فضولی، تحریک‌پذیری. حتی استفاده از دشنام‌ها و الفاظ رکیک جنسی در حین صحبت عادی و بگوبخند با یکدیگر.
  • عادت به جلو زدن از دیگران و کسب منافع و موقعیت‌ها نه با تلاش خود که با خیانت به همنوع و زمین زدن دیگران.
  • تعدی به حریم و حدود و حقوق فردی و اجتماعی دیگران و حتی ناتوانی از فهم و تشخیص و تفکیک حقوق خود و دیگران.
  • دارنده آمار و رتبه‌ها و مقام‌های بالای جهانی در زمینه شیوع اعتیاد، قتل، تجاوز، درگیری، تلفات و تصادفات رانندگی، فساد اداری، رشوه‌خواری و انواع دیگری از مفاسد اداری و اجتماعی.
  • دارنده آمار و رتبه‌های پایین جهانی در زمینه کیفیت تحصیلی، کیفیت تولیدی، ثبات اقتصادی، ارزش پول، رونق تجاری، امنیت شغلی، بهداشت و سلامت عمومی، رفاه همگانی، مسئولیت‌پذیری و انواع دیگری از محاسن اجتماعی.
  • نداشتن جمیعت مهاجر و حتی جمعیت توریست از کشورهای دیگر در شهرهای خود به دلیل بیزاری و بی‌رغبتی دیگران از اقامت یا سفر به آنجا.
  • تصور مالکیت تمامی دستاوردها و افتخارات ممکن بشریت در گذشته یا حال و جوامع دیگر را غاصب هرگونه مالکیت و افتخاری دانستن.
  • و از همه مهمتر اینکه خود را گل سرسبد آفرینش و تحت توجهات خاص خدا و مقدسین دانستن و همه جهانیان را دشمن و بدخواه خود نامیدن!

هیچیک از مشکلات و معضلات و ناملایمات رفتاری و ناهنجاری‌ها و معضلات اجتماعی و عواقب مخرب آنها در جوامع بشری حل نمی‌شود، مگر آنکه بجای «آینه شکستن» و «سنگ از زمین برداشتن»، وجود منشأ این بلایا و بیچارگی‌ها که «خوی غارتگری» باشد، در این جوامع پذیرفته شود و سپس برای بهبود آن چاره‌ای اندیشیده شود.

ایران در عصر وقاحت

۱۱ بهمن ۱۳۹۸

می‌خواستی از ظلم بگویی، از ظلمی که چون غبار سیاه بر سر همه سایه افکنده است. می‌خواستی از خنجرهایی بگویی که همه بر پشت هم می‌زنیم و یکدیگر را می‌دریم و بی‌رحمی‌هایی که نسبت به هم روا می‌داریم. مایی که در سراسر تاریخ فرصت‌طلب‌هایی بودیم که با عمال ظلم همراهی و همدستی کردیم. مایی که با کرنش در برابر اقویا، خون ضعفا را می‌مکیم و در برابر چشمان همان ضعفا به آنان فخر می‌فروشیم. مایی که به هم رحم نکردیم، اما انتظار داشتیم دیگران به ما رحم کنند. در این وضعیت غالب اجتماعی، تعداد کسانی که همدست ظلم و شریک جرم نشدند و خواستند حرکتی برای آگاهی و رهایی انجام دهند، کمتر از آنی بوده که تأثیری و حاصلی داشته باشند. قطره زلالی بودند که در اقیانوسی از تیرگی افتادند. پیشروهایی بودند که در باتلاق جهل و ارتجاع فرو غلطیدند. «گلی بودند که در جهنم روییدند».

می‌خواستی از قضا و قدر بنویسی که چگونه اعتقاد به تقدیر و سرنوشت، ما را تبدیل به آدم‌های بی‌رحم و بی‌عاطفه و بی‌مسئولیت و بی‌وجدان کرده است. آدم‌هایی که از تماشای زجر دیگران لذت می‌برند. آدم‌هایی که معضلات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی را به چشم فرصتی برای کسب منفعت بیشتر می‌نگرند. آدم‌هایی که حتی می‌خواهند از بلاها و حوادث، و از رنج و درد و نیاز و بیماری و مرگ همنوعان خود، سود و منفعتی کسب کنند و پاره‌ای از تن آنان را بکنند. آدم‌هایی که توجه نمی‌دارند در دنیای کوچک شده امروز، هیچ درد و رنجی نیست که به همگان سرایت نکند و به خودمان بازنگردد. آدم‌هایی که با ظاهری موجه و مهربانانه به هم لبخند می‌زنند و مردم‌داری می‌کنند و خود را معتقد سرسخت دیانت و ملیت نشان می‌دهند. آدم‌هایی که وطن‌پرستی و هر اعتقاد دیگری را پوششی برای سودجویی‌های خود قرار می‌دهند.

می‌خواستی از بی‌ارزشی جان انسان بگویی. می‌خواستی بازهم در تاریخ سیر کنی تا ببینی آیا در هیچ زمان و در هیچ دوره‌ای جان انسان‌های این سرزمین کمترین اهمیتی داشته است؟ می‌خواستی از غارتگری و تجاوزگری به حق دیگران بنویسی که عادت هزاران ساله ملت‌ها و دولت‌های ماست. می‌خواستی از فاشیسم و ناسیونالیسم هولناکی بنویسی که به تهدید تخریب «آثار باستانی» بیش از تهدید «جان انسان‌ها» اهمیت می‌دهد.

می‌خواستی از انحطاط در دولت و جامعه‌ای بگویی که دروغ و جنایت و وقاحت، سه مشخصه بارز و ممتاز آنست. می‌خواستی از وقاحت بگویی، که در چشمانت زل می‌زنند و دروغ می‌گویند و فریبت می‌دهند و اگر دروغ و نیرنگ و فریبشان را باور نکنی و با آن مقابله کنی، از هستی ساقطت می‌کنند. آری می‌خواستی از این مشخصه بارز عصر ما بنویسی که نامش در تاریخ خواهد ماند: «عصر وقاحت»!

می‌خواستی بگویی که اندک دلسوزان و منتقدان اجتماعی ما، چقدر بخاطر واقع‌نگری و بخاطر آینه‌ای که بر دست گرفتند، از چماقداران و ترول‌های وطنی و مروجان خفقان و خشونت، دشنام شنیدند و آسیب دیدند و جان و زندگی و هستی‌اشان بر باد رفت. همان‌هایی که هرگاه خواستند حرفی بزنند یا چیزی بنویسند، سایه سرکوبگران را بر سر خود و بر سر زندگی و خانواده خود احساس کردند. می‌خواستی بگویی که هیچ حرکت اصلاحی یا انقلابی در سیاست و اجتماع به نتیجه نمی‌رسد، مگر آنکه متوسط غالب جامعه چماق‌هایشان را زمین گذاشته باشند.

می‌خواستی از آینده بگویی، از بچه‌هایی که آینده ندارند. از بچه‌هایی که با آموزش و پرورش بیگانه‌اند. از بچه‌هایی که در جامعه‌ای فاسد و در میان درندگان در حال تبدیل به نیروی جنگی برای جنگ‌های آینده و یا در حال تبدیل به برده‌های نظام‌های برده‌داری رو به تزاید هستند. بچه‌هایی که کتاب را از دستشان می‌گیرند و تفنگ به دستشان می‌دهند. بچه‌هایی که می‌خواهند برایشان «کارت اهدای عضو» صادر کنند تا ایران را «قطب» پیوند عضو در جهان کنند.

می‌خواستی خیلی چیزهای دیگر را بگویی و بنویسی. بارها نوشتی و بارها خط زدی. بارها از خود پرسیدی که برای چه کسی نوشته‌هایت را منتشر کنی؟ باز خودت را توجیه کردی که برای آیندگان. اما واقعیت اینست که دیگر انگیزه نوشتن نداری و اگر هم نوشته باشی، تمایلی به انتشارشان نداری و به مختصری قناعت می‌کنی. اکنون نوشته‌هایت را به کناری می‌گذاری و پناه می‌بری به «دودوک»، به آن ساز بی‌همتا در بیان تنهایی‌ها و رنج‌های آدمی(+).

پاسخ یک دوست منتقد و خواننده دلسوز به مطلب بالا

با سلام و احترام خدمت استاد بزرگوارم. ابتدا آرزوی سلامتی برای شما و خانواده محترم دارم. مانند همیشه دنبال‌کننده نوشته‌هایتان در سایت «پژوهش‌های ایرانی» هستم. گرچه دو-سه سالی است که کمتر می‌نویسید. اما من می‌خوانم. شاید هر روز نه، ولی هر وقت که بتوانم. مطالب قبلی و قدیمی را که نوشته‌اید، بارها و بارها خوانده‌ام و باز هم خواهم خواند. مدتی است می‌خواستم چند نکته را با شما در میان بگذارم. شاید چند نقد، که البته بسیار کوچکتر و بی‌سوادتر از آن هستم که جسارت نقد بر شما و نوشته‌هایتان را داشته باشم. به همین خاطر بنده را ببخشید و عفو نمایید.

اول اینکه، مدتی است کمتر می‌نویسید. شاید دیگر مثل سابق دل و دماغ نوشتن ندارید و شاید هم مشغله‌های مهمتر دارید. نمی‌دانم دلیلش چیست، اما جامعه نیازمند نوشته‌های شماست. دوم اینکه سیر تاریخی نوشته‌های شما یک چیز وحشتناک را نشان می‌دهد: ناامیدی! چندین سال است که دنبال‌کننده مطالب شما هستم. تمام نوشته‌های شما در سایت پژوهش‌های ایرانی را بارها و بارها خوانده‌ام و همیشه در هر کتابفروشی چشمم در قفسه‌ها به جستجوی کتاب‌های شما بوده، گرچه فقط یکبار یکی از آنها را یافته‌ام. همیشه سایت شما را به دوستان، فامیل و همکاران معرفی و پیشنهاد می‌کنم و به همه می‌گویم اگر در فضای اینترنت یک سایت به‌دردبخور و درست و حسابی به زبان فارسی باشد، همین است. در برخی مواقع در بحث‌ها از شما نقل‌قول می‌کنم.

استاد عزیزم اما…، نوشته‌های شما در سال‌های قبل پر از امید بود، کم‌کم امید به گله‌ها تبدیل شد، به مرور زمان گله‌ها به نوعی بیان اعتراض با خوی تند شد، تا اکنون که رسیدید به ناامیدی کامل! مانند آخرین دل‌نوشته‌اتان: «عصر وقاحت». بیان اعتراض به واقعیات جامعه ایرانی، آنهم با شجاعت کامل و صراحت لهجه، بدون کوچکترین استفاده از تعارفات رایج در ادبیات این سرزمین (مانند پیچاندن سخن در لفافه و اشاره و ایجاز و مجاز و تشبیه، و لخت از هرگونه آرایه و صنایع ادبیات فارسی) ذات نوشته‌های شماست. چیزی که نیاز است و کمتر کسی (شاید هم هیچکس) به مانند شما اینگونه بی‌پروا بر خودمان نتاخته است. اما در گذشته، بعد از بیان واقعیات و تاختن بر پیکره پر از غرور خودمان، امید اصلاح داشتید. اما دیگر آن امید اصلاح در قلمتان جاری نیست.

استادم، جسارت این شاگرد ناآشنای خود را ببخشید، اما شما حق ندارید نا امید باشید. حق ندارید فکر کنید که یک عمر آب در هاون کوبیده‌اید، حق ندارید مانند خیلی از روشنفکران، دلسوزان و مصلحان اجتماعی ایران، ناامید شوید و در نهایت به کنج عزلت پناه برید. اگر سبک زندگی شما، نگرش شما، مرام شما، قلم شما، فقط و فقط یک نفر را به خود آورده باشد، بس است. و شاید آن یک نفر هم من باشم .

چند سال پیش هم برای شما نوشتم که شما مرا بیدار کردید، طرز فکر مرا تغییر دادید، به ذهن آشفته و پر از سؤالم شکل دادید. حال چرا دم از ناامیدی می‌زنید؟ چرا کمتر می‌نویسید؟

دلم پر است از ناگفته‌ها، از نانوشته‌ها و افسوس که هنوز جرأت پاره کردن زنجیر روزمرگی زندگی را ندارم. شما نگرش را هدیه داده‌اید، انگیزه را هم، منتظر هدیه «امید» شما هستم تا شاید ترس از حرکت کردن را کنار گذارم و شجاعت گذار از روزمرگی را جایگزینش نمایم.

در این زمانه اگر کورسوی امیدی هم هست، شما و امثال شمایید که شاید تعدادتان کمتر از هر زمان در تاریخ این مملکت باشد. پس ناامیدمان نکنید استاد. دم از عزلت و گوشه‌گیری نزنید. از «امید» نوشتن توسط شما «امید واهی» دادن و «خوش خیالی» نیست که به آنها اشاره کرده‌اید، بلکه واقعاً از جنس «امید» است. زیرا پایه‌اش بر اساس آگاهی و شرافت است. ستون‌هایش بر وجدان مردی استوار است که می‌توانست با چاپلوسی و قلم فرسایی در راه مدح «نابزرگان بالانشین» بهترین زندگی مادی را داشته باشد، اما نه تنها اینکار را نکرده، بلکه بر عکس این راه را رفته است.

استاد گرانقدرم، دیگر نوشته‌هایتان را «خط نزنید»، چون هر خطی بر نوشته‌های شما، خط بر روی امید و آرزوهای کسانی است که دل بر شما دارند و هنوز می‌شود رویشان حساب کرد.

در پاراگراف پایانی دل‌نوشته «عصر وقاحت» از خودتان سؤالی پرسیده‌اید که «نوشته‌هایت را برای چه کسی منتشر کنی؟» اکنون من پاسخ می‌دهم: «برای من»!

ارادتمند همیشگی شما – محمدجواد خلج

جوامع رو به اعتلاء و جوامع رو به انحطاط

تیر ۱۳۹۳

– جوامع رو به اعتلاء خرج می‌کنند برای ترویج دانایی. جوامع رو به انحطاط خرج می‌کنند برای ترویج جهل و حماقت.

– جوامع رو به اعتلاء از انتقاد استقبال می‌کنند تا خود را اصلاح کنند. جوامع رو به انحطاط هر نوع انتقادی را معادل توهین به گل‌های سرسبد آفرینش می‌دانند و با چوب و چماق و چاقو بر سر منتقد می‌ریزند.

– جوامع رو به اعتلاء کوچکترین حُسن دشمن را فرصتی می‌کنند برای تبدیل او به دوست. جوامع رو به انحطاط کوچکترین عیب دوست را بهانه‌ای می‌کنند برای تبدیل او به دشمن.

– جوامع رو به اعتلاء سعی می‌کنند با تلاش بیشتر از دیگران جلو بزنند. جوامع رو به انحطاط دیگران را زمین می‌زنند تا بتوانند از او جلو بزنند.

– از ویژگی‌های جوامع رو به انحطاط است که قوه تشخیص بزرگان و نام‌آوران و خادمان خود را از دست می‌دهد و به بی‌مایگان دل می‌بندد. بزرگان را خوار می‌دارد و خواران را بزرگ می‌پندارد.

– از ویژگی‌های جوامع رو به انحطاط است که وقتی آینه می‌بیند بدان سنگ می‌زند.

– از ویژگی‌های جوامع رو به انحطاط است که مطلق‌گرایی چنان اوج می‌گیرد که جز دو رنگ سیاه و سفید را نمی‌بینند و از تشخیص دامنه خاکستری‌ها عاجز می‌مانند. در ذهن‌های چنین جوامعی فقط «فرشته» و «دیو» وجود دارد که همان‌ها نیز نه فرشته هستند و نه دیو.

– از ویژگی‌های جوامع رو به انحطاط است که توان تربیت و جایگزینی بزرگان از دست رفته‌اش را ندارد.

– جامعه در حال پیشرفت به شخصیت‌های توانا و سازنده‌اش فرصت بالندگی می‌دهد. جامعه در حال سکون، شخصیت‌هایش در سکون و خمودگی نگاه می‌دارد. جامعه در حال پسرفت و تباهی، شخصیت‌هایش را تخریب و لگدمال می‌کند.

– نگاه جوامع رو به انحطاط همواره رو به گذشته است و دائماً شخصیت‌های گذشته‌ را ستایش می‌کنند. چرا که می‌دانند آینده‌ای ندارند و هر روزشان بدتر از دیروزشان است.

– بعضی از جوامع به درجه‌ای از تربیت اجتماعی رسیده‌اند که نیازی به بهبود جامعه ندارند. بعضی از جوامع در حال بهبود جامعه هستند. بعضی از جوامع قادر به بهبود جامعه نیستند. بعضی از جوامع اصولا نیاز جامعه به بهبود را درک نمی‌کنند. بعضی از جوامع بهبود جامعه را به زیان منافع شخصی خویش می‌دانند.

– واکنش و رفتار جوامع انسانی با استعمارگران و سلطه‌گران بر چند نوع متفاوت است: برخی از جوامع به میزانی از فهم اجتماعی رسیده‌اند که اصولاً به سلطه‌گران فرصت غلبه را نمی‌دهند. برخی از جوامع با سلطه‌گران مبارزه می‌کنند و آنانرا شکست می‌دهند. برخی از جوامع با سلطه‌گران مبارزه می‌کنند، اما به دلایل متعدد از آنان شکست می‌خورند. برخی از جوامع با سلطه‌گران کنار می‌آیند و در برابر آنان تن به تسلیم می‌دهند. برخی از جوامع اصولاً متوجه حضور و غلبه سلطه‌گران نمی‌شوند. برخی از جوامع سلطه‌گران را با مبلغان مذهبی و مروجان ناسیونالیسم اشتباه می‌گیرند و آنان را موعود نجات‌بخش تصور می‌کنند. برخی دیگر از جوامع با سلطه‌گران همکاری می‌کنند تا به قیمت خیانت به مردم به منافع بیشتری دست یابند.

– بهره‌کشی و ظلم به انسان‌ها در همه جوامع وجود داشته است. اما تفاوت‌ها در این بوده که جوامع رو به اعتلاء با یکدیگر متحد شده و منتظر فرصتی برای رهایی بوده‌اند، اما جوامع رو به انحطاط به همنوع خود خیانت کردند تا منافع بیشتری را تصاحب کنند.

قهرمانان جوامع بی‌لیاقت

۱۶ مهر ۱۳۹۳

قهرمان جوامعی باش که لیاقت داشتن قهرمان را دارند. جوامع والایی که قدر و منزلت قهرمان را می‌فهمند، او را ارج می‌نهند و با او حال و آینده خویش را می‌سازند و اعتلاء می‌بخشند. قهرمان جوامع منحطی نباش که برای تسکین عقده‌ها و حقارت‌ها و بینوایی‌های خود، نیاز به قهرمان دارند. به تعریف و تمجیدها و تشویق‌ها و مزه‌ریزی‌های کوتاه‌مدتشان اعتنا نکن که چند شبی با تو ملعبه می‌کنند و دست‌مالی‌ات می‌کنند و به تو می‌نازند و با تو فخر می‌فروشند و در نهایت همچون دستمال مصرف‌شده‌ای به دورت می‌اندازند و بیرونت می‌کنند. در بهترین حالت، تنهایت می‌گذارند و فراموشت می‌کنند و در بدترین حالت، به کمترین بهانه‌ای لگدمال و لجن‌مالت می‌کنند، پا بر شانه‌هایت می‌گذارند و خُرد و نابودت می‌کنند. تو ارزنده‌تر از آنی که قربانی کسانی شوی که آینده‌ای ندارند و می‌خواهند ترا نیز به باتلاق خویش بِکِشند و بُکُشند. قهرمان بشریت باش و نه قهرمان انگل‌های بشریت. نگاه کن به تاریخ گذشته‌های دور و نزدیک و بنگر به سرنوشت تلخ کسانی که قهرمان جوامع بی‌لیاقت بوده‌اند.

شادی‌های بوکوحرامی، شادی‌های اجتماعی در جوامع رو به انحطاط

۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۶

گروه بوکوحرام در نیجریه مرتباً تعدادی از دختران را می‌رباید و پس از آنکه مدتی از آنها سوءاستفاده کرد، آزادشان می‌کند و دختران تازه دیگری را می‌رباید. پس از اینکه هر دسته از دختران آزاد می‌شوند، مردم به شکرانه این آزادی و پیروزی! به خیابان‌های شهر می‌ریزند و شادی و پایکوبی می‌کنند. آنها خدای بزرگ را که همیشه پشتیبان ملت غیور است، شکر می‌کنند. شادی‌های اجتماعی در جوامع رو به انحطاط معمولاً از همین جنس‌اند.

تهاجم به تفکر

۱۸ فروردین ۱۳۹۷

تاریخ و فرهنگ و سنت‌های ما آکنده از اعتقادات و رفتارهای ضد بشری، ضد آزادمنشی، ضد تفکر و ضد علم‌ بوده و هست. ما هنوز به آن میزان از شهامت فکری و شرافت علمی و رشادت اخلاقی نرسیده‌ایم که جرأت استقلال رأی و نقد فرهنگ غالب و بیان نظرات مخالف با تداول جامعه را داشته باشیم. ما آن دسته از نظرات خود را که با باورهای عمومی مغایرت دارد، مخفی می‌داریم؛ چرا که از عواقب آن می‌هراسیم. از جامعه خشونت‌طلب، مهاجم، متجاوز، سرکوبگر که اغلب مدعی آزادیخواهی و حقوق بشر هم هستند، می‌هراسیم. جامعه سرکوبگر فرصت آزادی انسان و تفکر علمی و اندیشیدن و عقلانیت و نقد فرهنگ را به کسی نمی‌دهد. جامعه سرکوبگر دولت‌های بدیل خود را به وجود می‌آورد. جامعه سرکوبگر در ذات ارتجاعی خود و با انواع روش‌های غیر بشری به تفکر مستقل و پیشرو و غیر وابسته که اولین شرط رشد و ترقی است، حمله می‌کند، اما آرزوی رسیدن به جامعه‌ای مترقی را هم دارد.

از رنجی که برده‌ایم و گردابی که بدان رسیده‌ایم

15 اسفند ۱۳۹۸

به روزگاری که عده‌ای دلسوزانه در حال تلاش برای تغییر «شرایط موجود» بودند، عده‌ای دیگر سودجویانه مشغول استفاده از «شرایط موجود» شدند. کسانی که آرزوها و آرمان‌های مردمی رنج‌کشیده را به باد فنا می‌دهند و حتی گستاخانه به آنان فخر هم می‌فروشند. آنانی که مصیبت‌ها و بحران‌های اجتماعی را به چشم فرصتی منفعت‌طلبانه می‌نگرند و آینده جامعه‌ای را به گرداب تباهی خویش می‌کشند. آنان که دیروز و امروز و آینده ایران را ویران کرده‌اند. و اینچنین است که تا هنگام مقابله عمومی با این عده، هیچ تغییر و بهبودی حاصل نمی‌شود و هر روزمان بدتر از دیروزمان است.

آیا ایران آینده‌ای خواهد داشت؟

۲۳ اسفند ۱۳۹۳

«آیا ایران آینده‌ای خواهد داشت؟» یا «ایران جامعه رو به انحطاط» مجموعه گفتارهایی است که ممکن است در ادامه کتاب‌های «مناسبات مدنی» و «رنج‌های بشری» و با نگرانی مجدد از سرنوشت نسل‌های آینده در دست انتشار قرار گیرد. در این گفتارها که همچون گذشته با واقعیت‌های تلخ و نه با رؤیاهای شیرین مواجه خواهیم بود، با استناد به داده‌های آماری و مشاهدات ملموس و انکارناپذیر جامعه شهری ایران (همچون اضمحلال مدنیت، استقرار سرمایه‌داری مصرف‌زده و ابتذال‌گرا، انحطاط اخلاق اجتماعی و فضیلت‌های انسانی، سقوط علم و صعود جهل و جعل، تخریب و تباهی و آلودگی محیط زیست و زندگانی، شیوع عصبیت و نژادپرستی و تحریک‌پذیری، سیطره غریزه توحش و غلبه خوی غارتگری و تجاوزطلبی)، نشان خواهیم داد که چنانچه روند فعلی از هم گسیختگی و فروپاشی جامعه ادامه پیدا کند، ایران «کشوری بدون آینده» خواهد بود.

حبیب‌خان بیگ‌لیک و غارت روستای جیریا

۲۱ فروردین ۱۳۹۵

در اراک و فراهان هنوز هستند سالخوردگانی که حبیب‌خان بیگ لیک مستوفی، ارباب بی‌رحم و مالک ده‌ها روستا را به یاد می‌آورند. در دهه ۱۳۲۰ شمسی، مردم روستای گیریا/ جیریا در غرب فراهان به بیداد حبیب‌خان معترض می‌شوند. حبیب خان بجای توجه به حرف و درد مردم، آماده سرکوب آنان می‌شود. تدارک نقشه شومی که در تاریخ پر رنج بشری و در سراسر ایران و جهان بارها و بارها تکرار شده است.

او پس از تطمیع و حق‌السکوت به ژاندارمری و دادگستری و دیگر دولتی‌چیان، از اشخاص داوطلب می‌خواهد تا در حمله به گیریا و غارت آنجا مشارکت کنند و سهم ببرند. این دعوت با استقبال کم‌نظیر برخی از اهالی اراک و فراهان روبرو می‌شود و صدها تن در یورش داوطلبانه به روستای گیریا شرکت می‌کنند. آنان شبانه در روستای تور/ طور در نزدیکی گیریا گرد هم می‌آیند و در سپیده صبح با نقاب‌هایی بر چهره به همشهریان خود حمله‌ور می‌شوند و با چوب و چماق و دشنه و قمه و با شکستن در و پنجره به داخل خانه‌ها می‌ریزند. دست و پای مردان روستا را پس از ضرب و شتم فراوان می‌بندند و ناله و شیون زنان و کودکان وحشت‌زده به آسمان می‌رود. مهاجمان هر چه را که از مال و دام و آذوقه به چنگ آوردند، به غنیمت گرفتند و از گیریا روستای مغموم و ماتم‌زده‌ای بر جای نهادند بدون کمترین اسباب زندگی و مواد غذایی.

آنان بیگانگان مهاجم نبودند، همولایتی و قوم و خویش بودند. اگر نقاب از چهره بر می‌گرفتند، ای بسا یکدیگر را می‌شناختند.

و بدینگونه بود که حبیب‌خان صدای اعتراض مردم دردمند را خفه کرد و بینواتر و مستأصل‌ترشان نمود. اما همین حبیب‌خان بود که سال‌ها بعد در حالی از دنیا رفت که در نهایت انحطاط و در اوج بی‌کسی و بی‌جایی به خانه یکی از نوکران سابق خود پناه برده بود.

نوکیسه کیست و نوکیسگی چیست؟

۲۰ شهریور ۱۳۹۶

نوکیسه یا تازه به دوران رسیده به شخصی گویند که بدون پشتوانه مشروع و یا زحمتِ متناسب با نتیجه، به ثروت کلانی برسد. نوکیسه‌ها معمولاً از لحاظ مالی به طبقات بالا و از لحاظ فرهنگی و رفتار اجتماعی به طبقه لمپن‌ها تعلق دارند.

صفت نوکیسگی برای افرادی به کار می‌رود که به سبب نزدیک کردن خود به نهادهای قدرت و حشر و نشر و با آنها و خدمت بعضاً ضدبشری به آنها، بر موج‌های نابسامانی‌های اجتماعی و ناپایداری‌های اقتصادی سوار شده و با استفاده از رانت‌های دولتی و روابط ناسالم به ثروتی گزاف و بدون پشتوانه دست می‌یابند.

از آنجا که نوکسیه‌ها فاقد اصالت و هویت فرهنگی لازم هستند و از بسیاری کمالات بی‌بهره‌اند، نیاز مبرمی به خودنمایی و فخرفروشی و تظاهر و عرض‌اندام دارند که این نیاز را با خرج کردن بی‌رویه و نمایش دارایی‌های خود جبران می‌کنند. عده‌ای از آنها نیز ثروت خود را بطور کلی پنهان نگاه می‌دارند و حتی آنرا تکذیب می‌کنند.

نوکیسه‌ها به «توجیه اطرفیان» نیاز دارند تا با مشاغل ویترینی و توجیهات کاذب منشأ درآمدهای خود را مشروع و قانونی جلوه‌گر کنند و پول خود را در باور و ذهن مخاطب شستشو دهند. اینگونه توجهیات بخصوص با اندکی مشارکت در امور خیریه یا مذهبی باورپذیرتر می‌شود.

نوکیسه‌ها از گذشته خود نفرت دارند و آنرا پنهان می‌کنند، از حال خود احساس حقارت می‌کنند، و از آینده خود بیمناکند. نوکیسه‌ها به دلیل ترس از آینده از هرگونه تغییرات و اصلاحات سیاسی و اجتماعی هراس دارند و مدافع وضع موجود و فسادهای جاری هستند. به همین دلیل، نوکیسه‌ها جزو موانع جدی پیشرفت جامعه و اصلاح ساختارهای آن به حساب می‌آیند.

از آنجا که نوکیسه‌ها عمدتاً فاقد استعداد، خلاقیت، تخصص و تحصیلات هستند و با اندیشه‌ورزی و مطالعه بیگانه‌اند، این کمبود را با تحقیر و بی‌اعتنایی به صاحبان تخصص و تفکر جبران می‌کنند. آنها منابع مالی جامعه را نه بر اساس لیاقت، که بخاطر زدوبندها و نوچگی صاحبان قدرت تصرف کرده‌اند و به همین دلیل مورد نفرت بسیاری از اقشار جامعه هستند و در درون خود احساس تنهایی می‌کنند. آنها این نفرت و تنهایی را با برگزاری انواع و اقسامی از مهمانی‌ها و مراسم و مشارکت‌های اجتماعی جبران می‌کنند.

نوکیسگی محصول نابسامانی‌ها و ناپایداری‌های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی است. برخلاف بعضی تعاریف جامعه‌شناسی که طبقات اجتماعی را بر اساس ثروت به طبقات بالا، پایین و متوسط تقسیم می‌کنند، در نظریات جدید جامعه‌شناسی، علاوه بر سرمایه مالی (ثروت)، سرمایه فرهنگی (استعداد و خلاقیت)، سرمایه اجتماعی (تحصیلات و تخصص) و سرمایه اخلاقی (اعتبار و آبرو) نیز مبنای تعریف از طبقه قرار می‌گیرد. بر این اساس، نوکیسه‌هایی که تحت شرایط خاص به سرمایه مالی زیاد دست می‌یابند، فاقد سرمایه فرهنگی و اجتماعی و اخلاقی متناسب با آن هستند و از آنجا که در موقعیتی قرار گرفته‌اند که شایسته آن نیستند، از نمادهای رفتاری و فرهنگی اشخاص شایسته به صورت ظاهرسازی استفاده می‌کنند.

عبارت نوکیسه سابقه‌ای طولانی در ادبیات فارسی دارد. قابوس بن وشمگیر در قابوس‌نامه اندرز داده که از مردم نوکیسه بپرهیزید و با آنان معامله مکنید. و ناصرخسرو نیز چنین سروده است: «ز نوکیسه مکن هرگز درم وام / که رسوائی و جنگ آرد سرانجام».

فرهنگ ذلت ایران

۹ شهریور ۱۳۹۷

عبارت گویای «فرهنگ ذلت ایران» را از کتاب ارزنده «جامعه‌شناسی نخبه‌کشی» نوشته آقای علی رضاقلی (نشر نی، ۱۳۷۷) نقل کرده‌ام. ایشان در این کتاب، علاوه بر شرح مصائب قائم‌مقام‌، امیرکبیر و مصدق و بیدادی که ایرانیان و فرهنگ نخبه‌کُش ایران در قبال آنان مرتکب شده‌اند؛ به بیان پاره‌ای از ناهنجاری‌های رفتاری و فرهنگی ایرانیان پرداخته‌اند. از مظالم و خونریزی‌های شاهان، از بی‌علاقگی ایرانیان به کار و درآمد ناشی از کار، از دلبستگی به دلالی و پول‌های بی‌زحمت و بادآورده و طمع‌ورزی‌هایی که جزو پاره تن فرهنگ ایران شده، از فراوانی فساد، از انبوه نکبت و حقارت، از تاراج منافع ملی، از روحیه غارتگری، از نداشتن غیرت مسئولیت و وطن‌پرستی و رعایت نکردن منافع عمومی، از نبود حق‌شناسی، از تنها گذاشتن اصلاحگران فسادناپذیر و عدالت‌پرور، از نخبگان بی‌پناه و مغضوب ملت، از همدستی با بیگانگان، از هرزگی و نمامی و شیطنت و خوی نزدیکی ایرانی به سفارتخانه‌های خارجی، و بخصوص از تمایل حمله به ممالک دیگر و تصرف اموال و زنان آنجا: «ایرانیان که از غارت و چپاول کردن روزگار سپری کرده بودند، در زمان قدرت گرفتن بی‌میل به رفتن به گرجستان(+) نبودند… ایرانیان مکرر به گرجستان لشکر کشیدند و صدها هزار اسیر از زن و دختر و پسر آن مردم را به ایران آوردند و فروختند»(ص ۴۷).

ایشان در ادامه مطالب دردمندانه خود نوشته‌اند: «جامعه ایرانی در کلیت روح جمعی خود، با آن همه سابقه و دبدبه و کبکبه، به علت بی‌لیاقتی، ناتوانی و درماندگی کم‌وبیش مزمن در تمام زمینه‌های زندگی جمعی و نداشتن روحیه سخت‌کوشی، نوآوری و خلاقیت، قادر به تأمین مبانی لازم جهت رشد صنعت و توسعه و پیشرفت در زمینه‌های مختلف نگردید»(ص ۴۹).

تلویزیون و غارت مردم نیازمند

۳ مرداد ۱۳۹۳

در زمان‌های دور «عیارانی» بودند که ثروتمندان را به نفع فقرا تاراج می‌کردند. در آن هنگام خردمندان جامعه به این می‌اندیشیدند که چگونه می‌توان عیاری را همراه با اختلاف طبقاتی از میان برد. اما امروزه در تبلیغات و قرعه‌کشی‌ها و بخت‌آزمایی‌ها و قماربازی‌های مبتذل و گمراه‌کننده تلویزیونی، فقرا و بیچارگان و بینوایان و بیماران و مردم نیازمند و رنج‌کشیده و مستأصل را با سوءاستفاده از نام خدا و به نفع بنگاه‌های دلالی و سرمایه‌داران آزمند غارت می‌کنند. نهایت اعمال ضد بشری است که با تمسک به مقدسات و با هدف تصاحب آخرین پشیزها، دست در جیب مردم بیمار و مستأصل و نیازمند بردن.

در فواید زنده‌کُشی و مرده‌پرستی

۷ مرداد ۱۳۹۲

نازنین رنج کشیده‌ای این شعر معروف را می‌خواند که: «در حیرتم از مرام این مردم پست، این طایفه زنده‌کُش و مُرده‌پرست/ تا هست به ذلت بکُشندش ز جفا، چون مُرد به عزت ببرندش سر دست».

زنده‌کشی و مرده‌پرستی شیوه و سنت و اخلاق دیرینه جامعه ماست. توجه به بزرگان یا نخبگان جامعه هنگامی رخ می‌دهد که آنان مرده باشند. بسیار دیده‌ایم که ناگهان تمامی رسانه‌ها و مراسم دولتی آکنده از اخبار و ستایش شخصی می‌شود که به تازگی مرده است، در حالیکه در زمان حیات، توجه و اعتنای چندانی به او نمی‌شد. حالا آن کسانی سوگوار و مصیبت‌زده می‌شوند و بر سر و سینه خود می‌کوبند که ای بسا در زمان حیات، حتی نام او را نیز نشنیده بودند. سایت‌ها و وبلاگ‌ها و نشریات پر می‌شوند از انواع و اقسام مصاحبه‌ها، رنج‌نامه‌ها، نقل‌قول‌ها، و بیان خاطره‌ها. نقل‌ها و خاطراتی که عمدتاً قلابی و ساختگی هستند و به نوعی مفید به حال کسی که آنها را نقل می‌کند. اکنون همه‌جا پر می‌شود از عکس‌های دو نفره و بعضاً در کنار تخت بیمارستان که قبلاً به همین منظور عکاسی شده‌اند.

پی بردن به دلیل اینکه چرا ما اینگونه هستیم، کار سختی نیست: توجه به زنده‌ها خرج و زحمت دارد. ایجاد مسئولیت می‌کند. زنده‌ها (بخصوص اگر پیر یا از کار افتاده باشند) از ما توقع دارند. بیمارند، به دوا و درمان نیاز دارند، اجاره نشینند، گرفتاری دارند، بدهکاری دارند، کمک می‌خواهند، از دوستان و مدعیان و نهادهای دولتی انتظار دارند. برآورده کردن این انتظارات کار سختی است. ای بسا رقیب ما نیز هستند و ما چشم دیدن آنها را نداریم. همه اینها موجب می‌شود تا هر کس (و بخصوص دولتیان) از نخبگان و فرهیختگان دوری گزینند و منتظر مرگ آنان بمانند.

اما مرده پرستی و توجه به مرده‌ها هیچیک از مضرات توجه به زندگان را ندارد. یک مشت حرف مفت و تظاهر به ماتم‌سرایی و ننه من غریبم است که مسئولیتی ایجاد نمی‌کند. آدم مرده دیگر خرج بیمارستان ندارد. لازم نیست کسی دنبال داروها و گرفتاری‌هایش بدود. اجاره خانه هم ندارد. انتظار و توقعی هم ندارد. آدم مرده خطری ندارد و نمی‌تواند احیاناً مخل موقعیت و منافع ما شود. حالا نه فقط توجه به او بدون هرگونه خرج و زحمتی است، که فواید و منافع بسیاری نیز دارد. می‌توان نام و اعتبار او را به خود چسباند. می‌توان در کمال آسودگی عکس‌های یادگاری را بالا آورد و نشان داد که ما با هم «اینجوری» بودیم. می‌توان با حرکات نمایشی در فراقش ضجه زد و زنجموره سر داد که همه بدانند ما چقدر خانه یکی بودیم و چقدر قدرش را می‌دانستیم. می‌توان خاطره‌های قلابی و نقل‌قول‌های ساختگی‌ای را به او نسبت داد که مفید به حال ما باشند.

توجه به زنده‌ها موجب زحمت و زیان می‌شود؛ اما توجه به مرده‌ها موجب رحمت و منفعت. انسان دلال‌پیشه و فرصت‌طلب و منفعت‌گرای جامعه امروز ما همواره حساب سود و زیان را می‌کند. او کاری با زنده‌ها ندارد، با مرده‌ها کار دارد.

بستنی خوران توچال

۱۶ فروردین ۱۳۹۲

می‌پرسیدم چرا این همه جمعیت و فشار و تقلا برای گرفتن یک بشقاب قیمه یا یک لیوان شربت؟ می‌گفتند برای اینکه «نذری» است. می‌پرسیدم چرا این همه هجوم و بگیر و بکش برای یک ظرف قورمه‌سبزی؟ می‌گفتند برای اینکه «شفا» است. همه اینها درست.

بستنی خوران توچالاما این واقعه را که عکس‌های آن در چند روز اخیر و با خفت و خوارداشت ایرانیان در بسیاری از رسانه‌های جهان منتشر شده و اسباب تحقیر و سرزنش ما را فراهم آورده، چگونه می‌توان جواب داد و توجیه کرد؟ چگونه و با چه انگیزه‌ای ممکن است چنین جمعیت انبوهی از ملت سانتی‌مانتال بالای شهر تهران در توچال بخاطر تصاحب یک بستنی لیوانی مجانی دست به اینچنین هجوم و فشار و لگدمال کردن یکدیگر بزنند و همدیگر را خفه کنند؟ اینجا که نه پای نیاز مطرح است (که هیچ نیازمندی اینچنین حقیرانه رفتار نمی‌کند که خوراکی‌ای را جلویش بیندازند)، نه از گرسنگی است، نه بخاطر ثواب نذری است، و نه پای شفای ضامن آهو در میان است.

بستنی خوران توچالپس چیست جز بیدار شدن غریزه نهفته غارتگری و تصرف مال مفت و آن ضرب‌المثلی که می‌گوید «از چوبه دار مجانی هم باید بالا رفت»؟ به راستی اگر توضیح داده نمی‌شد، بیننده چنین عکسی تصور می‌کرد که این جمعیت انبوه دست‌های خود را برای کدام آرمان والایی بالا برده‌اند؟

و جالب‌تر است اگر توجه کنیم که چنین مطاعی را در اینجا نه می‌توان ذخیره‌ و نگهداری کرد و نه می‌توان حتی آنرا با خود برد. حداکثر بتوان یکی- دوتایی را همانجا خورد و از فیضش مستفیض شد.

بستنی خوران توچالدیدنی‌تر بود اگر کسی بستنی را توزیع نمی‌کرد و بستنی‌ها را بر زمین می‌نهادند تا هرکس خود از آن بردارد. آنگاه می‌دیدید و می‌دیدیم چه‌ ماجراها که نمی‌شد. و دیدنی‌تر بود اگر عکاسان حاضر در محل، از وضعیت محیط پس از رفتن این قوم نجیب همیشه در صحنه عکس می‌گرفتند: هزاران هزار قوطی و پوشک و چوب بستنی با هزاران دستمال و کیسه نایلونی پراکنده در دامنه‌های محیط زیستی که تا این اندازه در حرف شعار حفاظتش را می‌دهیم و خاکش را توتیای چشم و کیمیای هنر جهان می‌پنداریم.

 

هجوم برای ساندویچ مجانیوقتی مردمانی مرفه در انظار عموم و در برابر دوربین رسانه‌های دنیا برای یک لیوان بستنی چنین کنند، می‌شود تصور کرد که وقتی مسلحانه و در رکاب کورش شهر ثروتمندی مثل بابل را «فتح» می‌کرده‌اند و به آن همه مال مفت دست می‌یافته‌اند، چه می‌کرده‌اند.

 

ایرج میرزا و فساد شاعران: مبتذل باش تا محبوب باشی

۱۷ آذر ۱۴۰۰

وقتی اشعار شنیع ایرج میرزا را می‌بینم که با افتخار از فریب دوست خود سخن می‌گوید و از تجاوز به کودکی که فرزند اوست، و تازه این شخص فاسد را فردی آزادیخواه و مترقی و روشنفکر! خطاب می‌کنند، نه تنها حیرت می‌کنم از این اندازه رکاکت بی‌سابقه و شناعت و هرزگی و بی‌بندوباری و رذالت و پستی که می‌تواند در کسی جمع شده باشد، بلکه تعجب می‌کنم که هر قدر شاعر و هنرمندی بی‌تربیت‌تر و بی‌شخصیت‌تر و فاسدتر و تباه‌تر باشد و بویی از شرف و انسانیت و اخلاق و آزادگی نبرده باشد، بیشتر مورد توجه و عنایت عموم قرار می‌گیرد و ارج و قرب خودش بالاتر می‌رود و کتابش نایاب‌تر و گران‌قیمت‌تر می‌شود.

چنین انحطاط اخلاقی فقط به ایرج میرزا اختصاص ندارد. بلکه آنگونه که سیروس شمیسا در کتاب توقیف شدۀ «شاهدبازی در ادبیات فارسی» و احمد کسروی در کتاب توقیف شدۀ «در پیرامون ادبیات»  بیان کرده‌اند، شامل حال اغلب شاعران کوچک و بزرگ می‌شده است. علاوه بر این، به گفته ذبیح‌الله صفا در جلد هشتم «تاریخ ادبیات ایران»، می‌خوارگی و مصرف افیون و شربت کوکنار و شیره و حب تریاک و بنگ و حشیش و آنچه عموماً «مُفَرِح» نامیده می‌شد، در میان شاعران و درباریان و اهل تصوف و بسیاری از صنوف دیگر رایج و پذیرفته بوده است. این سابقه بنا به متون پهلوی به دوره زرتشتیان عصر ساسانی باز می‌گردد. با این حال فرق ایرج میرزا با دیگر افراد و شاعران چنین بوده که او به صراحت بیان و اعتراف کرده، اما دیگران کم یا زیاد پنهان داشته‌اند.

صفا و تاحدودی شمیسا، به‌رغم تحقیقات ارزشمندشان و به پیروی از تداول ناصحیح اغلب مورخان و محققان، منشأ هر عمل شنیعی را به اعراب و ترکان و مغولان و یونانیان و هندیان نسبت داده‌اند.

چهارشنبه‌سوری: نمونه دیگری از رفتارهای ضداجتماعی جوامع خشونت‌طلب و غارتگر

۲۶ اسفند ۱۴۰۰

۱۹ نفر کشته و ۲۸۰۰ نفر مصدوم شدید شامل: ۲۴۰ نفر قطع عضو، ۲۰ نفر تخلیه چشم، ۹۰۰ نفر آسیب چشم، ۴۰ نفر بستری در آی‌سی‌یو، ۳۰۰ نفر بستری در بخش‌های تخصصی، ۱۳۰۰ نفر سوختگی شدید، و ده‌ها هزار سوختگی متوسط، آمار پرافتخار چهارشنبه‌سوری امسال بود. همه این افراد به همراه هزاران هزار نفر از بیماران و سالمندان و اطفال و افراد بیگناهی که قربانی انفجارهای مهیب و سروصداهای ناهنجار، بوی دود و لهیب آتش، حس ناامنی و حمله با مواد منفجره و محترقه در معبر عام، آسیب به معابر شهری و اموال عمومی، دعوا و درگیری و فحاشی با رکیک‌ترین الفاظ استادیومی، و دیگر تجاوزها و تعدی‌ها و رفتارهای ضد اجتماعیِ خشونت‌پرستانی شدند که فهم درستی از نحوه زندگی اجتماعی و روابط انسانی و حقوق شهروندی ندارند. همه اینها نتیجه عمل دو ساعتۀ مردمانی بود که خود را باهوش‌ترین نژاد بشری و گل سرسبد آفرینش می‌دانند و این اعمال مخرب را از روی یکی از توهم‌های بی‌پایان خود، جشنی باستانی به نام چهارشنبه‌سوری و نشانه غرور و هویت ملی خود می‌دانستند و نشانه‌ای از تمدن کهنسال هفت هزار ساله. همان‌هایی که معتقدند هر چیز خوبی از ایران به کل جهان رفته و هر چیز بدی از جاهای دیگر به ایران آمده. این تلفات و بلایای انسانی تا پایان آنچه جشن نوروز (و در واقع «آفت نوروز») می‌نامند به ‌ده‌ها برابر این اعداد و ارقام می‌رسد.

اینچنین است که اگر غریبه‌ای ناآشنا در ساعات نیمه شب به گذرهای شهر و کشور قدم بگذارد، گمان می‌کند که دشمنی بی‌رحم و خطرناک به شهر حمله کرده و چنین آسیب‌ها و تلفات و ناهنجاری‌ها را برجای گذاشته است. خبر ندارد که این دشمن ویرانگر و زیانبار کسی نبوده است جز مردمان همان شهر و کشور که در حال پاس داشتن «فرهنگ ملی» خود بوده‌اند.

جشن‌های نور و آتش در بسیاری از کشورهای جهان و از جمله در چین و شرق آسیا به فراوانی وجود دارند. این جشن‌ها و جشنواره‌های عمومی، از زیباترین و تماشایی‌ترین نمایش‌های نور و آتش‌بازی هستند که سراسر آسمان را با درخشان‌ترین نورها و رنگ‌ها گلباران و نورافشان می‌کنند و خاطره‌ای خوش و خرم از جلوه‌گری آن جشن باشکوه برجای می‌گذارند. جشن‌هایی که اخبار و تصاویر مبهوت‌کنندۀ آن در رسانه‌های جهان نقش می‌بندد و موجب تحسین همگان می‌شود.

اما در ایران، تل‌هایی از زغال و سوختگی و خاکستر و دود و زباله، به همراه بوی خون و مرگ و نیستی، و بازمانده‌های انفجار و آتش‌سوزی برجای می‌ماند و بیشمار افراد باگناه و بی‌گناهِ کشته و معلول و مجروح و خانواده‌هایی که در این جشن ملیِ جنون‌آمیز و مرگبار به سوگ عزیزان خود می‌نشینند و بی‌گناهان ستم‌کشیده و مستأصلی که نمی‌دانند از شر این «بلای ایرانی» به کجا پناه ببرند و از که پناه جویند.

نوجوانان رو به رشد امروز جامعه ما باید از دروغ‌هایی که به نام افتخارات ملی و باستانی به آنها گفته می‌شود، آگاه باشند و بدانند که در جوامع رشدیافته و عقب‌افتادۀ امروز، هرگز چنین اعمالی پسندیده و قابل دفاع به حساب نمی‌آیند و جز در ایران در هیچ کجای جهان و حتی در میان بدوی‌ترین قبایل ابتدایی نیز وجود ندارند. جامعه ایران به‌رغم همۀ رفتارهای ضداجتماعی خود، توقع دارد که جایگاه و وضعیت بهتری در میان کشورهای جهان امروز که به سرعت در حال پیشرفت هستند، داشته باشد.

اصولاً در جامعه ما تفاوت چندانی میان مراسم جشن و شادی، و مراسم سوگ و ماتم وجود ندارد و هر دوی اینها نیز تفاوت چندانی با میدان جنگ و میدان مین ندارند. در همه مراسم غم و شادی، بروزهای خشونت و صداهای مهیب و تجاوز به حق حیات دیگران دیده می‌شود و به هر بهانه‌ای که شده و برای اطفای غریزه خود، خونی می‌ریزند، حیوانی را می‌کُشند و چیزی را به آتش می‌کِشند.

جشن‌های مرتبط با آتش و همراه با رقص و پایکوبی در کنار آتش، به جوامعی اختصاص دارد که عادت داشته‌اند به دیگر جوامع حمله کنند و به افتخار فتح سرزمین‌ها و پیروزی باشکوه خود، بازمانده‌های شهر مغلوب را برای تفریح و شادمانی به آتش بکشند و با شمشیرهای برافراشته و رقص با نیزه و قمه بر فراز ویرانه‌های سوخته و بر گرد چارپایان به سیخ کشیده بر آتش، به شادمانی و پایکوبی و هلهله‌کشی و جیغ‌کشی و شکرگزاری و برگزاری جشن پیروزی بپردازند.

چهارشنبه‌سوری را در شکل امروزی آن نمی‌توان توحش یا وحشیگری نامید. چرا که وحوش و وحشیان هر عملی که مرتکب شوند، لااقل به خود آسیب نمی‌زنند. رفتارهای ارتکابی و ارتجاعی در چهارشنبه‌سوری متعلق به جوامعی است که در سیر سقوط مدنی و انحطاط جامعه و متلاشی شدن نظام اجتماعی به مرحلۀ ماقبل توحش رسیده‌اند.

نوجوان رو به رشد امروز همچنین باید مطلع باشد که اغلب سیاسیون و پژوهشگران و هنرمندان و نویسندگان از واهمۀ واکنش سهمگین و هستی‌برانداز افکار عمومی و نیز از واهمه به خطر افتادن منافع خود، معمولاً به رفتارهای عمومی مردم انتقاد و اعتراضی نمی‌کنند و دائماً در حال چاپلوسی و تملق‌گویی آنان هستند. این مجیزگویی‌ها موجب ایجاد نوعی غرور کاذب و خودشیفتگی و خودصحیح‌بینیِ عمومی و دوام دائمی ناهنجاری‌های اجتماعی شده است.

همچنین بنگرید به:

گفتارهایی در نقد باورهای اجتماعی
جامعه نخبه‌کش سفله‌پرور
گفتارهایی در باره تبعیض نژادی، وطن‌دوستی، غرور ملی، و قربانی کردن انسان به پای کشور
کرونا در ایران: آدمخواری و جنایت علیه بشریت

web analytics