Skip to content
بایگانی کلیدواژه پیرامون ایران

راهنمای خط‌های باستانی ایران و پیرامون آن

هدف اصلی این گفتار معرفی اجمالی خط‌ها و الفباهای رایج در تاریخ ایران است. بدین منظور که بتوان با مقایسه جداول و راهنماها و تصاویر این کتاب با خط‌ها و کتیبه‌هایی که روی آثار باستانی و بناها و سکه‌ها و ظرف‌ها و دیگر اشیای گوناگون درج و نوشته شده‌اند، پی به ماهیت آن خط برد.

این نکته را باید توجه داشت که علامت‌های نگارشی هر خطی در زمان‌ها و دوره‌های مختلف حیات خود به انواع و اشکال مختلفی کتابت می‌شده‌اند و برای یک حرف واحد از گونه‌های مختلف نگارشی بهره‌مند می‌شده‌اند. تشخیص این علامت‌ها یکی از دشواری‌های همیشگی قرائت خطوط باستانی است.

تفاوت دیگر در میان گونه‌های مختلف یک خط واحد بخاطر این بوده است که آیا قرار بوده متن آن روی پوست یا صفحه کاغذی و با قلم و مرکب نوشته شود و یا اینکه روی سنگ حجاری گردد. لازمه نوشتن خط بر روی سنگ این بوده که علامت‌های الفبایی فاقد انحناء بوده باشند و از خطوط مستقیم و زاویه‌دار برای نگارش آنها استفاده شود. در نتیجه، بسیاری از خطوط باستانی و بخصوص خط پهلوی دارای دو نوع تحریری و کتیبه‌ای بوده‌اند. اما خط‌های میخی فاقد نوع تحریری بوده‌اند و همیشه برای حکاکی روی سنگ یا آجر و مانند اینها بکار می‌رفته‌اند. […]

اسناد بابلی از عصر سلطه هخامنشیان

… لوح ۲۵۲ از سال هفتم پادشاهی کورش بر بابل، با همه اختصار و کوتاهی، شامل اطلاعات مفید و ارزنده‌ای از یک نظام بهره‌کشی است. «شِکِل»، واحد سکه نقره به وزن ۸ گرم و «مینه»، واحد وزن و معادل ۶۰ شِکِل بوده است. به عبارت دیگر، مبلغ کل بدهکاری مرهون ۷۰ شِکِل یا ۵۶۰ گرم نقره بوده است. این مبلغ به قیمت امروزی نقره حدود ۱.۴۰۰.۰۰۰ تومان می‌شود. در سند، نام وام گیرنده بصورت مستعار و با سه حرف اختصاری نشان داده شده که لابد صلاحدید وام دهنده بوده است. وام دهنده یا ایکیشا-اَپلو، پسر صاحب رباخانه اِگیبی است. با توجه به تاریخ ثبت سند و تاریخ تأدیه که بدون ذکر سال است، و نیز با توجه به اینکه ماه سیوان اولین ماه بعد از ماه ایار است، دریافته می‌شود که او این مبلغ ناچیز را فقط برای ۱۷ روز در اختیار مرد نیازمند گذاشته است. او حتی از ذکر میزان اصل پول و سود متعلقه به تفکیک خودداری کرده و مجموع آنها را بلاتفکیک قید کرده است. طلبکار برای تضمین تأدیه، دو نفر را به گرو گرفته که می‌باید بدو خدمت کنند. نوع خدمت مشخص نشده و جریمه دیرکرد نیز در سند قید نشده است، چرا که اصولاً جریمه دیرکردی در کار نبوده و مرتهن برای جبران خسارت تأخیر، اقدام به بهره‌کشی جنسی از گروگان خویش می‌کرده است. البته مؤلف بر این نظر است که اصولاً سود نقدی اضافه بر اصل پول وجود نداشته و بهره‌کشی از دختر در حکم سود بوده است. […]

در تفاوت استقلال‌طلبی و تجزیه‌طلبی: نمونه‌های اسکاتلند و کردستان عراق

استقلال‌طلبی، تمایل اعضای یک اتحادیه و یا کوشش آنان برای دستیابی به حاکمیت بر سرنوشت خود است. این اتحادیه ممکن است یک خانواده یا کارگاه کوچک باشد و یا یک کشور بزرگ. هر کسی می‌تواند سرنوشت خود را از اتحادیه‌ای که روند آنرا به سود سرنوشت خود نمی‌بیند و یا دیگران رفتاری تبعیض‌آمیز با او دارند و یا حتی بدون هیچگونه دلیلی و صرفاً بنا به تمایل قلبی، جدا کند و راهی مستقل را در پیش گیرد. استقلال‌طلبی و حاکمیت بر سرنوشت خویش هرگز به معنای عداوت و دشمنی با اتحادیه پیشین و نادیده انگاشتن آن نیست و تنها کوشش برای زندگی و فعالیت مستقل است. استقلال‌طلبی حتی ممکن است متکی بر ادغام و اتحاد چند هویت مجزا باشد و نه الزاماً با جدایی آنها. […]

چگونگی پیدایش مرزهای سیاسی ایران و کشورهای خاورمیانه

هویت و حدود ایران و دیگر کشورهای فعلی خاورمیانه که با نامی جدید یا با نام قبلی، جایگزین کشورهای ماقبل خود شده‌اند، محصول خواست و عمل استعمارگران در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی بوده است.

نظم ژئوپولیتیک و مرزهای کشورهای غربی ایران درست در ۱۰۱ سال پیش و در خلال جنگ جهانی اول به موجب توافق‌نامه‌ای میان مارک سایکس از بریتانیا و فرانسوا ژرژ پیکو از فرانسه و با اعلام رضایت روسیه تزاری و بدون رضایت مردم و مقامات محلی و حتی بدون اطلاع و حضور آنان شکل گرفته‌اند.

مرزهای شرقی تشکیل دهنده کشور فعلی ایران نیز عمدتاً چند سال قبل از آن توسط ژنرال‌های انگلیسی به نام‌های فردریک جان گلداسمیت، مک‌نیل و هنری ماکماهون در فاصله سال‌های ۱۸۷۱ تا ۱۹۰۵ میلادی (۱۴۶ تا ۱۱۲ سال پیش) به وجود آمده‌اند. در نتیجه، چنین مرزهای استعمارساخته‌ای نمی‌توانند «مقدس» باشند و برخلاف شعارهای رایج، هیچ ربطی به شرف و ناموس مردم ندارند. […]

یازدهم سپتامبر و قتل‌عام مردم تفلیس

ﯾﺎﺯﺩﻫﻢ ﺳﭙﺘﺎﻣﺒﺮ ۱۷۹۵ ﻣﯿﻼﺩﯼ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎ ﺑﯿﺴﺘﻢ ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ ۱۱۷۴ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪﯼ، ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ گرجستان ﯾﺎﺩﺁﻭﺭ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺧﻮﻧﯿﻨﯽ ﺍﺳﺖ: ﻫﺠﻮﻡ ﻭ ﺗﺠﺎﻭﺯ قشون ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺗﻔﻠﯿﺲ ﻭ ﻗﺘﻞﻋﺎﻡ ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬﺮ ﺍﻋﻢ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ و ﮐﻮﺩﮎ ﻭ ربودن زنان و ﺳﭙﺲ ﻏﺎﺭﺕ ﺷﻬﺮ و ﺑﻪ ﺁﺗﺶ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺁﻥ. ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ گرجستان ﻫﯿﭽﮕﻮﻧﻪ ﺗﻌﺪﯼ ﻭ ﺗﺠﺎﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ. حملات خونبار و فاجعه‌باری که از زمان خوارزمشاهیان تا صفویان و قاجاریان تداوم داشته است.

ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺕ ﺿﻤﻨﯽ ﻣﻮﺭﺧﺎﻥ ﻭ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﺳﯿﺎﺳﯿﻮﻥ ﻭ ﺧﻮﺷﻨﻮﺩﯼ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻋﻤﻮﻣﯽﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺭﺍ «به شکل ﻣﺸﺮﻭﻁ» ﻭ ﻧﻪ «به شکل مطلق» ﻧﻔﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، «ﻫﻔﺪﻩ ﺷﻬﺮ ﻗﻔﻘﺎﺯ» ﺑﻄﻮﺭ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺿﻤﯿﻤﻪ ﮔﺸﺖ.

ﺩﺭ ﯾﺎﺯﺩﻫﻢ و نیز در بیست و چهارم و بیست و ششم سپتامبر و سیزدهم نوامبر ﻫﺮ ﺳﺎﻝ، ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻔﻠﯿﺲ ﻭ گرجستان ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺁﻥ ایام ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺭﺍ در کلیساها و در کنار یادمان‌ها و تابلوهای نقاشی تاریخی‌ای که این واقعه را ثبت کرده‌اند، ﺯﻧﺪﻩ می‌دﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺍﺳﻤﯽ ﺩﺭ ﯾﺎﺩ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺪﺍﺷﺖ ﻗﺮﺑﺎﻧﯿﺎﻥ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﻣﯽﻧﻤﺎﯾﻨﺪ. ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻤﺘﺮﯾﻦ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﺧﺸﻢ ﻭ ﺩﺷﻤﻨﯽ ﻭ ﺑﺪﺯﺑﺎﻧﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ اﻣﺮﻭﺯ ﺑﮑﻨﻨﺪ.

شایسته بود ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ و نیز مردمان تمام کشورهایی که سابقه تجاوز و تعدی به کشورهای دیگر را دارند، ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺑﺸﺮﯾﺖ دﺭ اینگونه ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺷﺮﮐﺖ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ضمن محکوم کردن تجاوزگری، ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ناپسند و نکوهیده پیشینیان ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺍﺋﺖ ﻣﯽﺟﺴﺘﻨﺪ. […]

هویت‌زدایی از انسان‌ها با تصفیه و تحریف نام‌های جغرافیایی در ایران

مواجهه و واکنش جوامع بشری با ظلم و ظالم به سه شکل است: یا با ظالم مقابله می‌کنند، یا ظالم را تحمل می‌کنند، و یا با ظالم شریک می‌شوند. رفتار جامعه ما در اکثر مواقع به شکل سوم است. یعنی همراهی و همدستی با ظالم برای ظلم بیشتر و کسب موقعیت‌ها و فرصت‌های بیشتر برای منافع افزون‌تر.

بررسی نقشه‌های جغرافیایی ایران در عصر قاجاری و مقایسه آنها با نقشه‌های جدیدتر، نشان از یک فاجعه بزرگ دارد: آسیمیلاسیون گسترده فرهنگی با نگاه نژادپرستانه و آریاگرایانه و حذف بسیاری از نام‌های ترکی، عربی، کردی، لری، بلوچی، گیلکی، تاتی و حتی در مواردی فارسی. این هویت‌زدایی و یکدست‌سازی فرهنگی که به دست اکثریت حاکم عصر رضاشاهی انجام شده، دارای چنان شمول گسترده و سراسری بوده که تقریباً می‌توان گفت چنانچه کسی به یکی از نقشه‌های ایران در عصر قاجاری نگاه کند، به اندازه‌ای با نام‌های غریب اما کهن و اصیل که قربانی نام‌های جدید و جعلی فارسی شده‌اند، روبرو می‌شود که تصور می‌کند در حال تماشای نقشه‌ای از یک سرزمین رمزآلود و ناشناخته و دوردست است.

نام‌های جغرافیایی برآیند و نشانه موجودیت یک هویت دیرین است. حذف و تصفیه نام‌های جغرافیایی معادل با حذف هویت و اصالت مردم و قطع ارتباط فرهنگی و تاریخی آنان با گذشته است. همچنین موجب درک نشدن و نافهما شدن متون ادبی و تاریخی گذشته نیز می‌گردد. عملی که می‌توان آنرا نسل‌کشی فرهنگی نامید و در صورت اصرار و نبود مخالفت، می‌تواند تبدیل به نسل‌کشی انسانی شود. […]

نامه‌های باستانی سغدی

نامه‌های باستانی سغدی مجموعه‌ای از چند نامه مکشوفه در دونهوآنگ شهری در خُتَن در استان سین‌کیانگ چین و در شرق بیابان تَکلَه‌مکان است. در بازمانده‌های برج و باروی کهن این شهر نامه‌هایی به زبان سُغدی و متعلق به سده چهارم میلادی (همزمان با حکومت کوشانیان) پیدا شده است. این نامه‌ها اطلاعاتی از شیوه و آداب نامه‌نگاری در آن زمان به دست می‌دهد و هم محتوای دو تا از آنها (اولی و سومی) که توسط دختری سمرقندی برای مادرش نوشته شده، نشان از سواد و فرهیختگی و استقلال زنان سغد دارد. سغدیان برخلاف هخامنشیان و چنگیزیان و امثال آنان اهل جهان‌گشایی، تجاوزگری و ایجاد امپراتوری نبودند؛ اما فرهنگ و زبان و باورهای آنان به دلیل رفتارها و مناسبات فرهنگی و تجاری در سرزمین‌های وسیعی توسعه و بالندگی یافت. […]

تغییر نام کشور به دستور رضاشاه: همه باید کشور ما را ایران بنامند

اگر بگویند معاهده‌ای میان دو کشور بْهارَت و هلاس منعقد شده است، شنونده ایرانی چه تصوری از این دو کشور دارد؟ و یا اگر بگویند در کدام هنگام جنگی بین دویچلند و پولسکا اتفاق افتاد، چه جوابی می‌توان بدان داد؟ و نیز اگر بگویند فرهنگ دو کشور نیهون و ژونغوآ تحت تأثیر متقابل یکدیگر بوده است، شنونده چه تصوری از این کشورها خواهد داشت؟

نام‌های جغرافیایی و واحدهای سیاسی و شهرها و کشورها، در میان فرهنگ‌ها و تمدن‌ها و زبان‌های گوناگون متفاوت هستند و به شکل‌های متنوعی در تاریخ و خاطره تاریخی و اسناد مکتوب آنان ثبت شده و شناخته می‌شود.

عمده کشورهای جهان دارای نام‌های متنوع و متفاوتی در زبان‌های دیگر هستند. هر اندازه کشور و تمدنی کهنسال‌تر و دارای پیشینه فرهنگی فراوان‌تر و کهن‌تری باشد، بر تنوع این نام‌ها افزوده می‌گردد.

تغییر دادن نام کشورها موجب از دست رفتن سابقه تاریخی و فرهنگی آن کشور خواهد شد و آشفتگی‌ها و گسست عمیقی را در هویت و مناسبات مشترک آنان به وجود خواهد آورد. از همین روی است که معمولاً کشورهای جهان از دیگران نمی‌خواهند تا آنان را با نام محلی‌ای بشناسند که در بین خودشان متداول و شناخته شده است. چرا که از عواقب مخرب آن و تأثیر زیان‌باری که از قطع ارتباط امروز خود با هویت تاریخی خود ناشی می‌شود، بخوبی آگاه هستند. […]

نگاهی به چند معضل متداول در زمینه نام‌های خاص و اسامی جغرافیایی

طریقه مواجهه و رفتار با اسامی یا نام‌های خاص و بخصوص نام‌های جغرافیایی، و چگونگی بکارگیری آنها در تداول جامعه ما از برخی معضلات و نابهنجاری‌ها رنج می‌برد. با اینکه هیچیک از نکاتی که نگارنده در اینجا می‌آورد، تازگی ندارند و علی‌القاعده هر شخصی (و به خصوص هر پژوهنده‌ای) می‌باید از آنها اطلاع داشته باشد، اما بی‌توجهی‌های رو به تزاید، نگارنده را بر آن داشت تا چند نکته کوتاه پیرامون آن بنویسد و برخی معضلات مهم را یادآور شود. ۱- نام‌های خاص الزاماً معنا ندارند: نام‌های خاص و از جمله نام‌های جغرافیایی، الزاماً در زبان امروزی هر جامعه‌ای و از جمله در زبان فارسی معنا ندارند. این نام‌ها، از روزگاری کهن تا به امروز باز رسیده‌اند و دست تاریخ و زبان‌شناسی تاریخی از آنها کوتاه است. معنای بسیاری از این نام‌ها که بطور قطعی مشخص نیست بازمانده کدام زبان یا زبان‌های باستانی هستند، در گذر زمان فراموش شده و از دست رفته‌اند. نام‌های خاص علاوه بر اینکه ممکن است قدمتی بسیار داشته باشند، در طول زمان دچار تلطیف و تحول شده و گاه با تغییراتی در شکل تلفظ یا کتابت آن، به زبان معیار هر دوره‌ای نزدیک شده و سازگاری یافته است. تلاش برای معناگذاری هر نام خاصی با معیارهای لغوی و دستوری زبان فارسی، می‌تواند عملی نادرست و گمراه کننده باشد. چرا که بسیاری از نام‌های خاص ریشه در زبان‌های شناخته یا ناشناخته کهن دارند و شکل تغییر یافته و تلطیف شده آن به زمان تداول زبان فارسی رسیده است. بر همین اساس، آنچه امروزه در کتابچه‌های نامگذاری اطفال به عنوان معنای نام‌ها نوشته می‌شوند، عمدتاً محصول ذوق و سلیقه گزارندگان آن است. […]

آذربایجان، اران و استالین

متداول است که گفته می‌شود «استالین نام آذربایجان را بر روی کشوری نهاد که قبلاً اران نامیده می‌شد». این سخن نادرستی است که از فرط تکرار شبیه به واقعیت شده است. نام «اَرّان» که به شکل‌های گوناگون دیگری همچون «اَران/ آران/ الران/ رانی/ آلبانیا/ اُلوان/ اُغوان» در متون تاریخی ضبط شده، نه نام یک کشور یا استان یا شهر، که همچون «خراسان» نامی جغرافیایی است برای یک موقعیت جغرافیایی. نام اران نه تنها تعارضی با نام آذربایجان ندارد، که بخشی از آن به حساب می‌آمده است. چنانکه صاحب برهان قاطع آورده است: «اران ولایتی است از آذربایجان که گنجه و بردع از اعمال آنست». موقعیت جغرافیایی اران حدود و مرز معینی ندارد (چنانکه خراسان در مفهوم تاریخی خود ندارد) و به تقریب به نواحی قفقاز جنوبی و سرزمین‌های غرب دریای کاسپی/ مازندران که امروزه جمهوری‌های آذربایجان و ارمنستان و گرجستان و جمهوری خودمختار داغستان را در بر می‌گیرد، اطلاق می‌شده است. این سرزمین‌ها در طول تاریخ دارای هویت سیاسی مشخص و مستقلی نبوده‌اند و متشکل از خان‌نشین‌های ایرانی همچون خانات بردع، شروان، گنجه و دربند بوده‌اند. […]

بیاد رحمان رجبی یزدانی‌فر

قلب مهربان استاد رحمان رجبی یزدانی‌فر (رحمن یزدانوویچ رجبوف) آکنده از عشق به انسان و مهر به ایران بود. چشمان بانفوذش خبر از هوش سرشار و اطلاعات عمیقش می‌داد. عمر پربار خود را در انزوا و بی‌سروصدا و بی‌ادعا صرف پژوهش در فرهنگ ایران، تاجیکستان، افغانستان، و زبان فارسی و باورهای مردمی کرد. مطالعات غنی او به عنوان یک شرق‌شناس تاجیک در کتاب‌های متعدد او و از جمله در «نوروز در کشکرود» (تهران ۱۳۸۴)، نگاه لطیف و دوست‌داشتنی او به انسان و رنج‌های بشری در ترجمه او از کتاب روسی «مهمان شهرزاد» نوشته سیسیلیا دینرا (تهران ۱۳۷۹)، و احاطه او به زبان و ادبیات فارسی- تاجیکی در کتاب «فرهنگ فارسی فرارودی (تاجیکی)» هویداست. […]

مجسمه چارتاقی و مراسم دیدار خورشید از شهر اشکانی هترا

شهر و محوطه باستانی هَترا به همراه مجموعهٔ عظیم بناها، تندیس‌ها، سنگ‌نبشته‌ها و دیگر یادمان‌های فراوانی که در آن به دست آمده، یکی از بزرگترین و مهمترین بازمانده‌های نفوذ فرهنگ و تمدن اشکانی است. این شهر در سده دوم پیش از میلاد پایه‌گذاری شد و در سده دوم و ابتدای سده سوم میلادی به اوج بالندگی و عظمت خود رسید. هترا در زمان اردشیر بابکان مورد هجوم قرار گرفت و تضعیف شد. سپس در زمان شاپور یکم و شاپور ذوالاکتاف که هر سه پادشاهان ساسانی بودند، اشغال گردید و دستور ویرانی آن صادر گردید. هترا پس از این سه یورش ویرانگر، هرگز روی آبادانی مجدد ندید و برای همیشه متروک ماند. امروزه نیز ایرانیان هترا را بکلی به دست فراموشی و بی‌توجهی سپرده‌اند و آشنایی چندانی با این آثار گرانمایهٔ ایرانی ندارند. هترا را بخاطر وجود نیایشگاه خورشید و دیگر بناها و آثار در پیوند با خورشید، «شهر خورشید» نیز می‌نامند. و این برای پارتیان دوستدار میترا و خورشید دور از انتظار نیست. […]

زیورافزارهای باستانی قفقاز

مردمان شرق باستان به ویژه در عصر مفرغ و عصر آهن دلبستگی فراوانی به زیورافزارهای گوناگون و پر نقش‌ونگار داشته‌اند. آنان نه تنها از انواع و اقسام کانی‌های رنگین برای آرایش خود استفاده می‌کرده‌اند، که با بهره‌گیری از فلزاتی که به تازگی بدان دست یافته بودند، زیورآلات متنوعی می‌ساخته‌اند که تقریباً تمامی سطح بدن آنان را از نوک پا تا فرق سر می‌پوشانده است. در بهره‌گیری از زیورافزار هیچ تفاوتی میان زنان و مردان نبوده است و همه آنان به یکسان از تمامی زینت‌های ممکن و موجود استفاده می‌کرده‌اند. اما در این میان «کمربند» یک استثناء بشمار می‌رود و منحصر به مردان بوده است. کمربند علاوه بر اینکه بخشی از پوشاک مردانه بوده، نشانه و شاخصی برای موقعیت و مقام اجتماعی یا نظامی مردان بوده است. یکی از جالب‌ترین زیورآلات بسیاری از مردمان باستان، زنگوله‌هایی فلزی و زیبا بوده است که هم مردان و هم زنان بر گردن خود می‌آویخته‌اند و بر خلاف امروز مختص به حیوانات نبوده است. […]

مار در مقام شوکت و اقتدار

نقش مار بر روی سفالینه‌های پیش‌تاریخی (از حدود ۵۰۰۰ سال تا حدود ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد) به فراوانی و در سراسر سرزمین‌های شرق باستان دیده شده است. در این نقوش، مار به عنوان عضوی از طبیعت و به همراه زمین، خورشید، پرندگان، رودها، کوه‌ها و دیگر نشانه‌های حیات و زندگی، دیده می‌شود. چنانکه از این نگاره‌ها دریافته می‌شود، مار موجودی موذی و زیانبار نیست و همانند و همپای دیگر موجودات و پدیده‌های طبیعیِ پیرامون بشر بر روی سفالینه‌ها رسم می‌گردیده‌اند. اما از حدود ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد سنگ‌نگاره‌ای به دست آمده که نشان می‌دهد طرز تلقی انسان نسبت به مار تغییر کرده و برای آن جایگاه و مقامی ممتاز در نظر گرفته شده است. این سنگ‌نگاره، اثری عیلامی است که در نقش‌رستم در شمال تخت‌جمشید قرار دارد. […]

اورارتو و درفش‌های اورارتویی

کشور و تمدن باستانی اورارتو (Urartu) یا «اوروآتری» (Uruatri) نام مشهورِ تاریخیِ خود را از کتیبه‌های آشوریان گرفته است. این نام به احتمال زیاد با نام جغرافیایی «آرارات» که در عهد عتیق نیز آمده، در پیوند است. نام آرارات اکنون برای نامیدن قله‌هایی در همین منطقه که در زبان ترکی «آغری‌داغ» و در زبان ارمنی «ماسیس» نامیده می‌شوند، بکار می‌رود. اما اورارتوییان هیچیک از این نام‌ها را بکار نمی‌بردند و خود را «بـیـائی» (Biai) یا بیائیـنی/ بیائیـنیـلی (Biaini/ Biainili) می‌نامیدند. در کتیبه‌های برجای مانده بر ستون‌های بناهای توشپا و نیز در سنگ‌نبشته «کِـلِـه‌شـیـن» در غرب شهر اُشـنَـویه که شاه «ایـشـپـوئـیـنی» آنها را به دو زبان آشوری و اورارتویی نوشته است، خود را به ترتیب «پادشاه سرزمین نـائـیـری (Nairi)» و «پادشاه سرزمین بیائینی» نامیده است. واژه نائیری، نامی برای دریاچه وان و شهر مجاور آن بوده، اما گویا به تمامی کشور اورارتو تعمیم داده می‌شده است. زبان اورارتویی ادامه زبان هـوری/ خـوری و از خانواده زبان‌های هورو-اورارتویی است. خط نگارشی این زبان در ابتدا نوعی خط تصویری (هیروگلیف) اختصاصی و بومی اورارتویی بود که بعدها به خط آشوریِ اصلاح‌شده که میخ‌های متقاطع آن به شکل منفصل و مجزا نوشته می‌شدند، تغییر یافت. اقتباس خط آشوری و نیز برخی دیگر از سنت‌های هنری آشوری، دلالت می‌کند که اورارتوییان تا اندازه زیادی متأثر از سنت فرهنگی آشوریان بوده‌اند. در سنگ‌نبشته سه‌زبانه داریوش در بیستون (DB)، به گونه‌های متفاوتی به نام این کشور اشاره شده است. داریوش در نسخه بابلی کتیبه بیستون از نام «اوراشْـتـو» بهره می‌برد در حالیکه در نسخه عیلامی، نام «هَـرمی‌نـویـا» و در نسخه فارسی باستان (ستون یکم، بند ششم)، نام «ارمـیـنَـه» (ارمنیه) را بکار برده است. نام اوراشتو به همین شکل در نسخه بابلی سنگ‌نبشته خشیارشاشاه در تخت‌جمشید (XPh) نیز آمده است. […]

کتیبه‌های داریوش در مصر

سرزمین مصر در سال ۵۲۵ پیش از میلاد به تصرف کبوجیه/ کمبوجیه دوم، دومین پادشاه هخامنشی در آمد. با اینکه مصریان چندین بار شوریدند تا استقلال خود را باز یابند و یکبار نیز برای کوته زمانی موفق به این کار شدند، اما دوران فرمانروایی هخامنشیان بر مصر که به غلبه اسکندر مقدونی پیوسته شد، دوران پایان تمدن درخشان و دیرینهٔ مصر و پادشاهی بومی فراعنه بود.

از دوران فرمانروایی هخامنشیان بر مصر، آثار و یادمان‌های پرشماری برجای مانده است که بیشترین آنها از زمان داریوش یکم است. یکی از مهم‌ترین آثار بجای مانده از زمان داریوش در مصر، آبراهی است که رود نیل را به دریای سرخ پیوند می‌دهد. در طول مسیر این آبراه، تاکنون پنج ستون سنگی یادمانی از این پادشاه شناسایی شده است.

ساخت آبراهی که دریای سرخ (احمر) را به رود نیل و دریای مدیترانه متصل کند، سرگذشتی طولانی دارد. فراعنه مصر دستکم از هزاره دوم پیش از میلاد (و شاید از هزاره سوم) در اندیشه ساخت چنین آبراهی بوده‌اند و در زمان فرعون نخائو/ نخو (۶۰۹ تا ۵۹۴ پیش از میلاد) ساخت آبراه تا اندازه زیادی پیش رفته بود. […]

یادی از سِرگِئی تالستوف در هفتادمین سالگرد آغاز کاوش‌های باستان‌شناسی خوارزم

سرگئی پاولوویچ تالستوف (۱۹۰۷- ۱۹۷۶) یکی از بزرگترین و نام‌آورترین باستان‌شناسان و قوم‌شناسان شوروی بود. او در سال ۱۹۳۸ یعنی در سن ۳۱ سالگی از سوی آکادمی علوم اتحاد شوروی به سرپرستی علمی هیئت کاوش‌های باستان‌شناسی خوارزم برگزیده شد و سراسر عمر خود را در کویرها و شن‌زار‌های خشک و سوزان جنوب دریاچه خوارزم (آرال) صرف کاوش و پژوهش در خوارزم باستان کرد و به هیچ موضوع دیگری نپرداخت.

کاوش‌ها و مطالعات تالستوف در خوارزم به اندازه‌ای گسترده و حیرت‌انگیز است که نام او با خوارزم عجین شده و مطالعات خوارزم‌شناسی بدون او معنا و مفهومی ندارد. دامنه جغرافیایی پژوهش‌های او تقریباً برابر است با حوزه نام‌های جغرافیایی اوستا در بند چهاردهم «مهر یشت» و نخستین فرگرد «وندیداد» یعنی: «خوارزم»، «سغد»، «نسا» و «مرو».

هیئت باستان‌شناسی زیر نظر تالستوف، یکی از بزرگترین هیئت‌های کاوش و اکتشاف در جهانِ زمان خود بوده است. هیئت تالستوف را حدود بیست دانشمند باستان‌شناس، قوم‌شناس، زبان‌شناس، زمین‌شناس و معمار، ده‌ها کویرنورد و راهنمایان محلی، لشکری از افزارمندان و کارگران ساده و نیمه متخصص، چندین هواپیمای اکتشافی و ده‌ها کامیون نفربر و ابزاربر، و بی‌شماری از پیشرفته‌ترین ابزارهای زمان خود همراهی می‌کرده است.

تالستوف در مدت حدود سی سال، سراسر سرزمین خوارزم را از زمین و هوا در می‌نوردد. بسیاری از محوطه‌های باستانی را برای نخستین بار شناسایی می‌کند و در آنها به حفاری می پردازد: حفاری در «توپراق قلعه»، مرکز شاهان محلی خوارزم در سده‌های آغاز میلادی و کشف کاخ‌‌ها و دیوارنگاره‌های قابل قیاس با داستان‌های سیاوش و افراسیاب در شاهنامه؛ تپه باستانی «جانباز قلعه» متعلق به هزاره ششم تا سوم پیش از میلاد؛ محوطه باستانی «یکه پارسان» از سده هشتم پیش از میلاد و کشف چندین نمونه از خط خوارزمی باستان در آنجا؛ همچنین حفاری در محوطه‌های باستانی «اورگنج»، «کهنه اورگنج»، «تاش قلعه»، و حوزه‌های تمدنی «کَلتَه منار» (منار کوتاه)، «تازه باغیاب»، «سویورغان»، «شریک رباط»، کرانه‌های دریاچه «سرقمیش» و بسیاری جاهای دیگر که یادکرد از همه آنها کار ساده‌ای نیست. (نام‌گذاری‌ها را تالستوف بر اساس نام‌های مشهور محلی برای نخستین بار انجام داده و به همین شکل در باستان‌شناسی متداول شده است).  […]

کتیبه خشیارشا شاه در شهر وان

شهر کردنشین وان در پنج کیلومتری شرق دریاچه‌ای به همین نام در آناتولی شرقی قرار دارد. ناحیه‌ای که این شهر در آن واقع شده، دره‌ای سرسبز و حاصل‌خیز به طول تقریبی بیست و عرض شش کیلومتر است که از کوهستان‌های بلند پیرامون سیراب می‌شود. خط راه‌آهن تهران- استانبول نیز از همین دره و از شمال شهر وان عبور می‌کند و در حاشیه دریاچه به پایان می‌رسد. در اینجا، قطار و یا محموله آن سوار کشتی‌های بزرگی می‌شود تا در آن سوی دریاچه بر روی ادامه خط آهن قرار گیرد. ناحیه وان همچنین به سبب گربه‌های سپیدِ زیبا و معروفش که چشمانی دورنگ دارند، شهرتی جهانی دارد.

شهر وان و دشت‌های پیرامون آن، کهن‌ترین استقرارگاه کشور باستانی «اوروآتری» Uruatri ( در فارسی باستان: «اَرمـیـنَـه Arminah/ ارمنیه، در بابلی و آشوری: «اورارتو» Urartu) بوده است. این شهر و دریاچه در زبان اورارتویی با نام‌های «بـیـائـیـنـی» Biaini و «نائیری» Nairi شناخته می‌شده و شهر قلعه‌مانند «توشپا» Toushapa/ Tospa پایتخت اورارتوییان در سده‌های نخستین هزاره یکم پیش از میلاد نیز در همین ناحیه بوده است. بازمانده بناها و آثار اورارتویی توشپا، در قلعه و تپه‌هایی در غرب شهر امروزی وان (که به نام «وان قدیم» خوانده می‌شوند) و در فاصله دو کیلومتری از کرانه دریاچه، همچنان برجای مانده است. […]

خال‌کوبی‌های توران در مقایسه با بیت‌هایی از شاهنامه فردوسی

کاوش‌های چندین ساله گروه‌های باستان‌شناسی آلمان و موزه هرمیتاژ روسیه در آسیای میانه شرقی (جمهوری خودمختار تووا و شهرهای توران، پازیریک و ارژن)، منجر به پیدایی چندین نمونه از آثار خال‌کوبی بر روی بدن انسان شد. گزارش‌های هیئت‌های باستان‌شناسی نشان می‌دهد که این خال‌کوبی‌ها بر روی بدن شاهان، شاهزادگان و پهلوانان یا سرداران انجام می‌شده و نمونه‌های آن، هم بر روی بدن مردان و هم بر روی بدن زنان دیده شده است. با توجه به طبقه‌بندی نقش‌ خال‌ها و گور منسوب به آنها، می‌توان گمان داد که این خال‌کوبی‌ها نه تنها برای زیب و زینت، بلکه‌ای نشانه‌ای از هویت صاحب نقش، پیوستگی خاندانی، و نیز وجه تمایز آنان با دیگر اعضای یک خاندان و خاندان‌های دیگر بوده است. نقش‌های خال‌کوبی شده بر روی بدن هر شخص- به مانند یک مُـهـر- وسیله‌ای برای شناخت و تشخیص هویت فرد بوده است.

نگاره زیر، قطعه‌ای از پوست دست خال‌کوبی شده مردی صاحب منصب به اندازه ۲۸ در ۶۰ سانتیمتر است که از کورگان شماره ۲ پازیریک در کوهستان‌های آلتایی به دست آمده است. قدمت این مومیایی خشک به سده پنجم پیش از میلاد می‌رسد. بر هر دو دست این مرد از مچ تا شانه، و نیز بر کتف و پای راست او شمار فراوانی از نقش‌های پلنگ، گوزن، قوچ، ماهی و حیوانات اسطوره‌ای خال‌کوبی شده است. قالی معروف پازیریک با نقش‌هایی مشابه با نگارکندهای درگاه‌های کاخ صد ستون در تخت جمشید نیز در همین ناحیه کشف شده بود.  […]

کتیبه رباطک

کشف سنگ‌نبشته رباطک به چندین پرسش دیرینه در زمینه مطالعات کوشانی، پاسخ داد. به موجب این کتیبه دانسته می‌شود که کوشانیان زبان خود را به نام «اَریئَئو» (Ariao) می‌شناخته‌اند و آن نیای زبان فارسی یا دری است که گویا «دری» گونه تغییر‌یافته تلفظ واژه «اَریئَئو» باشد. نام دری برای این زبان از دو پاره «دْ» و «اَری» ساخته شده که بخش نخستینِ آن، حرف معرفه متداول در بسیاری از زبان‌های هندواروپایی، و بخش دوم آن به مفهوم آریایی/ ایرانی است. حرف معرفه «دْ» هنوز نیز در زبان پشتو/ پشتون زنده است و برای مثال نام کشور افغانستان را به شکل «دْ افغانستان» تلفظ می‌کنند. حرکت ساکنِ این حرف در زمانی که قابلیت اعاده آوای ساکنِ آغازین در زبان مردم فروکش کرد، تبدیل به فتحه شد.

زبان اَریئَئو و گونه تحول‌یافته آن بنام دری/ فارسی، زبان همگانی مردمان سرزمین‌های فلات ایران بوده و منظور از «فارس»، تنها ناحیه فارس در جنوب ایران نیست؛ بلکه دلالت بر تمامی سرزمین‌های ایرانی دارد. این زبان در شکل نخستین و سپسین خود در گستره‌ای پهناور از فلات غرب ایران (در آناتولی و کرانه‌های فرات تا هند و پنجاب و آسیای میانه رواج داشته و مفهوم بوده است.

نامبرداری از خدایان و ایزدان بزرگ و کهن در متن سنگ‌نبشته و آرزوی خوشنودی آنان، نشان‌دهنده مدارای دینی کوشانیان و احترام و پاسداشت آنان در برابر همگی دین‌های ایرانی و غیر ایرانی است. همزیستی و تجمیع ایزدان و دوری از تبلیغ و تأیید منحصرانه یک دین خاص، نشانگر تنوع دینی و فرهنگی، و شاخصی برای درک قدرت و توانایی‌های یک جامعه بالنده و کمال فرهنگی آن است.
فرمان‌نامه کنیشکه در رباطک، این بحث دیرینه در باره خاستگاه قومیتی و فرهنگی، و باورداشت‌های کوشانیان و «یوئِـجی‌»ها را پایان داد. امروزه می‌دانیم که کوشانیان هیچگونه پیوستگی و وابستگی با قبیله‌های بادیه‌نشین آلتاییِ آسیای میانه شرقی نداشته‌ و دارنده تبار، فرهنگ، دین و زبان همین سرزمین بوده‌اند. […]

اسامه:نگاهی به رنج‌های بی پایان و دیرین دختران در سرزمین‌های افراط‌گرا

فیلم «اسامه» ساخته «صدیق برمک» فیلمساز و هنرمند ارزنده افغانستان، تنها قصه درد و رنج دختران افغانستان طالبانی نیست. اسامه، سرگذشت همیشگی و تکرارشونده دختران همه سرزمین‌های افراط‌گرا و همه تاریخ بشریت از پایان عصر نوسنگی تاکنون است. اسامه، نه تنها رنج‌نامه یک دختر، که دردنامه هر انسان و قصه تباهی هر میهن، هر آبادی و آبادانی، و هر سرزمینی است.

اسامه می‌ترسد. از همه چیز و همه کس. جامعه پیرامون او از صدای ویرانگری، نفیر جنگ و گلوله، استغاثه زنان، بیماران بی پناه، و فشارها و محدودیت‌ها و محرومیت‌ها لبریز شده است. دستان پناه‌جوی اسامه، همواره دامن مادر را چنگ زده و چشمان نگران و مصیب‌دیده‌اش در انتظار رنج و ستمی دیگر.

اسامه، فقط در آغوش مادربزرگ آرام می‌گیرد. بر زانوان خشکیده‌اش می‌خسبد و گیسوان بلندش را به میان پنجه‌های تکیده مادربزرگ فرو می‌نهد. مادربزرگ، گیسوان او را می‌نوازد و می‌بافد و با گفتار دلنشینش از روزگار سخت و سیه باز می‌گوید. روزگاری که در آن می‌باید گیسوان نازنین دخترک را با قیچی ببرد تا اسامه پسرنما بتواند در میان آدمی‌خواران زنده بماند. بریدن گیسوان دختری که هزاران سال در آغوش هزاران مادربزرگ، به چهل رشته بافته شده و بر هر رشته، گلی نهاده شده، با قیچی‌ای بزرگ و سنگین شدنی است و صدیق برمک نیز چنین می‌کند. دخترک، گیسوان بافته و بریده شده خود را به گلدانی می‌کارد و آبش می‌دهد. […]

زمین سوخته: جزیره مسموم و اقلیم ایران

جزيره «وُزروژدنيه» (Vozrozhdeniya) بزرگترين جزیره دریاچه خوارزم (آرال) است که در میان این دریاچه جای دارد. از پیوند عمیق و دیرینه این دریاچه و سرزمین خوارزم با سرزمین‌های ایرانی و فرهنگ آن، در اوستا، متون پهلوی، کتیبه‌های هخامنشی و متون تاریخی، جغرافیایی و ادبیات فارسی به فراوانی سخن گفته شده و نیازی به بازگویی دوباره آن نیست.

خوارزم و دریاچه آن، شمالی‌ترین سرزمین‌های فلات ایران در نیمه شرقی آن است و امروزه در شمال غربی آسیای میانه و در میان سه کشور ازبکستان، ترکمنستان و قزاقستان جای دارد. […]

تپه آنو

آنـو/ اَنَـو (En: Anaw/ Ру, Тадж: Анав) تپه‌ای باستانی با پیشینه هفت هزار سال به وسعت تقریبی یک هکتار در نزدیکی روستایی به همین نام که در فاصله دوازده کیلومتری جنوب شرقی شهر «اشک آباد» (منسوب به نام «اشک/ ارشک»، نخستین شاه اشکانی) در جمهوری ترکمنستان امروزی و در دامنه شمالی رشته‌کوه‌های «کوپَـت» (کوپت داغ) جای دارد. (اشک آباد در ایران به نام نادرست «عشق آباد» معروف شده است).

نخستین کاوش‌ها در تپه‌های دوگانه شمالی و جنوبی آنو توسط کشورشناس روس آ. و. کوماروف آغاز شد و در سال ۱۹۰۴ هیئتی از دانشگاه فیلادلفیا به سرپرستی ر. پومپلی این کاوش‌ها را ادامه داد. کاوش‌های آنو در سال ۱۹۰۵ با تلاش و. اسمیت دوام یافت و آنو را به عنوان یکی از نخستین جایگاه‌های آغاز کشاورزی و کشت‌ و ذرع در جهان معرفی کرد. حفریات آنو مجدداً در سال ۱۹۴۷ آغاز و توسط باستان‌شناس روس در هیئت مشترک باستان‌شناسی ترکمنستان جنوبی ادامه پیدا کرد. این حفاری‌ها را از سال ۱۹۴۹ ب. آ. لیتوینسکی به عهده گرفت و در سال ۱۹۵۲ به ب. آ. کافتین و آنگاه به هیئتی زیر نظر ب. م. ماسون واگذار شد که به آگاهی‌های بسیاری دایر به همه دوره‌های فرهنگ آنو منجر شد و اطلاعاتی گرانبها از تاریخ نخستین گروه‌های یکجا‌نشین بشری به دست داد. […]

گاه‌سنجی خورشیدی در اوستیا

باقیمانده‌های سنت‌های گاه‌سنجی و زمان‌سنجی کهن در برخی سرزمین‌های فلات ایران و پیرامون آن، همچنان تا حدودی برجای مانده‌اند. یکی از این سرزمین‌ها عبارت است از ناحیه «اوستیا/ اوستی» (در روسی «آستیا») و به ویژه اوستیای شمالی در قفقاز شمالی که اصلی‌ترین نواحی آن در شمال جمهوری گرجستان و جنوب روسیه واقع است و با نام «آلبانیای قفقاز» نیز شناخته می‌شود.

مردمان اوستی که آنان را با نام‌های «آس»ها و یا «آلان»ها نیز می‌شناسند، به یکی از شاخه‌‌های گروه زبان‌های هندوایرانی سخن می‌رانند که «آسی» نامیده می‌شود. واژه «آسی» گونه‌ای دیگر از کلمه «اوستی» است. پیوندها و شباهت‌های فراوان بین زبان آسی با زبان‌های خوارزمی و سغدی، نشانگر شباهت‌های فرهنگی آنان با یکدیگر است. این زبان یکی از کهن‌ترین زبان‌های تاکنون زنده‌مانده ایرانی است که همچنان ویژگی‌های دستوری زبان‌های ایرانی کهن را در خود حفظ کرده است و از ترکیب با زبان فارسی دور و مستقل مانده است. از آنجا که موضوع این گفتار در باره زبان و مردمان آسی نیست؛ از بازگویی جزئیات دیگر و باورهای کهن آنان که در پیوندی عمیق با فرهنگ‌های فلات ایران است، خودداری می‌شود.

مردمان اوستیا، سنت گاه‌سنجی طبیعی خورشیدی، یعنی مراقبت و مشاهده محل طلوع و غروب خورشید در روزهای گوناگون سال خورشیدی را تا چند دهه پیش حفظ کرده‌ بودند و هنوز هم به شکل بسیار نادری بر آن پایبند هستند. آنان سنجش فرارسیدن پاره‌های زمانی سالیانه و نیز هنگام جشن‌ها و مناسبت‌ها را نه با تقویم متوسط محاسباتی، که با رؤیت حقیقی خورشید و سنجش مکان آن می‌سنجیده‌اند. اوستیان برای این رؤیت، از ابزار بسیار ساده و در عین‌حال دقیقی بهره می‌برده‌اند که عبارت بوده از نشان‌هایی بر بلندای کوهستانی در افق نزدیک به محل، و نیز نقطه‌ای شاخص برای بازدید و رصد که معمولاٌ با نصب نیمکتی در کنار کلیسا یا نیایشگاه روستا تعیین و استانده می‌شده است. […]

خاستگاه ایرانی پالاواییان و تامیلیان

چندی پیش نامه‌ای از آقای آمالا سینگ، یکی از «پالاواییان» جنوب شبه قاره هند به دستم رسید. ایشان در نامه خود گفته‌اند ما انجمنی هستیم که در زمینه مهاجرت احتمالی پالاواییان یا «تامیلیان» از ایران باستان به هندوستان و همچنین خاستگاه ایرانیِ پالاوایی‌ها تحقیق می‌کنیم. آنان بر این باورند که تاریخ گمشده و ریشه زبان تامیلی در سرزمین ایران نهفته است و حتی یکی از اعضای آنان به نام آقای دکتر لگاناتان، مدعی است که پیوندهایی را مابین زبان تامیلی و زبان‌های ایرانی، سومری و عیلامی یافته است و حتی چنین می‌اندیشد که نام کشور سریلانکا بازمانده‌ای از نام عیلام است. اعضای این انجمن ابراز علاقه کرده بودند که من با توجه به نکاتی که در کتاب «مهاجرت آریاییان و چگونگی آب‌وهوا و دریاهای باستانی ایران» در رد نظریه مهاجرت آریاییان از سرزمین‌های شمالی، آورده‌ام؛ در این زمینه سخنانی برای آنان بازگو کنم. (گزیده‌ای از کتاب یادشده بالا به فارسی و انگلیسی در همان صفحه آمده و در گروه  تاریخ تامیل  نیز به نظرخواهی گذاشته شده است).

آقای سینگ همچنین گفته‌اند که هدفشان شکستن افسانه هجوم آریاییان به هند و تقسیم مردمان آن سرزمین به دو تبار آریایی و پیش‌آریایی است. ایشان در پایان نامه خود گفته‌اند که مطالعات آنان علاوه بر دستیابی به واقعیت، منجر به همبستگی و آشتی میان مردمان گوناگون خواهد شد. […]

نوروز در افغانستان: آیین برافراشتن درفش در سرزمین درفش‌های برافراخته

شهر بلخ در شمال افغانستان امروزی و در نزدیکی رود آمودریا (جیحون) قرار داشته است. مردمان این شهر پس از ویرانی آن به دست قیس‌ بن هیثم، شهر جدید بلخ را در بیست کیلومتری شرق آن بنا کردند که امروزه به نام «مزارشریف» شهرت دارد.

دیر زمانی است که یکی از بزرگترین و شکوهمندترین و زیباترین و مردمی‌ترینِ جشن‌های نوروزی، در شهر بلخ و با برافراشتن درفش سه رنگ در میان انبوهی از مردمانی که از دوردست‌ها گرد آمده‌اند، و در میان شادی کودکان و سرودهای زیبای دختران و دعای مادران و آرزوها و آمال پدران و در کنار بنای فرخنده و ورجاوند «مزارشریف» و در میان «دشت شادیان»، دشتی دورکرانه و آکنده از گل‌های سرخ لاله، برگزار می‌شود.

اینک امسال (منظور نوروز ۱۳۸۰) سومین سالی است که درفش گل سرخ به اهتزاز در نخواهد آمد. آنروز که قیس بن هیثم، مرکوبش را در آب‌های پاک و گرامی «بلخ‌رود» فرو برد و از جشنگاه و انجمن‌گاهِ رایومندِ نوبهار بلخ، آن جایگاه گردهمایی سرداران و آن جایگاه اهتزاز درفش‌های نمایندگان سرزمین‌ها، تنها ویرانه‌ای بر جای گذاشت و پیکره‌های شکوهمند و ستاره‌آذین آناهید را خرد می‌کرد؛ آیا می‌دانست که از پس سالیانی دراز، کسانی دیگر دگرباره دست‌های خود را بسوی این یادمان‌های گرانپایه دراز می‌کنند و سلاح‌های خود را بسوی تندیس‌های فرازمندِ «بامیان بامیک»، تندیس بودای مظهر صلح و آشتی، نشانه می‌روند و حتی مانع برگزاری «جشن گل سرخ» می‌شوند؟

اما به راستی امروزه نیز مردمان بلخ و بادغیس و هرات، آن مرز پَروان و بامیان و چَخچَران، آن مردمان شِبرغان و سمنگان و بغلان و بدخشان و آن شیران تُخار و دره پنج‌شیر همان ترانه‌ای را می‌سرایند که پیش از این پدرانشان برای پسر هیثم ساختند و طبری آنرا روایت کرده است و هنوز هم در افغانستان سروده می‌شود: […]

web analytics