گاه دیده میشود که برای توجیه و زیباسازی ناسیونالیسم (ملیگرایی) به معنای لغوی آن استناد میکنند. این نادرستترین شکل مواجهه و داوری در باره یک مکتب یا گروه یا طرزفکر است. آنچه که شایسته توجه است، رفتارهای عملی و موضعگیریها است و نه معانی لغوی و شعارهای ظاهرسازانه. هیچ مکتب و مرام و دستهای در دنیا وجود ندارد که از نامی نفرتانگیز استفاده کند و همگی از نامها و شعارهایی بهره میبرند که بتوانند شمار بیشتری از تودهها را جذب کنند.
ملیگرایی در معنای لغوی آن و تا آنجا که به مفهوم پاسداشت هویت جمعی و فرهنگی مردم و خاطره تاریخی مشترک آنان باشد و یا به دفاع از حیثیت و منافع یک کشور و یا مردم آن و دولت آن در قبال کشورهای سلطهگر دیگر بپردازد، ارزشمند و ستودنی است. چنانکه مفهوم «ملی» و «ملت» در میان مبارزان مشروطه و نیز در دیدگاه زندهیاد دکتر محمد مصدق به عنوان نیروی متحدی در برابر بخشهایی از نظام استبدادی و بخصوص در برابر سلطه استعماری بریتانیا و روسیه بکار میرفت. چنین روش و رویکردی را در ایران و نیز در جهان با عنوان «ملیگرایی/ ناسیونالیسم» (Nationalism) خطاب نمیکنند، بلکه بیشتر با عنوان «میهندوستی/ وطنپرستی» (Patriotism) شناخته میشوند و پیروان آنرا «میهندوست/ وطنپرست» (Patriotic) مینامند.
جنبشهای میهندوستانه در ایران در قرن نوزدهم میلادی شروع به رشد کرد. خاستگاه اولیه این جنبش واکنش به رقابتهای استعمارگرانه دولتهای بریتانیا و روسیه تزاری در ایران و آسیای میانه بود. هدف اولیه این میهندوستان، پایان دادن به نظام فئودالی، برانداختن دولت ناکارآمد و فاسد و جلوگیری از به حراج گذاشتن ثروت و منابع ایران به بیگانگان بود.
اما در طول یکی- دو سده اخیر و کنار فعالیتها و کوششهای سازنده و ضد استعماری میهندوستان، گروههای دیگری با عناوین ناسیونالیستی/ ملیگرایی شکل گرفتند که نه تنها در برابر ملت/ کشور روحیه ضد استعماری نداشتند، که دقیقاً با اشاره و حمایت استعمارگران و در جهت تثبیت حکومت مطلوب خود پا به عرصه وجود نهادند. عوامل اجرایی این برنامه که عدهای از زرتشتیان هند و از عوامل بریتانیا در ایران بودند، آشکارا با میهندوستان سر عناد و ناسازگاری داشتند و برخلاف آنان دارای روحیه نژادپرستانه/ راسیستی بودند. (از جمله بنگرید به «کودتای ۲۸ مرداد و کمک مالی آمریکا به احزاب پانایرانیستی برای سرنگونی دولت دکتر مصدق»).
با اینکه تلاش میهندوستان برای پیشرفت ایران و رهایی آن از سلطه و کسب استقلال کامل سیاسی و اقتصادی بود، ملیگرایان با شعارهای بظاهر زیبا قصد بسط سلطه بر کشور و بهرهکشی از منابع انسانی و اقتصادی آنرا در سر میپروراندند. اگر میهندوستان میکوشیدند تا تاریخ و فرهنگ ایران را به تمامی و به همان شکل اصیلی که به آنان رسیده پاس بدارند، ملیگرایان سعی در تغییر و تحریف فرهنگ ایران، نامهای ایران و خاطره تاریخی مشترک میان مردمان نمودند و جبهههای خود را در داخل کشور و در میان مردم پهن کردند.
میهندوستی برخلاف ناسیونالیسم، نه یک تشکیلات و سازمان سیاسی برای کسب سلطه، که یک احساس و تعلقخاطر شخصی به سرزمینی است که کسی بنا به تصور و تشخیص خود بدان انس دارد. میهندوستان علاوه بر اینکه همه مردم را (فارغ از هویت تاریخی، قومیت، زبان، دین و دیگر مشخصهها) دارای حقوق مشروع انسانی میدانستهاند و بر آن تأکید میکردهاند؛ دارای روحیهای تدافعی در قبال بهرهکشی و سلطه بیگانه نیز بودهاند. اما ملیگرایان (ناسیونالیستها) برخلاف آنان، متکی به روحیهای مهاجم بودهاند. آن هم نه روحیهای تهاجمی در برابر بیگانگان و سلطهگران خارجی، بلکه در برابر مردم کشور و تحقیر آن بخش از مشخصههای هویتی و فرهنگی مردم که مغایر با ایدئولوژیهای دلخواه و بعضاً ساختگی آنان بوده است.
به عبارت دیگر، تفاوت میان ملیگرایی و میهندوستی در این است که ملیگرایی یا ناسیونالیسم تشکیلاتی سیاسی با روحیه تهاجمی برای بسلط سلطه با بهرهگیری از انگارههای برتریطلبانه نژادی و زبانی و دیگر خصوصیات فاشیستی است. در نتیجه، ملیگرایی تفاوتی آشکار و معین با میهندوستی دارد. چرا که میهندوستی احساسی شخصی و غیرتشکیلاتی برای سربلندی میهن است و میهندوستان با رویکردی انسانگرایانه و متکی به همبستگی و همدلی همه مردم، به تمامی اجزای هویت فرهنگی و رنگارنگ مردم بطور یکپارچه و بدون تبعیض تعلق خاطر دارند. اما با این حال، ملیگرایی و میهندوستی در تصور عامه کماطلاع تا حدودی با یکدیگر آمیخته شده و معنا و مصداقی یکسان پیدا کرده است. دلیل این آمیختگی در تبلیغات ناسیونالیستها (اعم از پانایرانیستها، پانترکیستها، پاناسلامیستها و امثال آنان) نهفته است که میکوشند با پرچمها و شعارهای جذاب، احساسات میهندوستانه مردم را به نفع اهداف خود جلب کنند و چنین وانمود کنند که ملیگرایی یا ناسیونالیسم معادل با میهندوستی و میهنپرستی است.
سیدنی هریس- روزنامهنگار مشهور و فقید آمریکایی- نیز در تفاوت میان این دو اصطلاح گفته است: «تفاوت بین میهندوستی/ میهنپرستی و ملیگرایی/ ناسیونالیسم در این است که یک میهنپرست به آنچه که کشورش انجام میدهد افتخار میکند؛ ولی یک ملیگرا فقط به کشورش صرفنظر از اینکه چه کاری انجام میدهد، افتخار میکند. نگرش فرد اول (میهنپرست) احساس مسئولیتپذیری ایجاد میکند، ولی نگرش فرد دوم (ملیگرا) حس نخوتی کور میآفریند که به جنگ منتهی میشود».
ناسیونالیسم برخلاف برخی تبلیغات رایجی که بسته به نیاز از خود نشان میدهد، گرایشی به سوی سکولاریسم ندارد و تا جایی که بتواند و برای مقاصد خود مفید بداند، بر طبل مذهبگرایی و برتریطلبیهای دینی و مذهبی میکوبد و اگر بتواند بر شاخهای از نحله مذهبی مورد علاقه خود تأکید و بزرگنمایی میکند و میکوشد آنرا در میان مردم رواج و گسترش دهد. چرا که ناسیونالیسم فاقد مبانی نظری و ایدئولوژیکی است و برای این مقصود مکاتب دیگر را بسته به نیاز دستمایه خود قرار میدهد.
ناسیونالیسم یا ملیگرایی در ذات خود نه تنها هرگز نتوانسته و نمیتواند موجبات سربلندی و قدرتمندی کشور را فراهم کند که برعکس آن، منجر به تجزیه و فروپاشی کشور میگردد. چنانکه نمونههای آن در آلمان و ایتالیا و اسپانیا و صربستان و بوسنی و عثمانی (ترکیه بعدی) و سودان و روآندا و جاهای دیگر دیده شده است. فروپاشیهایی که همراه با جنایتهای علیه نوع بشر بوده است.
از سوی دیگر، ناسیونالیسم نمیتواند منجر به همدلی و اتحاد میان مردم شود. چرا که ناسیونالیسم یا ملیگرایی در ذات خود متکی بر انگارههای برتریطلبی نژادی و زبانی و جز آن است و هر کدام آنان برای خود شخصیتها و واقعههای تاریخی محبوب و مقدسی میتراشند تا به واسطه آنها بتواند سلطه خود را گسترش دهد. این شخصیتها و واقعههای محبوب و مقدس معمولاً در تعارض و تضاد با یکدیگر قرار میگیرند و موجبات انشقاق و گسست میان مردم را فراهم میسازند.
این معضل در حالی حادتر و نگرانکنندهتر میشود که اصولاً ملیگرایی هویتی یکپارچه و یگانه نیست و انواع گوناگونی از ملیگرایی بر اساس ملتهای واقعی یا وهمیای که به ادعای آنان در یک کشور وجود دارد، به وجود میآید. در این حالت، گروههای گوناگون ملیگرا هر کدام مطابق با میل و سلیقه خود بر بخشی از اقوام یا زبانها و فرهنگها و شخصیتها و توتمهای تاریخی تکیه میکنند و بخشی دیگر را نادیده میگیرند و «جنگ هفتاد و دو ملت» براه میاندازند. برای نمونه میتوان از ناسیونالیستهای آریاانگار، ترکانگار، عربانگار و جز آن یاد کرد که نه تنها دستاوردی در همبستگی و اعتلای کشور (و حتی سرزمین مورد نظر خود) نداشتهاند، که بذر نفاق و نفرت را در دل اشخاص بسیاری کاشتهاند. بخصوص ناسیونالیستهای آریامحور و متکی به مفهوم «نژاد آریایی» که پس از نسلکشیهای جنگ دوم جهانی در میان ملیگرایان جهان صاحب زشتترین و منفورترین چهرهها شدهاند. به طوری که دانشمندان جهان ترجیح دادهاند که تا جای ممکن از اصطلاح منفور «آریایی» استفاده نکنند و مثلاً زبانشناسان اصطلاح «زبانهای هندواروپایی» را بجای «زبانهای آریایی» وضع کردهاند.
امروزه در جهان مفهوم آریایی فقط در میان ناسیونالیستهای راست افراطی مانند «نئونازیها» و ناسیونالیستهای آریاانگار ایرانی به حیات خود ادامه داده و دیگران به اصرار از آن دوری میجویند.
ملت هویتی یکدست و یکپارچه نیست که ملتگرایی یا ملیگرایی هویتی یکپارچه داشته باشد و منجر به همبستگی و همگرایی میان تمامی مردم شود. ملیگرایی در خوشبینانهترین و غیرفاشیستیترین حالت خود ناچار است تا بر هویت و شاخصههای بخشی از مردم تأکید کند و هویت و شاخصههای بخشهای دیگر را نادیده انگارد. به ویژه در کشورها و جوامعی که تنوع و تمایز فرهنگی و زبانی و دینی بیشتری دارند. در نتیجه، شیوع هر نوع گرایش ملیگرایانه در هر بخشی از جامعه، منجر به شیوع گرایشهای متضاد آن در بخشهای دیگر جامعه و صفآرایی مردم در مقابله با یکدیگر خواهد شد.
ناسیونالیسم همچنین در ذات خود نزدیکی بسیاری با نژادپرستی و فاشیسم دارد و در هنگام دستیابی به قدرت به سرعت تبدیل با مکتبی فاشیستی و خونریز میشود. چنانکه در ترکیب با فاشیسم موجب پیدایش نازیسم گردید و نمونههای آن در آلمان هیتلری و ایتالیای عصر موسولینی تجربه شد و منجر به یکی از فجیعترین جنایتهای تاریخ بشری گردید.
ناسیونالیسم همچون فاشیسم خصیصههای تهاجمی دارد و متکی به سرکوب است. اینرا تجربه تاریخی سده اخیر جهان بخوبی نشان میدهد. یکی از دلایل و عوامل پیدایش روحیه سرکوبگری در میان ناسیونالیستها/ ملیگرایان این است که با اینکه میکوشند خود را یک «مکتب» نشان دهند، اما فاقد بنیانهای نظری برای طرح چنین ادعایی هستند. توانایی و رویکرد ایدئولوگهای آنان همواره در حدود وضع شیوههای مؤثرتر سلطه و سرکوب بوده است تا طرح مبانی نظری لازم. نبودن چنین بنیانهای نظری، همراه با در اختیار نداشتن ایدئولوگ و نظریهپرداز، و نیز همراه با جعل و تحریفهای گستردهای که در تاریخ و فرهنگ انجام دادهاند، شرایطی را فراهم میکند که در مقابل مخالف و منتقد چارهای جز سرکوب نداشته باشند. شکل و چگونگی این سرکوب با توجه به میزان قدرتی که در عمل دارا هستند، متفاوت است. از فحاشی تا ترور.
با این همه، ناسیونالیسم در ایران هیچگاه با استقبال همگانی مواجه نشد و گاهی در محیطی دولتی و استعماری و گاهی در محیطی کوچک و بسته به حیات خود ادامه داد. عامل چنین اتفاقی در همستگی و همدردی عمیق و تاریخی مردم ایران نهفته بود که خود را بهرغم تنوع و رنگارنگی فرهنگی، یک جامعه بزرگ و متحد میدانستند و میدانند. مردم رنج کشیده ایران بخوبی با شگردهای کهن «تفرقه بینداز و حکومت کن» آشنا هستند و مجدداً به دام آن نمیافتند.
تجربههای تاریخی حاکی از آن است که تباهی و تجزیه هر کشوری با روی کار آمدن ناسیونالیستها و سربلندی و اعتلای آن در سایه تضعیف ناسیونالیسم رخ داده است.
تاریخ یکصد ساله اخیر نشان میدهد که ناسیونالیسم یا ملیگرایی در هر کشوری که به قدرت رسیده، دست به کشتار جمعی و نسلکشی زده است. خشونتطلبی در ذات ناسیونالیسم است و یکی از بنیادیترین خصوصیات آن. ملیگرایان به عنوان بارزترین تجلی فاشیسم، در زمانی که فاقد قدرت هستند، شخصیت انسانها را پایمال میکنند و چنانچه به قدرت برسند، جان و هستی آنان را.
بیاد داشته باشیم که قتلعامهای بزرگ تاریخ بشری را از جمله کسانی به راه انداختند که با اعتقادات ناسیونالیستی در فکر ایجاد جامعهای آرمانی و باشکوه بودهاند.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به کتاب ارزنده «افسانه آریایی: تاریخچهای از عقاید ملیگرایانه و نژادپرستانه در اروپا» نوشته لئون پولیاکوف:
Poliakov, Leon. The Aryan Myth: A History of Racist and Nationalistic Ideas In Europe New York: Barnes & Noble Books. 1996.
همچنین بنگرید به:
میهن/ وطن چیست؟
ملی چیست؟
ملت چیست؟
فاشیسم چیست؟
گفتارهایی در باره تبعیض نژادی، وطندوستی، غرور ملی، و قربانی کردن انسان به پای کشور
حمایت آمریکا و کشورهای غربی از مقامات و مسئولان اختلاسگر، کمک مالی به احزاب پانایرانیستی
آینده و نگرانیها، تجربههایی از گذشته برای فردا: نگذاریم ایران تبدیل به زنجیر جدید اسارت شود
چگونگی پیدایش مرزهای سیاسی ایران و کشورهای خاورمیانه
آریاگرایی و نسلکشی فرهنگی به بهانه گسترش زبان فارسی و وحدت ملی
ترویج باستانگرایی و جنگافروزی در کتابهای درسی مدارس