از ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۵
مقدمه | فصل اول: باستانشناسی تقلب | فصل دوم: رنجهای بشری
• افتخارآفرینان جوامع بشری، مردم رنجکشیده و سازندگان اصلی فرهنگ و تمدن آن هستند و نه سلطهگرانی که با نامها و شعارهای زیبا برای آنان رنج و شکنج به ارمغان آوردند.
• نسلهای آینده چه سرنوشتی خواهند داشت و در چگونه کشوری زندگی خواهند کرد؟ ما برای آنان چه کردهایم؟ آنان در باره ما چه خواهند گفت؟
• مبارزه برای آزادی و رهایی انسان، بیان رنجهای تاریخی انسان و آنچه او را به زنجیر کشیده، اینست آن بهترینِ زندگی.
• آنچه از روزگار دلانگیز و آرمانی اعصار باستانی گفته میشود، تا چه اندازه واقعیت دارد؟ آیا دوره هخامنشی عصر طلایی زندگی انسان بوده است؟ آیا انسان در دوران باستان احساس خوشبختی میکرده است؟ یا آنکه چنین ادعاهایی ناشی از تقلب در تاریخ و القائات تبلیغاتی برای مقاصد دیگر بوده است؟ منابع دست اول تاریخی و بخصوص منابعی که مبلغان و سفیدگران و تحریفگران تاریخ بدانها استناد میکنند، چه میگویند و چه تصویری تحریفنشدهای از آن روزگاران پیش چشم انسان جویای واقعیت مینهند؟ سرنوشت انسان در ایران چگونه خواهد بود اگر با طناب باستانگرایی به چاه آینده رود؟
درآمد
تاریخ همه کشورها و جوامع بشری، پیکرهای واحد و مجموعهای از افتخارات و شرمساریهاست. نمیتوان بخشی از تاریخ را دستچین کرد و به مصرف تفاخرهای زیانبار رساند و بخش دیگری از آنرا کتمان کرد و یا حتی گستاخانه از آن دفاع نمود. پیتر فورتادو در کتاب «تاریخ ملل» مینویسد: «تاریخ بسیاری از ملتها حاکی از ارتکاب جنایات هولناک و لکههای سیاه است. دانستن تاریخ آن وقایع به تنهایی کافی نیست، بلکه باید اینرا نیز دانست که آن ملتها در حال حاضر در قبال جنایات تاریخی پیشینیان خود چه موضعی میگیرند؟» میتوان اینرا نیز اضافه کرد که آیا ملتهای امروزی آن فجایع را توجیه میکنند، یا از آن برائت میجویند؟ آیا تندیسها و بناهای یادبود را به احترام قربانیان و مظلومان برپا میدارند، یا به افتخار جهانگشایان و جنگافروزان؟ نوع دوم، خطری است که آینده بشریت را تهدید میکند.
فورتادو، پیتر، تاریخ ملل، ترجمه مهدی حقیقتخواه، تهران، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۴، ص ۱۶ (نقل به مضمون).
پیشگفتار رنجهای بشری
شانههای انسان خسته است. خسته از رنجی که هزاران سال است بر پشت خود حمل میکند. خسته از تازیانهها و زخمهایی که با نامهای زیبا بر تن نحیفش نشاندهاند.
هزاران سال است که انسان را به زنجیر کشیدهاند. انسان دیروز را با زور و قوای تسلیحی، و انسان امروز را با فریب و قوای تبلیغی.
دیر زمانیست که انسان در جهان رنج میکشد. هر آن کسی که مدعی بهبود زندگی انسان شده است، تنها بر دردها و رنجهای او افزوده است.
پژوهشهای ایرانی و مطالعات باستانی برای من هدف نیست، بلکه وسیله است. وسیلهای برای شناخت انسان، جوامع انسانی و رنجهای بشری در دوران گذشته و پی بردن به عواملی که موجبات تغییرات بنیادین در زندگی او را فراهم کرده است.
تاریخ و سرگذشت پیشینیان برای فخرفروشی نیست، برای تجربهآموزی و ساختن آیندهای بهتر است. تاریخ و رویدادهای تاریخی جغجغهای برای خوشایند اطفال و سرگرمکردن آنان به صدایی موهوم نیست، بلکه نیشتری سوزنده برای علاج زخمهای کهنه است. مطالعات باستانی چیزی برای بالیدنهای بیجا یا بجا به این یا آن دوره تاریخی، و به این یا آن شخصیت تاریخی نیست. مطالعات باستانی ابزاری برای دستیابی به «شناخت» و «آگاهی» است. ابزاری برای شناخت مشخصههای جوامع بشری، برای شناخت رنجهای بشری و برای کوشش در جهت بهبود شرایط زندگی انسان در نسلهای آتی. ابزاری برای درس گرفتن از گذشتهها و ساختن آیندهای بهتر. آیندهای که در آن انسان رنج کمتری را بر شانههای نحیف خود حمل کند. شانههایی که زیر بار سنگین رنجهای تاریخی خمیده است، اما با مقاومتی بینظیر کوشیده است تا خود را به هر زحمتی که باشد سرپا نگاه دارد.
مجموعه گفتارهای «رنجهای بشری» نمونهها و مصداقهایی از رنجهای تاریخی بشر و آنچه است که در «درآمدی بر شکلگیری مناسبات مدنی جوامع باستان و غلبه سلطهگری» نوشته شد. نمونههایی از رنج انسانها بر اثر سلطه سلطهگرانی که انسان را به چشم منبعی لایزال برای بهرهکشی نگریستهاند.
بیشتر نمونههای رنجهای بشری را از میان رفتارها و کردارهای کورش و هخامنشیان و دینورزان زرتشتی انتخاب کردم؛ چرا که آنان نه تنها جزو رنجآورترین کسانی بودهاند که انسان به خود دیده است، که در دههها و سده اخیر، تبلیغات و غلوهای زیادی پیرامون آنها ساخته و پرداخته شده و به ناروایی و برای مقاصد سلطهگری از آنان چهرهای آرمانی و مبتنی بر صلح و انسانیت و حقوق بشر ساخته شده است. اما این بدان معنا نیست که جوامع دیگر دست به مشابه چنین اعمالی نزدهاند. عموم ممالک و جوامع بشری در دورههای گوناگونی از حیات و دوام خود، علاوه بر اینکه قدمی در حد توان برای پیشبرد تمدن بشری برداشتهاند، در عینحال دست به اعمال و رفتارهای غیرانسانی نیز یازیدهاند. شایسته است تا هر پژوهشگری در پیرامون حوزه تمدنیای که خود با آن آشناست، قلمفرسایی و روشنگری کند.
رفتارهای ضدبشری در اغلب کشورها و در همه دورههای تاریخ ایران وجود داشته است، اما اینکه چرا میباید در قبال هخامنشیان و ساسانیان بیشتر روشنگری کرد، به این دلیل واضح است که در ایران امروز کسی از اعمال چنگیزخان و تیمور لنگ و محمود غزنوی و آغامحمدخان و امثال آنان، دفاع نمیکند و دستهای آنان را منزه نمیسازد. اما اعمال هخامنشیان و ساسانیان زرتشتی را عامداً و با ادعاهای زیبا و عوامپسند و به منظور بسط یک نظام سلطهگری جدید نادیده میگیرند و با تحریف و تقلب در منابع، چهرهای جذاب و آرمانی از آنان ارائه میدهند.
این سلسله گفتارهای نگارنده (که عدهای از قومگرایان و مذهبگرایان افراطی در حال سوءاستفاده از آن هستند و «رنجنامه بشر» را مصروف «رنجاندن بشر» میکنند) با احساس نگرانی نسبت به آینده نوشته شده و امید میرود که نسل امروز اشتباه دیروز را تکرار نکند و در پیشبرد تحولات اجتماعی نگاهی رو به جلو داشته باشند و فرصت ندهند تا ارتجاع و واپسگرایی را تا ۲۵۰۰ سال پیش به عقب ببرند.
واقعیتها و هشدارهای مطرح شده در این سلسله گفتارها، روشنگریهایی هستند تا نسلهای آینده به مانند نسلهای پیشین قربانی قدرتطلبان و تمامیتخواهان نوظهور نشوند و سرنوشت مکرر و مشترکی با پیشینیان نداشته باشند. فجایع بشری نباید فراموش شوند.
ناسیونالیسم را نمیباید به چشم آلترناتیو و پناهگاهی نجاتبخش نگریست. ناسیونالیسم و باستانپرستی «پناهگاه» نیست، «پرتگاه» است.
مخاطب این سلسله گفتارهای کوتاه، کسانی نیستند که تصور میکنند همه چیز را میدانند، آن کسانی که ذهنشان در برابر آگاهی مقاومت میکند و در برابر تخیلات و القائات تسلیم میگردد؛ بلکه کسانی هستند که در جستجوی آگاهیاند. کسانی که ذهنی آکنده از پرسشهای حل نشده و جورچینهای از همپاشیده دارند. کسانی که از رنجهای تاریخی انسان و از بهرهکشیهای مداوم از او رنج میکشند.
روشنگران تاریخ و تاریخنگاران انسانگرا نمیتوانند مفید به حال کسانی باشند که به بخشی از تاریخ، دلبستگی توأم با ذوقزدگی دارند و یا منفعتی از آن کسب میکنند. چرا که شرف انسانی و رنجهای بشری و سرنوشت نسل آینده با اهمیتتر از دلبستگی به هر چیز دیگری است. بخصوص دلبستگی و وابستگی به مکتبها و مرامهای متنوعی که خود از اصلیترین عوامل سرکوب و تحقیر انسان و بهرهکشی از او بودهاند.
این قلم شاید اشتباه کند، اما هرگز عالماً و عامداً چهره سیاه هیچ شخصیت و رویداد تاریخی را به ناروایی سفید نخواهد کرد. رنج انسان را بخاطر هالهای موهوم و مقدسنما نادیده نخواهد گرفت. واقعیتهای تلخ گذشته را برای خوشایند کسانی که از آگاهی و بخصوص از آگاهی تاریخی تودهها بیزارند، لاپوشانی نخواهد کرد و لباس زیبا اما دروغین به تن آنان نخواهد کرد. چرا که اینکار خیانت به حقیقت و خیانت به نسل آینده خواهد بود.
تاریخنگاران انسانگرا، رنجهای بشری را و ظلمهای هزاران ساله سلطهگران و جهانگشایان و متجاوزان را برای خوشایند این و آن نادیده نمیگیرند و دست در دست تاریخسازان از سیمای سراسر خشونتآفرین امثال چنگیز و کورش و داریوش و تیمور چهرهای مردمی نمیسازند. از رنجهای تاریخی انسان میباید با صراحت و صدای بلند سخن گفت تا کوششی باشد برای همدردی با انسانهای رنجکشیده و تلاشی برای «جلوگیری از تکرار فجایع تاریخی» در زمان حال و آینده.
نباید فرصتی فراهم آورد تا مویهها و صدای ضعیف مردم ستمکشیده که از اعماق تاریخ به گوش میرسد، به دست سوداگران و سلطهگران امروز و صاحبان صدای قوی و غالب فراموش شود و پرده سکوت و فراموشی بر آنها افتد. این ظلمی است به نیاکان دیروز و به فرزندان فردا. از فرو ریختن باورهای کذب نمیباید بیمی بخود راه داد و سکوت پیشه کرد. چرا که سکوت در قبال تقلب نوع دیگری از تقلب است.
نگارنده فرصت را غنیمت میداند و ناخشنودی عمیق خود را به آریاانگاران و نژادگرایان و باستانپرستان و کورشپرستانی ابراز میدارد که آن بخش از نوشتههایش را که مطابق با منافع خود میبینند، با جعل و دستکاری به نام و امضای دیگران بازنشر میکنند و از آنها برای مقاصد نژادپرستانه و ناسیونالیسم و تفرقهافکنی و نفرتپراکنی سوءاستفاده میکنند. این عده که تمایل دارند هیچکس ذرهای نقد به ساحت کورش وارد نکند و تمامی رنج بشر بخاطر او نادیده گرفته شود، در مواجهه و مقابله با مجموعه نوشتههای رنج های بشری، بجای پاسخی درخور و متکی به منابع، دست به یکسری رفتارها و واکنشها و تهمتها و تهدیدهای ناپسند و خشونتبار یازیدند. اینگونه اعمال به درستی اثباتکننده این ادعای نگارنده بود که اینان نیز همچون همه تمامیتخواهان، روحیه و رویکرد و منشی تهاجمی و نابُردبارانه دارند و برخلاف شعارهای متداولی که بر زبان میآورند، به آزادی بیان مقید نیستند و با حقوق بشر و تحمل مخالف و منتقد، سازگاری و همزیستی ندارند و اگر فرصت و قدرتش را به دست آورند، به همان راهی میروند که دیگران پیش از آنان رفتهاند.
موجودیت ایران به پادشاهان جبار آن نیست و نبوده است، بلکه به مردم و دستاوردهای درخشان فرهنگ و هنر و ادبیات و دانش و همزیستی آنان بوده است. به پایداری شگفت و کمنظیر آنان در قبال هر آن کسی که خواسته است هویت آنان را پایمال کند. مردمی که در سختترین شرایط در کنار هم زیستهاند و در همبستگی و همدلی گل سر سبد بسیاری از کشورهای جهان بودهاند.
بخش اول: نابودی تمدنهای بشری
نقشههای پهناور ایران بزرگ و امپراتوریهای پهناور: محصول قتل و غارت بینوایان و مانعی در راه صلح و همزیستی
وقتی با افتخار نقشههای جغرافیایی سرزمین بزرگ و گسترده هخامنشیان یا ساسانیان یا تاتار و یا مغولان را ترسیم میکنیم و بدان مینازیم و از پهناوری آن غرق احساس شکوه و جلال فریبنده میشویم، لابد به این نکته نیز توجه داریم که آن سرزمینها جز با نیزهها و جز با قتل و غارت مردم بینوا و بیگناه تبدیل به پهنههای پهناور نشدهاند. چنانکه داریوش یکم در بند دوم از کتیبه پنجم خود در تخت جمشید (DPe) آورده است: «اینها هستند مردمانی که من به نیروی سپاه پارسیان آنها را گرفتم، مردمانی که از من ترسیدند و به من باج دادند» و نیز همو در بند چهارم از کتیبه اول خود در نقشرستم (DNa) آورده است: «ببین که نیزه مرد پارسی بسی دورتر جای رفته و مرد پارسی بسا دور از پارس جنگیده است».
کشورهای کوچک جز با زور سرنیزه، جز با قتلعام مردم، جز با رنج و ضجه و اسارت زنان و کودکان، و جز با بر باد دادن هستی و نیستی مردم تبدیل به امپراتوریهای پهناوری همچون هخامنشیان و مغولان نشدهاند. مرزهای امپراتوریها نه با بانگ جشن و هلهله شادی و سرور، که با کشتار و به آتش کشیدن و به بردگی گرفتن پهناور شدهاند. تجربههای تاریخی کهن و معاصر نشان میدهد که تجزیه یا نابود شدن کشورها عمدتاً محصول همین انگارههای زیادهخواهی و گسترش مرزها بوده است.
نقشه پهناور شاهنشاهی کورش و هخامنشیان با هر ادعایی که سازگاری داشته باشد، با ادعای صلح و حقوق بشر سازگاری ندارد.
حمله آنان گجستگی بود و حمله ما خجستگی؟
هر یک از سه سپاه مهاجم مقدونی و عرب و مغول فقط یکبار به ایران حمله کردند. در آن یکبار نیز بیشتر قوا و قشونشان را ایرانیان تشکیل میدادهاند. اما ایرانیان بارها و بارها در طول تاریخ به کشورهای همسایه حمله کرده و آنجاها را غارت کرده و به آتش کشیدهاند. اگر آنان نتوانستند ایران را نابود کنند، اما ایران توانست چند کشور و شهر و تمدن بزرگ و درخشان را برای همیشه نابود کند. بخصوص در زمان کورش هخامنشی و شاپور یکم ساسانی.
با این حال سالیانی بس دراز است که ایرانیان بخاطر همان یک حمله، همگی مقدونیان و اعراب و مغولان را با زشتترین و ناپسندترین تعابیر یاد میکنند، اما حملات خود را از روی پاکی و پارسایی و آزادسازی کشورها میدانند و نقشه آن «مرز پر گهر» و آن تاختوتازها را با افتخار در کتابها و دیوارها ترسیم میکنند.
تجاوز و آدمکشی و غارت و قتلعام زشت و غیرانسانی است. خواه از سوی اسکندر و اعراب و مغول بوده باشد و خواه از سوی ایرانیان و کورش و داریوش و شاپور. تجاوز زشت است و توجیه آن با انگارههای نژادگرایانه و خودبرترانگارانه، زشتتر.
حامیان جهانگشایان در انتظار فرصتی برای تکرار
جهانگشایی و تجاوز به کشورها با هر توجیه و توصیفی که باشد، عملی زشت و غیرانسانی است. کسانی که از تجاوزگران و جهانگشایان دفاع میکنند و اعمال آنان را با لطائفالحیلی توجیه مینمایند، اگر فرصت و امکانش را بدست آورند، همان اعمال ضدبشری را تکرار میکنند.
آموزه فردوسی، زشتی همیشگی تجاوز
از فردوسی میتوان آموخت که خشونت و تجاوز همیشه و به دست هر کس که انجام شده باشد، ناشایست و ناپسند و قابل سرزنش است. چه خشونتورزی تورانیان در ایران باشد و چه خشونتورزی ایرانیان در توران. تجاوز زشت است، چه تجاوز اسکندر به ایران باشد و چه تجاوز کورش به بابل.
کورش و نابودی تمدن مادها و به بردگی گرفتن آنان: مقاومت در برابر اشغال و سرکوبهای هخامنشی
یکی از جنگهای کورش که منجر به نابودی تمدنی کهن شد، غلبه او بر مادها و تسخیر شهر هگمتانه (همدان/ اکباتان) بود. غلبهای که با مساعدت اشراف و فئودالها صورت پذیرفت و منجر به غارت هگمتانه و به بردگی کشیدن گروهی از مردم آن شد.
او توانست با به اسارت گرفتن آمیتیس (دختر آخرین پادشاه ماد) و تهدید مبنی بر شکنجه او و فرزندانش، شاه را وادار به تسلیم کند و سپس با کشتن شوهر آمیتیس، او را به همسری خود در آورد. در نهایت نیز شاه نگونبخت و شکست خورده در بیابانی دورافتاده رها شد تا از گرسنگی و تشنگی جان بسپارد.
در تاریخ ایران کمبریج به سرپرستی ایلیا گرشویچ آمده است که «گرایش مردم ماد نسبت به کورش خصمانه بود» (ص ۲۴۱). او هگمتانه را غارت کرد و برخی از مادها را به بردگی گرفت» (ص ۲۴۰).
کشور و تمدن مادها چنان به دست کورش نابود و غارت شد که تقریباً هیچ یادمانی از آن برجای نمانده است. نه اثری از خط و زبان و قوانین، و نه نشانهای از هگمتانه و دیگر شهرهای بزرگ. تباهی ماد چنان گسترده بود که امروزه عدهای از پژوهشگران بر این گمانند که چیزی با نام تمدن ماد وجود خارجی نداشته است.
حکومت مادها (مردمان غرب و مرکز ایران امروزی) یکی از کهنترین حکومتهای ایران است که سرسلسله آنان نه با زور و تجاوزگری، که به خواست و رای بزرگان برگزیده شده بود. این حکومت همراه با تمدن درخشان آن به دست سپاه پارسی کورش هخامنشی برانداخته شد و از بین رفت.
مادها به موجب کتیبه داریوش در بیستون (بند ۵، ۶، ۱۲ و ۱۳ از ستون دوم)، دستکم دو بار کوشیدند تا استقلال خود را باز یابند و از زیر سلطه هخامنشیان که کورش به آنان تحمیل کرده بود، رهایی یابند. اما در هر دوبار با سرکوب خشونتبار داریوش مواجه شدند. چنین بود که هویت و تمدن ماد از میان رفت و از صفحه تاریخ محو شد.
بر اساس گفتههای داریوش دانسته میشود که رهبر مادیها مردی به نام فرورتیش بوده که خود را از خاندان هُوَخشَتَرَه (سومین شاه ماد) میدانسته و با حمایت و استقبال مردم برای مدت کوتاهی به پادشاهی ماد رسیده بوده است. در نتیجه بر همین اساس میتوان فرورتیش را تداومی بر شاهنشاهی و هویت ماد دانست و او را «آخرین شاه ماد» به حساب آورد. گزارش داریوش همچنین نشان میدهد که حمایت از فرورتیش و محبوبیت او به سپاه داریوش نیز تسری یافته و بخشی از این سپاهیان هخامنشی به جنبش مادیها ملحق میشوند. این واقعه همچنین نشان از خاطره نیک و محبوبیت مردمی هوخشتره دارد که پس از چندین سال کسی توانسته است با ادعای انتساب خود به او و زنده کردن خاطره او با استقبال گسترده عمومی روبرو شود. واقعهای که دو بار نیز در بابل اتفاق افتاد و نشان از محبوبیت مردمی نبونید (آخرین شاه بابل) داشت. محبوبیتی که در تعارض با ادعاهای تبلیغاتی و ظاهراً دروغین کورش در منشور بازمانده از او است.
داریوش هر دو قیام فرورتیش و مادها را با خشونت سرکوب میکند و با کشتار ۳۸.۰۰۰ نفر از مادها (تحریر بابلی کتیبه بیستون) آنان را به گفته خودش «به سختی نابود میکند».
رفتاری که داریوش پس از به اسارت گرفتن فرورتیش- شاه و رهبر مادها- با او انجام میدهد، از خشونتبارترین رفتارها و شکنجههایی است که در تاریخ بشری بازمانده است. او خود میگوید: «فرورتیش اسیر شد و به نزد من آورده شد. من بینی، گوشها و زبان او را بریدم و یک چشم او را در آوردم. او دستبسته/ به زنجیر کشیده بر درگاه من به نمایش گذاشته شد و همه او را دیدند. آنگاه در همدان او را اوزمَـیـاپَـتـیـی کردم». مفهوم اوزمیاپتیی بین مترجمان متفاوت است: پوست کندن و پوست را از کاه انباشتن، دار زدن، سوراخ کردن بدن با نیزه، به چهار میخ کشیدن و تیر در ماتحت فرو کردن.
اینچنین بود که مادها و مردمان غرب و مرکز ایران، هویت و استقلال خود را برای همیشه از دست دادند و زیر سلطه حکومت پارسیان هخامنشی درآمدند و حتی بعدها به تبع آنان «پارس» نامیده شدند. این رفتاری بود که داریوش نه تنها با مادها، که به گفته خودش در نبرد با ۹ نفر مدعی دیگر و در طی ۱۹ سرکوب شدید و خشونتبار تکرار کرد. سرکوبهایی که فقط شامل دو تا سه سال نخست پادشاهی او میشود و از ۳۴ سال دیگر آن تا حد زیادی بیخبریم.
در طی این ۱۹ حمله، به هویت و استقلال چندین کشور و سرزمین دیگر پایان داده میشود. هر چند که بعضی از این کشورها توانستند در زمانهای دیگر هویت و استقلال خود را احیا کنند، اما بقیه آنان (و از جمله تمامی مردمان غرب و مرکز ایران) برای همیشه به زیر سلطه در میآیند.
برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: لوکوک، پییر، کتیبههای هخامنشی، ترجمه نازیلا خلخالی، زیرنظر ژاله آموزگار، تهران، انتشارات فرزانروز، ۱۳۸۲؛ شارپ، رالف نورمن، فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی، تهران، ۱۳۴۶؛ مرادی غیاثآبادی، رضا، بیستون- کتیبه داریوش بزرگ، چاپ سوم، تهران، ۱۳۸۴؛ کینگ و تامسون، کتیبه ایلامی بیستون، ترجمه شهرام حیدرآبادیان و روشنک جهرمی، تهران، انتشارات سبحان نور، ۱۳۸۴. گرشویچ، ایلیا، تاریخ ایران دوره ماد- از مجموعه تاریخ کمبریج، ترجمه بهرام شالگونی، تهران، انتشارات جامی، ۱۳۸۷، صفحه ۲۳۸ تا ۲۴۱.
King, L. W., and R., Thompson, The sculptures and inscription of Darius the Great on the Rock of Behistûn in Persia : a new collation of the Persian, Susian and Babylonian texts, London, Longmans, 1907; Kent, Ronald G., Old Persian, Second Edition, New Haven, Connecticut, 1953.
کورش و نابودی تمدن عیلامی خوزیان
یکی دیگر از تمدنهای کهن ایران که به دست کورش بر افتاد و از میان رفت، فرهنگ و تمدن کهن و درخشان عیلامیان/ خوزیان بود. تمدنی که به مدت زمانی بس طولانی یعنی متجاوز از دو هزار سال در جنوبغربی فلات ایران تداوم داشت و آثار هنری و معماری فراوانی از آن برجای مانده است. این در حالی بود که پس از سلطه هخامنشیان بر این سرزمین چیزی جز کاخ سلطنتی آنان در شوش ساخته نشد. کاخی که بنا به اظهارات داریوش در کتیبه ششم او در شوش (DSf) پارسیان کمترین نقشی در ساخت آن نداشتند.
با اینکه خوزیان دستکم یکبار کوشیدند تا در زمان داریوش یکم از سلطه هخامنشیان رهایی یابند و تا حد زیادی نیز در اینکار موفق شدند، اما به گفته داریوش در کتیبه بیستون با سرکوب شدید او مواجه شدند و برای همیشه منکوب گردیدند و از صفحه تاریخ محو شدند.
در این زمینه پییر بریان آورده است: «قتلعامهایی که پس از جنگ به وسیله سپاهیان کورش انجام گرفته است، از شدت و خشونت ارتش نوبابلی حکایت میکند. احتمالاً در همین زمان (یا شاید اندکی پیش یا بعد از آن) است که شوش نیز مسخر کورش گشته و آخرین پادشاهی نوعیلامی برای همیشه نابود شده است».
بنگرید به: بریان، پییر، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ترجمه مهدی سمسار، تهران، انتشارات زریاب، ۱۳۷۷، جلد اول، صفحه ۱۲۵.
کورش و نابودی لیدی و به بردگی گرفتن آنان
یکی دیگر از تمدنهایی که به دست کورش بر افتاد و از بین رفت، تمدن کهن و درخشان لیدی بود. با اینکه اهالی لیدی در همان زمان کوشیدند تا از سلطه هخامنشیان رهایی یابند، اما این قیام که به رهبری پاکتیاس بر پا شد، به فرمان کورش و به خشنترین شکل ممکن سرکوب شد.
کورش با اعزام سپاهی به فرماندهی مازارس دستور داد که تمامی قیامکنندگان را به بردگی بکشند و رهبر آنان را زنده به نزد او بفرستند. او همچنین دستور داد لیدیاییها را چنان خرد و منکوب سازند که راه هرگونه شورشی علیه سلطه پارسیان هخامنشی بسته شود.
سپاه کورش به سرعت دست به منکوب کردن لیدیاییها میزند و رهبر آنان را به اسارت میگیرد. شهرهای پریین و مگنزی غارت میشوند و مردم شهرهای فوسه و تئوس خانههای خود را رها کرده و راه فرار در پیش میگیرند. ساکنان کاریه به بردگی کشیده میشوند و گروهی از اهالی کزانتوس و کونوس در لیکیه دست به انتحار میزنند و مرگ را بر تعبد و بندگی ترجیح میدهند. شهرها یکی پس از دیگری تسخیر میشوند و پس از اینکه تاراج میگردند، پادگانهای نظامی پارسی و نیروهای ضد شورش هخامنشی در آنها مستقر میشوند.
برای آگاهی بیشتر و تفصیل منابع بنگرید به: بریان، پییر، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ترجمه مهدی سمسار، تهران، انتشارات زریاب، ۱۳۷۷، جلد اول، صفحه ۱۱۴ تا ۱۱۷.
نابودی کادوسیان با تهاجم کورش و هخامنشیان
یکی دیگر از کشورها و تمدنهایی که به دست کورش بزرگ و هخامنشیان نابود شد، تمدن درخشان گیلان باستان یعنی کادوسی/ کادوسیان بود که در جنوبغربی دریای کاسپی/ دریای مازندران جای داشت. کادوسیان چند بار کوشیدند تا استقلال و هویت خود را باز یابند اما با سرکوب و هجوم هخامنشیان مواجه شدند و تمدن آنان برای همیشه از تاریخ محو گردید.
برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: تاریخ پلوتارک، بخش اردشیر، بندهای ۲۸ و ۲۹؛ دیودور سیسیلی، ایران و شرق باستان در کتابخانه تاریخی، ترجمه حمید بیکس شورکایی و اسماعیل سنگاری، انتشارات جامی، تهران، ۱۳۸۴، صفحات ۱۴۹، ۴۸۵، ۴۸۷ و ۶۲۶؛ مشیرالدوله پیرنیا، تاریخ ایران باستان، جلد یکم، ص ۱۱۲۸ تا ۱۱۳۱.
کورش و نابودی تمدنها
تمدنهای درخشان ماد و بابل و عیلام و لیدی با تمامی مظاهر علمی و اجتماعی آنها با خشونتآمیزترین شکل ممکن به باد فنا رفت و عملکرد مخرب کورش و بازماندگان هخامنشی او بر جای آن نشست. دریغ است که هر آنچه از مظاهر مدنیت در ماقبل هجوم کورش به این تمدنها دیده و شناسایی شده است، آخرین نمونههای آن در طول تاریخ بشری است. اگر کورش این کشورها و تمدنهای درخشان را از میان نبرده بود، ای بسا انسان امروز در جهانی زیباتر، شادتر و خوشبختتر زندگی میکرد.
پییر بریان با اتکای به مجموع منابع بررسی شده، میگوید: «تردید نیست که پارسیان به سلاح ترور و وحشت توسل جستند». سلاح همیشگی حاکمان و جباران تاریخ.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: بریان، پییر، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ترجمه مهدی سمسار، تهران، انتشارات زریاب، جلد اول، صفحه ۲۸۶ تا ۲۹۰.
ملکه تومیریس و پایان تجاوزگریهای کوروش هخامنشی
ماساژتها نام مردمانی در شمال و شرق دریای کاسپین/ مازندران تا آسیای میانه بوده است. ماساژتها شاخه شرقی سکاییان بودند و به یکی از شاخههای زبانهای ایرانی تکلم میکردند. ماساژتها مردمانی عمدتاً کوچرو و جوشنپوش بودند که در حدود سدههای ۲۷۰۰ تا ۲۳۰۰ قبل از میلاد به اوج قدرت خود رسیدند. ماساژتها پرستنده خورشید و مادرسالار بودند و زنان به مرتبه شاهی میرسیدند. آنان همچنین فلزگران برجستهای بودند که اشیای فراوان و زیبایی از مس و طلا میساختند. کورش هخامنشی در حین حمله به سرزمین آنان بود که کشته شد.
تومیریس Tomyris (که او را تامیریس/ تامریس/ تومریس/ توموروس/ توموریس/ توموری/ تومیری/ تومیرید نیز گفتهاند) ملکه ماساژتها و متحدکنندۀ اقوام و قبایل آنها بود. او همزمان با کورش هخامنشی بود و آخرین نبرد زندگی کورش با او اتفاق افتاد. هرودوت، دیودور سیسیلی، آریان، تروگوس پمپهای، پولیانوس، پروکوپیوس و عدهای دیگر از مورخان کلاسیک با تفاوتهایی نقل کردهاند که کورش از ملکه ماساژتها که تومیریس نام داشت، به عنوان یکی از زنان خود خواستگاری کرد، اما با مخالفت و سرزنش او روبرو شد. این مخالفت موجب تحریک کورش و آغاز حمله او به سرزمین ماساژتها شد.
سپس ملکه توموروس برای کورش پیغامی بدین مضمون میفرستد که «تو را نصیحت میکنم از این کار دست برداری. به فرمانروایی ملت خویش خرسند باش و فرمانروایی من بر ملت خویش را نیز روا دار. افسوس که به سخنم اعتنا نخواهی کرد، چون به کمترین چیزی که اعتنا داری، صلح و صفا است. از نبرد با من درگذر که پیروز نخواهی شد و این برای فرزند کمبوجیه ننگ است که از زنی شکست خورد».
با این حال کورش از خواست خود دست بر نداشت. او پسر تومیریس (و به روایتی شوهر او را) میکشد و سر او را در تشتی از خون برای مادر میفرستد و حمله خود را آغاز میکند. نبردی طولانی و با تلفات بسیار در میگیرد و در نهایت کورش با شمار زیادی از سربازان و سپاهیانش کشته میشوند. کورش سر خود را بر سر این آخرین هوس خود نهاد. پس از این نبرد، تومیریس به بازماندگان کورش پیغام میدهد که بهرغم این پیروزی، چشم طمعی به خاک دیگران ندارد و سرزمین خودش او را کفایت میکند. او پس از غلبه بر کورش و تلافی عمل او، سودای تجاوز متقابل به سرش نزد، به قلمرو و مردم خود خوشنود بود و حتی اجازه داد تا جنازه کورش را با تشریفات از سرزمین ماساژتها بیرون ببرند.
لازم به یادآوری است که امروزه اغلب کتابهای مرجع ایرانی مدخلی با این عنوان ندارند و اغلب مورخان ایرانی نیز یا واقعه نبرد تومیریس با کورش را نادیده میگیرند و یا آنرا با لطائفالحیلی توجیه میکنند. تحریفها و توجیهاتی که موجب اغفال انسانها و تکرار فجایع میشود.
تومیریس و مردمان ماساژت از سرزمین خود در قبال یک سپاه مهاجم با شجاعت و شرافت دفاع کردند. دفاع از کشور همواره و در هر جای جهان عملی پسندیده و قابل ستایش دانسته میشود.
ملکه تومیریس نه فقط ماساژتها که حتی نسل بشر را نیز نجات داد. اگر تومیریس در برابر جهانگیریهای سی ساله کورش مقاومت نکرده و او را شکست نداده بود، دامنه حملات کورش ادامه مییافت و تمدنهای دیگری نیز از میان میرفتند(+).
کورش و تومیریس در آثار هنری
از واقعه حمله کورش به سرزمین ماساژتها و دفاع ملکه تومیریس و مردمان ماساژت در برابر او و در نهایت شکست و کشته شدن کورش، آثار هنری بسیار زیادی اعم از تابلوهای نقاشی، تئاتر، اپرا و فیلمهای سینمایی ساخته شده است. در این آثار، ضمن گزارش بخشی از واقعه به تحسین تومیریس و تخفیف کورش هخامنشی پرداخته شده است.
این آثار هنری خوشایند اغلب ما ایرانیان نیست، چرا که تصور میکنیم هر کتاب و فیلم و اثر هنریای که با ذائقۀ ما خوش نیاید، یا تحریف تاریخ است و یا توهین به ایرانیان.
عدهای بر اثر تبلیغات فراوان بر این گمانند که همه جهانیان در حال افتخار کردن به کورش هستند. چنانکه دیگران نیز تصور میکنند همه دنیا در حال نازیدن به تیمور و چنگیز و آتیلا هستند. اما در واقع چنین است که در جامعه جهانی، متجاوزان منفورند و این نفرت- به امید تقویت صلح و همزیستی انسانها و تضعیف نژادپرستی و فاشیسم- به آثار هنری هنرمندان راه مییابد.
نقاشی رنگ روغن پیتر پاول روبنز (۱۶۲۳ میلادی)، نقاش مشهور سبک باروک با عنوان «سر کورش تقدیم به ملکه توموروس» که در موزه هنرهای زیبای بوستون نگهداری میشود(+)، نمونهای از اینگونه آثار هنری است (تصویر مقابل). نقاشان دیگری از جمله جرارد هوت، آنتونیو زانچی، پیترو ریچی، توماس سولی، ژان سیمون برتلی، الکساندر زیک، و ویکتور ولفوویت نیز این واقعه را در آثار خود جلوهگر ساختهاند.
آیا کورش شخصیتی سازنده داشت یا ویرانگر؟
پرسش اینجاست که آیا کورش شخصیتی سازنده داشت یا ویرانگر؟ پاسخ این پرسش ساده است، چرا که معیار آن ساده است. با توجه به اینکه از زمان فرمانروایی کورش آثار سازندگی به دست نیامده؛ اما آثار و شواهد نابودی تمدنهای بسیاری دیده شده است، میتوان گفت که کورش شخصیتی ویرانگر داشته است. وقتی در راهروهای موزهها قدم میزنیم و یا در برگهای کتابها سیر میکنیم، میتوان توجه کرد که عموم آثار و اشیای باستانی و هنری که از تمدنهای باستانی فلات ایران و سرزمینهای مجاور برجای مانده است، متعلق به پیش از فرمانروایی کورش هستند و پس از غلبه او نشانهای از آنها در موزهها و کاوشهای باستانشناختی دیده نمیشود. علاوه بر همه اینها، چنانکه میدانیم در زمان کورش و حتی در زمان دیگر هخامنشیان نه تنها شهری ساخته نشده که حتی بقایای یک شهر شناسایی نشده است.
هخامنشیان: امپراتوری بدون شهر
در فاصله زمانی ساخت شهر مادی هگمتانه (از آخرین شاه ماد) و ساخت شهر سِلوکی سِلوکیه (از نخستین شاه سلوکی) هیچ شهری در ایران ساخته نشد. این زمان برابر است با زمان پادشاهی کورش و هخامنشیان.
حمله و استیلای کورش به اندازهای ویرانگرانه بود که از زمان شروع تجاوزات او تا پایان شاهنشاهی هخامنشیان، نه تنها شهر یا روستایی ساخته نشد، که حتی شهر یا روستایی در ایران شناسایی نشده که در زمان آنان سکونتگاه انسان بوده باشد.
هخامنشیان، امپراتوری بدون بناهای عامالمنفعه
ساخت بناهای عامالمنفعه حتی به دست کسانی همچون اسکندر و اعقاب چنگیزخان و تیمور لنگ گزارش شده است. اوج ساخت اینگونه بناها- چه از نظر تعداد و چه از نظر تنوع- متعلق به قاجاریان، زندیان و صفویان است. اما شاهدی که دلالت کند هخامنشیان بناهای عامالمنفعه میساختهاند، وجود ندارد. گزارشی تاریخی یا اثری ملموس در دست نیست که نشان دهد کورش و اعقاب هخامنشی او بناهایی از قبیل خانه و شهر، کاروانسرا، مدرسه، بیمارستان، آبانبار، حمام، بازار و امثال اینها ساخته باشند. معماری هخامنشی به دو گونه است: یا کاخهای سلطنتی و یا استحکامات نظامی و ضد شورش. به عبارت دیگر، هخامنشیان نه تنها یک امپراتوری بیقانون بودند، که امپراتوریای بدون بناهای عامالمنفعه نیز بودهاند.
هخامنشیان، امپراتوری جهانی بدون قانون
یکی از نشانههای مدنیت و تفاوت میان غارتگری و حکومت، وجود قوانین موضوعه و مدون کشوری اعم از قوانین مدنی و جزایی است. هخامنشیان فاقد چنین قانون یا قوانینی بودند و یا دستکم خبری از آن به روزگار حاضر نرسیده است. در زمان هخامنشیان، دستور پادشاه و خواست او جایگزین قانون بوده است و به هر ترتیبی که تمایل داشته و فرمان میداده، عمل میگردیده است. این در حالی است که بسیاری از حکومتهای عصر باستان دارای قوانین مصوب کشوری بودهاند. برای مثال، لوح قوانین مشهور حمورابی و قوانین متعاقب آن برای کشور بابل که پس از سلطه کوروش بر بابل تا حد زیادی بر باد رفت و قانون دیگری جایگزین آن نشد.
حتی چنگیزخان مغول نیز دارای قوانین موضوعه و سراسری بود که یاسا نامیده میشد. در قوانین چنگیزخان در کنار مواد خشونتبار و افراطی، نشانههایی از مادههای قانونی ممتاز نیز به چشم میخورد. از آن جمله است: معافیت دانشمندان از مالیات؛ آزادی ادیان برای همه مردم و لزوم احترام به پیروان همه آنها؛ برابری همه اقوام و انسانها و مذاهب و برتری نداشتن هیچکس بر دیگری؛ ممنوعیت مدح و استفاده از القاب تشریفاتی برای همگان و حتی برای خودش؛ در امان بودن همه معابد و مراکز دینی به هنگام جنگها؛ ممنوعیت دروغگویی، دزدی و زنا؛ ممنوعیت فحاشی و هتاکی و هرگونه آسیب رساندن مردم به یکدیگر.
از سراسر دوره شاهنشاهی هخامنشی نه تنها قوانین مفصل مدنی و جزایی در حد قانوننامه حمورابی، که حتی در حد قوانین چنگیزی نیز به دست نیامده و شناسایی نشده است. به عبارت دیگر، هخامنشیان نه تنها یک امپراتوری بدون بناهای عامالمنفعه بودند، که امپراتوریای بیقانون نیز بودهاند.
برای آگاهی از متن کامل یاسای چنگیز بنگرید به: مقریزی، تقیالدین احمد بن علی، السلوک المعرفه دول الملوک، تصحیح و تحشیه محمد مصطفی زیاده، قاهره، ۱۹۴۱؛ جوینی، علاءالدین عطاملک، تاریخ جهانگشای، تصحیح محمد قزوینی، به همت محمد رمضانی، چاپ دوم، تهران، ۱۳۶۶؛ رشیدالدین فضلالله، جامعالتواریخ، به اهتمام محمدتقی دانشپژوه و محمد مدرسی زنجانی، تهران، ۱۳۳۸؛ ابن بطوطه، سفرنامه (رحله) ابنبطوطه، ترجمه محمدعلی موحد، تهران، ۱۳۶۱؛ اشپولر، برتولد، تاریخ مغول در ایران، ترجمه محمود میر آفتاب، چاپ پنجم، تهران، ۱۳۷۴.
هجوم متقابل ایران و یونان: لئونیداس و آریوبرزن
پرده اول: خشیارشا در سال ۴۸۰ قبل از میلاد به یونان حمله میکند. لئونیداس با معدودی سرباز شجاع و وطنپرست اسپارتی در یک گذرگاه تنگ کوهستانی در برابر سپاه تجاوزگر خشیارشا مقاومت میکنند و همگی بر اثر خیانت یک نفر یونانی شکست میخورند و کشته میشوند. خشیارشا همراه با سپاهش از روی جسد آنان میگذرد و آکروپولیس آتن را غارت میکند و به آتش میکشد.
پرده دوم: اسکندر در سال ۳۳۰ قبل از میلاد به پارس حمله میکند. آریوبرزن با معدودی سرباز شجاع و وطنپرست پارسی در یک گذرگاه تنگ کوهستانی در برابر سپاه تجاوزگر اسکندر مقاومت میکنند و همگی بر اثر خیانت یک نفر پارسی شکست میخورند و کشته میشوند. اسکندر همراه با سپاهش از روی جسد آنان میگذرد و تخت جمشید را غارت میکند و به آتش میکشد.
اسکندر و نجات ارمنستان از سلطه هخامنشیان در تاریخنامههای ارمنی
استمداد از قوای بیگانگان و استقبال از حمله آنان به منظور دفع سلطه همسایگان، سابقهای به درازای تاریخ بشری دارد. مردمان رنجکشیده هنگامی که از عهده دفع ظلم و ستم حکومتهای خودی یا همسایه بر نمیآمدند و هرگونه تلاش و مبارزات مسالمتآمیز یا قهری آنان با سرکوب شدید و بیرحمانه مواجه میشد و به نتیجه نمیرسید، دچار یأس میشدند و چشم امیدشان به دورترها و قوای نیرومندتر متوجه میشد.
به گزارش شخص داریوش شاه در بندهای ۲۶ تا ۳۰ متن بابلی کتیبه بیستون، اهالی ارمنستان فقط در سال اول پادشاهی داریوش پنج بار برای رهایی از انقیاد هخامنشیان دست به قیام زدند، اما در هر پنج بار به شدیدترین و خونبارترین شکل ممکن سرکوب شده و هزاران نفر از آنان «به خواست اهورامزدا» کشته شدند. اینچنین بود که آنان نیز همچون بابلیان، خوزیان، پارسیان و دیگر مردمان تحت ستم، منتظر و چشم به راه قوای قاهری بودند تا نجات آنان را میسر سازد.
در کتاب «تاریخ ارمنستان» آمده است: «ارمنستان که در زمان کورش تصرف شده بود، در زمان داریوش فرصت یافت تا به همراه دیگر کشورهای تحت تسلط هخامنشیان شورش کند… اما داریوش این شورشها را سرکوب میکند و آنان را مجدداً تحت سلطه در میآورد. در نتیجه، ارمنستان استقلال خود را به مدت دو قرن از دست میدهد و موظف میشود هر ساله خراج زیادی به شکل طلا و اسب به پادشاهان هخامنشی پرداخت کند تا از آنها برای تاخت و تازهای خود استفاده کنند» (ص ۴۱ و ۴۲). تصویر این باجها به همراه باجهای دیگر مردمان مستعمرات هخامنشی در سنگنگارههای جبهه شرقی کاخ آپادانا در تخت جمشید نقش بسته است.
در ادامه تاریخ ارمنستان گفته شده: «پادشاهی قدیمی ارمنی، هر چند که تحت سلطه مادها و سپس هخامنشیان قرار گرفت، اما به سبب موجودیت متشکل و متحد مردم خود توانست منتظر زوال حاکمان بماند. وقتی دولت هخامنشی به دست اسکندر مقدونی از هم پاشید، ارمنستان فرصت یافت تا با آزادی از یوغ هخامنشی استقلال خود را به دست آورد» (ص ۴۴).
در ادامه این کتاب آمده است: «یکی از مشخصههای مهم حکومت هلنی یا حکومت اسکندر مقدونی، تشریک مساعی پرثمر آن با تمدنهای محلی بود که به تسریع پروسه ترقی اقتصادی- اجتماعی و ایجاد فرهنگ غنی و جدیدی در کشورهای مشرق زمین منجر گردید. از ویژگیهای این دوران، ترقی شایان توجه زندگی شهری بود و صدها شهر جدید ساخته شد. در زمان اسکندر، ارمنستان اصلی یا هایک بزرگ از قلمرو حکومت او مستثنی ماند و به صورت یک پادشاهی مستقل حاکمیت یافت» (ص ۵۲).
اینکه در متون ارمنی اسکندر را نجات دهنده خود از سلطه و ستم هخامنشی دانستهاند، شباهتهایی با شاهنامه فردوسی دارد. در متون تاریخ و ادبیات فارسی و از جمله در آثار شاهنامه فردوسی، کورش و هخامنشیان نادیده گرفته شدهاند، اما اسکندر را شخصیت و پادشاهی خردمند، بیداردل، دورکننده بدیها، سازنده، آرام کننده کشور، شاهوار، با فر و فرهنگ، خوبچهر، خوبگفتار، دادگر، پیروزبخت، بخشنده و آشتیجو معرفی کردهاند. علت شباهت این گزارشها با یکدیگر در محیطی به دور از ستیزه و سرکوب قابل بحث و بررسی است.
در بخشهای دیگر از کتاب تاریخ ارمنستان، مطالب دیگری از تحمیل اجباری دین زرتشتی به ارمنیان در عصر ساسانی و انواع غارتگریها، به اسارت و بردگی گرفتنها و دیگر ستمهای حکومتهایی همچون ساسانیان و صفویان و پادشاهانی همچون شاپور یکم و شاه عباس آمده است.
اینگونه کتابها بخصوص برای نسل جوان ایرانی که در جامعهای بسته و انحصارطلب از دستیابی به متون تاریخی انسانگرا و غیرشوونیستی محروم هستند و تبلیغات خطرناک و ضدبشری سراسر کتابهای تاریخی و درسی(+) آنان را در بر گرفته است، میتواند مفید و آموزنده باشد و چشماندازهای جدید و پهناور و روشنی را در برابر آنان بگستراند.
* سارکیسیان، گ. خ.، هاکوبیان، ت. خ.، آبراهامیان، آ. گ.، یرمیان، س. ت.، نرسیسیان، م. گ.، خداوردیان، ک. س، تاریخ ارمنستان، جلد اول: از دوران ماقبل تاریخ تا آخر سده هجدهم، ترجمه ا. گرمانیک، تهران، ۱۳۶۰.
بخش دوم: شکنجه، قتلعلم، به آتش کشیدن و سرکوب جنبشهای رهاییبخش
این بخش ممکن است بصورت مفصلتر در کتاب «نسلکشیهای هخامنشی و ساسانی: نابودی اقوام و ادیان و مردمان ایرانی» منتشر شود.
نسلکشیهای هخامنشی و ساسانی: نابودی اقوام و ادیان و مردمان ایرانی
«ما همه را کشتیم و هیچ زندهای برجای نگذاشتیم» (داریوش هخامنشی).
انکار نسلکشیهای گذشته، نخستین مرحله از نسلکشیهای آینده است.
پرده اول: در دوران ماقبل هخامنشیان، اقوام گوناگونی در ایران و نواحی پیرامون آن زندگی میکردند. آثار و بقایای فرهنگی این اقوام که نشان از تمدنی قابل توجه دارد، به فراوانی در موزههای ایران و جهان دیده میشوند. اقوام و مردمانی همچون: مادها، عیلامیان (خوزیان)، کاسیان، کاسپیان، کادوسیان، ساگارتیان، لولوبیان، الیماییان، گوتیان، هوریان، ماناییها، آماردها، و بسیاری دیگر. اما از دوره هخامنشیان و گاه ساسانیان به بعد، نام این اقوام و مردمان با تمامی آثار و آیینها و مشخصههای فرهنگی آنان برای همیشه از تاریخ محو میشود.
پرسش اینجاست که چرا چنین شد و چه کس چنین کرد؟ پاسخ این پرسش به روشنی در کتیبههای هخامنشی و متون پهلوی زرتشتی آمده است که چگونه آن پادشاهان و روحانیان شخصاً مسئولیت این انهدام و انهزام و نسلکشیهای عظیم بشری و کشتارهای دستهجمعی را به عهده گرفته و با افتخار بدان اعتراف کردهاند. چنانکه داریوش در بند هجدهم و نوزدهم از تحریر بابلی کتیبه خود در بیستون میگوید «ما همه آنان را کشتیم و هیچکس را زنده نگذاشتیم».
پرده دوم: در دوران ماقبل هخامنشیان و ساسانیان، ادیان و آیینها و باورداشتهای گوناگونی در ایران و نواحی پیرامون آن رایج بود. آیین کهن زروان یکی از مهمترین آنها است که کیوان یا زمان یا کرونوس یونانی و ساتورن رومی که در سیاره زحل جلوهگر میشد، خدای بزرگ آن بود. برخلاف اهورامزدا که در سیاره مشتری یا اورمزد متجلی میشد. نفرتی که ساسانیان زرتشتی از زروانیان و پیروان اصالت زمان داشتند، موجب شد تا مردمان پیرو آنرا به همراه تمامی متعلقات آن اعم از زبان و گاهشماری و مکتوبات و سنگنوشتهها و نگارکندها، چنان از میان ببرند که جز روزنهای کوچک که شاهنامه باشد، هیچگونه اثری از آثار آنان بر روی زمین برجای نماند. گویی که هیچگاه وجود نداشتهاند. چنانکه حتی نام اوستایی کیوان و یشتها و ستایشهای متعلق به آن از میان رفته است.
پرسش اینجاست که چه کسی چنین کرد؟ پاسخ این پرسش را شاپور یکم ساسانی و موبد کرتیر- رهبر بزرگ زرتشتیان عصر ساسانی- در کتیبههای خود بر دیواره کعبه زرتشت در نقشرستم به صراحت و روشنی دادهاند و مسئولیت آنرا با افتخار پذیرفتهاند: «ما شهرهای سوریه و کیلیکیه و کاپادوکیه را در آتش سوزاندیم و ویران نمودیم و غارت کردیم. ایزدان این سرزمینها را به فتوحات ما افزودند و ما در آن شهرها آتشکدهها برپای کردیم و موبدان را مورد لطف خویش قرار دادیم» (از کتیبه شاپور یکم). «یهودیان و بوداییان و برهمنان و نزاریان و مسیحیان و غسالیان و مانویان اندر شهر کشته شدند و دیوخانههایشان (منظور نیایشگاههایشان) ویران گردید. شهر به شهر و جای به جای. من کافرانی را که به انجام فرائض دینی نپرداختند، کیفر دادم» (از کتیبه موبد کرتیر).
امروزه برای پژوهشگری که بخواهد در باره زروانیان و آیین و آداب آنان چیزی بداند، هیچگونه منبع مهم و دست اولی وجود ندارد و این کمبود موجب شده تا به گفته اسکار وایت موسکارلا(+)، عدهای از دلالان عتیقه و اشیای تقبلی شبهباستانی (همچون رومن گیرشمن و آرتور اپهام پوپ)، نام زروان را بر یکسری مجسمهها و پلاکهای تقلبی دلالت دهند و بفروشند. چنانکه آثار تقلبی فراوانی را نیز با عناوین «گنجینه زیویه»، «گنجینه مارلیک»، «گنجینه املش» و «گنجینه غار کلماکره» به ماناها و کاسیان و کاسیتها و دیگران منسوب کردند.
تنها روزنه کوچک در باره زروانیان، همانا شاهنامه فردوسی است. در این کتاب، یادکرد مبهم و منفصل اما مفصلی از آیین زروان و کیوان و زمان و پیروان آنان به شکلی نیمه داستانی در سرگذشت خاندان زال و بسیاری از بیتهای دیگر شاهنامه آمده است. در شاهنامه فردوسی همچنین گفته شده که اسفندیار برای فتوحات زرتشتی و نابودی آیین کهن، به رستم و خاندان زال و دیگر سیستانیان حمله میبرد. باید توجه داشت که مآخذ شاهنامه فردوسی (به عنوان منبعی روشنگر علیه ساسانیان)، دور از دستگاه سیاسی-مذهبی زرتشتی ساسانی حفظ شده و به نسلهای بعدی رسیده است.
آیینهای ستایش خورشید و میترا و مهر نیز نمونه دیگری از مردمان و ادیان نابود شده هستند. نابودیای که همراه با مصادره اموال مادی و داراییهای فرهنگی آنان (و از جمله مهریشت اوستا) بوده است. منابع در این زمینهها به اندازهای ناچیز است که حتی نمیتوان مرز تفاوتها و شباهتهای این آیینها را به درستی درک کرد و پی به نحوه تلفیق یا افتراق آنها برد. پژوهشگر امروزی در زمینه مهرشناسی نمیتواند مرزهای صحیح این آیینهای سهگانه و سیر تطور احتمالی آنها را تشخیص دهد و معمولاً مشخصههای میترائیسم رومی (مثل مراحل هفتگانه سرباز و کلاغ و غیره) را به مشابه ایرانی آن تعمیم میدهد و آنها را با یکدیگر به اشتباه میگیرد.
مزدک و مزدکیان و جنبش اصلاحطلبانه و معترضانه آنان، به همراه مانی و مانویان که اشخاصی بیآزار بودند، دو گروه دیگر از قربانیان هولوکاست زرتشتی ساسانی هستند. آنان نیز چنان به نسلکشی هولناک و نابودی جان و مصادره مال و تخریب آثار فرهنگی به دست انوشیروان عادل و بهرامشاه و روحانیان زرتشتی همزمان آنان دچار آمدند که حتی خاطرهای از آنان برجای نماند. هر چند که گروه کوچکی از مانویان شرقی توانستند با فرار از ایران و مهاجرت به نواحی دیگر و از جمله در ترکستان و غرب مغولستان و نواحی شمال غربی چین تا مدتی به حیات خود ادامه دهند و مجموعه درخشانی از متون و آثار فرهنگی و هنری را پدید آورند.
پرده سوم: علاوه بر اینها، جنبشهای اجتماعی استقلالطلبانهای نیز که برای رهایی از سلطه امپراتوریهای هخامنشی و ساسانی و با مشارکت جمعیت عظیمی از مردم شکل گرفته بود، به خشونتبارترین و بیرحمانهترین شکل ممکن سرکوب شدند. فقط داریوش به تنهایی و آنهم فقط برای سال اول پادشاهی خود، از شکنجه و کشتار ۱۲۰.۰۰۰ نفر یاد کرده است. او در ادامه گفته است که مبادا سخنان مرا که با «راستی» بیان شده، دروغ بپنداری!
مجموع اقوام و مردمانی که در عصر حکومتهای هخامنشی و ساسانی به جوخههای نسلکشی و قتلعام سراسری و سیستماتیک سپرده شدند و هویت آنان برای همیشه از میان رفت، غیرقابل اندازهگیری و شمارش است. آنچه در این گفتار آمده، تنها مشتی از خروار و منحصر به آن میزانی است که متون رسمی هخامنشی و ساسانی به صراحت بدان اعتراف کردهاند.
عدهای هستند که میگویند دوران باستان را نباید با معیارهای امروزی مورد تحقیق و قضاوت قرار دارد. اما پرسش اینجاست که مگر آدمکشی و برانداختن تمدنها و سوزاندن شهرها، ممکن است برای مردم و جوامع عصر باستان معیارهای متفاوتی داشته باشند و امری دوستداشتنی و مفرح ذات بوده باشند؟
پروپاگاندا و تبلیغات سلطهگرانه میبایست تا کجا ریشه دوانده و اوج گرفته باشد، و قوه فهم مخاطب میبایست تا کجا افول کرده باشد تا بتوان حکومتهای هخامنشی و ساسانی را حکومتهایی آرمانی و الگوی جهانداری و کشورداری معرفی کرد.
سکوت و توجیه و بیاعتنایی در قبال رنجهای بشری فقط از دو گروه اشخاص بر میآید: جنایتکاران و سادهلوحان. جنایتکارانی که فجایع را تکرار میکنند و سادهلوحانی که از آنان حمایت میکنند و در نهایت قربانی همانها میشوند.
کورش و قتلعام مردم نینوا
یکی از منابعی که برای وصف سجایای کورش به فراوانی بدان استناد میشود، کورشنامه (سیروپدی) نوشته گزنفون است. اما در این استنادها معمولاً به بازگویی بخشهای دلپسند آن اکتفا میشود و بقیه متن را نادیده میانگارند.
گزنفون آورده است که کورش برای حمله و تسخیر شهر نینوا، روز عید را انتخاب کرد که مردم سرگرم جشن و شادی هستند. او به سپاهیان خود میگوید که خانههای مردم قابل احتراق است و ما میتوانیم با پشتیبانی خدا و با مشعلهای فراوانی که داریم، آنها را به آتش بکشیم تا ساکنان شهر در میان شعلههای آتش بسوزند.
آنان در حالیکه بانگ جشن و شادی در شهر پیچیده بود، وارد شهر شدند و هر آنکس را که میدیدند به ضرب تیغ از پای در میآوردند. گزنفون نقل کرده که: «کورش به سواره نظام و سربازان خود فرمان داد هر کس را که در کوچهها یافتند، بکشند».
پس از این پیروزی، اولین اقدام کورش و سپاهیانش این بود که در برابر خدایان به میمنت این پیروزی شکرگزاری کنند و سهمی از غنائم ناشی از غارت شهر را به معابد خدایان اختصاص داد.
کورش همچنین فرمان داد تا خانههای بزرگان شهر را مصادره کنند و به سردارانی که مجاهدت بیشتری کرده بودند، واگذار شوند. او به مردان تحت امر خود اختیار داد تا اسیران جنگی را تحت مالکیت خود نگه دارند.
کورش به مردم نینوا فرمان داد که از حاکمی که او معین میکند، فرمانبرداری کنند و به کشت و کار مشغول شوند تا بتوانند خراج و غنائم لازم را پرداخت کنند.
برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: گزنفون، کورشنامه، ترجمه رضا مشایخی، چاپ ششم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۶، صفحه ۲۱۴ تا ۲۱۶.
کورش و به آتش کشیدن خانه مردم و شهر اپیس
به گزارش گزنفون، کورش در برابر لشکر سراسر مسلح خود نطقی ایراد کرد که خلاصه آن چنین است: «امروز همه نعمتهای آسمانی در اختیار ماست تا به تارومار دشمنی بپردازیم که در خواب است. جوایز این کشتار از برای شما طلا و اموال و نام نیک و آزادگی است. ما در صبح زود در حالی به شهر حمله میکنیم که مردم در بستر ناز و خوشی آرمیدهاند. ما مشعلهای بسیار و قیر فراوان در اختیار داریم و خانههای آنان جملگی از چوب خرما است. سربازان ما خانههای آنان را به سرعت آتش خواهند زد و آنان یا باید بگریزند و یا در میان شعلههای آتش بسوزند».
کورش فاجعه هولناک قتلعام اهالی و به آتش کشیدن شهر و خانههای مردم را از جمله بر سر مردم شهر اُپیس/ اوپیس در آورد. او به موجب متن کتیبه «رویدادنامه نبونید و کورش» و پس از غارت هگمتانه و لیدی، به شهر اپیس لشکر کشید و مردم نگونبخت و وحشتزده شهر را که در حال فرار از او بودند، قتلعام کرد: «ارتش پارسها (به بابل/ اکد) هجوم آورد. هنگامی که کورش به سپاه اکد در شهر اپیس بر کرانه رود دجله حمله کرد؛ مردمان اکد بگریختند (عقب نشستند). اما او (کورش) همه مردمان شهر را از دم بکشت».
در این باره ا. ت. اومستد آورده است که: «کورش نبرد دیگری در اوپیس کنار دجله نمود و مردم اکد را با آتش سوزاند». جان مانوئل کوک نیز روایت میکند که: «کوروش در نبردی در اوپیس بر مردم پایتخت کهن اکد پیروز میشود و آنان را با آتش و کشتار عام نابود میکند». پرویز رجبی نیز همچون اومستد و کوک آورده است: «کورش پس از پشت سر گذاشتن گوتیوم از رودخانه دیاله گذشت و به پای دیوار میان دجله و فرات رسید، که شهرهای اپیس و سیپار را در دو سوی خود داشت. اپیس به تصرف در آمد و به آتش کشیده شد».
جهانگشایی و تجاوز به کشورها با هر توجیه و توصیفی که باشد، عملی زشت و غیرانسانی است. کسانی که از تجاوزگران و جهانگشایان دفاع میکنند و اعمال آنان را با لطائفالحیلی توجیه مینمایند، اگر فرصت و امکانش را بدست آورند، همان اعمال ضدبشری را تکرار میکنند.
بنگرید به: اومستد، ا. ت.، تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، ترجمه محمد مقدم، چاپ سوم، تهران، ۱۳۷۲، ص ۶۸ و ۶۹؛ رجبی، پرویز، هزارههای گمشده، جلد دوم، تهران، ۱۳۸۰، ص ۱۳۶؛ مانوئل کوک، جان، شاهنشاهی هخامنشی، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران، ۱۳۸۴، ص ۶۴؛ مرادی غیاثآبادی، رضا، رویدادنامه نبونید و کورش در: سیزده گفتار در بررسیهای هخامنشی، چاپ دوم، تهران، ۱۳۹۰، ص ۱۱ تا ۲۰؛ گزنفون، کورشنامه، ترجمه رضا مشایخی، چاپ ششم، تهران، ۱۳۸۶، ص ۲۱۴ تا ۲۱۶؛ کسنفون، سیرت کورش کبیر، ترجمه وحید مازندرانی، چاپ دوم، تهران، ۱۳۸۱، ص ۲۶۷ و ۲۶۸.
چرا کورش پادشاهان مغلوب را نمیکشت؟
یکی دیگر از صفات اخلاقی کورش که از آن بسیار یاد میشود و در مورد علت آن سکوت میشود، خودداری او از کشتن پادشاهانی است که پس از حمله و غلبه به شهرها و کشورها به اسارت او در میآمدهاند. پاسخ این پرسش که چرا کورش پادشاهان اسیر را نمیکشته است، در برخی منابع تاریخی و از جمله در یک متن تاریخی سنتی رومانیایی به نام «رویدادنگاری موکسالیه» آمده است.
به موجب این متن تاریخی «کورش پادشاهان را زنده نگاه میداشت تا بتواند آنها را در زندان تنبیه و شکنجه کند». در رویدادنگاری موکسالیه همچنین آمده است که «کورش گردونهای از طلا برای خود ساخته بود و بجای اسب، پادشاهان اسیر را به گردونه میبست تا آنرا بکشند و او را به گردش و تفرج در شهرهای خود ببرند. کورش پادشاهان اسیر را نمیکشت، بلکه بر پشت آنان زین میگذاشت و بر دهانشان افسار میبست تا بتواند هر روز آنان را خفت و خواری دهد.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: باجاکو، ویورل، یافتههای ایرانشناسی در رومانی، تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۷۰، ص ۷۷ (باجاکو استاد زبان فارسی در دانشگاه بخارست است و این کتاب را به زبان فارسی نوشته است).
داریوش و نسلکشی ۱۲۰.۰۰۰ نفر در یکسال
برای دانستن تعداد اشخاصی که در سال نخست پادشاهی داریوش یکم کشته شدند، یک سند دست اول و معتبر وجود دارد: کتیبهای که خودش در بیستون نوشته است.
کتیبه داریوش در بیستون به سه زبان فارسی باستان، عیلامی و بابلی نوشته شده و آمار تلفات در تحریر بابلی آن آمده است. نسخههایی از تحریر آرامی آن نیز در بابل و مصر پیدا شده که همچون تحریر بابلی دربردارنده آمار تلفات هستند.
به موجب این کتیبه، داریوش در سال نخست پادشاهی خود ۹ قیام داخلی علیه حاکمیت هخامنشیان (و نه حمله خارجی) را سرکوب کرد و در مجموع حدود ۱۲۰.۰۰۰ نفر را کشت و ۲۸.۰۰۰ نفر را به اسارت گرفت. این بدان معنا است که علاوه بر این تلفات، چیزی در حدود ۱۰۰.۰۰۰ زن بیوه، ۱۵۰.۰۰۰ خانواده داغدار و از هم پاشیده، صدها هزار کودک یتیم و دهها هزار معلول و مجروح بر جای ماند.
اگر جمعیت کشور در آن زمان- چنانکه تخمین زده میشود- حدود سه تا پنج میلیون نفر بوده باشد، میتوان گفت که این بلایا با همه عواقب اجتماعی و اقتصادی آن، بطور مستقیم دامنگیر ده تا بیست درصد کل جمعیت کشور و بطور غیر مستقیم دامنگیر همه جامعه شده است.
در اینجا این پرسش پیش میآید که آیا این ادعا درست و مبتنی بر واقعیت است، یا اینکه داریوش این آمار را کم یا زیاد کرده است؟ در پاسخ میتوان گفت که به چند دلیل این آمار بسی بیشتر از آنچه بوده که ثبت شده است:
نخست به این دلیل که داریوش در چند هنگام و از جمله در شرح سرکوبی گئومات تعداد تلفات را ثبت نکرده است. دوم اینکه، در چند مورد امکان قرائت متن کتیبه به دلیل تخریب ممکن نشده است. سوم و مهمتر از همه اینکه، داریوش به صراحت آورده است: «بخواست اهورامزدا و من، کارهای زیاد دیگری هم کرده شد که در این کتیبه نوشته نشده است. از آن روی نوشته نشد، مبادا کسی این کتیبه را بخواند و آنچه به دست من انجام شده در نظر او غلو بیاید و او را باور نیاید و دروغ پندارد» (سطرهای ۴۵ تا ۵۰ از ستون چهارم تحریر فارسی باستان).
و این نشان از فاجعهای چنان سهمگین دارد که غیر قابل باور به نظر میرسیده است. با این حال داریوش خود را «راستگو» نامیده و در سطر ۴۳ همان ستون خواسته است که نوشتههایش دروغ انگاشته نشوند.
آیا داریوش «راست» گفته و ۱۲۰.۰۰۰ نفر را در طول یکسال کشته است و یا «دروغ» گفته و پادشاهی دادگر و اهل مدارا بوده است؟ اگر راست گفته باشد، تا پایان پادشاهی ۳۶ سالهاش چند نفر دیگر را کشته است؟
والتر هینتس در باره قتلعامهای داریوش گفته است: «این میزان کشتار رقمی وحشتانگیز است. این کشتارها به ضربهای روحی میمانست که اثر آن تا مدتها در دلهای مردمان آن عصر باقی ماند».
با توجه به اینکه داریوش در تکمیل سخنان خود و در بند هجدهم و نوزدهم از تحریر بابلی کتیبه بیستون گفته است که به خواست اهورامزدا: «ما همه آنان را کشتیم و هیچ زندهای بر جای نگذاشتیم»، چنین به نظر میرسد که قصد داریوش از این قتلعامها تنها شکست دشمنان یا مخالفان نبوده است، بلکه برانداختن نسل آنان را در سر داشته است. مقصودی که با خشونت و موفقیت انجام میشود و تا ۳۵ سال بعد، چندان کسی جرأت اعتراض و قیام و عرضاندام در برابر سیاستهای هخامنشیان را نمییابد.
این مطلب کوتاه علیالقاعده باید مطابق با خوشنودی داریوششاه باشد که در سطرهای ۵۲ تا ۵۶ از ستون چهارم گفته است: «اگر تو این کتیبه را به مردم بازگویی، اهورامزدا ترا یار باشد و عمر طولانی داشته باشی».
برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: لوکوک، پییر، کتیبههای هخامنشی، ترجمه نازیلا خلخالی، زیرنظر ژاله آموزگار، تهران، انتشارات فرزانروز، ۱۳۸۲، ص ۲۱۶ تا ۲۵۹؛ داندامایف، م. آ.، ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی، ترجمه روحی ارباب، چاپ سوم، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳، ص ۲۹۷؛ هینتس، والتر، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران، ۱۳۸۷، صفحه ۱۵۶.
King, L. W., and R., Thompson, The sculptures and inscription of Darius the Great on the Rock of Behistûn in Persia : a new collation of the Persian, Susian and Babylonian texts, London, Longmans, 1907, p. 159.
داریوش و انداختن اسیران در آب رودخانه
داریوش در کتیبه دوم نقشرستم (DNb) خود را واجد هنرهایی میداند که اهورامزدا بدو بخشیده بوده است. یکی از این هنرهایی که اهورامزدا به داریوششاه بخشیده بوده و داریوش بخواست او آنرا انجام داده، انداختن اسیران جنگی در آب رودخانه و خفه کردن دستهجمعی آنان بوده است. اسیرانی که از ناراضیان داخلی و از شهروندان حکومت هخامنشی بودند. در این زمینه یک سند معتبر و دست اول وجود دارد که همانا کتیبه داریوش در بیستون است:
«اهورامزدا مرا یاری داد، من بخواست اهورامزدا سپاه ندینتوبل را به سختی شکست دادم. بازماندههایشان در آب انداخته شدند و آب آنان را برد. ما همه آنان را کشتیم و هیچ زندهای برجای نگذاشتیم» (بند ۱۹ از ستون یکم فارسی باستان با جمله پایانی از تحریر بابلی همان بند).
معادل فارسی باستان بخش اصلی متن بالا به این شرح است: «اَنـییَـه (بازماندهها، دیگران، بقیه) آپـییـا (در آب) آهْـیَـتـا (انداخته شدند، پرتاب شدند) آپـیـشـیـم (آب آنان را) پَـرابَـرَه (برد، برداشت)».
داریوش خود را راستگو میداند و در بند هشتم از ستون چهارم خواسته است که کسی سخنانش را «دروغ نینگارد». اما با این حال ممکن است او دروغ گفته باشد و دست به چنین جنایتی نزده باشد. آیا داریوش راستگو بوده یا دروغگو؟
برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: لوکوک، پییر، کتیبههای هخامنشی، ترجمه نازیلا خلخالی، زیرنظر ژاله آموزگار، تهران، انتشارات فرزانروز، ۱۳۸۲، ص ۲۲۶؛ شارپ، رالف نورمن، فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی، تهران، ۱۳۴۶، ص ۴۲؛ مرادی غیاثآبادی، رضا، بیستون- کتیبه داریوش بزرگ، چاپ سوم، تهران، ۱۳۸۴، ص ۲۵.
King, L. W., and R., Thompson, The sculptures and inscription of Darius the Great on the Rock of Behistûn in Persia : a new collation of the Persian, Susian and Babylonian texts, London, Longmans, 1907, p. 111; Kent, Ronald G., Old Persian, Second Edition, New Haven, Connecticut, 1953, p. 118- 120.
فاجعه در یونان: رفتار داریوش با مردم ایونیه
هجوم سپاه پارسی داریوش به ایونیه، میلط و جزایر آنها، فاجعهای بود که تمامی مردم و ساکنان شهرها و و حتی زنان و کودکان را در بر گرفت. میلط از راه خشکی و دریا محاصره شد و زیر آتش ناشی از ادوات آتشافکن قرار گرفت. مردان کشته شدند و زنان و کودکان به بردگی گرفته شده و به شوش فرستاده شدند. شهرهای ایونیه و جزایر آن (همچون خیوس و سبوس) به دست هزاران سرباز هخامنشی افتادند و به آتش کشیده شدند. آنان تقریباً همه مردم را به اسارت و بردگی گرفتند و به شوش و دیگر مراکز هخامنشی فرستادند. پسران اسیر به غلامی و خواجهسرایی گمارده شدند و دختران اسیر به خدمت در حرمسرای داریوش وادار گردیدند.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: ناردو، دان، امپراتوری ایران، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۹، ص۸۷ و ۸۸.
داریوش و به آتش کشیدن خانههای سکاییان
قبلاً از قتلعام سکاییان به دست داریوش و به جرم نپرستیدن اهورامزدا یاد کردیم. گزارشی که روایت بلاواسطه داریوش در کتیبه بیستون بود و خواسته بود که کسی کارهای او را که از روی «راستی» انجام شده، دروغ نپندارد. اما بجز این، کتزیاس نیز که مورخ و پزشک رسمی دربار هخامنشی بود، از افتخارات داریوششاه یاد کرده و آورده است که داریوش در حمله به سرزمین سکاییان غربی (کالسِدونیها) دستور داد تا خانهها و معابد آنان را ویران کنند و به آتش بکشند. او همچنین آورده است که باقیمانده آنان در زمان خشیارشا محاصره شدند و تا «آخرین نفر» قتلعام گردیدند. و چنین بود که نسل سکاییان کالسدونی از زمین برانداخته شد.
بنگرید به: خلاصه تاریخ کتزیاس، ترجمه و تحشیه کامیاب خلیلی، تهران، ۱۳۸۰، ص ۵۷ و ۶۶.
لشکرکشی ناکام داریوش به دانوب و مقاومت سکاییان
داریوش مدتها دشتهای سکاییان غربی (ماساژتها/ ماساگتها) در فاصله میان رودهای دانوب و دُن را در تعقیب سکاییان درنوردیده بود. سکاییان با شگردی جالب، نه میگریختند، نه حمله میکردند، نه تن به جنگ میدادند و نه تسلیم میشدند. آنان به داریوش که پیغام داده بود «یا اطاعت کنید و یا بجنگید» پاسخ داده بودند که «ما نه عادت به اطاعت داریم و نه دلیلی برای بیهوده جنگیدن. اما چنانچه داریوش به ما یورش آورد، خواهد دید که چگونه از خود دفاع میکنیم». پس از این پاسخ دندانشکنانه، داریوش که از تعقیبی بیثمر خسته شده بود، مأیوس و ناامید از نبرد و پیروزی بر آنان به کشور بازگشته بود.
بنگرید به: رجبی، پرویز، هزارههای گمشده، جلد دوم، ۱۳۸۰، ص ۲۶۴ تا ۲۷۴.
داریوش و سرکوب قیام پارسیان با قتل ۵۰.۰۰۰ نفر از آنان
چنانکه پیش از این گفته شد، داریوش در سال نخست پادشاهی خود و به گفته خودش مجموعاً ۱۲۰.۰۰۰ نفر را قتلعام کرد و تعداد دیگری را به دست انواعی از شکنجهها سپرد و یا در تخت جمشید آنان را بر روی تیرهای تیز نشاند. به همین ترتیب و به گفته شخص داریوش، اقوام گوناگونی (و از جمله مادها، ایونیان، خوزیان و سکاییان) به دلیل تلاش برای کسب استقلال از حکومت هخامنشی و حاکمیت بر سرنوشت خود و یا به دلیل اینکه اهورامزدا را نمیپرستیدند، سرکوب و شکنجه و قتلعام شدند.
اما این جنبشها اختصاص به اقوام غیر پارسی نداشته است و به موجب کتیبه داریوش در بیستون، پارسیان نیز دستکم دو بار علیه حکومت هخامنشی به پا خواستند. قیامها و جنبشهایی که به اندازهای گسترده بوده که سپاهیان داریوش نیز به آن ملحق شده بودند و رهبر آنان به نام «وَهیَزداتَه» برای مدت کوتاهی شاه پارسیان میشود.
داریوش در ستون سوم کتیبه بیستون شرح سرکوبی پارسیان را آورده است. به گفته او در تحریر بابلی کتیبه (تا جایی که متن سالم و قابل خواندن است)، این قیام با قتلعام مجموعاً ۵۰.۰۰۰ نفر سرکوب میشود. مجموع تعداد کشتهشدگان در تحریر آرامی همان کتیبه ۴۰.۰۰۰ تن ذکر شده است. سپس داریوش گفته است که وهیزداته (رهبر قیام پارسیان) و مردان پیرو او را به اسارت گرفته و در شهر اووادئیچیه تیر در ماتحت همه آنان فرو کرده است.
برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: لوکوک، پییر، کتیبههای هخامنشی، ترجمه نازیلا خلخالی، زیرنظر ژاله آموزگار، تهران، انتشارات فرزانروز، ۱۳۸۲، ص ۲۳۸ تا ۲۴۳.
King, L. W., and R., Thompson, The sculptures and inscription of Darius the Great on the Rock of Behistûn in Persia: a new collation of the Persian, Susian and Babylonian texts, London, Longmans, 1907, pp. 187- 193.
شکنجههای داریوشی و هخامنشی
پیش از این دیدیم که داریوش به گفته خود دست به کشتار دسته جمعی حدود ۱۲۰.۰۰۰ نفر از مخالفان و معارضان داخلی خود و غرق نمودن بازماندگان آنان در آب رودخانه کرده است. چنانکه خود گفته بود: «همه را کشتیم و هیچ زندهای برجای نگذاشتیم». اما آیا داریوش علاوه بر اینها، دست به شکنجه و نقص عضو و مُثله کردن اسیران و زندانیان نیز میزده است؟
برای پاسخ به پرسش بالا یک سند معتبر و دست اول وجود دارد که عبارت است از سخنانی که او در کتیبه بیستون برای آیندگان به یادگار گذاشته است. سخنان او نشاندهنده بخش دیگری از هنرهایی است که اهورامزدا بدو بخشیده بوده و او به یاری اهورامزدا آنها را به انجام رسانده است.
شکنجههای داریوشی به موجب گفتههای مکرر خود او در هر سه تحریر فارسی باستان، عیلامی و بابلی کتیبه بیستون عبارت است از: بریدن بینی، بریدن گوش، از حدقه در آوردن چشم، به زنجیر کشیدن، آویزان کردن اسیران از دروازههای شهر، و «اوزمَـیـاپَـتـیـیْ». این شکنجهها در شهرهای همدان، اربیل، بابل و اووادَئیچَیَه در پارس انجام شده است. (بنگرید به بندهای ۱۳ و ۱۴ از ستون دوم، و بندهای ۸ و ۱۵ از ستون سوم).
در ترجمه این بندها و مفهوم شکنجهها اختلافی میان مترجمان نیست و همگی به گونهای یکسان ترجمه کردهاند. به استثنای مفهوم اوزمیاپتیی که به درستی دانسته نشده و بر سر اختلاف وجود دارد. رونالد کنت آنرا به معنای «پوست کندن و پوست را از کاه انباشتن» میداند. رالف نورمن شارپ آنرا به معنای «دار زدن» گرفته است (در حالیکه دار زدن لغتی مستقل دارد که همانا «فَراهَجَم» است). کینگ و تامپسون در تحریر عیلامی آنرا به معنای «سوراخ کردن بدن با نیزه» یا «به چهار میخ کشیدن/ به صلیب کشیدن» میدانند. فرنسواز سوزینی و کلاریس هرن اشمیت نیز آن واژه را در تحریر عیلامی به مفهوم «میخ در ماتحت کردن» گرفتهاند. پییر لوکوک نیز اوزمیاپتیی را به معنای «تیر در ماتحت فرو کردن» میداند. بیشتر به نظر میرسد که اوزمیاپتیی به مفهوم «فرو شدن نیزه در ماتحت با نشاندن بر روی نیزه» باشد. چنانکه در برخی سنگنگارههای آشوری که مردانی نشانده بر روی نیزه به تصویر کشیده شدهاند.
یادآور میشود که داریوش در بند هشتم از ستون چهارم کتیبه بیستون خود را راستگو دانسته و خواسته است که سخنان و اعمال اهورا دادهاش دروغ انگاشته نشوند. حال میتوان داریوش را پیرو راستی دانست و انجام دهنده چنین اعمالی، و یا آنکه او را پیرو دروغ دانست و مبرای از چنین اعمالی.
برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: لوکوک، پییر، کتیبههای هخامنشی، ترجمه نازیلا خلخالی، زیرنظر ژاله آموزگار، تهران، انتشارات فرزانروز، ۱۳۸۲؛ شارپ، رالف نورمن، فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی، تهران، ۱۳۴۶؛ مرادی غیاثآبادی، رضا، بیستون- کتیبه داریوش بزرگ، چاپ سوم، تهران، ۱۳۸۴؛ کینگ و تامسون، کتیبه ایلامی بیستون، ترجمه شهرام حیدرآبادیان و روشنک جهرمی، تهران، انتشارات سبحان نور، ۱۳۸۴؛ سوزینی، فرانسوا و کلاریس هرن اشمیت و فلورنس ملبرن لابا، سنگنبشته داریوش بزرگ در بیستون (عیلامی- هخامنشی)، ترجمه داریوش اکبرزاده، تهران، انتشارات پازینه، ۱۳۸۷.
King, L. W., and R., Thompson, The sculptures and inscription of Darius the Great on the Rock of Behistûn in Persia : a new collation of the Persian, Susian and Babylonian texts, London, Longmans, 1907; Kent, Ronald G., Old Persian, Second Edition, New Haven, Connecticut, 1953.
استر و جشن پوریم
اِستِر، نام زن یهودی و یکی از زنان خشیارشا یا اردشیر یکم هخامنشی و برادرزاده یا پسرعموی مُردْخای (معتمد و متنفذ دربار هخامنشی) بود که شرح حال او منحصراً در کتاب استر (سِفر استر) از مجموعه کتابهای عهد عتیق (تورات) روایت شده است. به موجب این روایت، هامان/ آمان وزیر با اجازه پادشاه قصد هلاکت یهودیان را داشت که استر نزد پادشاه شفاعت کرد و موجب تغییر نظر پادشاه و خلاصی یهودیان و اعدام هامان شد.
سپس استر و مردخای و عموم یهودیان از طرف پادشاه اجازه مییابند تا در همان روزی که قرار بوده فرمان قتلعام یهودیان اجراء شود (یعنی روز سیزدهم ماه آدار یا آخرین ماه سال) فرمان متضادی را اجراء کنند که به موجب آن میتوانستهاند هر کسی را که دشمن و بدخواه یهود تشخیص میدادهاند، به قتل برسانند.
پیرو اجرای این فرمان و به روایت کتاب استر از مجموعه کتابهای مقدس یهودیان، بیش از ۷۵۰۰۰ تن از اهالی قلمرو هخامنشیان به دست یهودیان و با اجازه پادشاه هخامنشی قتلعام شدند.
سندیت تاریخی بخشهایی از این روایت نامعلوم است و احتمال میرود که فرمان قتلعام اول (که انجام نشده) برای توجیه و مشروعیتبخشی فرمان قتلعام دوم (که انجام شده) ساخته و پرداخته شده باشد. واقعه ضدبشری قتلعام پوریم در روزگاران گذشته و حال همواره و مکرراً دستمایه و بهانهای برای افراطگری و خشونتورزی به نفع یهودیان و یا به علیه آنان بوده است. یهودیان هر ساله این روز یا روز پس از آنرا با عنوان «پوریم» جشن میگیرند.
آرامگاه منسوب به استر و مردخای امروزه در شهر همدان واقع است و زیارتگاه یهودیان است.
هخامنشیان و غارت و به آتش کشیدن معابد و کشتار مردم
به آتش کشیدن شهرها و معابد از روشهای معمول هر سپاه مهاجم و جانگشا است. چنانکه در گفتارهای پیشین (و از جمله در «کورش و به آتش کشیدن خانه مردم» دیدیم، هخامنشیان نیز با این رویه بیگانه نبودند. در این زمینه آرنالدو مومیلیانو (مورخ فقید ایتالیایی) آورده است: «ایرانیان (منظور پارسیان/ هخامنشیان) به یونانیان نشان دادند که با معابد دشمنان خود چه میکنند. آنان معابد برانکیدیا را غارت کردند و عبادتگاه آکروپولیس را سوزاندند و کسانی را که به این معابد پناه برده بودند، از دم تیغ گذراندند». این کاری بود که بعدها موجب انتقامجویی اسکندر و غارت و به آتش کشیدن تخت جمشید شد.
بنگرید به: مومیلینو، آرنالدو، امپراتوری ایران و آزادی یونانی، ترجمه عبدالله کوثری، در: مجله بخارا، شماره ۸۷ و ۸۸، خرداد تا شهریور ۱۳۹۱، صفحه ۱۰۷.
هخامنشیان وسرکوب خونین استقلالطلبان مصری
مهر اردشیر یکم هخامنشی در موزه پوشکین مسکو که سرکوب مصریان و انقیاد آنان را نشان میدهد.
پیش از این به برخی از جنبشهای نواحی تحت سلطه هخامنشیان پرداختیم و از جمله از مقاومت و تلاش استقلالطلبانه مادها در برابر اشغال هخامنشیان و سرکوب بیرحمانه داریوش که به گفته خود او در تحریر بابلی کتیبه بیستون منجر به قتلعام ۳۸.۰۰۰ تن از آنان شد، یاد کردیم. نمونه دیگری از کوشش مردمان سرزمینهای زیر نفوذ هخامنشیان برای رهایی از سلطه آنان، مصر است. مصریان برای چندمین بار در سال ۴۶۰ قبل از میلاد به رهبری ایناروس قیام میکنند و همچون مادها به مرز پیروزی نزدیک میشوند. اما اردشیر یکم هخامنشی به سرعت نیروهای ضد شورش هخامنشی را به سرداری بگبوخشه به مصر اعزام میکند.
بگبوخشه که سابقه سرکوب موفقیتآمیز قیام بابلیان را نیز در پرونده خود داشته است، به فرمان شاهنشاه هخامنشی با سپاه بیشماری که با خود همراه کرده بود، دست به سرکوب و قتلعام مصریان میزند و مجدداً سلطه هخامنشیان بر مصر را برقرار میسازد. این واقعه بر روی دو مُهر هخامنشی ثبت شده که متعلق به بگبوخشه و اردشیر یکم هستند.
مُهر بگبوخشه (سردار نیروهای ضد شورش هخامنشی) در موزه هرمیتاژ که غلبه او بر ایناروس رهبر قیام مصر را نشان میدهد و بر این گفته داریوش تأکید میکند که «نیزه مرد پارسی بسی دورتر جای رفته».
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: هینتس، والتر، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران، نشر ماهی، ۱۳۸۷، صفحه ۲۴۲ تا ۲۴۹ (تصاویر بالا نیز از همین مأخذ هستند).
کاربرد تیرهای تیز تخت جمشید: فرو کردن در ماتحت مخالفان و معترضان
تصویری از چگونگی تیر در ماتحت فرو کردن یا اوزمَیاپَتییْ هخامنشی بر یک لوح مفرغین آشوری
شکنجه منجر به مرگی که محبوب آشوریان و هخامنشیان بود.
عکس از: مجیدزاده، یوسف، تاریخ تمدن بینالنهرین، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۸۰، جلد سوم، تصویر شماره ۴۷۶.
ذکر تخت جمشید در منابع تاریخی یونانی کمتر آمده است. یکی از این مورخان که تا اندازهای به تخت جمشید پرداخته و به نوشتههای او استناد میشود، دیودور سیسیلی (سده یکم قبل از میلاد) است. اما گاه در این استنادها، تنها به نقل بخشهای دلپسند اکتفا میشود و بقیه آن نادیده انگاشته میشوند. دیودور آورده است که در کنار تخت جمشید تعدادی تیرهای مفرغی به بلندای نُه متر/ بیست اَرَش نصب شده بود که حتی تماشای آنها موجب ترس و وحشت مردم میشد. کاربرد این تیرها این بود که مخالفان و معترضان و قیامکنندگان را بر روی آنها بنشانند و به عبارت دیگر تیر در ماتحت آنان فرو کنند (اصطلاح «به سیخ کشیدن» از همین جا آمده است). داریوش تعدادی از اشخاص مهمی را که به این روش شکنجه داده و به قتل رسانده، در کتیبه بیستون آورده است: نیدینتوبل و ۴۹ نفر دیگر، هیستاسپ با ۸۰ نفر دیگر، اَرَخه و همراهان او، وَهیَزداته و دهها تن از هواداران او، و عدهای دیگر همچون چیثرَتَخمه و فرورتیش.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: بریان، پییر، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ترجمه مهدی سمسار، تهران، ۱۳۷۷، جلد اول، صفحه ۲۹۵ و ۲۹۶.
چگونگی اجرای حکم اعدام در زمان هخامنشی
اجرای حکم اعدام در زمان هخامنشی علاوه بر شکنجههای متداول داریوشی، به شکلهای متنوعی صورت میپذیرفت: گردن زدن، دار زدن، به صلیب کشیدن و سر را میان دو سنگ له کردن. احتمال میرود که قتل با روش به صلیب کشیدن از ابداعات هخامنشیان بوده باشد و توسط آنان به سرزمینهای دیگر راه یافته باشد. والتر هینتس روشهای اجرای احکام هخامنشیان را آکنده از قساوت و وحشتآفرینی دانسته است. اما بیرحمانهترین نوع اعدام به این ترتیب بود که محکوم را در فضای خالی میان دو تغار محبوس میکردند تا زنده زنده بگندد.
بنگرید به: هینتس، والتر، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران، ۱۳۸۷، صفحه ۳۱۵ و ۳۲۶.
گزارش فردوسی از نسلکشی انوشیروان عادل و سوزاندن شهرها و غارت مردم
به گزارش شاهنامه فردوسی، انوشیروان عادل بجز نسلکشی مزدکیان به قتلعامهای دیگری نیز دست یازید که از آن جمله است قتلعام بلوچیان و گیلانیان و سپس غارت اموال آنان و سوزاندن خانههایشان. فردوسی درد و رنج مردم و قتلعام گروهی زن و مرد و کودک را به دست لشکریان ساسانی انوشیروان با شیواترین سرودهها بیان کرده است:
ازیشان فراوان و اندک نماند / زن و مرد جنگى و کودک نماند
او همچنین آورده است که گستردگی نسلکشی بلوچها به اندازهای بوده که یک نفر بلوچ و حتی یک نفر چوپان بلوچ در هیچ کجا به دیده نمیآمد:
ببود ایمن از رنج ایشان جهان / بلوچى نماند آشکار و نِهان
شبان هم نبودى پس گوسپند/ به هامون و بر تیغ کوه بلند
به گزارش شاهنامه فردوسی، انوشیروان عادل پس از سرکوب بلوچها به سوی گیلان حرکت کرد و سکونتگاههای گیلانیان را با بیرحمی به زنان و اطفال در آتش سوزاند و غارت کرد و قیام آنان را چنان به خاک و خون کشید که:
چنان بُد ز کشته همه کوه و دشت / که خون در همه روى کشور بگشت
ز بس کشتن و غارت و سوختن / خروش آمد و ناله مرد و زن
ببستند یکسر همه دست خویش / زنان از پس و کودک خُرد پیش
برای آگاهی بیشتر و متن کامل گزارش فردوسی بنگرید به: شاهنامه فردوسی، بکوشش جلال خالقی مطلق و ابوالفضل خطیبی، دفتر هفتم، بخش پادشاهی نوشینروان، تهران، ۱۳۸۶، صفحه ۱۱۸ و ۱۱۹.
گزارش فردوسی از نسلکشی سپاه کیکاووس و سوزاندن و غارت شهرها
در بخشهای پیشین و با اتکای به منابع موجود، از قتلعام مردم و سوزاندن شهرها به دست کورش و شاپور و دیگر هخامنشیان و ساسانیان یاد کردیم و نشان دادیم که آنان در رفتارهای تجاوزگرانه و خشونتطلبانه، دستکمی از دیگران نداشتهاند. اینگونه رفتارهای ضد بشری علاوه بر کتیبههای پادشاهان و متون تاریخی، در شاهنامه فردوسی نیز گزارش شده است. فردوسی رنجهای بشری را برای خوشایند هیچ پادشاهی نادیده نمیانگارد و رفتارهای غیر انسانی را حتی اگر از سوی ایرانیان باشد، با صدای بلند بازگو میکند.
او آورده است که گیو (پهلوان و فرمانده سپاه ایران) از سوی کیکاووسشاه فرمان مییابد تا دو هزار سپاهی برگیرد و هر جای آبادی را که در مازندران میبیند، بسوزاند و هر پیر و جوانی را بکشد. گیو بنا به این فرمان به مازندران میرود و زن و مرد و کودک را قتلعام میکند و شهرها را غارت میکند و سپس آنها را به آتش میکشد:
بشد تا در شهر مازندران / ببارید شمشیر و گرز گران
زن و کودک و مرد با دستوار / نیافت از سر تیغ او زینهار
همی کرد غارت، همی سوخت شهر / بپالود بر جای تریاک، زهر
برای آگاهی بیشتر بنگرید به «داستان جنگ مازندران» در شاهنامه فردوسی.
شاهنامه فردوسی و گزارش قتل و غارت اعراب غسانی به دست شاپور ذوالاکتاف
فردوسی عاشق ایران است، اما این عشقی کورکورانه نیست تا موجب شود زشتکاریهای ایرانیان را نادیده انگارد و بر آن پرده بیفکند. او گزارشهای منابع را بدون اغماض در شاهنامه خویش آورده است و میداند که سانسور رویدادهای گذشته چیزی جز تباه کردن تجربهها و درسهای تاریخی و آسیب رساندن به نسلهای آینده را در پی نخواهد داشت.
او آورده است که شاپور ذوالاکتاف با سپاه بیشمارش به مُلک «طایر غسانی» حمله میبرد و «همه بوم و بر» آن ملک را چنان غارت میکند که «خروش آمد از کودک و مرد و زن». شاپور پس از آنکه عده زیادی را میکشد و «گنجهای کهن» را تاراج میکند، «طایر» شاه غسانیان را در بند میکند و کتف او را به شکلی فجیعی از دستانش جدا میکند. سپس او را در برابر چشم دخترش سر میبرد و بدن بی سرش را به آتش میکشد: «به دژخیم فرمود تا گردنش/ زَنَد، به آتش اندر بسوزد تَنَش». به گزارش فردوسی، شاپور پس از این اعمال ملقب به «ذوالاکتاف» میشود. او آنگاه «مالکه» دختر همان شاه غسانیان را که بدو دلبسته بود، تصرف میکند و به «پارس» باز میگردد تا «جهانی همی برد پیشش نماز».
فردوسی این حکایت را سانسور نکرده است. ما نیز نکنیم.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: شاهنامه فردوسی، داستان شاپور ذوالاکتاف.
شاهنامه فردوسی و گزارش قیامهای مردمی و شکنجهگری در ایران باستان
فردوسی بر خلاف اغلب متون پهلوی زرتشتی که مروج و توجیهکننده سختگیریهای دینی و شکنجههای مذهبی هستند و جنبشهای مردمی را نشانههایی از دیوپرستی و اهریمنصفتی دانستهاند، به گزارشهایی واقعگرایانه از قیامهای مردمی علیه ساسانیان پرداخته است. او همچنین نمونههای فراوانی از انواع شکنجههای متداول در ایران باستان را نقل کرده است. شکنجههایی که نمونههای دیگر آنرا بر اساس کتیبههای هخامنشی و متون زرتشتی در دو گفتار «شکنجههای داریوشی و هخامنشی» و «شکنجههای زرتشتی» آوردهایم.
این گزارشهای شاهنامه معمولاً و تعمداً نادیده انگاشته میشوند و یا انکار میگردند. پنهان کردن برخی از گزارشهای شاهنامه و سکوت در قبال آنها، به این معنا تواند بود که فردوسی نمیبایست آنها را ثبت کند. در حالیکه اگر شاهنامه را مظهر هویت ایرانی میدانیم، نادیده گرفتن بخشهایی از آن میتواند نادیده گرفتن و سانسور بخشهایی از هویت ایرانی قلمداد شود. سانسوری که در نهایت منجر به تضعیف شناخت و آگاهی و درس نگرفتن از رویدادهای گذشته و تکرار مکرر فجایع تاریخی شود.
به گزارش فردوسی در شاهنامه، ایرانیان دستکم شش بار در زمان ساسانیان علیه ظلم و بیدادگریهای حکومت قیام میکنند که دو قیام از شش قیام، حرکتها و جنبشهای مسالمتآمیز و غیرمسلحانه بوده است.
یکبار در زمان پادشاهی قباد و به دلیل کشته شدن سوفزای –سردار بزرگ ایران- به دست او؛ بار دوم در زمان پادشاهی هرمزد و به دلیل بیدادگریهای او؛ بار سوم در زمان پادشاهی شیروی و علیه بیدادگریهای او و خسرو پرویز؛ و بار چهارم در زمان فرایین و به دلیل ظلم و خونریزیهای مکرر او.
دو بار دیگر که جنبشها مسالمتآمیز بودهاند و در واقع کوششی برای اصلاحات دینی و اجتماعی بشمار میرفتهاند، عبارت بودهاند از دینآوری مانی به عنوان یک دین مسالمتجو، به دور از خشونتورزی، و با رویکردی فرهنگی و هنری که همزبانی و همبستگی همه مردم و ادیان را در سر داشت؛ و دیگری جنبش مزدک و مزدکیان که به دنبال اصلاحات اجتماعی و اقتصادی بودند. هر دوی این کوششها به فجیعترین شکل ممکن سرکوب شدند. مانی را پس از یک دادگاه تفتیش عقاید پوست کندند و پوست او را از کاه انباشتند و از دروازه شهر آویختند. مانویان به فرمان موبد کرتیر -پیشوای زرتشتیان و بنیانگذار دین زرتشتی- قتلعام شدند. مزدک و ۱۰۰.۰۰۰ نفر از مزدکیان را نیز به فرمان انوشیروان عادل زندهبگور کردند.
اگر حکومت دینی ساسانی تن به این اصلاحات داده بود و صدای اعتراض مردم را شنیده بود، ای بسا با چنان پایان تلخی مواجه نمیشد.
علاوه بر شکنجههای بالا، فردوسی نمونههای دیگری از شکنجهها را در شاهنامه آورده است. این شکنجهها عبارتند از: بریدن دست و پا (به فرمان خسرو پرویز)، بریدن دست و پا و گوش و بینی و گذاشتن سنگ داغ بر روی زخم (به فرمان بیژن طرخان)، بستن به دم اسب و کشیدن بر روی زمین (به فرمان پوراندخت)، جدا کردن کتف و به آتش کشیدن بدن (به فرمان شاپور ذوالاکتاف)، کندن پوست (به فرمان بهرام یکم)، سوراخ کردن گوش و بینی و گذراندن افسار از آنها (به فرمان شاپور ذوالاکتاف)، خونآشامی و خوردن خون دشمن (توسط گودرز)، به بند و زنجیر کشیدن در زندان و غار (به فرمان تعدادی از پادشاهان)، زهر خوراندن (به فرمان هرمزد و چند تن دیگر)، و بسیاری نمونههای دیگر.
فردوسی این رویدادها را سانسور نکرده است. ما نیز نکنیم.
سهپایههای مرگ در کاخ پادشاهان ساسانی
پروکوپیوس آورده است که در برابر کاخ سلطنتی پادشاهان ساسانی ایران همواره یک سهپایه بزرگ آهنی برپا است تا هر ایرانی هنگامی که دانست پادشاه به او خشمگین است، خود به زبان خوش و به پای خویش به نزد این سه پایه بیاید و منتظر فرمان پادشاه بایستد. در این مواقع هیچکس جرأت ندارد تا به حمایت از او برخیزد. در کنار همین سهپایه جلادانی آماده خدمت ایستادهاند. دلیل اینکه چه عاملی موجب میشده تا آنطور که پروکوپیوس نقل کرده، عدهای به پای خویش آماده هلاکت شوند، در معاف شدن اعضای خانواده قربانی از هلاکت است.
ظاهراً این سهپایهها کاربردی مشابه تیرهای تیز هخامنشی داشتهاند که در مجاورت تخت جمشید برپا بودهاند.
بنگرید به: پروکوپیوس، جنگهای پارسیان و روم، ترجمه محمد سعیدی، چاپ پنجم، تهران، ۱۳۹۱، صفحه ۱۰۹ و ۱۱۰.
شاپور ساسانی و به آتش کشیدن شهرها
شاپور یکم ساسانی در کتیبه مشهور خود بر دیوار کعبه زرتشت در نقشرستم آورده است: «در حران نبردی بزرگ بین ما و والرین قیصر روم در گرفت. ما آنان را بزدیم و قیصر را اسیر کردیم و او را به پارس بردیم. ما شهرهای سوریه و کیلیکیه و کاپادوکیه را در آتش سوزاندیم و ویران نمودیم و غارت کردیم. پس آنگاه به میمنت این پیروزی آتشکدهها نشاندیم و موبدان را مورد لطف و عنایت خود قرار دادیم».
در سنگنگاره غلبه شاپور یکم ساسانی بر کیلیکیه که در تنگ چوگان بیشاپور واقع است، سپاهیان سوارهنظام شاپور در پشت سر او ایستادهاند. مردی در زیر سُم اسب او لگدمال شده و مرد دیگری در حال تضرع و استغاثه است. دیگران در حال حمل و تسلیم غنائم جنگی به شاپور هستند. شاپور در کتیبه خود در نقشرستم از به آتش کشیدن خانه همین مردم یاد کرده است.
عریان، سعید، راهنمای کتیبههای ایرانی میانه، تهران، ۱۳۸۲، صفحه ۷۰ تا ۷۳
بخش از سنگنگاره غلبه شاپور یکم ساسانی بر کیلیکیه، تنگ چوگان، بیشاپور
شاپور ساسانی و به اسارت گرفتن مردم ۳۶ شهر
شاپور یکم ساسانی در کتیبه مشهور خود بر دیوار کعبه زرتشت در نقشرستم و پس از آنکه به صراحت به آتش کشیدن و ویران کردن و غارت کردن چند شهر را روایت کرده، با ذکر دقیق نام شهرها و شهرستانهای کشورهای دیگر، گزارش داده که مردم عادی ۳۶ شهر را به اسارت گرفته و با خود به ایرانشهر آورده است. او همچنین گفته است: «برای اینکه آیندگان میزان نامآوری و دلیری ما را بدانند، فقط همینها را نوشتیم و بسیاری دیگر را ننوشتیم». او همچنین فرمان داده است تا به پاس این پیروزیهایی که اهورامزدا نصیب او کرده، هزار گوسفند را در آتشکده برایش قربانی کنند و این کار را با قربانی کردن یک گوسفند در هر روز تکرار کنند. این گزارشی صریح و دست اول از زبان شخص پادشاه است که همچون گزارش داریوش از قتلعام ۱۲۰.۰۰۰ نفر در یکسال، دچار هیچ تحریف یا استنباط ثانوی نشده است. گمان نمیرود که هیچ سپاه مهاجمی و حتی مغولان دست به چنین کاری یازیده باشند یا لااقل نگارنده از آن بیاطلاع است.
برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: عریان، سعید، راهنمای کتیبههای ایرانی میانه، تهران، ۱۳۸۲، صفحه ۷۰ تا ۷۳؛ سامی، علی، ترجمه کتیبه مفصل شاپور اول ساسانی اطراف کعبه زرتشت در نقشرستم، مجله گزارشهای باستانشناسی، اسفند ۱۳۳۸.
حمله خسرو انوشیروان به انطاکیه: کشتار مردم و به آتش کشیدن و غارت شهر
شهر و سرزمین انطاکیه در جنوب کیلیکیه و در شمال غربی دریای مدیترانه واقع است. این نواحی که قبلاً شاپور یکم آنجا را تصرف و غارت کرده و به آتش کشیده بود، بار دیگر به حمله خسرو انوشیروان دچار آمد. شرح این حمله را برخی مورخان رومی و از جمله پروکوپیوس ثبت کردهاند. در بخشی از تاریخ پروکوپیوس آمده است:
«سخنان خسرو در ظاهر فریبنده و حاکی از مردی و بزرگواری بود. اما او در پوشیدن حقیقت و نسبت دادن گناهان خویش به کسانی که دچار آزار و ستم او شده بودند از همه مردم چیرهدستتر بود. بعلاوه برای انجام هر کاری به آسانی سوگند یاد میکرد و بعد به همان آسانی عهد و پیمان خود را میشکست. حرص پول در او به قدری زیاد بود که برای تحصیل آن از مبادرت به هر کار زشت و ناشایستی دریغ نمیکرد… خسرو به لشکریان خویش فرمان داد که باقی اهالی انطاکیه (که کشته نشده بودند) را اسیر سازند و به غارت و چپاول شهر بپردازند. خود نیز به کلیسای شهر آمد و در آنجا ذخایر بسیار از طلا و نقره به دست آورد… پس از انجام این کارها به سپاهیان فرمان داد که شهر را آتش بزنند. لیکن سفرا از او درخواست نمودند که چون غرامت کافی از کلیسا گرفته، لااقل از خراب کردن آن صرفنظر نماید. خسرو این تقاضا را پذیرفت و گروهی را مأمور سوزاندن شهر کرد».
بنگرید به: پروکوپیوس، جنگهای پارسیان و روم، ترجمه محمد سعیدی، چاپ پنجم، تهران، ۱۳۹۱، صفحه ۱۴۷ و ۱۴۸.
فاجعه انسانی در حمله سپاه ساسانی به شهرهای دارا و اورشلیم
ارتش ساسانی در سال ۶۰۴ میلادی و پس از فرمان شاه و موافقت موبدان زرتشتی، حمله به شهر دارا در روم شرقی (جنوب آناتولی/ ترکیه امروزی) را آغاز میکند. سپاهیان ساسانی پس از محاصره شهر و به آتش کشیدن دیوارهای آن به اندازهای دست به قتل و خشونت میزنند که «جویهای خون جاری میشود». اسقف شهر از ترس اجرای شکنجههای زرتشتی و خوفناک موسوم به «چهلمرگ» دست به خودکشی میزند. در همین هنگام، قیامکنندگان شهرزور در کردستان سرکوب میشوند و رهبر مسیحی آنان به صلیب کشیده میشود. علت این سرکوب، قیام مردم محلی علیه سلطه و اختناق دینی ساسانیان و تخریب کلیساها به دست آنان بوده است.
سپس ارتش ساسانی به فرماندهی بهرام و شهربراز، پس از تسخیر شهر قیصریه در آناتولی مرکزی و قتلعام مردم آنجا، راه تصرف و غارت شهرهای دیگر غرب فرات را در پیش میگیرد تا به اورشلیم میرسد. آنچه به دست ارتش ساسانی در اورشلیم اتفاق افتاد، از هولناکترین وقایع جنگی و نسلکشیهای تاریخ بشریت است: شهر به مدت بیست روز در محاصره قرار میگیرد تا اهالی گرفتار گرسنگی و تشنگی مدید شوند. آنگاه باروی شهر با منجنیق ویران میشود و سپاهیان به شهر میریزند. آنان قتلعام عمومی و غارت شهر را آغاز میکنند و زن و مرد و پیر و جوان را به تیغهای تیز میسپارند. «کودکان با کوفته شدن بر زمین کشته میشوند» و شهر وحشتزده یکسره به خاک و خون و آتش کشیده میشود. «شقاوتی که در کشتار مردم به خرج داده شد، وصفناپذیر بود»، «آنان به هر کسی تیر پرتاب میکردند و سرش را همچون سر گوسفند میبریدند و یا همچون هیزم قطعهقطعهاش میکردند». عدهای از مردم شهر به کلیساها و معابد پناه بردند، اما در همان اماکن هدف حمله قرار میگرفتند.
لشکریان ساسانی در پایان عملیات خود، هر کس را که زنده مانده بود به عنوان برده به ایران فرستادند و شهر را به دست آتش سپردند. «آتشی که تا ابرها میرسید و تمام اورشلیم را فرا گرفته بود»، «چنانکه حتی اورشلیم آسمانی بر اورشلیم زمینی اشک میریخت».
تمامی منابع تاریخی این زمان از این حمله و کشتار بیرحمانه یاد کرده و تعداد کشته شدگان را بین ۶۲.۰۰۰ تا ۹۰.۰۰۰ نفر ذکر کردهاند. میخائیل سوری آورده است که پارسیان سرزمینهای روم، بینالنهرین، سوریه، کیلیکیه، فلسطین، مصر و تمامی نواحی ساحلی را تصرف و تاراج کردند و مردمان بیشماری را به اسارت و بردگی به سرزمین پارس بردند. آنان با چنان ثروت و نیروی کار رایگان ناگهان به ثروتی عظیم دست یافتند.
در شاهنامه فردوسی نیز مکرراً از خشونتورزیهای ساسانیان و دیگران یاد شده است.
برای آگاهی بیشتر و فهرست مفصل منابع بنگرید به: پیگولفسکایا، نینا، ایران و بیزانس در سدههای ششم و هفتم میلادی، ترجمه کامبیز میربهاء، تهران، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۱، صفحه ۱۲۲ تا ۱۳۱.
گزارشی از نسلکشی مردم ایران و خاورمیانه به فرمان موبد کرتیر و به قلم خودش!
موبد کرتیر (پدیدآورنده دین بهدینی در زمان ساسانی که در سده اخیر نام جدید دین زرتشتی بر آن نهاده شده است) در کتیبه خود آورده است: «اهریمن و دیوان (منظور مخالفان) از من ضربتها و درد و رنج فراوان دیدند. آنگاه کیش اهریمن (منظور ادیان غیر زرتشتی) و دیوان از شهر رخت بر بست و بیرون برفت. یهودیان و بوداییان و برهمنان و نزاریان و مسیحیان و غسالیان و مانویان اندر شهر کشته شدند. بتهایشان (منظور خدایانشان) نابود گردید و دیوخانههایشان (منظور نیایشگاههایشان) بر آشفت و ویران گردید. شهر به شهر و جای به جای. معابدشان تبدیل به جایگاه ایزدان شد. آنگاه من بسا آتشکده نشانیدم اندر شهر و بسا موبدان که خرسند و کامیاب شدند. من کافران و ملحدانی (منظور غیر زرتشتیانی) که به انجام فرائض دینی نپرداختند، کیفر دادم. بسیار کسان به «دین من» روی آوردند و بسیاری دست از دین دیوان برداشتند. بگذارید که من کرتیر به خواست خدا به همه نشان دهم که چه کارهای مفیدی در کشور انجام انجام دادهام. بگذارید تا ایزدان اسرار آسمانها و اعماق دوزخ را بر من روشن سازند. منم بسا پرهیزگار و دادگر. بدانید که این منم: کرتیر!».
برای آگاهی بیشتر و متن کامل کتیبه بنگرید به ترجمههای گوناگون کتیبه کرتیر بر دیواره کعبه زرتشت در نقشرستم (KKZ) و از جمله به: عریان، سعید، راهنمای کتیبههای ایرانی میانه، تهران، ۱۳۸۲، صفحه ۱۷۶ تا ۱۹۳؛ رجبی، پرویز، کرتیر و سنگنبشته او در کعبه زرتشت، در مجله بررسیهای تاریخی، سال ششم، شماره ۳۳، صفحه ۱ تا ۶۸؛ تفضلی، احمد، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، تهران، ۱۳۷۶، صفحه ۹۰ تا ۹۱.
دوزخ و شکنجههای دوزخی در دین زرتشتی
شکنجهها و عذابهای دوزخی در دین زرتشتی عصر ساسانی دارای چه مشخصهها و ویژگیهایی است؟ منابع مکتوب زرتشتی در این زمینه چه پاسخی دارند؟ این پرسشی است که نگارنده میکوشد تا پاسخ آنرا به کوتاهی و بدون پیشداوری و استنباط شخصی و صرفاً با استناد به منابع دست اول اوستایی و پهلوی بنویسد.
دوزخ معادل با جهنم در دین زرتشتی و مکان اقامت و عقوبت گناهکاران و مقصرین در جهان آخرت است. دوزخ چاهی عمیق و تاریک است که در آن انواع جانوران زیانبار اعم از مار و کژدم میزیند و آدمیان را عذاب میدهند و اندام آنان را میجوند.
در دوزخ انواعی از عذابها همچون میخ بر چشم کردن، زنان را از پستان آویزاندن، و بُریدن زبان و دیگر اعضای بدن آدمی رواج دارد. در دوزخ گُه (مدفوع) مردان و دَشتان (خون حیض) زنان را در دهان مردم میریزند تا بخورند و بیاشامند.
در دوزخ مارها را در ماتحت زنان فرو میکنند تا از دهانشان بیرون آید و یا اینکه آنها را همراه با کرم و عقرب در دهان و ماتحتشان کنند و سگها شکمشان را پاره کنند و رودههایشان را بخورند.
در دوزخ زنان پستانهای خود را و یا فرزندان خود را زندهزنده در چرک و دشتان میپزند و میخورند و یا پستانها و زبانهایشان خوراک کرمها میشود.
در دوزخ اجساد مردگان را با خون و چرک و کثافات میآمیزند و به خورد مردم میدهند. مردان را در دیگ آب جوش میپزند و میخ در دو چشم زنان فرو میکنند.
پنج قطعه نقلقول کامل به نقل از متن پهلوی ارداویرافنامه به شرح زیر است:
«دیدم روان مردی که گُه و چرک به خوردش میدادند و دیوان با سنگ و تبر او را میزدند. پرسیدم او چه گناهی کرد؟ گفتند او کسی بود که بسیار به گرمابه میرفت و چرک خودش را به آب و آتش و زمین میداد» (رضی، هاشم، دانشنامه ایران باستان، تهران، ۱۳۸۱، جلد نخست، صفحه ۳۵۸، به نقل از ارداویرافنامه).
«دیدم روان گناهکارانی را که میریدند و گُه خود را میخوردند و باز میریدند و باز میخوردند. پرسیدم آنان چه گناهی کردند؟ گفتند آنان به دین و اهورامزدا و روز رستاخیز و بهشت و دوزخ ایمان نداشتند» (رضی، همان، صفحه ۳۵۹، به نقل از ارداویرافنامه).
«دیدم روان زنانی که دشتان (خون حیض) خود را میخوردند. پرسیدم آنان چه گناهی کردند؟ گفتند آنان در ایام دشتان به آب و آتش و زمین و گیاه دست زدند و به آسمان و خورشید و ماه و ستارگان نگاه کردند» (رضی، همان، صفحه ۳۶۰، به نقل از ارداویرافنامه).
«دیدم روان زنانی را که از هر ده انگشت آنان چرک و خون جاری بود و میخوردند و از هر دو چشمشان کرم بیرون میآمد. پرسیدم آنان چه گناهی کردند؟ گفتند آنان زنانی بودند که سر و صورت خود را آرایش میکردند» (رضی، همان، صفحه ۳۶۰ و ۳۶۱، به نقل از ارداویرافنامه).
«دیدم روان زنانی را که با دست و دندان، پستان خود را میبریدند و سگها شکمشان را پاره میکردند و پاهایشان بر روی فلز مذاب بود. پرسیدم آنان چه گناهی کردند؟ گفتند آنان زنانی بودند که در زمان عادت ماهانه غذا میپختند و آشپزی میکردند و نزد شوهر پاک خود مینهادند» (رضی، همان، صفحه ۳۶۱، به نقل از ارداویرافنامه).
برخی از اعمال انسان که موجب چنین عقوبتهایی میشده، عبارت است از: آب بر آتش پاشیدن، به آتش بیاحترامی کردن، مو بر آتش انداختن، ناخن بر آتش انداختن، بد به آتش نگاه کردن، آتش مقدس را خاموش کردن، در مرگ کسی گریه کردن، ایستاده شاشیدن، دیو پرستیدن (پرستش خدایی بجز اهورامزدا)، تبلیغ ادیان دیگر، ارتداد، کمفروشی، بدگویی، مالاندوزی، همجنسگرایی، رابطه با مرد بیگانه، زباندرازی به شوهر و جواب شوهر را دادن، آرایش کردن، حجاب کامل سر تا به پا را رعایت نکردن، تن به همبستری با شوهر ندادن، آشپزی کردن در وقت عادت ماهانه، بیقدر کردن ازدواج با محارم و جز اینها.
شرح کامل شکنجهها و عقوبتهای دوزخی در کتاب پهلوی اَرداویرافنامه آمده است. برای آگاهی بیشتر بنگرید به: ژینیو، فیلیپ، ارداویرافنامه، ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار، انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایران، چاپ دوم، تهران، ۱۳۸۲؛ میرفخرایی، مهشید، بررسی هادختنسک، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۱؛ تفضلی، احمد، مینوی خرد، چاپ سوم، تهران، ۱۳۸۰؛ رضی، هاشم، وندیداد- ترجمه و شرح واژهبهواژه-، تهران، ۱۳۸۰ (چهار جلد)؛ رضی، هاشم، دانشنامه ایران باستان، تهران، ۱۳۸۱، جلد نخست، صفحه ۳۵۳ تا ۳۶۳.
شکنجههای زرتشتی
شکنجههای زرتشتی عصر ساسانی نه تنها دستکمی از شکنجههای داریوشی نداشته، که بسا سهمگینتر از آنها بودهاند. و این برای دین و روحانیونی که استاد مرتضی راوندی در «تاریخ اجتماعی ایران» (جلد نهم) آنان را با چنین عباراتی توصیف کرده است، عجیب به نظر نمیرسد:
«در هیچیک از مآخذ موجود اشارهای نشده است که جامعه روحانیان مصدر خدمات اجتماعی یا کارهای عامالمنفعه بوده و یا در صدد تخفیف آلام و رفع احتیاجات توده ستمدیده مردم برآمده باشند. موبدان تمام سعی خود را در راه مبارزه با کفر و جلوگیری از رشد افکار عمومی و توسعه ادیان دیگر بکار میبردند تا موجبات تضعیف یا نابودی قدرت ایشان فراهم نگردد (ص ۱۴). اسباب قدرت روحانیان فقط این نبود که از جانب دولت حق قضاوت داشتند و ثبت ولادت و عروسی و تطهیر و قربانی و تشییع جنازه و اصغای اعترافات گناهکاران و عفو و یا تعیین میزان کفاره جرایم و جز اینها با آنها بود؛ بلکه علت عمده اقتدار آنان، داشتن املاک و ضیاع و عقار و ثروت هنگفتی بود که از راه استثمار شدید کشاورزان، اخذ جرایم دینی، عشریه و صدقات عاید آنان میشد» (ص ۱۶ و ۱۷).
موبدان زرتشتی برای سرکوب مخالفان و معترضان و پیروان ادیان دیگر دست به شکنجههایی میزدند که مطالعه آنها مو بر تن انسان راست میکند. شرح این مجازاتها را آرتور کریستنسن به تفصیل و با اتکای به منابعی که نقل کرده در کتاب «ایران در زمان ساسانیان» آورده است.
به موجب این منابع، آلات و ادوات شکنجه را در برابر چشم متهم میگستردند. زندانیان را از انگشت و یا از پا بطور سرنگون آویزان میکردند و آنان را با تازیانه میزدند. در زخمها سرکه و نمک و انقوزه میریختند. اندام آن بینوایان را یک به یک قطع میکردند و پوست سرشان را میکندند. گاه پوست چهره را از پیشانی تا چانه بر میداشتند و گاهی پوست دست و پشت آنان را میبریدند. سرب گداخته یا روغن داغ در گوش و چشم میریختند و زبان آنان را میبریدند و میل سرخ بر چشم میکشیدند. تمام یا قسمتی از پوست زندانی را میکندند و پر از کاه میکردند و از درخت میآویختند تا دیگران ببینند. زندانی را بر روی زمین یا بر روی دار سنگسار میکردند و یا زندهزنده لای دیوار مینهادند. گاه آن بخت برگشته را زیر پای فیلها میانداختند و گاه گردن او را از پشت سوراخ میکردند و زبان را از آن سوراخ بیرون میکشیدند. جوالدوز در چشم و تمام بدن فرو میکردند. سرکه و خردل در دهان و چشم و بینی آنان میریختند تا مرگشان فرا رسد (ص ۴۱۴ و ۴۱۵).
یکی از ادوات کثیرالاستعمال، شانه آهنین بود که گوشت تن محکوم را با آن میکندند و بر استخوانهای بیرون زده، نفت میریختند و آتش میزدند. شکنجه چرخ و اعدام با سوزاندن بر روی خرمن هیزم آتش زده، از دیگر شکنجههای متداول در بین روحانیون زرتشتی عصر ساسانی بود (ص ۴۱۶).
نوع دیگری از شکنجه، موسوم به مجازات «نُه مرگ» بود. این شکنجه از این قرار بود که جلاد به ترتیب انگشتان دست و انگشتان پا را قطع میکرد و بعد دست و پای راست را تا مچ میبرید. سپس دست را تا آرنج و پا را تا زانو قطع میکرد. پس از آن گوش و بینی و پشت سر را میبرید. آنگاه اجساد اعدام شدگان را نزد حیوانات وحشی میانداختند (ص ۴۱۶).
چنانکه کریستنسن به نقل از سوزومن آورده است (همان، صفحه ۳۶۶)، در یک نوبت در سال ۳۶۲ میلادی، تعداد ۱۲.۰۰۰ تن از ایرانیان مسیحی به همین ترتیب قتلعام شدند.
نادیده انگاشتن و بیتوجهی به این رنجهای بشری، ظلمی مضاعف در حق مظلومان و ستمکشیدگان و بیتفاوتی به آموزهها و تجربههای تاریخی است. بیتفاوتیهایی که منجر به تکرار چندین باره چرخه شوم حوادث خواهد شد.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران، جلد نهم: فرقههای مذهبی در ایران، تهران، انتشارات روزبهان، ۱۳۸۲، صفحه ۱۴ تا ۱۷؛ کریستنسن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، چاپ هشتم، تهران، انتشارات دنیای کتاب، ۱۳۷۵، صفحه ۳۶۶ و ۴۱۴ تا ۴۱۶.
قلعه انوشبرد در دزفول: زندان و شکنجهگاه سیاسی-عقیدتی ساسانیان
قلعه فراموشی که با نامهای قلعه گیلگَرد و قلعه اَنوشبَرد (به معنای نابودکننده زندگی) نیز شناخته میشود، کهنترین زندان سیاسی- عقیدتی شناخته شده در ایران است. قلعه انوشبرد، زندان و شکنجهگاه و سیاهچالی قلعهمانند و مخوف در خوزستان بوده که در دوره ساسانی برای حبس دائمی و شکنجه مخالفان حکومت و معترضان به دین زرتشتی ساخته شده بود. این زندان در حدود شهر جندیشاپور یا دزفول جای داشته است. برخی پژوهشگران بر اساس کاوشهای جدید در شهر دزفول معتقدند که محل دقیق آن زندان در محله مرتفع موسوم به «قلعه» در داخل شهر دزفول و در مجاورت رود دز و پل تاریخی آن بوده است. جایی که امروزه نیز بقایایی از استحکامات آن برجای مانده است. زندانیان سیاسی و عقیدتی محبوس در قلعه انوشبرد هیچگاه آزاد نمیشدند و اعدام نیز نمیشدند، بلکه به مدتی نامحدود در شرایط سخت و هولناک زندان سپری میکردند تا زجرکُش شوند. کسی در کشور حق نداشت در باره این زندان یا زندانیان آن صحبت کند و یا حتی نام آنها را بر زبان بیاورد. همگان میبایست کسانی را که به این زندان انداخته میشدند، برای همیشه فراموش کنند. همچنین سخن گفتن از زندانبانان نیز ممنوع بود و مجازاتهای سختی در پی داشت.
برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: کریستنسن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، چاپ هشتم، تهران، ۱۳۸۵، ص ۴۱۲ تا ۴۱۴ (به نقل و استناد به هوبشمان، لانگلوا و دیگران).
دو نسلکشی مستند به منابع دست اول در تاریخ ایران
گزارشهای تاریخی حاکی از اجرای مکرر قتلعامهای عمومی در تاریخ ایران است. نمونهای این اعمال عبارتند از: «به آتش کشیدن و غارت و قتلعام مردم به دست کیکاووس»، «به بردگی گرفتن مردم ماد به دست کورش»، «به آتش کشیدن خانههای مردم و شهر اپیس به دست کورش»، «قتلعام مردم نینوا به دست کورش»، «غارت و سرکوب و به بردگی گرفتن لیدیاییها به دست کورش»، «نابودی تمدن خوزیان به دست کورش»، «به آتش کشیدن شهرها و به بردگی گرفتن مردم ایونیه و بهرهکشی جنسی از زنان ایونیه به دست داریوش»، «به آتش کشیدن و غارت شهرها به دست شاپور بزرگ»، «قتلعام و به آتش کشیدن خانههای بلوچیان و گیلانیان به دست انوشیروان عادل»، «قتل و غارت اعراب غسانی به دست شاپور ذوالاکتاف» و بسیاری نمونههای دیگر.
اما تعدادی از این قتلعامها به اندازهای گسترده و سهمگین و سراسری بوده است که تبدیل به نسلکشی شدهاند. اگر بخواهیم از روی توجیه یا سادهانگاری، دادههای تاریخی از اجرای نسلکشی را اعتمادناپذیر و غرضورزانه بدانیم، دستکم در دو مورد از آنها جای هیچ چون و چرایی نیست؛ چرا که این دو نمونه از نسلکشی و جنایت در حق بشریت، گزارشی اول شخص است که در کتیبههای بازمانده از آنان ثبت شده است. یعنی اقدامکننده به نسلکشی، علاوه بر اینکه از زبان خود چنین واقعهای را با افتخار شرح داده و بر آن صحه گذارده است، که آن وقایع را در کتیبههایی ثبت کرده است. در نتیجه و برخلاف متون تاریخی، این گزارشها دچار تحریف و بازنویسیهای احتمالی و مکرر نشدهاند و نمیتوان آنها را بیاساس یا اتهام دانست.
نخستین روایت مستند به منبع دست اول، کتیبه داریوش بزرگ در بیستون است. کتیبهای که سندی ممتاز از جنایت در حق بشریت و یک نسلکشی تمامعیار در سراسر سرزمینهای تحت حاکمیت هخامنشیان بوده است. داریوش در تحریر بابلی و نسخه آرامی کتیبه خود، مجموعاً از قتلعام ۱۲۰.۰۰۰ نفر یاد میکند. کسانی که جرمشان تلاش برای رهایی از سلطه هخامنشیان و یا نپرستیدن اهورامزدا بوده است. او مادها را با کشتار ۳۸.۰۰۰ نفر سرکوب میکند، عده زیادی از سکاییان را «آنگونه که میلش بوده است» و به جرم نپرستیدن اهورامزدا قتلعام میکند، پارسیان را با کشتار ۴۰.۰۰۰ نفر منکوب میسازد، اسرای بابلی را بطور دستهجمعی در آب رودخانه خفه میکند، عدهای را در تخت جمشید بر روی تیرهای تیز مینشاند و تیر در ماتحت آنان فرو میکند، و عده بیشمار دیگری را به دست شکنجههای مرگبار که عبارت بوده از بریدن بینی، بریدن گوش، از حدقه در آوردن چشم، به زنجیر کشیدن، آویزان کردن از دروازههای شهر میسپارد.
دومین روایت مستند به منابع دست اول، کتیبه موبد کرتیر (بنیانگذار دین زرتشتی) بر بدنه کعبه زرتشت در نقشرستم است. او در این کتیبه مهم ساسانی از قتلعام عمومی تمامی پیروان ادیان غیرزرتشتی در سراسر ایرانشهر یاد کرده است. به گفته خودش: «شهر به شهر و جای به جای». قتلعامهایی که با تخریب نیایشگاهها و تبدیل آنها به آتشکده همراه بوده است. آرتور کریستنسن نقل کرده که فقط در یک نوبت در سال ۳۶۲ میلادی، تعداد ۱۲٫۰۰۰ تن از ایرانیان مسیحی به روش شکنجه موسوم به «نُه مرگ» قتلعام شدند. قساوت بیپایان او در یک نسلکشی عظیم دینی موجب روی آوردن اجباری بسیاری از مردم به دین زرتشتی شده است تا فقط حق زندگی کردن و زنده ماندن داشته باشند.
کسانی که در قبال این نسلکشیها سکوت میکنند، آنها را نادیده میگیرند و یا با لطائفالحیلی توجیهشان میکنند، یا در حال حمایت از این اعمال هستند و یا منتظر فرصتی برای تکرار آن.
اصلاح نژادی و قتل معلولان جسمی و ذهنی در متون زرتشتی
یکی از اعمال نازیها عبارت بوده است از قتلعام و نسلکشی معلولان جسمانی و عقبافتادههای ذهنی، و یا دستکم طرد و حذف آنان از جامعه با این توجیه که این عده اشخاص پلید و ناپاک و مضری هستند که میتوانند مانع رشد و ترقی و اعتلای «انسان برتر» و «نژاد برگزیده» شوند.
نازیها تلاش کردند که خلوص خون و نژاد آریایی را بوسیله برنامههای اصلاح نژادی، شامل عقیمسازی اجباری بیماران روانی و معلولان ذهنی و اعدام بیماران روانی بستری شده در آسایشگاهها در قالب بخشی از برنامه مرگ آسان، حفظ کنند. (بنگرید به: «نژاد آریایی: بررسی چگونگی پیدایش و گسترش یک نظریه نژادپرستانه»).
چنین دستورات و توصیههایی در دین زرتشتی دارای سابقه است. به موجب فرگرد دوم متن اوستایی وندیداد، جمشید به فرمان اهورامزدا مأمور میشود تا انسانها و دیگر موجودات آفریده اهورامزدا را نجات دهد و در یک سرزمین نمونه و آرمانی گرد هم بیاورد. چرا که قرار است هر شخص یا موجود دیگری بجز این عده به سرنوشت محتوم هلاکت دچار شوند. یکی از انواع گروههای انسانی که از راه یافتن بدان جامعه باز میمانند و حق زندگی و زنده ماندن را از دست میدهند، معلولان جسمی و عقبافتادههای ذهنی هستند. اعم از اشخاصی که قوز یا قد کوتاه دارند و یا دارای چشمان ضعیف و اندام شکسته هستند. چرا که مطابق با آموزههای دین زرتشتی، این انسانها «داغ خوردگان اهریمن» (شیطان صفت) به حساب میآیند و لازم است تا از اجتماع تصفیه شوند.
اهورامزدا در بندهای ۲۹ و ۳۷ از فرگرد دوم وندیداد به صراحت و تأکید به جمشید هشدار میدهد که: «مبادا اینان بدان جایگه راه یابند».
با این حال نگارنده بعید میداند موبدان زرتشتی عصر ساسانی توانسته باشند این ایده آرمانی خویش را که به اسطوره جمشید نسبت دادهاند، بطور گسترده به مرحله اجرا در آورند.
بخش سوم: سختگیریهای مذهبی
داریوش و سختگیریهای مذهبی
ظلمی بود در حق بشر که از او خواستند تا از پرستش خدای خود به نفع خدای سلطهگران چشمپوشی کند و او را بخاطر باورهای دینیاش سرکوب کردند. چنانکه داریوش هخامنشی در بند دوم از ستون پنجم کتیبه خود در بیستون آورده است: «آن خوزیان بد پیمان بودند و اهورامزدا از سوی آنان ستوده نمیشد. من اهورامزدا را میستودم و با آنان چنان کردم که میل من بود».
داریوش و سرکوب سکاییان به گناه نپرستیدن اهورامزدا، سندی از خفقان دینی در عصر هخامنشی
برای پی بردن به میزان آزادیهای دینی در عصر هخامنشی یک سند معتبر و دست اول وجود دارد و آن کتیبه داریوش در بیستون و تحریر بابلی آنست. داریوش در ضمن شرح وقایع سالهای دوم و سوم پادشاهی خود (ستون پنجم کتیبه بیستون) به شرح سرکوب سکاییان میپردازد. او در بندهای چهارم تا ششم ستون پنجم گفته است که با سپاهیانش با سکا حمله برده و عده زیادی از سکاییان را «آنگونه که مرا کام بود»، کشته است. حال پرسش اینجاست که این سکاییان به کدامین گناه کشته شدند؟ داریوش خود پاسخ این پرسش را داده است. پاسخی که بهترین سند برای میزان آزادیهای دینی در عصر هخامنشیان است: «از آن رو که این سکاییان بیوفا/ خائن بودند و اهورامزدا را نمیپرستیدند. اما من اهورامزدا را میپرستیدم. پس به خواست اهورامزدا چنانکه کام من بود با آنان عمل کردم». و سپس یک نتیجهگیری اخلاقی نیز میکند: «کسی که اهورامزدا را بپرستد، چه در زندگی و چه پس از مرگ، رستگار خواهد شد».
برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: لوکوک، پییر، کتیبههای هخامنشی، ترجمه نازیلا خلخالی، زیرنظر ژاله آموزگار، تهران، انتشارات فرزانروز، ۱۳۸۲، ص ۲۵۴ تا ۲۵۶؛ شارپ، رالف نورمن، فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی، تهران، ۱۳۴۶، صفحه ۷۴ تا ۷۷؛ مرادی غیاثآبادی، رضا، بیستون- کتیبه داریوش بزرگ، چاپ سوم، تهران، ۱۳۸۴، ص ۴۲؛ کنت، رونالد، فارسی باستان، ترجمه سعید عریان، تهران، انتشارات حوزه هنری، ۱۳۷۹، صفحه ۴۳۹ و ۴۴۰.
King, L. W., and R., Thompson, The sculptures and inscription of Darius the Great on the Rock of Behistûn in Persia : a new collation of the Persian, Susian and Babylonian texts, London, Longmans, 1907, pp. 81- 83.
خشیارشا و تخریب نیایشگاهها و ممنوعیت ادیان
اجبار در پرستش اهورامزدا و ممنوعیت پرستش خدایان دیگر که در زمان داریوش هخامنشی به اوج خود رسیده بود، در زمان پادشاهی پسرش خشیارشا نیز دوام یافت. خشیارشا در بند پنجم (سطرهای ۳۵ تا ۴۱) از کتیبه هشتم خود در تخت جمشید (XPh) به صراحت خدایان دیگر را «دیو» و نیایشگاههای آنان را «دیوکده» مینامد. او به موجب همین کتیبه، دستور تخریب آن نیایشگاهها را صادر میکند و پرستش خدایانی غیر از اهورامزدا را ممنوع اعلام میدارد. این کتیبه به همین دلیل به «کتیبه دیوان» شهرت دارد و سند دست اول دیگری از میزان خفقان دینی در عصر هخامنشی دانسته میشود.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به کتیبه هشتم خشیارشا در تخت جمشید (XPh) و از جمله در : لوکوک، پییر، کتیبههای هخامنشی، ترجمه نازیلا خلخالی، تهران، انتشارات فرزانروز، ۱۳۸۲، ص ۳۱۰؛ شارپ، رلف نارمن، فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی، تهران، ۱۳۴۶، ص ۱۲۱.
رنجنامه مسیحیان اربیل از رفتار ساسانیان زرتشتی با اقلیتهای دینی: شمشیرهایی که از خون سیر نمیشدند
پیش از این چندین مطلب در باره تنگنظریها و خشونتورزیها و شکنجههای دینی ساسانیان زرتشتی نوشته شد. یکی دیگر از منابع دست اول موجود برای این مطالعات، رساله سریانی «تذکره اربیل/ وقایعنامه آربلا» است که همزمان با عصر ساسانیان به دست مسیحیان اربیل و موصل در کردستان نوشته شده است. در بخشهایی از این رساله آمده است:
«در همین ایام، اردشیر پادشاه پارسها، درگذشت و شاپور (منظور شاپور یکم) بر جای او نشست. شاپور بس تندخو بود و در سال نخست پادشاهی خود با کوراسمیها (اهالی پیرامون رود جیحون/ آمودریا) و نیز با مادها که در کوهستانها بودند، وارد جنگ شد و در نبردهای سهمگین آنان را در هم شکست. پس گیلها و دیلمان و هیرکانیان را مطیع ساخت… ترس او بر دلهای همگان مستولی شد» (ص ۷۷).
«بهرام دستور داد تا گوپرشنسپ را پوست بکنند و پیکرش را از دروازه کاخ سلطنتی بیاویزند تا همه ببینند و بدانند که پادشاه آرام نخواهد نشست، مگر به این شیوه هولناک… ابوحی دلیر این بیرحمیها و شقاوتها را دید، اما روح لایزالش به هیچ روی نومید و ناتوان نشد» (ص ۸۵).
«پدران و مادران و خاندانها رنجها میبرند و اشکها از چشمان مادران سرازیر میشود. زیرا که شمشیرها به زندگی فرزندان آنها پایان داده، و خنجرها پیکرهای نورچشمان آنها را پاره پاره کرده است» (ص ۸۶).
«هرمز پادشاه ایرانیان سپاه بزرگی آراست و حمله برد و بسیاری از شهرهای رومی را غارت کرد… هرمزد چون بر ایشان غالب آمد، بنای آزار و شکنجه گذاشت، با شقاوت تمام» (ص ۹۲).
«مُغها (موبدان) به شاهنشاه القا کردند که مسیحیان همگی جاسوسان روم هستند… و پادشاه دستور داد که مسیحیان را بدون رحم و ملاحظه به قتل آورند» (ص ۱۰۳).
«آنان آتشکدههایی برپا ساختند تا کلیساها به وادی فراموشی سپرده شوند. کشیشها دستگیر و به پیشگاه شاهنشاه برده شدند و پس از شکنجههای بسیار، شاپور شکنجه را متوجه رفقای او ساخت که شمارشان ۱۰۲ تن بود. سرانجام سرهای همه را از تن جدا کردند. از آن روز، شمشیر در سراسر مشرقزمین از کار باز نایستاد و مسیحیان دستهدسته تا دوردست افق همچون گلههای گوسفندان که به سوی مسلخ میروند، در نوبت ذبح صف کشیده بودند. و این سوای آن کسان بود که در خانههای خود به قتل میرسیدند» (ص ۱۰۴ و ۱۰۵).
«در سال سیوپنجم از پادشاهی شاپور شاهنشاه، اسقف یوحنا و کشیش او یعقوب، به دستور پیروز تهم شاپور دستگیر شدند و موبدان آنها را با بیرحمی تمام زندانی کردند و انواع شکنجهها را در حق آن دو گشودند، بیرون از قوه فهم و بیان. و در این روز، مردان و زنان و دختران همدین از هر طبقه، گروهگروه کشته شدند. سپس دو شَمّاس کلیسا را پس از همه تفتیشها و زجرها و جفاها که در حق آنان اعمال شد، از خانه و شهر بیرون بردند و مصلوب ساختند. و شمشیر از آن روز تا پایان سال تشنه خون بود و سیر نمیشد. مُغان (موبدان) که گرد هم آمده بودند، سلاخهایی در سرزمین ما بودند و مانند سگان ولگرد، هر روز دلمههای خون ما را میلیسیدند» (ص ۱۰۶ و ۱۰۷).
«شاهنشاه به زور از یوحنا و یعقوب خواست از آفریدگار تبری جویند و آفریدگار را با آفریده عوض کنند، اما آنان حاضر نشدند. پس شاهنشاه دستورش را صادر کرد و سرهای آنها در روز نخست از ماه تشرین دوم به شمشیری از تن جدا شد» (ص ۱۱۱).
«پادشاه شخص دیگری به نام آذرفره را منصوب کرد… این موبد از شخص پیش از خود هم درندهخوتر بود. دندانهایش را برای خونریزی باز هم بیشتر تیز کرده بود و با تمام وجود سوگند خورده بود که خون بریزد. آبراهام چون خبردار شد که این شیر تشنه به خون پا به سرزمین او گذاشته است، بیدرنگ گریخت تا شاید در امان بماند. اما موبد عده زیادی را مأمور کرد تا او را پیدا کردند و به شکنجههای بیرحمانه بستند تا خداوندگارش مسیح را انکار کند. او زیر شکنجهها تاب آورد و تسلیم خواست آنان نشد. پس او را در روز پنجم از ماه شباط سر بریدند» (ص ۱۱۲).
«از چه کسی بر میآید که عدد همه آنان را برشمارد که در سرزمین ما کشته شدند و از میان رفتند؟ بیرون است از شمار. نسل بعد از نسل تا به امروز، شمشیر همچنان بر دور گردنها میچرخید» (ص ۱۱۶).
در بیان رنجهای بشری نمیتوان تبعیض قائل شد. تبعیض در بیان ظلم به انسانها، خود ظلم دیگری به انسانها است.
تذکره اربیل (وقایع نامه آربلا)، متن کهن اثر مؤلف ناشناس، ترجمه محمود فاضلی بیرجندی، تهران، ۱۳۹۰.
استعمال حشیش در دین زرتشتی
حشیش یا بنگ و استعمال آن به عنوان یکی از یاریگران اهورامزدا در برابر اهریمن از اعمال مقدس در دین زرتشتی عصر ساسانی بشمار میرود. مصرف حشیش در دین زرتشتی یکی از راههای معراج و سفر به بهشت و جهان آخرت دانسته شده است، بخصوص اگر سه جام زرین از «بنگ گشتاسپی» باشد و موبدی آنرا سر بکشد. چنانکه ارداویرف در آتشکده آذرفرنبغ و در برابر هفت تن از بزرگان زرتشتی آن می و بنگ را نوشید و استعمال کرد و به مسافرت آن دنیا رفت و برگشت. ارداویراف همان موبدی بود که سنت ازدواج با محارم را با هر هفت خواهر خود اجرا کرد و کتابی به نام «ارداویرافنامه» از او برجای مانده است. نشانه دیگری از مصرف مقدس حشیش، گزارش «زراتشتنامه» است. به موجب این منظومه، زرتشت نیز چنین جامی را به گشتاسپ نوشانید تا او را سه شبانهروز به معراج بفرستد و از بهشت دیدار کند.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: ژینیو، فیلیپ، ارداویرافنامه، ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار، انتشارت معین و انجمن ایرانشناسی فرانسه، تهران، چاپ دوم، ۱۳۸۲؛ فرنبغ دادگی، بندهش، ترجمه مهرداد بهار، انتشارات توس، چاپ دوم، تهران، ۱۳۸۰؛ گزیدههای زاداسپرم، ترجمه محمدتقی راشد محصل، انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، ۱۳۶۶؛ رضی، هاشم، دانشنامه ایران باستان، انتشارات بهجت، تهران، ۱۳۸۱، جلد یکم، صفحه ۵۰۴ تا ۵۱۲.
نکوهش حمام در دین زرتشتی عصر ساسانی و عقوبت آن
یکی از گناهان و اعمال زشت آدمیان به موجب متون زرتشتی عصر ساسانی، حمام رفتن زیادی است. چرا که بهزعم آنان حمام رفتن موجب آلوده شدن آب و آتش و زمین میشده است. در این زمینه در متن زرتشتی پهلوی ارداویرافنامه آمده است که او کسی را در دوزخ میبیند که: «اوم دید رووانِ مردی که گُه اود نَسا اود ریمَنی خوردن دهند»، «دیدم روان مردی که گُه و مردار و چرک به خوردش میدادند». ارداویراف میپرسد که گناه این مرد چه بود که چنین کیفر گرانی را تحمل میکند؟ سروش و آذر از سوی اهورامزدا جواب میدهند: «این رووانِ اوی دُروَند مردم که او گرمابَگی واس شُد هند»، «این روان آن مردم دروندی است که بسا به گرمابه میرفتند».
Gignoux, Philippe, Le Livre D`Arda Viraz, Paris, Editions Recherche sur les civilisations, 1984, Chapitre 41.
وضو در دین زرتشتی
به موجب متون فقهی زرتشتی ساسانی، هر مرد و زن مؤمنی میبایست پنج بار در شبانهروز برای نمازهای پنجگانه وضو بگیرند و ممنوع بود که کسی از خواب بیدار شود و پیش از آنکه وضو گرفته باشد، دست به چیزی بزند. برای بیتوجهی به احکام وضو مجازاتهای سختی وضع شده بود که در برخی مواقع شامل «مرگارزانی» (اعدام) میشد. آداب وضو ساختن چنین بود که شخص میبایست سه بار با گمیز (ادرار) گاو و سه بار دیگر با آب به این ترتیب شستشو کند: دست راست و سپس دست چپ از آرنج تا سر انگشتان، صورت از گوش تا زیر چانه، پای راست و سپس پای چپ از ساق به پایین. چنانکه گمیز گاو در دسترس نبود و بیم آن میرفت که وقت نماز بگذرد، میبایست از ادرار دیگر چارپایان (همچون گوسفند و خر) استفاده کند. و نیز چنانچه ادرار آن چارپایان نیز در اختیار نبود، باید با سه بار دست زدن در خاک تیمم میکرد. در تمام این مراحل خواندن ادعیه وضو نیز لازم بود که شامل دعای اَشِموُهو، دعای کِمنامزدا و چند دعای دیگر میشد.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: رضی، هاشم، دانشنامه ایران باستان، جلد اول، تهران، ۱۳۸۱، صفحه ۵۲۸ و ۵۲۹، به نقل از سه متن پهلوی زرتشتی: شایست نشایست، بخش ۱۲، بند ۲۱؛ روایات داراب هرمزدیار، جلد اول، صفحه ۳۱۱؛ صد در نثر، درهای ۳۵ و ۵۰ و ۷۴.
غسل با پیشاب گاو
تقدس افراطی آب و آتش در دین زرتشتی عصر ساسانی موجب شده بوده که برای آلوده نشدن آب، از پیشاب (ادرار) گاو برای غسل کردن استفاده شود. در برخی مواقع نیز (مثلاً به هنگام زاییدن طفل مرده) میبایست آنرا مینوشیدند. در پرسش و پاسخی که میان موبدان زرتشتی با پیروان مزدک برجای مانده است، مزدکیان به این رویه و نیز به نهادن خوراک نزد آتش و محرومکردن مردم نیازمند انتقاد و اعتراض میکنند. موبد در پاسخ آنان و ضمن طفره رفتن از پاسخ منطقی و مرتبط با موضوع، به تهمت و تهدید و فحاشی روی میآورد و میگوید که از بین بردن همه دیوپرستان و کشتن همه دینستیزان، کاری عادلانه و قانونی است. او همچنین میافزاید که لاشه مردم پلید و بددین را نمیباید در نزد بهدینان گذارد، بلکه میباید آنان را در بیابانی دار زنند و بر دار بمانند تا بپوسند.
دینکرد، کتاب سوم، دفتر یکم، ترجمه فریدون فضیلت، تهران، انتشارات دهخدا، ۱۳۸۱، صفحه ۱۱ تا ۱۴؛ دوستخواه، جلیل، اوستا- کهنترین سرودهای ایرانیان، چاپ هفتم، جلد دوم، تهران، ۱۳۸۲، صفحه ۷۱۳ تا ۷۱۶؛ و بخشهای گوناگون متن پهلوی ماتیگان هزار دادستان.
مجازات شرعی برای غسل مس میت
غسل مس میت یا «بَرِشنوم» در دین زرتشتی دارای احکام و آداب پیچیده و دشواری بود که یکی از آنها عبارت بود از شستشوی بدن با پیشاب (ادرار) گاو و ریختن آن از فرق سر تا به پایین. چنانچه کسی احکام شرعی غسل مس میت یا برشنوم را به درستی انجام نمیداد، محکوم به مجازاتهای سهمگینی در این جهان و نیز در جهان آخرت میشد. مجازات اُخروی در جهنم به ترتیبی مقدر و مقرر شده بود که قبلاً در «دوزخ و شکنجههای دوزخی در دین زرتشتی» از آن یاد کردیم؛ اما مجازات این جهانی و ترتیب اجرای حد شرعی آن چنین بود که دست و پای آن «دیو پرست» را میبستند، سرش را میبریدند، پوستش را میکندند، و بدنش را جلوی پرندگان لاشخور میانداختند. چنانچه شخص گناهکار پیش از اجرای حکم از گناه خود توبه میکرد و کفاره گناه خود را به موبدان پرداخت مینمود، مشمول بخشش و ترحم میشد و مجازات او در جهان آخرت بخشیده میشد. اما اجرای مجازات این جهانی (بدان صورت که شرح آن رفت) کماکان به قوت خود باقی بود. به نظر میآید که چنین ترفندی برای تصرف و مصادره اموال محکومین به اعدام وضع شده بوده است.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: وندیداد، فرگرد ۹، بند ۴۹؛ رضی، هاشم، دانشنامه ایران باستان، جلد اول، تهران، ۱۳۸۱، صفحه ۴۹۹ و ۵۲۹؛ دوستخواه، جلیل، اوستا- کهنترین سرودهای ایرانیان، چاپ هفتم، جلد دوم، تهران، ۱۳۸۲، صفحه ۷۷۹ و ۷۸۰.
مجازات سنگین ارتداد و مرتد در دین زرتشتی
مقررات و شرایع دینی زرتشتی عصر ساسانی مجازات سختی را برای مرتدان و کسانی که از دین زرتشتی خارج میشدند، وضع کرده بود. در باره گناه و مجرمیت ارتداد (زَندَه/ زَندیک) در بسیاری از بخشهای اوستا و نیز در منابع دست اول پهلوی زرتشتی (و از جمله در مینوی خرد، شایست ناشایست و دینکرد) به کوتاهی یا به تفصیل سخن رفته است. مجازات ارتداد که در نوع خود یکی از سهمگینترین شکنجههای زرتشتی بوده، عبارت بوده از اینکه مجرم یا همان از دین برگشته را زندهزنده پوست بکنند و تمام اجزای بدنش را قطعهقطعه از هم جدا کنند. اینکار به گفته استاد هاشم رضی به وسیله متخصصان اداره جرائم زرتشتی اجرا میشده است. چنانکه همین کار را بر روی مانی پیامبر انجام دادند و او را به فجیعترین شکل ممکن زجرکش کردند.
برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: رضی، هاشم، دانشنامه ایران باستان، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۱، جلد دوم، ص ۱۲۴۳ تا ۱۲۴۶.
در باب شعار پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک
عبارت «پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک» یکی از شعارهایی است که عدهای از زرتشتیان به تازگی آنرا به عنوان شعار مذهبی خود بکار میبرند و گاه آنرا به زرتشت منسوب میدارند و یا آنرا اندرز و فرمان زرتشت مینامند. در حالیکه این شعار نه تنها ارتباطی با زرتشت و تعالیم او ندارد، که برخلاف شکل و معنای ظاهری آن حتی دلالتی بر زندگی اینجهانی و رفتار نیک آدمیان با یکدیگر نیز نمیکند.
شعار پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک (همانند اغلب شعارهای مذهبی عصر ساسانی) به معنا و مفهوم اطاعت از موبدان روحانی است. پندار و گفتار و کردار نیک یعنی آنچه که مقام روحانی دستور به انجام آن میدهد و خواست او و خدا است.
این شعار ترجمهای آزاد و ترکیبی خودساخته از سه اصطلاح مستقل و متمایز «هومَتَه»، «هْوَخْتَه» و «هْوَرِشْتَه» است. این سه اصطلاح که در متون نواوستایی و پهلوی دیده شده، نامهایی است برای سه طبقه بهشت در دین زرتشتی و برای تخیلات و تصوراتی که از بهشت در آن اعتقادات مذهبی وجود دارد.
روان مرده پس از مرگ و پس از پارهپاره شدن جسمش توسط سگ (بنگرید به متن پهلوی «مینوی خرد») و پس از عبور از «چینوَد پل» (قابل قیاس با «پل صراط») به طبقه اول بهشت که هومَتَه (ترجمه شده به پندار نیک) نام دارد، وارد میشود و در آنجا بلافاصله با یک جام شربت بهشتی به نام «زَرمیه رَئوغنَه» از او پذیرایی میگردد. سپس دوشیزهای زیبا با پستانهای برجسته و با خوشمزهترین خوراکیها و نوشیدنیها به استقبال او میآید و به همین ترتیب روند تشریفات و پذیراییهای بهشتی با جزئیات دیگری در دو طبقه دیگر («هْوَخْتَه» و «هْوَرِشْتَه») ادامه مییابد.
از طرف دیگر و در تضاد با سه طبقه بهشت، سه طبقه نیز برای جهنم وجود دارد. در متون زرتشتی، مراحل استقبال و پذیرایی(!) در این طبقات سهگانه جهنمی با دقت و جزئیات مفصل شرح داده شده است. این مراحل و توصیفات به اندازهای آمیخته با واژگان و مفاهیم زشت و وحشتناک و چندشآور است که قلم و زبان از بیان آنها عاجز است.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: تفضلی، احمد، مینوی خرد، چاپ سوم، تهران،۱۳۸۰؛ ژینیو، فیلیپ، ارداویرافنامه، ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار، تهران، انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایران، چاپ دوم ۱۳۸۲؛ میرفخرایی، مهشید، بررسی هادختنسک، تهران، پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، ۱۳۷۱؛ رضی، هاشم، دانشنامه ایران باستان، تهران، ۱۳۸۱، (ذیل مدخلهای هومته و هوخته و هورشته).
بخش چهارم: بردگی و بهرهکشی
کورش و مصادره املاک به نفع نظامیان
یکی دیگر از اعمالی که پس از تصرف بابل به دست کورش متداول شد، مصادره املاک، مجتمعهای مسکونی، زمینهای زراعی و نیز منافع حاصل از آنها به نفع سرداران سپاه و خاندان سلطنتی بود. املاک مصادره شده به نفع نظامیان و سرداران سپاه متناسب با نوع خدمت یا خوشخدمتیهایی بوده است که به حکومت میکردهاند. این املاک و زمینها گاه به اندازهای بزرگ بودهاند که در آنها استحکاماتی با برج و بارو ساخته میشد، پاسدارانی برای مراقبت از آنها گماشته میشدند و انبوهی از بردگان در آنجا به کار گرفته میشدند. گاه نیز متصرفین، این زمینها را تفکیک میکردند و در قطعات کوچکتر به صاحبان اصلی آن و مردم بابل اجاره میدادند. مردم علاوه بر آنکه موظف بودند اجارهبهای زمین را به موقع بپردازند، وظیفه داشتند تا در ازای هر خانواده یک سرباز در اختیار سپاه هخامنشی بگذارند.
گزنفون نیز از مصادره خانههای مردم توسط کورش و به نفع سردارانی که مجاهدت بیشتری کرده بودند، یاد کرده است.
برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: کورت، آملی، هخامنشیان، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران، ۱۳۷۸، صفحه ۱۱۹ تا ۱۲۲؛ بریان، پییر، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ترجمه مهدی سمسار، تهران، ۱۳۷۷، جلد اول، صفحه ۱۹۲ تا ۱۹۵؛ گزنفون، کورشنامه، ترجمه رضا مشایخی، چاپ ششم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۶، صفحه ۲۱۶.
تأمین مخارج جهانگشاییهای کورش
مخارج یک سپاه مسلح صد هزارنفری در طول یک سال چقدر است؟ اگر به پول امروزه حساب کنیم و حداقل کلیه مخارج یک نفر در ماه را فقط صد هزار تومان در نظر بگیریم و هزینههای تسلیحاتی و لجستیکی را نیز کلاً نادیده بگیریم، چنین سپاهی در طول یکسال ۱۲۰.۰۰۰.۰۰۰.۰۰۰ تومان خرج در بر دارد.
پرسش اینجاست که کورش (و هر جهانگشا و متجاوز دیگری) مخارج سنگین جهانگشاییهای طولانیمدت و مداوم خود را از کدام محل تأمین میکرده است؟ چنین حملهها و تجاوزهایی که توسط سپاهی صدها هزار نفری یا دستکم دهها هزار نفری انجام میشده و ماهها و سالها بطول میانجامیده، از چه منبعی فراهم میشده است؟ خوراک و سلاح و مایحتاج سپاهیان و اسبان چگونه و از چه طریقی به دست میآمده است؟
نگارنده برای پاسخ به این سؤال، جز دو جواب به نظرش نمیرسد: ۱- از محل داراییهای مردم کشور خود. ۲- از محل غارت مردم کشورهای تصرف شده.
کورش و تأمین مخارج دربار از محل نذورات مردمی
یکی دیگر از اعمالی که پس از تصرف بابل به دست کورش متداول شد، موظف کردن معابد و نیایشگاهها به تأمین مخارج دربار از قبل نذورات مردمی بود. سنت احترام به معابد (البته فقط معابد پر رونق و درآمدزا) که پیش از کورش و پس از او و حتی در زمان چنگیزخان مغول دیده شده است، عمدتاً به دلیل بهرهگیری از منافع مالی حاصل از آن بوده است. معابد موظف بودهاند که مرتباً و بنا به نیاز، بخشی از مایحتاج و هزینههای کمرشکن خاندان سلطنتی و تشریفات دربار را که همواره بر دوش مردم سنگینی میکرده است، تأمین کنند. در یک سند بازمانده از سال ۵۲۸ قبل از میلاد، معبد اِئانا موظف شده است تا برای یکی از مهمانیهای شاهانه در اسرع وقت ۲۰۰ بره شیرخوار و ۸۰ گاو چاق فراهم کند و تحویل رئیس تشریفات بدهد. چنین درخواستهایی معمولاً با کمبود منابع مالی معبد مواجه میشده و آنان ناچار بودهاند تا برای تأمین آن به راههای دیگری همچون وام گرفتن از رباخواران زیر نظر حکومت یا اجحاف به مردم روی بیاورند. علاوه بر این، معابد موظف بودند در هر زمان که دربار تقاضا کند، برده و کارگر و نیروی انسانی لازم را به خدمت گسیل کنند و حتی گلههای احشام سلطنتی را به خرج خود پرورش دهند و نگهداری کنند.
برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: بریان، پییر، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ترجمه مهدی سمسار، تهران، ۱۳۷۷، جلد اول، صفحه ۱۹۲ تا ۱۹۳.
دو قرص نان جو در روز، دستمزد کارگر هخامنشی
متداول است که برای تبلیغ یا اثبات حقوق بشر در دوره هخامنشی به لوحههای گلی تخت جمشید استناد میشود که در آنها از دستمزد کارکنان تخت جمشید سخن رفته است. در چنین سخنانی این نکته مهم نادیده گرفته میشود و یا پنهان میگردد که آن دستمزدها «چه» بوده و «چقدر» بوده است. و یا آنکه میزان دستمزد صاحبمنصبان و ردههای بالا را به عموم کارکنان تعمیم میدهند.
برای اینکه تصور بهتری از وضعیت دستمزدها در عصر هخامنشی داشته باشیم (که شاید بهتر باشد بدان «جیره» بگوییم تا «دستمزد»)، نگاهی عمومی و کوتاه به چگونگی پرداختها میکنیم و از تحلیل آن صرفنظر میکنیم. چرا که اطلاعات موجود در لوحهها آشکارتر از آن است که نیاز به تحلیلهای پیچیده و شرح و تفسیر داشته باشند.
دستمزد اکثریت مردان: ۱۵ کیلو جو در ماه.
دستمزد اکثریت زنان: ۱۰ کیلو جو در ماه.
جیره زایمان زنان: ۱۰ کیلو جو برای فرزند پسر یا ۵ کیلو جو برای فرزند دختر (فقط یک بار).
حداقل دستمزد برای اشخاص بالغ: ۱۰ کیلو جو در ماه.
حداقل دستمزد برای اطفالی که به بیگاری گرفته می شدند: نیم کیلو جو در ماه.
پاداش ویژه شاهانه: نیم کیلو آرد جو یا نیم کیلو گردو در هر سه ماه، یا یک کیلو انجیر در ماه.
دستمزدهای غیر از جو اعم از گوشت و شراب: فقط برای حدود یک درصد افراد (شامل رؤسا، ردههای بالا و صاحبمنصبان حکومتی).
حداکثر دستمزد صاحبمنصبان حکومتی: ۲۵۰۰ کیلو جو و ۲۷۰۰ لیتر شراب و ۶۰ رأس گوسفند در ماه.
اختلاف بین کمترین و بیشترین دستمزدها: ۱ به ۲۰.۰۰۰ (یعنی بالاترین دستمزد صاحبمنصبان برابر با دستمزد بیست هزار نفر از دریافت کنندگان حداقل دستمزد بوده است).
در همین زمینه پییر بریان آورده است: اگر اسناد را بصورت عام تجزیه و تحلیل کنیم، به این نتیجه میرسیم که ۸۳ درصد مردان در ماه ۱۶.۵ کیلوگرم و ۸۷ درصد زنان در ماه ۱۱ تا ۱۶.۵ کیلوگرم جیره غلات داشتهاند. هاید ماری مخ نیز نوشته است: با دستمزد یک کارگر مرد به زحمت میشد نیم کیلو نان در روز پخت.
بطور خلاصه، دستمزد متوسط کارگران در حکومت آرمانی هخامنشی عبارت بوده است از یک تا دو قرص نان جو در روز.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: بریان، پییر، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ترجمه مهدی سمسار، جلد دوم، تهران، ۱۳۷۷، صفحه ۹۰۰ تا ۹۰۴؛ کخ، هاید ماری، از زبان داریوش، ترجمه پرویز رجبی، تهران، ۱۳۷۶، صفحه ۶۰ تا ۶۹.
Hallock, R. T., The Evidence of the Persepolis Tablets, Cambridge, 1972.
نسبت دستمزد مردان به زنان در عصر هخامنشی
به موجب لوحههای تخت جمشید، نسبت متوسط دستمزد مردان به زنان حدود سه به دو بوده است. یعنی هر زن در شرایط برابر و برای کار یکسان، دو سوم مردان دستمزد میگرفته است. دستمزد زنان حدود یک لیوان جو در روز بوده که میتوانستهاند با آن یک قرص نان بپزند.
اما به موجب لوحه شماره ۹۹ از الواح باروی تخت جمشید، دریافته میشود که در مواردی این نسبت فاصله بیشتری مییافته است. به موجب این لوحه که به پرداخت دستمزد کارگران یا بردگان مقیم «اووادئیچَیَه» (مَتِصیش) تعلق دارد، صورت ثبت شده پرداخت غلات به شرح زیر است (اعداد تا دقت یک کیلو گرد شدهاند):
پرداخت اول: ۲۸ کیلو برای یک مرد، ۲۸ کیلو برای چهار زن (دستمزد مردان چهار برابر زنان).
پرداخت دوم: ۲۲ کیلو برای ۴۸ مرد، ۲۲ کیلو برای ۱۲۰ زن (دستمزد مردان دو و نیم برابر زنان).
پرداخت سوم: ۱۹ کیلو برای ۳۱ مرد، ۱۷ کیلو برای ۱۴۶ زن (دستمزد مردان پنج برابر زنان).
پرداخت چهارم: ۱۷ کیلو برای ۲۳ مرد، ۱۱ کیلو برای صد زن (دستمزد مردان هفت برابر زنان).
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: بریان، پییر، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ترجمه مهدی سمسار، جلد دوم، تهران، ۱۳۷۷، صفحه ۹۰۱.
جیره غذایی بردههای هخامنشی به موجب الواح تخت جمشید
پیش از این گفته شد که دستمزد یک کارگر هخامنشی به موجب لوحههای تخت جمشید ۱۵ کیلو جو در ماه بوده است که گاهی مورد مرحمت شاهانه قرار میگرفتند و نیم کیلو جوی دیگر به آنان داده میشد. و نیز گفته شد که دستمزد زنان در حدود دو سوم مردان، یعنی ۱۰ کیلو جو در ماه بوده است.
اما پرسشی که پیش میآید، این است که دستمزد یا جیره غذایی بردگان به چه میزان بوده است؟ لوحههای هخامنشی نشان میدهد که دستمزد یک برده برابر با دستمزد یک زن یعنی معادل با ۱۰ کیلو جو در ماه بوده است. در نتیجه میتوان گفت که حقوق زنان هخامنشی با حقوق بردگان برابری میکرده است.
والتر هینتس گفته است که این بردهها همچون اسیران جنگی فقط «وظیفه» داشتند و نه «حق». او در پاسخ به این سؤال که یک کارگر با دستمزدی تا این اندازه اندک چگونه گذران زندگی میکرده است، میگوید که آنان برای خود و خانواده خود کلبه سادهای از خشت و گل میساختند و در کنار آن پیاز و سبزی میکاشتند. او همچنین اضافه میکند: «پیداست که زندگی یک کارگر ساده در ایران باستان یک زندگی پررنج و نیاز بوده است».
بنگرید به: هینتس، والتر، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران، ۱۳۸۷، صفحات ۳۴۷ و ۳۴۸ و ۳۵۱.
سفره ناهار و شام پادشاهان هخامنشی
پیش از این گفته شد که دستمزد کارگران هخامنشی که بصورت جیره غذایی بوده، پانزده کیلو جو در ماه و جیره غذایی کارگران زنان و بردهها (که حقوقی برابر هم داشتند) ده کیلو جو در ماه بوده است. دستمزدی که فقط کفاف چند قرص نان جو برای خانواده هخامنشی را میکرده است.
سنگنگاره حاملان سفره شاهی، انبار موزه تخت جمشید، عکس از غیاثآبادی، ۱۳۷۸
اما پرسشی که پیش میآید، این است که در چنین وضعیتی، سفره ناهار و شام پادشاهان هخامنشی چگونه بوده است؟ این سؤال را والتر هینتس به نقل از پولیانوس و هراکلیدس و کتسیاس (مورخ و پزشک دربار هخامنشی) پاسخ داده است که به اختصار چنین است: بر روی ستونی فلزی در تخت جمشید، فرمانهای کورش همراه با ملزومات سفره ناهار و شام شاهنشاه (و خاندان سلطنتی) ثبت شده است. این فهرست دربرگیرنده بیش از پنجاه قلم خوراکی و نوشیدنی است که حتی در صورت مازاد بر نیاز بودن، میبایست فراهم شده باشند: ۳۰.۰۰۰ کیلو آرد گندم، ۴۰۰ گوسفند، ۱۰۰ گاو، ۴۰۰ غاز چاق، ۳۰۰ قمری، ۶۰۰ بلدرچین، ۳۰۰ بره، ۵۰۰ خمره شراب، و نیز انواعی از مخلفات غذایی، سبزیجات، چاشنیها، بادام و عسل. گندم سفره شاهانه از آئولیس در غرب آناتولی (ترکیه امروزی)، آب نوشیدنی از رود خواسپس و شراب شاهانه از خالوبون در سوریه آورده میشد.
برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: هینتس، والتر، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران، ۱۳۸۷، صفحه ۲۷۸ تا ۲۸۲.
آوازخوانی زنان اسیر برای کورش و دیگر خوشگذرانیهای پادشاهان هخامنشی
چنین به نظر میرسد که در نقل عیش و نوشها و خوشگذرانیهای پادشاهان و تقبیح آنان، دیوار پادشاهان قاجاری کوتاهتر از دیگران و دیوار پادشاهان هخامنشی بلندتر از دیگران بوده است. پرداختن بیش از اندازه لازم به عیش و نوش پادشاهان قاجار و سکوت تقریباً مطلق در قبال رفتارهای مشابه پادشاهان هخامنشی ظاهراً به این دلیل بوده که قلم در دست تاریخنویسان دلبسته به پهلویان و آریاگرایان بوده که از سویی بر سلسله ماقبل پهلوی بتازند و از سوی دیگر، در مواجهه با سلسله هخامنشی سکوت کنند و یا آنان را یکسره پاک و منزه نشان دهند. اما آیا منابع تاریخی نیز در این زمینه ساکت هستند؟ مختصری از پاسخ به این پرسش طولانی را با استناد به مضمون آنچه جلال خالقی مطلق در «ایرانیات در کتاب بزم فرزانگان» ترجمه کرده است، میآوریم:
پیش از این و در گفتار «سفره ناهار و شام پادشاهان هخامنشی» گفته شد که ملزومات سفره شاه هخامنشی و خاندان سلطنتی در بر گیرنده بیش از پنجاه قلم خوراکی و نوشیدنی بود که از جمله عبارت بودند از: ۴۰۰ گوسفند، ۱۰۰ گاو، ۴۰۰ غاز چاق، ۳۰۰ قمری، ۶۰۰ بلدرچین، ۳۰۰ بره، ۵۰۰ خمره شراب، و نیز انواعی از مخلفات غذایی، سبزیجات، چاشنیها، بادام و عسل. گندم سفره شاهانه از آئولیس در غرب آناتولی (ترکیه امروزی)، آب نوشیدنی از رود خواسپس و شراب شاهانه از خالوبون در سوریه آورده میشد. کنیزکان به هنگام غذا خوردن شاه برای او آواز میخواندند و ساز مینواختند (ص ۲۲).
آنتیفان آورده است که برای سفره شاه یک شتر غولآسا را کباب میکردند و آریستفان از کباب کردن یک گاو کامل بر روی اجاق حکایت میکند (ص ۱۸). فلیپیکا اضافه کرده که چنانچه شاه در سفر بود، هر شهری که شاه بدان وارد میشد موظف بود پذیرایی و هزینه پذیرایی شاهانه را به عهده بگیرد (ص ۲۱). هرودوت افزوده است که مردم شهری در یونان که از خشیارشا پذیرایی کرده بودند، به اندازهای در خرج افتادند که خانه و حیاط خود را از دست دادند و گاه تأمین هزینه پذیرایی شاهانه موجب چپاول شهرها میشد (ص ۲۳).
گزنفون نقل کرده که عدهای از طرف پادشاه مأمور میشدند تا به همه سرزمینها سفر کنند تا بهترین انواع خوراکیها را بیابند و برای شاه بفرستند. پادشاه پول زیادی را به کسی جایزه میداد که میتوانست هر چیز لذتبخشی را برایش بیابد و به او بدهد (ص ۲۱). بخصوص اگر کسی توانسته باشد لذت تازهای پدید آورد (ص ۵۲). دینون اضافه کرده که نوبر هر میوهای در هر جای قلمروی شاهی که به دست آید، باید برای پادشاه فرستاده شود (ص ۶۰).
هراکلیدوس (هراکلاید) چنین شرح داده که در حرمسرای پادشاه ۳۰۰ زن و انبوهی از کنیزکان (دخترهای برده کم سن و سال) زندگی میکردند که موظف بودند روزها بخوابند تا شبها بتوانند بیدار بمانند و بساط بزم و عیش شاه را فراهم کنند (ص ۳۹). کل درآمد شهر آنتیلا (Antylla) برای مخارج «کمربند زنان» یعنی مخارج زیور و آرایش آنان به هنگام بزم شاهانه اختصاص یافته بود (ص ۱۰). دینون میافزاید که شهبانو در دربار ایران باید بتواند با شمار بزرگی از «زنان فرعی» سازگاری پیشه کند و پادشاه با زن خود مانند یک بندهفروش رفتار میکند (ص ۵۳ و ۵۴).
هراکلیدوس همچنین آورده است که پادشاه تمامی این زنان و کنیزان را با خود به شکار میبرد (ص ۳۹). دیکایارخ اضافه کرده که داریوش ۳۶۰ کنیز خود را حتی در جنگ نیز با خود میبرد (ص ۵۴) تا خوشگذرانی در حضر و سفر فراهم باشد و باکی از این نداشت که این زنان به دست دشمن بیفتند (ص ۹۹).
گزنفون از زنان آوازخوانی یاد میکند که در جنگ به غنیمت کورش در آمده بودند و موظف بودند شبها برای او آواز بخوانند و بزم بسازند. کورش یکی از این زنان اسیر را به یکی از سرداران خود میبخشد (ص ۹۰). کتزیاس نیز از زن رقاصی به نام زنون یاد کرده که محبوب اردشیر بود (ص ۹).
کتزیاس گفته است که لشکرکشی کمبوجیه به مصر بخاطر یک زن بود. زیرا او زنان مصری را بهترین زنان برای خلوت میدانست (ص ۵۴). کاری که کورش نیز تجربه آنرا داشت و دختری از آماسیس مصری را به زنی گرفته بود (ص ۵۵).
هراکلیدوس نقل کرده که اردشیر هخامنشی یک چادر با نگارههایی از گل و ستارگان، ۲۰ کاسه زرین گوهرنشان، ۱۰۰ کاسه سیمین بزرگ، ۱۰۰ کنیزک، ۱۰۰ برده، ۶۰۰۰ اشیای زرین گوناگون و وسایلی دیگر را در اختیار تیماگراس نهاد (ص ۱۱). پلیارخ نیز شرح میدهد که شاه پارسیان چگونه آسایشی صرف خود میکرد، پرستاران او چند تن و چگونه بودند، نیازهای زمان عشقورزی او چگونه بود و چه بوهای خوشی برای طراوت پوست خود مصرف میکردند (ص ۵۲).
هرودوت چنین آورده که پارسیان با هر سرگرمی و لذتی که آشنا شوند، آنرا میپذیرند. آنان تعداد زیادی زن و تعداد زیادتری همخوابه دارند. با این حال از لواط نیز که از هلنیها آموختهاند، رویگردان نیستند (ص ۱۰۲).
خارس میتیلنی مینویسد که پادشاهان پارس در تجمل تا آنجا پیش رفتند که در یک طرف نیمکت پادشاه ۵۰۰۰ تالان طلا گذارده بودند و آنرا «بالش پادشاه» مینامیدند. در سوی دیگر نیز ۳۰۰۰ تالان طلا نهاده بودند و آنرا «زیرپایی پادشاه» میگفتند. در اطاق خواب پادشاه نیز درختی آراسته به خوشههایی از گوهرها دیده میشد. هراکلیدوس آن نیمکت یا تخت را یکسره از جنس طلا میداند که در هر چهار طرف آن چهار ستون زرین و گوهر نشان قرار داشت (ص ۳۹). این شاهان چشمه آبی نیز داشتند که فقط پادشاه و پسر بزرگ او حق نوشیدن از آنرا داشتند و چنانچه کس دیگری از آن چشمه آب بر میداشت، به مجازات مرگ میرسید (ص ۴۰).
بدیهی است که اگر رفاه عمومی در جامعه هخامنشی در حداقلی از نیازهای انسانی وجود میداشت، شاید چنین عیش و نوشهایی قابل توجیه بود. اما در شرایطی که دستمزد کارگران هخامنشی معادل پانزده کیلو جو در ماه و دستمزد کارگران زنان و بردهها ده کیلو جو در ماه بوده، به هیچ عنوان قابل توجیه و رفع و رجوع نیست.
بنگرید به: خالقی مطلق، جلال، ایرانیات در بزم فرزانگان، منتخبی از کتاب بزم فرزانگان، نوشته آثنایوس، تهران، ۱۳۸۶.
هخامنشیان و مردم زیر سلطه: تصاحب پسران نوجوان و دختران باکره
آگاهی از وقایع تاریخی موجب پیشگیری از تکرار میشود. سیاستمداران و مورخان وابستهای که با تعلق خاطر به منافع شووینیستی و بیاعتنایی به انسان و رنجهایش، وقایع تاریخی را انکار یا توجیه میکنند و یا در قبال آنها دست به سکوت میزنند، انسانها را فریب میدهند و ابایی از تکرار فجایع ندارند.
در منابع مختلف تاریخی از باج و خراج سنگینی که پادشاهان هخامنشی از زمان کورش به بعد بر کشورهای تصرف شده و مردمان مغلوب تحمیل میکردند، به تفصیل سخن رفته است. این خراجها شامل مبالغ کلانی از پول نقد، طلا، نقره، اسب و غیره میشده است. اما قسمت مهمی از خراجهای مردم تحت سلطه هخامنشیان که امروزه عمدتاً از کتابهای تاریخی فارسیزبان حذف و سانسور میشود، عبارت است از اجبار به تقدیم تعداد کثیری پسران نوجوان و دختران باکره که میبایست در موعد مقرر تحویل دربار شاهی میشدند.
مورخان کلاسیک از جمله هرودوت و محققان معاصر از جمله داندامایف، لوکونین، و کوک آوردهاند که کشور بابل که مغلوب تهاجم کورش شده بود، موظف بود علاوه بر خراج نقدی سالانه که شامل ۱۰۰۰ تالان (۳۰۰۰۰ کیلوگرم) نقره میشد، تعداد ۵۰۰ نفر پسر نوجوان را نیز تحویل دربار پارسیان دهد. کشور اتیوپی در این زمینه سهم کمتری داشت و به پنج پسر در هر سه سال اکتفاء میشد. کولخیس در گرجستان و دیگر کشورهای قفقاز مشترکاً موظف بودند در هر پنج سال ۱۰۰ پسر نوجوان و ۱۰۰ دختر باکره به عنوان برده و کنیز تقدیم بارگاه پادشاه هخامنشی کنند.
از این دختران ستمکشیده و جدا شده از مادر و خانواده، به همراه پسران زیبارویی که بلافاصله در کارگاههای «اختهگری» و «خایهکوبی» اخته میشدند، انواعی از بهرهکشیها و سوءاستفادهها به عمل میآمد و چنانکه گفته شد، به سرداران هخامنشی بخشیده میشدند.
بازار برده فروشی و برده فروشان تخت جمشید
به موجب لوحههای هخامنشی در صفه مجاور تخت جمشید محلی به نام «اووادئیچَیَه/ خوادایتشیه» (در عیلامی: «مَتِصیش») وجود داشته که یکی از بازارهای معتبر بردهفروشی در آنجا بوده است. اووادئیچیه مقر رئیس تشریفات تخت جمشید و مرکز امور دیوانی و اداری تخت جمشید بوده و نام آن با نام تخت جمشید در نسبت با یکدیگر بکار رفته است. دستکم در چهار لوح هخامنشی فروش برده در اووادئیچیه ثبت شده است. قیمت متوسط یک برده در این بازار برابر با هشتاد گوسفند یا سه گاو و یا شش الاغ بوده است. در یکی از چهار لوحه از فروش یک زن برده با دو دخترش که یکی از آنها خردسال بوده، یاد شده است. زنان و دختران برده علاوه بر بیگاریهای معمول، برای بهرهکشی جنسی نیز اجاره داده میشدند و فرزندان حاصل از آن به فروش میرسیدند. روشی که در زمان کورش نیز متداول بوده و بعدها برای تولید برده در دین زرتشتی تداوم پیدا کرد.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: رجبی، پرویز، هزارههای گمشده، جلد سوم، تهران، ۱۳۸۱، صفحه ۲۹۹؛ کخ، هاید ماری، از زبان داریوش، ترجمه پرویز رجبی، تهران، ۱۳۷۶، صفحه ۶۰ تا ۶۱ و ۹۵ تا ۹۶؛ هینتس، والتر، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران، ۱۳۸۷، صفحه ۳۴۷ و ۴۷۲ تا ۴۷۴.
Dandamaev, M. A., Slavery in Babylonia, Translated by Victoria A. Powell, Northern Illinois University Press, 2009, p 70.
تولید برده در دین زرتشتی
به موجب متن پهلوی زرتشتی ساسانی «مادیان هزار دادستان» (ماتیکان هزار داتستان) تولید برده با اجاره دادن زن به مردها انجام میپذیرفته است. مرد میتوانست علاوه بر اینکه زن خود را به مردان دیگری واگذار کند، حق داشت تا کنیز خریداری شده خود را به مردان دیگر کرایه دهد تا هم از درآمد حاصل از اجاره زن بهرهمند شود و هم فرزندان حاصله را از مادر جدا کند و به عنوان برده به فروش برساند. در هیچکدام از این مراحل رضایت داشتن یا نداشتن زن شرط نبود.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: متن پهلوی زرتشتی مادیان هزار دادستان (هزار رای حقوقی)، ترجمه سعید عریان، تهران، ۱۳۹۱، بخشهای گوناگون؛ بارتلمه، کریستین، زن در حقوق ساسانی، ترجمه ناصرالدین صاحبالزمانی، چاپ دوم، تهران، ۱۳۴۴.
فروش فرزند به بردگی
در فقه زرتشتی عصر ساسانی امکان واگذاری فرزند به بردگی ممکن بوده و اختیار چنین تصمیمی با پدر بوده است. این بجز اجازه شرعی برای تولید برده از طریق اجاره دادن زن و فروش فرزندان او بوده است.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: متن پهلوی زرتشتی مادیان هزار دادستان (هزار رای حقوقی)، ترجمه سعید عریان، تهران، ۱۳۹۱، ص ۱۷۴.
تجویز کتک زدن برده
در شریعت زرتشتی کتک زدن برده تنبل که «همچون گاو بخوابد و کار نکند» مجاز و مباح دانسته شده است. به موجب مفاد فقهی مندرج در متن زرتشتی «روایت پهلوی» چنانچه بردهای به صاحب خود بگوید بردگی ترا نمیکنم و چونان گاوی بخسبد و کار نکند، او را باید زد تا فرمانبردار شود و کار کند. اگر باز هم کار نکند، مرگارزان (مستحق اعدام) است. موبد رستم شهزادی (موبدانموبد پیشین زرتشتیان ایران) احکام شرعی و فقهی بردهداری و غلامی و نحوه کارکِشی و اجاره دادن و خرید و فروش برده در دین زرتشتی را با جزئیات کامل در کتاب «قانون مدنی زرتشتیان در زمان ساسانیان» شرح داده است.
بنگرید به: روایت پهلوی، ترجمه مهشید میرفخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۹۰، ص ۲۸۸ و ۲۸۹؛ شهزادی، رستم، قانون مدنی زرتشتیان در زمان ساسانیان، چاپ دوم، تهران، انتشارات فروهر، ۱۳۸۶، ص ۶۵.
۲۵۰۰ سال سواری حاکمان بر شانههای نحیف مردم رنجکشیده
تخت روان والی ولایت نورستان (ننگرهار) بر دوش مردم، روایتی زنده از سنگنگارههای هخامنشی تخت جمشید
ظلم و بهرهکشی از مردم حتی در ظاهر خود نیز تغییری نکرده است. شباهتها بسا در جزئیات حیرت انگیزند، چنانکه ظلم در طول تاریخ تفاوت چندانی نکرده است. کلاه، لباس و فرشی که حاکمان زیر خود انداختهاند، و کلاه، دستار و دامن مردمی که در هر دو تصویر حامل تخت هستند.
بخش پنجم: زنستیزی و بهرهکشی از زنان
بخش پنجم این کتاب به خاطره جاودان آن زن اسیر و آواره و ستمکشیده تقدیم شده که همراه با دو دختر خردسالش در عصر هخامنشیان و در بازار بردهفروشان مجاور تخت جمشید به بهای شش الاغ به بردگی فروخته شدند. این بخش ممکن است بصورت مفصلتر در کتاب «زنستیزی و بهرهکشی از زنان در ایران هخامنشی و ساسانی» منتشر شود.
اغوای زنان با القای حقوق شایسته زنان در ایران باستان و عصرهای هخامنشی و ساسانی
اغوای زنان با سخنان دلکش و ادعاهای جذاب و فریبنده، راه و رسمی دیرینه است. تبلیغات گسترده اخیر که چشماندازی دلانگیز و رؤیایی از وضعیت زنان در ایران باستان و بخصوص در عصرهای هخامنشی و ساسانی را به مخاطب زودباور و سادهانگار القاء میکند، نوع تازهای از اغوای زنان است. در این نوع تبلیغات که به مقصود جلب توجه زنان و کسب همراهی آنان به منظور بسط شیوههای جدید سلطهگری انجام میشود، تلاش میگردد تا رنج و شکنج زنان عصر باستان عامداً نادیده انگاشته شود و انکار گردد. انکار رنجهای زنان، نوع دیگری از پایمال کردن حق انسانها و بهرهکشی از آنان است.
کورش و تصرف خاله و کشتن شوهر او
امروزه عدهای هرودوت را مورخی دروغگو مینامند. این ادعا تا حدی درست است و سابقه تاریخی نیز دارد. برای مثال کتزیاس که مورخ و پزشک رسمی دربار اردشیر دوم هخامنشی بود، هرودوت را دروغزن مینامید. او گزارشی را نقل کرده که با گزارش هرودوت مغایر است. کتزیاس آورده است که کورش پس از غلبه بر ماد اسپیتاماس را کشت و زن او را که آمیتیس نام داشت، تصرف کرد. آمیتیس دختر آستیاگ و خواهر ماندانا و خاله کورش بود.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: تاریخ کتزیاس (خلاصه فوتیوس)، ترجمه کامیاب خلیلی، تهران، ۱۳۸۰، ص ۱۹.
زنان کورش: آیا کورش فقط یک زن داشت؟
اخیراً مطلبی به فراوانی و با عنوانهایی شبیه به «کورش پادشاهی که تنها یک زن داشت» در اینترنت منتشر شده است. در بخشی از آن گفتارها به سخنی از این نگارنده نیز استناد شده است که تاریخ مرگ کاساندان را معین کرده بودم (بنگرید به: «تاریخهای روزشمار ده رویداد از زمان کورش»). اما چنین ادعایی درست نیست. کورش بطور همزمان دستکم دو یا سه زن رسمی داشته است: «آمیتیس» خواهر ماندانا و خاله خودش که او را پس از اشغال کشور ماد و پس از کشتن شوهرش تصرف کرده بود؛ «کاساندان» دختر فرناسپ که ظاهراً زن اصلی حرمسرا و مادر ولیعهد بود؛ و «نییِتیس» دختر آماسیس دوم فرعون مصر که کاساندان نگران توجه زیاد کورش به او بود.
چهارمین زن که کورش خیال تصرف او را در سر داشت، «تومیریس/ توموروس» ملکه و شاه ماساژتها بود که به کورش جواب رد داد و در نهایت کورش جان خود را بر سر این آخرین هوس خود نهاد. هوسی که پیش از آن پسر (یا شوهر) توموروس را قربانی آن کرده بود و به اندرزهای خردمندانه آن زن که او را از زیادهخواهی و خشونت برحذر میداشت، بیتوجه بود.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: ایسرائل، ژرار، کوروش بزرگ- بنیادگذار امپراتوری هخامنشی، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران، ۱۳۸۰، صفحه ۲۴۹ و ۲۵۰؛ بریان، پییر، تاریخ امپراتوری هخامنشیان- از کورش تا اسکندر)، ترجمه مهدی سمسار، جلد اول، تهران، ۱۳۷۷، صفحه ۸۹ و ۹۰؛ کتزیاس، خلاصه تاریخ کتزیاس، ترجمه و تحشیه کامیاب خلیلی، تهران، ۱۳۸۰، صفحه ۱۹ تا ۳۸.
گروگیری دختران و وادار کردن آنان به فحشا در زمان کورش
به موجب لوحه شماره ۲۵۲ از سال هشتم پادشاهی کورش در بابل، دختری به نام تابموتو به دلیل اینکه پدرش به مؤسسه مالی یا رباخانه اگیبی بدهی داشت، به گرو گرفته شد تا زمانی که پدرش بدهی خود را تسویه کند. دخترانی که به گرو گرفته میشدند، برای بهرهکشی جنسی اجاره داده میشدند تا خسارت تأخیر را جبران کنند. برای آگاهی بیشتر بنگرید به:
Beitrage zur Assyriologie und Semitischen Sprachwissenschaft, Dritter band, heft 3, Leipzig, 1897.
ترجمه پنجاه لوح حقوقی و اداری از زمان پادشاهی کورش، مجموعه مقالات آشورولوژی و زبان شناسی، جلد سوم، دفتر سوم، لایپزیک، ۱۸۹۷.
برای شرح مفصلتر بنگرید به: «اسناد بابلی از عصر سلطه هخامنشیان».
سنگسار زنان در زمان کورش
سنگسار زنان در زمان فرمانروایی کورش بر بابل امری متداول بود و در مورد زنان زانیه اجرا میشد. در این مورد مردان از مجازات سنگسار معاف بودند، مگر آنکه به حرم و کنیزان شاه نظر داشتند.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: ترجمه پنجاه لوح حقوقی و اداری از زمان پادشاهی کورش، مجموعه مقالات آشورولوژی و زبان شناسی، جلد سوم، دفتر سوم، لایپزیک، ۱۸۹۷ (منبع زیر)؛ و نیز تاریخ تمدن ویل دورانت، جلد یکم، مشرق زمین.
Beitrage zur Assyriologie und Semitischen Sprachwissenschaft, Dritter band, heft 3, Leipzig, 1897.
ارثیه زنان در زمان کورش
توجه به مفاد کتیبههای گلی بدست آمده از زمان فرمانروایی کورش بزرگ بر بابل (و از جمله لوح شماره ۲۷۷) نشان میدهد که زنان حقالارثی معادل نصف مردان داشتهاند و در موارد خاصی هیچگونه حقالارث به آنان تعلق نمیگرفته است.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: ترجمه پنجاه لوح حقوقی و اداری از زمان پادشاهی کورش، مجموعه مقالات آشورولوژی و زبان شناسی، جلد سوم، دفتر سوم، لایپزیک، ۱۸۹۷
Beitrage zur Assyriologie und Semitischen Sprachwissenschaft, Dritter band, heft 3, Leipzig, 1897.
بهرهکشی از زنان و چگونگی بخشندگیهای کورش
زنان یکی از مظلومترین و ستمکشیدهترین اعضای جوامع انسانی بودهاند که قربانی جنگها و تجاوزهای متجاوزان و جهانگشایان میشدند. زنانی که شوهران یا پدران خود را از دست میدادند و به اسارت و بردگی گرفته میشدند. رفتار کورش با زنان نیز از این قاعده همیشگی تاریخ جنگها و تجاوزات بشری مستثنا نبوده است.
یکی از منابعی که برای وصف سجایای کورش و بخصوص بخشندگیهای او بدان استناد میشود، کورشنامه گزنفون است. اما در این استنادها معمولاً به بازگویی بخشهای دلپسند آن اکتفا میشود و جزئیات این «بخشندگی» دقیقاً مشخص نمیشود.
به موجب این متن، کورش پس از آنکه دختر زیبایی را که مادها همراه با خیمه و خوابگاه به او تقدیم کرده بودند، به حضور پذیرفت، به سراغ تقسیم زنان اسیر و غنائم جنگی ناشی از غارت ماد و سرزمینهای غربی ایران رفت. او یکی از زنان «تحت تملک» خود را که نوازندهای خوش الحان بود، به یکی از همدستان خود بخشید تا «اقامتگاه جنگیاش دلکشتر و روحپرورتر از خانهاش شود».
یکی دیگر از زنان تحت تملک کورش، همسر مردی به نام آبراداتاس بود. آبراداتاس به عنوان سفیر به باختر/ باکتریا گسیل شد و زنش برای کورش تصرف گردید. محافظی که کورش مأمور مراقبت از این زن و دیگر زنان اسیر کرده بود، به او میگوید: «هیچ غصه مخور که ما تو را به خدمت کسی میبریم که حکمفرمای همه ماست و نامش کورش است». زن با شنیدن این جمله شروع به شیون و ناله و زاری میکند و بر سر خویش میکوبد. زنان اسیر دیگر نیز با او در مویه و شیون همراهی میکنند و ناله و تضرع سر میدهند.
تأثیر این ناله و استغاثهها فقط همین بود که محافظ زنان برای کورش خبر ببرد که: «در حین تضرع و بر سر کوفتن زن آبراداتاس، گردن و بازوی بلورینش بیرون افتاد و چون قطعهای جواهر بدرخشید. به تو اطمینان میدهم که در سراسر آسیا اندامی به این رعنایی و ملاحت نخواهی یافت».
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: گزنفون، کوروشنامه، ترجمه رضا مشایخی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ ششم، ۱۳۸۶، صفحه ۱۲۳ تا ۱۲۸.
دختران کورش در حرمسرای داریوش
تصرف زنان و دختران پادشاهان مرده یا مغلوب از سنتهای دیرین سلطهگران و تسکینی برای خوی تجاوزگرانه آنان بوده است. یکی از این زنان، آتوسا دختر کورش است که سه بار توسط پادشاهان دست به دست میشود. در ابتداء برادرش کمبوجیه او را از آن خود میکند. پس از مرگ مشکوک کمبوجیه، به تصرف گئومات در میآید و پس از قتل گئومات به دست داریوش، به تصرف داریوش در میآید. با این حال داریوش به آتوسا قناعت نمیکند و دختر دیگر کورش و خواهر آتوسا، یعنی آریستونه را نیز به جمع زنان خود اضافه میکند. این نیز داریوش را کفایت نمیکند و به سراغ پرموش دختر بردیا و نوه کورش و نیز به سراغ فیدوما دختر هوتانه نیز میرود. این گروه چهار نفره، زنان رسمی و عقدی داریوششاه را تشکیل میدادند. زنانی که سه تن از آنان دختر یا نوه کورش بودند. دو تن با یکدیگر خواهر بودند و دختر دیگری که هووی دو دختر عمه خود بود. شواهد دیگری نیز حاکی از آنست که داریوش زنان بابلی را مجبور میکرد تا علناً به فحشا بپردازند.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: هینتس، والتر، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران، نشر ماهی، ۱۳۸۷، صفحه ۱۳۹ و ۱۴۰؛ ادی، سموئیل کندی، آئین شهریاری در شرق، ترجمه فریدون بدرهای، تهران، ص ۱۳۶.
هوس خشیارشا به زن و دختر سردار خود و شکنجه و قتل آنها و اعضای خانوادهاشان
ماسیست برادر خشیارشا (پسر داریوش و چهارمین پادشاه هخامنشی) بود. خشیارشا در حالیکه ماسیست در جبهه جنگ به سر میبرد، ابتدا به زن او و سپس به دختر او چشم داشت. پس از کامجویی خشیارشا، زبان و بینی و گوشها و پستانهای آن دختر را میبرند و نزد سگها میاندازند. ماسیست پس از بازگشت از جنگ از ماجرا آگاه میشود و سر به شورش بر میدارد. خشیارشا دستور میدهد تا او را همراه با جمیع فرزندان و خانوادههایشان قتلعام کنند تا نسل آنان از بین برود.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: رجبی، پرویز، هزارههای گمشده، جلد سوم، تهران، ۱۳۸۱، ص ۴۱؛ ویسهوفر، یوزف، ایران باستان، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران، ۱۳۷۷، ص ۷۲ و ۷۳؛ تواریخ هرودوت، کتاب نهم، بندهای ۱۰۹ تا ۱۱۲.
هخامنشیان و تجاوز به زنان و مثله کردن آنان
قبلاً از هوس خشیارشا به زن و دختر ماسیست و سپس قتلعام همگی اعضای خانواده آنان به دست این شاه هخامنشی یاد کردیم. کتزیاس مورخ و پزشک رسمی دربار هخامنشی نمونههای فراوان دیگری را نیز نقل کرده است. او آورده که خشیارشای دوم به این دلیل به جانشینی پدرش اردشیر گمارده شد که تمامی هفده پسر دیگرش حرامزاده بودند و محصول همخوابگی او با فواحش و کنیزان و دختران اسیری که از سرزمینهای گوناگون به دربار گسیل شده بودند. او همچنین آورده است که دختری به نام رکسانا/ رخشان را پس از آنکه بدو تجاوز نمودند، بطور زنده قطعهقطعهاش کردند.
برای نمونهای از منابع بنگرید به: خلاصه تاریخ کتزیاس، ترجمه کامیاب خلیلی، تهران، ۱۳۸۰، ص ۹۰ و ۱۰۳ و ۱۰۴.
هخامنشیان و طرد زنان از سنگنگارهها و کتیبهها
میدانیم که در تخت جمشید و دیگر آثار هخامنشی هیچ نقشی از زنان بر روی سنگنگارهها دیده نشده است. اما باید اضافه کرد که این مختص به سنگنگارهها نیست و حتی در کتیبههای سلطنتی هخامنشی نیز نامی از هیچ زنی برده نشده است. این در حالی است که پیش از عصر هخامنشیان و در زمان عیلامیان و لولوبیان و جز آنان، نقش زنان و نام زنان بر روی سنگنگارهها و کتیبهها دیده میشود. همچنین پس از عصر هخامنشیان و در زمان اشکانیان نیز نقش زنان و نام آنان بر روی سنگنگارهها و تندیسها و کتیبهها ثبت شده است. این شواهد نشان میدهد که زنان در ایران بیقدر و بیمنزلت نبودهاند، بلکه در دوره هخامنشیان از سیاست و اجتماع و نهادهای تصمیمگیری به کنار نهاده شده بودهاند و لاجرم نقش و نام آنان نیز حذف شده است.
شاهنامه فردوسی و نگاه به زنان در ایران باستان
وضعیت زنان در شاهنامه فردوسی به اندازه حقوق زنان در متون پهلوی زرتشتی اسفبار نیست. اما با این حال نشانگر چگونگی نگاه جامعه به زن است. این نگاه را فردوسی با رویکرد واقعگرایانه و متکی به منابع خود، به خوبی ثبت کرده است. از صفات نیک زنان در شاهنامه بسیار گفته و نوشتهاند، اما صفات دیگر معمولاً نادیده انگاشته میشوند، سانسور میگردند و یا با لطائفالحیلی توجیه میگردند. اما بیتهای زنستیزانه در شاهنامه بیش از آن است که همه آنها قابل توجیه و انکار باشند. توجیه و انکار آنها به منزله نادیده انگاشتن رنج های بشری و ظلم مضاعفی در حق زنان است. چنانکه ترتیب دادن و ترویج نقاشیهای تخیلی و رؤیایی و آرمانی از زنان هخامنشی، علاوه بر اینکه عملی خودفریبانه و دیگرفریبانه است، نمونه دیگری از همان ظلم مضاعف نیز بشمار میرود. چرا که هخامنشیان زنان را حتی لایق آن نمیدانستهاند که نقشی از آنان را بیاورند و یا نامی از آنان ببرند، و از سوی دیگر شواهد فراوانی از بیگاری کشیدن و بردگی و بهرهکشی جنسی از زنان در عصر هخامنشی وجود دارد که قبلاً به آنها پرداختهایم.
با اینکه تعداد شخصیتهای زن شاهنامه زیاد نیست و همان تعداد نیز بجز معدودی استثناء، شخصیتهای کلیدی شاهنامه نیستند، اما با توجه به رفتار و گفتار همان عده قلیل میتوان تا اندازهای به نگاه جامعه به زن پی برد.
نگاه عمومی و غالب جامعه به زن که در شاهنامه فردوسی تجلی یافته است، نگاهی آکنده از تحقیر و خوارمایگی است. شخصیتهای زن معمولاً منزلتی به اندازه مردان ندارند و مردان به دفعات آنان را سرزنش و تحقیر میکنند. بخصوص رستم که بزرگترین شخصیت شاهنامه است، مکرراً زنان را نکوهش و سرزنش میکند.
بیشتر زنان شاهنامه، شخصیتهای منفی و مکار و نیرنگباز و هوسباز هستند. چنانکه تئودور نولدکه در کتاب حماسه ملی ایران در باره مقام زن در شاهنامه گفته است: «در شاهنامه زنان نقش فعالی ایفا نمیکنند و تنها زمانی ظاهر میشوند که هوس یا عشقی در میان باشد». در شاهنامه، دایهها و خدمتکاران زنان درباری و شاهزادهها دلال محبت هستند و موجبات کامیابی خانم خود از مردان مورد علاقهاشان را ترتیب میدهند. رودابه به نیرنگ و به واسطه زن نیرنگباز دیگری با زال خلوت میکند. گردآفرید، سهراب را به نیرنگ فریب میدهد. سودابه به ناپسری خود نظر دارد و بر ناکامی خود با انواعی از دروغها و تهمتها سرپوش میگذارد و در نهایت موجب مرگ او میشود. منیژه هوسباز و نیرنگباز است و برای کامیابی از بیژن او را بیهوش میکند و به کاخ تورانیان میبرد. همای بخاطر از کف ندادن احتمالی قدرت، فرزند نوزاد خود را به آب میسپرد. گلنار دزد و هوسباز و خائن است. دختر اردوان خائن و نیرنگباز و شوهرکُش است. مالکه هوسباز و خائن و نیرنگباز است. گُردیه هوسباز و خائن و شوهرکُش است تا بتواند به حرمسرای خسرو پرویز راه یابد. خاتون خائن و ابله و جاعل است. شیرین هوسباز و حسود و دغلکار است و مریم را پنهانی میکشد تا جایگاه بهتری در حرمسرای پرویز به دست آورد.
مهراب دختران را شایسته مرگ میداند: «مرا گفت چون دختر آید پدید/ ببایستش اندر زمان سر بُرید».
افراسیاب دختران را موجب بداختری میداند: «کرا از پس پرده دختر بود/ اگر تاج دارد بداختر بود».
قیصر دختران را موجب عیب و ننگ میداند: «چنین داد پاسخ که دختر مباد/ که از پرده عیب آورد بر نژاد».
فردوسی پس از داستان سودابه، نکوهش زنان را میآورد که: «به کاری مکن نیز به فرمان زن/ که هرگز نبینی زنی رایزن».
او وظیفه اصلی زن را زاییدن فرزند پسر آورده است و بس: «زنان را همین بس بود یک هنر/ نشینند و زایند شیران نر» و «چو فرزند شایسته آمد پدید/ ز مهر زنان دل بباید بُرید».
او همچنین زنان را در بند غریزه جنسی میداند و توصیه میکند که در نزد زنان نمیباید از مردان سخن راند: «چه نیکو سخن گفت آن رای زن/ ز مردان مکن یاد در پیش زن».
و دل زن را جایگاه دیوان میداند: «دل زن را همان دیو هست جای/ ز گفتار باشند جوینده رای».
اسفندیار زنان را برملا کننده راز میداند: «که پیش زنان راز هرگز مگوی/ چو گویی سخن بازیابی به کوی».
رستم مرگ را بهتر از فرمان زن میداند: «کی کاو بود مهتر انجمن/ کفن بهتر او را ز فرمان زن» و «سیاوش به گفتار زن شد به باد/ خجسته زنی کاو ز مادر نزاد».
و نیز همو زنان را به سختی نکوهش میکند و کار آنان را فقط خوردن و خوابیدن میداند: «زنان را از آن نام ناید بلند/ که همواره در خوردن و خفتناند».
با این حال، زنان و دختران هنرمند و خوب تربیت شدهای نیز وجود دارند. اما تعریف این دختران چنین است که بتوانند در حضور شاه به رقص و آواز و پایکوبی و چنگنوازی بپردازند و دل شاه را به دست آورند تا از آنان کامیاب شود. دخترانی همچون آرزو و سه دختر برزین دهقان.
نگاه عمومی جامعه، زن خوب را زنی میداند که شوهر از او راضی و خندان باشد: «بهین زنان جهان آن بود/ کز او شوی همواره خندان بود».
و نیز زن را در ردیف خوراک و پوشاک و مسکن، یکی از نیازهای مردان قرار میدهد: «چنان دان که چاره نباشد ز جفت/ ز پوشیدن و خورد و جای خفت».
حتی از نظر زنان نیز ویژگیهای نیک زن عبارت است از: زاییدن فرزند پسر و داشتن حجاب. چنانکه شیرین میگوید: «دگر آنکه فرزند پسر زاید او/ ز شوی خجسته بیفزاید او، سدیگر که بالا و رویش بود/ به پوشیدگی نیز مویش بود».
برای آگاهی بیشتر بجز شاهنامه فردوسی بنگرید به: سرامی، قدمعلی، از رنگ گل تا رنج خار- شکلشناسی قصههای شاهنامه، چاپ سوم، تهران، ۱۳۷۸، صفحه ۶۹۳ تا ۷۰۸؛ رستگار فسایی، منصور، فرهنگ نامهای شاهنامه، چاپ دوم، تهران، ۱۳۷۹.
گزارش شاهنامه فردوسی از تصرف زنان و دختران مردم توسط بهرام گور
ارج و ارزش سخن فردوسی علاوه بر تمام شگفتیها و زیباییهای گفتاری او، به نگاه واقعگرایانه و انسانی او نیز باز میگردد. شاهنامه فردوسی بسا بیش از آنکه در مدح و گزافهگویی پادشاهان باشد، متکی بر بیان زشتکاریها و تباهگریهای آنان است. یکی از این نمونهها، شرح زنبارگیها و عیش و عشرتهای بهرام شاه پنجم (بهرام گور) است که فردوسی به شیوایی آنها را به نظم کشیده است. او گزارش کرده که بهرام در یکی از شکارگاهها با پیرمردی به نام برزین روبرو میشود که سه دختر داشته است. بهرام با اینکه سیصد زن از حرمسرایش را به همراه آورده بوده است، اما از سه دختر پیرمرد دل نمیکند و هر سه آنان را برای شبی که در آنجا اقامت داشته، یکجا تصاحب میکند. در جای دیگری نیز فردوسی آورده است که بهرام گور به آسیاب و آسیابانی میرسد که چهار دختر داشته است. او هر چهار دختر آسیابان را نیز یکجا برای یک هفتهای که مقیم آنجا بوده تصاحب میکند. و همه اینها بجز آن چهارصد کنیز رومی است که برای انتخاب بهترینها به نزد بهرامشاه به ارمغان آورده بودهاند.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: داستان بهرام گور در نسخههای گوناگون شاهنامه و از جمله در: شاهنامه فردوسی، چاپ مسکو، ۱۹۶۸، جلد هفتم، صفحه ۳۳۱ تا ۳۳۴ و ۳۴۰ تا ۳۴۶.
رنجنامه سه دختر به نام ماهآفرید در شاهنامه فردوسی
سرگذشت رنج انسان و به ویژه رنج زنان به روایت شاهنامه فردوسی از نکات مغفول مانده در مطالعات ایرانی است. زنانی که عمدتاً به کنیزی حرمسرای پادشاهان و ابزار هوسبازی آنان گمارده میشدند و فردوسی روایتگر راستین رنجهای آنان بوده است. برای نمونه میتوان از «ماهآفرید» یاد کرد که نام سه تن از زنان یاد شده در شاهنامه است:
ماهآفرید ۱: یکی از کنیزان حرمسرای ایرج که از او باردار شده بود. (پادشاهان و پهلوانان پس از فریدون- همچون منوچهرشاه- از نسل دختری هستند که محصول همخوابگی ایرج با این کنیز بوده است. در نتیجه نسل این پادشاهان ایران- برخلاف نسل سلمیان و تورانیان- از طریق پدری به فریدون نمیرسد).
ماهآفرید ۲: دختر تور که کیخسرو به هنگام بدرود با کنیزان خود از او یاد میکند.
ماهآفرید ۳: یکی از سه خواهری که بهرام گور او و دو خواهر دیگرش را یکجا تصرف میکند و پس از اینکه در حال مستی با هر سه دختر گرد میآید، آنان را به جمع صدها زن حرمسرای خود اضافه میکند.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: داستانهای فریدون، جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب، و بهرام گور در نسخههای گوناگون شاهنامه و از جمله در: شاهنامه فردوسی، چاپ مسکو، ۱۹۶۸، جلد پنجم، صفحه ۴۰۹؛ جلد هفتم، صفحه ۳۳۱ تا ۳۳۴ و ۳۴۰ تا ۳۴۶.
شهرناز و ارنواز در تصرف ضحاک و فریدون
فردوسی نه آن است که رویدادهای مبتنی بر منابع را بنا به تعلقات و تعصبات نادیده انگارد و تحریف کند؛ بخشی را بازگو کند و دگر بخشها را نادیده انگارد. او ضمن اینکه از تصرف شهرناز و ارنواز (دو دختر جمشید) به دست ضحاک گزارش میدهد، از این نیز یاد میکند که فریدون در زمانی که مهمان ضحاک بوده، بطور همزمان با این دو خواهر خلوت و معاشقه میکند. کاری که موجب اعتراض ضحاک میشود و در نهایت به سرکوب او با «گرزه گاو سر» فریدون و تصرف دائمی شهرناز و ارنواز میانجامد. به گزارش شاهنامه فردوسی، نخستین چیزی که فریدون پس از نشستن بر تخت ضحاک خواسته بود، این بود که زنان حرمسرا را به حضورش بیاورند.
شاهنامه برای آموختن است و نه برای فخرفروشیهای بیحاصل و گاه مخرب. بیگمان خواست فردوسی نیز چنین نیست که بخشهایی از شاهنامه به نفع دیگر بخشها نادیده انگاشته شوند.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به داستان ضحاک در شاهنامه فردوسی.
ماجرای اسپنوی و زندزدی و شوهرکشی در شاهنامه فردوسی
پیش از این نمونههایی از زندزدیهای شاهنامه را آوردیم و دیدیم که فردوسی با رویکردی واقعگرایانه، مضمون و محتوای منابع موجود را نقل کرده و رفتارهای زشت و زیبای ایرانیان و تورانیان را بدون سانسور و پردهپوشی به نظم کشیده است. بیگمان اگر فردوسی امروزه زنده بود و در حال سرایش شاهنامه، به دلیل چنین عملکردی به اتهام ایرانستیزی و دروغپردازی گرفتار میشد.
فردوسی آورده است که کیخسرو شیفته اسپنوی (دختر افراسیاب و همسر تژاو تورانی) میشود که زنی «ماهروی» و «سمنپیکر» و «مشکبوی» است. او چند جام زرین و پر از طلا و نقره را جایزه کسی میداند که تژاو را بکشد و زنش را برباید. در حملهای که به فرمان کیخسرو در میگیرد و پس از آنکه سپاهیان کیخسرو «همه مرز و بوم آتش اندر زدند»، اسپنوی و تژاو سوار بر یک اسب و با چشمانی گریان از مهلکه میگریزند. اما در نهایت، بیژن اسپنوی را گرفتار میکند و برای کیخسرو میبرد و گیو نیز تژاو را میکشد.
چنانکه پیش از این دیدیم، تصرف زنان و زنان شوهردار (که گاه همراه با کشتن شوهران آنان بوده) در زمان هخامنشیان و ساسانیان و از جمله توسط کورش و بهرامگور گزارش شده است.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: رستگار فسایی، منصور، فرهنگ نامهای شاهنامه، جلد اول، چاپ دوم، تهران، ۱۳۷۹، صفحه ۷۰ تا ۷۱ و ۲۸۹ تا ۲۹۱؛ و نیز داستان کیخسرو در شاهنامه فردوسی.
یادآور میشود که در کتاب «فرهنگ شاهنامه» نوشته حسین شهیدی مازندرانی، (نشر بلخ وابسته به بنیاد نیشابور، ۱۳۷۷) ماجرای اسپنوی و روایت فردوسی در شاهنامه، جعل و تحریف شده و بدون اشاره به هوس و دستور کیخسرو و عواقب هولناک آن، به کوتاهی و به دروغ گفته شده که تژاو اسپنوی را ترک کرد و بیژن او را یافت.
همه زنان متعلق به انوشیروان عادل
پیش از این و در گفتار «آیین مزدک به روایت دینکرد» اشاره کردیم که منظور مزدکیان از اشتراک بر زن و دارایی که همواره بگونهای تحریفشده بازگو شده است، عبارت بوده از لغو جامعه طبقاتی و ایجاد فرصتهای برابر در فعالیتهای اقتصادی، لغو مالکیت دستگاه دینی بر زمینهای زراعی، اجازه و امکان اینکه هر کس بتواند همسر خود را بدون رعایت محدودیتهای طبقاتی انتخاب کند و دختران نیز بتوانند همسر کسی غیر از اشراف یا پدر و برادر خود بشوند.
و نیز گفتگویی میان مزدکیان با موبدان را آوردیم که مزدکی از موبد زرتشتی میپرسد ما از آموزههای کتاب زرتشت دانستهایم که میباید ثروت و زن از آن همگان باشد و در انحصار گروهی خاص نباشد، چرا شما ما را نکوهش میکنید؟ موبد به شیوه ناهنجار پیشین خود در پاسخ میگوید که اینها سخنانی فریبکارانه است و کیهان را به سوی ویرانی میبرد و موجب درهم شدن نژاد میگردد. این کار موجب آسیب به داراییهای طبقات خاص میشود و جایگاههای طبقاتی مردم از میان خواهد رفت. دیو پرستی رواج مییابد و دروغ بالنده میشود.
زن در جامعه طبقاتی و فئودالی نظام دینی زرتشتی عصر ساسانی، کالا و مایملکی بشمار میرفته که میتوانستهاند او را همچون هر کالای دیگری خرید و فروش کنند و یا اجاره دهند. قیمت زن به موجب متون زرتشتی و به ویژه «ماتیگان هزار دادستان» معمولاً برابر با قیمت یک مرد برده، یعنی در حدود ۲۰۰۰ سکه نقره بوده است.
اما افزون بر اینها، فرانتس آلتهایم و روت استیل آوردهاند که در زمان انوشیروان عادل (که با فتوای موبدان دست به نسلکشی سراسری مزدکیان زد) اصولاً همه زنان جامعه بطور پیشفرض متعلق به شاهنشاه بودهاند و زنان تنها با بخشش یا تفویض اختیار از جانب او به دیگران اعطا میشدند. او هرگونه تعدی را بیرحمانه به کیفر میرساند و جبری شدید و بیرحمانه برقرار کرده بود.
در نتیجه مفاد بالا، شاه حق داشت هر زن دلخواهی را شخصاً تصاحب کند و به حرمسرای خود یا حرمسراهای اشراف و موبدان بفرستد و یا اینکه او را به هر کس که میل دارد، واگذار کند.
برای آگاهی بیشتر و تفصیل منابع بنگرید به: آلتهایم، فرانتس و روت استیل، تاریخ اقتصاد دولت ساسانی، ترجمه هوشنگ صادقی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۲، صفحه ۲۰۱ و ۲۰۲؛ آذرفرنبغ فرخزادان، دینکرد، ترجمه فریدون فضیلت، کتاب سوم، دفتر یکم، تهران، انتشارات فرهنگ دهخدا، ۱۳۸۱، صفحه ۱۵ و ۱۶.
نیز بنگرید به مقاله خواندنی خانم شکوفه تقی: «بنیانهای فرهنگی درندهخویی در ایران».
شاهزنان ساسانی: تجاوز رستم فرخزاد به آزرمیدخت و قتل او
پوراندخت و آزرمیدخت هر دو دختران خسرو پرویز ساسانی بودند که به شاهی رسیدند. اما سلطنت تشریفاتی و کوتاهمدت این دو زن که آلت دست صاحبان نفوذ و قدرت شده بودند، به این دلیل بوده که تمام مردان نسل شاهی در نزاعهای درون دربار کشته شده بودند و خاندان شاهی «بی مرد» شده بود. این زنان خاندان شاهی بطور موقت و از روی ناچاری برای مدت کوتاهی به شاهی گمارده شده بودند تا برای معضل مهم و حیاتی «نبودن مرد» راه حلی پیدا شود. با اینکه در نهایت تصمیم بر آن میشود که نوه خسرو پرویز یعنی یزدگرد سوم به شاهی نشانده شود؛ اما سرنوشت تلخی برای آزرمیدخت رقم میخورد. رستم فرخزاد که بعدها یکی از فرماندهان سپاه ایران در جنگ با اعراب شد، به آزرمیدخت تجاوز میکند و سپس او را کور میکند و میکشد.
بنگرید به: رجبی، پرویز، هزارههای گمشده، جلد پنجم، تهران، ۱۳۸۲، صفحه ۳۹۵ تا ۴۰۲.
حقوق زنان در دین زرتشتی عصر ساسانی
عبارت «ایران باستان» مفهومی بسیار وسیع و پر دامنه است. با اینکه آغاز و پایان این دوره را نمیتوان در زمان خاصی تحدید کرد و تعریف کامل و یکسانی برای آن وجود ندارد؛ اما با اینحال «ایران باستان» گسترهای چندین هزار ساله در طول زمان و گستردگیای میلیونها کیلومتر مربعی در پهنه مکان را در بر میگیرد. پهنهای که حتی در یک زمان واحد، قومها، باورها، شیوههای زندگانی، ادیان و حکومتهای گوناگونی در آن بودوباش داشتهاند. دستیابی به واقعیتهای تاریخی و آگاهی از شیوههای زندگانی و باورهای مردمان با چنین عبارتهایی کلی (که گاه نتیجه نهایی آن نیز مثلاً با واژه «ارزشمند» در صورت مسئله میآید) ممکن نمیشود.
به این ترتیب و برای دستیابی به پاسخی شایسته، در آغاز ناچار و موظفیم که یا صورت مسئله خود را اصلاح کنیم و آنرا به یک دوره کوچکتری محدود سازیم و یا واژه «ارزشمند» را از آن کنار بگذاریم.
بیطرفی و واقعنگری در کار پژوهشی حکم میکند که یک صفت کلی و نتیجهگیری نهایی را به گونه یکسان برای همه مردمان یک کشور کهنسال و گسترده و پر تنوع بکار نبریم. این شیوه، علاوه بر دورماندن از دستیابی به واقعیتهای تاریخی، موجب ضایع شدن حقوق مردان و زنانی هم میشود که بزرگترین رنجها را از حاکمان مستبد و زورگوی زمان خود تحمل کردهاند. نسبت دادن جایگاه و حقوق شایسته و ارزشمند برای همگی زنان ایران باستان، نادیده انگاشتن و بیتفاوتی در برابر رنجهای عمیق یک جامعه انسانی در دورهای خاص است. این شیوه پژوهشی چه تفاوتی با این دارد که امروزه نیز حاکمان کشورهایی که در آن حقوق انسانی پایمال میشود و زنان و مردان و جوانان و اندیشمندانش در زندانها و گورستانها و محرومیتها و مصیبتها بسر میبرند را جامعهای مبتنی بر حقوق و آزادیهای بشری بنامند؟
زنان در دوران عیلامی و اشکانی (پارتی) تا اندازهای به جایگاههای شایسته شأن خود دست مییابند. هر چند که این جایگاه به موقعیتی که او در دوران نوسنگی و مس (حدود ده هزار تا شش هزار سال پیش) داشت، نمیرسید.
اما آیا چنین دستاوردهایی در دین زرتشتی بنیادیافته در دوره ساسانی نیز پایدار میماند؟ منابع دینی زرتشتی و آثار مکتوب پهلوی چه پاسخی برای پرسش ما دارند؟ آگاهیهای موجود در کتابهای دینکرد (به ویژه کتاب سوم)، ماتیگان هزار دادِستان، اندرزهای آذرباد مهرسپندان، ارداویرافنامه، شایستنشایست، وِدیوداد (وندیداد)، روایت امید اشهوهیشتان و بسیاری منابع دیگر، وضعیت اسفبار زن ساسانی (و عموماّ مردمان آن زمان) را به روشنی گزارش میکنند. وضعیت ناگواری که محصول حاکمیت و قدرت بلامنازع و مهار نشده موبدان دین نوساختهٔ زرتشتی بوده است که خود را نمایندگان تامالاختیار خداوند بر روی زمین میدانستند و با اتکای به همین مشروعیت و با نام دین و خدا و پیامبر، پیروان تمامی ادیان و مذاهبِ غیر زرتشتی را به نام کافر و فساد کننده بر روی زمین کشتند و نیایشگاههای آنان را به نفع آتشکدههای درباری ویران کردند و سوزاندند.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به کتیبههای سهگانهٔ موبد کرتیر، موبد موبدان عصر ساسانی در نقش رستم، نقش رجب و سرمشهد. این کتیبه بارها به زبانهای گوناگون و از جمله به فارسی ترجمه و منتشر شده است. برای آگاهی از حمله به نیایشگاه آناهیتا در کنگاور و سوزاندن آن به عنوان نمونهای از به آتش کشیدن نیایشگاههای غیرزرتشتی بنگرید به: کامبخشفرد، سیفالله، معبد آناهیتا- کاوشها و پژوهشهای باستانشناسی، تهران، ۱۳۷۴، ص ۱۴.
آسیبی که از خشکاندیشی و خشونتهای آنان به ایران رسید، نه تنها موجب گسست فرهنگی و اجتماعی مردمان ایرانی و ضعف آنان در برابر نیروهای مهاجم بیگانه شد، بلکه بیش از هر چیز به آیین و اندیشههای پیامبر ایران، آسیب وارد ساخت.
به موجب متون زرتشتی ساسانی و به ویژه «ماتیگان هزار دادستان»، زنان اموال و مایملک مرد دانسته میشده و بهایی معین داشتهاند. بهایی که معمولاً برابر با قیمت یک مرد برده، یعنی در حدود ۲۰۰۰ سکه نقره بوده است. این نکته همچنین از نخستین شواهد پیدایی بردهداری در ایران عصر ساسانی حکایت میکند.
بنگرید به مدخل «برده و بردهداری» Barda Bardadari در دانشنامه ایرانیکا.
موبدان زرتشتی ساسانی همانند روحانیان بسیاری از ادیان، از دلنگرانی عمیقی نسبت به زنان رنج میبردهاند و آنان زنان را عامل اصلی انحراف مرد از وظایف دینی میدانستهاند. شاید این نگرانیها از آنجا ناشی میشده که زنان در برابر آنان مقاومت و سرسختی بیشتری نشان میدادهاند. در کتاب پهلوی «بندهش» چنین گزارش میشود که اورمزد از یافتن موجودی دیگر برای انجام زایمان ناتوان بود و از روی ناچاری زن را برای اینکار انتخاب کرد. زنی که حتی خداوند را نیز میرنجاند و از تبار «جِـهی» (روسپی/ دختر اهریمن) است. به این ترتیب زنان نمیتوانستهاند همچو مردان راهی به سرای اهورامزدا داشته باشند.
بندهش، مهرداد بهار، بخش نهم، در باره چگونگی زنان.
همانگونه که در این کتاب زنان از تبار دیوان شرور دانسته شدهاند، در «اندرزهای آذرباد مهرسپندان» موبد بزرگ عصر شاپور دوم (که هنوز هم در نیایشخوانیها به فروهرش درود فرستاده میشود) از بیخردی و رازگشایی و اعتمادناپذیر بودن زنان سخن رفته است.
آذرباد مهرسپندان، رهام اشه، بخشهای گوناگون.
متون فقهی زرتشتی، مقررات و دستورهای سختگیرانه فراوانی در باره اعمال و حرکات زنان دارند، بطوریکه زنان حتی در کوچکترین و شخصیترین کارهای روزمره خود حق تصمیمگیری نداشتهاند. آنان به هنگام دشتان ماهانه موظف بودهاند تا در جایی زندانمانند و دور از همگان به نام «دشتانستان» اقامت کنند و از آن خارج نشوند و نگاهشان به آتش نیفتد. از آنجا که زنان در این مدت سخت آلوده و خطرناک دانسته میشدهاند، موظف بودهاند از ظرفهای مخصوصی استفاده کنند و هیچ ارتباطی با دنیای خارج از دشتانستان نداشته باشند. زنان همچنین موظف بودهاند تا پس از پایان دشتان، دویست مور دانهکش را بکشند و خود را با پیشاب (ادرار) گاو نر شستشو دهند (گاه در برابر یک موبد مرد، چون زنان حق موبد شدن نداشتهاند). چنانچه زنی در این مدت آهنگ شوهر خود را میکرد، سزایش «مرگ ارزانی/ اعدام» بود.
ماتیگان هزار دادستان، آناهیتا پریخانیان، چاپ ایروان، به زبانهای ارمنی، انگلیسی و روسی؛ همچنین بنگرید به بخشهای گوناگون از متن اوستایی «ودیوداد/ وندیداد».
زندانی کردن زنان به هنگام زائیدن طفل مرده نیز رایج بود. در این هنگام مزداپرستانِ زرتشتی میباید در جایی بیآب و علف، اتاقکی بسازند و زن را به آنجا ببرند. زن موظف بود در آن اتاقک چند جام از آمیخته پیشاب گاو نر با خاکستر را بنوشد در حالیکه تا سه روز حق نوشیدن آب را نداشته است.
وندیداد، در مجموعه اوستا، گزارش جلیل دوستخواه، جلد دوم، ص ۷۱۳ تا ۷۱۶.
آذرباد مهرسپندان در اندرزهای خود که تنها خطاب به مردان و نه زنان گفته شده است، سفارش میکند که تا جای ممکن مانع از رفتن زنان خود به بیرون از خانه شوند. اما چنانچه به ناچار زنان قصد خروج از خانه را داشتهاند، موظف بودهاند با حجاب کامل و پوشش یکدست سر تا پا در انظار همگان ظاهر شوند و چنانچه کمترین آرایش و زیور خود را به دیگران نشان میدادهاند، شایسته جهنم دانسته میشدهاند. البته زنان اشراف در جامعه طبقاتی زرتشتی ساسانی از این قاعده و بسیاری قواعد دیگر معاف بودهاند.
بنگرید به بخشهای گوناگون از کتاب ارداویرافنامه، فیلیپ ژینیو، ترجمه ژاله آموزگار.
زندگی زناشویی زن نیز زیر نفوذ عمیق موبدان بود. دختر موظف بود در سن ۹ سالگی با شوهری که برایش انتخاب میکردهاند، ازدواج کند و اگر به مدتی طولانی از اینکار سرباز میزند و زندگی بدون شوهر را ترجیح میداد، سزاوار مرگ بود. مجازات مرگ همچنین برای زنی که به قهر شوهر خود را ترک گفته بود نیز در نظر گرفته میشد.
شاهنشاهی ساسانی، تورج دریایی، ترجمه مرتضی ثاقبفر، ص ۱۷۳ تا ۱۷۵.
زنان میباید سه بار در روز در برابر شوهران خود زانو میزدند و میپرسیدهاند که آقایش دوست دارد امروز چه کاری برایش انجام شود. با این حال، زنان حق تقاضای طلاق و حق تصرف جهیزیه خود را داشتهاند. اما پس از طلاق حق گرفتن منافع مترتب بر اموال و جهیزیه خود را نداشتهاند.
مردان طبقه اشراف میتوانستهاند بدون محدودیت زنان متعدد بگیرند. به هر تعدادی که امکانات مالی نگهداری از آنان را داشته باشند. همچنین مردان میتوانستهاند تا در صورت فقر و ناتوانی زن خود را بفروشند و یا در صورت ناباروری خود، آنان را برای مدتی معین در اختیار مرد دیگری بگذارند و در واقع اجاره دهند (جزئیات این معاملهها را در «ماتیگان هزار دادستان» بخوانید). دستوراتی شبیه این در میان ادیان دیگر نیز دیده شده است، اما چنین به نظر میآید که مردم از این اجازه منفعتطلبانه موبدان استقبال نکرده و خشم آنان را برانگیختهاند.
ازدواج با محارم یا «خْـویدودَه» بدون در نظر داشتن رضایت یا نارضایتی زن، به گستردگی تبلیغ میشد. بطوریکه گناه مرد لواطکار تنها در صورتی پاک میشد که با مادر یا خواهر و یا دختر خود وصلت میکرد.
خرده مقالات، بیژن غیبی، چاپ آلمان، ص ۳۵۰.
با اینکه موضوع ازدواج با محارم اینروزها به شدت تکذیب و برای توجیه و تحریف آن کوششهای زیادی میشود، اما منابع و اسناد مکتوب زرتشتی و غیر آن بسیار فراوانتر از آنند که جایی برای تردید باقی بماند. سراسر بخش مفصل و طولانی هشتادم از کتاب سوم «دینکرد» به بحث در این باره پرداخته و جزئیات آنرا به دقت بازگو کرده است. جزئیاتی مانند حقالارث دختری که در عین حال زن پدر خود نیز هست و موارد دیگر.
دینکرد، کتاب سوم، ترجمه فارسی از فریدون فضیلت؛ ترجمه انگلیسی از م. شکی.
نگارههای بازمانده از عصر ساسانی نیز از نگاه رایج ساسانیان به زن حکایت میکند. در حالیکه نگارههای زنان پیش از تاریخ، عیلامی و اشکانی، با انبوهی از نقشهای زنانی با شکوه و قدرتمند به دیده میآید، بر نگارههای ساسانی که بر جامها و موزائیکها بر جای مانده است، زن تنها موجودی است که وظیفه خوشگذرانی و بزم و ساز و آواز مردان را بر عهده دارد. پدیدهای که شاهنامه فردوسی نیز به آن اشاره دارد و نامهای زنان در عصر ساسانی شاهنامه بر خلاف پیشینیان پر افتخار خود همچو فرانک و گردآفرید و منیژه، از شمار فراوانی معشوقگان درباری تشکیل شده است. متن پهلوی «خسرو قبادان و ریدگی» نیز ویژگیهای یک زن خوب از دید خسرو را باز میگوید. ویژگیهایی که در اندام و جاذبههای زنانه خلاصه میشوند.
متون پهلوی، سعید عریان، ص ۸۲.
در پایان لازم به یادآوری است که جایگاه زن ساسانی در این گفتار بهیچوجه به معنای رواج فراگیر آن در تمام دوران ساسانی و در همه سرزمین ایران، و نیز نادیده انگاشتن برخی فرصتهای برتر زن ساسانی و حقوق او در مقایسه با جوامع دیگر نیست. منظور بیان نمونههایی بود تا در چنین بررسیهایی به جوانب دیگر نیز پرداخته شود. اینها شیوههای رسمی و غالب دستگاه دینی زرتشتی ساسانی است که بعید است بطور فراگیر در میان همگان مقبولیت یافته باشد و همچنین هیچ نقطهضعفی برای جامعه زرتشتی بشمار نمیآید. نگارنده بر این گمان است که زرتشتیان خود بیش از دیگران از سختگیریها و خشونتها و قوانین فقهی ساختگی موبدان ساسانی آسیب دیدهاند. قوانین و مقررات که هیچ ارتباطی با زرتشت نداشته و تنها از نام پر آوازه او برای پیدایی و رواج دینی به نام او سوءاستفاده کرده بودهاند.
چنانچه این منابع بسیار فراوان را نادیده بگیریم و حقوق و جایگاه زن عیلامی و اشکانی را با زن ساسانی به یک اندازه بستاییم، نه تنها تحریف تاریخ و دوری از واقعیتهای تاریخی، که نادیده انگاشتن کوشش عیلامیان و اشکانیان (پارتیان) برای دستیابی به جامعهای برتر، و نیز پایمال کردن رنجها و مصائب زن زرتشتی ساسانی است. انسانی دانستن حکومت و روحانیانی که خود را نماینده خدا بر روی زمین میدانستهاند و رفتار غیر انسانیاشان موجب تباهی و آسیب به فرهنگ و تمدن و هنجارهای زندگانی مردمان شده است، ظلمی بزرگ در حق رنجکشیدگان است.
در پایان یادآور میشوم که این دین در زمان ایجاد خود در اوایل عصر ساسانی، «بهدینی» خوانده می شده است؛ اما در سدهٔ گذشته نام دین زرتشتی را بر آن نهادهاند. با این حال زرتشتیان سنتی کماکان همکیشان خود را با نام «گاوارونی/ گابارونی» (منسوب به «گبر») خطاب میکنند. این دین ارتباطی با شخص زرتشت ندارد.
تبار زن در دین زرتشتی
در متن پهلوی زرتشتی «بندهش» آمده است که اهورامزدا چون از یافتن موجودی که بتواند زاییدن انسان (= مرد) را به عهده بگیرد، ناتوان شد؛ دیو فاحشهگری را برای اینکار انتخاب کرد. این دیو دختر اهریمن بود و «زن» یا «جَهی» نام داشت.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: فرنبغ دادگی، بندهش، ترجمه مهرداد بهار، چاپ دوم، تهران، انتشارات توس، ۱۳۸۰، بخش نهم، در باره چگونگی زنان.
اجبار زن به ازدواج با محارم
در فتوای بیستم از مجموعه فتاوی موبد آذرفرنبغ فرخزادان از او سؤال شده است که اگر دختر یا خواهر مردی به ازدواج با او رضایت و موافقت نداشته باشند، آیا مرد میتواند به زور آنان را زن خود کند؟ موبد پاسخ میدهد که مرد را نمیتوان وادار به ازدواج کرد ولی زن را میتوان به زور وادار کرد. بخصوص اگر خواهر یا دختر باشد که هم میتوان آنان را به زور به زنی گرفت و هم ثواب ازدواج با محارم را دارد.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به متن پهلوی: روایت آذرفرنبغ فرخزادان، ترجمه حسن رضائی باغبیدی، تهران، ۱۳۸۴، صفحه ۱۶.
خویدوده در دین زرتشتی: ازدواج با محارم یا همخوابگی با محارم؟
در متون پهلوی و متون فقهی دین زرتشتی اصطلاحی به نام «خویدوده» دیده میشود که اغلب دانشمندان و پژوهشگران دین زرتشتی و مترجمان پهلوی آنرا به معنای «ازدواج با محارم/ ازدواج با نزدیکان» گرفتهاند. در باره خویدوده از جمله در کتابهای زرتشتی «روایت پهلوی»، «مینوی خرد»، «روایت آذرفرنبغ فرخزادان»، «ارداویرافنامه»، «دینکرد»، «دادستان دینی»، «روایات داراب هرمزد» و «زادسپرم» سخن رفته است. به موجب این متون، خویدوده پدر و دختر، خویدوه مادر و پسر، و خویدوده برادر و خواهر از شایستهترین و مهمترین دستورات دینی زرتشتی و بزرگترین ثوابها است که اجرای آن موجب رسیدن سریعتر به بهشت، و اختلال در اجرای آن جزو بزرگترین گناهان دانسته میشده است (مینوی خرد، بخش ۳۵ و ۳۶؛ روایت پهلوی، فصل هشتم).
آذرفرنبغ (موبد بزرگ زرتشتی) در فصل هشتادم از کتاب سوم دینکرد، خویدوده را سنتی برگرفته از آمیزش اهورامزدا با دخترش سپندارمذ میداند که مشی و مشیانه (نخستین آدمیان و نخستین برادر و خواهر) آنرا ادامه دادند تا به نسل همه مردمان گیتی برسد. او هرگونه آمیزش به غیر از روش خویدوده را با آمیزش گرگ و سگ، و آمیزش اسب و خر مقایسه میکند که محصول جفتگیری آنها از نظر نژادی پست و فرومایه خواهد شد. این نکتهای است که مورد توجه و تأکید زادسپرم (پیشوای بزرگ زرتشتیان) نیز قرار گرفته و در بخش بیست و ششم کتاب گزیدههای زادسپرم، خویدوده را موجب تولید نسل پاک دانسته است.
آذرفرنبغ هر کس را که با خویدوده مخالفت ورزد و آنرا سبک بشمارد، از تبار دیوان و دشمنان مردم میداند. (همچنین بنگرید به: «آیین مزدک به روایت دینکرد: تنها متن بازمانده از گفتگوی مزدکیان با روحانیت زرتشتی»). او همچنین در پاسخ به مخالفان خویدوده و برای توجیه و تبلیغ دینی و ذکر محاسن آن، یادآور شده است که آیا بهتر نیست اگر زخمی در آلت مادر یا خواهر یا دختر وجود داشته باشد، پدر یا پسر یا برادر آنرا ببینند و بر آن دست برند و مرهم نهند؟
در فصل هشتم از متن «روایت پهلوی» برای تشویق مردم به اجرای خویدوده چنین توجیهی را آوردهاند که اهورامزدا به زرتشت دستور اجرای خویدوده را میدهد و میگوید این کاری است که من با دخترم سپندارمذ انجام دادم و مشی نیز با مشیانه انجام داد.
در فصل ۸۶ از متن پهلوی ارداویرافنامه به زنان هشدار داده شده است که چنانچه از خویدوده خودداری کنند و آنرا سبک بشمارند، وارد دوزخ خواهند شد و در آنجا مارهای بزرگی وارد اندام تناسلیاشان خواهد شد و از دهانشان بیرون خواهد آمد.
به موجب فتوای بیستم از مجموعه فتاوی موجود در کتاب «روایت آذرفرنبغ فرخزادان» اگر دختر یا خواهر مردی به خویدوده با او رضایت و موافقت نداشته باشند، مرد میتواند از زور استفاده کند و زن را وادار به اینکار کند.
چنین تهدیدهایی نشانه آنست که عموم مردم از این دستور دینی رویگردان بودهاند و موبدان میکوشیدهاند تا با نسبت دادن خویدوده به اهورامزدا و زرتشت و بیان تشویق از یکسو و تهدید از سویی دیگر، مردم را وادار به انجام آن کار کنند. نشانه دیگری از رویگردانی مردم این است که در پایان بخش هشتم از کتاب روایت پهلوی، زرتشت به اهورامزدا میگوید: «این کار سخت و دشواری است و چگونه میتوانم خویدوده را در میان مردم رواج دهم؟» و اهورامزدا جواب میدهد: «به چشم من نیز چنین است، اما وقتی کردار نیک باشد، نباید دشوار و سخت باشد. به خویدوده کوشا باش و دیگران را نیز کوشا کن».
اما نکتهای که نگارنده قصد دارد آنرا در این گفتار پیش بکشد، اینست که با توجه به برخی شواهد، به نظر میرسد که منظور از خویدوده منحصراً «ازدواج با محارم» نیست و معنای «همخوابگی با محارم» را نیز میدهد. چه به شکل ازدواج باشد و چه به شکل همبستریهای موردی یا مکرر. به این عبارتها که در فصل هشتم کتاب روایت پهلوی آمده است، توجه کنیم و ببینیم آیا این توصیههای دینی مفهوم «ازدواج» را میرساند یا مفهوم «همخوابگی» را:
«اگر مردی یک خویدوده با مادر و یکی نیز با دخترش کند، آنکه با مادر بوده، برتر از دختر است». «اگر با دختر و خواهرش خویدوده کرده باشد، آنکه با دختر بوده، برتر از آنست که با خواهر بوده باشد». «اگر پدری با دختر حلالزاده و تنی خودش خویدوده کند، برتر است؛ اما اگر با دختر نامشروع خودش که محصول آمیزش با زن دیگران بوده باشد، خویدوده کند، باز هم ثواب میبرد». «روزی جمشید با خواهرش جمک بخوابید و از ثواب این همخوابگی بسیاری از دیوان بشکستند و بمردند». «اهورامزدا به زرتشت گفت که خویدوده بهترین و برترین کارها است. کسی که یکبار نزدیکی کند، هزار دیو میمیرد؛ اگر دوبار نزدیکی کند، دو هزار دیو میمیرد؛ اگر سه بار نزدیکی کند، سه هزار دیو میمیرد؛ اگر چهار بار نزدیکی کند، مرد و زن رستگار خواهند شد». «پسر به مادر و پدر به دختر و برادر به خواهر باید بگوید که تن خود را برای آمیزش کردن به من بده تا اهورامزدا را خشنود کنیم و جای نیکی در بهشت بیابیم».
عبارات بالا و بخصوص انجام چندین باره خویدوده توسط یک شخص بر روی مادر و خواهر و دختر خود، نشان میدهد که منظور از خویدوده در دین بهی زرتشتی «ازدواج با محارم» نیست، بلکه «همخوابگی و آمیزش با محارم» است.
آذرفرنبغ پسر فرخزاد، دینکرد، ترجمه فریدون فضیلت، کتاب سوم، جلد یکم، تهران، ۱۳۸۱، صفحه ۱۴۳ تا ۱۵۲.
ارداویرافنامه، ترجمه به فرانسه از فیلیپ ژینیو، ترجمه به فارسی از ژاله آموزگار، چاپ دوم، تهران، ۱۳۸۲، صفحه ۹۱.
روایت آذرفرنبغ فرخزادان، ترجمه حسن رضائی باغبیدی، تهران، ۱۳۸۴، صفحه ۱۶٫
روایت پهوی، ترجمه مهشید میرفخرایی، تهران، ۱۳۹۰، صفحه ۲۱۹ تا ۲۲۹.
زادسپرم، گزیدههای زادسپرم، ترجمه محمدتقی راشد محصل، تهران، ۱۳۶۶، صفحه ۳۷.
مینوی خرد، ترجمه احمد تفضلی، ویرایش سوم، تهران، ۱۳۸۰، صفحه ۵۰ تا ۵۲.
انتخاب شوهر در فقه زرتشتی
در فقه زرتشتی چنانچه پدر نخواهد با دختر خود ازدواج کند، دختر میباید منحصراً با مردی ازدواج کند که پدرش برای او معین کرده است. چنانچه در زمینه انتخاب شوهر اختلافی بین پدر و دختر وجود داشته باشد، نظر پدر ملاک عمل قرار میگیرد و دختر حق اعتراض ندارد. مگر آنکه سن او کمتر از ۹ سال باشد که در اینصورت پس از رسیدن به ۹ سالگی میتواند شوهر فعلی خود را با رضایت او تغییر دهد.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: رضی، هاشم، دانشنامه ایران باستان، جلد یکم، تهران، ۱۳۸۱، صفحه ۳۸۲ تا ۳۹۱؛ بارتلمه، کریستین، زن در حقوق ساسانی، ترجمه ناصرالدین صاحبالزمانی، چاپ دوم، تهران، ۱۳۴۴؛ متن پهلوی روایت آذرفرنبغ فرخزادان، ترجمه حسن رضائی باغبیدی، تهران، ۱۳۸۴، صفحه ۱ تا ۱۲.
وظایف زن در قبال شوهر
پیش از این مکرراً در باره حقوق و وظایف زن در فقه زرتشتی بر اساس منابع دست اول زرتشتی سخن راندهایم. یکی دیگر از این منابع که میتواند اطلاعاتی در این باره بدهد، کتاب «روایت پهلوی» است. چکیده مضمون آنچه در باره وظایف زن در قبال شوهر در این کتاب آمده، عبارت است از:
دختر را از سن ۹ سالگی میتوان شوهر داد و در ۱۲ سالگی نزدیکی با او جایز است. چنانچه زن از این خواست مرد تمکین نکند، مرگ ارزان (مستحق اعدام) میشود (ص ۲۸۷). فرمانروایی مرد بر زن چنین است که مرد هر فرمایشی داشته باشد، زن باید انجام دهد. اگر زن به این سبب بر شوهر خود گله کند، نسبت به او بیاحترامی کرده است (ص ۲۸۸). اگر زن بمیرد، هر چیزی که مرد به او داده بوده است، مجدداً متعلق به مرد میشود. اما اگر مرد بمیرد، هیچ مقدار از اموال و داراییهای مرد به زن تعلق نمیگیرد (ص ۲۸۸). اگر زنی سه بار به شوهر خود بگوید «من زنی تو نمیکنم»، مرگ ارزان میشود (ص ۲۸۸). اما اگر مرد از آسیب به تن یا روان خویش یقین داشته باشد، میتواند زن را طلاق دهد. از شرایط حاصل شدن یقین این است که زن دشتان ماهانه را از شوهر پنهان کند (ص ۲۸۹). چنانکه پیش از این در باره نداشتن شخصیت حقوقی زن در دین زرتشتی گفته شد، زن در هر صورت و در هر سنی میبایست سرپرست و قیم داشته باشد. این قیم میتوانسته پدر، شوهر و یا کس دیگری باشد که دستگاه دینی-قضایی زرتشتی برای او معین میکرده است.
به نظر میرسد متن فقهی روایت پهلوی در قیاس با فتاوی آذرفرنبغ فرخزادان حقوق بیشتری برای زنان قائل شده است؛ چرا که آذرفرنبغ شوهردادن دختر سه ساله را نیز به رسمیت شناخته است.
بنگرید به: روایت پهلوی، مهشید میرفخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۹۰؛ بارتولومه، کریستیان، زن در حقوق ساسانی، ترجمه ناصرالدین صاحبالزمانی، تهران، ۱۳۳۷.
نیایش زنان اطاعت از شوهر است
چگونگی نیایش زنان و مصداق عینی شعار پندار و گفتار و کردار نیک به موجب متون فقهی زرتشتی و از جمله متن پهلوی «صد در نثر» چنین است که: «نیایش زنان آن باشد که هر روز سه مرتبه در وقت نماز صبح و نماز ظهر و نماز شام، دست در پیش گیرند و در برابر شوهر خود بایستند و از او بپرسند که امروز چه میخواهی بیندیشم تا من چنان اندیشم، چه میخواهی بگویم تا من چنان گویم، و چه میخواهی بکنم تا من چنان کنم. هر چه شوهر فرماید، زن باید همان کند و بیرضایت شوهر هیچ کاری نکند تا خدا از او راضی و خوشنود باشد. چه خوشنودی خدا در خوشنودی شوهر است. زنی که تحت اطاعت شوهر باشد را اشو گویند و آنکه نباشد را جهی (دیو فحشا) نامند».
بنگرید به در پنجاه و نهم از «صد در نثر» و از جمله به زبانهای فارسی و انگلیسی در:
Dhabhar, Ervad Bamanji Nasarvanji, Saddar Nasr and Saddar Bundehesh, Preface by Jivanji Jamshedji Modi, Bombay, 1909. pp. 41-42.
شوهر دادن دختر سه ساله و نه ساله
شوهر دادن دختر در سن سه سالگی عملی مجاز و مباح در فقه زرتشتی بوده است. به موجب فتوای دوازدهم از مجموعه فتاوی موبد آذرفرنبغ فرخزادان، دختری که او را در سن سه سالگی به همسری مردی در آوردهاند و زندگی مشترک تشکیل داده است، میتواند و این حق را دارد که پس از رسیدن به سن بلوغ ۹ سالگی از شوهری که برایش انتخاب شده، پشیمان شود و با رضایت شوهر فعلی به همسری مرد دیگری در آید.
این نیز ستم دیگری بر آن زنان مظلوم سه ساله است که امروزه عدهای سعی میکنند چنین واقعیتهایی پوشیده و پنهان بماند و نگذارند صدای رنج آن دختران ستمکشیده پس از گذشت قرنها شنیده شود.
علاوه بر این، در دین زرتشتی دختر موظف بود حداکثر تا سن ۹ سالگی (و ترجیحاً قبل از آن) با شوهری که برایش انتخاب میشد، ازدواج کند و اگر به مدتی طولانی از اینکار سرباز میزد و زندگی بدون شوهر را ترجیح میداد، باید کشته میشد. به موجب فتوای سیزدهم و فتوای چهاردهم از مجموعه فتاوی موبد آذرفرنبغ فرخزادان، چنانچه دختری قبل از سن ۹ سالگی شوهر میکرد، پس از رسیدن به این سن میتوانست از پیمان ازدواج پشیمان گردد و با رضایت شوهر به شخص دیگری شوهر کند؛ اما چنانچه در سن ۹ سالگی شوهر میکرد و از ازدواج خود پشیمان میشد، مجازات سختی در انتظار او بود و میبایست به قتل برسد.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به متن پهلوی: روایت آذرفرنبغ فرخزادان، ترجمه حسن رضائی باغبیدی، تهران، ۱۳۸۴، صفحه ۸ و ۹؛ دریایی، تورج، شاهنشاهی ساسانی، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران، ۱۳۸۳، ص ۱۷۳ تا ۱۷۵.
اجاره دادن زن در عصر ساسانی
یکی دیگر از حقوقی که فقه زرتشتی به موجب متن پهلوی «ماتیگان هزار دادستان» برای مردان قائل شده و به رسمیت شناخته، اجازه و اختیار اجاره دادن زن است. مرد میتواند زن خود را به دفعات برای مدتی معین و در ازای دریافت وجه یا بدون آن به مرد دیگری واگذار کند. در چنین مواقعی رضایت داشتن یا نداشتن زن شرط نیست و فقط رضایت شوهر و مرد دوم کفایت میکند.
برخی دیگر از شرایط اجاره دادن زن چنین بوده که فرزندان احتمالی که به وجود میآمدهاند، به شوهر زن تعلق داشتهاند؛ اما تا زمانی که زن در خانه مرد دوم بوده، نگهداری و مخارج زن و فرزندان او به عهده همان مرد بوده است.
چنانچه آن زن، کنیز (برده) اربابش بوده باشد، در اینصورت نیز صاحب کنیز میتوانسته زن را به دفعات به مردان دیگر کرایه دهد. فرزندان حاصل از این اجاره دادنها به ارباب تعلق داشتند و به عنوان برده به فروش میرسیدند.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: متن پهلوی زرتشتی مادیان هزار دادستان (هزار رای حقوقی)، ترجمه سعید عریان، تهران، ۱۳۹۱، بخشهای گوناگون؛ بارتلمه، کریستین، زن در حقوق ساسانی، ترجمه ناصرالدین صاحبالزمانی، چاپ دوم، تهران، ۱۳۴۴.
تولید برده در دین زرتشتی
به موجب متن پهلوی زرتشتی ساسانی «مادیان هزار دادستان» (ماتیکان هزار داتستان) تولید برده با اجاره دادن زن به مردها انجام میپذیرفته است. مرد میتوانست علاوه بر اینکه زن خود را به مردان دیگری واگذار کند، حق داشت تا کنیز خریداری شده خود را به مردان دیگر کرایه دهد تا هم از درآمد حاصل از اجاره زن بهرهمند شود و هم فرزندان حاصله را از مادر جدا کند و به عنوان برده به فروش برساند. در هیچکدام از این مراحل رضایت داشتن یا نداشتن زن شرط نبود.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: متن پهلوی زرتشتی مادیان هزار دادستان (هزار رای حقوقی)، ترجمه سعید عریان، تهران، ۱۳۹۱، بخشهای گوناگون؛ بارتلمه، کریستین، زن در حقوق ساسانی، ترجمه ناصرالدین صاحبالزمانی، چاپ دوم، تهران، ۱۳۴۴.
فروش فرزند به بردگی
در فقه زرتشتی عصر ساسانی امکان واگذاری فرزند به بردگی ممکن بوده و اختیار چنین تصمیمی با پدر بوده است. این بجز اجازه شرعی برای تولید برده از طریق اجاره دادن زن و فروش فرزندان او بوده است.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: متن پهلوی زرتشتی مادیان هزار دادستان (هزار رای حقوقی)، ترجمه سعید عریان، تهران، ۱۳۹۱، ص ۱۷۴.
بخشش گناه مردان با همخوابگی با دختر یا خواهرش
به موجب متن اوستایی و زرتشتی وندیداد، در برخی موارد گناه یک مرد زرتشتی در عصر ساسانی در صورتی بخشیده میشد که موبدان با دختر یا خواهر بیگناه آن مرد همخوابگی میکردند.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: رضی، هاشم، دانشنامه ایران باستان، جلد چهارم، صفحه ۲۴۴۷ و ۲۴۴۸؛ همو، ترجمه و شرح وندیداد، جلد سوم، صفحه ۱۴۳۴ و ۱۴۶۳.
سنت زرتشتی نام نبردن و خطاب نکردن زن
نام نبردن از زن و خطاب نکردن او و استفاده از اصطلاحاتی دیگر بجای نام و هویت او، یک سنت و عادت بازمانده از دین زرتشتی عصر ساسانی است. در سراسر متن فقهی و حقوقی «مادیان هزار دادستان» و منابع مکتوب مشابه آن، هیچ زنی با نام خود خطاب نشده و زن همیشه عیال دائمی، همسر موقت، همسر استیجاری، دختر، خواهر، همشیره یا برده یک مرد بوده است. چنانکه در کتیبههای سلطنتی هخامنشی نیز از هیچ زنی یاد نشده است. این رویه نه از جهت حفظ حرمت و حجب و حیای زنان، بلکه به این دلیل بوده که زن در دین زرتشتی فاقد هویت و شخصیت حقوقی مستقل بوده و نیازی نبوده تا نام او بطور مستقل از مرد برده شود. زن همیشه و در هر حال و در هر سنی باید تحت سرپرستی یک مرد باشد و هویت او منحصراً در پیوند با یک مرد معنا مییافته است.
حوریهای بهشتی: دختران زیبا و سفید و باکره و پانزده ساله
اعتقاد به حوریهای بهشتی یکی دیگر از سنتها و آموزههای دین زرتشتی است. ویژگیها و مشخصههای معادل با حوریهای بهشتی به صراحت در هادخت نسک اوستا آمده است. آنجا که زرتشت از اهورامزدا میپرسد «روان درگذشتگان در کجا و چگونه آرام میگیرد؟» و اهورامزدا در پاسخ او و ضمن توصیفات و داستانهای محرکی که قهرمان آن «دَئِنَا»ی متوفی است، به دختران زیبا و سفید و باکره و پانزده ساله اشاره میکند که در شب سوم قبر به نزد درگذشتگان میآیند: «دختری (یا کنیزی) زیبا، دوشیزه، نورانی، خوشسیما، بلندقامت، با پستانهای برجسته و برآمده، با بازوان سپید، با اندامی نیکو و پانزده ساله. دختری که بدنش به زیبایی همه زیبارویان خلقت است» (هادُختنَسک، فرگرد دوم).
مفاهیم معادل با حوریان بهشتی و توصیف دختران زیبا و خوشاندام در جهان آخرت، علاوه بر هادختنسک، در منابع دیگر اوستایی و پهلوی و از جمله در بند سیام از فرگرد نوزدهم وندیداد و فرگرد چهارم ارداویرافنامه نیز آمده است.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: پورداود، ابراهیم، یشتها، جلد دوم، ص ۱۶۸؛ دوستخواه، جلیل، اوستا، جلد اول، چاپ هفتم، تهران، ۱۳۸۲، ص ۵۱۱، و جلد دوم، ص ۸۷۰؛ میرفخرایی، مهشید، بررسی هادختنسک، تهران، ۱۳۷۱، ص ۷۳؛ رضی، هاشم، دانشنامه ایران باستان، جلد دوم، تهران، ۱۳۸۱، ص ۷۴۴؛ عفیفی، رحیم، ارداویرافنامه یا بهشت و دوزخ در آیین مزدیسنی، ص ۲۸.
زن و نداشتن شخصیت حقوقی، اجازه تجاوز به زنان بیسرپرست
زن در دین زرتشتی عصر ساسانی فاقد شخصیت حقوقی است و چنین حقی در متون دینی و حقوقی زرتشتی از او سلب شده است. به عبارت دیگر، زن یک انسان دارای حق شناخته نمیشد، بلکه همچون دیگر کالاها و بردهها و داراییهای مرد، یکی از اموال و اجناس او به حساب میآمد. زن «شیئی» بشمار میرفت که همواره میبایست به کسی «تعلق» داشته باشد و شایستگی آنرا نداشت تا شخصاً سرپرستی خود را عهدهدار شود و صاحب اموالی باشد. او از هر لحاظ تحت سرپرستی و قیمومیت پدر یا شوهر بود و چنانچه شوهر و پدرش را از دست داده بود، همچون اطفال صغیر برای او قیمی معین میگردید. به موجب متون حقوقی زرتشتی (و از جمله «مادیان هزار دادستان»)، تمامی دسترنج زن که حاصل کار و فعالیت او باشد، متعلق به شوهر و یکی از دارایی او است و مرد میتواند به هر نحو دلخواه در آن تصرف کند و آنرا به مصرف برساند. همچنین هرگونه هدیهای که زن دریافت میکرده، متعلق به شوهر دانسته میشد. از آنجا که زن دارای شخصیت و هویت حقوقی به عنوان یک انسان نبوده، در نتیجه همچون بردگان نمیتوانسته حق مالکیت چیزی را و حتی شخص خودش را داشته باشد.
به همین سبب که زنان زرتشتی عصر ساسانی فاقد شخصیت حقوقی بوده و حتی مالک تن خویش نیز نبودهاند، تجاوز جنسی به آنان فاقد معذورات شرعی و ممنوعیتهای قانونی بوده و شخص متجاوز، به نفس عمل خود مرتکب گناه یا جرمی نمیشده و مؤاخذه و مجازات نمیگردیده است. بنا به احکام شرعی زرتشتی، تجاوز به زنان بیسرپرست عملی مجاز و مباح دانسته میشده و زنان وظیفه داشتهاند تا برای جلوگیری از چنین پیشامدهایی به ملکیت و قیمومیت مردی در آیند. تجاوز به زنان تنها در صورتی جرم به حساب میآمده که زن به یک مرد متعلق بوده و «ولی شرعی» داشته باشد. در این صورت، شخص خاطی نه به دلیل «تجاوز به یک زن» که به دلیل «تجاوز به حق مالکیت یک مرد» مجازات میشده است.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: بارتولومه، کریستیان، زن در حقوق ساسانی، ترجمه ناصرالدین صاحبالزمانی، تهران، ۱۳۳۷، صفحه ۴۰ و اغلب صفحات دیگر؛ متن اوستایی وندیداد، ترجمه و شرح هاشم رضی، جلد سوم، تهران، ۱۳۷۶، صفحه ۱۴۹۴.
بهرهکشی جنسی از کارگران زن
در دین زرتشتی عصر ساسانی بجز امکان اجاره دادن زن، امکان بهرهکشی جنسی از کارگران زن نیز وجود داشت. این زنان در حکم کارگرانی بودند که وظیفه داشتند در کارگاه یا خانه مرد که در حکم کارفرما بود، کار کنند و نیز مشترکاً به او خدمات جنسی بدهند. تعداد این زنان برای هر مرد بستگی به ثروت و موقعیت اجتماعی و شغلی او داشت. زنانی که به خدمت این مردان در میآمدند، در ازای کار روزانه خود دستمزدی نمیگرفتند و حقی بر ارث نیز نداشتند، اما مبلغی به عنوان مهریه دریافت میکردند و خوراک و پوشاک آنان تأمین میشد. فرزندان این زنان نیز از مرد ارث نمیبردند و نام و نسب مرد به آنان نمیرسید.
مرد همچنین حق داشت که یکی از زنان صیغهای خود را با رضایت یا بدون رضایت او به یکی از پسران خود واگذار کند.
در مجموع میتوان گفت که زنان کارگر شاغل در کارگاهها و خانهها، در حکم خدمه کارگری-جنسی برای صاحب کارگاه بودند که میبایست بدون دستمزد و فقط در ازای خوراک و پوشاک و مبلغی مهریه برای او کار کنند و رضایت جنسی او و پسران او را نیز برآورده سازند.
برای آگاهی بیشتر بنگرید به: رضی، هاشم، دانشنامه ایران باستان، جلد یکم، انتشارات بهجت، تهران، ۱۳۸۱، صفحه ۳۸۵ و ۳۸۶؛ بارتلمه، کریستین، زن در حقوق ساسانی، ترجمه ناصرالدین صاحبالزمانی، چاپ دوم، تهران، ۱۳۴۴، صفحه ۱۳؛ کتب مقدس مشرق زمین، جلد پنجم، صفحه ۳۲۵ و ۳۴۴.