Skip to content
 

باستان‌شناسی تقلب: کشفیات تقلبی و آثار باستانی مجعول، مناسبت‌ها و شخصیت‌های تخیلی، متون و کتیبه‌های نوساخته، کورش تقلبی و کورش‌پرستی

از ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۵

مقدمه | فصل اول: باستان‌شناسی تقلب | فصل دوم: رنج‌های بشری

• جامعه زنده که بتوان آینده‌ای برای او متصور شد، جامعه‌ای است که توانایی تشخیص دروغ‌هایی را داشته باشد که هویت جمعی او را نشانه گرفته است و بخواهد و بتواند در برابر آنها ایستادگی کند.

درآمد

رابرت هنری دایسون، باستان‌شناس آمریکایی و حفار تپه حسنلو در نقده، در گزارش حفاری خود نوشته است هنگامی که عموم اعضاء و کارگران هیئت برای دریافت حقوق از محوطه حفاری دور شده بودند، و خود به تنهایی مشغول کلنگ‌زنی می‌شود، ناگهان و از حُسن اتفاق جام طلایی معروف حسنلو را شخصاً «کشف» می‌کند.

فردریش کرفتر، دستیار تحمیل شده به ارنست هرتسفلد و عضو هیئت حفاری تخت‌جمشید، هنگامی که اکثر اعضای هیئت در محل نبوده و هرتسفلد نیز در مرخصی بسر می‌برده، مشغول حفاری می‌شود و از خوش‌شانسی و بخت بلند خود، الواح مشهور طلایی داریوش را از زیر دیوار کاخ آپادانا و از درون جعبه‌ای سنگی شخصاً «کشف» می‌کند.

اریخ اشمیت، باستان‌شناس آمریکایی و حفار تپه حصار دامغان در زمانی که کمک هزینه‌های اسپانسرهای او، یعنی موزه دانشگاه پنسیلوانیا در فیلادلفیا، موزه هنر پنسیلوانیا و یک کلکسیونر اشیای عتیقه، برای ادامه حفاری قطع شده بوده، شخصاً و به تنهایی کلنگ به دست گرفته و به طرز معجزه‌آسایی ظروف و زیورآلات طلایی مشهور تپه حصار را «کشف» می‌کند.

هرمزد رسام، تبعه بریتانیا و عضو هیئت حفاری بریتانیا در بین‌النهرین در حالیکه مغضوب هیئت حفاری بوده و می‌بایست محوطه کاوش را ترک می‌کرده، مدت کوتاه دیگری بطور شبانه و پنهانی دست به تفحص می‌زند، تا اینکه ناگهان و از اقبال بلند خود منشور کورش هخامنشی را در اطراف یک بقعه روستایی، در حالیکه در گوشه‌ای روی زمین افتاده بوده، شخصاً «کشف» می‌کند!

برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: دایسون، رابرت هنری، کاوش در حسنلو، ترجمه علی صداریی و صمد علیون، تهران، ۱۳۸۷؛ مجد، محمدقلی، آمریکا و ایلغار آثار باستانی ایران، ترجمه بهرام آجورلو، تهران، ۱۳۸۸؛

Laugin, John C. H., Archaeology and the Bible, Routledge, 2000.

پیشگفتار باستان‌شناسی تقلب

ایران در آتش جعل و تقلب می‌سوزد. این سوختن را اگر ما درک نکنیم و بدان توجه نکنیم، فرزندان ما و نسل‌های آینده آنرا درک خواهند کرد و رنجش را خواهند کشید.

تاریخ تقلبی نه تنها کمکی به آموختن از گذشته برای ساختن آینده بهتر نمی‌کند، که موجب گمراهی نسل‌های حال و آینده و تکرار اشتباهات و مصائب قبلی و چرخه مکرر «راه‌های رفته» می‌گردد.

دشواری عمده‌ای که در سده اخیر مطالعات تاریخی و باستانی را با مشکلات و معضلات عدیده‌ای مواجه کرده، وجود انبوهی از جعل‌ها، تحریف‌ها و تقلب‌ها است که تمامی متعلقات ایران و نواحی مجاور را از صدر تا ذیل در بر گرفته است: تحریف گزاره‌ها و داده‌های تاریخی، دستکاری در اسناد و منابع و متون ادبی و جغرافیایی، ترجمه عامدانه ناصحیح از کتیبه‌ها و متون کهن، تصرف در نام‌ها و هویت آثار باستانی، ساخت و تبلیغ اشیای شبه‌باستانی تقلبی، وضع مناسبت‌های تقویمی نوساخته و نوپدید، و بسیاری موارد گوناگون و مشابه دیگر که امکان دستیابی به واقعیت‌های مسلم و بلاتردید را بسیار مشکل کرده است.

نمونه‌ها و مصداق‌های اندکی از اینگونه جعل‌ها که عمدتاً به واسطه دانشمندان مشهور و شخصیت‌های صاحب‌نام دانشگاهی- اعم از ادیبان، مورخان، باستان‌شناسان، زبان‌شناسان و هنرشناسان- به طرزی زیرکانه و با ساختار و ظاهری علمی و حرفه‌ای انجام شده، عبارتند از: افزودن ابیات و اشعار آریاگرایانه، ملی‌گرایانه و نژادپرستانه به شاهنامه فردوسی، دستکاری در ترجمه گاثای منسوب به زرتشت، تحریف در ترجمه کتیبه‌های باستانی و متون پهلوی، تصرف در نام‌های جغرافیایی کهن، جعل و ساخت کتیبه‌های فارسی باستان، مُهرهای هخامنشی، جام‌های طلایی، و اشیای زرین و سیمین که بخصوص به همدان، کلاردشت، املش، گورس  تان مارلیک، تپه حسنلو، تپه زیویه و غار کلماکره منسوب شده‌اند.

کشف و شناسایی و معرفی اینگونه تحریف‌ها و تقلب‌ها به دلیل فراوانی آنها و نیز به دلیل صحنه‌سازی‌ها و تبلیغات گسترده و حرفه‌ای (که حتی به کتاب‌های درسی و منابع مرجع نیز راه یافته)، کاری بس دشوار و گاه ناممکن است. اقدامی که در صورت انجام، نه تنها قدرشناسی‌ای را به همراه نخواهد داشت، که موجبات واکنش‌ها و مقابله‌های قهرآلود عده بی‌شماری را فراهم خواهد ساخت که یا چنین دستاوردها و روشنگری‌هایی را مغایر با منافع شخصی خویش می‌دانند، و یا از روی ساده‌دلی و تأثیر تبلیغات وسیع و سهمگین، اینگونه تقلب‌ها را عناصر و اجزای قطعیِ هویت میهنی و تاریخی خویش به گمان می‌آورند و کوشش‌های روشنگرانه و واقع‌نگرانه و دلسوزانه را تلاشی دشمنانه و خصمانه می‌انگارند.

ایران همچون برخی از دیگر کشورهای صاحب قدمت تاریخی به تحریف و تقلب گرفتار آمده است. پرسش اینجاست که از این جعلیات چه کسانی سود می‌برند؟ جواب این سؤال بسیار ساده و بسیار هولناک است: همه! قدرت‌های استعماری و عوامل نفوذی و اجرایی آنان (اعم از نژادپرستان وابسته، ناسیونالیست‌ها، آریاانگاران، کورش‌پرستان و دیگر گرایش‌های فاشیستی) به منظور ملت‌سازی‌های نوین و تاریخ‌سازی‌های استعماری، و با مقاصد انشقاق و اختلاف میان مردم و دستیابی به منافع حاصله از آن. عده‌ای از شخصیت‌های سیاسی و صاحبان بالقوه یا بالفعل قدرت (بخصوص در زمان رضاشاه)، برای مقاصد سیاسی و به منظور بسط قدرت و نفوذ و گسترش حوزه حاکمیت و ادعاهای ارضی و نیز توجیه مشروعیت‌بخشی به فرمانروایی خویش. شخصیت‌های دلال‌صفت و باندهای خرید و فروش اشیای عتیقه اصیل یا تقلبی، مجموعه‌داران، موزه‌داران و مشاغل وابسته به آنان (عمدتاً در خارج از کشور) با انگیزه‌های مالی. عده‌ای از دانشمندان و شخصیت‌های دانشگاهی- اعم از ادیبان، مورخان، باستان‌شناسان، زبان‌شناسان و هنرشناسان داخلی و خارجی- بابت همکاری‌های بی‌شائبه با سه گروه قبلی و با انگیزه‌های مالی و اشتهاری و تصاحب اعتبار و موقعیت‌های شغلی بهتر. تعدادی از رسانه‌های گروهی، خبرگزاری‌ها، نشریات، تلویزیون‌ها، وب‌سایت‌ها و امثال آنها بابت همکاری‌های تبلیغاتی با چهار گروه قبلی. عده‌ای از صنعتگران، فلزگران، طلاسازان، گوهرسازان، گوهرتراشان، سنگ‌تراشان، سفالگران، قلمزنان و مشاغل وابسته به آنها (عمدتاً در خارج از کشور) برای ساخت و اجرای طرح‌ها. و از همه مهم‌تر، افکار عمومی‌ای که تاریخ جعل شده، متون تحریف شده، اشیای تقلبی ساخته شده، نام‌های جغرافیایی منتسب شده، لغات وضع شده، و امثال آنها را از روی بی‌اطلاعی و بازی‌خوردگی بخشی از هویت تاریخی و فرهنگی دیرین خویش می‌انگارند. به آن آثار تقلبی مباهات و افتخار می‌کنند و همه زشتی‌ها و ناگواری‌ها و احساس حقارت ناشی از عقب‌ماندگی از جامعه جهانی را برای التیام بخشیدن به خویش در پشت نقاب زیبا و جذابی از تقلب پنهان می‌نمایند.

پرسش بعدی اینست که مقابله با جعل و تقلب و هشدار پیرامون فعالیت‌های تقلبی و عوام‌فریبانه به نفع چه کسی است؟ جواب این سؤال نیز بسیار ساده و بسیار هولناک است: هیچکس! هیچکس از مقابله با تقلب و روشنگری پیرامون آن نفعی نمی‌برد. نه تنها نفعی نمی‌برد، که باید خود را برای عواقب سنگین و سهمگینی که از همه طرف او را محاصره می‌کنند، آماده کند. تقلب در کشورهایی همچون امروزه کشور ما موجد درآمد مالی و اعتباری است و مقابله با تقلب موجد بینوایی و بی‌اعتباری. اما این کاریست که باید انجام شود و نگارنده نیز سال‌هاست که در حد توان خود و بی‌هیچ واهمه و ملاحظه‌ای آنرا انجام می‌دهد.

تقلب در تاریخ و باستان‌شناسی بیش از آنست که حتی بتوان فهرستی از آنها ارائه داد. امروزه اینگونه جعلیات و تقلب‌ها و خبرسازی‌ها در کتاب‌ها و مقاله‌های با ساختار علمی، در گزارش‌ها و اخبار مطبوعاتی، در عکس‌ها و فیلم‌های تلویزیونی، در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌ها و مراسم عمومی، و در شبکه‌های اجتماعی در چنان حجم و حد گسترده‌ای منتشر می‌شوند که می‌توان آنرا «بمباران افکار عمومی» نامید. و بسیار جالب است که در انتشار اخبار و گزارش‌های کشف آثار تقلبی شبه‌باستانی و یا نگرانی از تخریب فلان اثر باستانی و دیگر خبرسازی‌ها و مدعیات مرتبط با تاریخ و باستان‌شناسی، هیچ وجه تفاوت و تمایزی میان انواع و اقسام رسانه‌های بظاهر متضاد داخلی و خارجی و پوزیسیون و اپوزیسیون و چپ و راست وجود ندارد و همگی در این مورد خاص با اتحاد و همسویی و همصدایی شگفت‌انگیزی یک صدای واحد را بازتاب می‌دهند.

با توجه به نکات یاد شده بالا، آنچه از تقلب در تاریخ و باستان‌شناسی که در مجموعه گفتارهای «باستان‌شناسی تقلب و سلطه‌گری» آمده، فقط مشتی نمونه خروار است و نه تمامی تحریف‌ها و تقلب‌ها و مردم‌فریبی‌ها که بیان همه آنها یا ممکن نیست و یا نیاز به عمرها دارد.

مقابله با تقلب و روشنگری در قبال آن، کاریست که باید انجام شود. برای احترام به تاریخ و واقعیت‌های تاریخی، و برای ادای وظیفه و مسئولیت در قبال نسل‌های آینده. برای آنکه بتوان با افتخار و سربلندی به آنان گفت: «ما ترا فریب ندادیم و گذشته و آینده ترا خرج امروز خود نکردیم».

بخش اول: کلیات

تاریخ‌سازی و دردهای خودزنی

نمونه‌ای از روش نادرستی که برای جبرانِ بحرانِ موجود در هویت تاریخی ما بکار می‌رود و همواره نتیجه عکس ببار آورده، عبارت است از: تاریخ‌سازی، انتساب پدیده‌ها و باورهای نوساخته به دوران باستان، خیال‌پردازی‌های تاریخی و در کنار همه اینها، سرکوبی و ترور شخصیت کسانی که با چنین جعل‌هایی همراهی نمی‌کنند. این شیوه بجایی رسیده است که بخش بزرگی از نوشته‌ها یا سخنرانی‌هایی که با رویکردی ملی‌گرایانه یا میهن‌پرستانه نوشته و ایراد می‌شوند، چیزی بیش از خیال‌بافی و دستکاری در اسناد و منابع تاریخی نیست. در این میان، تحریک احساسات میهنی مردم نیز جایگاه اجتناب‌ناپذیر خود را دارد.

بدیهی است که شور و اشتیاق برای فعالیت‌های میهن‌دوستانه ارزنده و احترام‌ برانگیز است. اما شوری که بر پایه‌های نادرستِ تاریخ‌سازی و هیجان‌زدگی‌های ناآگاهانه بنیاد گرفته باشد، چونان کاخی یخی و بنایی ماسه‌ای است که بزودی فرو می‌پاشد. آتشیست که بر خار و خاشاک و پوشال افتاده باشد. فقط به سرعت و با صدایی بلند خود را می‌سوزاند و چیزی را و جایی را گرم نمی‌کند و سودی از گرمایَش بهم نمی‌رسد. شور و اشتیاق، کنده‌های فروخفته زیرخاکسترِ آتشدان‌ها راست.

در همین تاریخ یکصدساله اخیر، بسیاری از احزاب، گروه‌ها و اشخاص فرصت‌جو از شور و شوق ما سوء‌استفاده کرده‌اند. انبوهی از مردم را بر گِرد خود جمع کردند. با شعار و اشک و لبخند، اعتماد عده‌ای را گرفتند و آنگاه به آنان پشت کردند. چقدر از شریف‌ترین انسان‌ها که زندگی و جان خود را به پای آنان دادند. اما ما هنوز در پله اول هستیم، چرا که بجای تکیه بر خرد، بر موج احساسات سوار بوده‌ایم.

شور و اشتیاقی که متکی بر آگاهی‌ِ تاریخی و شناخت کافی باشد، بکار اشخاصی نمی‌آید که برای مقاصد خود نیاز به سیاهی‌لشکر، و برای راه‌اندازی سیاهی‌لشکر نیاز به تحریک احساسات عامه دارند. می‌گویند تاریخ برای تجربه است و درس روزگار. در این صورت، دستکاری در داده‌های تاریخی، موجب تجربه‌ای نادرست و گمراهی در یافتن پاسخ صحیح یک مسئله خواهد شد.

خیال‌پردازی و داستان‌سرایی‌های تاریخی

کشورهایی که دارای تاریخی نوپا و هویتی نوپدید بوده و پیشینه فرهنگی و ادبی چندانی ندارند، معمولاً برای جبران این کمبود در برابر فرهنگ‌ها و تمدن‌های دیرپا و کهنسال و پر بار، به تاریخ‌سازی و جعل اسناد و مصادره دارایی دیگران به نفع خود می‌پردازند.

اما در این میان، مردمان سرزمین‌هایی که تاریخ فرهنگ و تمدن آنان سر به هزاره‌هایی می‌زند که از فرط دیرینگی و کهنسالی در مه و ابهام فرو رفته و بر بسیاری از تمدن‌های جهان تأثیر نهاده‌اند، نیازی به چنین تاریخ‌سازی‌ها ندارند.

هویت فرهنگی و تاریخی ایران، نیازی به «ساختن» ندارد؛ بلکه نیازمند «شناختن» است. شناختی که ما بسیار از آن دور مانده‌ایم و برای جبران دوری و بی‌اطلاعی خود، به خیال‌پردازی و دستکاری در اسناد و واقعیت‌های تاریخی روی آورده‌ایم. نیاکان ما بدون تحقیر اقوام و فرهنگ‌های دیگر، برای پیشرفت در دانش و فن‌آوری و دستیابی به جامعه‌ای آرمانی کوشیده‌اند، اما فرزندان امروز آنان علیرغم اینکه خود را شیفته و دلباخته پاسداشت دستاوردهای آنان معرفی می‌نمایند، عملاً نه تنها کوششی شایسته برای شناخت و بهره‌گیری از تجربه آنان و کوششی مضاعف برای پیشبرد بیشتر آرمان آنان به خرج نمی‌دهند، بلکه می‌کوشند تا کوتاهی‌های خود را با داستان‌سازی‌های نادرست جبران کنند و با تحقیر دیگران خود را بزرگ بشمارند. شیوه‌هایی که آشکارا در تضاد با آموزه‌های نیاکان است.

امروزه واقعیت‌های تاریخی فرهنگ ایران به دست کسان گوناگونی تحریف و تباه می‌شود. گروهی از اینان، آشکارا و از روی‌ بدخواهی و به قصد بزرگ داشتن و تبلیغ هر آن مرام و مکتبی که صلاح و منفعت خود را در آن می‌بینند، با ناراستی به عناد و تحریف روی می‌آورند. اهداف و روش‌های این گروه آشکارتر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد.

اما از سوی دیگر، واقعیت‌های تاریخی ایران (بخصوص در باره کورش و هخامنشیان) به دست کسان دیگری نیز جعل و دستکاری می‌شود که اتفاقاً از دوستداران و دلسوزان فرهنگ ایران هستند و گمان می‌کنند که داده‌های تاریخی به خودی خود جالب و مفید نیستند، بلکه هنگامی زیبا و باشکوه می‌شوند که به دلخواه شخصی و موافق با نیازهای روزمره (و احیاناً سیاسی) آرایش داده شوند و به شکل دلخواه خود در آیند. برخی از این گروه، به درستی در برابر تخریب آثار باستانی بسیار حساس و نگران هستند؛ اما در برابر تخریب تاریخ و واقعیت‌های فرهنگی نه تنها حساسیت و نگرانی‌ای ندارند که حتی خود به آن دامن می‌زنند و پیشتاز آن نیز می‌شوند.

ناکارآمدی تاریخ مجعول

تاریخ و فرهنگ هر مردمی «آنگونه که بوده است» می‌تواند مایه تفاخر و تجربه باشد و نه «آنگونه که  دوست داریم بوده باشد». تاریخ و فرهنگ جعل شده نه به کار تفاخر می‌آید و نه به کار تجربه.

نادیده انگاشتن واقعیت‌ها، ظلم به گذشته و آینده انسان‌ها

نمی‌توان در مسیر تحقیقات تاریخی و باستانی، بخشی از واقعیت‌ها یا روایت‌ها را بازگو کرد و بخشی دیگر را بنا به مصالح و خوشایند این و آن کتمان کرد یا نادیده گرفت. این خیانت به تاریخ و ظلم به انسان است. هم ظلم به گذشته او و هم ظلم به آینده او.

کتاب‌سوزی و نادیده گرفتن منابع مکتوب

نادیده گرفتن و انکار آن بخش از اسناد و منابع مکتوب که از آن خوشمان نمی‌آید چه تفاوتی با کتاب‌سوزی دارد؟

غارتگری با نام‌های مقدس

ملتی که تاریخ نمی‌داند و نمی‌خواهد که بداند، سرنوشت خود را به دست سلطه‌گرانی می‌سپارد که با تقلب در تاریخ، برایش شخصیت‌های مقدس می‌تراشند و بزودی با نام همان شخصیت‌ها غارت و قتل‌عامش می‌کنند.

می‌سوزیم به پای موهومات

سخن پذیرفتنی برای بسیاری از ما ایرانیان واقعیت‌ها یا شک‌ورزی‌های عقل‌گرایانه نیست. بلکه سخنان مبهم و احساساتی و هر آن چیزیست که فقط خوشایند دل ما باشد. و چقدر که به پای این موهومات سوخته‌ایم و باز هم می‌سوزیم. برای همراه کردن و بهره‌کشی از ما، به چیزی نیاز نیست جز تحریک احساسات دینی یا میهنی از طریق ادعاهای زیبا اما دروغ.

سفسطه مقایسه امروز با دوران باستان

یکی از سفسطه‌های معمول این است که «امروز را نمی‌توان با دوران باستان مقایسه کرد». آشکار است که چنین سخنی ناشی از درماندگی گوینده در پاسخی منطقی به تحلیلگران واقع‌گرا و در مواجهه با گزارش‌ها و اسناد تاریخی است. اسنادی که منابع مغایر و معارض با آنها وجود ندارد و نمی‌توان از دست آنها خلاصی یافت.

این در حالی است که همین عده بی‌محابا و چنانچه به نفع خودشان باشد، امروز را با دوران باستان مقایسه می‌کنند و برای هر مفهوم دلپسند امروزی (اعم از حقوق بشر و حقوق زنان و جز آنها) نمونه مشابه و دلرباتری برای دوران باستان می‌تراشند و دست به مقایسه می‌زنند. مقایسه‌هایی که البته یک طرف آن بر پایه تخیلات زیبا است.

و باز این در حالی است که همین عده به هنگام بیان جنایات آشوریان و اسکندریان و مغولان یادشان می‌رود که «امروز را نمی‌توان با دوران باستان مقایسه کرد و معیارها متفاوت شده است»، و فقط هنگامی یاد این سخن می‌افتند که رفتارهای کورش و دیگر هخامنشیان را شنیده باشند. گویی معیارها فقط برای هخامنشیان تفاوت کرده و برای دیگران به قوت خود باقیست.

یکی از کاربردهای اصلی دانش تاریخ و مطالعات باستانی و بخصوص جامعه‌شناسی باستانی، مقایسه امروز با دوران گذشته به منظور عبرت‌آموزی و تجربه‌اندوزی است. اگر امکان چنین مقایسه‌ای نباشد، پس اصولاً تاریخ به چه کاری می‌آید و به کدامین نیاز و درد انسان امروز یاری و درمان می‌رساند؟

رویدادهای امروز را نه تنها می‌توان آگاهانه و منصفانه و واقع‌گرایانه با وقایع گذشته مقایسه کرد، که این وظیفه بدیهی هر تحلیل‌گر و پژوهنده‌ای است که نخواهد تاریخ را تبدیل به ابزار سلطه سلطه‌گران کند. چنین مقایسه‌ای نشان می‌دهد که رویدادهای معاصر تا حد زیادی چرخه تکرار شونده رویدادهای روزگاران گذشته هستند. نشان می‌دهد که رفتار حاکمان و رنج‌های انسان در دوران باستان تفاوت بنیادینی با رفتار حاکمان جهان و رنج‌های انسان امروز ندارد. نشان می‌دهد که شیوه‌های بهره‌کشی حاکمان دیروز، نسخه کهن و مشابهی از شیوه‌های استعماری حاکمان جهان امروز است.

مقایسه داده‌های تاریخی نشان می‌دهد که بین سلطه‌گران دیروز و امروز تفاوت‌های بنیادین و ماهوی دیده نمی‌شود. برای مثال، سلطه‌گران و جهان‌گشایان برای بسط قدرت خود نیاز به «خشونت» و به تبع آن نیاز به «توجیه خشونت» دارند. توجیه خشونت نیز به «ایدئولوژی» نیاز دارد. نمونه بارز چنین توجیه خشونتی را می‌توان در منشور کورش و توجیهات اهورامزداپرستی داریوش دید و رد آنها را تا اندرزنامه‌های ارسطو به اسکندر، تا توجیهات دینی زرتشتی موبد کرتیر و اردشیر بابکان، تا رویه‌های شاهان صفوی و تا مرامنامه‌های ناسیونالیستی حزب نازی و آریاگرایی‌های مبتنی بر فاشیسم آنان دنبال کرد.

سفسطه توهین‌آمیز دانستن پژوهش‌های تاریخی

گاه دیده می‌شود و تا حدودی متداول هم هست که سخن یا تحلیلی تاریخی را «توهین‌آمیز» قلمداد می‌کنند. در حالیکه در پژوهش‌های تاریخی چیزی به نام توهین وجود ندارد و جایی برای چنین اتهام‌هایی نیست. یا واقعیت وجود دارد و یا دروغ. در نتیجه پژوهشگر می‌تواند با استناد به منابع و اسناد تاریخی هرگونه ادعا یا شبهه‌ای را مطرح کند. همچنین می‌تواند بدون استناد به منابع تاریخی پرسشی را پیش بکشد یا با دلایل عقلی در واقعیت داشتن  باور مشهوری تردید کند. مخالفان نیز می‌توانند با عرضه منابع معارض، نادرستی آنرا نشان دهند و یا شبهه متقابلی را مطرح سازند. واکنش‌ها و مقابله‌های متکی به توهین‌یابی و اینکه عده‌ای سخن یا تحلیلی را توهین‌آمیز قلمداد ‌می‌کنند، علاوه بر آنکه نشانه حقانیت احتمالی آن ادعا است، نشانه ناآگاهی و ناتوانی از پاسخگویی نیز بشمار می‌رود. جالب اینجاست که اتفاقاً و معمولاً واکنش همین اشخاص توأم با انتساب تعابیر توهین‌آمیز به نویسنده و محقق است. این واکنش‌ها، ابزاری است برای سرکوب شخصیت‌ها و پژوهشگران منصف و واقعگرایی که تسلیم نمی‌شوند.

بخش دوم: کشفیات تقلبی و آثار باستانی مجعول

آتشکده‌های تقلبی: پوزش بخاطر کتاب آتشکده‌های ایران

نگارنده قصد دارد در این مطلب بابت اطلاعات نادرستی که پانزده سال پیش در کتاب «آتشکده‌های ایران» به خواننده داده است، پوزش بخواهد و آن اشتباه را جبران کند. هر چند این کتاب اکنون نایاب است و قصدی برای انتشار مجدد آن نیست، اما امیدوار است که کتابخانه‌ها و اشخاصی که این کتاب را در اختیار دارند، نسخه‌ای از این نوشته را ضمیمهٔ آن کنند.

چاپ نخست کتاب آتشکده‌های ایران در سال ۱۳۷۵ و چاپ دوم آن در مجموعهٔ دایره‌المعارف عکس ایران در سال ۱۳۷۶ منتشر گردید. این کتاب به دوست و همراه عزیز و گرامی تاجیک، آقای رحمان رجبی (رحمان یزدانوویچ رجبوف) تقدیم شده بود و از ایشان نیز بابت این قصور پوزش می‌خواهم.

در این کتاب تعداد ۲۵ آتشکده ایران معرفی شده بودند و در زیرنویس عکس‌ها از عنوان «آتشکده» برای آنها استفاده شده بود. این در حالی است که هیچکدام آن آثار (حتی یکی از آنها)، آتشکده باستانی نبودند.

این اشتباه از آنجا ناشی شده بود که در تداول غلط و رایج تردید نکرده بودم و نسنجیده از پژوهشگران و نویسندگانی که عنوان آتشکده را به این بناها اطلاق می‌کردند، پیروی کرده بودم. در حالیکه باور کورکورانه از نظریه‌ها و ادعاهای موهوم، و بررسی نکردن دلایل و شواهد، برای هیچ پژوهشگری زیبنده نیست.

پس از آنکه به این نتیجه رسیدم که اطلاق عنوان آتشکده به این بناها نادرست است و هیچ شاهدی آنرا پشتیبانی نمی‌کند، پرسش دیگری مطرح شد و آن اینکه چرا و به چه دلیل چنین ادعایی تا این اندازه عمومیت یافته است؟ بخصوص با توجه به اینکه کمترین منابع مکتوب یا شواهد باستان‌شناختی مبنی بر چنین انتسابی از هیچکدام آن بناها بدست نیامده بود. پاسخ به این پرسش دشوار بود و نگارنده احتمال می‌داد که شاید کسی برای نخستین بار چنین فرضی را مطرح کرده و سپس دیگران به اعتبار او، آنقدر آن فرض را تکرار کرده‌اند تا از فرط تکرار شبیه به واقعیت شده است.

اما ادامه پیگیری‌ها و کنجکاوی‌ها، پرده از واقعیت‌های دیگری برداشت. آن واقعیت تلخ عبارت بود از مکتب‌سازی‌ها، هویت‌تراشی‌ها و القائات اردشیر ریپورتر- نماینده انجمن زرتشتیان هند و جاسوس و رئیس سرویس مخفی اطلاعات بریتانیا در ایران- در معرفی و نامگذاری هرگونه بنای ناشناخته با کارکرد نامعلوم تحت عنوان مجعول آتشکده. او همچنین ترتیبی داده بود تا با مشارکت پارسیان هند تعدادی آتشکده در تهران، یزد و کرمان ساخته شود و قدمت آنها با تبلیغات مستمر به عصرهای کهن منسوب گردد.

اما این اشتباه در نهایت به نتیجه نیکویی رسید و آن چنین بود که دقت در سازه‌ها و شک و تردیدهای بعدی پیرامون آنها، مرا به سمت مطالعه مناسبات چارتاقی‌های ایران با تغییرات میل محور خورشید کشاند و به شناسایی سازه‌های خورشیدی و کاربری تقویمی چارتاقی‌های ایران منجر شد.

اغتشاش دیگری که در این زمینه رخ داده است، اختلاط مفاهیم «آتشکده»، «آتشگاه» و «آتشدان» است. چنان که گویی آتش برای ایرانیان فقط و فقط برای اعمال عبادی زرتشتی بوده و فاقد هرگونه کاربرد و کارکرد دیگری بوده است. این سه مفهوم در حالی بر اثر تکرار و تبلیغات فراوان بجای یکدیگر نشسته‌اند و معنا و مفهومی مذهبی بخود گرفته‌اند، که تنها نخستین آنها- یعنی آتشکده- در مواردی می‌تواند در بردارندهٔ مفهومی مذهبی باشد و از میان آن مفاهیم مذهبی نیز، فقط بخشی از آن به آتش‌پرستی دین زرتشتی مربوط می‌شود.

اما آتشگاه به هر محوطه یا بنایی گفته می‌شود که در آن آتشی افروخته شود. مانند یک میل پیام‌رسانی. آتشدان نیز به هر ظرف یا اجاق یا کوره یا تنوری گفته می‌شود که برای پخت‌وپز، سفال‌پزی، زغال‌سازی، پهن‌سوزی، آهنگری و غیره استفاده می‌شود.

اما توضیح مختصری در بارهٔ آنچه که در آن کتاب آورده بودم و بناهایی که به تأسی از تداول غلط و رایج، آنها را آتشکده نامیده بودم، عبارتند از:

– یازده چارتاقی منفرد که هیچکدام از آنها آتشکده نبوده‌اند و دارای مشخصه‌هایی در پیوند با خورشید و احتمالاً با آیین میترا هستند. به عبارت دیگر این چارتاقی‌ها نه تنها آتشکده نبوده‌اند، که حتی بناهایی بوده‌اند که پس از تنگ‌نظری‌ها و قتل‌عام‌های دینی موبدان زرتشتی عصر ساسانی، ویران و یا متروک شده بودند.

– بنای مشهور به تخت سلیمان در شمال تکاب که مجموعه‌ای از کاخ‌های تفریحی از زمان ساسانیان (و احتمالاً پیش از آن) تا زمان ایلخانیان بوده است.

– بنای مشهور به صفه سرمسجد در شهر مسجدسلیمان که کاخ یا نیایشگاهی از دورهٔ پیش‌هخامنشی و همراه با سازه‌ای خورشیدی است.

– بنای مشهور به تپه‌میل در راه میان شهرری و ورامین که بر روی یک تپه پیش‌تاریخی ساخته شده و کاربرد نامعلوم دارد.

– بنای مشهور به مهربین در راه اصفهان به نجف‌آباد که کاربردی نامعلوم دارد و اخیراً نام آتشگاه را بر آن نهاده‌اند. هر چند در برخی متون کهن اشاره‌ای به وجود آتشگاهی در منطقه مهربین شده است، اما آن متون آشکارا میان آتشگاه با بنای قلعه‌مانند «مهربین» که مکان آنرا بر فراز کوه دانسته‌اند، تفکیک قائل شده‌اند.

– بنای مشهور به تخت‌رستم در غرب شهریار که یک میل پیام‌رسانی همراه با یک تختگاه ناشناختهٔ دیگر بوده است.

– بنای مشهور به قلعه‌دختر در جنوب قم که کاربردی ناشناخته داشته و در سال‌های اخیر بطور کامل منهدم شده است.

– آتشکده‌های شهرهای تهران، یزد، کرمان، و نیز آتشکده‌های تفت، خرمشاه، قاسم‌آباد، زین‌آباد و رحمت‌آباد در حوالی یزد، هیچکدام آتشکده‌های باستانی نیستند و همگی در دوران نفوذ اردشیر ریپورتر ساخته شده و برای آنها یا برای آتش آنها سابقهٔ دیرین تراشیده شده است.

البته بجز اینها، بناهای دیگری نیز وجود دارند که معمولاً با یکی از عناوین موهوم آتشکده، آتشگاه یا آتشدان معرفی می‌شوند؛ اما نگارنده در همان زمان نیز در صحت چنین انتساب‌هایی تردید کرد و در آن کتاب، کاربری آنها را به عنوان آتشکده نپذیرفت. از آن جمله‌اند: میل اژدها در نورآباد ممسنی، بنای منتسب به آناهیتا در بیشاپور، کاخ فیروزآباد، و سکوهای سنگی با کاربری ناشناخته در پاسارگاد، نقش‌رستم و تنگ کرم فسا.

جالب است که بناهایی را به عنوان آتشکده معرفی و تبلیغ کرده‌اند که دارای تفاوت بسیار متنوعی در شکل و ساختار و نقشه هستند و در بسیاری موارد کمترین شباهتی به یکدیگر ندارند.

ارائه اطلاعات غلط و موهوم (بخصوص اگر متکی بر تلقین‌های سلطه‌گرانهٔ استعماری باشد)، نه تنها در ذات خود کاری ناپسند است، که سدی در راه دستیابی به واقعیت‌ها است. چنانچه این اصرارهای مداوم و مکرر وجود نمی‌داشت، شاید تاکنون به رمز و راز بسیاری از این مجهولات پی برده شده بود.

در پایان ضمن پوزش مجدد بخاطر اطلاعات غلطی که تحت تأثیر تداول غلط و رایج به مخاطب داده بودم، آرزو می‌کنم کسان دیگری نیز که بنا به عادت و تکرار، بسیاری از بناهای باستانی ایران را آتشکده خطاب می‌کنند، یا از این ادعای نادرست و گمراه‌کننده دست بردارند و یا برای آن مدارک ملموس و شواهد باستان‌شناختی عرضه کنند.

نگارنده پس از هجده سال بررسی پیرامون این موضوع و سفرهای مکرر و بررسی بناها از نزدیک، بر این گمان است که در سراسر ایران حتی یک آتشکده باستانی با قطعیت شناسایی نشده است و حتی اطلاع نداریم که معماری آتشکده دارای چه مشخصه‌ها و ویژگی‌هایی بوده است.

جام‌های طلایی تقلبی: پوزش بخاطر کتاب جام‌های نگارین ایران

نگارنده قصد دارد در این گفتار بابت اطلاعات نادرستی که شانزده سال پیش در کتاب «جام‌های نگارین ایران» به خواننده داده است، پوزش بخواهد و آن اشتباه را جبران کند. هر چند این کتاب اکنون نایاب است و قصدی برای انتشار مجدد آن نیست، اما امیدوار است که کتابخانه‌ها و اشخاصی که این کتاب را در اختیار دارند، نسخه‌ای از این نوشته را ضمیمه آن کنند.

در آن کتاب تعداد ۳۰ جام باستانی معرفی شده بودند که از آن میان تعداد ۲۳ جام از جنس طلا یا نقره بودند. این جام‌ها عبارت بودند از: «جام سیمین مرودشت»، «جام زرین عمارلو» (سه جام)، «جام زرین حسنلو»، «جام زرین کلاردشت»، «جام زرین مارلیک» (شش جام)، «جام زرین کلورز»، «جام زرین املش» و نُه جام بی‌نام و بی‌منشأ دیگر که ادعا شده از قاچاقچیان ضبط شده است.

جام مارلیک

جام طلایی منسوب به چراغعلی‌تپه (با نام ساختگی مارلیک)، رودبار گیلان

ساخت جام‌های طلایی تقلبی از مشغولیت‌های اصلی تقلبی‌سازان بوده و هنوز هم هست. ساخت جام تقلبی از جنس طلا چندین ویژگی ممتاز برای اهل تقلب دارد. اول اینکه جنسیت طلایی آن موجب گمراهی مخاطب زودباور و ساده‌دل می شود که تصور می‌کند هر شیء طلایی الزاماً اصل و غیرتقلبی است. به عبارت دیگر، اصالت «ماده طلا» با اصالت «شیء طلایی» اشتباه گرفته می‌شود. دوم اینکه طلا در مرور زمان تجزیه نمی‌گردد و چندان زنگار نمی‌بندد و به همین دلیلِ کمبود یا نبود جرم و رسوب، شکل ظاهری اشیای قدیمی و جدید تفاوت ظاهری زیادی با یکدیگر ندارند، سوم اینکه ساخت جام در قیاس با اشیای دیگر همچون مجسمه، آسان‌تر و کم‌خرج‌تر است. چهارم اینکه ساخت جام نیاز به قالب‌ریزی و فنون پیچیده دیگر ندارد و صرفاً با چکش‌کاری بر روی ورقه‌ای بسیار نازک قابل اجرا است. پنجم اینکه در ساخت جام می‌توان از نقش و نگارهای اسطوره‌ای بهره گرفت و آنرا به قومیت خاصی منسوب کرد تا مردم محلی آن شیء تقلبی را هویت خویش قلمداد کنند و بدان بنازند و ببالند و در نتیجه قیمت آنرا بالا ببرند. ششم اینکه در ساخت جام‌ها از موتیف‌ها و المان‌های نژادپرستانه استفاده می‌شود تا در مواقع لازم همدستی مناسبی بین تقلبی‌سازان و سلطه‌گران (که همواره لازم و ملزوم یکدیگر بوده‌اند) ایجاد شود.

جام طلایی مشهور و موسوم به «جام کلاردشت» که نقش شیرهایی نیز بر بدنه آن الصاق شده است، نمونه شاخص و بارزی از اینگونه جام‌های تقلبی است. بر بدنه این جام یک نشان صلیب شکسته به شکل آرم حزب نازی و آلمان هیتلری به گونه مسخره و مضحکی بر روی کپل شیر حکاکی شده است که ظاهراً ردی ظریف و رندانه از استادکار سازنده این اثر جعلی بوده است.

هویت‌تراشی برای جام‌های تقلبی شبه باستانی و از جمله جام‌های املش و کلاردشت به اندازه‌ای ناشیانه انجام شده که حتی فاقد ابتدایی‌ترین لازمه‌های یک شیء باستانی است. در باره اینکه این جام در کجا و طی کدام عملیات حفاری کشف شده، کی کشف شده، چه کسی آنرا کشف کرده، چه کسانی شاهد کشف بوده‌اند، هیچ اطلاعاتی در دست نیست. امروزه با کپی‌برداری‌های ثانویه از روی جام کلاردشت و جام موسوم به خشیارشا و برخی جام‌های دیگر، جام‌های دیگری نیز ساخته می‌شود که «تقلب در تقلب» به حساب می‌آیند.

اکنون بر این گمانم که تمامی آن ۲۳ جام (به علاوه چندین ساغر/ ریتون طلایی و نقره‌ای دیگر و از جمله جام‌ها و ساغرهای مشهور منتسب شده به خشیارشا و عصر هخامنشی که ادعا شده در همدان کشف شده و یا خریداری شده‌اند) تقلبی و مجعول هستند. این جام‌ها با مشارکت و همدستی باستان‌شناسان، موزه‌داران، دولتیان، تاریخ‌سازان و تاریخ‌فروشان، و سوداگران و دلالان اشیای باستانی و اشیای شبه‌باستانی قلابی که باندهای بزرگ و قدرتمندی را به وجود آورده‌اند، ساخته شده‌اند. تمامی این جام‌ها (چه در موزه‌های داخل کشور و چه در موزه‌ها و مجموعه‌های خصوصی خارج از کشور) در شرایطی نگهداری می‌شوند که کسی نتواند آنها را ببیند.

جام طلای خشایارشا

ساغر/ ریتون تقلبی منسوب به خشیارشا و عصر هخامنشی، آرم فعلی بانک پاسارگاد

در باره جام‌های منسوب به مارلیک می‌توان اضافه کرد که نه فقط این جام‌ها، که حتی نام مارلیک نیز عنوانی ساختگی برای گورستان مشهور «چراغعلی تپه» در رودبار گیلان است.

مشابه این گونه اشیای جعلی در دیگر کشورهای ترکی و عربی منطقه نیز به فراوانی وجود دارند و یا به آنها منتسب شده‌اند.

این اشتباه نگارنده از آنجا ناشی شده بود که در تداول غلط و رایج تردید نکرده و نسنجیده به راه پژوهشگران و باستان‌شناسانی رفته بود که ناآگاهانه یا مغرضانه و یا بخاطر نگرانی و ترس بابت از دست دادن فرصت‌های شغلی خویش اصالت این آثار را تأیید کرده بودند. در حالیکه باور کورکورانه و یا منفعت‌طلبانه از نظریه‌ها و ادعاهای موهوم، و بررسی نکردن دلایل و شواهد مغایر آن، برای هیچ پژوهشگری زیبنده نیست. چنانکه سکوت کردن و منفعل بودن نیز عملی پسندیده و مطابق با منافع و مصالح عمومی مردم نیست. آن هم در شرایطی که تاریخ و باستان‌شناسی کشورهای این منطقه ملعبه دست سیاسیون، ایدئولوژی پردازان و باندهای گسترده قاچاق و سوداگری عتیقه است.

جام حسنلو

جام طلایی تقلبی منسوب به تپه حسنلو، نقده

پیش از این نیز برای نخستین بار از قلابی بودن دو جام منتسب به اعصار باستانی (یعنی جام طلای جان وبر و جام شیردال) پرده برداشته بودم که بعدها قلابی بودن هر دوی آنها با موافقت دیگران همراه شد.

نگارنده حتی یک جام طلایی باستانی را نمی‌شناسد که قلابی نباشد.

جام هخامنشی: اثری اصیل یا تقلبی؟

اخیراً مطالب بی‌شماری در باره کشف یک جام زرین هخامنشی با قدمت ۲۵۰۰ سال از داخل یک جعبه کفش منتشر شده و اینکه قرار است این گنج مکشوفه از زیر تختخواب آقای جان وبر (John Webber) در روزهای پنجم و ششم ژوئن امسال (۱۶ و ۱۷ خرداد ۱۳۸۷) در حراجی «دوک» انگلستان به فروش برسد. این اخبار ابتدا در کاتالوگ حراجی دوک، سپس در وب‌سایت‌های دیلی‌میل، گاردین، تایمز و بی‌بی‌سی، و آنگاه با الحاقات و غلوهایی ریز و درشت، در بسیاری از رسانه‌ها و نشریات فارسی‌زبان (معمولاً بدون ذکر مأخذ) منتشر شد.

رسانه‌هایی که به این موضوع پرداختند، تنها به نقل ادعاها و سخنان صاحب جام و نیز مدیر حراج‌خانه بسنده کرده و گزارش‌های آنان فاقد هرگونه اظهارنظر مستقیم تخصصی بوده‌ است. هر چند که تعدادی از نشریات ایرانی، این کمبود را با ذهن خلاقه خود و با ساخته و پرداخته کردن چند نقل‌قول از متخصصانی در دانشگاه‌ها و موزه‌های بریتانیا رفع کردند.

جام طلایی هخامنشی

بدیهی است که به هنگام کشف هرگونه اثر یا شیء باستانی، ابتدا می‌باید بررسی‌ها و آزمایش‌هایی برای اطمینان از اصالت آن انجام شود. این نکته‌ای است که رسانه‌های منتشرکننده خبر در باره‌اش سکوت کرده و با قاطعیت از اصالت آن سخن گفته‌اند. تنها در کاتالوگ حراج‌خانه، اشاره‌ای کوتاه به نظر دوپهلوی متخصصان دانشگاه آکسفورد در زمینه ترکیب فلزات بکار رفته در جام شده است. ترکیب فلزهای سازنده ماده یک شیء (در اینجا فلز کادمیوم)، ممکن است بر تقلبی بودن اثری دلالت کند، اما کاربردی در اطیمنان‌بخشی از اصالت اثر نخواهد داشت.

با اینکه در همین کاتالوگ، اشاره‌ای به قیمت پایه جام نشده است، اما رسانه‌های گوناگون قیمت‌های گوناگون و بسیار متفاوتی را بر روی آن گذاشته‌اند. گویا هدف اصلی از چنین تبلیغات وسیعی که ایرانیان نیز ناخواسته با آن همگام شده‌اند، بازارگرمی بیشتر برای روز حراج در هفته آینده باشد.

اشیای باستانی تقلبی به فراوانی در موزه‌های جهان و مجموعه‌های خصوصی وجود دارند. برخی از این آثار به اندازه‌ای با مهارت ساخته شده‌اند که گاه تا سالیان سال به جعلی بودن آنان پی برده نمی‌شود و یا اخبار آن بازگو نمی‌گردد. اما در جام نویافته فعلی، چنین مهارت‌هایی به دیده نمی‌آید.

از آنجا که اشیای زرین به دلیل میل ترکیبی بسیار اندک خود، در مواجه با اسیدها و بازها مقاومت می‌کنند و حتی پس از گذشت زمان‌های طولانی دچار تجزیه و هوازدگی (اکسیداسیون) نمی‌شوند؛ مهم‌ترین عامل اطمینان از اصالت و قدمت آنها عبارت است از توجه به محل کشف اثر در لایه‌های باستا‌ن‌شناختی و بررسی آثار جانبی و مواد آلی که از پیرامون آنها و دیگر لایه‌های فوقانی و تحتانی محوطه بدست آمده است.

اما از آنجا که این جام، نه در لایه‌های باستان‌شناختی، که از زیر تختخواب و از درون یک جعبه کفش بدست آمده است، مهمترین راه بررسی اصالت اثر- مانند هرگونه اثر همانند آن- عبارت است از بررسی‌ ویژگی‌های هنری و سبک‌شناسی، و نیز شیوه‌های اجرایی ساخت آن مانند چکش‌کاری و قالب‌ریزی.

جام زرین هخامنشی

به گمان نگارنده، برخی از خصوصیاتی که گمان تقلبی بودن یا نوساخته‌بودن این جام را تقویت می‌کند و نیاز به توجیه تخصصی دارد، عبارت است از:
بی‌شباهتی کامل ساختار کلی جام با سنت‌های هنری دوره‌های عیلامی، مادی، هخامنشی، سلوکی، اشکانی و ساسانی،
بی‌شباهتی جزئیات هنری و فنی بکاررفته در جام با سنت‌های هنری و فنی دوره‌های یاد شده بالا،
نبود پیشینه نگاره چهره انسان در جام‌ها و ساغرهای هخامنشی،
نبود پیشینه موهای متشکل از طره‌های افشان بر پیشانی به سبک اسکندرانی و رومی در نگاره‌های هخامنشی،
تقلید ناقص چهره از سردیس لاجوردی و مشهور شاهزاده هخامنشی،
تفاوت حالت و پرسپکتیو چشمان با دیگر تندیس‌های هخامنشی،
نبود پیشینه افزودن مار بر گیسوان یا بر پیشانی در آثار هخامنشی،
افزودن نگاره مار بدون هیچگونه قاب‌بندی و ایجاد فضا و حاشیه‌های متداول در هنر هخامنشی،
ترکیب کاملاً ناآشنای اجزای چشم و ابرو، و افزودن حفره‌ای بجای مردمک چشم که در سنت هنری هخامنشی تنها برای برخی پیکره‌های سنگی نرم بکار می‌رفته است،
بینی قلمی و کشیده و سربالا و احتمالاً جراحی پلاستیک شده بجای بینی‌های معروف و متداول عقابی‌شکل هخامنشی،
زنجیر یا مار سرگردان و بدون ابتدا و انتها در بناگوش و زیرچانه، شبیه پوشاک سده‌های گذشته اروپا،
چانه برآمده هلنسیتی و شبیه به سکه‌های سلوکی،
نبود حاشیه‌های متداول در ازاره و لبه‌های بالایی و زیرین جام،
قُرشدگی‌های ساختگی و تصنعی در همه‌جای جام،
ترکیب نامشخص آلیاژ جام (که برخی آنرا طلایی با عیار ۲۲ و برخی دیگر آنرا الکترومی با ترکیب طلا، نقره و مس نقل کرده‌اند)،
رسوب‌های تصنعی جوهر شوره (اسید استیک) در خلل و فرج جام.

بجز اینها، ادعاهای عجیب و داستان‌گونه صاحب جام نیز به این گمان‌ها دامن می‌زند: اینکه پدربزرگی که در کار خرید و فروش اشیای قدیمی و فلزاتی مانند برنج و مفرغ بوده (و در ساخت وسایل برنجی و مسی نیز مهارت داشته)، یک جام طلا با ارتفاع چهارده سانتیمتر را بدون اطلاع از جنس آن به عنوان یک قطعه «فلز قراضه» بخرد و سپس این فلز قراضه را برای «هدفگیری با تفنگ بادی» به نوه خردسال دست به تفنگ خود هدیه بدهد و سپس آن طفل خردسال، جام را در زیر تختخوابش بگذارد و تا شصت سال سری به زیر تخت خود نزند، داستانی بیش از اندازه ساختگی برای توجیه سابقه مالکیت فردی به نظر می‌رسد.

البته هر یک از ویژگی‌های غیر معمول و بدون پیشینه بالا می‌تواند وجه‌تمایزی خاص در یک اثر هنری اصیل باشد، اما تجمیع همه آنها با یکدیگر، می‌تواند گمان‌ تقلبی بودن اثری را تشدید کند.

جام شیردال تقلبی
قسمت اول: شیردال مرجوعی آمریکا تقلبی است

امروز (مهر ۱۳۹۲) و همزمان با سفر رئیس جمهور ایران و هیئت همراه به نیویورک، وزارت امور خارجه آمریکا(+) و دفتر نمایندگی آمریکا در سازمان ملل متحد اعلام کردند که آمریکا یک جام باستانی به شکل شیردال و متعلق به قرن هفتنم پیش از میلاد را به ایران بازگردانده است. ادعا شده که این اثر در سال ۲۰۰۳ میلادی از ایران به آمریکا قاچاق شده است. آنان همچنین نوشته‌اند که: «این شیء برترین نمونه شیردال از ایران باستان و هدیه مردم ایران به دنیاست و آمریکا از بازگرداندن آن به مردم ایران خرسند است».

شیردال مرجوعی آمریکا قلابی است

تصویری از شیردال مرجوعی آمریکا که ادعا شد متعلق به قرن هفتم پیش از میلاد است

نگارنده با توجه به تصویر ارائه شده و بدون اینکه در این مورد کاری با مسائل و مناسبات سیاسی داشته باشد، اعلام می‌دارد که این یک شیء قلابی و فاقد قدمت و ارزش تاریخی است. در آینده در این باره بیشتر خواهم نوشت.

متن بالا نخستین واکنش در قبال این جام تقلبی بود که در همان روز تحویل به ایران توسط نگارنده نوشته شد و خشم و انکار عده زیادی را در برداشت، اما چیزی نگذشت که همگان به‌رغم اصرارهای دولتیان، متوجه تقلبی بودن آن شدند.

قسمت دوم: شیردال مرجوعی آمریکا و بی‌خبری از اجرای پروتکل‌های انتقال آثار

آنچه که در تصویرهای همراه خبر دیده می‌شود، اثری است منسوب به گنجینه تقلبی غار کلماکره در لرستان که در خارجه با نام «غار غربی» (Western Cave) شهرت دارد. این آثار که همگی از جنس نقره و بعضاً طلاکوب هستند، در اواخر دهه ۱۳۶۰ شمسی ساخته شده‌اند.

شیء موضوع این خبر اثری از جنس نقره و به شکل حیوانی است که بدن و دست‌های شیر و سر و پاها و بال‌های عقاب را دارد. به این موجودات شیردال یا فونیکس/ گریفین می‌گویند.

اما در باره ارجاع آن به ایران باید گفت که اولاً آمریکا طبق مقررات و میثاق‌نامه‌های بین‌المللی «موظف و متعهد» بوده که این اثر و دیگر آثار مشابه که پس از سال ۱۹۷۰ از ایران خارج شده را فوراً به ایران بازگرداند. در نتیجه نمی‌توان اصطلاحات و تعابیری همچون «اعطاء/ بخشش/ هدیه» را برای عملی بکار برد که انجام آن «وظیفه» بوده است.

دیگر آنکه در اینگونه اخبار و ادعاها لازم است تا به وجود طرف دوم ماجرا نیز توجه شود. یعنی چنین ارجاعی قاعدتاً می‌باید با قید این نکته نیز باشد که پروتکل‌های اجرایی به تمامی و به دقت توسط طرفین انجام و اجرا شده، طرف ایرانی آن را تحویل گرفته، اصالت آنرا پس از انجام کارشناسی تأیید کرده و صورت‌جلسه‌ها را امضا کرده است. هرگونه اظهارنظر یا خبر قطعی مبنی بر چنین ارجاعی می‌باید پس از طی این مراحل انجام شود و نمی‌باید از هول حلیم در دیگ افتاد.

قسمت سوم: آمریکایی‌ها گفتند که شیردال تقلبی نیست!

پس از انتشار «شیردال مرجوعی آمریکا تقلبی است» از سوی این نگارنده و گفتگوی پیشین با رادیو فرانسه، عده‌ای از خبرنگاران نظر رئیس سازمان میراث فرهنگی را جویا شدند. آقای نجفی در پاسخ خود که در خبرگزاری ایسنا(+) منتشر شده، قلابی بودن این اثر را تکذیب کرده و گفته‌اند که کارشناسان آمریکایی اصالت این اثر را تأیید کرده‌اند.

فرمایش ایشان عذر بدتر از گناه است و توجه نفرموده‌اند که طبق مقررات و پروتکل‌های انتقال آثار باستانی، طرف «تحویل گیرنده» می‌باید با استفاده از کارشناسان خود از منشأ (Provenance) و اصالت اثر اطمینان یابد و سپس آنرا تحویل بگیرد. اعتماد کامل و نابجا به ادعاهای «تحویل دهنده» علاوه بر اینکه خلاف عرف و قوانین موضوعه کشوری و بین‌المللی است، در حکم تحقیر کارشناسان وطنی، دخالت در کار آنان و بها دادن بیش از اندازه و غیرمعمول به «تحویل دهنده» است. بها دادنی که ممکن است در آینده به زودباور فرض کردن ایرانیان و سوءاستفاده‌های دیگری منجر شود.

اکنون این نگرانی نیز وجود دارد که کارشناسان سازمان «موظف» شوند کاری را که می‌باید «حین تحویل» انجام می‌دادند، «پس از تحویل» انجام دهند و اصالت این اثر را به هر ترتیبی که شده تأیید نمایند تا اظهارنظر عجولانه مقامات رفع و رجوع شود.

همچنین ایشان به تبعیت از آمریکاییان از اصطلاح «هدیه» استفاده کرده‌اند که نادرست است. چرا که مطابق کنوانسیون ۱۹۷۰ یونسکو، آمریکا «موظف و متعهد» به بازگرداندن این اثر و آثار دیگر بوده و نمی‌توان آنرا «هدیه/ بخشش/ اعطاء/ سوغات» نامید.

اظهارنظر عجولانه و خوشبینانه  رئیس جدید سازمان در باره شیردال شبیه اظهارنظر عجولانه و خوشبینانه رئیس اسبق سازمان در باره ماجرای ارتش کمبوجیه است.

اما از سوی دیگر عده‌ای معتقدند اکنون که روابط دو کشور در حال بهبود است، وقت آن نیست که قلابی بودن شیردال برملا شود. اما به گمانم، علاوه بر اینکه باید گفت تاریخ و باستان‌شناسی نمی‌باید در خدمت سیاست باشد؛ اضافه باید کرد که اتفاقاً همین حالا بهترین وقت برای بیان آن است. اینکه آنان ما را آگاه و فهیم و هشیار بدانند، بهتر از آنست که تصور کنند با آدم‌های هالویی طرف هستند. اینکه ما همچو میرزاآقاخان این خدعه را با سکوت و لبخند به روی خود نیاوریم و با ذوق‌مرگی و نادیده گرفتن پروتکل‌ها، آنرا «نشانه و نماد دیپلماسی فرهنگی» بدانیم، نوعی خودفریبی و خطر بزرگی در حل عادلانه مناسبات فیمابین و پیشگیری از اجحاف‌های آتی است. دادن شیردالی قلابی به ایران که قیفی را در ماتحت آن فرو کرده‌اند، نمی‌تواند پیام خوبی در بر داشته باشد.

قسمت چهارم: لزوم عذرخواهی دولتین از مردم بخاطر شیردال تقلبی

اکنون که ادعای نگارنده مبنی بر تقلبی بودن شیردال بر همگان معلوم شده و اشخاص و نهادهای دیگری و از جمله موزه ایران باستان به صراحت یا به تلویح و گاه با لفاظی‌های توجیه کننده و نالازم، به تقلبی بودن آن اشاره کرده‌اند، به نظر می‌رسد لازم باشد تا هر دو دولت بخاطر این «تقلب تاریخی» و بخاطر اینکه قصد داشتند قدمت این شیء را به ۲۷۰۰ سال پیش برسانند (و در نتیجه کل دیگر اشیای مجعول این مجموعه نیز اصیل دانسته شوند) با صراحت و صمیمیت از مردم ایران عذرخواهی کنند. مقامات آمریکایی بخاطر عمل مزورانه خود و اینکه ایرانیان را اشخاص ساده‌لوحی فرض کردند؛ و مقامات ایرانی بخاطر دستپاچه شدن‌های عجولانه و اعتمادهای بیجا و نادیده گرفتن پروتکل‌های اجرایی انتقال آثار. بسیار متأسفم که دستگاه علمی باستان‌شناسی کشور در چند دولت اخیر آلت دست اعمال و اهداف نامربوط سیاسی شده است.

حتی بسیاری از روزنامه‌نگاران و ارباب رسانه‌ها نیز می‌باید برای مخاطبان خود توضیح دهند که چرا بجای آنکه ناظر و دیده‌بان سیاست و آگاهی‌بخش افکار عمومی باشند، خود تبدیل به بخشی از سیاست و دستمایه سیاسیون شدند و وظیفه حرفه‌ای خود را نادیده گرفتند و از مقامات نپرسیدند که به چه دلیل آیین‌نامه‌ها و پروتکل‌های نقل و انتقال آثار نادیده گرفته شدند؟ آیا مقامات حق بی‌توجهی به مقررات و در نتیجه به منافع و حقوق عمومی را داشته‌اند یا نه؟ و اگر داشته‌اند، چنین حقی را از کجا آورده بوده‌اند؟

با اینکه جعلی بودن این شیء مضحک برملا شده، اما هنوز عده‌ای از کارشناسان در اظهارنظرهای خویش از اصطلاحاتی دیپلماتیک و دوپهلو و توجیه‌گر استفاده می‌کنند و توجه نمی‌کنند که وظیفه ایشان همچون وظیفه یک پزشک قانونی فقط در حیطه فنی و تخصصی حرفه خودشان است. استفاده و بکارگیری از اصطلاحات مغفولانه‌ای همچون «سفیر حسن‌نیت»، نه تنها جزو وظایف تعریف شده آنان نیست، که یک شیء تقلبی همراه با یک رفتار متقلبانه هرگز نمی‌تواند نشانه‌ای از یک «حسن‌نیت» باشد. شیردال تقلبی نه نماد تعامل فرهنگی است و نه نشانه حسن‌نیت؛ بلکه نماد و نشانه زالو بودن یک طرف و هالو بودن طرف دیگر است. هیچکس فریب و نیرنگ را نشانه خوبی در آغاز بهبود روابط انسانی و متقابل میان دولت‌ها نمی‌داند. مراعات‌ها و انفعال‌های میرزاآقاخان‌گونه که مبادا دل کسی بشکند، بسی خطرناک‌تر و نگران‌کننده‌تر از رفتارهای قاطعانه و غرورانگیز امیرکبیرگونه است.

قسمت پنجم: رسوایی شیردال

ماجرای شیردال که نگارنده بلافاصله پس از انتشار خبر آن توسط وزارت امور خارجه آمریکا از قلابی بودن آن خبر داد، اکنون به رسانه‌های بی‌شماری در ایران و جهان راه یافته و همگان از مجعول بودن آن مطلع شده‌اند. تنها کسانی که تاکنون به سکوت خود ادامه داده‌اند، مقامات و رسانه‌های مطرح آمریکایی هستند که در خفا ایرانیان را به ریشخند گرفته‌اند.

در ابتدایی‌ترین آموزش‌های دفاع غیرنظامی یاد داده می‌شود که می‌باید در قبال «هدایا و عروسک‌ها و قاقالی‌لی‌هایی» که به دست کودکان می‌دهند، حساس و مراقب بود و آنها را فوراً قبول نکرد. چرا برخی از دولتمردان و روزنامه‌نگاران ما حتی در حد اندرزهای کودکانه نیز آموزش ندیده‌اند؟

این ماجرا می‌توانست با اعتراف مقامات ایرانی مبنی بر انجام عملی نسنجیده، که انتظار آن می‌رفت(+) و پذیرفتن اشتباه و اغوای ناخواسته و نیز استعفای مسئولان ناصالح، مختومه اعلام شود و شیء مجعول نیز به آمریکا عودت می‌گردید تا ضمن اعتراض به این رفتار زننده و توهین‌آمیز، از آنان تقاضای عذرخواهی رسمی به عمل می‌آمد. اما اکنون که برخی از مقامات بجای واکنش‌های شایسته و متکی بر درایت و کفایت، بطرزی ناشیانه و تأسف‌بار و برخلاف منافع میهنی به انواع توجیهات و عذرهای بدتر از گناه و گمراه کردن افکار عمومی روی آورده‌اند، و بجای دفاع از حقوق ایران به وکیل مدافع آمریکا و توجیه‌گر عمل اغفالگرانه او تبدیل شده‌اند، به وضعیت دیگری رسیده‌ایم که میل دارم نام آنرا بر زبان نیاورم.

ماجرای شیردال و فریب‌خوردگی چندین باره و تمام‌عیار سازمان میراث فرهنگی از بیگانگان و باندهای قاچاق و دلالی اشیای عتیقه قلابی، بار دیگر وجهه باستان‌شناسی ما را در جهان تخریب کرد و پرده از این واقعیت ناگوار برداشت که باستان‌شناسی و دستگاه باستان‌شناسی کشور تا چه اندازه ضعیف و غیرحرفه‌ای(+) است و تا چه اندازه مورد سوءاستفاده‌های سیاسی قرار می‌گیرد. اما گذشته از این، اهمیت ماجرای تقلبی بودن شیردال چیزی بیش از یک مسئله باستان‌شناختی و میراث فرهنگی است. نشان از یک رسوایی بزرگ دارد که با نام «رسوایی شیردال» در تاریخ ثبت خواهد شد. در حد دیگر رسوایی‌های بزرگ و مشهور تاریخ ایران که بخصوص در عصر قاجاری و پهلوی فراوان هستند. رسوایی‌ای که گریبان عده‌ای از مسئولان و نیز برخی رسانه‌ها را خواهد گرفت و نام همه آنانرا به دلیل «تلاش برای توجیه تقلب علیه یک کشور» و باز کردن راه خدعه و نیرنگ بسوی مردمی رنج‌کشیده، به دادگاه تاریخ خواهد کشاند.

به گمان نگارنده، کلمه «شیردال» بزودی در ادبیات فارسی و مفاهیم سیاسی دارای معنایی کنایی و معادل با «تقلب» خواهد شد. چنانکه عبارت «رسوایی شیردال» نیز به عنوان نمونه شاخص و ممتازی از ناتوانی و انفعال و وادادگی در برابر قدرت‌های خارجی، به اصطلاح مشهوری تبدیل خواهد شد و به تاریخ و کتاب‌های درسی نسل‌های آینده راه خواهد یافت.

قسمت ششم: اصرارهای مقامات ایرانی و تمسخر رسانه‌های آمریکایی

در چند روز گذشته رسانه‌های آمریکایی آکنده از اظهارنظر باستان‌شناسان و اخبار قلابی بودن شیردال شده‌اند. الکس جافی(+)، باستان‌شناس آمریکایی، شیردال را «اثری تقلبی با قدمت ۱۴ سال دانسته که یک دلال عتیقه سعی داشته با انواع ترفندها برای آن اصالت و سندیت دست و پا کند». او همچنین این نکته مهم را خاطر نشان کرده که «در آمریکا همواره دسترسی محققان به این اثر ممنوع بوده است». جالب است که اکنون نیز در ایران این شیء از دید و دسترس همگان و حتی خبرنگاران پنهان است. سوزان مازور در مجله اسکوپ ایندیپندنت(+) با لحن کنایه‌آمیز خود «یک شیء تقلبی را سوغات آمریکا به مردم ایران» نامیده است. سوغاتی که دانسته نیست آیا مقامات میراث فرهنگی ایران از تقلبی بودن آن اطلاع داشتند یا اینکه بازی خوردند. همو در گفتار دیگری(+) در همان نشریه به ابعاد دیگر ماجرا پرداخته و از جمله نقل‌قولی از موسکارلا را آورده که تاکنون دو تن از باستان شناسان ایرانی این شیء را تقلبی دانسته‌اند. دانیل گرین‌فیلد(+) شیردال را «شیئی تقلبی از سال ۱۹۹۹» معرفی کرده و رسانه دیگری(+) نوشته‌ است که «وزارت خارجه آمریکا به ایران شیئی تقلبی داده است». رسانه بعدی(+) مطلب خود را با تیتر «رئیس جمهور جعلی می‌دهد عتیقه جعلی» آغاز می‌کند و دیگری(+) عنوان می‌کند که «اینکار نشان می‌دهد اوباما و دولت او نادان و بی‌کفایت هستند». نظرات خوانندگان این رسانه‌ها نیز جالب و قابل تأمل است. یکی از آنان نوشته که «مهم نیست شیردال تقلبی بود یا نه، هر چه بود ایرانیان آنرا با شوق و ذوق پذیرفتند». و دیگری چنین پاسخ داده که «ولی این رفتاری شرم‌آور بود از طرف ما آمریکایی‌ها». رسانه دیگری(+) نیز به تمسخر از قول شیردال می‌نویسد: «آهای پسر! من مطمئنم که خوشت میاد از این چیزی که زیر شنل من است!».

در میان این همه ماجرا و اخبار و اظهارنظرها، سر مقامات ایرانی و رسانه‌های همسوی با آنان کماکان زیر برف است. آقای بهشتی در گفتگو با خبرگزاری ایسنا گفته است: «بزودی در سازمان میراث فرهنگی خبر کشفی بزرگ در حد کشف قاره آمریکا به دست کریستف کلمب را اعلام می‌کنیم». سخن ساده‌انگارانه و ناشیانه و خنده‌داری که ظاهراً برای انحراف افکار عمومی از موضوع شیردال طراحی شده است. جالب و تأسف‌بار است در حالی که آمریکاییان و رسانه‌هایشان مشغول سرزنش و تمسخر اوباما و دولت آمریکا و همدردی با ایرانیان برای این رفتار زشت هستند، تعداد زیادی از ایرانیان و رسانه‌ها و مقاماتشان کماکان سعی میکنند با سکوت و «سرشیرمالی» خود دل عزیز آمریکا را بخاطر یک «هدیه» ناقابل نشکنند.

قسمت هفتم: شیردال، غار کلماکره و نگرانی‌های عتیقه فروشان و تقلبی فروشان

ماجرای اشیاء و جام‌ها و ظرف‌های نقره‌ای و پلاک‌های طلایی منسوب شده به غار کلماکره لرستان یکی از بزرگترین پروژه‌های ساخت و تجارت اشیای شبه‌باستانی تقلبی در جهان بود. این پروژه توسط باندهای بزرگ عتیقه فروشی بین‌المللی و با مشارکت تعداد کثیری صنعتگر، فلزکار، نقره‌ساز، باستان‌شناس، هنرشناس، موزه‌دار، روزنامه‌نگار، و سیاستمدار اجرا و هدایت می‌شد. هیچیک از آن آثار که بالغ بر هزاران شیء می‌شد، نه در ایران ساخته شدند و نه از ایران خارج شدند. اما اینکه چرا ایران را به عنوان منشأ و خاستگاه آثار معرفی کردند، مهمترین بخش این ماجرا است. اقدام بعضی مقامات آمریکایی مبنی بر سپردن شیردال تقلبی کلماکره به مقامات ایرانی، ظاهراً بخش دیگری از آن سناریوی گسترده بوده است.

اینچنین است که پس از ماجرای شیردال و آشکار شدن تقلبی بودن آن، عده‌ای با عجله و دستپاچگی شروع به نوشتن مطالبی در نشریات کردند تا شیردال را اصیل و غیرتقلبی جلوه دهند. نگرانی اصلی این عده، تقلبی بودن شیردال و مسائل سیاسی و اداری مرتبط با آن نبود؛ بلکه نگرانی آنان از این جهت بود که شیردال عضوی از مجموعه اشیای نقره‌ای منتسب به غار کلماکره معرفی شده بود و تقلبی بودن آن، مجدداً ماجرای مسکوت مانده تقلبی بودن اشیای کلماکره را بر سر زبان‌ها می‌انداخت. به عبارت دیگر، چنین اخباری می‌توانست خسارت زیادی را به این «بیزینس سودآور» وارد آورد.

اما چنین دستپاچگی‌ای بیهوده است. امروزه عالم و آدم به تقلبی بودن شیردال پی برده‌اند. حتی مقامات سیاسی رسمی ایران و آمریکا و نیز کارشناسان هر دو کشور به صراحت یا به تلویح از تقلبی بودن آن سخن رانده‌اند و اصالت داشتن آنرا در قیاس با «نشانه حسن‌تفاهم موجود» بی‌اهمیت دانستند. امروزه نه تنها تقلبی بودن شیردال اظهر من الشمس شده است، که تقلبی بودن تمامی اشیای نقره‌ای و بعضاً طلایی منتسب شده به غار کلماکره (و از جمله جام‌ها و ماسک‌های طلایی مضحک آن) برای اهل فن و متخصصان آشکار است. اینرا شاید همگان ندانند، اما هر شخص مستقل و غیروابسته‌ای که با باستان‌شناسی ایران آشنایی داشته باشد، می‌داند که اشیای مجعول منسوب شده به غار کلماکره در لرستان، شهرت خود را مدیون جنجال‌ها، خبرسازی‌ها، تبلیغات و رپرتاژ آگهی‌های رسانه‌ای و صحنه‌سازی‌های محلی است.

آقایانی که کسب و کار و روزگارشان در عتیقه‌فروشی‌های ایران و گالری برکت دبی و حراجی‌های دوک و ساتبی لندن می‌گذرد، اکنون می‌کوشند تا با خبرسازی‌ها و صحنه‌سازی‌های مضاعف، مطالبی در رسانه‌ها بنویسند تا به هر ترتیبی که شده، انگشت اتهام را از آثار کلماکره دور سازند. این عده حتی نقدهایی را نیز به بهانه‌های مختلف و خطاب به یکدیگر می‌نویسند که آن نقدها نیز فرمایشی و فرمالیته هستند و در یک چیز که اصالت آثار کلماکره باشد، با یکدیگر وجه اشتراک دارند.

از رسانه‌های وابسته انتظاری جز انتشار چنین رپرتاژهایی نمی‌رود؛ اما امید می‌رود که رسانه‌های خوشنام که اعتبار خود را به سختی و مرارت و در زمانی طولانی به دست آورده‌اند، حسن شهرت خویش را با دقت بیشتر در بررسی مقالات رسیده، حفظ کنند.

لازم به یادآوری است که سال گذشته، چاپ و ترجمه جدیدی از کتاب ۱۵ جلدی سیری در هنر ایران گردآورده آرتور اوپهام پوپ و فیلیس اکرمن توسط سیروس پرهام و انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شد. به این چاپ جدید، عکس تعداد زیادی از اشیای تقلبی که اخیراً ساخته شده‌اند، به آثار تقلبی قبلی اضافه شده و کتاب عملاً تبدیل به کاتالوگ قاچاقچیان و تقلبی‌فروشان شده است.

هر چند در این زمینه سخن‌های ناگفته فراوان است؛ اما بهتر است صنف محترم تقلبی‌ساز و تقلبی‌فروش در نافرجام بودن چنین تلاش‌هایی تردید نداشته باشند که آنچه باید آشکار می‌شده، در ۲۴ سال اخیر و بخصوص در چند ماه اخیر بخوبی آشکار شده است. امروزه نه فقط تقلبی بودن آثار غار کلماکره شهره آفاق است، که حتی اصالت گنجینه جیحون (Oxus Treasure) و آثار زرین زیویه نیز مورد توجه و تردید جدی صاحب‌نظران قرار گرفته است.

روزهای آینده روزهای سخت‌تری خواهند بود.

گفتگو با رادیو فرانسه: روحانی با شیردال باستانی به ایران بازگشت
گفتگو با رادیو فردا: غیاث‌آبادی: شیردال تقلبی است
گفتگو با خبرگزاری ایسنا: نسبت به حضور نجفی در سازمان میراث فرهنگی خوش‌بین نیستم

ماجرای مضحک کشف ارتش کمبوجیه در مصر

به تازگی (آبان ۱۳۸۸) اخبار فراوانی از دو برادر دوقلوی ایتالیایی که بازمانده‌های ارتش کمبوجیه در مصر را کشف کرده‌اند، منتشر شده است. در برخی گزارش‌های فارسی از همین خبر، چنان روی دوقلو بودن این دو برادر تأکید و اصرار شده که گویی اگر آنان دوقلو نبودند، ارتش کمبوجیه کشف نمی‌شد.

در چند سال اخیر این سومین بار است که کسانی مدعی کشف ارتش کمبوجیه در مصر و یا در لیبی می‌شوند.

ساختار این خبر- همچون نمونه‌های پیشین- بسیار عامیانه و اکتشافاتی «ژول ورن» گونه و مناسب نشریات جنجال‌مآب است که به دنبال مخاطب بیشتر و جلب‌توجه هستند. تا آنجا که موضوع را دنبال کردم، هیچ گزارش علمی یا دست‌کم گزارش مقدماتی که متکی به شواهد باستان‌شناختی، نقشه‌ها و عکس‌های مستند باشد، پیدا نکردم. چند عکس بی‌ربط با موضوع و ساختگی نیز در پیشانی اخبار آمده بود که سخت سوءظن برانگیز می‌نمود. چنین خبری را فعلاً به صرف همین گزارش‌ها نمی‌توان باور داشت؛ مگر آنکه گزارش‌های علمی‌تر و معتبرتری از آن نشر یابد.

بازگوییِ روند مطالعات و سیر منطقی آن، و نیز نام مکان‌هایی که در این خبر آمده است، همگی با یکدیگر متناقض و بی‌ارتباط هستند. برای مثال شهر و واحهٔ سیوَه (به اشتباه: سیوا) در شمال‌غربی مصر و نزدیکی مرز لیبی، شهر سُلوم در شمال مصر و در ساحل دریای مدیترانه، شهر و واحهٔ الخَرجَه (خَرجَه/ خرِگه) در مصر مرکزی، و معبد بزرگ آمون در کَرنَک، در جنوب شرقی مصر و شمال سد آسوان است. (البته معبد کوچک دیگری برای خدای آمون در سیوه وجود داشته است).

ما ایرانیان نیز که گاهی در برابر خارجیان احساس ضعف می‌کنیم و تصور می‌کنیم هر چه در نشریات فرنگی گفته شود، وحی منزل و بلاتردید است و جایی برای بحث و بررسی نمی‌گذارد؛ همچون همیشه به سرعت ذوق‌زده و احساساتی شدیم و بدون احساس نیاز به کسب اطلاعات بیشتر از منابع موثق علمی، آنرا خبر اول روزنامه‌ها و نشریات کردیم (برای نمونه بنگرید به صفحه اول روزنامه ایران مورخه ۲۸ آبان ۱۳۸۸ که کمبود منابع مصور و مستند خود را با تصاویری از تخت‌جمشید تکمیل کرده و بدون ذکر هیچ منبع و مأخذی از به اثبات رسیدن این ادعا سخن می‌راند.)

البته بدیهی است که در کنار اهداف معلوم و نامعلومِ سازندگان این قصه‌های ماجراجویانه و اکتشافی، نشریات و مخاطبان آنها نیز به اخبار مهیج نیاز دارند. اولی برای کسب مخاطب و دومی برای نیازهای تخدیری و کسب هیجان‌. بر هر دو گروه بالا به نسبت نامه رئیس سازمان میراث فرهنگی به رئیس دولت مبنی بر پیشنهاد پیگیری و انجام کاوش‌های باستان‌شناسی در مصر، خرده کمتری وارد است. جا داشت که ایشان با صبوری و مشورت و بررسی بیشتر به این زودی در دام خبرسازان نمی‌افتاد. چرا که بعید نیست در آیندهٔ نزدیک و پس از برملاشدن قصه‌بافی‌ها، کل دستگاه باستان‌شناسی و میراث فرهنگی ما به خاطر چنین واکنش ناشیانه‌ای مورد تمسخر جهانیان قرار گیرد.

بنده از مناسبات دیپلماتیک چیزی سر در نمی‌آورم و نمی‌دانم که فی‌المثل چگونه می‌توان در کشوری که با آن در قطع رابطه کامل هستیم، دست به عملیات کاوش زد؛ اما همین قدر می‌دانم که دستگاه باستان‌شناسی مصر به نحو چشمگیری در منطقه پیشرفته و روزآمد است. بسیاری از دانشگاه‌ها و انستیتوهای باستان‌شناسی جهان در آنجا فعال هستند و دفتر و دستک، و کارگاه و آزمایشگاه دارند. بعید می‌دانم آنان نیازی به توان باستان‌شناسی کشوری داشته باشند که ابزار و امکاناتی بیش از بیل و ماله و کمچه ندارد.

پیشنهاد می‌کنم که اگر دولتیان بجای توجه و رسیدگی به آثار باستانی و بازمانده‌های تاریخی کهن در ایران (یعنی جایی که وظیفه و مسئولیت دارند)، میل دارند به سراغ سرزمین‌های دیگر بروند (یعنی جایی که وظیفه و مسئولیتی در آن ندارند)، سه سوژهٔ مناسب‌تر و دندان‌گیرتر برای این کار سراغ دارم:

۱- در معبد هبس (هِـبِـس) در خرجه و نیز در معبد آمون در کَرنَک، چندین سنگ‌نگاره و کتیبه از داریوش یکم وجود دارد. او نام خود را به خط‌های هیروگلیف مصری و فارسی باستان در زیر پیکره خود نوشته و خود را «فرزند آمون» خوانده است. دریغ است که این آثار ارزنده اینچنین مهجور و فراموش شده بمانند و کمتر کسی در باره آن آگاهی داشته باشد و عکسی از آن دیده باشد و بداند که آیا در صحت و سلامت هستند یا خیر.

۲- یافته‌های باستان‌شناسان در کاوش‌های محوطه باستانی «سرابیوم/ سرابه‌اوم» در جنوب شهر اسماعیلیه منجر به پیدایی کتیبه‌ای از کمبوجیه شد که نشان‌دهنده احترام او در برابر خدای آپیس/ اُپیس بوده است. این سند نشان می‌دهد که گزارش هرودوت مبنی بر نافرمانی و بدرفتاری کمبوجیه با آپیس و رفتار ناشایست او با مردم مصر و باورهای دینی آنان نادرست بوده است. آیا پیگیری و شناختن و شناساندن این اثر بی‌همتا به اندازهٔ پیگیری کشف ارتش کمبوجیه اهمیت ندارد؟

۳- اکنون هیچ اثری از آثار سنگ‌نوشته‌های پنج‌گانه داریوش بزرگ در سوئز به دیده نمی‌آید. کتیبه‌هایی که فرمان‌نامهٔ ساخت و نخستین بهره‌برداری از آبراه میان دریای سرخ و رود نیل هستند. در هیچیک از کتاب‌ها و وب‌سایت‌هایی که به آثار باستانی مصر پرداخته‌اند، هیچ عکسی و نشانیِ دقیقی از این کتیبه‌ها که هر کدام ده‌ها تن وزن داشته‌اند، وجود ندارد. انگاری از ابتدا خواب و خیال بوده‌اند. آیا آنها ناپدید شده‌اند، به آسمان رفته‌اند، تخریب شده‌اند، «گم» شده‌اند، «آب» شده‌اند، یا اصلاً از ابتدا وجود نداشته‌اند؟ آیا بهتر نیست اگر علاقه‌مند به سرنوشت آثار ایرانی در مصر هستیم، در فکر سرنوشت این کتیبه‌های مهم داریوش در مصر هم باشیم؟

قسمت دوم: ماجرای ارتش کمبوجیه: سوءاستفاده دیگری از عاطفه مردم

دبیرکل شورای عالی آثار باستانی مصر ماجرای کشف بقایای ارتش کمبوجیه در مصر را خبری بی‌اساس و گمراه‌کننده خواند.

دکتر زاهی حواس- باستان‌شناس برجسته مصری و دبیرکل شورای عالی آثار باستانی مصر در اطلاعیه‌ای مطبوعاتی اعلام کرده است که «‌آنچه در روزنامه‌ها، خبرگزاری‌ها و اخبار تلویزیون از کشف بقایای ارتش کمبوجیه از قول برادران دوقلو گفته شده، بی‌اساس و گمراه‌کننده است. آن برادران هیچ مأموریتی در منطقه نداشته‌ و مجوزی نیز برای اینکار نداشته‌اند». برخی رسانه‌های غربی آن دو برادر را دلالانی نیز خطاب کرده‌اند که شمشیری قلابی را نیز به یک توریست آمریکایی فروخته‌اند.

اما هیچیک از این اتهام‌ها (درست یا نادرست)، مشکل و مسئلهٔ ما نیست. آنها با هر هدف و انگیزه‌ای که دست به چنین دروغ و تقلبی زده‌اند به خودشان و دولت مصر مربوط است. آنچه به ما مربوط است، این است که چرا به خود اجازه می‌دهیم تا هر شخصی بتواند عاطفه ما را تحریک کند؟ چرا باید اینچنین ساده‌اندیشانه و عجولانه هر خبری را باور کنیم و در انتشارش بکوشیم و اسباب خوشنودی جاعلان را فراهم نماییم؟ چرا برایمان تجربه نمی‌شود که بسیاری از اخبار حوزه باستان شناسی را دلالان عتیقه، مکتشفان دروغین و تاریخ‌سازانِ ملی‌گرا و به ظاهر مدافع آثار باستانی می‌سازند و می‌پرورند؟

بر روزنامه‌نگاران ماست که به‌رغم همهٔ دشواری‌ها و سختی‌ها و سرعتی که لازمهٔ کار خبررسانی است، احتمال جعلی بودن بسیاری از اینگونه اخبار را دستکم نگیرند و خود را وسیله‌ای در دست تاریخ‌سازان و قصه‌پردازان قرار ندهند. حتی اخباری که از مجاری رسمی به دست آنان می‌رسد. بر رسانه‌های ماست که پس از آشکارشدن واقعیت‌ها، از انتشار تکذیب‌نامه‌ها دریغ نکنند و خطای خود را متواضعانه بپذیرند و اعلام کنند. در اینصورت اعتبارشان کمتر از آن آسیب خواهد دید که بدون هیچ توضیحی خبری را از روی وب‌سایت خود به مکانی دور از چشم منتقل کنند. اینگونه رفتارها از چشم تیزیبنِ مردم پنهان نخواهد ماند.

همهٔ اینها در حالی است که سازمان میراث فرهنگیِ ما که می‌باید بیش از همه به چنین اخباری حساس باشد و هشیاری خود را نشان دهد و به راحتی به تلهٔ دلالان بین‌المللی نیفتد، بیش از همه دست و پایش را گم کرد و کار را به نامه‌نگاری با رئیس دولت هم کشاند و وعدهٔ مضحک‌تری مبنی بر مذاکره ایران و مصر در چند روز آینده را نیز مطرح کرد. بامزه اینکه در همین خبر که در خبرگزاری سازمان میراث فرهنگی و به نقل از رئیس سازمان منتشر شده، از این رویداد با عنوان خنده‌آور و تأسف‌آمیز «بزرگترین کشف تاریخی قرن» یاد شده است. گویا آقایان هیچگونه آشنایی با دستاوردها و اکتشافات عظیم سده اخیر نداشته‌اند که اینچنین همهٔ دستاوردهای درخشان باستان‌شناسان را به پای چنین اشخاصی بذل و بخشش کرده‌اند. از دستگاه میراث فرهنگی به هیچ روی انتظار نبود که در برابر چشم جهانیان یک چنین واکنش‌های ناشیانه‌ای را از خود بروز دهد و ما را اسباب تمسخر سازد.

این حق طبیعی مردم است که خبرگزاری‌ها، نشریات، وب‌سایت‌ها، رادیو و تلویزیون، سازمان میراث فرهنگی و دیگر نهادهایی که مردم را با چنین خبر اغواکننده‌ای گمراه کردند و احساسات آنان را دانسته یا ندانسته به بازی گرفتند، به صراحت و آشکارا از آنان پوزش بخواهند.

به روزگاری که هم‌میهنان ما با رنج و شکنج فراوانی در حال بازیابی هویت تاریخی هستند و آهنگ آنرا دارند که با رویکرد به تاریخ و فرهنگ و تمدن اصیل و افتخارآمیز خود، سرنوشتی بهتر و شایسته‌تر و انسانی‌تر برای خود و فرزندان آینده خود رقم بزنند؛ عده‌ای نیز هستند که با تاریخ‌سازی و ساختن و پرداختن اخبار و اشیای مجعول، از این عاطفه شکوهمند آنان برای منافع و اغراض شخصی خود سوء‌استفاده می‌کنند و آرمان‌های بزرگ یک ملت را به تباهی می‌کشند.

اکنون پس از اخبار و ادعاهای ساختگی و عوام‌فریبانه‌ای همچون کشف پادشاه مومیایی‌شده در کردستان، وصیت‌نامه‌های گوناگون برای شخصیت‌های تاریخی، روزی قلابی به نام روز جهانی کوروش، سال جهانی رصدخانه مراغه، کتیبه هخامنشی رامهرمز، جام طلای هخامنشی، غرق شدن تخت‌جمشید و آرامگاه کورش در دریاچه سد سیوند، و بسیاری نمونه‌های دیگر، نوبت به ادعای مضحک کشف بقایای ارتش کمبوجیه در مصر رسید. تا سوژهٔ بعدی که در صدر اخبار نشریات بنشیند، چه باشد.

انتشار داستان‌های تخیلی بجای تاریخ و اخبار ساختگی از دستاوردهای باستان‌شناختی روزبه‌روز رونق بیشتری می‌یابد. سازندگان این اخبار و ادعاها معمولاً فروشندگان و دلالان عتیقه برای یافتن مشتری بهتر، صاحبان نشریات غیر جدی برای جلب توجه و مخاطب بیشتر، و برخی مسئولان اجرایی برای سرپوش نهادن بر ناتوانی خود هستند.

اینکه کسانی برای منافع شخصی خود، عاطفه یک ملت دردمند را به حراج بگذارند و آنرا قربانی سوداگری خود قرار دهند، یک جنایت بزرگ است. جنایتی که قربانی آن نه یک نفر، که یک ملت بزرگ و جویای هویت و سربلندی است.

قسمت سوم: مناظره با سخنگوی سازمان میراث فرهنگی و چند نکته دیگر

ظاهراً پس از گفتارهای پیشین این نگارنده پیرامون خبر ساختگی کشف بقایای ارتش کمبوجیه در مصر و تکذیب‌نامه‌های زاهی حواس (دبیرکل شورای عالی آثار باستانی مصر) و پائولو گاللو (باستان‌شناس ایتالیایی و مسئول کاوش‌های غرب مصر) آنچه که لازم بود برای رفع گمراهی‌ها انجام شده است. آنچه باقی مانده، صرفاً اصرارهای بی‌فایدهٔ برخی مسئولان سازمان میراث فرهنگی و وب‌سایت‌های وابسته به آن و معدودی از دوستداران احساساتیِ ایران‌باستان برای مقابله با وضعیت نابهنجاری است که بخاطر واکنش‌های نادرستِ پیشین خودشان ایجاد شده است. این اصرارها نیز عمری بیش از چند روز ندارند و بزودی به پایان خواهد رسید.

شب گذشته هفتم آذر ۱۳۸۸ یک مناظره رادیویی میان این نگارنده و آقای حسن محسنی- سخنگو و مشاور سازمان میراث فرهنگی کشور- برگزار شد و با عنوان «ادعای کشف بقایای سربازان هخامنشی در مصر» بطور مستقیم از رادیو گفتگو پخش شد. در اینجا خلاصه‌ای از گفته‌های خود در آن برنامه را می‌آورم:

اجازه می‌خواهم که بدون تعارف و با صراحتی ناشی از صداقت عرض کنم که سازمان میراث فرهنگی در مواجهه با خبر کشف ارتش کمبوجیه در واحه سیوه در مصر واکنشی عجولانه و غیرعلمی از خود نشان داده که مناسب دستگاه باستان‌شناسی ایران نبوده است. علاوه بر این، اطلاعیه‌های بعدی سازمان لحنی ناپسند و ریشخندگونه داشته که در ادبیات باستان‌شناسی سابقه نداشته است.

داستان بسیار ساده است: دو برادر که خود را باستان‌شناس نامیده‌ و کسان دیگری آنان را دلال عتیقه و حفار غیرمجاز می‌نامند، مدعی شده‌اند که بقایای ارتش کمبوجیه در مصر را که هرودوت- مورخ کلاسیک- روایت کرده است، پیدا کرده‌اند. حالا کاری هم به این نداریم که اصلِ گزارش تاریخی هرودوت نیز خود همواره محل شک و تردید و انکار بوده است.

گزارش این دو نفر در هیچ رسانه تخصصی و معتبر منتشر نشده و صرفاً در رسانه‌های خبری همچون شبکه دیسکاوری منتشر شد. این گزارش، ساختاری قصه‌گونه و جنجالی و متناقض داشت و فاقد کمترین خصوصیات یک گزارش علمی یا دستکم گزارش علمی مقدماتی بود. پیرامون آن ادعا، هیچگونه گزارش حفاری یا مستند‌نگاری علمی منتشر نشد. هیچ نقشه‌ای از ترانشه‌ها و حتی نقشه دقیق محوطه و منطقه منتشر نشد. اشیای مورد ادعای ایشان را نیز تنها خودشان دیده‌اند و اصولاً محل دقیق کشف آنها نامشخص است. (بعدها مشخص شد که برادران نه تنها کاوشی انجام نداده‌اند که حتی به مصر نیز نرفته بوده‌اند).

همه اینها و شواهد دیگر، آشکارا نشان می‌داد که- همچو نمونه‌های دیگر- با یک ادعای ساختگی سروکار داریم، ادعاهایی که بین دلالان عتیقه بسیار متداول و مرسوم است.

در همان هنگام، بنده مطلبی در ساختگی بودن این ادعا نوشتم. پس از آن آقای زاهی حواس دبیرکل شورای عالی آثار باستانی مصر و سپس آقای پائولو گاللو باستان‌شناس ایتالیایی و مجری حفریات غرب مصر نیز این ادعا را تکذیب کردند و آنرا بی‌اساس و گمراه‌کننده خواندند.

واکنش عجولانه و تأییدآمیز سازمان میراث فرهنگی در آغاز نشرِ این خبر کار درستی نبود. شایسته بود که سازمان ابتدا و به روال معمول و متداول، ابتدا خواستار گزارش کاوش، پرونده کاوش، و مستندنگاری‌های انجام‌شده می‌شد و سپس چنان واکنشی را از خود نشان می‌داد.

علاوه بر این، واکنش عجولانه‌تر سازمان که پس از انتشار تکذیب‌نامه‌ها اتفاق افتاد و با دست خالی، منتقدان را با عبارت‌های ناشایست و تا اندازه‌ای توهین‌آمیز خطاب قرار داد؛ مثلاً از توطئه‌های پشت پرده سخن گفت یا آنانرا دشمن ایران خطاب کرد، کار نادرست‌تری بود. چنین اطلاعیه‌هایی نه فقط نادرست بود، که مسئولیت سیاسی و دشمن‌تراشی هم ایجاد می‌کرد. بیان چنین ادعاهایی (به فرض صحت)، وظیفه سازمان میراث فرهنگی نبود و به دستگاه‌های دیپلماتیک مربوط می‌شد.

اکنون جز خبری ساده‌انگارانه همراه با تعدادی عکس مجعول که در چند رسانه غربی و انبوهی از رسانه‌های ایرانی تکرار شده‌اند، هیچ گزارش قابل استنادی وجود ندارد. بنده پیشنهاد می‌کنم که سازمان بجای انتشار بیانیه‌های غیرحرفه‌ای با لحنی ناپسند (که مناسب یک سازمان علمی- اجرایی و غیرسیاسی نیست)، پیگیر گزارش کاوش و مستندات علمی آن باشد تا بیانیه‌های خود را بجای اینکه با دست خالی صادر کند، با استناد و اتکای به پشتوانه‌های پژوهشی و مستند صادر نماید.

قسمت چهارم: ادعاهای تخیلی تازه سازمان میراث فرهنگی در باره منشور کورش و کتیبه داریوش و ارتش کمبوجیه

این روزها انتشار ادعاهای تخیلی در زمینه‌های گوناگون تاریخی و ایران‌شناسی و آثار باستانی به اندازه‌ای فراوان و گسترده شده است که پرداختن به همهٔ آنها نیاز به اداره‌ای با صدها پرسنل دارد. جالب است که در این میان سازمان میراث فرهنگی با ادعاها و بیانیه‌های خود، جلودار و پیش‌قراول همه خیال‌پردازان و آشفته‌گویان شده است.

بدیهی است که نگارنده توان و فرصت آنرا ندارد تا به همه اخبار کذبی که روزانه در وب‌سایت این سازمان منتشر می‌شود و در برخی رسانه‌ها بازتاب می‌یابد، نقدی بنویسد. روزنامه‌نگاران و خوانندگان خود می‌باید هشیار باشند و بنا را بر کذب بودن آن بگذارند مگر آنکه خلاف آن ثابت شود و پژوهشگران مستقل و غیردولتی آنرا تأیید کنند. از آنجا که برخی از آن اخبار در زمینه پژوهشی نگارنده بوده و سکوت در قبال آنها امکان التباس را فراهم می‌سازد، ناچار از نوشتن نقد و توضیحی کوتاه هستم.

رئیس سازمان میراث فرهنگی در روز گذشته اظهارات تازه‌‌تر و شگفت‌تریی پیرامون منشور کورش و کتیبه داریوش و کشف ارتش کمبوجیه در مصر بیان نموده‌اند.

ایشان گفته‌اند که «پیدا شدن قطعات جدیدی از منشور کورش در انبار موزه بریتانیا، اثبات‌کننده این تئوری است که در زمان کورش تعداد ۱۰ منشور ساخته شده و به کشورهای گوناگون ارسال شده است». هر چند که احتمال متعدد بودن منشور کورش وجود دارد، اما تاکنون هیچ فرضیه‌ای مبنی بر تعداد دقیق دهگانه آنها مطرح نشده و بدیهی است که نمی‌توان با غیب‌گویی تعداد آنها را به این دقت تعیین کرد و یا حتی حدس زد.

در بخش دیگر آن گفتار آمده است که «کتیبه داریوش در سوئز اکنون در موزه بریتانیا نگهداری می‌شود». چنین ادعایی را پیش از این در برخی وبلاگ‌های زرد خوانده بودم و اکنون براستی جای شگفتی دارد که از زبان رئیس دستگاه باستان‌شناسی کشور بیان می‌شود. آنچه که از این کتیبه در موزه بریتانیا است، تنها بخش بسیار کوچکی از نگاره گوی بالدار در بالای یکی از آنهاست و نه متن کتیبه. ثانیاً، کلمه مفرد «کتیبه» نادرست است، چرا که دستکم تاکنون از وجود پنج کتیبه مطلع هستیم. چنانکه پیش از این نیز نوشته بودم، اکنون هیچگونه اطلاعی از این کتیبه‌های مهم داریوش در مصر در دست نیست و جا دارد سازمان که بتازگی علاقه خاصی به آثار ایرانی در مصر پیدا کرده و با طرف‌های مصری نشست و برخاست دارد، سرنوشت این کتیبه‌ها را نیز جویا شود و به اطلاع همگان برساند و دست از سخنانی چنان نادرست بردارد.

ایشان در پاسخ پرسشی پیرامون آخرین نتایج پیگیری ماجرای ارتش کمبوجیه گفته‌اند که «معتقدیم که ارتش کمبوجیه موضوع اصلی نیست». شگفتا! مگر این تا دیروز بزرگترین کشف قرن نبود؟ اگر موضوع اصلی نیست پس چرا هرگونه تهمت و توهین را نثار منتقدان کردند؟ چرا و به چه حقی هر منتقدی که قصد روشنگری و رفع دروغ‌پردازی‌ها را داشت، مزدور اعراب، خائن به ایران و غارتگر میراث فرهنگی خواندند؟ به چه حقی ده‌ها جوابیه سراپا ناسزا و تهمت به متخصصان ایرانی و خارجی، به روزنامه‌نگاران و به باستان‌شناسان منتشر کردند؟

چنانکه پیش از این در مناظره رادیویی با سخنگوی سازمان گفتم، اکنون سازمان می‌باید یا گزارش‌ها و مستندات علمی، تفاهم‌نامه با دانشگاه لچه، نتیجه مذاکرات با طرف مصری، پاسخ یونسکو به نامه سازمان، و عموماً نتیجهٔ پیگیری‌ها را منتشر کند و یا اینکه متواضعانه اشتباه فاحش و بی‌سابقه خود را بپذیرد و از مردمی که مدت‌ها زیر هجوم چنین تبلیغات سنگین و دروغینی بوده‌اند، پوزش بخواهد. گمان نمی‌کنم راه سومی وجود داشته باشد. البته بزودی همینکار را می‌باید در مورد چندین ادعای تازه پیرامون منشور کورش نیز انجام دهد.

و باز هم همچون همان گفتگوی رادیویی، دلسوزانه و دوستانه عرض می‌کنم که به حال این وضعیتی که سازمان بدان گرفتار آمده است، باید گریست.

قسمت پنجم: عاقبت ماجرای ارتش کمبوجیه پس از دو سال انتشار اخبار مجعول

چنانکه گفته شد، این روزها انتشار اخبار و ادعاهای تخیلی و ساختگی در زمینه‌های گوناگون ایران‌شناسی و آثار باستانی بسیار فراوان و گسترده شده است. جالب است که در این میان سازمان میراث فرهنگی با ادعاها و بیانیه‌های خود، جلودار همه خیال‌پردازان و آشفته‌گویان شده است. روزنامه‌نگاران و خوانندگان، خود می‌باید هشیار باشند و همواره بنا را بر کذب بودن اخبار بگذارند مگر آنکه خلاف آن ثابت شود و پژوهشگران مستقل آنرا تأیید کنند.

دو سال پیش اخبار فراوانی از دو برادر دوقلوی ایتالیایی که بازمانده‌های ارتش کمبوجیه در مصر را کشف کرده‌اند، در چند رسانه‌های غیرمعتبر انگلیسی‌زبان منتشر شد. ما ایرانیان نیز که معمولاً در برابر خارجیان احساس ضعف می‌کنیم و تصور می‌کنیم هر چه در نشریات فرنگی گفته شود، وحی منزل و بلاتردید است؛ همچون همیشه ذوق‌زده و احساساتی شدیم و بدون احساس نیاز به کسب اطلاعات بیشتر از منابع موثق علمی، آنرا خبر اول روزنامه‌ها و نشریات کردیم. در برخی گزارش‌های فارسی از این خبر، چنان روی دوقلو بودن این دو برادر تأکید و اصرار شده بود که گویی اگر آنان دوقلو نبودند، ارتش کمبوجیه کشف نمی‌شد.

ساختار خبر بسیار عامیانه و مناسب نشریات جنجال‌مآبی بود که به دنبال مخاطب بیشتر و جلب‌توجه هستند. هیچ گزارش علمی یا دست‌کم گزارش مقدماتی که متکی به شواهد باستان‌شناختی، نقشه‌ها و عکس‌های مستند باشد، وجود نداشت و چند عکس بی‌ربط با موضوع و ساختگی نیز در پیشانی اخبار آمده بود که سخت سوءظن برانگیز می‌نمود. بازگوییِ روند مطالعات و سیر منطقی آن، و نیز نام مکان‌هایی که در آن خبر آمده بود، همگی با یکدیگر متناقض و بی‌ارتباط بودند.

اما آنچه در این میان عجیب، باورنکردنی و تأسف‌بار می‌نمود، واکنش تأییدآمیز مسئولان وقت سازمان میراث فرهنگی در قبال این خبر دروغین بود که به این سادگی و بدون بررسی و مطالعه کافی به دام دلالان عتیقه افتاده بودند. واکنش و اظهارنظری با عنوان «بزرگترین کشف تاریخی قرن» که توانست حیثیت دستگاه باستان‌شناسی ما را مورد تمسخر جهانیان قرار دهد.

این نگارنده در همان زمان نخستین کسی بود که به نادرست بودن این خبر واکنش نشان داد و با انتشار مطلبی که در رسانه‌های وقت منتشر شد و نیز مصاحبه با رسانه‌ها و مناظره با سخنگوی سازمان در رادیو گفتگو، این ادعا را از اساس نادرست و نوعی فریبگری از سوی دلالان عتیقه دانست. نگارنده همچنین پیشنهاد کرد که اگر مسئولان سازمان تمایل به آثار ایرانی در مصر دارند، بهتر است بجای یک ادعای دروغین به پیگیری سنگ‌نوشته‌های پنج‌گانه داریوش در مصر بپردازند که هیچ اثری از آثار آنها وجود ندارد. کتیبه‌هایی که فرمان‌نامهٔ ساخت و نخستین بهره‌برداری از آبراه میان دریای سرخ و رود نیل هستند و در هیچیک از کتاب‌ها و وب‌سایت‌هایی که به آثار باستانی مصر پرداخته‌اند، عکس و نشانیِ دقیقی از این کتیبه‌ها که هر کدام ده‌ها تن وزن داشته‌اند، وجود ندارد.

مسئولان وقت سازمان میراث فرهنگی نه تنها از تکذیب‌نامه نگارنده استقبال نکرده و توجهی به عواقب آن ننمودند که حتی در اطلاعیه‌هایی که گاه به گاه از سوی روابط‌عمومی آن منتشر می‌گردید، ناپسندترین خطاب‌ها و اتهام‌ها را بیان می‌داشتند.

سپس نسخه‌ای از نوشته خود را برای زاهی حواس- باستان‌شناس مصری و دبیرکل شورای عالی آثار باستانی مصر- فرستادم و ایشان پس از چند روز، در اطلاعیه‌ای ماجرای کشف بقایای ارتش کمبوجیه در مصر را خبری بی‌اساس و گمراه‌کننده خواند. چندی بعد، پائولو گاللو- باستان‌شناس ایتالیایی و مسئول کاوش‌های غرب مصر- نیز این ادعا را تکذیب کرد.

شوق‌زدگی مطبوعات ایرانی پس از اطلاعیه حواس تا حد زیادی فروکش کرد و به تعداد منتقدان و تکذیب‌کنندگان افزوده گشت. این در حالی بود که لحن اطلاعیه‌های سازمان روز بروز تندتر و تهاجمی‌تر می‌گشت و به دامنه اتهام‌ها و تهدیدها افزوده می‌گشت.

اکنون پس از دو سال که از زمان این ماجرا می‌گذرد، و با توجه به اینکه جز خبری ساده‌انگارانه همراه با تعدادی عکس مجعول که در چند رسانه غربی و انبوهی از رسانه‌های ایرانی تکرار شدند، هیچ گزارش قابل استنادی از این ادعا وجود ندارد و سازمان نیز به‌رغم تمامی اصرارها و وعده‌ها (که فقط به سود خبرسازان بوده است) حتی از پیداکردن یک عکس یا گزارش علمی مستندنگاری شده ناتوان بوده و هیچیک از وعده‌هایی که داده‌اند (مانند دعوت مصریان برای حفاری) واقعی نبوده است، می‌توان گفت که آنچه باید هویدا می‌شد، هویدا شده است. چنانکه واقعیت‌ ادعاهای مشابه دیگری همچون کشف اسناد شاه در صندوق عقب یک خودرو، آشکار شده است.

اما آنچه که در این میان مهم است، اخبار جعلی نیست. جاعلان، بنا به منافع خود چنین اخبار و ادعاهایی را همواره مطرح می‌کنند. آنچه که مهم است، این است که که چرا به خود اجازه می‌دهیم تا هر شخصی بتواند عاطفه ملی ما را تحریک کند؟ چرا باید اینچنین ساده‌اندیشانه و عجولانه هر خبری را باور کنیم و در انتشارش بکوشیم و اسباب خوشنودی جاعلان را فراهم نماییم؟ چرا برای ما و روزنامه‌نگاران ما تجربه نمی‌شود که بسیاری از اخبار حوزه باستان‌شناسی را دلالان عتیقه، مکتشفان دروغین و تاریخ‌سازانِ به ظاهر ملی‌گرا و مدافع آثار باستانی می‌سازند و می‌پرورند؟ اخباری همچون کشف پادشاه مومیایی‌شده در کردستان، مومیایی کورش در زیر ساختمان آرامگاه، وصیت‌نامه‌های گوناگون برای شخصیت‌های تاریخی، روزی تقلبی به نام روز جهانی کوروش، کتیبه هخامنشی رامهرمز، جام طلای هخامنشی، غرق شدن تخت‌جمشید و آرامگاه کورش در دریاچه سد سیوند. چرا اعتماد بی‌حساب رسانه‌های ما به مراجع مسئول موجب غفلت از نظر پژوهشگران مستقل می‌شود؟

هر آن سخنی که به فراوانی تکرار شده باشد، الزاماً سخنی مبتنی بر واقعیت‌ها نیست.

گفتگو با آقای فرزاد جوادی، بخش فارسی رادیو بین‌المللی فرانسه: خوش باوری ما ایرانیان
گفتگو با آقای نادر صدیقی، رادیو فردا: قصهٔ کشف بازمانده‌های ارتش کمبوجیه، نمونه دیگری از بهره‌کشی و بازی با عاطفه مردم.
گفتگو و گزارش خانم مریم افشنگ، بی‌بی‌سی فارسی: ارتش کمبوجیه در مصر، کشف باستان‌شناسی یا خبر نادرست؟
گفتگو با آقای مهرداد قاسمفر، رادیو فردا: بجای اخبار جعلی، باستان‌شناسی ویران‌شدهٔ ایران را دریابید
مناظره با سخنگو و مشاور سازمان میراث فرهنگی کشور، رادیو گفتگو: ادعای کشف بقایای سربازان هخامنشی در مصر
گزارش خانم سحر بیاتی، روزنامه همشهری: ارتشی بود، ارتشی نبود
گزارش سایت انتخاب: ماجرای آوردن ارتش کمبوجیه به ایران به کجا رسید؟
گزارش روزنامه قدس: سرانجام بازگشت ارتش کمبوجیه از مصر
گفتگو با خانم لیدا پرچمی، بخش فارسی رادیو بین‌المللی فرانسه: انتقاد از سازمان میراث فرهنگی و موزه بریتانیا
گزارشی به خواست خانم فاطمه علی‌اصغر، روزنامه شرق: ماجرای مجعول ارتش کمبوجیه

ترجمه و بازتاب گزارش‌ها و گفتگوهای نگارنده در رسانه‌های انگلیسی‌زبان:

Yahoo News | Little About | CHN Press | Antonio Lombatti | Tehran Times | New Kerala | News Track | Top News | Thaindian News

پادشاه مومیایی شده کردستان

مدتی است که مسافران شاهراه ساوه به سلفچگان در حاشیه راست جاده، پرچم‌های سبزرنگی را می‌بینند که در اطراف یک صندوق بزرگ پول برافراشته شده‌اند. می‌گویند که فلان کسی خواب دیده و بعد پیکر سالم امامزاده‌ای را در تابوتی سبز پیدا کرده‌اند. می‌گویند اگر کسی شکّ بکند، حتماً و یقیناً سنگ می‌شود. الحمدالله که ما شکّ نکردیم و سنگ نشدیم.

از دیروز نامه‌های فراوانی به دستم می‌رسد که کسانی با شوق و ذوق خبر کشف جسد سالم و مومیایی‌شدهٔ یک پادشاه باستانی در شهر سنندج کردستان را بازگو می‌کنند و یا در باره آن پرسش‌هایی را پیش می‌کشند.

می‌گویند که پادشاه با زیورافزار و اشیای زرین و جواهرات فراوان در تابوتی از جنس سرب و طلا، صحیح و سالم دراز کشیده و کتیبه‌هایی طلایی «به زبان میخی» بر سینه و شرمگاه او نهاده شده است. همچنین می‌گویند که «کارشناسان» قدمت آنرا سه هزار سال برآورد کرده‌اند اما می‌خواهند خبر این کشف بزرگ را درز بگیرند تا بتوانند یواشکی آنرا «آب» کنند. در این اخبار هیچ اشاره‌ای به نام آن «کارشناسان» و نیز منبعِ معتبرِ منتشرکنندهٔ خبر نشده است. احتمالاً در آینده هم خواهند گفت که اگر کسی شکّ بکند، حتماً و یقیناً دشمن ایران و همدست کسانی است که میخواهند پادشاه را «آب» بکنند.

فیلمی نیز از این کشف بزرگ در اینترنت منتشر شده است. آنچه که در این فیلم دیده می‌شود، «پیکر صحیح و سالم» نوجوان زنده‌ای را نشان می‌دهد که او را همچون شاخ شمشاد در نقش پادشاه باستانی در جعبه‌ای چوبی خوابانده‌اند. هیچ اثر و نشانه‌ای از عناصر مومیایی یا حتی مومیایی خشک و بازماندهای جانبی آن دیده نمی‌شود. همچنین هیچ اثری از تحلیل عضلات، شکاف و بخیه، فراگشت پوستی، حفره‌های غدد، اندودهای منخرین و منافذ به دیده نمی‌آید.

بدن پسرک نگون‌بخت را برهنه کرده و سپس پوستش را رنگ‌مالی کرده‌اند. سپس چند ورق حلبی همراه با خط‌خطی‌هایی بی‌معنا و ناخوانا را بر سینه و شرمگاهش گذاشته‌اند. با چند تکه کاموا برای بدن بدون موی پسرک، سبیل چخماقی و ریش انبوه شاخدار درست کرده‌اند و یک نیم‌تاج پلاستیکی که در جشن تولدها بر سر بچه‌ها می‌گذارند و فیلم می‌گیرند، بر سرش نهاده‌اند و فیلم گرفته‌اند. مقداری تیله‌ و منجوق پلاستیکی هم در دوروبرش چسبانده‌ و ریخته‌اند تا گنجینه همراه پادشاه تکمیل‌تر و پرارزش‌تر شود. البته جای شکرش باقیست که به پسرک معصوم اجازه داده‌اند لااقل تُنُکه‌اش را از پایش در نیاورد.

سی- چهل سال پیش در باغ وحش تهران دعوایی شده بود میان دو نفر از کسانی که با ورق‌های بازی شگردی را اجرا می‌کردند و پولی از شرط‌بندی به دست می‌آوردند. دعوا بر سر این بود که یکی از آن دو نفر، تازه‌کار و ناشی بود و مهارت کافی برای پنهان‌کردن اسرار و شگردها نداشت. ناشیگری او، خشم و خروش طرف حرفه‌ای‌تر را به همراه داشت که ادعا می‌کرد دستش لو رفته و بازارش کساد شده است.

در اینجا نیز جاعلان حرفه‌ای آثار باستانی که پیش از این نمونه‌هایی بسیار حرفه‌ای و شگفت‌انگیز (همچون مومیایی «رودوگونه» دختر خشیارشا) را همراه با کتیبه‌ای از طلای واقعی ساخته بوده‌اند، حق دارند به دعوا با سازندگان چنین تابوت و پادشاه مسخره و ناشیانه‌ای بپردازند که بازارشان را کساد خواهد کرد.

ما امروزه اگر از خیلی جهات عقب‌افتاده باشیم، دستکم از نظر جعل و تاریخ‌سازی یکی از پیشرفته‌ترین‌ها هستیم. اشیای جعلی باستانی که ما می‌سازیم- الحق و الاتصاف- هیچ کمبودی در قیاس با نمونه‌های خارجی ندارند. حیف است که به این سادگی اعتبار و سابقه درخشان صنف محترم جاعلان و تاریخ‌سازان در میان همکاران عزیزشان از بین برود.

در زمینه تاریخ‌سازی و مناسبت‌سازی، نه تنها کمبودی نداریم که پیشتاز جهانیان هستیم. از این جهت می‌توانیم به خود ببالیم. چرا که هیچ ملتی تاکنون نتوانسته است تاریخ پیامبرش را حتی یک روز به عقب ببرد، ما توانسته‌ایم تاریخ زرتشت را نه یک روز، که چند هزار سال به عقب ببریم. هیچ ملتی نتوانسته است کتیبه پادشاهش را جعل کند، ما توانسته‌ایم منشور کورش را جعل کنیم و آنرا در خیال عوام بر سردر سازمان ملل هم بچسبانیم. هیچ ملتی نتوانسته است تاریخ هیچیک از پادشاهانش را تبدیل به روزی جهانی کند، ما توانسته‌ایم روز جهانی کورش را به نمایندگی از یونسکو و تمام مردم جهان جعل کنیم و خود را مسخره نهادهای بین‌المللی و تاریخ‌دانان و ایران‌شناسان کنیم. هیچ ملتی نتوانسته است اشیای جعلی خود را به موزه‌های معتبر منسوب کند، ما توانسته‌ایم ده‌ها اثر مجعول همچون وصیت‌نامه‌های کورش و داریوش و نامه‌های یزدگرد و عمر را برای مخاطبان ساده‌دل و ناآگاه خود در قفسه‌های خیالی موزه‌های مشهور جهان قرار دهیم و جوانِ جستجوگر هویت تاریخی را به نام میهن‌پرستی و به نام حقوق بشر فریب دهیم و گمراه سازیم. از این نمونه‌ها چه فراوان.

اما در این میان یک پرسش بدون پاسخ می‌ماند. جاعلان تاریخ و مناسبت‌های قلابی و نیز سازندگان اشیای باستانی تقلبی- بنا به روحیهٔ حیله‌گرانه و سوداگرایانهٔ خود- می‌توانند به قیمت فریب مردم و به قیمت تباهی فرهنگ دیرین یک کشور بزرگ و کهنسال، برای خود کلاه و قبایی دست و پا کنند؛ اما چرا روحیه شکّ و پرسشگری تا این اندازه در میان ما افول کرده که هر عوام‌فریب شیاد و حتی ناشی و تازه‌کاری می‌تواند به سادگی و با انگشت نهادن بر روی احساسات مذهبی یا میهنی مردم، ما را بفریبد؟ تا چه زمان ما باید آسیب‌های ناشی از جهل و روحیه احساساتی و تحریک پذیر خود را تحمل کنیم؟

شاید هم «شکّ نمی‌کنیم تا سنگ نشویم».

برای آشنایی با انواع و ویژگی‌های مومیایی‌ها و اخبار مربوط به  آن از جمله بنگرید به: Mummy Tombs
در باره مردان نمکیِ یافت شده در معدن نمک چهرآباد زنجان بنگرید به: Iranian Salt Mummies

سنگواره دایناسور نبود، لاشه سگ بود!

روز گذشته منابع خبری از کشف دایناسور پرنده یا موجودی عجیب‌الخلقه در روستاهای اطراف مشگین‌شهر گزارش دادند. این اخبار و گزارش‌ها به فراوانی در رسانه‌های گوناگون فارسی‌زبان در داخل و خارج از کشور منتشر شدند.

برای نگارنده عجیب است که از یابندگان این موجود به عنوان قاچاقچی یاد شد و اتکای خبری رسانه‌ها نیز عمدتاً بر همین نکته بود. در حالیکه چنانچه این خبر درست می‌بود، می‌بایست از آن یابندگان بخاطر نقشی که در توسعه و تحول تاریخ دانش دیرین‌شناسی داشته‌اند. تقدیر به عمل می‌آمد.

این موجود عجیب‌الخلقه چیزی نیست جز اسکلتِ نصفه و کمر به بالای یک سگ (یا یکی از سگ‌سانان همچون گرگ یا روباه) که دنباله ستون فقراتش به مانند دم آویزان شده است. روی لاشه را با مهارتی نسبی و با پوست‌های فرسوده و سوزانده‌شده پوشانده‌اند تا به‌زعم خود شباهتی به دایناسورهای پرنده پیدا کند. آرکیارنیتس‌ها (Archaeornithes) یا پتراسورها (Pterosaur) موجوداتی بوده‌اند که نسل آنان در دوره ژوراسیک (حدود ۲۰۰ تا ۱۵۰) میلیون سال پیش منقرض شده است.

جای تعجب است که مسئولان محلی و به ویژه اداره محیط زیست که این لاشه را از نزدیک دیده‌اند، متوجه این موضوع نشده‌اند و شرایطی فراهم آورده‌اند تا اخبارش به گستردگی هر چه تمام‌تر منتشر گردد. از روزنامه‌نگاران و ارباب رسانه انتظار می‌رود که در نقل و انتشار چنین اخباری (که در سال‌های اخیر بسیار دیده می‌شود) نهایت دقت و وسواس را بکار بندند. تجربه نشان داده است که ادعاها و اظهارنظرهای مقامات و رسانه‌های رسمی همواره قابل اعتماد و استناد نیستند.

مجسمه‌های مرجوعی انگلستان به افغانستان

بی‌بی‌سی فارسی و رسانه‌های داخلی تابعه آن خبر داده‌اند که بریتانیا پس از تصدیق جان سیمپسون (کارشناس عتیقه‌جات در موزه بریتانیا که نباید او را با جان سیمپسون دیگری که با هواپیمای آیت‌الله خمینی به ایران آمد، اشتباه گرفت) نُه سردیس متعلق به مجسمه‌های بودایی را که طالبان از افغانستان به لندن قاچاق کرده بوده‌اند، «از روی حسن نیت» به افغانستان بازمی‌گرداند. مشابه همان حسن‌نیت دولت آمریکا در تحویل جام شیردال نقره‌ای تقلبی به مسئولان دولت آقای روحانی و نیز تحویل آفتابه رومی به دولت افغانستان. اینکه این آثار سال‌ها پیش و در فرودگاهی در لندن از طالبان ضبط شده (و تاکنون هم خبری در موردش منتشر نشده بوده)، قصه‌ای است که برای توجیه و سابقه‌تراشی و کسب هویت برای آثار لازم بوده است. اینکه آثار عتیقه را به لندن قاچاق می‌کنند و برای ساخت قصه‌های توجیهی نیز به ضبط آثار در فرودگاه لندن استناد می‌کنند، بطور ضمنی پذیرفتن این واقعیت است که لندن مرکز قاچاق سازماندهی شده اشیای عتیقه است.

باید توجه داشت که این آثار تقلبی هستند و محصول کارگاه‌های تقلبی‌سازی و تقلبی‌فروشی که از زمان برادران ریدی (Ready) در لندن فراوانند. جام نقره‌ای که انگلستان سال پیش به عنوان یک اثر باستانی و باز هم با تصدیق جان سیمپسون به افغانستان تحویل داد، محصول دیگری از همین کارگاه‌های ساخت آثار جعلی بود که البته از نظر اهل فن ساختی بسیار ناشیانه داشت و به حیثیت ۱۵۰ ساله ساخت آثار تقلبی بریتانیایی صدمه زده بود.

دوغاب رنگی که بر روی مجسمه‌ها مالیده‌اند، برای پوشاندن ناشیگری‌ها و جزئیات افشاگرانه مجسمه‌ها (از جمله جنس گچی و قالب‌ریزی شده آنها) انجام پذیرفته است. مشابه همان رنگی که بر روی منشور تقلبی کوروش هم مالیده بودند و به تهران آورده بودند. همان خیمه‌شب‌بازی‌ای که در زمان شیوع کورش‌پرستی‌های همزمان با ریاست جمهوری آقای احمدی‌نژاد و در همکاری با جان کرتیس و دیگر مسئولان موزه بریتانیا انجام شد. به گمانم نتوانسته‌اند همان رنگ را بر روی آن شیر زخمی و بیمار و بینوا بپاشند که آنرا در میان اینهمه اخبار نگران‌کننده و داغ تحریم و رنج مردم و بوی ویرانی و جنگ، از باغ‌وحشی بیرون کشیدند و به تهران آوردند و در بوق و کرنا کردند که تفاخر کنید به این حیوانی که ما می‌گوییم شیر ایرانی است و شما تاکنون از آن بیخبر بوده‌اید! این ما هستیم که هم تاریخ گمشده و به یغمارفته‌اتان را باز می‌گردانیم و هم حیوانات منقرض شده‌اتان را. این ما هستیم که هویت شما را هم می‌شناسیم و هم در اختیار داریم و هم به شما باز می‌گردانیم تا با آنها دلخوش باشید.

انجیل تقلبی

پیش از این، بی‌بی‌سی با ارائه تصاویری که حتی هر شخص غیرحرفه‌ای براحتی متوجه مجعول بودن آثار می‌شد، از وجود نسخه دوهزارساله انجیل خبر داده بود که در شهر بلخ در افغانستان نگهداری می‌شود. همراه با تصویر چند مجسمه گچی تقلبی دیگر. ورقه‌های سوراخ شده و دالبر شده و بدون یک سطر نوشته و پر از تصاویر کارتونی مضحک و ناشیانه که با ماژیک اکلیلی کشیده شده بودند و کسی روی قالی خانه‌اش از آن عکس گرفته بود. نهایت ابتذال در ساخت آثار جعلی و چیزی شبیه «پادشاه مومیایی کردستان».

وظیفه فرعی این خبرها، می‌تواند اهداف سیاسی مختلفی را دنبال کند. اما وظیفه اصلی اینگونه اخبار، معرفی چند نسخه نمونه از آثار تقلبی نوساخته به منظور کسب هویت و اصالت برای آنان از طریق انتشار گسترده اخبار و تصاویر و بخصوص دمیدن بر آتش تعصبات ملی و کسب تأیید و تصدیق از مقامات کشور قربانی است. به این طریق، شبکه‌های پرقدرت و بانفوذ دلالی عتیقه می‌توانند تعداد بیشتری از آثار مشابه را به قاچاقچیان اشیای عتیقه تقلبی عرضه کنند و درآمدش را با سیاسیون و صاحبان رسانه تقسیم نمایند.

امیدوارم مسئولان افغانستان و روزنامه‌نگاران آنجا مثل مسئولان ایرانی و روزنامه‌نگاران اینجا نباشند و از روی سادگی و دستپاچگی و بالا زدن عِرق ملی در دیگ آشی نیفتند که منافع متحده استعمارگران و سوداگران را یکجا تأمین می‌کند.

آفتابه رومی: سابقه آمریکا در «هدیه» اشیای تقلبی به افغانستان

ماجرای شیردال تقلبی خاص ایران نبوده و درست چند روز پیش از این واقعه، دولتمردان افغانستان نیز دقیقاً به همین شیوه بازی داده شدند و چند «طاووس علیین شده» با شلوغ‌کاری و عکس‌های یادگاری به آنان «هدیه» گردید.

به گزارش «اداره مهاجرت و گمرکات ایالات متحده»، در تاریخ نهم سپتامبر ۲۰۱۳ (۱۸ شهریور ۱۳۹۲) یعنی درست ۱۸ روز قبل از بازی دادن مقامات ایرانی، یک آفتابه رومی و چند شیء طلایی که به سده‌های پنجم قبل از میلاد و بعد از آن منتسب شده و همگی قلابی و «شیردالی» هستند، به افغانستان داده شد.

در این مراسم معاون دفتر امنیت داخلی ایالات متحده گفته است: «افغانستان یک کشور پر افتخار در زمینه میراث فرهنگی است».

در دهه‌های گذشته و در حین جنگ‌ها و ناامنی‌های افغانستان، هزاران قطعه اشیای اصیل باستانی از افغانستان خارج شدند و موزه‌های متعددی و از جمله موزه عظیم کابل غارت گردید. اما سهم مردم ستم‌کشیده افغانستان از کنوانسیون ۱۹۷۰ یونسکو، بازگردادن چند قطعه ورقه مسخره طلایی و یک «آفتابه رومی» بوده است. چنانکه سهم ایرانیان غارت شده نیز شیردالی بود که قیفی را در ماتحتش فرو کرده بودند.

اینکه این ماجراها و سپردن اشیای تقلبی به کشورهای صاحب تمدن کهن با اجرای خیمه‌شب‌بازی‌هایی چنین پر سروصدا و تبلیغات گسترده در رسانه‌ها، چه سودی برای آمریکا و بعضی از کشورهای پیشرفته دارد، موضوعی است که در گفتار مستقلی بدان می‌پردازم.

قلعه دارا و تکذیب قصه ساختگی کشف شهر هخامنشی در ترکیه

در روزهای اخیر (مرداد ۱۳۹۰)، باز هم یک خبر دروغ در بسیاری از نشریات و رسانه‌ها بازتاب یافت: کشف شهر هخامنشی در استان ماردین ترکیه. منشاء خبر طبق معمول یک خبرگزاری دولتی بود. نه قصه‌پردازان و جعل‌کنندگان اخبار خسته می‌شوند، چرا که منافع خود را در این می‌بینند؛ و نه مخاطبان آنان تجربه کسب می‌کنند. چرا که قوهٔ تشخیص راست از دروغ را ندارند و نمی‌خواهند احساسات برانگیخته شدهٔ خود را کنترل کنند و توجه نمایند که بسیاری از اخبار حوزه باستان‌شناسی را دلالان عتیقه، مکتشفان دروغین و تاریخ‌سازان و نشریاتی که واقعیت‌ها را فدای جلب توجه مخاطب می‌کنند، می‌سازند و می‌پرورند.

یکی از خبرگزاری‌های دولتی که سابقه فراوانی در جعل چنین اخباری دارد، به نقل از مسئولان محلی استان ماردین ترکیه اعلام کرده که یک شهر هخامنشی در نتیجهٔ کاوش‌های جدید محوطه باستانی «دارا» کشف شده است. در این ادعا، انبوهی از اطلاعات غلط، آشفته و خودساخته، همراه با نقل‌قول‌های مجعول بیان شده بود.

رسانه‌ها و نشریات بیشماری نیز با اتکای به آن خبرگزاری این خبر را منتشر کردند و گروهی از مخاطبان بی‌اطلاع و احساساتی نیز خبر را باور کردند و آنرا سند پرافتخار دیگری برای تمدن درخشان ایران زمین دانستند. باور کردن چنین ادعاهایی در جامعه‌ای که متوسط غالب مردم آن قدرت درک اندک و توانایی کمی در تشخیص راست از دروغ دارند، بهیچوجه عجیب نیست.

شکل و ساختار خبر آشکارا نشان می‌داد که با یک جعل جدید روبرو هستیم. جعلی که می‌شد با پوزخندی دردآور از کنارش گذشت. اما حجم عظیم گسترش و انتشار خبر و اصرار بسیاری از رسانه‌ها بر درستی آن، ناچارم کرد تا موضوع را با صاحب‌نظران محلی در میان بگذارم.

به این منظور با آقایان بیرگول آچیکیلدیز (Birgül Açıkyıldız) استاد دپارتمان باستان‌شناسی دانشگاه آرتوکولوی ماردین، و آقای محمد بیلدیرجی (Mehmet Bildirici) پژوهشگر سازه‌های آبی باستانی استان ماردین- مکاتبه کردم و چند سؤالی را مطرح کردم که آیا اخیراً در محوطه دارا کاوش‌هایی انجام شده است؟ در این صورت، آیا این کاوش‌ها به نتایج جدیدی مبنی بر کشف یک شهر هخامنشی منجر شده است؟ آیا باستان‌شناسان یا مقامات مسئول استان ماردین چنین ادعا و اظهارنظری را مطرح کرده‌ و در رسانه‌های محلی یا بین‌المللی منتشر شده است؟

پاسخ آنان که از روی لطف برای نگارنده ارسال داشتند، چنین بود که اکنون در «دارا» عملیات حفاری جدیدی در دست انجام نیست و در نتیجه به نتایج جدیدی نیز منجر نشده است. آنان همچنین بر داده‌های قبلی تأکید کردند که بر اساس آخرین مطالعات، دارا یک شهرک نظامی رومی است که برای مقابله با هجوم نظامی ساسانیان ساخته شده است. آقای آچیکیلدیز ضمن ابراز تعجب از اخبار رسانه‌های ایرانی، از اظهارنظر مقامات استان ماردین در خصوص کشف شهر هخامنشی اظهار بی‌اطلاعی کرد و نشر آن در رسانه‌ها را تکذیب نمود. آقای بیلدیرجی نیز نسخه‌ای از مطالعات پژوهشگران آلمانی را ارسال کردند که در وب‌سایت ایشان در دسترس است و خلاصه‌ای از آن در پایین‌تر امده است.

تاکنون آثار ایرانی فراوانی در ترکیه کشف و شناسایی شده است. یکی از مهمترین آنها کتیبه خشیارشا به خط و زبان فارسی باستان در صخره‌های میان شهر وان و دریاچه وان است. اما «دارا» (که شباهت نام آن با نام داریوش دستمایه این تقلب شد) چیست و کجاست.

معنا و ریشه و تلفظ دقیق واژهٔ «دارا» به دلیل دیرینگی زیادش ناممکن است. این واژه را به شکل‌های «دَرَه»، «دارَه» و «دَرا» هم می‌توان خواند. در ترکیه شکل اول، یونان شکل دوم و در سوریه شکل سوم آن رایج است و تداول دارد. دارا همچنین نام شهری در جنوب سوریه هم هست که آنان بدان «دَرعا» می‌گویند. نام «دورااوروپس» که یک محوطه باستانی اشکانی- رومی در شرق سوریه است، احتمالاً با این نام در پیوند است. این نام همچنین نام شهری در اتیوپی و نام قومی کهن در شمال یونان نیز هست که هنوز هویت خود را حفظ کرده‌اند. بعید نیست که این نام با نام «دَرَنگ» (نام کهن سیستان و برگرفته از مفهوم «زمان») در پیوند باشد. اما چنین احتمالی نیاز به منابع کافی دارد.

اما «دارا»ی مورد بحث ما، نه یک شهر، که نام یک قلعه یا شهرک نظامی با سازه‌های آبی و باروهای بلند است که در اوایل سده ششم پس از میلاد (یعنی حدود هفتصد تا هشتصد سال پس از عصر هخامنشی) به دست رومیان و در زمان امپراتوری روم شرقی (بیزانس) ساخته شده است. باستان‌شناسان ترکیه برای قدمت‌سنجی کانی‌های باستانی از روش گرماتابی (Thermoluminescence) استفاده می‌کنند که متأسفانه ابزارهای آن همچون دیگر ابزارهای قدمت‌سنجی در ایران وجود ندارد و بکار گرفته نمی‌شود. در اين روش که برای تعیین قدمت در دامنه بین ۳۰۰ تا ۱۰.۰۰۰ سال بکار می‌رود، با گرما دادن به سطوح کانی‌ها، سيگنال‌های نوری تابش‌یافته و میزان راديواکتيو آنها اندازه‌گیری می‌شود.

قلعه دارا در بین‌النهرین شمالی (اکنون در استان ماردین ترکیه)، ۳۰ کیلومتری جنوب‌شرقی شهر ماردین و در نزدیکی روستای کردنشین «اُغوز» و در حاشیه راهی که از «قیزیل‌تپه» به «نُصیبین» می‌رود، جای دارد. فاصلهٔ آن با مرز سوریه در حدود 20 کیلومتر است.

این قلعه در شرقی‌ترین ناحیه روم و در نزدیکی مرز ایران ساخته شده بود. مرز ایران در آن زمان که همزمان است با عصر ساسانیان، در حوالی رود چاچاک که یکی از شعبه‌های رود فرات است، جای داشته است. آخرین شهر غربی ایران در این ناحیه، شهر نصیبین (Nosaybin) بوده است (این شهر را در تداول امروز ایران Nasibeyn می‌خوانند که اشتباه است).

از آنجا که بین شاهنشاهی ایران ساسانی و امپراتوری روم همواره جنگ و نبرد در جریان بوده است، این قلعه برای حفاظت از کشور روم در برابر تهاجم سپاه ساسانی ساخته شده بوده است. در این قلعه سازه‌های آبی متعدد و متنوعی از قبیل سد، آب‌انبار و راه‌آب وجود دارد که تمهیدی برای زمان‌های محاصره بوده است.

پژوهشگر آلمانی، گونتر گاربرشت (Gunter Garbrecht) مطالعات مفصلی را پیرامون قلعه دارا و سازه‌های آبی آن انجام داده‌ و در سال ۱۹۹۱ با عنوان: Mardin Dara- Anastasiopolis متشر کرده است. آقای بهرام مراوندی نیز به خواهش نگارنده بخش کوتاهی از این متن آلمانی را ترجمه کرده‌اند که از ایشان سپاسگزارم:

“رومی‌ها در ابتدا تا بین‌النهرین می‌خواستند پیش بروند. لیکن بر خلاف قصد اولشان، در نهایت فقط تا منطقه آناتول پیش رفته و آنجا را به صورت مستمر به تصرف خود درآوردند. به این دلیل برای مقابله با پارت‌ها و ایرانی‌ها رهگذرهای ورودی شمال بین‌النهرین که به داخل آناتول می‌رفتند، در دارا بوسیله یک دیوار بسته شدند.

دارا امروزه در ویرانه‌های باستانی معروف به آناستازی‌پولیس قرار دارد. براساس کتاب پروکوپیوس شهر داراس توسط آناستازیوس که در سال‌های ۴۹۱ تا ۵۱۸ میلادی زندگی می‌کرده، تاسیس شده است. این شاه تلاش می‌کرد تا در نزدیک مرز ایران باستان، بوسیله یک دیوار در اطراف دهکده دارا که در آن زمان ناشناس بود، شهری بنام دارا تأسیس کند تا به عنوان یک محافظ در برابر مهاجمان قرار گیرد. در سال ۵۲۷ میلادی، پس از مدت کوتاهی بعد از تاجگذاری ژولیان (امپراتور روم)، دارا در جنگ‌های اول با ایرانیان به مدت طولانی محاصره شد، بدون اینکه تصرف شود. آناستازی‌پولیس که براساس تأسیس‌کنندهٔ آن نامگذاری شده بود، در سال ۵۳۰ میلادی توسط لشکر روم در یک جنگ سخت با ایرانیان از محاصره آزاد شد.

پروکوپیوس تاریخ‌نگارِ همراه بلیسار که فرماندار جنگی دارا بود و ایرانیان را شکست داده بود، در سال ۵۳۰ به دارا بازگشته و در مورد سدهای ساخته شده در این منطقه توضیح داده است.  بر اساس نقل‌قول‌ها دارا (یا داراس) در بین سالهای ۵۳۹ تا ۵۴۴ میلادی در دومین جنگ با ایران، ماه‌ها توسط ایرانیان تصرف شده بود و در این بین آب‌های ورودی از جمله رود کوردِس قطع شده بود.”

در پایان یادآور می‌شوم که سالانه در حدود سه میلیون نفر توریست خارجی ار آثار استان ماردین ترکیه بازدید می‌کنند و یازده میلیون دلار فقط برای مرمت یکی از قلعه‌های استان به نام قلعه ماردین اختصاص یافته است. همچنین اضافه کنم که تاکنون هیچ شهر هخامنشی- چه در ایران و چه در جای دیگر- شناخته نشده و این یکی از ابهامات موجود از عصر هخامنشی است.

داعش و خرید و فروش اشیای عتیقه: رپرتاژآگهی شبکه‌های دلالی

امشب (۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵) تلویزیون صدای آمریکا (VOA) در برنامه «افق نو» و با اجرای آقای علی جوانمردی به مسئله داعش و فروش آثار عتیقه پرداخت. خلاصه نظرم که در آن گفتگو جویا شدند، چنین بود که در این زمینه اخبار و ادعاهای بسیاری در رسانه‌های بسیارتری منتشر شده است، اما اکثر اینگونه اخبار و گزارش‌ها توسط شبکه‌های دلالی اشیای تقلبی شبه‌باستانی و به منظور فضاسازی‌های تبلیغاتی و رونق بازار و جلب مشتری ساخته می‌شوند و بصورت رپرتاژ آگهی منتشر می‌گردند.

عموم آثاری که همراه با عکس و فیلم به داعش منتسب می‌شوند، آثار تقلبی‌ای هستند که نه ارتباطی با داعش دارند و نه هرگز از عراق یا سوریه خارج شده‌اند، بلکه از اساس در کشورهای دیگر ساخته شده‌ و برای هویت‌تراشی و کسب اصالت کاذب به عنوان اشیای خارج شده از عراق و شامات معرفی می‌گردند.

در اینگونه اخبار، در باره هویت خریداران اروپایی و آمریکایی که نیمه دوم این تجارت ممنوعه و غیرقانونی و ناقض قوانین کشوری و بین‌المللی هستند، صحبتی نمی‌شود و پرسشی مطرح نمی‌گردد؛ بلکه با هجوم گسترده تبلیغاتی، تمام نگاه‌ها را فقط متوجه فروشنده می‌کنند.

اما از طرف دیگر و در ادعایی تناقض‌آمیز، از تخریب آثار باستانی توسط داعشیان نیز صحبت می‌شود. قبلاً و در اسفند ۱۳۹۳ نیز  فیلم کوتاهی در رسانه‌ها منتشر شده بود که عده‌ای با پتک در حال تحریب مجسمه‌های موزه موصل و تخریب آنها بودند. آنچه در آن فیلم‌ها دیده می‌شد، مجسمه‌هایی بدلی از جنس گچ و رزین بودند و نه مجسمه‌های اصیل باستانی.

پرسش اینجاست که چگونه ممکن است کسانی که در حال تجارت آثار باستانی هستند، در حال تخریب آن آثار نیز باشند؟

بطور خلاصه، مسئله داعش و فروش آثار باستانی دارای پیچیدگی‌ها، ابهام‌ها و خبرسازی‌های فراوان و غیرقابل اعتماد است.

این گفتگوی نیم‌ساعته را در «تجارت غیرقانونی آثار باستانی عراق و سوریه در ترکیه» و خلاصه‌ای از آنرا در «سکوت در باره خریداران آثار» ببینید و بشنوید.

امکان کشف اتفاقی و اصالت مهرهای شاهان هخامنشی

می‌دانیم که رضاشاه سفری به ترکیه رفته بود. چقدر احتمال دارد که امروزه کسی در حال قدم زدن در بیابان‌ها و ویرانه‌های ترکیه باشد و ناگهان قطعه سنگ کوچکی را روی زمین پیدا کند که بر روی آن مطالبی به خط و زبان فارسی نوشته شده باشد؟ و باز چقدر احتمال دارد که متوجه شود از حسن اتفاق و خوش شانسی، آن سنگ و نوشته روی آن مُهر رضاشاه است که آنرا افتاده بر روی زمین و درست در جلوی چشم و پایش «کشفش» کرده است؟ حالا اگر چند هزار سال از عصر رضاشاه گذشته باشد، امکان وقوع چنین احتمالی چقدر می‌شود؟

مُهر استوانه‌ای عقیق و مشهور و سالم داریوش هخامنشی دقیقاً در چنین شرایط محیرالعقولی در مصر پیدا شده است. شرایطی که علاوه بر همه عجیب و غریب بودن‌هایش، حتی شخص کاشف و محل کشف آن نیز ناشناخته و مجهول مانده و هیچگونه اطلاعات دقیقی از جزئیات آن داده نشده است. در عموم کتاب‌ها و نیز در وب‌سایت موزه بریتانیا (محل نگهداری این مهر) چنین آمده که: «گفته شده در یک مقبره در ناحیه تبس در مصر پیدا شده است». اما بیان نشده که این حرف را چه کسی گفته؟ چه کسی آنرا کشف کرده و در کدام مقبره و در کجای آن مقبره و در طی کدام عملیات کاوش؟ و چرا هیچگونه اطلاعاتی در این باره عرضه نشده و چنین خواسته‌اند تا همگان کورکورانه و به صرف اعتماد بیجا به اشخاص و نهادها و موزه‌ها این ادعاها را بپذیرند؟

حال اگر این ماجرای مهیج با کشف یک مهر و آنهم مهر داریوش ختم نشده باشد و مهرهای متعدد دیگری از شاهان هخامنشی همچون مهر کورش اول، مهر خشیارشا و مهر اردشیر اول نیز به همان شکل بالا کشف شده باشند، امکان وقوع و دامنه احتمالات چه تغییری خواهد کرد؟ این درست مانند آنست که علاوه بر اینکه کسی مهر رضاشاه را در ترکیه یافته باشد، کسان دیگری نیز در همان زمان و برحسب اتفاق و خوش‌شانسی، مهر محمدرضاشاه را در کوچه‌های مصر پیدا کرده باشند و مهر یکی از رؤسای جمهور ایران را در دالان‌های سازمان ملل در نیویورک. امکان و احتمال کشف واقعی این مهرهای باستانی و اصالت آنها درست به همین اندازه غیرممکن است.

بخش سوم: تقویم‌ها و مناسبت‌های تقلبی

سالنمای نوساخته زرتشتیان

در سال‌های اخیر انبوهی از تقویم‌های نوظهور که چیزی بیش از یک نام نیستند به همراه تعداد فراوانی از مبدأهای سالشماری نوساخته و جعلی پدیدار شده‌اند. نام‌ها و مبدأهایی همچون: خیامی، فریدونی، هرمزانی، آریایی، کورشی، شاهنشاهی، مادی، مهری، میترایی، هخامنشی، زرتشتی، جمشیدی و امثال آنها. عجیب است از جامعه‌ای که در آن هر کس بخود اجازه و فرصت می‌دهد تا دست به چنین جعلیاتی بزند و نظام‌های تقویمی و گاهشماری شناخته شده را که دستاورد دانشی دانشمندان و گاهشناسان است، چنین به سخره بگیرد و تضعیف نماید.

تقویم سنتی زرتشتیان که بازمانده یکی از تقویم‌های کهن ایرانی است، امروزه در دو گونه متفاوت به نام‌های «قدیم» و «شاهنشاهی» در روستاهای زرتشتی‌نشین پیرامون یزد و کرمان، و نیز گونه دیگری از آن با نام «سالنمای دینی زرتشتی» نزد پارسیان هند و بسیاری از زرتشتیان جهان رواج دارد. هر یک از این تقویم‌ها از نظام گاهشماری خاصی بر بنیاد سنت‌های تقویمی ایرانی برخوردارند و روز نوروز و در نتیجه دیگر ایام سال در این تقویم‌ها ثابت نیست و در طول سال طبیعی چرخان است. این دو تقویم، امروزه بسرعت در حال فراموشی و نابودی است و حتی خود زرتشتیان نیز کمتر با آن آشنا هستند. این نگارنده در مقاله‌ها و سخنرانی‌های گوناگونی، لزوم حفظ و پاسداشت آنها را بارها یادآوری کرده است.

اما کتابچه‌ای که با نام «سالنمای دینی زرتشتیان» در یکی دو دهه اخیر تهیه و منتشر می‌شود، بدون لازمه‌هایی است که بتوان نام تقویم را بر آن نهاد. هر تقویم، از چند پیش‌فرض در نظام محاسباتی خود برخوردار است و تابع تعریف خاصی از طول سال، نظام کبیسه‌گیری و مبدأ سالشماری است.

برای تهیه و نشر این کتابچه، از هیچ شیوه استخراج تقویم بهره‌برداری نمی‌شود، بلکه تهیه‌کنندگان آن به دستکاری در گاهشماری ایران (هجری شمسی فعلی) و تغییر دادن آن به ماه‌های سی روزه و افزودن یک مبدأ سالشماری نوساخته به آن می‌پردازند.

از آنجا که منتشرکنندگان این ‌تقویم، در باره زمان پیدایش آن سکوت کرده‌اند و تلویحاً چنین باوری را ایجاد کرده‌اند که مردمان بخاطر واژگان و تصویرهای باستان‌گرایانه آن تصور کنند با تقویمی کهنسال و باستانی و مرتبط با زرتشت روبرو شده‌اند؛ جا دارد پاسخگوی این تغییرات و تحریف‌ها و پرسش‌های پیش‌آمده باشند.

این نگارنده در گفتار یاد‌شده بالا، تهیه‌کنندگان این کتابچه را به مناظره دعوت کرده است و امید است اینان چنانچه پاسخی برای گفتن دارند، به سکوت خود ادامه نداده و با قبول این دعوت، نظام محاسباتی و سابقه تاریخی آنرا به بحث بگذارند. برخی از پرسش‌های این نگارنده چنین هستند:

– از آنجا که در این کتابچه، تنها نام مرکز تقویم دانشگاه تهران بعنوان مستخرج آمده و به اشتباه تصور می‌شود که همه نوشته‌ها محصول همان مرکز است؛ جا دارد توضیح داده شود که محاسبات مربوط به این تقویم توسط چه کسی یا کسانی انجام می شود و چرا آنان نام خود را اعلام نمی‌کنند؟

– طول سال تعریف‌شده چقدر است و نظام کبیسه‌گیری آن چگونه است؟

– روز نوروز و لحظه آغاز سال چگونه معین می‌شود؟

– مبدأ سالشماری سه هزار و هفتصد و اندی ساله، دارای چه سابقه‌ای در تقویم‌نگاری است و کهن‌ترین سند یا تقویمی که از این مبدأ استفاده کرده، متعلق به چه زمانی است؟

– چون از اصطلاح «سالنمای دینی» استفاده شده، این پرسش پیش می‌آید که در کدامیک از متون دینی و با چه قدمتی از این مبدأ سالشماری و حتی از این اصطلاح یاد شده است؟

– شواهدی از وجود این تقویم (چه بصورت چاپ شده و یا چاپ نشده) و همچنین کهن‌ترین اشاره‌ای که در متون و منابع به آن رفته، متعلق به چه زمانی است؟

ششم فروردین و ادعای ساختگی زادروز زرتشت

اینکه در سالیان اخیر عده‌ای از زرتشتیان ایران روز ششم فروردین را زادروز زرتشت معرفی می‌کنند، یکی دیگر از تاریخ‌سازی‌های رایج است. چنین مناسبتی نه دارای منبع تاریخی است و نه متکی به سابقه و سنت و باورهای مردمی. این کار ناپسند موجب واکنش و اعتراض به حق زرتشتیان هند نیز شده است که در تقویم سنتی و باستانی خود چنین مناسبتی ندارند.

روز جهانی کورش و دیگر روزهای تقلبی

ما ایرانیان تاکنون چندین مناسبت جهانی تقلبی ساخته‌ایم. روز جهانی کورش، سال جهانی شیخ بهایی، سال جهانی رصدخانه مراغه و بسیاری دیگر. این کارها ناشی از دو ویژگی اخلاقی ماست: احساس حقارت و تمایل به تقلب.

یکی از شیوه‌های معمول و شناخته شده کسانی که می‌خواهند اختیار توده‌های کم‌اطلاع را در دست خود بگیرند و آنان را به تسلیم در برابر بهره‌کشی و انجام اعمال مطلوب خود برانگیزانند، عبارت است از ابداع مناسبت‌های نوساخته و انتساب آنها به اعصار گذشته و تشویق برای تجمع سیاهی لشکری از عوام در یک مکان و زمان خاص. اینکار با بسیج تبلیغاتی رسانه‌های همگانی و به شیوه تحریک افکار عمومی با تمسک به مقدسات و با ایراد خطابه‌ها و القائات جذاب و زیبا اما دروغین و فریبگرانه انجام می‌پذیرد. تجربه نشان داده است که چنین شیوه‌ای معمولاً موفقیت‌آمیز بوده و طراحان آن به نتایج مطلوبی دست یافته‌اند. نمونه‌های اینگونه عوام‌فریبی‌ها بیشتر از آن است که نیازی به آوردن مثال باشد و همگان با نمونه‌های فراوان آن آشنا هستند.

در مجارستان نیز روز هفتم ژانویه را روز آتیلا می‌نامند و جشن‌هایی برای بزرگداشت او می‌گیرند. در این جشن‌ها تعدادی از دانشمندان در خدمت سلطه‌گری و رسانه‌های حامی آنها به بیان افتخارات آتیلا در جهان‌گشایی و بنیان‌گذاری یک امپراطوری بزرگ می‌پردازند و به نیابت از جهانیان او را شخصیتی مردمی و جهانی می‌نامند. مشابه اینگونه اعمال در بعضی کشورهای دیگر نیز دیده می‌شود: چنگیزخان در مغولستان، تیمور لنگ در ازبکستان و کورش کبیر در ایران. تا زمانی که کشورها به تجاوزگران خود می‌نازند و به مرزهای گسترده‌ای که محصول حمله و ویرانگری و قتل‌عام بوده است، افتخار می‌کنند، بشریت رنگ صلح و همزیستی و آرامش نخواهد دید.

● فهرست روزهای جهانی: International Days, Prizes and Celebrations
● فهرست سال‌های جهانی: International Years proclaimed by the United Nations General

ایرانیان و روز جهانی زنان

آنچه در دنیا به نام «روز جهانی زنان» نامیده می‌شود، روز اتحاد و مبارزه و آگاهی‌بخشی است برای دستیابی به حقوق سیاسی و مدنی زنان و بخصوص زنان کارگر. اولین مراسم روز جهانی زنان در سال ۱۹۱۱ میلادی و با پیشنهاد تشکل‌های کارگری سوسیالیست و از جمله «کلارا زتکین» و در سالگرد سرکوب جنبش کارگری زنان برگزار شد. از آن زمان به بعد روز هشتم مارس روز برگزاری تظاهرات و سخنرانی‌ها و فعالیت‌های گسترده مدنی زنان برای رفع تبعیض و بی‌عدالتی و دستیابی به حقوق عادلانه بوده است.

اما آنچه در ایران به نام روز زن و مادر ساخته‌اند، ارتباطی با روز جهانی زنان و آرمان‌های آن ندارد. روز جهانی زنان روز جنبش‌های عظیم اجتماعی در سراسر جهان است و نه روز سرازیر شدن به بازارها و بوتیک‌ها و به بیراهه کشاندن هر آنچه دستاورد زنان مبارز و جنبش‌های آزادی‌بخش در طول یک قرن مبارزه خستگی‌ناپذیر بوده است.

بخش چهارم: نام‌ها و شخصیت‌های تقلبی

نام‌های تقلبی و کتابچه‌های نامگذاری و معنی‌گذاری تقلبی

در سال‌های اخیر موجی از نام‌های تقلبی اطفال رایج شده و عده‌ای با معنی‌گذاری‌های ذوقی و بی‌اساس بر روی آنها، کتابچه‌هایی را نیز منتشر می‌کنند. حتی دیده شده که با جعل نسخه‌های آنلاین لغتنامه دهخدا، این کلمات موهوم را بدان وارد می‌کنند. کلمات نوساخته و مضحکی همچون: آوش، آرشیت، آرتان، ارزین، ارشا، سوشا، سیوشا، برشا، پرشا، برکیا، مانیا، پانیا، تانیا، هاوش، هیرسا، هیما، میما و صدها نوع دیگر. این کلمات در هیچیک از متون و منابع کهن و شناخته شده وجود ندارند و چیزی بیش از بازی با آواها و مصوت‌ها و مونتاژ آنها با یکدیگر نیستند. جالب و غم‌انگیز است که اینگونه نام‌های بی‌ریشه و بی‌هویت را «نام‌های اصیل ایرانی» خطاب می‌کنند و هویت فرزند خویش را قربانی جعل و تقلب می‌کنند. در انتخاب نام برای کودک، حتی معنای نام اهمیت زیادی ندارد و بسیاری از نام‌های مشهور در گذر زمان معنای خود را از دست داده‌اند. آنچه برای انتخاب نام واجد اهمیت است، مصداق نام و بخصوص سابقه و هویت تاریخی نام است.

یوتاب: پهلوان دروغین هخامنشی

ادعا می‌شود که در ایران عصر هخامنشی یک سردار زن شجاع وجود داشته که خواهر آریوبرزن بوده و چنین و چنان از خود شجاعت نشان داده است. عده دیگری نیز او را ملقب به «یوتاب شیرزن بختیاری» کرده‌اند! چنین شخصی وجود خارجی ندارد و در هیچیک از اسناد و مدارک تاریخی نامی از او نیامده است.

آرشیت: دانشمند دروغین هخامنشی

گفته می‌شود که در زمان هخامنشیان دانشمند و فیلسوف بی‌همتایی به نام «آرشیت دانا» زندگی می‌کرده که نظریه‌پرداز دموکراسی در ایران باستان هم بوده است. سخنان حکیمانه‌ای را نیز بدو منسوب کرده‌اند. همچنین مدعی شده‌اند او شاگرد برجسته‌ای هم داشته که «بانو ورتا» بوده است. این ادعا نیز دروغین و ساختگی است.

آرتمیس: فرمانده دروغین نیروی دریایی هخامنشی

آرتِمیس در اصل شخصیت حقیقی است، اما نه ایرانی است و نه فرمانده نیروی دریایی ایران یا هر کجای دیگر. نام او نیز از نام یکی از خدایان یونانی گرفته شده است. اما اینکه فرمانده نیروی دریایی ایران در زمان هخامنشیان بانویی به نام آرتمیس بوده، ادعایی نادرست و مجعول است. آرتمیس حاکم شهر هالیکارناس (پایتخت کشور کاریَه/ کاری) بود که در سال ۴۸۰ قبل از میلاد در حمله سپاه خشیارشا مغلوب او شد و از روی ناچاری و به اصرار خشیارشا در جنگ دریایی سالامیس/ سالامین علیه سپاه یونان شرکت کرد. او خشیارشا را از این جنگ برحذر می‌داشت، جنگی که در نهایت به شکست خشیارشا منجر شد. گفته شده که آرتمیس بطور پنهانی با یونانیان همدستی می‌کرد.

سوشانس، حقوقدان دروغین ایران باستان

موبد رستم شهزادی (موبدان‌موبد پیشین زرتشتیان ایران) در کتاب «قانون مدنی زرتشتیان در زمان ساسانیان» احکام شرعی و فقهی برده‌داری و غلامی و نحوه کارکِشی و اجاره دادن و خرید و فروش برده در دین زرتشتی را با جزئیات کامل شرح می‌دهد. ایشان این احکام را به شخصیتی موسوم به «سوشانس» منسوب می‌دارد و او را بدون ارائه هیچ دلیل و مدرک و مأخذی «حقوقدان معروف قدیم ایران» معرفی می‌کند. باید دانست که چنین شخصیتی از اصل و اساس ساختگی و دروغین است و در هیچ منبع تاریخی یاد و نامی از چنین حقوقدانی نیامده است.

بخش پنجم: کتیبه‌ها و متون نوساخته

اتباع بریتانیا و جعل کتیبه‌های باستانی بین‌النهرین

در سده نوزدهم میلادی، فرانسویان در ایران و انگلیسیان در عثمانی (بین‌النهرین و دیگر سرزمین‌های میان ایران تا اروپا) امتیاز انحصاری حفاری و فعالیت‌های عتیقه‌یابی را به دست آوردند. با اینکه فعالیت‌های فرانسویان در ایران محدود به پیدا کردن آثار باستانی و انتقال قانونی و غیرقانونی آنها به موزه لوور در پاریس بود، اما فعالیت انگلیسیان از این فراتر رفت و به جعل آثار باستانی و به ویژه جعل کتیبه‌های باستانی نیز منجر شد.

سه انگیزه اصلی برای چنین جعل‌هایی وجود داشته است: القای مفاهیمی که مورد نیاز استعمارگران در کشورهای استعمارزده بوده است؛ ساخت نسخه بدل‌ و رونوشت از کتیبه‌ها؛ و سوداگری از محل فروش آثار باستانی قلابی که در آن زمان موزه‌ها و مجموعه‌داران فراوانی در سراسر دنیا خواهان آنها بوده‌اند.

در سده نوزدهم، عده زیادی از اتباع بریتانیا در بین‌النهرین به شغل ساختن یا دلالی آثار باستانی مجعول و به ویژه کتیبه‌های میخی و مُهرهای غلطان مشغول بوده‌اند. با اینکه برخی از این آثار از اصل و اساس قلابی هستند، اما بیشتر آنها کپی‌کاری و رونوشتی از اصل هستند. این عده به اندازه‌ای در کار خود مهارت و تجربه کسب کرده بودند، که هنوز هم آثاری که آنان ساخته بوده‌اند، در موزه‌ها و مجموعه‌های گوناگون جهان وجود دارند و تشخیص اصالت و هویت آنها حتی برای مجرب‌ترین متخصصان دشوار و گاه ناممکن است.

مشهورترین و حرفه‌ای‌ترین این اشخاص، برادران «ردی» (Ready) بودند که سالیان سال در بغداد به این کار می‌پرداختند و در نهایت به استخدام موزه بریتانیا در لندن در می‌آیند تا سفارش‌های موزه برای ساخت کپی‌های بدلی از آثار باستانی و کتیبه‌های میخی را انجام دهند.

نخستین نمونه‌های کتیبه‌های جعلی از خانه یک عتیقه‌فروش و دلال انگلیسی آثار باستانی در بغداد پدیدار شد و پس از آن رونق بسزایی یافت. این شخص کلودیوس جیمز ریچ (Claudius James Rich) نام داشت و برای منافع تجاری کمپانی انگلیسی هند شرقی در بغداد کار می‌کرد. ریچ همان شخصی است که گویا برای نخستین بار مدعی شد بنای موسوم به مقبره مادرسلیمان در دشت مرغاب آرامگاه کورش هخامنشی است. نظریه‌ای که جیمز موریه و کرپورتر- سیاح آلمانی همزمان با او- آنرا پذیرفتند و سپس آنرا بی‌اساس دانستند.

کتیبه‌های جعلی متعلق به اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم میلادی به مراتب حرفه‌ای‌تر از نمونه‌های متعلق به اوایل سده نوزدهم هستند. در این نمونه‌های ناشیانه حتی به این نکته توجه نشده که نوشته‌های دو طرف الواح میخی باستانی می‌باید در جهت مخالف یکدیگر باشند. یعنی برای خواندن روی دیگر کتیبه، نباید آنرا مانند کتاب بطور افقی ورق زد، بلکه می‌باید بطور عمودی آنرا از بالا به پایین برگرداند.

تعداد و تنوع آثار باستانی و کتیبه‌های میخی که در حدود سده نوزدهم میلادی در بین‌النهرین ساخته شده‌اند، بسیار بیش از آنست که به تصور آید. عموم موزه‌های دنیا سعی می‌کنند تا به منظور حفظ اعتبار موزه و اشیای آن، چنین بررسی‌ها و مطالعاتی را بدون جنجال و سروصدا پیگیری کنند و در مواقع لازم به حداقلی از یک خبررسانی مبهم قناعت کنند. هر چند که در برخی مواقع نمی‌توانند جزئیات آنرا از چشم تیز خبرنگاران زیرک و شکاک و کارکُشته پنهان نگاه دارند.

تعداد و تنوع فراوان کتیبه‌های جعلی و آثار عتیقه که عمدتاً ساخت اتباع انگلیس هستند، موجب شده که بسیاری از کتیبه‌ها و آثار موجود در موزه‌ها و مجموعه‌ها دارای اصالت قطعی و بلاتردید نباشند و همواره هاله‌ای از ابهام بر گرد آنها در گردش باشد.

برای آگاهی بیشتر در این موارد و بخصوص در باره فعالیت برادران ردی و کلودیوس جیمز ریچ بنگرید به کتابی که انتشارات دانشگاه کالیفرنیا منتشر کرده است:

Walker, C. B. F., Cuneiform, University of California Press, 1987.

کتیبه‌های جعلی آریارمنه و ارشام

در جزو مجموعه کتیبه‌های فارسی باستان لوحه‌ای زرین منسوب به آریارمنه (پدر پدربزرگ داریوش یکم) وجود دارد که ادعا شده در حدود سال ۱۳۰۹ (یا ۱۲۹۹) هجری شمسی در بازار همدان خریداری شده است. این کتیبه طلا در موزه برلین نگهداری می‌شود.

بجز این، لوح زرین دیگری منسوب به اَرشام (پدربزرگ داریوش یکم) وجود دارد که ادعا شده در سال ۱۳۲۴ (یا ۱۲۹۹) هجری شمسی باز هم در بازار همدان خریداری شده است. این کتیبه طلا  در مجموعه خصوصی مارسل ویدال در آمریکا نگهداری می‌شود.

هر دو کتیبه در ضمن کاوش‌ به دست نیامده‌اند و اتفاق‌نظری در باره سال پیدا شدن آنها وجود ندارد. هر دو کتیبه بلافاصله پس از ادعای خرید در شهر همدان معرفی نشده‌اند و چنین انتسابی سال‌ها بعد برای آنها مطرح گردیده است. هر دو کتیبه دارای چندین غلط‌ فاحش املایی و انشایی هستند (برای مثال در کتیبه آریارمنه بجای کلمه «پارسَئی‌یَه»، کلمه «پارسا» بکار رفته و حالت دستوری شش کلمه از مجموع ۴۲ کلمه آن نادرست است).

اصالت این کتیبه‌ها از زمانی که به جامعه علمی معرفی شدند، مورد سوءظن قرار گرفت و مشکوک خوانده شد. اما پس از اینکه اثبات و پذیرفته شد که خط میخی فارسی باستان در زمان داریوش یکم ابداع شده است، در نتیجه اصالت آنها به خودی خود از بین می‌رود.

رونالد کنت بر این باور است که این کتیبه‌ها را اردشیر دوم هخامنشی جعل کرده است، اما پی‌یر لوکوک اعتقاد دارد که جعل این کتیبه‌ها را ترجیحاً می‌باید به داریوش یکم نسبت بدهیم که نیاز به ساخت پیشینه شاهانه برای مشروعیت بخشیدن به خود داشته است. اما نگارنده گمان می‌کند که جعل این دو کتیبه نه در زمان داریوش یا اردشیر، که در دوره معاصر و در ادامه ساخت‌وساز اشیای قلابی هخامنشی در خارج از ایران اتفاق افتاده است. ماریا بروسیوس نیز ضمن احتمال جعل آنها در گذشته، به جعل آنها در عصر حاضر اشاره کرده است.

بجز اینها، اشیای دیگری نیز به همدان منسوب شده‌اند (از جمله جام زرین خشیارشا)، در حالیکه تاکنون در همدان حتی یک قطعه اثر هخامنشی در طی کاوش‌های علمی پیدا نشده است.

ساخت اشیای مجعول باستانی از جنس طلا بسیار متداول‌تر از مواد دیگر است. چرا که کار بر روی ماده نرمی همچون طلا آسان‌تر و چکش‌کاری آن سهل‌تر است؛ و از سوی دیگر، طلا زنگار نمی‌بندد و دچار فرسایش‌های ناشی از هوازدگی نمی‌شود. در نتیجه شکل ظاهری کهنه و جدید آن چندان تفاوتی با یکدیگر ندارد. خصوصیت دیگر طلا که آنرا برای جعل مناسب می‌کند، این است که نمی‌توان قدمت آنرا همچون مواد آلی یا اشیای سفالی با روش‌های قدمت‌سنجی مبتنی بر رادیو کربن یا گرماسنجی معین کرد.

در این اواخر دیده شده که هم ابداع خط فارسی باستان را جزو افتخارات داریوش نام می‌برند و هم از این دو لوح زرین با افتخار یاد می‌کنند. جمع بین این دو امکان پذیر نیست، مگر آنکه پدربزرگ و پدر پدربزرگ داریوش پس از او زندگی کرده باشند.

برای آگاهی بیشتر از جمله بنگرید به: شارپ، رالف نورمن، فرمان‌های شاهنشاهان هخامنشی، تهران، شورای مرکزی جشن‌های شاهنشاهی، ۱۳۴۶؛ لوکوک، پی‌یر، کتیبه‌های هخامنشی، ترجمه نازیلا خلخالی، تهران، انتشارات فرزان‌روز، ۱۳۸۲، صفحه‌های ۱۲۹ تا ۱۳۱ و ۲۰۷ تا ۲۰۸؛ مرادی غیاث‌آبادی، رضا، کتیبه‌های هخامنشی، چاپ ششم، تهران، انتشارات نوید، ۱۳۹۰، صفحه ۱۹۳.

Brosius, Maria, The Persian Empire From Cyrus I to Artaxerxes, London, 2000.

کتیبه کورش و تاج سلطنت ایران

کتیبه‌ای منسوب به کورش که با عبارت «اینک که به یاری مزدا تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سر گذاشته‌ام» آغاز می‌شود و با «اگر مردم نخواهند از سلطنت کناره می‌گیرم» ادامه می‌یابد، نمونه‌ای بارز دیگری از تقلب‌های تاریخی و داستان‌سرایی‌های ویرانگر است. این کتیبه ساختگی که اولین بار در کتاب گمراه کننده «سرزمین جاوید» ترجمه (و در واقع تألیفِ ذوقی) ذبیح الله منصوری دیده شده، بخاطر متن به ظاهر زیبا و دلنشینی که دارد و برای کاربردی که در نیش و کنایه‌های سیاسی امروزی دارد، به گستردگی در نشریات گوناگون منتشر شده است. جالب اینکه بسیاری از خوانندگان آن نیز از فرط شیفتگی، در اصالت و درستی آن تردید و مداقه نکرده‌اند. از جمله سرکار خانم شیرین عبادی که بخش‌هایی از آنرا در سخنرانی جایزه نوبل بکار برد و موجب ملامت مطلعان گردید.

کورش و وصیتنامه دروغین

یکی دیگر از جعلیات کورش‌پرستان، ساختن وصیتنامه‌ای قلابی برای کورش است که می‌گوید: «فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و مومیایی در خاک پاک ایران به خاک بسپارند تا اجزای بدنم ذرات خاک ایران را تشکیل دهد». فریبگری از زشت‌ترین کارهایی است که کسی می‌تواند در قبال انسان‌ها انجام دهد. آن هم در قبال احساسات پاک و بی‌شائبه جوانان دوستدار میهن و منحرف کردن تعلق خاطر انسانی و شرافتمندانه آنان به طرف ناراستی و نادرستی و به بیراهه کشیدن آرزوها و آرمان‌های باشکوه آنان. کارهای زشتی که همگی زیر پرچم ایران‌دوستی انجام می‌شود.

کتیبه کورش به خط ابداعی داریوش

کسانی را دیده‌ام که هم به ابداع خط میخی فارسی باستان توسط داریوش افتخار می‌کنند و هم به کتیبه کورش در مشهد مادرسلیمان (پاسارگاد احتمالی) به همین خط. وقتی مدال افتخار ساخته شدن خط میخی فارسی باستان را به گردن داریوش می‌اندازیم، مفهوم ثانوی و بدیهی چنین مدال و افتخاری اینست که کتیبه کورش بعد از زمان او نوشته شده و متعلق بدو نیست.

لوگوی ستاد حقوق بشر قوه قضائیه و انتساب نادرست به منشور کورش

لوگوی ستاد حقوق بشرستاد حقوق بشر قوه قضائیه در توضیح نشان این ستاد گفته است که آنچه به زبان میخی نوشته شده، «فرازی از منشور حقوق بشر کورش» است. در این باره نیاز به یادآوری است که:

۱- تاکنون چیزی به اسم «زبان میخی» وجود خارجی نداشته است. آنچه که «میخی» می‌خوانندش، انواعی از خط است و نه زبان.

۲- منشور کورش به خط و زبان بابلی نو (اَکَدی) نوشته شده است. خطی که در نشان دیده می‌شود، خط میخی فارسی باستان است.

۳- در این نشان هیچ متن یا بقول ایشان «فرازی» از کورش یا از هر شخص دیگر وجود ندارد و تنها یک کلمه «اینسانَه» نوشته شده که گویا «انسان» را در نظر داشته و خواسته‌اند این واژه را با حروف میخی خط فارسی باستان و بدون توجه به منابع مشابه‌سازی کنند.

۴- در زبان فارسی باستان، نه «اینسانه» وجود داشته و نه «انسان». آنان برای این مفهوم از واژه «مَرتیَه» استفاده می‌کرده‌اند: «هیه شیاتیم اَدا مَرتیَه هیا» (که شادی آفرید برای انسان).

۵- این واژه در زبان بابلی نو (اَکدی) و نیز در متن منشور کورش نیامده است.

شایسته است تا مراقبت بیشتری در استفاده از منابع باستانی برای مقاصد امروزی صورت پذیرد.

وصیتنامه مجعول داریوش

ادعای کشف متنی با عنوان «وصیت‌نامه داریوش بزرگ» نمونه‌ای دیگر از جعلیات تاریخی است. مدعیان این کتیبه در پاسخ خواننده جستجوگر به دروغ بیان می‌دارند که متن اصلی آن در موزه بریتانیا در لندن است.

نامه‌های یزدگرد سوم و عمر خطاب به یکدیگر

ادعای کشف «نامه‌های یزدگرد سوم و عمر خطاب» به یکدیگر، نمونه تازه دیگری از جعلیات تاریخی است. مدعیان این نامه‌‌ها نیز در پاسخ خواننده جستجوگر به دروغ می‌گویند که متن اصلی آن در موزه بریتانیا در لندن نگهداری می‌شود.

کتیبه گردن زدن بردگان در مصر و بیمه از کارافتادگی هخامنشی

ادعا می‌شود که «در بناهای بزرگ دنیا مانند دیوار چین و اهرام ثلاثه مصر کتیبه‌هایی یافت شده که این عبارات در آن حکاکی شده بود: اگر برده‌ای در هنگام کار آسیب دید او را گردن بزنید. ولی در تخت جمشید در کتیبه‌های یافت شده نوشته شده: اگر کارگری در هنگام کار در این بنا آسیب دید، شاهنشاهی هخامنشی موظف است تا آخر عمر وسایل امرار معاش او را بدون هیچ منت و چشمداشتی پرداخت کند». این عبارت همچون بسیاری از دیگر عبارات و ادعاهای منتسب به عصر هخامنشی ساختگی و مجعول است. نه در کتیبه‌های چین و مصر چنان مطالبی نوشته شده و نه در کتیبه‌های هخامنشی چنین مضامینی.

ساسانیان و جعل دین زرتشتی و کتاب اوستا

یکی از کهن‌ترین نمونه‌های تقلب و جعل در اسناد و منابع، توسط موبد کَرتیر و دیگر موبدان عصر ساسانی اتفاق افتاده است. آنان در اوایل دوره ساسانی و با حمایت اردشیر بابکان (نخستین پادشاه و بنیانگذار سلسله ساسانی) و به منظور اهداف سیاسی و یکدست کردن دینی جامعه و پیوند میان دین و دولت، دین جدیدی ساختند که آنرا بِهدینی/ وِه‌دینی/ بِهدینی مَزدَیَسنا نامیدند و به زرتشت منسوب کردند. این دین در یکی-دو سده اخیر «دین زرتشتی» نامیده شده و ارتباطی با شخصیتی به نام زرتشت ندارد. زرتشتیان ایران بطور سنتی خود را «گابارونی/ گاوارونی» می‌نامند که شکل تغییر یافتة نام کهن‌تر «گَبر» است.

بجز متن گاثا، که به زرتشت منسوب شده است، نشانه‌ای از نام زرتشت و دین او یا دین زرتشتی/ بهدینی در متون مکتوب و شواهد باستان‌شناختی ماقبل ساسانی شناخته نشده و دانسته نیست که آیا دین زرتشتیِ پدید آمده در دوره ساسانی با الهام‌گیری از دین کهن‌ترِ احتمالی‌ای که متعلق به زرتشت بوده، ساخته شده و یا از اساس دین تازه‌ای بوده است.

دین زرتشتی دوره ساسانی به دلیل وظیفه‌ای سیاسی که برای تثبیت قدرت ساسانیان و یکدست کردن دینی جامعه به عهده داشت، تا حد زیادی متکی بر نابودی یا تحریف و مصادره منابع و اسناد کهن، و نیز انتساب متون نوساخته به اعصار کهن بوده است. به این منظور که هرگونه تضاد و تناقضی میان باورها و داده‌های کهن با انگاره‌های نوساخته آنان از بین برود و نیز با تاریخ‌سازی‌های لازم، نیاز دستگاه سیاسی برای کسب مشروعیتِ منجر به قدرت، برآورده شود. آنان متون کتاب اوستا را که در اصل متعلق به ادیان پیشین بوده‌اند را پس از سرکوب پیروان آن ادیان (بنگرید به بخش رنج‌های بشری) و پس از تحریف‌های گسترده و حذف و اضافات، به نام متون دینی خود مصادره می‌کنند تا همچون مانویان و مسیحیان صاحب کتاب باشند. در تداوم این روند، بسیاری از متون اوستایی و تاریخ‌نامه‌های کهن در زمان ساسانی از بین می‌روند و متون جدید، تحریف شده و نوساخته جای آنها را می‌گیرد.

کتاب قصه سنجان: آمیزه‌ای از واقعیت و قلب واقعیت در مهاجرت زرتشتیان به هند

متداول است که گفته می‌شود بهدینان (که از زمان ناصرالدین شاه نام خود را زرتشتی نهاده‌اند) در ۱۴۰۰ سال پیش و پس از سقوط سلسله ساسانی برای پاسداشت دین و آیین خود به هند کوچیدند. چنین ادعایی عمدتاً متکی به کتاب منظوم «قصه سَنجان» است. اما این کتاب نیز یکی دیگر از کتاب‌هایی است که زرتشتیان هند جعل کرده‌اند. این اشعار را بهمن پسر کیقباد در سال ۱۶۰۱ میلادی سروده و به دوران گذشته منسوب کرده است.

زرتشتیان در سال ۱۱۳۴ هجری قمری (۱۷۲۲ میلادی) با قوای محمود بن میر ویس افغان متحد گشتند و به او در تسخیر شهرهای شیراز و اصفهان که پایتخت ایران بود، کمک نمودند. شکست بعدی محمود افغان موجب بدنامی زرتشتیان و ضرر و زیان به تجار زرتشتی شد. این تجار سپس تصمیم می‌گیرند برای رونق بخشیدن به کسب و کار خویش راهی هندوستان شوند. موج مهاجرت زرتشتیان به هند در سال ۱۱۵۴ هجری قمری (۱۷۴۱ میلادی) با مهاجرت سیاوش بن دینیار کرمانی آغاز شد و بزودی تجار دیگری نیز بدو پیوستند. آنانی که نرفتند و در ایران ماندند، بعدها دست همکاری با آغامحمدخان قاجار دادند تا بتواند لطفعلیخان- دلاور زند- را دستگیر و کور کند و به سلسله زندیه پایان بخشد. به پاس این همکاری که بخصوص با مساعدت یکی از زرتشتیان به نام ملاگشتاسپ کرمانی صورت پذیرفت، زرتشتیان دارای جایگاه و مرتبه خوبی در حکومت قاجار گردیدند.

اما پیش از این و در عصر صفوی نیز تعداد اندکی از تجار و موبدان زرتشتی برای مقاصد تجاری یا برای تأسیس فرقه‌های جدید زرتشتی به هند کوچیده بودند. آنان از جمله عبارت بودند از: سعدالمراء بن مرزبان‌شاه، نوشیروان بن مهربان و موبد آذرکیوان. آذرکیوان همان موبدی است که دست به ساختن و جعل لغات و نامه‌ها و کتاب‌های مجعول (همچون کتاب «دساتیر») زد و آنها را به عصر باستان نسبت داد.

آنان که در حدود ۱۴۰۰ تا ۱۶۰۰ سال پیش به هند کوچیدند، نه زرتشتیان، که از طنز روزگار قربانیان سختگیری‌های دینی و سیاسی زرتشتی بودند. دانشمندان و کسانی همچون «ورازمهر سیستانی» و دیگر پیروان میترا و زروان که از فشارهای دین و حکومت ساسانی در رنج بودند و میهن را به ناچار به سوی هند ترک کردند.

اینکه تصور شود حمله اعراب بلافاصله موجب بسط و نفوذ اختیاری یا اجباری اسلام در سراسر ایران شد و نابودی فوری ادیان گذشته را رقم زد، تصوری نادرست اما عامیانه و متداول است. برای پی بردن به میزان نفوذ و قدرت زرتشتیان حتی در قرن ششم هجری، گزارش‌های اصطخری در کتاب مسالک و ممالک تا حد زیادی روشنگر است. او آورده که در ولایت فارس اکثریت مردم گبر (زرتشتی) هستند (صفحه ۱۲۱) و افزوده است: «هیچ ناحیتی و روستایی نیست که نه در او آتشگاهی هست» (صفحه ۹۷ و ۱۰۶).

جعلیات زرتشتی که قبلاً کمرنگ‌تر بود، از اواخر زمان ناصرالدین شاه قاجار و از آغاز فعالیت یکی از زرتشتیان به نام اردشیر ریپورتر که برای انگلستان جاسوسی می‌کرد، رو به فزونی گذاشت.

نگارنده تاکنون به هیچگونه سند و منبع تاریخی که پیش از تاریخ‌های یاد شده بالا باشد و دلالت بر مهاجرت زرتشتیان به هند بکند، مواجه نشده است و امیدوار است کسانی که احیاناً چنین منبعی را می‌شناسند از روی لطف اطلاع دهند.

برای آگاهی بیشتر بنگرید به: اصطخری، ابواسحق ابراهیم، مسالک و ممالک، به اهتمام ایرج افشار، چاپ سوم، تهران، ۱۳۶۸؛ حصوری، علی، آخرین شاه، تهران، ۱۳۷۱؛ شهمردان، رشید، تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان، تهران، ۱۳۶۰، صفحه ۲۲۰ تا ۲۴۱؛ صفا، ذبیح‌الله، تاریخ ادبیات ایران، جلد پنجم، بخش یکم، چاپ دوم، تهران، ۱۳۶۳، صفحه ۸۷.

کتاب تقلبی آیین هوشنگ

کتاب «آیین هوشنگ» در بردارنده متون و نامه‌های دینی و فلسفی و عرفانی است که به بزرگان دوره ساسانی منسوب شده است. این کتاب و نامه‌ها همگی جعلی هستند و در قرن نوزدهم میلادی توسط زرتشتیان مقیم هند نوشته شده‌اند.

کتاب تقلبی آفرین پیغمبر زرتشت به گشتاسپ

کتاب موسوم به «آفرین پیغمبر زرتشت به گشتاسپ» یکی از کتاب‌های مجعولی است که زرتشتیان و بخصوص زرتشتیان هند (پارسیان) در دو سده اخیر ساخته‌اند و آنها را به اعصار باستانی منسوب داشته‌اند. این کتاب تقلبی که به زبان اوستایی نوشته شده و اکنون بخشی از «ویسپرد» و اوستا دانسته می‌شود، مورد انتقاد زنده‌یاد ابراهیم پورداود قرار گرفته بود که گفته بود این کتاب را زرتشتیانی کم‌مایه در چند سال گذشته ساخته و پرداخته‌اند.

بنگرید به: ویسپرد، گزارش ابراهیم پورداود، بکوشش بهرام فره‌وشی، تهران، انتشارات ابن‌سینا. ۱۳۴۳، ص ۷۵ تا ۸۲.

لغتنامه تقلبی دساتیر

کتاب موسوم به «دساتیر» یک لغتنامه تقلبی و مجموعه‌ای از لغت‌های جعلی است که یکی از زرتشتیان عصر صفوی به نام «آذر کیوان» آنها را ساخت و به دوران باستان منسوب داشت. لغت‌های دساتیری و شناختن آنها یکی از معضلات جدی ادیبان و ادبیات فارسی در سده‌های اخیر بوده است.

آیا اصالت منشور کورش قطعی است؟

در تقلبی بودن اثری که به عنوان منشور کورش در زمان ریاست جمهوری آقای احمدی‌نژاد و با همکاری موزه بریتانیا در تهران به نمایش گذاشته شد و اهداف فریبگرانه سیاسی را دنبال می‌کرد، ظاهراً تردید چندانی نیست و شواهد موجود بر صحت آن دلالت دارد؛ اما گذشته از این، آیا اصالت منشور منسوب به کورش هخامنشی که در موزه بریتانیا نگهداری می‌شود، قطعی و بلاتردید است؟ آیا بطور قطع می‌توان گفت که این کتیبه متعلق به زمان کورش است و به فرمان او نوشته شده است؟ آیا با توجه به اینکه:

۱- عوامل بریتانیا در سده نوزدهم بطور گسترده‌ به جعل کتیبه‌های باستانی در بین‌النهرین مشغول بوده‌اند.

۲- و در همان زمان فعالیت‌های نژادگرایانه و باستان‌ستایانه و آریاپرستانه همراه با وضع اصطلاح و مفهوم نوین «نژاد آریایی» رواج یافته است (بنگرید به: «اردشیر و شاپور ریپورتر، عاملان سلطه بریتانیا در ایران»).

۳- و نیز با توجه به اینکه تاکنون گزارشی از روند و چگونگی حفاری و جزئیات کشف و محل دقیق کشف این منشور منتشر نشده و اصولاً چنین گزارش‌هایی وجود خارجی ندارد (بنگرید به: «منشور کورش از آمل کورت») و حتی گزارش‌هایی مبنی بر حفاری‌های مخفیانه (و احتمالاً جاسازی‌های) هرمزد رسام در دست است (بنگرید به بخش کشف منشور کورش و اصالت آن در «منشور کورش هخامنشی»).

۴- و نیز با توجه به اینکه گویا تاکنون گزارشی از انجام آزمایش‌های اختصاصی قدمت‌سنجی بر روی کانی‌ها و از جمله سفال و گل پخته (همچون ترمولومینسانس/ گرماسنجی) بر روی منشور کورش دیده نشده است.

۵- و نیز با توجه با انبوه نمونه‌های کتیبه‌های قلابی که در سال‌های اخیر در موزه‌های جهان شناسایی شده‌ و بیش‌تر آنها همچون منشور کورش متعلق و منسوب به بین‌النهرین و بابل بوده‌اند (بنگرید به فعالیت برادران ردی Ready در کتاب: Walker, C. B. F., Cuneiform, University of California Press, 1987).

۶- و نیز با توجه به اینکه تاکنون آوانویسی و ترجمه و ویرایشی که مورد قبول و پذیرش همگان باشد، امکان‌پذیر نشده و عملاً چنین کاری غیرممکن بوده و ترجمه‌ها و ویرایش‌های موجود از منشور علاوه بر اینکه با یکدیگر در تغایر و تضاد به سر می‌برند، دارای میزان معینی از استنباط‌های ذوقی و شخصی نیز هستند.

۷- و نیز با توجه به نبود دلیل/ دلایل و شواهد قاطع و مستقلی که اصالت این کتیبه را نشان بدهد.

می‌توان گفت که تردید و شبهه‌ای در اصالت آن وجود ندارد؟ آیا باید چشم و گوش بسته و با پیروی از اطاعت کورکورانه و پیروی از این اصل تبلیغاتی که «تکرار فراوان یک ادعا موجب اثبات آن می‌شود»، این کتیبه را اثری واقعی و باستانی دانست و یا اینکه با توجه به شواهد موجود، نیاز به مطالعه و بررسی بیشتر و دقیق‌‌تر دارد؟

البته اثبات تقلبی بودن این کتیبه به نفع کورش است، چرا که عملاً از «اعتراف» به تجاوز و تصرف دیگر کشورها و خود را منتخب خدا دانستن، تبرئه می‌شود.

افتخار منشور کورش متعلق به کیست؟

سؤال اینجاست که چنانچه استوانه منشور کورش تقلبی نباشد، افتخار پدید آوردن آن و افتخار محتوای آن و افتخار فناوری ساخت آن متعلق به کیست؟ نگارنده به دلایل زیر معتقد است که هر سه این افتخارات نه متعلق به کورش و هخامنشیان، که متعلق به تمدن بابل است:

۱- به این دلیل که این استوانه در شهر بابل که پایتخت کشور بابل بوده، نوشته شده و در همان جا نیز پیدا شده است.

۲- به این دلیل که این استوانه به دست کاتبان و رویدادنامه‌نویسان بابلی نوشته شده است.

۳- به این دلیل که به خط و زبان اکدی (بابلی نو) نوشته شده است.

۴- به این دلیل که مطابق با سنت منشورنویسی بابلی نوشته است. سنتی که پیش از حمله کورش، حدود دو هزار سال در بابل رواج داشته و نمونه‌های متنوعی از آن به دست آمده است.

۵- به این دلیل که با اینکه نمونه‌های فراوانی از آن در بابل پیدا شده و شناخته شده، اما هیچ نمونه‌ای که متعلق به سرزمین پارس باشد، تاکنون شناسایی نشده است.

۶- به این دلیل که حتی صنعت و فن ساخت چنین کتیبه‌ها و استوانه‌هایی متعلق به بابل است و هیچ نمونه مشابه قدیمی‌تر یا جدیدتر در سرزمین پارس شناخته نشده است.

۷- به این دلیل که محتوا و مضامین آن در کتیبه‌های دیگر بابلی مشاهده شده، اما در سرزمین پارس مشاهده نشده و ظاهراً وجود خارجی نداشته است.

برای نمونه‌ای از این سنت کهن بابلی بنگرید به «منشور حمورابی» که ۱۳۰۰ سال قدیمی‌تر از منشور کورش است و شامل حدود ۳۰۰ ماده قانونی نیز می‌شود.

تمدن بابل با حمله کورش از بین رفت و منشور کورش که هم شکل ظاهری و هم محتویات آن بر اساس سنت‌های بابلی نوشته شده و افتخار آن متعلق به آنان است، آخرین نمونه از سنت کهن منشورنویسی در بابل است.

بخش ششم: کورش تقلبی و کورش‌پرستی

کورش‌پرستی: چوبه‌های دار جدید و آینده نگران کننده

نگران آینده‌ای هستم که چوبه‌های دار جدیدی به نام نژادگرایی و باستان‌‌ستایی و کوروش‌پرستی بر پای شود. نشانه‌های این سوء‌استفاده و نگرانی نه فقط در داخل، که به شکل زیرکانه‌ای در برخی کشورهای با سابقه استعماری دیده می‌شود.

اهداف و سیاست‌های کورش‌پرستی

سیاستی که قصد دارد از کورش شخصیتی معصوم و مدرن بسازد و او را به سرای مقدسات نقدناپذیر سوق دهد، چند هدف را دنبال می‌کند: فریب افکار عمومی و پرورش سربازان آماده جان‌نثاری برای مقاصد جدید استعماری، عَلَم‌کردن مستمسکی جدید برای علاقمندان به پهلوان‌پنبه‌پرستی، برپای کردن دکان کورش‌پرستی و کورش‌فروشی، بی‌بها کردن و فراموشانیدن بزرگان و افتخارات راستین ایران، نفرت‌پراکنی، و گسترش تفرقه میان مردم و اقوام با ظاهرسازی‌های ملی‌گرایانه و ناسیونالیستی.

مقابله با موج مخرب آریاگرایی و کورش‌پرستی

امروزه از مهمترین وظایف دوستداران تاریخ و فرهنگ و جامعه ایران، مقاومت و مقابله در برابر موج مخرب و ویرانگری است که با نام آریا و کورش و زرتشت دست به جعل و تباهی و تحریف فرهنگ و یادمان‌های کهن ایران می‌زند و میهن‌دوستی را تبدیل به غلوگویی، تاریخ‌سازی‌، خیال‌پردازی و نفرت‌پراکنی میان مردم کرده است. آسیبی که از این عده به جان فرهنگ و هویت ایران وارد می‌شود، ویرانگرتر از هر عامل دیگری است.

کورش و بنیانگذاری کشور ایران

یکی دیگر از نادرستی‌هایی که با پرچم ایران‌دوستی به ایران می‌زنند، این است که سعی می‌کنند با استناد به منشور، کورش را بنیانگذار کشور ایران معرفی کنند. در حالیکه نه تنها در منشور کورش و دیگر اسناد تاریخی چنین ادعایی نیامده، که حتی در زمان کورش و هخامنشیان چیزی به نام کشور «ایران» وجود خارجی نداشته است. اما اگر منظور کشوری است که بعدها ایران نامیده شد، در اینصورت باید گفت که قدمت این کشور و تمدن بسا بیش از زمان کورش است و چنین ادعایی موجب بی‌قدر کردن قدمت تاریخی یک تمدن کهنسال خواهد بود. کمترین آسیب چنین ادعایی این خواهد بود که مدعیانش نخواهند توانست از قدمت تمدن بیش از ۲۵۰۰ سال و دستاوردهای علمی و اجتماعی آن سخنی بگویند و یا از آن دفاع کنند.

کورش واقعی و کورش افسانه‌ای

گفتگو و پرسش و پاسخ با آقای امید ایرانمهر، وب‌سایت تاریخ ایرانی: کورش برای برخی یک ابزار است.

۱- به راستی حقیقت کوروش چه بود؟ این حجم از تفاوت در توصیف یک شخصیت تاریخی از کجا نشأت می‌گیرد و چه تبعاتی دارد؟

تفاوت روایت‌ها در باره کورش به دلیل تفاوت در نگرش بازگوکنندگان آن روایت‌ها و تعلقات قلبی آنان است. پژوهشگران مستقل و واقع‌نگر (که تعدادشان اندک است) کوشش می‌کنند تا با بررسی و نقد اسناد و منابع تا جایی که ممکن است به واقعیت‌ها نزدیک شوند. اختلاف‌نظرها در بین این گروه بسیار جدی و فراوان است. دلیل این اختلاف‌ها از یکسو کمبود منابع و از سوی دیگر، تردید در فهم درست منابع مکتوب باستانی و کتیبه‌ها است. اما در کنار این عده، کسان دیگری نیز هستند که نه کورش را می‌شناسند و نه می‌خواهند که بشناسند. کورش برای آنان فقط یک ابزار است. این عده (که تعدادشان در قیاس با پژوهشگران بسیار زیاد است) کوشش می‌کنند تا با تحریک احساسات عامه و با استفاده از روحیه قهرمان‌دوستانهٔ آنان، از کورش برای پیشبرد مقاصد امروزی خود استفاده کنند. آنچه که این عده از کورش نقل می‌کنند و یا بدو منسوب می‌کنند، الزاماً ارتباطی با کورش ندارد و داستان‌ها و تخیلات و قصه‌هایی است که بتواند موجب بیدار کردن احساسات عامه و خلسه عاطفی آنان شود. در مقابل این عده، کسان دیگری نیز که با آنان منافع غیرمشترک دارند، سعی می‌کنند با واکنشی متقابل و معکوس، جلوی نفوذ و منافع آنان را بگیرند. در نتیجه، کورش برای این گروه بخودی خود اهمیتی ندارد و صرفاً ابزاری برای بسط نفوذ و منافع شخصی، و یا مقابله با بسط نفوذ دیگران است.

۲- روایت‌ها از فردی که با نام کوروش بر ایران بزرگ حکومت کرد متفاوت است. آنچنان که گاه دو روایت هیچ پیوندی با یکدیگر ندارند. با توجه به مطالعاتی که درباره کوروش داشته‌اید، از دیدگاه شما کوروش چه خصوصیاتی داشت. نکات مثبت و منفی شخصیت کوروشی که شما می‌شناسید کدام‌اند؟

کورش یک پادشاه و شخصیت تاریخی است. پادشاه سرزمینی که بعدها ایران نامیده شد و در زمان خودش چنین نامی بکار نمی‌رفت و متداول نبود. (برای آگاهی بیشتر بنگرید به: «ایران چیست؟») کورش مانند هر شخصیت تاریخی دیگر قابل نقد و بررسی است. پژوهشگران کوشش می‌کنند تا با واقعیت‌های مرتبط با کورش آشنا شوند. کاری که به دلیل کمبود و نقصان منابع بسیار دشوار و حتی غیرممکن است. در آثار و منابع ایرانی تقریباً هیچ یادی از کورش نشده است و ایرانیان تا این اواخر بکلی با او بیگانه بوده‌ و او را نمی‌شناخته‌اند. این نشان می‌دهد که از نظر سابقه تاریخی، کورش در اندیشه ایرانیان یک قهرمان یا شخصیت برتر نبوده است. نام کورش حتی در اوستا، متون پهلوی و شاهنامه نیز نیامده است.

می‌گویند که از ویژگی‌های شخصیت کورش اینست که به حیطه زندگی شخصی و دینی مردم کشورهای مغلوب وارد نمی‌شود. اما این رفتار در بین عموم جهانگشایان متداول بوده و فقط در صورتی بوده است که کسی در برابر آنها مقاومت نکند. کورش نیز همچون دیگر جهان‌گشایان، در اندیشه بسط قلمرو خود بوده و به چندین کشوری حمله و تجاوز می‌کند که بجز ماد، بقیه در حال جنگ و تعرض به او و قلمرو او نبوده‌اند. کورش سه تمدن درخشان ماد، لیدی و بابل را برای همیشه نابود می‌کند و پس از او از تمدن مشهور و کهنسال بین‌النهرین اثری برجای نمی‌ماند. تمامی سنت‌ها و مکاتب فکری و علمی بابل- اعم از نجوم، ریاضیات و معماری- برای همیشه رخت برمی‌بندند و جز خاطره‌ای از آنها باقی نمی‌ماند. با اینکه کورش در منشور خود از ارادت به ادیان و خدایان بابلی یاد می‌کند و حتی خود را پرستشگر مردوک می‌نامد، اما عملاً آنها نیز بزودی از میان می‌روند. ویژگی دیگر منسوب به کورش، خودداری از خشونت و کشتار است. اما او نیز همچون همعصران خود تا زمانی دست به خشونت نمی‌یازیده که کسی در برابرش مقاومت نشان نداده باشد. مسلم است که جهان‌گشایی و حمله به کشورهای دیگر جز با جنگ و آدمکشی ممکن نمی‌شود. جنگ و جهان‌گشایی نیز نیاز به امکانات و منابع مالی دارد و این منابع (چنانکه در کتیبه «رویدادنامه نبونید و کورش» ثبت شده) از طریق غارت کشورها تأمین می‌شده است.

۳- دو وجه از شخصیت کوروش همواره مورد توجه فعالان سیاسی در طول تاریخ معاصر ایران بوده است. گروهی از کوروش تصویری مقتدر ارائه می‌دهند و او را نماد ایران متمدن و مقتدر دانسته‌اند. افرادی همچون محمدرضا شاه آخرین پادشاه سلسله پهلوی که در موضع قدرت قرار داشت و خود را ادامه دهنده راه کوروش می‌دانست. این یک تصویر است. تصویر دیگر را فعالان مدنی، سیاستمداران خارج از حکومت‌ها از کوروش ارائه می‌دهند. تصویری که مبتنی بر منشور حقوق بشر است. تصویر رویایی از حکمرانی که اساس همه چیز را انسان قرار می‌دهد، به دین دیگران احترام می‌گذارد و حق و حقوق همگان را به رسمیت می‌شناسد. خاستگاه این تفسیرها کجاست و هر یک از این گروه‌ها به چه قصدی به سراغ تفسیر مخصوص خود می‌روند؟

کورش دو شخصیت واقعی و افسانه‌ای دارد. شخصیت واقعی آنست که محققان در پی دستیابی به آن هستند و با موفقیت چندانی نیز روبرو نمی‌شوند. شخصیت افسانه‌ای آنست که داستان‌سرایان و سلطه‌‌گران آنقدر در پیرامون آن گفته و تکرار کرده‌اند که شبیه به واقعیت شده است. کورش یک شخصیت مبهم تاریخی است که مجموع اطلاعات قطعی تاریخی در پیرامون او از چند سطر فراتر نمی‌رود. آنچه که فعالان سیاسی از کورش بیان می‌کنند و خود را به او می‌چسبانند، چیزی بیش از نیرنگ‌بازی و سوءاستفاده از تعلق خاطر مردم به قهرمان‌سازی نیست. در کشورهای عقب‌افتاده که سطح مطالعات و آگاهی‌های متوسط عمومی اندک است، راه موفقیت سیاسیون و کسب محبوبیت، سوءاستفاده از یک شخصیت محبوب و در صورت لزوم، ساختن و پرداختن چنین شخصیتی است. این کاری است که قدرت‌های بزرگ در یکی- دو سده اخیر در بسیاری از کشورهای تحت سلطه انجام دادند.

در ایران نیز قرار بود چنین روندی با بهره‌گیری از دو نام تازه متداول‌شدهٔ کورش و آریا (که هر دوی این نام‌ها را مردم بتازگی می‌شنیدند) به سرپرستی اردشیر ریپورتر (جاسوس و عامل مخفی بریتانیا در ایران) انجام شود اما به دلیل دستمالی شدن زیاد آن توسط هیتلر- که در آن زمان رقیب بریتانیا بود- برای مدتی به تعویق انداخته شد.

۴- برخی رجوع ایرانیان به کوروش در برهه‌های مختلف تاریخی را به تلاشی برای رهایی از موضع ضعف تعبیر می‌کنند. بدین معنا که هرگاه ایرانیان خود را در موقعیتی سخت و دشوار در مواجهه با دنیای اطراف می‌بینند به یادگارهای اسطوره‌ای خود متوسل می‌شوند تا موضع خود را از این طریق که «ببینید ما چه بودیم و چه گذشته‌ای داریم» بهبود بخشند. از آن جمله دکتر مهرزاد بروجردی است که محبوبیت کوروش در میان ایرانیان را ناشی از وجود نوعی سرخوردگی در جامعه ایرانی می‌داند که با با یادآوری عظمت گذشته به فراموشی سپرده می‌شود و کوروش نیز ابزاری برای این یادآوری است. فکر می‌کنید این تحلیل تا چه حد مبتنی بر واقعیت است.

افکار عمومی ذاتاً به قهرمان و پهلوان و شخصیت برجسته علاقه دارد تا بتواند ناتوانی‌ها، عقده‌ها و کمبودهای عاطفی خود را با آن جبران کند. میل دارد که اگر بخاطر کوتاهی و سهل‌انگاری چیزی برای افتخار کردن در جهان امروز ندارد، بتواند با چنگ انداختن به گذشته‌ای که در خیال خود آنرا می‌سازد و پرورش می‌دهد، جبران این شکست را بنماید. اما مشکل اینجاست که چنین رویه‌ای نه تنها منجر به بهبود اوضاع نخواهد شد، که بخاطر چنین خودفریبی‌ها هر چه بیشتر بر بیماری خود دامن می‌زند و راه سلطه را برای سلطه‌گرانی نوین هموار می‌سازد. این ویژگی عمومی ملت‌هایی است که سالیانی بس دراز تحت سلطه نظام‌های استبدادی زندگی کرده‌ و با آن خو گرفته‌اند. در چنین کشورهایی گرایش نیرومندی وجود دارد که خاکستری‌ها به سرعت تبدیل به سیاه و یا سفید شوند. بسیاری از قهرمانان تاریخی که در ذهن مردم و یا در متون تاریخی جا خوش کرده‌اند، چیزی بیش از محصول افراط‌ها و تفریط‌های مصلحتیِ صاحبان قدرت و ثروت و تاریخ‌نویسان وابسته به آنان نیست. زندگی واقعی قهرمان تاریخی با آنچه که در روایت‌های تاریخی آمده است، تفاوت‌هایی قابل ملاحظه دارد.

۵- برخی روحانیون معتقدند بازگشت به کوروش تلاشی مذبوحانه برای تولید آلترناتیو برای چهره‌ها و مفاهیم دینی است. این گروه از افراد معتقدند «کسانی تعمد دارند این مسائل را ترویج کنند و به هر قیمتی شده است آن‌ها را جایگزین برخی از مفاهیم اسلامی کرده و یا با لعاب اسلامی برای آن نماد‌ها به از میان بردن آداب و رسوم و فرهنگ اسلامی بپردازند.» رسول جعفریان چنین تلاشی را آزمودنِ آزموده دانسته و می‌گوید: «این تجربه یک بار دیگر هم در کشور ما رخ داده است. پس از مشروطه که از یک زاویه، مردم را در مجموعه نسبت به ارزش‌های اسلامی بی‌توجه کرد و پس از چند صد سال، آنان را در باره گذشته‌شان به تردید انداخت، همین تجربه عملی شد. یعنی اینکه باستان‌گرایی آغاز شد؛ ولی از آنجایی که خودش فی حد نفسه ارزشی برای مطرح کردن نداشت، راه را برای هجوم غرب و تجدد فراهم کرد.» آیا چنین تحلیلی از دلایل بازگشت به کوروش می‌تواند تصویرگر واقعیت باشد؟

قدرت‌های بزرگ الزاماً کورش را به منظور ساختن جایگزینی برای مفاهیم دینی بکار نگرفته‌اند. آنان از هر عاملی که بتواند موجبات سلطه را فراهم کند، استفاده کرده‌اند. این عامل ممکن است خاستگاهی تاریخی یا قومی یا زبانی و یا حتی دینی داشته باشد. قدرت‌های بزرگ از هر آن پدیده‌ای که بتواند موجب تحریک و تأیید افکار عمومی شود، استفاده کرده‌اند.

۶- با وجود روایات مثبتی که به نقل از مورخینی چون ریچارد فرای درباره کوروش وجود دارد، بعضاً دیده شده که منابع خارجی نیز تصویری ناخوشایند از کوروش ارائه داده‌اند. همچون مقاله‌ای که سال گذشته در مجله اشپیگل به چاپ رسیدو طی آن نویسنده مقاله؛ ماتیاس شولتس، کوروش را پادشاهی مستبد معرفی کرد که به کشورهای مختلف حمله می نمود، مخالفان خود را به طرز وحشیانه‌ای شکنجه می داد و گوش‌ها و بینی آن‌ها را می‌برید. نویسنده حتی ادعا کرده بود که در منشور کوروش هیچ مطلبی درباره حقوق بشر نوشته نشده است. نویسنده این مقاله در تلاش برای اثبات ادعاهای خود به نقل قول‌ها و تحلیل‌هایی از دکتر کلاوس گالاس (باستان شناس سرشناس آلمانی) و پروفسور یوزف ویزهوفر (پژوهشگر و استاد تاریخ ایران باستان) و دکتر هانس پیتر شاودیگ (باستان شناس و پژوهشگر تاریخ مشرق زمین) استناد و سازمان ملل را به سهل‌انگاری در یافتن حقیقت منشور کوروش متهم کرده بود. انتشار چنین مطالبی در رسانه‌های خارجی به چه معناست؟ آیا احیای نام کوروش به عنوان پادشاهی عادل می‌تواند به ارتقای جایگاه ایران کمک کند و از همین است که کشورهای دیگر برای جلوگیری از آن به «جعل تاریخ» و رد «واضحات» دست می‌زنند. یا این مطالب ریشه در واقعیت دارد و تصویر مثبت از کوروش افسانه‌ای بیش نیست؟

چنین نقد و بررسی‌ها در زمینه دستیابی به واقعیت‌های زندگی کورش بسیار گسترده و فراوان است. هیچکدام از آنها واقعیت محض یا کذب محض نیست و همگی کوششی برای دستیابی به واقعیتی است که فعلاً مبهم و دور از دسترس است. اما از آنجا که ما اهل مطالعه و کتاب‌خوانی نیستیم، تا زمانی که چنین نظراتی در رسانه‌های عمومی منتشر نشود، از آن بی‌خبر می‌مانیم و تصور می‌کنیم که وجود خارجی ندارند. پژوهشگران می‌کوشند تا با بررسی اسناد تاریخی و حتی نقد آن اسناد، هر چه بیشتر به واقعیت نزدیک شوند. اما از آنجا که آن دسته دوم که از آنان یاد کردم (یعنی آنان که کورش را تبدیل به ابزاری برای سلطه و یا برای خلسه عاطفی خود کرده‌اند) تصور می‌کنند که محققان می‌باید در خدمت آنان باشند و آن چیزی را بگویند و بنویسند که باب میل آنان است، سخنان ناقدانه را تحمل نمی‌کنند. این گروه به دلیل اینکه اطلاعات و مطالعه کافی برای بحث و گفتگو ندارند، در چنین مواقعی شروع به فحاشی و تهمت‌زدن می‌کنند که مبادا مریدان خود را از دست بدهند و یا اینکه اختلالی در حالت خلسه و خماری‌اشان ایجاد شود.

آنچه که ماتیاس شولتس در هفته‌نامه اشپیگل- چاپ آلمان- نوشت، کوششی برای مقابله با سیل ادعاهای ناصحیح منتسب شده به کورش است. هر چند که مقاله اشپیگل تبدیل به بهانه‌ای تازه برای اعتراض‌های بی‌پایان ایرانیان شد. به گمانم ما بیش از اندازه بهانه‌جو و حساس شده‌ایم و دائم به دنبال کشف توهین یا سخنانی که مطابق پیش‌فرض‌های ذهنی ما نباشند، می‌گردیم. ما واکنش‌های معمولاً نابجایی از خود بروز می‌دهیم که نه تنها تاکنون سودی در بر نداشته، بلکه موجب تحریک بیشتر محرکان هم شده است.

این حقِ همه مردمان و پژوهشگران است که بتوانند نظر و عقیده خود را آزادانه و بدون واهمه بازگو کنند. حتی اگر آن نظر، غرض‌ورزانه بوده باشد و هیچ سند تاریخی نیز آنرا تأیید نکند، باز هم ذره‌ای از این حق کاسته نمی‌شود. کورش شخصیتی تاریخی است که مانند همه پدیده‌های دیگر تاریخی، تمامی واقعیت‌های پیرامون او دانسته نشده و راه هرگونه حدس و نظری همچنان گشوده است. به فرض هم که همه واقعیت‌ها شناخته شده باشند، باز هم نمی‌توان مانع بازگویی ادعایی جدید و متفاوت شد. ایجاد حریمی غیر‌قابل نقد و نفوذ در پیرامون کورش یا هر شخصیت دیگری، ذره‌ای قدر و قیمت او را افزایش نمی‌دهد و بلکه می‌کاهد.

امروزه در سراسر دنیای آزاد، تمامی رویدادها و شخصیت‌های تاریخی، با صراحت و بی‌رحمانه به زیر تیغ نقد کشیده می‌شوند و حتی شخصیت‌ها و پدیده‌های مقدس نیز مصونیتی از آن ندارند. دنیای امروز برخلاف گذشته که تنها یک نظر و یک دیدگاه غالب حکومتی یا دینی در آن امکان عرضه می‌یافت، از چنین شیوه‌ای استقبال می کند و آنرا در عمل به کار گرفته است. ما نیز اگر نمی‌خواهیم همانند آنان شویم، نه حق بازداشتن آنانرا داریم و نه توان این بازداشتن را. ایجاد محدودیت برای دیگران به جرم اینکه تنها حرفی زده‌اند و نظری داده‌اند، زیبنده مدافعان و مدعیان حقوق بشر و آزادی بیان نیست. این گونه رفتار، تصویری ناپسند از کم‌تحملی و جزم‌اندیشی ما ایجاد می‌کند. تصویری که می‌تواند محرکی برای تکرار باشد.

هرگونه نقد و نظر بجا یا حتی نابجایی می‌تواند کمک بزرگی برای دستیابی به واقعیت‌های تاریخی باشد. مسلم است که نظر ما معیار بجا بودن یا نابجا بودن نیست. اگر در فرهنگ ما چنین باوری وجود دارد که «دوست کسی است که عیب مرا بگوید» نمی‌باید تا این اندازه از شنیدن سخنانی بر خلاف میل خود، آشفته شویم و آنرا توطئه‌ای علیه خود بدانیم. هر نقد و نظری- حتی غیر منصفانه- می‌تواند فرصتی ارزنده بشمار آید تا شاید در میان آن نکته‌ای برای توجه و نزدیک شدن بیشتر به واقعیت‌ها و شناخت خود وجود داشته باشد.

از این دست گفتارها به فراوانی در بسیاری از کتاب‌ها و رسانه‌های گروهی جهان منتشر می‌شوند و دامن هر رویداد تاریخی را می‌گیرند. تا آنجا که من خبر دارم، هیچ ملتی اینچنین مانند ما برآشفته نمی‌شود و درصدد پاسخگویی‌های احساساتی و مقابله با توهین و توطئه بر نمی‌آید. مثلاً ندیده و نشنیده‌ام که کسانی به اسکندرستیزی ایرانیان اعتراض کنند و همانند ما که در باره کورش به تورات و متون یونانی استناد می‌کنیم، آنان نیز برای درستی سخن خود به شخصیت دوست‌داشتنی و آرمانی اسکندر در شاهنامه فردوسی و اسکندرنامه نظامی استناد کنند.

بدیهی است که وقتی ما مناسبتی مجعول به نام روز جهانی کورش را راه می‌اندازیم و پس از چند سال فریب افکار عمومی به یونسکو نامه می‌دهیم که این روز جهانی خودساخته ما را به رسمیت بشناسید، وقتی ما در خیال خود منشور کورش را بر سردر سازمان ملل می‌چسبانیم، وقتی ما در آثار هنری خود، شاخه‌های گل را بجای نیزه به دست سربازان کورش می‌دهیم، وقتی متنی ساختگی را بجای متن اصلی منشور کورش در سخنرانی‌های رسمی جهانی بازگو می‌کنیم، نویسنده اشپیگل هم حق دارد همان را موضوع ایراد و انتقاد و ریشخند قرار دهد.

ما هنوز درک درستی از فرهنگ و هویت تاریخی نداریم. نمی‌دانیم این هویت چیست و چگونه آسیب می‌بیند. از همین رو، بسیاری از کسانی که به این مفاهیم می‌پردازند، به دلیل ضعف آگاهی‌ها و غرور بیجای ناشی از خودبزرگ‌بینی و «خود‌همه‌چیزدانی» بیش از آنچه یاری‌رسان باشند، آسیب‌رسانند. حتی درک درستی از یادمان‌های کهن و شیوه‌های اعتراض (در مواقعی که واقعاً لازم است) وجود ندارد. به همین خاطر است که یکروز به «تاجیک شدن فردوسی و ابن سینا» اعتراض می‌شود و یکروز به «افغان شدن مولانا».

به گمان من آسیبی که از جانب بسیاری از مدعیان پاسداری از فرهنگ ایران به جان و روان این فرهنگ و کشور وارد می‌شود، بسیار بیشتر از ضربه‌های دیگران است. آسیب‌هایی ناشی از گسترش‌دادن اختلافات قومی، اعمال نژادپرستانه، حساسیت‌های نابجا و مخرب برای حفاظت از یادمان‌های باستانی و بسیاری فعالیت‌های دیگر. کسانی که هر منتقد و هشدار‌دهنده‌ای را دشمن ایران خطاب می‌کنند و خود را عین ایران و یگانه وارث تمدن آن می‌دانند. همچنان که برخی اسلام‌گرایان نیز هر صدای منتقد و هشداردهنده‌ای را دشمن اسلام می‌دانند و خود را عین اسلام و یگانه وارث آن می‌دانند.

تصور می‌کنم که چنین حساسیت‌های نامعقول و نسنجیده در میان ما از چند عامل ناشی می‌شود. یکی اینکه گویا ما به هنگام اعتراض، احساس می‌کنیم که زنده هستیم و حضور داریم، چرا که از راه‌های سازنده کمتر می‌توانیم عرض اندام کنیم. دوم اینکه، ما می‌کوشیم تا عقب‌ماندگی و وضعیت اسفبار خود را نه با کوشش بیشتر برای گسترش دانش و دانایی، که با نازیدن صرف به گذشته‌ای پر افتخار جبران کنیم. سوم اینکه، امروزه بسیاری از فعالان سیاسی، به رغم هدف والایی که دارند، فرهنگ را سنگرگاه خود کرده‌اند. برای فرهنگ و یادمان‌های باستانی هیچ چیز خطرناک‌تر و مخرب‌تر از این نیست که ابزاری برای تسویه حساب‌ها و مبارزات سیاسی شود. به ویژه در وضعیتی که در این میان، شمار فراوانی از اشخاص کم اطلاع اما پر مدعا که هر نظر مخالفی را به شدت و با توهین و پرونده‌سازی سرکوب می‌کنند، حضور داشته باشند.

اما در مورد احیای نام کورش و یا هر شخصیت دیگری باید گفت که چنین کاری نمی‌تواند منجر به ارتقای جایگاه ایران شود. اصولاً جایگاه کشورها را وضعیت تاریخی آنان نمی‌سازد، بلکه توانایی‌های علمی، فنی و اقتصادی امروزین آنان می‌سازد. جایگاه کشورها بر اساس نیازمندی‌های دیگران به آن کشور و نیز تأثیر سازنده و مفیدی که در جهان امروز دارد، سنجیده می‌شود. کشوری که کالایی فکری یا مادی برای عرضه به دنیای امروز نداشته باشد و صرفاً «گیرندهٔ همه چیز» باشد، کمترین جایگاهی در جهان نخواهد داشت، حتی اگر هزاران کورش واقعی با همان توصیف‌های تخیلی داشته باشد.

اما در باره آقای ریچارد فرای عرض کنم که من از ایشان به‌رغم زحماتی که برای شناخت و معرفی شفاهی فرهنگ ایران کشیده است، نظریه‌ای نوین و کتابی پژوهشی- چه در مورد کورش و چه در زمینه‌ای دیگر- ندیده و نخوانده‌ام. تصور می‌کنم شهرت ایشان- مانند چند نمونهٔ مشابه دیگر- بیشتر بخاطر «خوش مشربی»، روابط نیکو و کوشش دائمی ایشان برای نزدیکی با دولت‌های وقت در ایران و گرفتن امتیازات بوده است. برای نمونه هبه یک اثر تاریخی ثبت‌شده در فهرست آثار ملی و متعلق به ملت ایران. کاری که هم برای دهنده و هم برای گیرنده زشت و ناپسند بود (بنگرید به: «ریچارد فرای، غولی که ایرانیان ساختند»).

۷- گذشته از تمامی مباحثی که مطرح شد، از دیدگاه شما چطور می‌توان و باید با کوروش به عنوان پدیده‌ای تاریخی مواجه شد. به بیان بهتر به عنوان یک ایرانی در هزاره سوم از چه طریقی باید با کوروش (و کدام کوروش) مواجه شویم تا داشتن او در تاریخ سرزمینمان ارزشی افزوده برای آینده داشته باشد. نظر شما چیست؟

کورش مانند هر پدیده تاریخی دیگر نیازمند شناختن است. شناختی واقعگرایانه و نقادانه. برای شناخت گذشته‌های دور هیچ شخصیت یا واقعه‌ای اولویت ندارد و همگی از جایگاهی یکسان برخوردار هستند. به شناخت کورش همانقدر نیازمندیم که به شناخت تمامی دیگر شخصیت‌های تاریخی. چه شخصیت‌های نیکنامی (همچون مزدک و یزدگرد بزه‌گر) که نامشان در تاریخ‌نامه‌های مجعول به بدی یاد شده و چه شخصیت‌های بدنام و ویرانگری (همچون اردشیر بابکان و انوشیروان عادل) که نامشان در تاریخ‌نامه‌های دستکاری‌شده به نیکی یاد شده. شناخت تاریخ می‌تواند ما را به «درس‌های تاریخی» و «تجربه تاریخی» رهنمون سازد. اما خیال‌پردازی نه تنها ما را از شناخت دور می‌کند که موجب آسیب‌های بیشتر و تکرار رویدادهای ناگوار گذشته می‌شود. ملتی که تاریخ خود را آنچنان که بوده است، بشناسد و از آن درس بگیرد، چشم‌اندازی روشن در پیش رو دارد. اما ملتی که به تاریخ نه آنچنان که بوده، بلکه آنچنان که دوست دارد بوده باشد، نگاه کند؛ محکوم به روزگار و سرنوشتی تیره و تار و تکرار چرخه‌ای عبث از وقایع ناگوار و رنج‌های بیشمار است.

کورش هخامنشی و مصادره اسناد تاریخی

چکیده: شخصیتی به نام کورش که امروزه کسانی کوشش کرده‌اند تا از او امامزاده‌ای معصوم بسازند، ارتباطی با شخصیت واقعی و تاریخی کورش ندارد. شخصیت امروزی کورش محصول مصادره به مطلوب منابع تاریخی و ادعاها و سخنان مجعول منسوب به او است.

تاریخ و مطالعات باستانی دو کاربرد اصلی دارد: اقناع حس کنجکاوی و کسب تجربه از گذشتگان برای ساختن امروز و فردا. در هر دو مورد، لازم است تا به تاریخ و شواهد باستانی «همانگونه که بوده» توجه شود و نه «آنگونه که دوست داریم بوده باشند». قطعه‌قطعه کردن تاریخ بنا به ذوق و پسند شخصی و برداشتن تکه‌های مورد علاقه و نادیده انگاشتن تکه‌هایی که بدان علاقه نداریم، نه به کار اقناع حس کنجکاوی می‌آید و نه به کار تجربه و آموختن از تاریخ. چرا که در هر دو مورد، بخشی از واقعیت نادیده گرفته شده است.

چنین اعمالی به کار دو گروه می‌آید: کسانی که به دنبال دستمایه‌هایی برای دلخوشی و تخدیرهای ناشی از خلأهای عاطفی هستند، و نیز کسانی که تاریخ را ابزاری برای القای مفاهیمی به سود منافع خود و بهره‌کشی‌های ناشی از آن می‌دانند (همچون پان‌ایرانیست‌ها، پان‌ترکیست‌ها، پان عربیست‌ها و دیگر انواع گرایش‌هایی که در نهایت به نژادپرستی و فاشیسم ختم شده‌اند و یا خواهند شد). هر دوی این گروه‌ها، نه تنها بخشی از تاریخ را نادیده می‌گیرند، که با افزوده‌های مجعول و ادعاهای ساختگی (همچون انبوهی از نقل‌قول‌های دروغین منسوب به کورش)، خود یا هواداران خود را گمراه می‌سازند و راه دستیابی به واقعیت‌ها و تجارب تاریخی را مسدود می‌کنند.

چنین است که هر گاه تاریخ را یکسونگرانه ببینیم و در دل ما باور به چیزی مطلقاً خوب و نقدناپذیر جوانه زند، فاشیسم و استبداد از همانجا شروع به رشد می‌کند.

این اشخاص به هنگامی که با روایت تاریخی خوشایندی مواجه می‌شوند، نه منبعی می‌خواهند و نه تردیدی در منابع به خود راه می‌دهند. اما به هنگامی که سخن مغایری را می‌شنوند از هیچگونه انکار و تردید در منابع خودداری نمی‌کنند. منابع را غرض‌ورزانه، غیرمعتبر، دشمن‌نگاری، غلط در ترجمه، تحریف در متن و امثال آن قلمداد می‌کنند و انواع و اقسام لطائف‌الحیل و شگردها را برای نادیده شدن و انکار آنها بکار می‌گیرند. آنان در کنار همه اینها، از هیچگونه اتهام و پرونده‌سازی برای کسانی که منابع تاریخی را منصفانه و واقع‌گرایانه و بدون دخل و تصرف نقل می‌کنند، کوتاهی نمی‌کنند و سعی می‌کنند تا ضعف خود را با روش‌های ناکارآمد تخریبی جبران می‌کنند.

چه نیک می‌بود اگر ما آن اندازه که به فردوسی می‌نازیم، از او می‌آموختیم. چرا که او تاریخ‌نگار منصف و شرافتمندی است که بیش از آنکه کشورها و اقوام و ادیان برایش مهم باشند، به انسانیت و شرف انسانی بها می‌دهد. قلب او برای ایران می‌تپد، اما نیکی‌ها و دلاوری‌های تورانیان را با صدای بلند و فاخرترین سروده‌ها بیان می‌کند و زشتکاری‌های ایرانیان را نیز لاپوشانی نمی‌کند؛ حتی اگر جنگ‌افروزی‌ها و جنایت‌های گشتاسپ و پیروان زرتشت باشد. از همین رو است که گشتاسپ اوستا، شخصیتی محبوب و ستوده‌شده، و گشتاسپ شاهنامه شخصیتی منفور و مذمت‌شده است.

چنین کارهایی در قبال بسیاری از شخصیت‌های میهنی یا مذهبی و یا رویدادها و مکاتب گوناگون انجام شده است، اما نگارنده مثال را از کورش و روایت‌های تاریخی و اسناد باستانی مرتبط با او می‌آورد که بدان تسلط بیشتری دارد.

در باره رفتارهای توأم با انسانیت و مهر و مدارای کورش بسیار گفته شده، اما در این میان این نکته مهم معمولاً مغفول واقع می‌شود که این یک اصل عمومی و بدون استثناء در تاریخ است که هیچ پادشاه یا سرداری نمی‌توانسته و نمی‌تواند بدون قتل‌عام‌های گسترده و بدون غارت دارایی‌های عمومی و خصوصی مردمان کشور خودش و نیز کشور مقابل، دست به کشورگشایی و جهان‌گشایی بزند. هیچ پادشاهی آن اندازه اموال شخصی نداشته تا بتواند مخارج ده‌ها و صدها هزار سپاهی را برای ماه‌ها و سال‌ها فراهم کند.

محرک آن پادشاه و سرداران و سپاهیان برای جهان‌گشایی، فقط امید به پیروزی و غارت کشور مغلوب بوده است. چنانکه بسیاری از پادشاهان چنین اعمالی را با افتخار در کتیبه‌های خود آورده‌اند: «در حران نبردی بزرگ بین ما و والرین قیصر روم در گرفت. ما آنان را بزدیم و قیصر را اسیر کردیم و او را به پارس بردیم. ما شهرهای سوریه و کیلیکیه و کاپادوکیه را در آتش سوزاندیم و ویران نمودیم و غارت کردیم. پس آنگاه به میمنت این پیروزی آتشکده‌ها نشاندیم و موبدان را مورد لطف و عنایت خود قرار دادیم» (از کتیبه شاپور یکم ساسانی بر دیوار کعبه زرتشت در نقش‌رستم).

عریان، سعید، راهنمای کتیبه‌های ایرانی میانه، تهران، ۱۳۸۲، صفحه ۷۰ تا ۷۳

آگاهی‌های ما در باره کورش تا حد بسیار زیادی متکی به منابع یونانی است. چرا که در منابع ایرانی کسی به نام کورش وجود خارجی ندارد، تا چه رسد به شرح و توصیفی در باره او. مگر در حد یادکرد از نام او در آثار ابوریحان بیرونی و حمزه اصفهانی که حتی در همین حد نیز با سکوت فردوسی در شاهنامه روبرو شده است. فردوسی در حالی از افتخارات و کرامات اسکندر تعریف و تمجید کرده، که برخلاف ابوریحان و حمزه و ابن‌خلدون، حتی اشاره‌ای به نام کورش نیز ننموده است. فردوسی از اسکندر با صفات نیکی همچون خردمند، بیداردل، دورکننده بدی‌ها، سازنده، آرام کننده کشور، شاهوار، با فر و فرهنگ، خوب‌چهر، خوب‌گفتار، دادگر، پیروزبخت، بخشنده و آشتی‌جو یاد کرده است.

شاهنامه فردوسی، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، ۱۳۸۶، دفتر پنجم، صفحه ۵۲۳ به بعد.

عمده نقل‌قول‌هایی که از رفتار محبت‌آمیز کورش با کشورها و پادشاهان مغلوب بیان می‌شود، نه بر اساس منابع ایرانی، که برگرفته از گزارش‌های مورخان یونانی و از جمله هرودوت و دیودور سیسیلی و کتزیاس است. اما در روایت‌های همین مورخان، نکات دیگری نیز هست که تعمداً نادیده انگاشته می‌شوند.

به تاریخ هرودوت بیش از هر تاریخ‌نامه دیگری استناد می‌شود و قسمت‌های باب میل آن نقل می‌شود، اما بسیاری از بخش‌های آن که باب میل نیستند، نادیده گرفته می‌شوند و در این مواقع او را مورخی مغرض و دشمن ایران می‌نامند. برای مثال، او آورده که پس از اینکه کرزوس (آخرین پادشاه لیدی) به شگردی از خرمن آتشی که کورش برای سوزاندنش برپا کرده بود، نجات یافت، از کورش پرسید «سربازان تو اکنون در شهر در حال انجام چه کاری هستند؟» کورش پاسخ داد «در حال غارت شهر و گنجینه‌های تو هستند».

Godley, A. D., The Histories, book I, Chapter 88, p. 40.
تواریخ هرودوت، کتاب اول، بند ۸۸

او همچنین آورده است که کورش به ملکه تومیریس/ توموروس (شاه ماساژت‌ها) دل بست و چون با مخالفت او روبرو شد، پسرش را (و به روایتی دیگر پسر و شوهرش را) به گروگان گرفت و سر او را در تشتی از خون برای مادر فرستاد. به گزارش هرودوت، ملکه توموروس قبلاً برای کورش پیغامی بدین مضمون فرستاده بود که «تو را نصیحت می‌کنم از این کار دست برداری. به فرمانروایی ملت خویش خرسند باش و فرمانروایی من بر ملت خویش را نیز روا دار. افسوس که به سخنم اعتنا نخواهی کرد، چون به کمترین چیزی که اعتنا داری، صلح و صفا است. از نبرد با من درگذر که پیروز نخواهی شد و این برای فرزند کمبوجیه ننگ است که از زنی شکست خورد». کورش به سخن توموروس بی‌اعتنا ماند و به حمله‌ای روی آورد که مطابق با پیش‌بینی توموروس، به شکست و کشته شدنش انجامید (بنگرید به «ملکه تومیریس و پایان تجاوزگری‌های کوروش هخامنشی» در مجموعه گفتارهای «رنج‌های بشری»).

مورخ دیگر یونانی که گزارش‌هایی در باره کورش آورده، کتزیاس است. کتزیاس کورش را پادشاهی اهل مدارا و جوانمردی می‌داند و روایت‌های او نَقل و نُقل محافل است. او آورده است که کورش با کروزس با گذشت رفتار کرد و این را بسیار گفته‌اند و شنیده‌ایم. اما همو چیزی دیگری نیز گفته است که آنرا نادیده انگاشته‌ایم. او در کنار گزارشش از مهربانی و گذشت کورش، همچنین آورده است که «کورش چشمان آتیس (پسر کرزوس و ولیعهد لیدی) را در برابر مادرش از حدقه در آورد و سپس او را سر برید. مادر آتیس از غصه این اتفاق خود را از بام به زیر افکند و خودکشی کرد».

کتزیاس پس از نقل رفتار محبت‌آمیز کورش با آستیاگ (آخرین پادشاه ماد) این را نیز آورده است که «کورش پس از تصرف ماد، اَسپیتاماس (شوهر آمیتیس و داماد آستیاگ) را کشت و زنش را تصرف کرد و به جمع زنان خود افزود».

او همچنین آورده است که «کورش چشمان پِتیساکاس (پیشکار خودش) را از حدقه در آورد و پوستش را زنده زنده کند و به صلیبش کشید. به این دلیل که پتیساکاس مأمور آوردن آستیاگ به دربار بود، اما او را در بیابان رها کرده بود و موجب خشم کورش شد که با آستیاگ با مهربانی و گذشت رفتار می‌کرد».

کتزیاس همچنین نقل می‌کند که «کورش قبل از حمله به ماساژت‌ها، به سرزمین دِربیکس‌های سکایی حمله برد و پس از قتل‌عام سی هزار نفر از دربیکس‌ها و کشتن پادشاه آنان و دو پسرش، کشورشان را تصرف کرد».

تاریخ کتزیاس، خلاصه فوتیوس، ترجمه کامیاب خلیلی، تهران، ۱۳۸۰، بخش‌های یک تا هفت، صفحه ۱۵ تا ۳۸

متداول است که عده‌ای به هنگام مواجهه با چنین روایت‌هایی، آنها را روایت‌های مجعول و دروغ از سوی دشمنان ایران بدانند. البته که شاید چنین باشد، چرا که هیچ مورخ و متن تاریخی‌ای، یکسره درست و مطابق با واقعیت نیست. اما مسئله اینجاست که ما برای بیان افتخارات کورش نیز دقیقاً متکی به همین منابع هستیم و در چنین مواقعی فراموش می‌کنیم که آن منابع مغرضانه و غیرمعتبر و دشمنانه بوده‌اند.

انگ‌های «غرض‌ورزی» و «دشمنی با ایران» به پیشانی هر مورخی که بچسبد، به پیشانی کتزیاس- که روایت‌های بالا را از قول او آوردم- نمی‌چسبد. چرا که کتزیاس مورخ دربار هخامنشیان و پزشک مخصوص اردشیر دوم هخامنشی و ملکه پروشات بود. اردشیر او را به سبب حذاقت و نیز علاقه‌ای که به ایران و تاریخ هخامنشیان داشت، به عنوان مورخ و پزشک به دربار خود فراخوانده بود و اسناد رسمی بایگانی‌های هخامنشی را در اختیار او نهاده بود. به همین دلیل، نوشته‌های کتزیاس- برخلاف هرودوت- بر اساس روایت‌های شفاهی و شایعه‌ها نیست و متکی بر اسناد رسمی دست اولِ هخامنشیان است. علاقه کتزیاس به ایران موجب شد که در جنگی که کورش کوچک (برادر اردشیر) با همکاری یونانیان علیه ایران ترتیب داد، شرکت کند و در دفاع از هخامنشیان و مقابله با یونانیان به نبرد برخیزد.

اتهام دشمنی به کتزیاس در حالی انجام می‌شود که اتفاقاً گزارش آریستوبولوس- یعنی کسی که به راستی دشمن ایران و از سرداران مهاجم اسکندر بوده- را بدون تردید و بدون اینکه به هویت او اشاره کنیم، مکرراً نقل کرده‌ایم. و آن عبارت است از آگاهی ما در باره اینکه بنای مشهور به «مادر سلیمان» آرامگاه احتمالی کورش است.

آگاهی ما از غارت تخت‌جمشید به دست اسکندر و نیز سوزاندن تخت‌جمشید به دست همو، متکی به گزارش دیودور سیسیلی است. او آورده است که «اسکندر بزرگترین دشمن تمام آسیا بود و تخت‌جمشید ثروتمندترین شهر در زیر آفتاب بود. او اجازه داد تا سپاهیانش بجز خزانه و هدیش شاهی که به خودش اختصاص یافت، همه جا را غارت کنند و سپس بسوزانند. در خزانه تخت‌جمشید که اسکندر شخصاً آنجا را غارت کرد و سپس به آتش کشید، ۱۲۰.۰۰۰ تالان (۳.۶۰۰.۰۰۰ کیلوگرم) طلا و نقره وجود داشت». اما همین دیودور در ادامه مطلبش، چیز دیگری هم نوشته است که عامداً و به نفع کورش نادیده گرفته شده است: «اینها بازمانده طلا و جواهراتی بود که کورش در طی مدت پادشاهی خود از غارت کشورها تصاحب کرده بود».

دیودور سیسیلی، ایران و شرق باستان در کتابخانه تاریخی، ترجمه حمید بیکس شورایی و اسماعیل سنگاری، تهران، ۱۳۸۴، صفحه ۷۲۴ و ۷۲۵

گزنفون نیز نویسنده دیگریست که مکرراً برای شرح و توصیف خصال برجسته و مردانگی‌ها و بزرگواری‌های کورش بدو استناد می‌شود. اما آشکارا و تعمداً بسیاری از گزارش‌های او نادیده گرفته می‌شوند. برای مثال آنچه که او در فصل ششم از کتاب اول «کورشنامه/ سیروپدی» در مورد حمله ناگهانی به اشخاص بی‌سلاحی که در خواب بودند، آورده است. یا آنچه که او در فصل چهارم از کتاب اول آورده و گفته است که کورش با شمشیر به دنبال هموطنان ماد خود می‌افتاده و آنان را بی‌محابا می‌کشته است. یا آنچه که در فصل ششم کتاب چهارم آورده که به هنگام تقسیم غنائم جنگی یا دریافت خراج، دختران زیبا به کورش تقدیم می‌شده‌اند. یا آنچه که در فصل سوم کتاب سوم نقل شده که کورش و سپاهیانش به اندازه‌ای از اهالی شهر را کشتند که «زنان شیون و زاری آغاز کردند و دیوانه‌وار به هر سو می‌گریختند. آنان اطفال خود را به آغوش گرفته بودند و از معدود کسانی که زنده مانده بودند، استغاثه می‌کردند که نگذارید ما تنها و بی‌پناه بمانیم». همه اینها و بسیاری مطالب دیگر مانند اینها، به هنگام انبوه نقل‌قول‌های رایج از گزنفون نادیده انگاشته می‌شوند.

گزنفون، کورش‌نامه، ترجمه رضا مشایخی، تهران، ۱۳۸۶

برای نمونه‌ای دیگر، می‌توان به الواح هخامنشی کشف شده در بابل اشاره کرد. اینکه به موجب این الواح دانسته شده که کورش و کمبوجیه برخلاف دیگر پادشاهان به فعالیت‌های اقتصادی در مؤسسه مالی اگیبی روی آورده بودند را مکرر خوانده و شنیده‌ایم، اما نخواسته‌ایم توجه کنیم که سرمایه اینکار از محل غارت لیدی تأمین شده بود. همچنین این قسمت از همان الواح نادیده گرفته شده‌اند که برخی از فعالیت‌های مالی اگیبی که در گستره وسیعی از جهان آنروز نفوذ داشت، عبارت بود از: اعطای وام با بهره سی تا پنجاه درصد در ماه، خرید و فروش برده و اجاره دادن فاحشه.

Beitrage zur Assyriologie und Semitischen Sprachwissenschaft, Dritter band, heft 3, Leipzig, 1897.
ترجمه پنجاه لوح حقوقی و اداری از زمان پادشاهی کورش، مجموعه مقالات آشورولوژی و زبان شناسی، جلد سوم، دفتر سوم، لایپزیک، ۱۸۹۷

ادعا می شود که کورش در منشور مشهورش نکاتی دال بر برانداختن برده‌داری یا برانداختن بهره‌کشی از انسان‌ها آورده است؛ هر چند چنین سخنی در منشور کورش نیامده است، اما اگر هم آمده بود، با کتیبه‌های دیگر عصر هخامنشی موافقت نداشت. برای مثال به موجب لوحه شماره ۲۵۲ از سال هشتم پادشاهی کورش در بابل، دختری به نام تابموتو به دلیل اینکه پدرش یک سکه طلا و ده سکه نقره به مؤسسه مالی یا رباخانه اگیبی بدهی داشت، به گرو گرفته شد تا زمانی که پدرش بدهی خود را تسویه کند (دخترانی که به گرو گرفته می‌شدند، برای بهره‌کشی جنسی اجاره داده می‌شدند تا خسارت تأخیر را جبران کنند). (بنگرید به: «اسناد بابلی از عصر هخامنشیان»).

هیچیک از این نمونه‌ها، تناقض در تاریخ‌نامه‌ها و اسناد تاریخی نیست. بلکه نگاه جامع و بدون جانبداری به رویدادها و اشخاص است. تناقض‌ها در ذهن ماست که با مصادره و جعل منابع، شخصیتی معصوم و پیامبرگونه به نام کورش در اوهام و تخیلات خود ساخته‌ایم که ارتباط چندانی با شخصیت واقعی کورش ندارد. شخصیت واقعی‌ای که شواهد فراوانی از خشونت‌ورزی‌ها، غارتگری‌ها، قتل‌عام‌ها و زن‌بارگی‌های او در دست است.

در پاسخ به کسانی که گاهی خرده می‌گیرند که «چرا یک روز از زیبایی‌ها و افتخارات می‌نویسی و روزی دیگر از زشتی‌ها و حقارت‌ها؟» باید این نکته بدیهی را تکرار کرد که هر پژوهشگری که بخواهد منصف باشد، نه به دنبال بیان صِرف زیبایی‌هاست و نه به دنبال پیدا کردن زشتی‌ها. او دنبال آنچه می‌گردد که واقعیت باشد و یا دستکم مطلبی را بیان کند که متکی بر شاهدی تاریخی باشد. اینکه گاهی زشت می‌گردد و گاهی زیبا، به او مربوط نمی‌شود، بلکه به اسناد تاریخی و شواهد باستانی مربوط می‌شود. اگر این نوشته‌ها برای عده‌ای عجیب به نظر می‌رسد، از آن رو است که برخی از ما عادت به یکسونگری و مطلق‌انگاری و مطلق‌اندیشی، و قهرمان‌سازی و دیوپروری داریم و نمی‌توانیم پیوند عاطفی مناسبی با مطالبی که با رویکردی بدور از قهرمان‌سازی‌های وهمی و بدون مصادره به مطلوب منابع نوشته می‌شوند، برقرار کنیم.

اقناع حس کنجکاوی و یا درس گرفتن از تاریخ، تنها و تنها با توجه به واقعیت‌های راستین ممکن است. افتخار کردن به گذشته نیز تنها با تکیه به واقعیت‌ها ممکن می‌شود و نه با اتکای به آنچه که پایه و اساسی ندارد و در حکم خودفریبی یا دیگرفریبی است.

افتخارات فرهنگ و تمدن ایران بیش از آنست که نیاز به تحریف واقعیت‌ها باشد. کسانی که از روی حب و بغض، دیوارهای روستای نیاکانی ما را سیاه می‌کنند و یا کسانی که از روی شیفتگی بیجا، دیوارهای آنرا سراسر سفید می‌کنند، هیچکدام خادم میهن نیستند. خادمان میهن کسانی نیستند که با شعارهای توخالی و خودساخته دست‌اندر کار جعل و تاریخ‌سازی‌اند، بلکه کسانی هستند که آستین‌های خود را برای انجام کاری بالا زده‌اند. دیوارهای روستای پرخاطره نیاکانی ما همانگونه که هست، دوست‌داشتنی و ‌آموختنیست. با همان دیوارهای نیم‌ریخته، با همان درخت‌های خشکیده و تازه جوانه زده، با همان کوچه‌های پر از گُل و گِل، با همان بزغاله‌هایی که بوی پشگل می‌دهند و با همان عطر کاهگل‌های باران خورده که دوست‌داشتنی‌ترین بوی عالم است.

کورش در تورات: مسیح خداوند یا منصوب خداوند؟

مشهور است که نام کورش در عهد عتیق (تورات) به نیکی رفته و اعمال او ستوده شده است. چنین ادعاهایی دستمایه حجم وسیع دیگری از سخنان و ادعاهای ذوقی و ساختگی و تقلبی بوده است. در اینجا با استناد به اصل متن تورات خواهیم دید که کورش در تورات کیست و چه کرده است: کورش در متن عهد عتیق (تورات) گرامی داشته شده و نجات‌دهنده یهودیان از اسارت هفتاد ساله در بابل معرفی شده است. اما در همان کتاب او مجری خواست و اراده و این سخن خدای یهودیان برای نابودی بابل نیز بوده است: «من خود بر ضد بابل بر خواهم خواست و آنرا نابود خواهم کرد. نسل بابلیان را ریشه‌کن خواهم کرد تا دیگر کسی از آنان زنده نماند. بابل را به باتلاق تبدیل خواهم کرد تا جغدها در آن منزل کنند. با جاروی هلاکت بابل را جارو خواهم کرد تا هر چه دارد از بین برود (کتاب اشعیا، باب ۱۴، بند ۲۲ و ۲۳)»؛ «پس از هفتاد سال، پادشاه بابل و قوم او را بخاطر گناهانشان مجازات خواهم نمود و سرزمین ایشان را به ویرانه‌ای ابدی تبدیل خواهم کرد (کتاب اِرمیا، باب ۲۵، بند ۱۲)». شواهد تاریخی و باستان‌شناختی نشان می‌دهد که این خواست در عمل به دست کورش اتفاق افتاد و پس از حمله کورش به بابل تمدن کهن آن برای همیشه از میان رفت.

همچنین متداول است که مفتخرانه گفته می‌شود در تورات (سِفر اشعیاء، باب ۴۵، بند نخست) از کورش با عنوان «مسیح خداوند» یاد شده است. گاه نیز چنین صفت و انتسابی را تعمیم می‌دهند و چهره‌ای پیامبرگونه برای کورش می‌تراشند. اما در اینجا چند پرسش پیش می‌آید که کمتر بدان‌ها پرداخته شده و کوشش می‌کنیم تا با اتکای به نص تورات پاسخ آنها را بیابیم:

۱- آیا در تورات از کورش با عنوان «مسیح خداوند» یاد شده است؟

در ابتدا لازم به توجه است که تورات یک متن یگانه و بلااختلاف نیست، چنانکه دین یهود نیز مذهبی یگانه و بدون انشعاب نیست. نسخ متعدد و متعارض تورات که مورد استناد شاخه‌هایی از یهودیان قرار می‌گیرد (همچون یهودیان صدوقی، فاریمی، مازوتی، اشکنازی، فریسیان و یهودیان ارتدوکس) تا حدودی با یکدیگر متفاوت هستند. بجز این، نسخه اصلی و کهن تورات نیز ساختار و زبان واحدی ندارد و از جمله به زبان‌ عبری و زبان آرامی (معروف به «ترجم») و زبان یونانی (معروف به «سبعینیه») نوشته شده‌اند. هر یک از این نسخ می‌توانسته به عنوان نسخه اساس انتخاب شده باشد.

نگارنده برای آنکه عبارت «مسیح خداوند» را در تورات بیابد، به نسخه‌های گوناگونی به زبان‌های مختلف رجوع کرد و بجز در یک ترجمه فارسی از تورات (کتاب مقدس، چاپ لندن، ۱۹۷۰)، در هیچیک از متون بررسی شده فارسی و غیرفارسی چنین مفهومی را نیافت.

نام کورش در مجموع در ۱۹ بند تورات (با کم‌ و زیادهایی در نسخ مختلف) آمده که در هیچکدام آنها (تا جایی که دیده شد) عبارتی معادل «مسیح خداوند» بکار نرفته است. در نسخ مختلف سِفر اشعیاء (باب ۴۵، بند نخست) که گفته می‌شود این عبارت در آنجا آمده، از کورش با عناوینی همچون «منصوب (appointed) خداوند» و «تعمید شده/ روغن‌مالی شده (anointed) خداوند» یاد گردیده است. البته در تورات از کورش با صفت «عادل» نیز یاد شده است (اشعیاء، باب ۱، بند ۱۳).

۲- منظور از «مسیح» چیست؟

اما در هر حال و با توجه به تفاوت نسخ، شاید بتوان مفهوم «روغن‌مالی شده خداوند» (که نوعی مراسم مذهبی است) را به «مسح کردن» تعمیم داد و «مسیح» را تصریفی لغوی از «مسح شده» گرفت. اما نمی‌توان مفهوم «مسیح» را (چنانکه برخی بر آن پافشاری می‌کنند تا از کورش شبه پیامبری ترتیب دهند) به عنوان اسم خاص یا مفهوم خاص (معادل با «عیسی مسیح» یا «نجات‌بخش») از آن بیرون کشید. چرا که در نسخه‌های بررسی شده، واژه‌‌های عبرانی «המשיח»، «ישו»، «ישוע» یا واژه‌های عربی «المسیح»، «یسوع» یا واژه‌های انگلیسی «Messiah»، «Christ»، «Jesus» نیامده و البته که نباید هم آمده باشد.

اما در هر صورت و با توجه به شباهت‌های موجود بین نسخ می‌تواند بدون تردید پذیرفت که کورش از نظر یهودیان پادشاهی محبوب و منصوب خداوند بوده که برای انجام وظیفه‌ای بزرگ برگزیده شده است.

۳- این «مسیح یا منصوب خداوند» مشخصاً قرار است چه اعمالی را از انجام بدهد؟

پرسش مهم‌تر این است که کورشی که عادل است، منصوب خداوند است، خداوند دست راست او را گرفته (اشعیاء، باب ۴۵، بند ۱)، به دست همو تعمید شده و احیاناً مسیح او است (البته از نظر آن قوم)، فارغ از هر اسم و صفتی، چه کاری باید انجام بدهد و مشخصه عادل بودن و مسیح بودن او چیست؟ وظیفه‌ای که به موجب تورات بر دوش کورش نهاده شده و او قرار است آنرا به انجام برساند، عبارت است از:

«اجرای وعده‌های پیشین خداوند که ارمیای نبی بیان کرده بود» (عزرا، باب ۱، بند ۱)، «مغلوب کردن ملت‌ها و شکستن درها» (اشعیاء، باب ۴۵، بندهای ۱ و ۲)، «آزاد کردن یهودیان از اسارت» (اشعیاء، باب ۴۵، بند ۱۳؛ عزرا، باب ۲، بند ۱)، «اعطای ظروف قیمتی به رئیس یهودیان» (عزرا، باب ۱، بند ۸)، «ساختن خانه‌ای برای خدا در اورشلیم» (تواریخ ایام، باب ۳۶، بند ۲۲ و ۲۳)، «ساختن قربانگاه» (عزرا، باب ۶، بند ۳)، «وا داشتن همسایگان یهودیان به دادن طلا و نقره و اموال به آنها و نیز دادن هدایایی برای خانه خدای آنان» (عزرا، باب ۱، بند ۴ و ۶)، «مجازات پادشاه و مردم بابل بخاطر گناهانشان» (ارمیا، باب ۲۵، بند ۱۲)، و در نهایت: «نابود کردن بابل، ریشه‌کن کردن نسل بابلیان، تبدیل کردن بابل به باتلاق و لانه جغدها، جارو کردن بابل با جاروی هلاکت» (اشعیاء، باب ۱۴، بندهای ۲۲ و ۲۳). اینست اعمال مقرر شده برای مسیح یا منصوب عادل خداوند.

۴- کورش در ازای انجام این اعمال چه چیز دریافت می‌کند؟

«پادشاهی همه کشورهای جهان» (عزرا، باب ۱، بند ۲)، «تصرف گنجینه‌ها و خزائن» (اشعیاء، باب ۴۵، بند ۳)، «درآمد کشور مصر و حبشه، و مالکیت مردمانی بسته در زنجیر از سبا» (اشعیاء، باب ۴۵، بند ۱۴).

۵- آیا آن اعمال انجام شده است یا نه؟

نص تورات و رویدادنامه‌های بابلی و منشور کورش و متون تاریخی، کم‌وبیش دلالت بر اجرای اوامر خدای یهودیان (و در واقع خود یهودیان) دارد. کورش شهر و کشور بابل را تصرف می‌کند و به عمر کشور و تمدن بابل برای همیشه پایان می‌دهد. گنجینه‌های بابل را تصرف می‌کند و به دستاوردهای موجود علمی و اجتماعی بابل پایان می‌بخشد. در حالیکه چیزی از مظاهر تمدن نیز بر جای نمی‌گذارد که یادمان و خاطره‌ای از سلطه او و جانشینانش بر بابل باشد. اما با این حال، یهودیان را آزاد می‌کند و به «عدالت» حکم می‌کند که آنان «به خرج همسایگان خود» به اورشلیم بازگردند و به «خرج همان‌ها» معبدی برای خدای خود بسازند.

۶- آیا آن اعمال جای افتخار دارد؟

افتخار کردن و بالیدن امری مطلق نیست و بسته به دریافت و چگونگی نگرش و جامعه‌نگری و روحیات انسانی هر شخص و مکتبی با یکدیگر متفاوت است. اما آنچه مسلم است این است که برای افتخار کردن می‌باید «کل» روایت را در نظر داشت و نه فقط تکه‌ای دلخواه از آنرا. اگر روایت تورات به تمامی درست و مبتنی بر واقعیت باشد (که بعید است)، کورش به یهودیان خدمتی بزرگ کرد؛ خدمتی که با ظلم به دیگران توأم بود. او در تورات دست دهنده به یهودیان و دست گیرنده از غیریهودیان دارد. اما از سوی دیگر، کورش بابل را به باد فنا داد. حال هر کس می‌تواند به کورشی که نامش در تورات آمده، ببالد یا بتازد. ولی تاریخ برای بالیدن و تازیدن نیست، برای تجربه آموختن است.

کورش هخامنشی و سکوت منابع کهن ایرانی و تاریخ و ادبیات فارسی

نام کورش نه تنها در شاهنامه فردوسی نیامده، که در سراسر متون اوستایی، متون پهلوی اشکانی، متون پهلوی ساسانی، متون مانوی، متون سغدی، و دیگر متون ایرانی میانه نیز نیامده است. این سکوت در کنار سکوت یا کم‌توجهی متون فارسی و تاریخ‌نامه‌های سده‌های میانه، نشان می‌دهد که گویا ایرانیان برای کورش اهمیتی قائل نبوده‌اند و توجهات غلوآمیز اخیر ظاهراً ناشی از القائات استعماری بوده است.

نه تنها نام کورش، که نام سلسله هخامنشی نیز در متون اوستایی، متون پهلوی، تواریخ و ادبیات و دیگر متون کهن فارسی و عربی (همچون شاهنامه فردوسی و آثار ابوریحان بیرونی) نیامده و ایرانیان بطور کلی با نام و مفهوم هخامنشی و هخامنشیان آشنایی نداشته‌اند.

کورش حتی در زمان قاجاریه نیز ناشناخته بوده است. فرصت‌الدوله شیرازی که پژوهش و گزارش مفصل و مصوری از آثار باستانی و تاریخ و جغرافیای استان فارس را در اواخر پادشاهی ناصرالدین‌شاه قاجار نوشته، در شرح بنای موسوم به مشهد مادرسلیمان آورده است: «بنابر آنچه مورخین فرنگستان را عقیده است، آن مقبره پادشاهی است که نام او کوروش بوده و او را چتریش نیز می‌نامیده‌اند». این عبارت و این تنها یادکرد از نام کورش در کتاب فرصت‌الدوله نشان می‌دهد که حتی در دوره قاجار و در میان پژوهشگران تاریخ و جغرافیا، نام کوروش تا این اندازه برای ایرانیان جدید و ناشناخته بوده است. این در حالی است که شرح حال بسیاری از پادشاهان پیش از اسلام در کتاب او آمده است.

فرصت‌الدوله شیرازی، آثارالعجم در تاریخ و جغرافیای مشروح بلاد و اماکن فارس، به کوشش علی دهباشی، تهران، ۱۳۶۲، ص ۲۲۸.

یادکرد نام کورش در منابع کهن ایرانی به شرح زیر است:

۱- کورش هخامنشی در متون اوستایی

نام کورش در متون اوستایی (اعم از یسناها، یشت‌ها، ویسپرد، وندیداد و خرده‌اوستا) نیامده است.

۲- کورش هخامنشی در متون شرق‌ ایرانی

نام کورش در متون شرق ایرانی (اعم از سغدی، بلخی، خوارزمی، سکایی و جز آنها) نیامده است.

۳- کورش هخامنشی در متون فارسی باستان

در متون فارسی باستان هخامنشی اطلاعاتی  باره کورش وجود ندارد، اما در دو جا نام او به شکل‌های زیر آمده است. یکبار در کتیبه‌های کوتاه و مکرر مشهد مادرسلیمان (پاسارگاد احتمالی): «من کورش، شاه هخامنشی»؛ و دیگری در کتیبه داریوش در بیستون که کمبوجیه و بردیا پسران کورش معرفی شده‌اند: «پسر کورش به نام کمبوجیه از دودمان ما در اینجا شاه بود»، «مغ گئومات به دروغ چنین می‌گفت که من بردیا پسر کورش هستم»، «وَهیَزداتَه به دروغ چنین می‌گفت که من بردیا پسر کورش هستم».

۴- کورش هخامنشی در متون پهلوی اشکانی

نام کورش در متون پهلوی اشکانی (پارتی) نیامده است.

۵- کورش هخامنشی در متون پهلوی ساسانی

نام کورش در متون پهلوی ساسانی (اعم از کتیبه‌ها و کتاب‌ها) نیامده است.

۶- کورش هخامنشی در متون مانوی

نام کورش در متون مانوی نیامده است.

۷- کورش هخامنشی در متون فارسی
الف) کورش هخامنشی در شاهنامه فردوسی

نام کورش در شاهنامه فردوسی نیامده است.

ب) کورش هخامنشی در شعر و ادبیات فارسی

نام کورش در شعر و ادبیات فارسی نیامده است.

ج) کورش هخامنشی در تاریخ‌نامه‌های ایرانی

نام کورش چند بار به شکل‌های کورش، قورش، قورس همراه با شرح مختصری از او در «آثارالباقیه» ابوریحان بیرونی، «تاریخ پادشاهان و پیامبران» حمزه اصفهانی و چند متن دیگر آمده که بازتاب و تلخیصی از کتاب تورات یهودیان است. حمزه اصفهانی نام کورش را یک نام عبرانی یهودی می‌داند.

این همه آنچه بود که در متون ایرانی در باره کورش آمده است. سکوت منابع ایرانی در قبال نام کورش نشان می‌دهد که ایرانیان با اینکه اندکی با نام او آشنا بوده‌اند، اما کورش در بهترین حالت شخصیتی ناچیز بوده است که ایرانیان برای او اهمیتی قائل نبوده‌اند.

کورش و اسکندر در شاهنامه فردوسی

فردوسی در شاهنامه در حالی از «زن‌دزدی کیخسرو»، «کنیزبازی ایرج»، «شهرسوزی‌ها و زن و بچه کشی‌های کیکاووس»، «مردم‌کشی‌های شاپور ذوالاکتاف»، «زن‌بارگی‌های بهرام گور»، «مردم‌کشی‌ها و شهرسوزی‌های انوشیروان»، «شکنجه‌گری‌ها و قساوت‌های خسرو پرویز، پوراندخت، شاپور، بهرام و دیگران» و بسیاری از دیگر رفتارهای خشونت‌بار و ضد بشری یاد می‌کند که در مورد کورش مطلقاً سکوت کرده و اسکندر را شخصیت و پادشاهی خردمند، بیداردل، دورکننده بدی‌ها، سازنده، آرام کننده کشور، شاهوار، با فر و فرهنگ، خوب‌چهر، خوب‌گفتار، دادگر، پیروزبخت، بخشنده و آشتی‌جو نامیده است. او همان خصالی را برای اسکندر قائل شده که قرآن برای ذوالقرنین قائل شده است. سخنان فردوسی در شاهنامه با آنچه در تداول امروز گفته و نوشته می‌شود و تبلیغ می‌گردد، بکلی متفاوت و متناقض است. آیا فردوسی درست گفته و مبلغین امروز نادرست می‌گویند و سخنان فردوسی را با تحریف بازگو می‌کنند یا برعکس؟ پاسخ این پرسش را چگونه می‌توان داد و این دوگانگی را چگونه می‌توان حل کرد؟ آیا می‌توان فردوسی را بخاطر بیان واقعیت‌هایی از جنایتگری‌های پادشاهان ایران، دشمن ایران قلمداد کرد؟ آیا دوستدار ایران کسی است که رنج‌های تاریخی مردم ایران را برای توجیه اعمال حاکمان و پادشاهان نادیده بگیرد و آنان را به انسان‌ها ترجیح دهد؟ دستکم فردوسی چنین نبوده و رنج مردم و ظلم شاهان را پرده‌پوشی نکرده است.

در تفاوت اسکندر با کورش

یکی از تفاوت‌های مهم اسکندر با کورش در این بود که اسکندر به سپاهیان خود فرمان داد به خانه‌های مردم وارد نشوند و کورش خانه‌های مردم را به سرداران سپاه خود می‌بخشید. این نکته به مانند بخشیدن زنان به سرداران، نشان دهنده مفهوم «بخشندگی» است که گزنفون به کورش منسوب می‌دارد و بدون در نظر گرفتن مفهوم و مصداق آن، موجب خوشایند عده‌ای شده است که گزنفون را ستایشگر کورش می‌دانند.

شاید دلیل اینکه نام اسکندر در شاهنامه فردوسی به نیکی ثبت شده و از کورش یادی نشده است، و مردم ایران و دیگر کشورها نیز از دیرباز تاکنون نام اسکندر (و حتی نام چنگیز و تیمور) را بر روی فرزندان خود می‌نهادند، اما نام کورش را طرد کرده بودند، در همین تفاوت مهم میان این دو تن بوده باشد.

در این زمینه، یک اختربین بابلی که رصدهای شبانه خود از وضعیت سیارات را بر روی لوحه‌های گلی ثبت می‌کرده و آنرا با رویدادهای زمینی تطبیق می‌داده، به کوتاهی به تصرف بابل به دست اسکندر اشاره کرده است.

او که در زمان تصرف شهر بابل به دست قوای اسکندر در این شهر زندگی می‌کرده است، در ضمن ثبت رصدهای روز یازدهم از ماه هفتم از سال پنجم پادشاهی داریوش سوم هخامنشی (برابر با ۱۸ اکتبر ۳۳۱ پیش از میلاد) آورده است که در این روز اسکندر اطلاعیه‌ای صادر کرد و برای بابلیان سیپار خوانده شد. مضمون این اطلاعیه چنین بود که: «من به خانه‌های شما وارد نخواهم شد». یا: «سپاهیان من به خانه‌های مردم تعرض نخواهند کرد».

او در ادامه آورده است که در روز سیزدهم همان ماه (برابر با ۲۰ اکتبر) «سپاه اسکندر، شاه جهان، در حضور مردمی که آنان را سجده می‌کردند، وارد بابل شد».

این لوح با شماره BM 36761 در موزه بریتانیا نگهداری می‌شود و مطالب بالا در سطرهای ششم تا یازدهم پشت کتیبه نوشته شده است.

بنگرید به: گزنفون، کورش‌نامه، ترجمه رضا مشایخی، چاپ ششم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۶، صفحه ۲۱۶٫

Sachs, A., and H. Hunger, Astronomical Diaries and Related Texts from Babylon, Vienna, 1988-1996, Vol. I, p. 179.
Van der Spek, R.J. (Bert), Darius III, Alexander the Great and Babylonian scholarship, in: Achaemenid History XIII, Leiden, 2003, pp. 289-346.
The archaeology of Alexander the Great: 3. Babylonian Diary

مقایسه کورش هخامنشی با چنگیزخان مغول

در کتاب‌های درسی عموم کشورها کوشش می‌شود تا چهره‌ای کریه از متجاوزان بیگانه و چهره‌ای منزه از متجاوزان خودی نشان داده شود. در ایران عده‌ای به کورش می‌نازند و در مغولستان عده‌ای به چنگیزخان (تموچین) و در ازبکستان به تیمور لنگ. در جاهای دیگر نیز به آتیلا و نرون و دیگران.

اما با این حال می‌توان فارغ از تاریخ‌سازی‌ها و تبلیغات رایج، نگاهی اجمالی به کورش و چنگیزخان نمود و مقایسه‌ای کوتاه میان آنان ترتیب داد.

چنگیزخان و کورش هر دو جهان‌گشا و متجاوز به سرزمین‌های دیگر بوده‌اند.

چنگیزخان و کورش هر دو در تجاوزات خود از قتل‌عام مردم و آتش زدن خانه آنان باکی نداشته‌اند.

چنگیزخان قبایل مغول را با هم متحد کرد و با تجاوز به کشورهای همسایه امپراتوری مغولان را پایه‌گذاری کرد. کورش نیز قبایل پارسی را با هم متحد کرد و با تجاوز به کشورهای همسایه امپراتوری پارس را پایه‌گذاری کرد.

چنگیزخان و کورش هر دو از فرزندان شاهان محلی یا رؤسای قبایل ناحیه خود بوده‌اند.

چنگیزخان استفاده از هرگونه القاب و صفات تجملاتی و تشریفاتی را ممنوع کرده بود و هر شخصی را فقط می‌بایست با نام او خطاب کرد. کورش چندین لقب افتخاری برای خود وضع کرده بود.

چنگیزخان مردم عادی در کوچه‌های نیشابور را قتل‌عام کرد. کورش مردم عادی در کوچه‌های نینوا را قتل‌عام کرد.

چنگیزخان و کورش هر دو دارای زنان متعدد بودند.

چنگیزخان در زمان حیات خود امپراتوری‌اش را میان پسران و برادرانش تقسیم کرد. کورش پسرش کمبوجیه را به ولیعهدی خود انتخاب کرد.

چنگیزخان یک سلسله نظام اداری و لازمه‌های کشورداری را برای امپراتوری خود بنیان گذاشت. کورش هیچ نظام اداری یا لازمه کشورداری بنیان ننهاد.

چنگیزخان به هیچ دینی گرایش نداشت و هیچ دینی را حمایت یا تبلیغ نمی‌کرد. کورش گرایشات دینی داشت و همواره خود را برگزیده خدا می‌دانست و اعمال نیایشی و قربانی‌های لازم را برای شکرگذاری خدایان بجای می‌آورد.

چنگیزخان جهان‌گشایی و فتوحات خود را به خواست خدا نمی‌دانست و خودش را خدای روی زمین می‌دانست. کورش جهان‌گشایی و فتوحات خود را در ظل الهی و به خواست خدا قلمداد می‌کرد.

چنگیزخان با اینکه اعتقاد دینی نداشت، اما دخالتی در مناسک دینی دیگران نمی‌کرد و حتی مجازات‌های سختی برای آزار رسانندگان به پیروان ادیان گوناگون مقرر کرده بود. وضع چنین مجازات‌هایی از طرف کورش دیده نشده است.

چنگیزخان خط اویغوری را به عنوان خط رسمی ممالک خود برگزید و دستور داد تا مغولان و بویژه کودکان این خط را بیاموزند. در زمان کورش تنها فنون رزمی و تربیت نظامی‌گری آموخته می‌شد.

چنگیزخان دستور داد پس از مرگ، او را در جایی دفن کنند که هیچ نشانی از آن نباشد. کورش برای خود مقبره‌ای فاخر ساخت (اگر آن بنا آرامگاه کورش باشد).

چنگیزخان یک سلسله قوانین به نام «یاسا» وضع کرد که عمدتاً دربردارنده مجازات‌های سخت و خشنی بود. اما با این حال، نظم معینی به وضعیت قوانین مدنی و جزایی و خانوادگی و اقتصادی امپراتوری داد. کورش هیچ قانون‌نامه و مقررات مدنی یا جزایی وضع نکرده است.

چنگیزخان یکی از پسرانش را به دلیل بی توجهی به قانون شخصاً مجازات کرد و او را به تعداد معین چوب زد. از کورش رفتاری مشابه دیده نشده است.

چنگیزخان برده‌داری و زنا را بین مغولان ممنوع کرد. کورش برده‌داری را رونق داد و دختران در زمان او و در شرایط بدهکاری، وادار به بهره‌کشی جنسی می‌شدند.

از چنگیزخان گزارش‌هایی دال بر رفتار نیک او با زنان در دست نیست. از کورش گزارش‌هایی وجود دارد که زنان را در جنگ به اسارت می‌گرفته و گاه به سرداران خود می‌بخشیده است.

ازدواج با محارم در قوانین چنگیزخان بطور کلی ممنوع بود. ازدواج با محارم در زمان کورش در خاندان سلطنتی رایج بود.

چنگیزخان دانشمندان و ادیبان و گروهی دیگر را از پرداخت مالیات یا خراج معاف کرده بود. چنین نمونه‌ای از زمان کورش دیده نشده است.

چنگیزخان و اعقاب او علاوه بر نابودی مدنیت‌های گوناگون، موجب سرنگونی قطعی خلفای عباسی نیز شدند. کاری که تمامی سرزمین‌های مشرق‌زمین نیاز مبرمی بدان داشتند و همواره ناکام می‌گردیدند. هر چند که از تله‌ای به تله دیگر افتادند. اما کورش و اعقاب او منجر به سرنگونی حکومت‌ها و تمدن‌هایی همچون ماد و لیدی و عیلام و بابل و مصر و هند و دیگر جاها شدند. تمدن‌هایی که سرآمدان فرهنگ و مدنیت زمان خویش بودند.

از زمان بازماندگان چنگیزخان نمونه‌هایی از بناهای عام‌المنفعه و آثار معماری و هنری بازمانده و سبک‌های تازه‌ای در هنر و معماری پدید آمده است. از زمان کورش و بازماندگان او چیزی جز چند کاخ‌ سلطنتی و سنگ‌نگاره شاهان شناخته نشده و آنچه پیش از کورش وجود داشت، برای همیشه از بین رفت.

در مجموع، چنگیزخان ترکیبی از یک متجاوز و غارتگر و بنیانگذار سازمان کشوری و نظام اداری بود. اما کورش فقط متجاوزی غارتگر بود.

ایرانیان بیش از هر مردم دیگر پایمال کورش شدند و مغولان نیز بیش از مردم دیگر پایمال چنگیزخان. تمامی ساکنان سرزمین‌هایی که به دست کورش و چنگیزخان تصرف شده و به خاک و خون کشیده شدند، قربانی جهان‌گشایان و زیاده‌خواهانی بودند که آسایش و همزیستی انسان‌ها را قربانی هوس‌ها و زیاده‌خواهی‌های مرگبار خود کردند.

هجوم مغول ویرانگرتر بود یا هجوم کورش؟

هجوم مغول با اینکه ویرانگر و تباه‌کننده بود، اما منجر به نابودی هیچیک از مشخصه‌های هویت ایرانی نشد. آنان حتی در نهایت از سبک تازه و نوینی در فرهنگ و هنر و معماری حمایت کردند و آثار ارزنده‌ای از خود برجای گذاردند. علاوه بر این، هجوم مغول موجب سقوط قطعی خلفای عباسی نیز شد که ایرانیان و دیگر ملت‌ها از ساقط کردن آنان عاجز شده بودند.

اما هجوم کورش به بابل- برخلاف هجوم مغول به ایران- منجر به نابودی قطعی مشخصه‌های هویت بابلی شد. هجوم کورش نه تنها موجب شکل‌گیری سبک تازه‌ای در فرهنگ و هنر و معماری و دیگر دستاوردهای فکری یا مادی نشد، که حتی همان دستاوردهای موجود علمی و اجتماعی را که بابل به تازگی بدان‌ها دست یافته بود، به باد یغما داد.

از دوره کورش و عمدتاً از زمان هخامنشیان در بابل، تقریباً هیچگونه یادمان و آثار فرهنگی و تمدنی بر جای نمانده است. بابل پس از سلطه کورش نه تنها چیزی به دست نیاورد، که دارایی پیشین خود را نیز از دست داد.

در دوره سلطه کورش بر بابل، مدارا و تساهل دینی که در زمان پادشاهی هفده ساله نبونید به اوج خود رسیده بود، تا حد زیادی نابود گردید. صلح‌طلبی و خودداری از تجاوز به کشورهای دیگر که در زمان نبونید رایج شده و تثبیت یافته بود، مجدداً تباه گردید و دوره جدیدی از لشکرکشی‌ها و کشورگشایی‌ها آغاز گردید.

در زمان سلطه کورش بر بابل، بسیاری از سنت‌های تاریخ‌نویسی بابلی، نجوم بابلی، نظام‌های فکری و فلسفی و دینی متنوع بابلی، اسطوره‌های بابلی، نگارگری بابلی، تندیس‌سازی بابلی، مدارس و مراکز آموزشی و بسیاری از دیگر مبانی تمدن بابلی برای همیشه از میان رفت. این در حالی بود که سنت‌های برده‌داری، رباخواری، بهره‌کشی جنسی از دختران، سخت‌گیری به زنان و نیز تربیت اطفال به عنوان سرباز و نیروی نظامی گسترش و استحکام بیشتری یافت.

زرتشت و کورش در شاهنامه فردوسی

میزان توجه لازم به به زرتشت و کورش و هخامنشیان به همان اندازه‌ای لازم و کافی است که فردوسی در شاهنامه آنرا معین کرده است: چند بار اشاره گذرا و مبهم به نام زرتشت، بی‌توجهی به دین زرتشتی و بی‌توجهی و سکوت مطلق نسبت به کورش و دیگر هخامنشیان به استثنای شرح مبسوط غلبه اسکندر بر آنان. فردوسی به درستی نشان داده است که اهمیت و جایگاه این نام‌ها در فرهنگ ایران در همین حد است و نه بیش از آن.

محبوبیت مردمی: کورش یا نبونید؟

پردهٔ اول: کورش در سطرهای سوم تا نوزدهم منشور مدعی می‌شود که مردم بابل از نبونید (شاه بابل) ناراضی بودند و او را شاهی می‌دانستند که اندوه و غم، سختی معاش، و رنج و آزار و مرگ برای مردم خود آورده بود. کورش می‌گوید که مردم بابل از خدای بزرگ خواستند که شاهی خوب برای آنان بیابد و خدای بزرگ هم پس از اینکه سراسر جهان را گشت، کورش را یافت و از او حمایت کرد تا شاه بابل شود. آنگاه همه مردم از پادشاهی کورش که توأم با راستی و عدالت بود و آنان را از غم و مرگ رهایی داده بود، خوشنود شدند و او را شادباش گفتند.

پردهٔ دوم: داریوش در بند شانزدهم از ستون اول کتیبه بیستون گزارش می‌کند که شخصی به نام نَدینتوبِل که خود را پسر نبونید معرفی می‌کرد، قیام کرد و با حمایت همه مردم شاه بابل شد. داریوش چند ماه بعد و در بند چهاردهم از ستون سوم همان کتیبه مجدداً گزارش می‌کند که شخص دیگری نیز به نام اَرَخَه که خود را پسر نبونید معرفی می‌کرد، قیام کرد و با حمایت همه مردم شاه بابل شد. هر دوی این قیام‌ها توسط داریوش سرکوب شدند.

حال سؤال اینجاست که تناقض بین گزارش‌های کورش و داریوش چگونه حل می‌شود؟ اگر مردم از نبونید ناراضی بوده و خواهان کورش بوده‌اند، چگونه است که دو نفر می‌توانند با ادعای انتساب خودشان به نبونید (که علی‌القاعده باید منفور باشد)، اینچنین محبوبیت مردمی کسب کنند و به شاهی برسند. آن هم در شرایطی که فقط هفده سال از زمان نبونید می‌گذشته و بسیاری از مردمان بابل، هم خاطره پادشاهی نبونید را به یاد داشته‌اند و هم خاطره پادشاهی کورش را. اگر سخن داریوش درست باشد، نشان می‌دهد که نبونید به اندازه‌ای محبوبیت داشته که کسانی برای کسب حمایت مردم، خود را پسر او معرفی می‌کرده‌اند.

این تناقض به سه شکل قابل حل است: ۱- کورش سخن نادرستی گفته و چنین ادعایی را برای توجیه حمله خودش به بابل مطرح کرده است. ۲- داریوش سخن نادرستی گفته و آن قیام کنندگان، خودشان را به نبونید منتسب نکرده بوده‌اند. ۳- هر دو درست گفته‌اند. به این صورت که مردم بابل واقعاً از نبونید ناراضی بوده‌اند، اما پس از کسب تجربهٔ حکومت و رفتار کورش، متوجه می‌شوند که نبونید با همه معایبش، بهتر و قابل تحمل‌تر از او و دیگر هخامنشیان بوده است. در نتیجه یک پادشاه از نسل او را بر هخامنشیان ترجیح می‌داده‌اند. پاسخ چهارمی برای حل این تناقض به نظرم نمی‌رسد.

مومیایی کورش: نمونه تازه‌ای از ادعاهای نسنجیده

گویا قصه‌پردازی‌ها و خیال‌بافی‌های تاریخی را پایانی نیست و ترکیبِ عده‌ای از ایران‌دوستانِ ذوق‌زده با برخی تحریف‌گران تاریخ و بعضی مسئولانی که در جایگاه درخور خود نیستند، معجونی را فراهم کرده است که تاکنون در طبله هیچ عطاری یافت نشده بود. اینروزها سوء‌استفاده از نام و جایگاه تاریخی- اسطوره‌ای کورش رواج چشمگیری یافته و تبدیل به یک «شاه‌کلید» برای مقاصد گوناگون شده است.

هنوز زمان زیادی از قصه‌های سرگرم‌کننده‌ و گمراه‌کننده‌ای همچون ماجرای کشف ارتش کمبوجیه در مصر، کشف مومیایی پادشاهی در سنندج، روز جهانی کورش، جزیره مصنوعی فروهر، جام طلایی هخامنشی، و نمونه‌های بی‌شمار دیگر نمی‌گذرد، که خبرگزاری ایسنا و چندین وب‌سایت دیگر در شهریور ۱۳۸۹ خبر از مومیایی کورش در ۳۵ متری زیر آرامگاه او دادند.

منبع این خبر- همچون چند نمونه دیگر- یکی از مسئولان سازمان میراث فرهنگی، و این بار رئیس پژوهشگاه سازمان در دولت آقای احمدی‌نژاد بود. یعنی جایی که می‌باید بیش از همگان مراقب سخنان و ادعاهای خود باشند.

ایشان احتمال داده‌اند که مومیایی کورش باید در زیرِ آرامگاه منسوب به او باشد. سندی که ایشان را به چنین گمانی رهنمون شده، عبارت بوده از اینکه «کورش در وصیت‌نامه‌اش خواسته که در خاک ایران دفن شود و در نتیجه نمی‌توانسته در جایی قرار گیرد که از سنگ ساخته شده است». یعنی جناب ایشان به عنوان رئیس پژوهشگاه سازمان میراث فرهنگی که اکنون قصد کاوش در محوطه مشهد مادرسلیمان (پاسارگاد احتمالی) و بقول خودشان «پاسخ به پرسش‌های تاریخی» را دارند، هنوز فاقد توان تشخیصِ داده‌های مستند تاریخی از شعرها و ترانه‌های باب روز هستند و خبر ندارند که آن وصیت‌نامه و آن عبارتی که می‌گوید «فرمان دادم بدن مرا بدون تابوت و مومیایی در آغوش خاک پاک ایران دفن کنید تا ذره‌ذره بدنم خاک ایران را تشکیل دهد»، تنها یک شعرگونه و سخن زیبای ساختگی از سوی علاقه‌مندانِ پرشور و خوش‌ذوق بوده و نه آنکه در اسناد تاریخی آمده باشد. علاوه بر این می‌دانیم که تاکنون حتی یک نمونه مومیایی در هیچ کجای ایران و بین‌النهرین و آناتولی و هند و آسیای میانه پیدا نشده و اگر هم این قطعه شاعرانه سندیت تاریخی داشت، بر مومیایی نبودن کورش دلالت می‌کرد.

در ادامه این ادعاها آمده است که «ممکن است جسد کورش در سردابه‌ای زیر این مقبره و حدود ۳۵ متری عمق زمین باشد که این را باید با دستگاه‌های فنی یا صوت شناسایی کرد». بهتر می‌بود که ایشان قبلاً این آزمایش‌ها را انجام می‌دادند و آنگاه چنین ادعایی را آن هم با چنان دقتی اعلام می‌کردند. برای انجام چنین آزمایشی نیز نیاز به بکارگیریِ دستگاه‌های ژرفانگاریِ ژئومغناطیسی، ژئوالکتریکی و حتی سونوگرافیک است که هیچکدام آنها در ایران وجود خارجی ندارند و ابزارهای باستان‌شناسی در ایران (به عنوان یک کشور بسیار عقب‌افتاده در این زمینه) چیزی بیش از بیل و کلنگ و ماله نیست.

کشته شدن کورش به دست «هون‌ها» نیز بخش دیگری از سخنان ایشان بوده است. در حالیکه هویتی به نام «هون» متعلق به سده چهارم میلادی به بعد است و با زمان پادشاهی کورش، نزدیک به یک‌هزار سال فاصله دارد. درست مانند این است که کسی بگوید خواجه نظام الملک بدست نازی‌های آلمانِ هیتلری کشته شد.

ایشان در ادامه فرموده‌اند که «معتقدم مقبره کوروش یک نوع مقبره مصطبه‌ای مصری است». اما بهتر است تا زمانی که تفاوت میان اسناد تاریخی و شعرهای ذوقی را تشخیص نمی‌دهیم، در استفاده از واژه «معتقدم» احتیاط شود.

در پایان این سخنان آمده است که «مشکل اساسی ما این است که چطور با این رطوبت‌ها مراقب ساختمان‌ها باشیم». برای این نگارنده دانسته نیست که اصرار مقامات سازمان میراث فرهنگی مبنی بر خطر رطوبت برای آثار باستانی با چه دلیل و انگیزه‌ای صورت می‌گیرد و چرا در هر مصاحبه و اظهارنظر، از این خطر عظما نیز یاد می‌کنند. چنانکه دانسته نیست در پشت این حجم وسیع اخبار و ادعاهای عجیب که پیرامون کورش و هخامنشیان بیان می‌شود، چه قصد و منظوری نهفته است.

از آنجا که نظریه‌پردازی و پاسخ به پرسش‌ها و مجهولات تاریخی در شرح وظایف سازمان میراث فرهنگی نیامده است، شایسته است که مسئولان سازمان بجای اینکه وقت خود را در موضوعی که وظیفه آنان نیست، صرف کنند؛ به یکی از وظایف اصلی خود بپردازند که همانا حفظ و نگهداری آثار باستانی باشد. دریغ است اینگونه اخبار در روزی منتشر شود که هنوز جوهر خبر انهدام کتیبه اورارتویی در آذربایجان خشک نشده است.

جهان‌گشایی و تجاوز به سرزمین‌های دیگران با توجیه متمدن کردن ملل وحشی و عقب افتاده!

آقای خسرو معتضد، مؤلف کتاب‌های تاریخی و کارشناس برنامه‌های تاریخی در تلویزیون ایران و بسیاری رسانه‌های دولتی دیگر در مطلبی که خبرگزاری ایسنا(+) منتشر کرده، در توجیه حمله کمبوجیه به مصر چنین گفته‌اند که «کمبوجیه قصد داشت مردم مصر را بجای پرستش آپیس به خداپرستی حقیقی رهنمون کند». همچنین گفته‌اند که «ایرانیان رسالتی برای خود قائل بودند که وظیفه متمدن کردن ملل عقب‌مانده را در خود می‌دیدند». ایشان همچنین در گفتگو با روزنامه فرهیختگان(+) و در گفتاری با عنوان بامزۀ «در خدمت و خیانت به تاریخ» که در واقع آکنده از تحریف تاریخ و خیانت به تاریخ است، فرموده‌اند: «ماساژت‌ها اقوامی وحشی بودند که برای ایرانیان مزاحمت ایجاد می‌کردند و کورش می‌خواست با ازدواج با ملکه آنان به این مزاحمت‌ها پایان دهد». لازم به توجه است که استعمار غرب نیز با امثال همین توجیهاتِ مقابله با توحش و عقب‌افتادگی و ترویج تمدن و حقوق بشر، به کشورهای دیگر حمله کرده است و می‌کند.

براستی اگر مورخان کشورهای دیگر نیز همچون مورخان ایرانی، جهان‌گشایی‌ها و جنگ‌طلبی‌های حکمرانان خود را با چنین ترفندهایی توجیه و تأیید کنند و حتی این تجاوزگری‌ها را بخاطر انسانیت و اهداف انسانی بدانند، چه آینده‌ای در انتظار بشریت است؟

جلوی پیشروی نژادپرستی آریاگرایانه و فاشیسم کورش‌پرستانه را بگیرید

ای بزرگان قوم! جلوی پیشروی نژادپرستی آریاگرایانه و فاشیسم خطرناک کورش‌پرستانه‌ای را بگیرید که بطرزی نگران کننده و با گفتارها و رفتارهای عده‌ای از صاحب‌منصبان دولتی و قضایی در جان جامعه ریشه می‌دواند و انواع دیگری از نژادپرستی و نفرت‌پراکنی میان مردم را با خود به همراه می‌آورد. جلوی تحرکات ضدبشری‌ای را بگیرید که در دولت دهم و با «مردم‌فریبی» انگلیسی منشور کورش قلابی آغاز شد و اکنون پس از «دولت‌فریبی» آمریکایی شیردال قلابی به بیان ادعاهای نژادپرستانه و کشورگشایانه و داعیه تجدید مرزهای ایران بزرگ با الگو گرفتن از کوروش بزرگ رسیده که به نام آقای علی معلم دامغانی در مقام ریاست فرهنگستان هنر جمهوری اسلامی ایران منتشر شده(+) و شاید به تأسی از بیانات منتسب شده به آیت‌الله محمد خامنه‌ای- ریاست بنیاد ایران‌شناسی- با عنوان «کوروش و فرزندش توحید را گسترش دادند»(+) و بیانات بعدیِ حجت‌الاسلام علی یونسی- معاونت اقوام دولت یازدهم- بوده باشد که کشورگشایی‌ها و تجاوزگری‌های کورش را «جهاد فرهنگی برای گسترش توحید» دانسته بودند. نگذارید آینده فرزندان این میهن ستم‌کشیده که هزاران سال بود با انواعی از رنج‌ها و شکنج‌ها دست و پنجه نرم می‌کرد، بار دیگر و با تحریکات نوین و سابقه‌دار استعماری، و در جهت منافع سرمایه‌داری سلطه‌جوی بین‌المللی، به کام نفرت‌پراکنان میان مردم و به میدانگاه خشونت‌ورزانی تبدیل شود که در جامه فرهنگ و تاریخ و باستان‌شناسی و مذهب و حتی در شکلی از اسلام‌گرایی در حال دگردیسی به باستان‌گرایی فرو شده‌اند. نگران آینده‌ای سخت تیره و تار هستم که با نادیده گرفتن همبستگی‌ها و پیوندهای فرهنگی مردمان و نیز با ممانعت از چاپ کتاب رنج‌های بشری تشدید می‌شود و روشنگری در قبال آنرا وظیفه‌ اجتماعی تمامی انسان‌های دوستدار صلح و همزیستی بشریت می‌دانم. نگذارید آنچه ناسیونالیست‌های ملی‌گرای خونریز در بالکان و قفقاز و آناتولی و بین‌النهرین و آسیای غربی به عمل آوردند، به ایران برسد و مردم مهرورز و زجرکشیده ما را با نسل‌کشی‌های تازه به کام خویش برد.

بخش هفتم: تخریب‌ها و اعتراض‌های تقلبی

اعتراض‌های نابجا و عواقب ویرانگر آن برای رشد و شکوفایی کشور

امثال چنین اعتراض‌هایی به فراوانی و به بهانه‌های متعدد شنیده می‌شود که ساخت کدام بنای بزرگ و کدام پروژه عمرانی، موجب آسیب دیدن یک اثر تاریخی یا خدشه‌دار شدن حریم بصری آن خواهد شد. برای نمونه می‌توان از تعدادی نام برد: دیده شدن نُک برج جهان‌نمای اصفهان از دو کیلومتر آنسوتر و از روی پله‌های مسجد شیخ لطف‌الله در میدان نقش جهان و تجاوز به حریم بصری میدان، فاجعه عبور مترو از زیر سی‌وسه پل اصفهان، لطمه دیدن منظر بصری کوه مهربین اصفهان و ویرانه‌های تاریخی بالای آن بخاطر ساخته شدن هتلی در یک کیلومتری آن، دیدن شدن شبحی از یک کارخانه پخت رب گوجه فرنگی در بیابان‌های مجاور آرامگاه منسوب به کورش و در سه کیلومتری آن، غرق شدن آرامگاه منسوب به کورش بر اثر ساخت سد سیوند، لرزیدن و شکاف برداشتن کوه نقش‌رستم و دخمه داریوش یکم بخاطر عبور خط راه‌آهن از فاصله شش کیلومتری آن، تخریب تخت‌جمشید بخاطر ساخته شدن کارخانه‌ای در فاصله ده کیلومتری آن و بارش باران‌های اسیدی ناشی از دود دودکش‌ها، تخریب منظر بصری تخت‌جمشید بخاطر ساخته شدن دانشگاه در پنج کیلومتری جنوب آن و در حوالی شهر مرودشت، تخریب تخت‌جمشید به خاطر رطوبت ناشی از بارش باران، تخریب تخت‌جمشید بخاطر خشکی ناشی از نباریدن باران، و بسیاری نمونه‌های مشابه دیگر.

از نظر این عده، که یونسکو و ثبت جهانی را نیز بهانه می‌آورند، بیابان‌ها باید کماکان بیابان بمانند. خرابه‌ها خراب بمانند. بافت‌های فرسوده و پوسیده شهری و دیوارهای شکسته باید معادل بافت تاریخی شناخته شوند و اثری ممتاز و بی‌همتا به حساب آیند و به حال خود باقی بمانند. به ساختمان‌های فرتوت و در حال فروریختن به این بهانه که مدتی خانه کدام شخصیت بوده است، نگاه چپ و راست نشود. از نظر این عده، هیچ پروژه عظیم و عام‌المنفعه، هیچ طرح معماری و عملیات عمرانی و نوسازی، هیچ سد و پل و مترو و راه‌آهن و جاده و کارخانه و هتل و مدرسه و دانشگاه و فعالیت سازنده دیگری نباید انجام شود، چرا که به هر حال یا در خط‌دید و حریم بصری یک بنایی باستانی قرار می‌گیرد و یا آنرا می‌لرزاند و می‌تکاند. کسی نداند، گمان می‌کند که آثار تاریخی و طبیعی و اجتماعی رو به انهدام ایران اکنون در چه وضعیت مطلوب و بسامانی بسر می‌برند که فقط همینگونه حساسیت‌های ناصحیح را کم دارند.

آنان از تحریک احساسات میهنی توده‌ها و جلب همراهی آنان برای رسیدن به مقصود خویش که به ویرانی یک مملکت می‌انجامد، بهره می‌گیرند. آنان نمی‌خواهند افکار عمومی این واقیعت را بدانند که تمامی دیگر کشورها و شهرهای جهان، آکنده از انواع و اقسام بناهای کوچک و بزرگی هستند که در حریم بصری و حتی در مجاورت بناهای باستانی ساخته شده‌اند.

جالب اینجاست که صدای چنین اعتراض‌هایی، نه در مراحل مقدماتی طراحی و برنامه‌ریزی، که در آخرین مراحل ساخت بالا می‌گیرد و عملیات اجرایی آن درست در نزدیکی اتمام پروژه و بهره‌برداری از آن ممنوع و متوقف شود. یعنی هنگامی که راه بازگشتی برای قربانی وجود ندارد. و جالب‌تر اینجاست که در چنین اعتراض‌ها و واکنش‌هایی هیچ وجه افتراق و تفاوتی میان انواع و اقسام رسانه‌ها و گرایش‌ها وجود ندارد و همه آنها از دولتی و غیردولتی و داخلی و خارجی و پوزیسیون و اپوزیسیون با یکدیگر همسو و همصدا می‌شوند و همه با هم یک صدای واحد را تکرار می‌کنند که «نباید ساخته شود!» اتحادی چشمگیر که فقط در این هنگام از آنان دیده می‌شود.

این خطری بسیار جدیست که آینده میهن ما را تهدید می‌کند. تداوم اعتراض‌های نابجا و ویرانگر به ساخت پروژه‌های عمرانی آنهم در آخرین مراحل ساخت آن، موجب ایجاد فضایی از ناامنی و وحشت در قبال انجام و اجرای فعالیت‌های سازنده می‌شود و به عقب‌ماندگی کشور دامن می‌زند. ادامه چنین روندی موجب می‌شود که کسی جرأت سازندگی و آبادانی در این کشور نداشته باشد و ویرانه‌ها بر ویرانه‌ها انباشته گردند.

همه اینها در حالیست که در مواجهه با خطرات جدی که آثار باستانی را تهدید می‌کنند و نگارنده نیز در برخی موارد در باره آنها اعتراض و روشنگری کرده است، سکوت و بی‌توجهی تعجب‌آوری حکمفرماست. نمونه‌هایی همچون: آسیب رساندن به چهارطاقی نیاسر و تخریب سازه و محوطه آن توسط مسئولان وقت پایگاه میراث فرهنگی نیاسر در سال ۱۳۹۰، تخریب و ازاله تحریر آرامی کتیبه داریوش یکم در نقش‌رستم توسط مرمتگران سازمان میراث فرهنگی، تخریب نقش‌ونگارهای باستانی غار دوشه در کوهدشت لرستان، تخریب کتیبه اورارتویی قلعه جوان در نزدیکی عجب‌شیر، گم شدن هشت مُهر باستانی از درون موزه ایران باستان در سال ۱۳۸۴، گم شدن سرسنجاق مفرغی لرستان در نمایشگاه هفت هزار سال هنر ایران در خارج از کشور در سال ۱۳۸۴ و توجیهات ناصحیح و نامعقول مدیر وقت موزه ایران باستان، آسیب دیدن و بی‌توجهی به صخره‌کندهای پیش‌تاریخی کفترلی در شهریار، و بسیاری نمونه‌های دیگر که در سکوت رسانه‌ها و مسئولان رو به نابودی قطعی می‌روند.

همچنین بنگرید به:

منشور کورش هخامنشی
ماجرای نمایش منشور کورش در ایران، و چند گفتار دیگر

web analytics